داستان از جایی شروع میشه که بازیگر آن جون هی مدتهاس بازیگره ولی به این معروفه که بازی هاش مث رباته . حالا یه سریال بهش پیشنهاد شده که اونجا رابطه پدر و پسری وجود داره تو فیلمنامه ، آن جون هی پدر نداره ، با مامانش و شوهر ننه ش تو امریکا زندگی میکرده و چون خودشو بین اونا اضافی میدیده اودیشن داده اومده کره یه مدت خواننده بوده حالا بازیگر شده . اون چون میخاد هرجور شده تو این سریال بازی کنه ، تصمیم میگیره دنبال باباش بگرده .
پدر داستان یه مغازه ی کیمباب و رامیون فروشی معمولی داره که استجاریه . 4 تاام بچه داره یه پسر و سه تا دختر . یکی از دخترا که از همه ی دخترا بزرگتره وکیله و برای خودش کسیه . عقل دارشون یکی این بود یکیم دختر اخریه . پسر خانواده 5 ساله که داره ازمون خدمات اجتماعی میده و قبول نمیشه ، تازه دوست دخترم داره . دختر اخریه تو یه مجموعه ورزشی مربی یوگاس . دختر وسطیه که مثلا داستان روی اونه ، از همشون کودن تر و بی انعطاف پذیرتر بود 3 ساله دنبال کار میگرده و پیدا نمیکنه . زمان مدرسه هم مث خرس چاق بوده و یکی بهش قلدری میکرده . اون میره مصاحبه تو شرکت بازیگر آن جون هی و همون قلدر رو اونجا می بینه از شانس همونجا استخدام میشه . و میشه منیجر بازیگر آن جون هی . ان جون هی با پرس و جو باباشو پیدا میکنه و میگه که میخاد با اون زندگی کنه . پدر داستان قبول میکنه که اونو به عنوان پسرش بپذیره و به خانواده اطلاع میده . خلاصه پسره میاد خونه و یه سری وقایع خنده دار و بامزه رخ میده . تو همین اثنا دوست دختر پسر اولیه حامله میشه و میاد خودشو معرفی میکنه و اینا ، دختره کیه ؟ همون قلدره مدرسه دختر وسطی . از اونورم دختر وکیله با دوس پسر هشت سال پیشش دوباره شروع میکنه به دیدار کردن و خلاصه اینجوری و اونجوری .
حالا قضیه عجیب بودن پدره چیه ؟! بازیگر آن جون هی اصلا پسر این مرده نی ، این رازیه بین پدر داستان و زنش و هیچکس ازش خبر نداره . حالا چطور شده که اینجوری شده ، مرده تو جوونیش ورزشکار بوده و جودو کار میکرده روز قبل از مسابقه ، تو یه کوچه ای می بینه که سه نفر دارن یکیو کتک میزنن ، اول بی توجه رد میشه چون فردا مسابقه ی مهمی داشته ولی دلش نمیاد و برمیگرده و می بینه طرف همونجا مرده ، میره زنگ میزنه پلیس که اینجا یکی مرده ولی پلیس عوضی میاد خودشو به عنوان مجرم میگیره و به جرم قتل 3 سال می افته زندان . بعدشم سابقه دار میشه و هیچکس حرفشو باور نمیکنه کارم بهش نمیدادن و مادرش مریض بوده ، یه روزم موقع کارگری کردن بهش انگ دزدی می زنن و دوروز میره بازداشگاه و تو همون دوروز مامانه می میره . تو این مدت زنش که دوستش بوده همیشه بهش ایمان داشته و اعتماد و اون بوده که برای مامانش ختم میگیره . بالاخره بعد از چندوقت یه دوستی تو امریکا بهش زنگ میزنه و میگه که بیاد امریکا و زندگیشو عوض کنه ، مرده قبول میکنه و میره ، همون روز اول که میرن کلاب نوشیدنی بخورن انفجار رخ میده و بعدشم چون اینا تو کلاب کتاشونو عوض کرده بودن رو حساب اسم پاسپورت ، اونی که مرده رو به اسم این میزنن و اینجوری میشه که زنش بهش میگه حالا که اینجوری شدش بیا با همین اسم زندگیمونو ادامه بدیم .
مرده ترسوو مظلوم و بدبخت بودش که مشخصه ی همه ی فقیراس ، اول میترسه و میخاد که خودشو معرفی کنه ولی زنش میگه که حامله اس و اینجوری بچه هاشون با انگ بابای قاتل چجوری میخان زندگی بگذرونن و اینا . اینطوری میشه که 35 سال با اسم اون دوست مرده ، زندگی میگذرونه . حالا پسر اون مردهه فک میکنه که این که اسم باباشو داره ، باباشه . مرده هم شصتش خبر دار و بعد دیدن اینکه پسره چقد طفلکیه به خاطر اینکه خودشم گناهکار میدونه میخاد که یخورده از گناهش کم کنه و میخاد نقش پدر رو برای پسره ایفا کنه . تا اینکه سر یه قضیه هایی پسره شک میکنه و دی ان ای میگیره و متوجه قضیه میشه و اینا ، خلاصه ، بعدشم دختر وکیله خودش متوجه قضیه میشه و میره تحقیقات و باباشم میره برای دزدی هویت خودشو تحویل میده ولی چون به جرمش اعتراف و پشیمون بود زندان نمی افته . بعدشم دختره ،برای پرونده ی قتل باباش شاهد پیدا میکنه و باباش از قتل مبرا میشه .
اخرشم همه چی به خوبی و خوشی تموم میشه . همه ی کاراکترا خیلی خوب بودن به جز نقش اصلی ینی جونگ سومین ، دختر وسطی ،که من اصلا از نقشش خوشم نیومد . مارمولک بود یخورده . دختر وکیله و شوهرش خیلی باحال بودن مخصوصا شوهرش . پدر داستان خیلی بابای خوبی بود ولی یخورده بی عقل بود و اخراشم داشت دیگه زیادی مظلوم نمایی میکرد . یه سری اب هاییم داشت که میشه زد جلو . ولی در کل سریال قشنگی بود .هم خنده دار بود هم گریه دار .
تازگی داستان ها هرروز غیرمنطقی تر میشن . دختره به چه دلیلی امپراطور رو داره مقصر میدونه و اصلا خر کیه که بخاد بیاد امپراطور رو به زیر بکشه ؟! خیلی مسخره اس . اون از وزیر که همرو دروغگو کرده بود و خودش داشت جوش خودشو میزد تا شاهزاده رو بکشه پایین و خیانت و هرچی که لایق خودش بود رو داشت به شاهزاده می بست ، حالا که شاهزاده از ماستی در اومده و داره یخورده خودی نشون میده و زد وزیر عوضی رو کشت ، و دیگه کلا جایگاه خودش رو فهمید و میخاد خط ها رو حفظ بکنه ، حالا این عن خانوم فک میکنه کیه ، اومده میخاد انتقام چیو بگیره ؟
خب مگه شاهزاده گفت تو بیا خودتو، جایگاهتو به خطر بنداز بیا به وزیر که داره پاپوش درست میکنه بگو من بی گناهم ، مگه خودش زبون نداره ؟! بالاخره شاهزاده س دیگه یجوری خودشو نجات میده ، تو چیکاره ای که داری درس میدی به وزیر و وکیل و باباتو شاهزاده و شاهو فک میکنه خیلی میدونه ...مسخره ... اصلا انقد مسخره بود میخام تا شب تایپ کنم مسخره . اصلادهنم باز مونده از بی منطقی و مسخرگی سریال .
نگا کنین : شاهزاده که با روبرگردوندن اون عوضی غلام وزیر تونست وزیرو بکشه پایین و بکشتش و کارو داد دست وزیرا که قرار شمام اینجوری شین اگه مخالف باشین ، اینجوری تونست به حقش ینی تخت پادشاهی برسه.
غلامه هم فقط یه خاسته داشت ، عقده ای خاک برسر یه بار از این دختره و خاهرش کتک خورده بود برا همین از شاه جدید که همین پسره بود خاست ، اونارو مجازات کنه . خب اونم کرد .
دیگه با دختره که خودشو شبیه پسرا کرده عهد دوستی و وفاداری و عشق نبسته که ، اصلا تو حتی اسمتم نگفتی بهش ...چه توقعی داری فک کردی کی هستی حالا یه دست پادوک بازی کردی فک کردی شدی دوست هم پیاله ی شاه ؟ که بهش دستور بدی ؟! پتیاره . بقیه شم معلومه دیگه میخاد بیاد هی سوسه بیاد بعدش شاه عاشقش شه و مسخره بازی شه . ینی سریالی که بیسش انقد داستانش مسخره باشه و رو چیز اشتباهی و غیرمنطقی ببین بقیه ش چی میشه . افتضاح . ینی باورم نمیشه سریال تاریخی باشه و من بهش بگم مزخرف . کره داری کجا میری ؟
حیف جو جونگ سوک ، حیف حتی خوشگلی که این شین سه کیونگ داره همه جا عنه شخصیتش همه جا غیر از سریال 💚سریال کره ای شوالیه سیاه 💚 حیف صحنه های قشنگ سریال . خیلی بهش امید داشتم .
سون او گوک خدای میمونه ،🐵 یکی از کاراکتر های اصلی در کتاب افسانه ای سفر به غرب چینی . سون او گوگ سرتق و خیلی قوی و نیروهای زیادی داره ، اون به دلیل یه جرمی توسط بودا ،500 سال تو کوه مرمر که مهر و موم شده زندانی میشه . اون بعدا توسط تانگ که فک کنم یه بوداس ازاد میشه و تانگ اونو به عنوان شاگرد قبول میکنه و تو سرش یه هد می بنده که هروقت سون او گوگ نافرمانی میکرده با خوندن سوتراها اونو تنگ میکرده و اینجوری سون اوگوک دردش می اومده .
تلخیص از ویکی پدیا .
سون او گوک تو سریال هم فرق چندانی با افسانه ی واقعی نداشت فقط یخورده ذلیل تر و ساده تر بود .
جین سان می ، دختری مغرور و خودخواه و افاده ای و اعتماد به سقفه که میتونه روحا رو ببینه ، اون به خاطر این توانایی اذیت میشه و مث سگ می ترسه ، مادربزرگش بهش یه چتر زرد داده که روش دعا نوشته شده گفته هروقت روح دیدی چترو باز کن روحا میرن . اون تا وقتی مث خرس گنده میشه چترو همراهش می بره اینور اونور .درحالیکه از راه دیدن روحا پول خوبی به جیب زده و تونسته مالی بهم بزنه .همچنین اون به این خاطر تا بزرگیش نتونسته هیچ دوستی و ارتباطی برقرار کنه ، تنها کسی که باهاش رابطه داره کارمندش تو دفتر املاکیشه . تنها و بی کس و گیجه . خلاصه جین سان می همچین ادمیه .
یه روز که داشت از مدرسه به خونه برمیگشت ، "ماوانگ" یه نیمه خدا ؟!نیمه شیطان ؟! که گاو هست 😁🐄 رو میبینه ، ماوانگ بهش میگه میدونه که اون روح میبینه و خیلی خاصه و گولش میزنه بهش میگه از این تونل رد شو برو یه قصر میبینی واردش میشی بادبزن رو پیدا میکنی و میاری اگه تو خونه روح دیدی خودتو به ندیدن بزن و زود بیا بیرون خلاصه جین سان می ، که میخاد روح نبینه و یه ادم معمولی باشه میره تو قصر مرمر که سون او گوگ توش 500 ساله زندانی و قدرت هاش مهر و موم شده ،با سون او گوگ قرارداد می بنده که اگه ازادش کنه اون ، ازش محافظت میکنه ، مهر و موم سون او گوک رو می شکونه و ازادش میکنه ، سون او گوگ بهش میگه از این به بعد هروقت اسممو صدا کنی میام و نجاتت میدم ولی اسمشو از مغزش خارج میکنه تا اون نتونه حتی اگه اسمشو به صورت اتفاقیم بشنوه به خاطر بیاره و اینجوری میزنه زیر قرارشون و میره پی کار خودش .
سالها میگذره و ماوانگ یه شرکت سرگرمی داره و معروفه ، سون اوگوگ هم میخوره میخابه ، مدیر سامسونگ توسط قدرت های اون مدیر سامسونگه و پولش از جیب اون میاد . 😁🐵 جین سان می همونجور که گفتم دفتر املاک داره و با خرید و فروش خونه های روح زده مال و اموالی بدست اورده . اون هنوزم چتر زرد و روح و ترس و اینارو داره . همیشه مشکی می پوشه ناراحته معلوم نی چشه .
تنهاست و هیچ دوست و اشنایی نداره . از دار دنیا یه مادربزرگ داشته که سالهاست مرده . من نمیدونم چرا تنهایی بده چرا دوست اشنای عوضی که پولتو بچاپن نداشتنش بده ؟! اخه چرا ؟! جین سان می کلا کاراکتریه که معلوم نی با خودش چندچنده .
میگذره و معلوم میشه جین سان می به خاطر اینکه سون او گوگ رو ازاد کرده مجازات میشه و مجازاتش اینکه اون سام جانگه ، ینی کسی که خونش مرده رو زنده و روح ها اگه بخورنش قدرتمند میشن . سون او گوگ می فهمه و میخاد بخورتش ولی چون باهاش قرارداد داره نمیتونه اینکارو کنه پس قرار میشه ازش محافظت کنه چون طعمه ی خودشه . ماوانگ به جین سان می میگه میتونه یه جوری سون او گوگ رو برده ی خودش کنه چجوری ، اینجوری که یه دستبند بهش میده و میگه اینو بنداز دست سون او گوگ .
خلاصه ماجرا پیش میاد و اینجوری میشه و لحظه ای که دستبند به دست سون او گوگ بسته میشه اون نسبت به سان می عشق پیدا میکنه . و اینجوری میشه که بزرگترین خدای خدایان ، عقل کل ، عاشق جین سان می زاقارت میشه . و یجورایی برده وار می افته دنبالش چون عاشقشه ... 사랑하니까 😁🐵 .
خلاصه از سون او گوگ اصرار از سان می اکراه که تو منو به خاطر دست بند دوست داری واقعی که دوست نداری هی دعوا هی همو ناراحت میکنن هی دختره فیس می ذاره به شدت مغرور بود و اصلا خودشو پایین نمی اورد . ینی سون او گوگ چقد براش کار انجام داد چقد بهش گفت دوسش داره ولی این مث ماست بود ماست ...🍚" فک کنین این ماسته 🍚"
خلاصه اینا با همکاری هم روحارو نابود میکردن و امتیازشم می رفت تو جیب ماوانگ ، چون اون با هزارسال ریاضت میخاست به مقام خدایی برسه و کسی نبود براش امتیاز جمع کنه ،چرا میخاد خدا شه ؟ زنش که سالها پیش تو بهشت باهم با مردن بچه شون روح بچه های دیگه رو زندانی میکرده و تبدیل به شیطان شده بوده و برای همین به زمین فرستاده میشه و هربار تناسخش زندگی پر از رنج و مرگ دلخراش رو خاهد داشت ، اون میخاد خدا شه تا عشقشو از این مجازات راحت کنه .
سون او گوک و جین سان می شده بودن برده های ماوانگ تا براش امتیاز جمع کنن این خدا شه . اینجوریسون او گوکم منع الکلش برداشته میشد و شاید برمیگشت به بهشت . درواقع ماوانگ و اون خداعه دست به یکی کردن و اینجوری سون او گوک رو که همش دردسر درست میکرد رو مهار کرده بودن . ولی خب دله دیگهسون او گوگ واقعا عاشق جین سان می ، شده .
اخه من نمیدونم این دختره ماست بود همشم خودشو چسی میکرد چجوری عاشق این شد ینی انقد ذلیل شدی که بیای عاشق کسی بشی که برات طاقچه می ذاره ؟ تو انقد خوشتیپ اقا جنتلمن دانای کل 🐵🤦♀️🙄
به همین ترتیب شما 20 قسمت نگاه میکنین ببینین تهش چی میشه و تهش انقد اب بود که حد نداره . ولیکن یک ولیکن بزرگ و بولد ...
به شدت جذاب بود هیجان انگیز خنده داره کمدیش عالی بود ، دعواهاشون بین سان می و اوگوک حتی گاهی ،و شیمی بین اوگوک و ماوانگ محشر بود . ینی انقد این دوتا باهم خوب بودن اصلا سان می تو چشم نمی اومد گاهی .
به نظرم بازی دختره تو این سریال زیاد خوب نبود . کاراکترشم ایراد داشت . خوددرگیر بود . از طرفی میگفت تنهاس ولی وقتی سون او گوک رو پیدا کرد و قرار شد باهم باشن یه روی خوش به این میمونه بدبخت نشون نمیداد . هی قهر و اشتی میکرد . اسکل بودی به تمام معنا . خب تو داری میگی با روح دیدن مشکل داری ولی انگار نداشتی این مدت همش روح دیدی خب عادت میکنی دیگه از این طریق اصلا موفق شدی . چته خب ؟! یکیم که اومد عاشقت شد همه کارم برات میکرد دیگه چته واقعا ؟! اصلا دیوونه کننده عن بود . ولی خب قابل تحمل بود . تحملش کردم چون انقد جذابیت داشت کمدی سریال و داستانش که میشد از روی عن بودن دختره گذشت .
خداها تو سریالای کره ای الخصوص، همیشه خوددرگیر نشون داده میشن ، خدای تو این سریال هم علاوه برخوددرگیری عوضی بود . اون برای مهار کردن شیطان ها یا بهتر بگم دمون ها ، با نیرنگ عشق یا بچه اونها رو ازشون میگرفت و با نقشه کشیدن باعث شده بود ماوانگ هزاران سال ریاضت بکشه و کار خوب بکنه تا عشق گذشته اش که به خاطر مردن بچه شون تبدیل به شیطان شده بود رو از لوپ تناسخ و زندگی عذاب اور ، ازاد کنه . درحالیکه بچه شون اصلا نمرده بود و اینا همه برای مهار کردن ماوانگ بوده .
همچنین جین سان می از بدو تولد سام جانگ بود و با گفتن دروغ به ماوانگ و سون او گوک که شما باعث شدین اون روح ببینه و خونش برای روحها وسوسه انگیز باشه ، باعث شدن اونا اینجوری از سام جانگ که در واقع نجات دهنده ی جهان از سردرگمی و شیاطین بود محافظت کنن تا اون به اون هدف موردنظر و انجام اون ماموریت برسه . همچنین با بستن دستبند عشق به سون او گوک و انداختن محبت سان می تو دل میمون باعث شدن اون اینجوری از خود بیخود و بخاد به خاطر عشقش بمیره .
ولی خب انقد کشش دادن اخرش واقعا اب شد . قسمت اخر یه ادمی که خیلی خبیث بود با همکاری یه شیطان میخاست اژدهای پلیدی رو از زیراب بیدار کنه و کرد ، خدائه به اون شیطانه میگفت تو برو اژدها رو بیدار کن سان می که سام جانگه بیاد نابودش کنه ،خب ...چرا ؟ چرا باید بیدار شه که حالا سام جانگ بیاد بکشتش ...مگه خدا نیستی خب خودت اون شیطان جلو روته نابودش کنه که اون نتونه اصلا از اول اژدها رو بیدار کنه که حالا یه سام جانگیم بیاری تو دنیا که یکی ازش محافظت کنه تا بزرگ شه و بیاد اژدهایی که خودت بیدار کردی رو بکشه ؟ هدف سریال رو بردی زیر سوال کلا ...
من این سریالو درحال پخش دیده بودم گفتم بذا یه سری دیگه ام ببینم .به خاطر لی سونگی . لی سونگی واقعا ساده و مظلوم و جذابه در عین حال .و بازیش واقعا بیسته . این سریال هم کامبکش بعد از سربازی بودش . داستان سریال و روندش قشنگ بود خدایی ولی این اخرش و این کش دادنش و کاستی هاشو هم نمی گفتم نمیشد .
سریال قشنگی بود . ولی دوقسمت اخرشو اب بستن .همینطور نشون ندادن اون زن اسرارامیز کی بودش که اومد به کمک یون وو . به نظرم اگه اصلا برنمیگشت چوسان خیلی بهتر بود . الان خب چی شد رفت چوسان اون تورنیم رو دیگه نخاست تازه بازم از پدرمادرش جدا شد و یارو هم باز اومد به کشتنش داد . خیلی بی معنی بود . به نظرم زوج دوم کیوتتر بودن اپریل و منشی هونگ 😄💟 ولی برای یه بار دیدن سریال قشنگ و دلنشینی بود .
داستان راجبه پارک یون وو در دوره ی چوسانه که خیاطی و طراحی لباس جدید دوس داره و قایمکی داره اینکار رو میکنه . و همش از ازدواج طفره میره . پدرمادرش بالاخره یه داماد خوب پیدا میکنن و بهش میگن ده روز دیگه عروسیته . داماد معروفه که زشتترین مرد چوسانه . روز قبل از عروسی یون وو ، کانگ ته ها رو روی پل معروف چوسان می بینه و ازش خوشش میاد . فردا تو عروسی و تو حجله می بینه داماد همون پسر دیشبی اس . داماد ولی نه میذاره نه برمیداره بند لباس عروس رو می بره به این معنی که طلاق گرفتیم . اون میگه این عروسی اجباری بود ه و اون مریضه و داره میمیره . اینکارو میکنه تا بعدا دچار مشکلات نشه . همون شبم خونریزی میکنه و میمیره .
چندشب میگذره و مادر داماد که نامادریشه عفریته ی چوسان میاد و میگه نتونستی یه روز پسرمو نگه داری زدی کشتیش و فلان و بهمان ...فردا شبش یکی میاد تو اتاق یون وو و اونو میندازه تو چاه خونه و یون وو به شکل اسرارامیزی سر از چوسان جدید در میاره و اونجا زندگی و چالش های جدیدی رو با مردی که عینهو شوهر فقیدشه شروع میکنه . و ماجراهای بعدش ...
دارم سریال کره ای دروغه همه رو می بینم . اونم برای دومین بار ، دوس دارم درک کنم چرا " سانگ هون " برای برملا کردن حقیقت خانواده و چندتا کله گنده ی دیگه همچین کاری رو کرده و ایا راه حل دیگه ای نبوده ؟
خیلی پوچ و احمقانه بود اخر سریال .
شما فک کنین ، تو یتیم خونه این ، یهو یه زوج خییییییییییییلی پولدار که تو یه نظر عاشق شما میشن شمارو به فرزندی قبول میکنن ، همه ی وسایل رفاه اسایش ارامش همه چی حتی برای اینکه شما با محیط جدید اخت بگیرین قبول میکنن دوست توی یتیم خونه تون رو بیارن همبازی و یجورایی خدمتکار مانند باشه براتون . واقعا چه کمبودی دارین؟ دیوونه این؟
بعد شما بزرگ میشین بدون اینکه نگران این باشین که مجبورتون کنن برین تو کمپانی خانوادگی رییس شین ، میرین المان میخورین میخابین عکاسی میکنین . یه زن زندگی هم بهتون میدن که از خانواده ی نماینده مجلسه . بعد یهو شما متوجه راز هلناک خانوادگی میشین ... چیکار میکنین ؟همه ی گذشته و اینده سعادتمند رو رها میکنین و می چسبین به عدالت و فک کردن به اعمال خود ؟ اگه اره شما یک احمقین برین بمیرین .
"سانگ هون " همچین ادمیه . یک دیوانه ی به تمام معنا . واقعا دلم میخاد بدونم تو کله نویسنده ی این سریال چی بوده .
داستان از جایی شروع میشه که نماینده مجلس " پدرزن سانگ هون " تو جاده تصادف میکنه و میمیره . کشتنش . همون شب سانگ هون و پدرزن باهم بحث میکردن سر یه موضوعی . چه موضوعی ؟
موضوعی که مدتهاس دارن روش تحقیق میکنن و بدون اینکه کسی بدونه تو اتاق هتل روش کار کردن .
موضوع چیه ؟کنجکاو نشدین ؟ خیلی بی ذوقین پس . 🙄😄😎
پدرزن سانگ هون نماینده مجلس برای یک شهریه . اون اونجا کارخونه زده به مردم کمک کرده و خیلی محبوبه . از اون بابای سانگ هون داره حمایت میکنه . ولی مدتیه که کارخونه رو تعطیل میخان اونجا یه نیروگاه انرژی تجدید پذیر بزنن . چرا اصرار دارن اونجا کارخونه بزنن ؟ و میخان مدیر پروژه رو سانگ هون کنن . مخالفت هایی وجود داره . در اخر نماینده مجلس کشته میشه .
داماد " سانگ هون" نمیره مجلس ختم .خیلی ضایعس خب ...همه میگردن دنبال سانگ هون ...ولی خبری ازش نی .
سانگ هون رو دزدیدن . هفت مرحوم دست بریده شده ی سانگ هون رو میفرستن جایی که برای مرحوم هفت گرفتن . 난리가 났어요 ㄴ
چرا اینکارو کردن؟ کی کرده؟ هدفش چیه ؟! در پست های بعدی .
سریال می پردازه به موضوع یه سری قانون های مسخره کشور کره که باید تغییر کنه و قانون از بی گناه و ظلم دیده دفاع نمیکنه و به نفع ظالم و گناهکاره . البته که همه جا پول قانونه .
تو این سریال خاص ، اومده دست گذاشته روی پرونده های جنسی و قتل، و اونهارو زیر سوال برده و این سوال رو مطرح کرده که چرا وقتی یکی منحرفه و جرم جنسی داره و یا زده یکیو کشته باید فقط به زندان بره و تو زندان بخوره و بخابه ، ما باید قانون رو تغییر بدیم و محکومین رو اعدام کنیم .
سر همین پیام خیلی ریز سریال بارها تو کره پخشش به بهانه های فوتبال و اخبار سیل و غیره به عقب افتاد و حتی ساعت پخششم خیلی دیرتر از حد معمول بود و حتی روز پخشش هم ، برای همین پخشش حدود 6 ماه طول کشید . یه سریال 12 قسمتی که خیلی جاهاشم اصلاحیه خورده بود کاملا معلوم بود تو سریال .
حالا داستان چیه ؟!
کوان سوک جو ، پروفسور جرم شناس که استاد دانشگاهه یه دختره 6 ساله داره که 8 سال پیش توسط پسر کارگر خونه ی روبه رویی که خونه متعلق به یه نماینده مجلسیه ، کشته میشه ، تو دادگاه با عدله و سندسازی ثابت میکنن که پسر بی گناهه ، و پرونده مختومه میشه ، به همین راحتی ، پروفسور هم یه شب میره قاتل دخترش رو خودش میکشه و 27 تا ضربه ی چاقو به مقتول میزنه دقیقا همونجور که دخترش کشته شده بوده .
پارک مو چان دوست صمیمیه پروفسوره و پلیسه و پرونده ی دخترش دستش بود ، اون تو تحقیقات متوجه میشه که مضنون ، همدست داشته و اون کسی نیست جز پسر صاحبخونه که پسر نماینده مجلسه . اون مدرکی پیدا میکنه تا پسررو به عنوان مضنون به دادگاه بکشونه ولی چون شواهدی که پیدا کرده بود برای مضنون اولی ، رد میشه پس قضیه مضنون دوم هم رد میشه . اینجوری قاتل واقعی و مغز متفکر راس راس واسه خودش زندگی پرفکت و عالیشو میکنه .
حالا 8 سال گذشته و پروفسور تو زندانه و پارک موچان رییس تیم جنایت خشنه که بالا دستی ها باهاش مشکل دارن ولی چون سگ شکاریشونه نمیتونن از سر بازش کنن .
پرونده ای وجود داره که یه عوضی به بچها تجاوز و ازشون فیلم میگیره و فیلمارو می ذاره اینترنت و کلی پول زده تو جیب از این راه ولی فقط یک سال و نیم زندان مونده و روز ازادیش فرا رسیده . دقیقا روز ازادیشم میخاد دوباره همون کارارو از سر بگیره .
همون شب به تمام موبایل های مردم یه پیام رای گیری فرستاده میشه و کسی که ماسک عجیبی گذاشته ،لایو میذاره که من اومدم عدالت برقرار کنم و ینی چی که قاتل ها می افتن زندان و می خورن و می خابن یا کسایی هستن که جرم میکنن و به جرمشون رسیدگی نمیشه و از زیر بار مجازات در میرن ، من همرو مجازات میکنم اولین نفرم همین یاروعه که جرمش انقد سنگین بوده ولی مجازات سبکی بهش دادن و با مدرک و عدله به مردم نشون میده که این یارو عوضیه ،و میگه اگه مردم راضین اونو به سزای اعمالش می رسونه پس رای بدین اعدام یا نه . 83 درصد مردم به اعدامش رای میدن و اینجوری یارو کشته میشه .
و داستان اصلی از اینجا شروع میشه .
پارک هه جین اوپای فرشته ی مهربون و هندسام و قشنگم در نقش پارک موچان بود . با اینکه گریم و استایل موهاشو دوس نداشتم ولی نقشش خیلی متفاوت و خوب بود خیلی خوشم اومد از نقشش .
ادمای اضافی تو سریال زیاد داشت . به عنوان مثال همکار هکره ، لیم جی یون که خودشم مثلا هکر بود ، اضافی بود . پسره ی دلقک و روعصاب .
خاهر خود لیم جی یون اصلا انقد روعصاب و چندش بود نقشش من میگفتم کاش یکی بزنه اینو بکشه . دختره ی سیریش نکبت . به شدت اضافی بود . حیف کشته نشد .
دوقسمت اخر سریالم یخورده احساس کردم زیادی کشش دادن .قاتل سریالم انقد اشغال و انگل بود که حالمو از بازیگرش بهم زد . خودشو مامان نماینده ش " عه گفتم قاتل کیه 🤪😁🙄" یه تنه دست همه ی حروم زاده های کره رو بسته بودن .
حیف اونجوری که میخاستم کشته نشد .
اینارو که فاکتور بگیریم ،سریال در کل بد نبود هیجانی و جذاب بود ولی در بین سریالای جنایی معمایی سطحش زیاد بالا نبود .
قراره بررسی و تحقیقاتم راجبه موجودیت شیطان دایمون رو براتون بگم : با من همراه باشین :
دمون " کلا قضیه ش جداس " رو نباید با دایمون اشتباه گرفت ، تو این سریال منظور دایمون ها هستن .
تو سریال میگه دایمون از اسم یونانیه دای مای گرفته شده و به معنای در سرنوشت هم مشترک شدن ، و این دایمون ها از ادمی محافظت میکنن و قدیس محافظ هستن .
حالا یخورده بیشتر راجبش بدونیم :
دایمون به معنای "خدا"، "خداگونه"، "قدرت"، "سرنوشت" در اصل به یک خدای کمتر یا روح هدایت کننده مانند دایمون های دین و اساطیر یونان باستان اطلاق می شد. این کلمه از دایمون پروتو-هندواروپایی « تقسیم کننده (بخت یا سرنوشت)» از ریشه *da- «تقسیم کردن» گرفته شده است.احتمالاً دایمون ها به عنوان روح مردان عصر طلایی دیده می شدند که به عنوان خدایان سرپرست عمل می کردند.
دایمون ها الوهیت ها یا روح کمتری هستند، اغلب مظاهر مفاهیم انتزاعی، موجوداتی هستند که ماهیت یکسانی با فانی ها و خدایان دارند، شبیه ارواح، قهرمانان کلاسیک، راهنمایان روح، نیروهای طبیعت، یا خود خدایان . طبق افسانه هزیود، «شخصیتهای بزرگ و قدرتمند باید پس از مرگ بهعنوان دایمون مورد احترام قرار میگرفتند…»
دایمونهای قهرمان مورد احترام با ساختن زیارتگاهها بومیسازی میشدند تا بیقرار و سرگردان نشوند و اعتقاد بر این بود که برای کسانی که به آنها احترام میگذارند محافظت و خوشبختی میدهد.
در عهد عتیق،" قضیه داره مهم میشه " ارواح شیطانی در کتاب قضات و در پادشاهان ظاهر می شوند.
در 1.هفتادگانی " این خودش یه ویکی پدیا ی طولانیه که من دوس دارم اینجا بذارمش که یه وقتی اگه کنجکاو شدین زحمت نیفتین 🙄😀" که برای یهودیان یونانی به زبان اسکندریه ساخته شده است، ángelos یونانی (ἄγγελος، «پیامآور») کلمه عبری mal'akh ترجمه میشه ، در حالی که daimónion (δαιμόνιον؛ (δαιμόνια) که معنای روح طبیعی رو داره . کلمه عبری shedim و همچنین کلمه se'irim را در برخی از آیات و کلمات برای بتها (خدایان خارجی) ترجمه می کند و وجود2.آسمودئوس " اینم داستان داره " را در کتاب توبیت توصیف می کند.
استفاده از daimōn در متن اصلی یونانی عهد جدید باعث شد تا در اوایل قرن دوم بعد از میلاد این کلمه یونانی به مفهوم یهودی-مسیحی روح شیطانی اطلاق شود.
1.سپتوآگینتا یا هَفتادگانی (به لاتین: Septuaginta، در عربی: سبعینیه) نسخهای است از نسخ تورات یا همان تنخ (تناخ) که در قرن سوم قبل از میلاد و در دوران فرمانروایی بطلمیوس دوم فیلادلفوس در مصر، به دستور او، یهودیان اسکندریه کتاب عهد عتیق را به زبان یونانی ترجمه کردند.اغلب به عنوان LXX عدد رومی 70 ،مخفف می شود.
نام این نسخه برگرفته از این روایت است که این کتاب را نزدیک به هفتاد تن از دانشمندان یهودی ترجمه کردهاند. نسخه هفتادگانی با متن عبری تفاوتهایی داشت. مهمترین تفاوتهای آن این بود که کتابهایی در این نسخه وجود داشت که متن عبری آن در دست نبود. این هفت کتاب عبارتاند از طوبیت، یودیت، کتاب حکمت، حکمت یشوع بن سیراخ، باروخ و کتب مکابیان.
نسخه هفتادگانی برخلاف نسخه عبری که دارای ۳۹ سفر است، دارای ۴۶ سفر میباشد. در بین سالهای ۲۰۰ ق. م تا ۱۰۰ ب. م بسیاری از یهودیان و مسیحیان، از این نسخه استفاده میکردند. تا این که در حدود سال ۹۰ میلادی، سران یهود شورایی در شهر جابنه تشکیل دادند و ۳۹ کتابی را که در متن عهد عتیق عبری بود به رسمیت شناختند و اسفار هفتگانه اضافی موجود در ترجمه هفتادگانی را غیرقانونی اعلام کردند. هماکنون، هفت کتاب موجود در نسخه هفتگانه، از اسفار مشکوک عهد عتیق است. تفاوتهای نسخه هفتادگانی با نسخه عبری تنها به این هفت کتاب منحصر نیست؛ سفر دانیال و سفر استر در نسخه هفتادگانی طولانیتر هستند؛ در این نسخه یک مزمور اضافی وجود دارد و دعای منسه که در این نسخهاست در دیگر نسخ یافت نمیشود.
2.آسمودئوس (/ˌæzməˈdiːəs/; یونانی باستان: Ἀσμοδαῖος، Asmodaios) یا آشمودای (/ˈæʃmɪˌdaɪ/; عبری: אַשְמְדּאָי، ʾAšmədʾāy)، شاهزادهٔ دیوها و جهنم است. در اسلام و یهودیت او پادشاه هر دو شیاطین شامل (جن/شدیم) و دمونها (دیو) است.آسمودئوس به عنوان یکی از هفت پادشاه جهنم و عهدهدار یکی از هفت گناه کبیره، نماد و مظهر شهوت است.
در برخی از افسانههای تلمودی نیز از این دیو یاد شدهاست؛ بهطور مثال در داستان ساخت هیکل سلیمان.
در اسلام به نام او تحت عنوان یَأجوج و مَأجوج در قرآن اشاره شده. " اینو مطمئن نیستم ولی فک کنم همینه "
در کتاب دیوشناسی ژاک کولان دو پلانسی تحت نام فرهنگ لغات دوزخی، آسمودئوس با سینهٔ انسان، پای خروس، دم مار، و سه سر (اولی به مانند یک گاو نر، دومی به شکل مردی که آتش از دهانش بر افروخته میشود و سومی یک قوچ) سوار بر شیری دارای بال و گردن اژدها به تصویر کشیده میشود.
اعتقاد بر اینکه ، نام آسمودای از اوستای گرفته شده که aēšma-daēva ، به معنای خشم aēšma و به معنای دیو daēva .
تو کتاب 3.توبیت «آسمودایوس» (Ἀσμοδαῖος) و در تلمود «اشمدای» (אשמדאי) نام برده میشه . در دیوشناسی زرتشتی و پارسی میانه، شکل پیوسته خشم دِو (خشم + دیو) وجود داشت که در آن هر دو واژه همزاد هستن . با اینحال دایره المعارف یهودی 1906 رابطه ریشهشناختی پذیرفتهشده بین «Æshma-dæva» فارسی و «اشمودای» یهودیت را رد میکند و میگه همچین کلمه ای تو فارسی اصلا نیست . همچنین تو اون دایره المعارف اومده که آسمودئوس یا اشمدای «تجلی از تأثیری است که دین ایرانی یا باورهای عمومی ایرانی اعمال کرده است» بر یهودیت داشته است .
چرا ؟ به دلیل داستانی که کتاب توبیت در برگیرنده ی اونه ، که در زیر میگمش : " چون خیلی جالب بود اینم میذارم . "
3. کتاب توبیاس یا کتاب توبیت (یونانی : Τωβιθ عبری: טובי ، טוביה به معنی توف-یه یا خدا خوب است) بخشی از کتاب مقدس است که تنها در نسخه کاتولیک و ارتدوکس وجود دارد...
(کتاب توبیاس داستان یک اسرائیلی از قبیله نفتالی به نام توبیت را بیان کرده که در نینوا زندگی میکرده. او توسط سارگون دوم پادشاه آشوریان در سال ۷۲۱ قبل از میلاد از سرزمین اسرائیل تبعید شده بوده. توبیت توسط پدربزرگ پدریِ خود بزرگ شده بوده است و به پرستش خدا در معبد اورشلیم پایبند مانده بوده و مانند بقیه مردم به پرستش گوسالهٔ طلایی در دان توسط یروبعام روی نیاورده بوده. در زمان تبعید، او سعی داشته تا قوانین خاکسپاریِ یهودی را در مورد اسرائیلیهایی که کشته شده بودند اجرا کند. او در نینوا فردی را که در خیابان کشته شده بود ه دفن میکند. در آن شب در زمانی که او خوابیده بوده، مدفوع پرندهیی بر چشمانش میافتد و او را کور میکند. این مسئله باعث ایجاد دردسر در ازدواجش میشود و او آرزوی مرگ میکند. در این زمان در سرزمین مادها (ایران) زنی جوان به نام سارا نیز درخواست مرگ میکرده. او هفت شوهر قبلی خود را به دست یک شیطان به نام آسمودئوس از دست داده بوده. آسمودئوس در هر هفت ازدواج قبلیِ او قبل از اینکه ازدواج رسمی شود در شب عروسی شوهر او را میکشته. خدا فرشتهٔ خود روفائیل (رافائل) را به صورت یک انسان میفرستد، تا توبیت را آرام کند و سارا را از شیاطین نجات دهد. در ادامهٔ داستان پسر توبیت به نام توبیاه یا توبیاس به سراغ پولی که پدرش قبلاً در سرزمین ماد گذاشته بوده میرود. رافائیل خود را به صورت یک انسان در میآورد و در سفر همراه توبیاس میشود. تحت راهنماییِ رافائیل، توبیاس به سرزمین مادها میرود. در زمانی که توبیاس میخواهد پای خود را در رود دجله بشوید یک ماهی به او حمله میکند و سعی میکند پای او را بخورد. به دستور رافائیل او ماهی را میگیرد و قلب و جگر و کیسه صفرای آن را در میآورد تا با راهنمایی رافائیل به عنوان دارو استفاده کند. بعد از رسیدن به سرزمین مادها رافائیل به توبیاس میگوید که با سارا ازدواج کند زیرا سارا دخترخالهٔ او است. او به توبیاس میگوید که قلب و جگر ماهی را بسوزاند تا شیاطینی را که شوهران سارا را میکشتند دور کند. آن دو ازدواج میکنند، و بوی قلب و جگر ماهی آسمودئوس را تا مصر به دور میراند و رافائیل او را زندانی میکند. پدر سارا که انتظار داشته توبیاس نیز مانند شوهران قبلی بمیرد برای او قبری تهیه کرده بوده. صبح روز بعد، از زنده ماندن توبیاس متعجب میشود و برای او جشنی بسیار بزرگ ترتیب میدهد. توبیاس که به دلیل مسائل عروسی گرفتار میشود، از رافائیل درخواست میکند که پول پدرش توبیت را به او بازگرداند. بعد از جشن عروسی، توبیاس و سارا به نینوا میروند و رافائیل به توبیاس میگوید که کیسه صفرای ماهی را برای بینا کردن پدرش استفاده کند. در این زمان رافائیل به آنها میگوید که او یک فرشته است و به بهشت بازمیگردد و توبیت خدا را ستایش میکند. توبیت به پسرش میگوید که از نینوا خارج شود زیرا خداوند آن را نابود خواهد کرد. بالاخره توبیت در سن بالا روزی پس از به جای آوردن دعا میمیرد. توبیاس بعد از خاکسپاریِ پدر و مادرش، به همراه همسرش به سرزمین مادها بازمیگردد.)
همچنین :
(در فرهنگ اسلامی، آسمودئوس به صخر (صخره) معروف است، که احتمالاً اشاره ای به سرنوشت او دارد که در جعبه ای سنگ زندانی شده و با زنجیر آهن بسته شده و به دریا انداخته شده است.
آسمودئوس در تفسیر آیه 38 سوره 34 قرآن به عنوان شخصیت محوری تبدیل شد: «ما اجازه دادیم سلیمان به وسوسه اغوا شود و بدنی بر صندلی او افکندیم، سپس توبه کرد». اصلش اینه : ما سلیمان را آزمودیم، و بر کرسی او جسدی افکندیم، سپس او به درگاه خداوند انابه کرد.سوره ی ص ایه ی 34 .
And, indeed We did try Sulaiman (Solomon) and We placed on his throne Jasadan (a devil, so he lost his kingdom for a while) but he did return (to his throne and kingdom by the Grace of Allah and he did return) to Allah with obedience and in repentance.
ینی فک کن یه سریال باعث شد من برم 4 صفحه قران بخونم . ال... اکبر ...
و در هرچیزی نشانه ای است برای انان که می اندیشند ...
منظور از جسد همون اسمودئوسه .
بر اساس تفسیر قرآن، «جسد» اسمودئوس است; جنی یا دیو (div) که خود را به عنوان پادشاه معرفی می کند. ابن فقیه و عجایب مخلوقات در عجایب المخلوقات از صخر به عنوان جنی یاد می کنند، در حالی که مفسر قرآن فارسی طبری از وی به عنوان شیطان یاد میکند . دیگران نیز او را به عنوان یک دیو (div) معرفی می کنند، که ممکن است اصطلاح فارسی برای شیطان باشد زیرا هر دو به ارواح شیطانی بدیع اشاره می کنند. سلیمان پس از چهل روز صخر را شکست می دهد و تاج و تخت خود را پس می گیرد و سپس صخر را در صخره ای محبوس در زنجیر آهنی می اندازد و به دریا می اندازد.
قصص الأنبیاء دلایل مختلفی برای مجازات او آورده است. گاهی به دلیل اقدام ناعادلانه قبل از دعوای خانوادگی یا سپردن انگشتر به دست دیو در ازای علم، در حالی که بیشتر منابع (مانند طبری، عمره بن وثیمه، ثعلبی، بن عساکر، ابن الاثیر) به این فکر استناد می کنند که یکی از او همسران مرتکب بت پرستی شدند.
عطار نیشابور این تمثیل را روشن می کند: باید مانند سلیمان پیروز رفتار کرد و شیاطین نفس را به زنجیر کشید و شاهزاده دیو را در صخره ای حبس کرد، قبل از اینکه روح (روح) بتواند اولین قدم ها را بردارد.
در داستان صخر و بولوقیه، شاهزاده جوان یهودی، که در جستجوی آخرین پیامبر (ص) است، گفته میشود که صخر با نوشیدن از چاه جاودانگی که توسط خضر محافظت میشود، به جاودانگی رسیده است. آفرینش جهان توسط خداوند را بیان می کند و قصد خدا از قرار دادن محمد و مجازات کفار را بیان می کند و لایه های مختلف جهنم را بیان می کند و از فرشتگان یاد می کند.)
پس نتیجتا ، دایمون ، آسمودئوسه و یکی از هفت پادشاه جهنمه و نماد شهوته . همچنین وجودش از اساطیر ایران و کتاب اوستا سرچشمه میگیره . و از اوستا و به کتاب های یهودی داخل شده .
تو هر کدوم از کتاب های دین یهود ، آسمودئوس یک جور کاراکتر داره . تو توبیت خدای شهوته و برای شهوتی که نسبت به سارا داشته نمیذاشته ازدواج کنه و تو کتاب های دیگه ام شخصیت های دیگه ای ازش یاد کردن .
که بعد ، این داستان ها که تو کتاب های یهودی هست همونجور که اولش گفتم به دستور یک پادشاهی تو یونان به یونانی ترجمه و اینجوری شده که اسم آسمودئوس به دایمون تغییر کرده و همه فک میکنن که دایمون ها از اساطیر یونان هستن . در حالیکه یونان ششصد هزارتا از این چیزا داره بذار این یکی واسه یهود بمونه .
و می رسیم به سریال و معرفی سریال 🤣 :
داستان سریال اینه :
درمورد وارث یه گروه تجاری بزرگه که اخلاق سردی داره و خیلی مغروره و به همه بی اعتماده و اعتقادی هم به عشق نداره و روزی با یه اهریمن برخورد میکنه که براثر اتفاقی کل قدرت اهریمن به جسمش منتقل میشه و اهریمن مجبوره به خاطر از بین نرفتنش با ازدواجی قراردادی از این انسان مراقبت و محافظت کنه باید دید این رابطه چطور پیش میره و به کجا میرسه ...
زبانم از گفتن جذابیت های بازیگر نقش دایمون قاصره . دختره هم که معلومه اصلا نیازی نی بگم چقد خوشگله . فقط کاش زودتر عاشق شه .
سریالش واقعا جذاب بود برای دو قسمت . حیف شیطان عزیزم زود قدرت هاشو از دست داد . کاش حداقل قدرت اغواکنندگی ش باقی مونده باشه 😁😎.
اسم دایمون یا دمون تو سریال کو وان هه . کو وان به معنای نجات دهنده س . و همونطور که تو داستانایی که براتون تعریف کردم این شیطان نقش نجات دهنده و یاری کننده ی انسانی که بهش می چسبه رو هم داره .
توی سریال این داستان که دایمون یه موجود از اساطیر یهود هست به درستی رعایت شده . مثلا اینجا که من تعجب کردم چرا عبری نوشته شده ،
و الان تو تحقیقاتم فهمیدم و احتمالا شمام فهمیدین که چرا ؟!
فیلیپین 4: 13یکی از این آیات است که توسط پولس نوشته شده است.
همچنین بزرگوار مثلا خیلی اغواکننده س هستن . چون خدای شهوت هستن . حالا ایشالا بیشتر ببینیم از این چشمه ها 😄 .
اینم از معرفی سریال و تحقیقات راجبه سریال . خوندین ؟
سریال کره ای " دوباره او هه یونگ " یا یک خانوم اوه دیگر :
오해영 خانوم او هه یونگ هستن
سریال راجبه او هه یونگه که اسم رایجیه و تو مدرسه یه همکلاسی داره که اونم اسمش او هه یونگ دقیقا با همون حروف ، 오해영 این شکلی .
توی مدرسه همیشه این دوتارو باهم مقایسه میکنن چون اون خوشگل و لفظ قلمی حرف میزنه و طرفدار یه عالمه داره ولی این یکی معمولیه و قیافشم معمولیه . خلاصه سالها گذشته و میخاد ازدواج کنه .
او هه یونگی که میخاد ازدواج کنه به سلامتی
روز قبل از ازدواج نامزده بهش میگه دیگه نمیخام ازدواج کنم از غذا خوردن تو خوشم نمیاد " مردک بیشعور " اینم برای اینکه ضایع نشه جلوی دیگران که مرده نخاستتش میاد میگه من نمیخام ازدواج کنم خلاصه همه جا براش حرف درست میکنن و اینا . اتفاقی با پارک دو کیونگ هندسام و همه چی تموم و اصلا کلمه در وصفش نیست اشنا میشه که اتفاقا دوکیونگ رو هم روز عروسی ،عروس قال گذاشته معلوم نی چرا . خلاصه اینا چون همدردن برای هم تسلی میشن غیرمستقیم و این بین دختره عاشق دوکیونگ میشه ،ولی این اقای دوکیونگ جذاب سکشی رازی داره که دختره اگه بفهمه ممکنه ترکش کنه ،برای همین برای پذیرش عشق دختره هی مقاومت میکنه .
پارک دو کیونگ جذاب نفسگیر
راز اینه ،اسم نامزد قبلی اقای دوکیونگ او هه یونگ بوده ، اتفاقی متوجه میشه که اون داره با یه پسری که کار و بارش گرفته ازدواج میکنه ، از طرفی با کسی که داره رو شرکت پسره سرمایه گذاری میکنه یه اشناییتی داره ، میخاد که انتقام بگیره برای همین میره به اون اشناهه میگه رو شرکت این پسره سرمایه گذاری نکن ، اونم قبول میکنه و اینجوری میشه که چون اشناهه کله گنده بود و سرمایه شو میکشه بیرون بقیه سرمایه گذارا هم همچنین و بعد طرف ورشکسته میشه و میخاد بیفته زندان . حالا طرف قرار با کی ازدواج کنه ؟ بعله با او هه یونگ مورد بحث ما نه با نامزد قبلیه اقای دوکیونگ جذاب .
اقای دوکیونگ جذاب فکر اینجاشو نکرده که کره به اون گندگی با یه عالم اسم و فامیل مشابه ، ممکنه که اینم تشابهه اسمی باشه و برای همین غیرمستقیم زندگی دونوگل رو خراب کرد . حالا از این ور او هه یونگ موردبحث را دیده و کم کم ازش خوشش میاد ولی هی مقاومت میکنه ،دوستش میگه نمیشه که اون یکی هم او هه یونگ بوده این یکیم او هه یونگ باشه . ولی اخه چه ربطی داره اسما یکین شخصیتا که یکی نیستن ! خلاصه هی مقاومت اخرسر عشق راهشو پیدا میکنه و به خوشی و خرمی و شادی باهم ازدواجم میکنن .
وقتی مقاومت شکست میخوره 🤪🥰
پیام سریال این بود که گرچه ممکنه دونفر هم اسم باشن ولی شخصیت و توانایی های متفاوتی دارن و مقایسه عمل زشت و ناپسندیه . چه برای کسایی که اسماشون مشابه چه کلا هرکسی را با دیگری مقایسه کردن . چون این مقایسه شونده را شخصیتش را خورد میکنه . تو این سریال که به شکل خیلی لج در اری این کارو انجام میدادن مخصوصا تو محل کار خیلی مسخره بود و بی مورد منم بودم عصابم بهم میریخت . ولی خب معلوم شد که گرچه او هه یونگ خوشگل را هی می کوبیدن تو سر او هه یونگ موردنظر ما اونم ضعفایی زیادی داشته که خوشگلیش اونارو پوشش میداده . البته شخصیتشم یجوری بود که خود به خود دیگرانو به خودش جذب میکرد و دیگران بهش احترام میذاشتن ولی او هه یونگ اصلی ما ، یخورده گیج بود و به قول خودش ادم اسونی بود و همه چیش رو بود حتی عشق ورزیدنشم خیلی رو و خیلی زیاد بود و کلا یجوری بود که دیگران زیاد جدی نمیگرفتنش و یجورایی باعث میشد دیگران اجازه اینو به خودشون بدن که بهش بی احترامی کنن .مثلا هیچکس جرات نمیکرد به او هه یونگ خوشگله چیزی بگه یا مقایسه ش کنن با او هه یونگ اصلی ، ولی دم به دیقه خوشگلرو میکوبیدن تو سر این بدبخت . خلاصه این براش عقده شده بود بعد فک کن می فهمید که عروسیشم به خاطر اون بهم خورده دیگه دیوونه شد کاملا .
وقتی می فهمه که عروسیش به خاطر سوتفاهم بین اسامی بهم خورده
سریال قشنگی بود خیلی خنده دار بود و باحال بود ،یه سری اب هاییم داشت که من میزدم جلو ، به عنوان مثال 18 قسمت کلا براش زیادی بود و میتونستن تو 16 تا جمعش کنن ، از طرفی این اینده بینی دوکیونگ جذاب هم زیاد اثر خاصی تو سریال و روندش نداشت نمیدونم چرا الکی یه تصادفم چپوندن تو سریال وقتی قرار بود دست اخر بهم برسوننشون چه کاری بود . برای یه بار و کلی خندیدن و حال کردن سریال خوبی بود . اریک " دوکیونگ" فوق العاده جذاب بود . تو سریال "شوهر دوم " اینقدرا باحال نبود . 😄 خدا حفظش کنه .
کره ای ها یه کلمه دارن " 적성에 맞는 일 " جاکسانهِ مَن نین ایل ، ینی کاری که داری انجام میدی به تو میاد ، "به تو میاد "دوتا معنی داره ، به شخصیتت میاد و به توانایی هایی که داری جور در میاد ، این معنی رو داره .
داشتم فک میکردم که تو ایران چندنفر هستن که کارشون بهشون میاد ؟ چندنفر کاری که دوس دارن رو انجام میدن ؟ چندنفر تو اون کار تبحر دارن و کار به شخصیتشون میاد ؟!
راستش من هنوز بعد از کار کردن تو یه شرکت و دیدن کارای مختلف و انجام کارای مختلف و این همه مصاحبه رفتن ، هنوز نمیدونم چه کاری برام مناسبه البته یه چیزایی میدونما ولی اون کار نمیدونم چه کاریه که برم دنبالش ، اون کاری که به شخصیت من میاد اون کاری که با توانایی من جوره ، اون کار نیست اصلا انگار .
بیشتر اوقات فک میکنم من اصلا نباید می اومدم تو این رشته درس میخوندم ولی گفتن این حرف چه اهمیتی داره وقتی الان مدرک فوق لیسانسشو دارم ؟! خاهرم میگه حالا تو این رشته رو خوندی و بیکاری اونایی که رشته های دیگه مث انسانی رو خوندن و بیکارن چی بگن ...! بعد من یاد اون فارغ التحصیله روانشناسی می افتم که چندسال پیش تو روزنامه خونده بودم ، میگفت با مدرک فوق لیسانس روانشناسی سه سال بیکاره ...
بعدش دیشب داشتم فک میکردم چرا ساعت های کاری انقد طولانین ؟ چی میشد ساعتای کاری مث مدرسه تو شیفت صب بود ؟! "اداره ای 😁 " اگه ساعت کاری اینجوری و حقوق هم همون مبلغ باشه چقد همه میتونن به کارای عقب افتاده یا به سرگرمی و خانواده شون برسن . چرا ادم باید با این مبلغ کم حقوق کل روزش رو بره تو یه محیطی که خوشش نمیاد و راحت نی . مثلا ... و دوساعتم باید تو راه باشه تا برسه خونه . تازه خونه هم کلی کار باید انجام بده . کاش شرکتای ما هم مث شرکتای کره ای بود . چقد شیک و باحالن باهم . محیطشون دیزاینشون روابطشون خیلی خوبه .
با ایران مقایسه نمیکنم که فقط عصاب خورد کنیه .
خلاصه داشتم به این چیزا فک میکردم گفتم یه جا بنویسم خالی شم .