...

새로운 언어 배우기 시작하는 것은 사랑 관계 맺는 것 같아요

...

یادگیری زبانی جدید شباهت زیادی به شروع یک رابطۀ جدید دارد. بعضی‌ها خیلی سریع دوست می‌شوند. برخی دیگر با فرمول‌های جبر و در روزهای امتحانات پایان ترم، دست در گردنتان می‌اندازند و بلافاصله پس از آخرین روز امتحانات، قدم‌زنان از حافظه‌تان خارج می‌شوند. ولی گاهی مواقع، صرفاً از روی تصادف، یا در نتیجۀ یک عمر زندگی ادیسه‌وار، برخی زبان‌ها شما را به لبۀ پرتگاه عشق می‌برند.

این‌ها همان زبان‌هایی هستند که شما را می‌بلعند.همۀ وجودتان را در خود فرو می‌برند. هر کاری می‌کنید آن‌ها را از آن خود کنید، فایده‌ای ندارد. ساختارهای ترکیبی را تجزیه و تحلیل می‌کنید. ترکیب‌ها را بلند بلند می‌خوانید. دفتر تمرینتان را با دریایی از حروف جدید پر می‌کنید. بارها و بارها خودکارتان را روی برآمدگی‌ها و فرورفتگی‌های حروف حرکت می‌دهید، انگار دارید در تاریکی با انگشت‌هایتان خطوط صورت عشقتان را دنبال می‌کنید. واژه‌ها روی کاغذ شکوفه می‌کنند. آواها به ملودی تبدیل می‌شوند. جملات عطرآگین می‌شوند، حتی وقتی مثل خشت‌های ساخته شده از نمادهای خارجی با زمختی از دهان شما بیرون می‌افتند. شعرها، ترانه‌ها و تیتر روزنامه‌ها را حفظ می‌کنید تا در غروب خورشید و بار دیگر در سپیده‌دم، آنها را بر زبانتان جاری کنید.

فعل‌ها به دنبال قیدها، اسم‌ها به دنبال ضمیرها، کم کم رابطه‌تان عمیق می‌شود. با این همه، هر چه نزدیک‌تر می‌شوید، بیشتر از خلأ سراب‌گون بین خودتان و آن زبان آگاه می‌شوید. این خلأ دانش بسیار گسترده است و یک عمر طول می‌کشد تا آن را پشت سر بگذارید. اما ترسی ندارید زیرا راه وصال معشوق با کنجکاوی و شوقی روشن شده که کاملاً ضروری است. در میان این صامت‌ها و مصوت‌های جدید از کدام حقیقت پرده برمی‌دارید؟ حقایقی دربارۀ جهان؟ یا دربارۀ خودتان؟

مانند هر رابطۀ دیگری خوشی بالاخره رخت برمی‌بندد. وقتی دوباره حواستان جمع می‌شود، به تجزیه و تحلیل و حفظ کردن و گوش‌دادن و حرف‌زدن ادامه می‌دهید. ولی لهجه‌تان درست‌ نخواهد شد. اشتباهاتتان اجتناب‌ناپذیرند. قواعد تمام نمی‌شوند، استثناها هم تمامی ندارند. واژه‌ها -ممنون، مبارک باشه، یکی بود یکی نبود- دیگر جادوی قبل را ندارند. اما تعهد شما به آن‌ها و نیازتان به آن‌ها شدیدتر از هر زمان دیگری است. مدت‌ها از خانه دور بودید و حالا دوباره بازگشته‌اید. متعهد و مستعد هستید و به نیک‌خواهی آن‌ها اطمینان دارید. به مناسبت اعجاب‌های جدید شما، زبان با تحفه‌هایی از الهام و ارتباط، نه‌تنها به سراغ دیگران جدید، بلکه به سراغ شمای جدید می‌آید.

وقتی هاروکی موراکامی سر میز غذاخوری آشپزخانه‌اش نشست تا اولین رمانش را بنویسد، حس کرد زبان مادری‌اش یعنی ژاپنی، مانعی بر سر راهش است. آن‌طور که خودش در ۲۰۱۵ توضیح می‌دهد،‌ افکارش طوری از ذهنش بیرون می‌ریختند که انگار از «طویله‌ای پر از احشام مختلف». بعد کوشید به زبان انگلیسی بنویسد، با همان واژگان محدود و ساختارهای ساده‌ای که بلد بود. وقتی جملات پیوستۀ انگلیسی خود را که «فاقد چربی اضافۀ» زبان ژاپنی بودند، ترجمه کرد (او این کار را «نشاء زدن» می‌نامد)، سبکی بدون آرایه و متمایز خلق شد که در دهه‌های بعد برای او موفقیتی جهانی به همراه آورد.

واقعیت این است که ورود به رابطه‌ای صمیمی با زبان جدید اغلب رنگ همه چیز را عوض می‌کند. چشمانمان انتظار دارند واژگانی جدید ببینند. گوش‌هایمان به صداهای جدید عادت می‌کنند. قلم‌هایمان حروف جدید را به خاطر می‌سپارند. وقتی شیفتگی همۀ حواسمان را می‌گیرد، آناتومی آن زبان در ذهنمان حک می‌شود. راه‌های عصبی طراحی می‌شوند، ارتباطات شکل می‌گیرند. شبکه‌های مغز در هم تلفیق می‌شوند. قشر خاکستری عمیق‌تر می‌شود، قشر سفید تقویت می‌شود.

زبان‌شناسان این پدیده را «دخالت زبان دوم» می‌نامند، وقتی زبان جدید با زبان قدیمی مواجه می‌شود، مانند معشوق جدیدی در حال تغییر دکوراسیون اتاق خواب عمل می‌کند، انگار بخواهد بگوید از این به بعد کارها اینطور انجام خواهند شد. نوشتن، به نوعی این دخالت را (که مامان‌بزرگ خیانت می‌نامد) بیش از صحبت‌‌کردن پدیدار می‌کند. شاید از آن جهت که به گفتۀ گی دو موپاسان وقتی صحبت می‌کنیم، واژه‌هایمان در سیطرۀ حالات چهره و کیفیت صوتمان هستند؛ «اما سیاهی واژه‌ها روی سفیدی صفحه روحی هستند که بدون کالبد رها شده است».

درست مانند عشق‌های اول، زبان‌های مادری را هم نمی‌توان فراموش کرد. آن‌ها وفادار و بخشنده‌اند. حتی وقتی صحبت کردنمان روز به روز کمتر و نوشتارمان پر از غلط می‌شود. حتی وقتی حروف زبان مادری غریبه و صداهای آن متروک می‌شوند. هر چه باشد زبان مادری ما را بزرگ کرده است. وقتی هنوز خودمان را نمی‌شناختیم، زبان مادری ما را می‌شناخت. زبان‌های مادری وقتی می‌آموختیم حرف بزنیم، بنویسیم و استدلال کنیم، به تماشای ما نشسته بودند. به ما یاد دادند که عشق بورزیم و افسوس بخوریم. آن‌ها قواعد و انتظارات را به ما آموختند. می‌دانند تا مدت‌ها پس از اینکه در خانۀ خود مهمان می‌شویم، صدایشان در چهاردیواری‌های ما طنین‌انداز خواهد بود: از سبک ترکیب واژه‌هایمان گرفته تا روش نجواکردن دعاهای قدیمی. پس وقتی به آغوش دیگری می‌رویم، در سکوت و بدون ناخرسندی هوای ما را دارند. آنگاه، در تلاقی غفلت و شگفتی، محدودیت و آزادی، احترام و تحسین، خستگی و لذت، می‌بینند نویسندگانشان از چیزی که موراکامی حق ذاتی می‌نامد، بهره‌مند می‌شوند، آن‌ها «امکانات زبان را می‌آزمایند». آنگاه، در گیرودار تعلق و بی‌تعلقی، می‌بینند که دختران و پسرانشان بالیده‌اند.

این مطلب انقد قشنگ بود که دوس داشتم اینجا داشته باشمش . پر از زیبایی شاعرانه و رومانتیک در مورد یادگیری زبان جدیده . واقعا چقد باید روحت زیبا و رومانتیک باشه که یادگیری یک زبان جدید رو انقد زیبا تشبیه کنی و درموردش بنویسی . 

من با تمام گفته های این مطلب موافقم وقتی داری زبان جدیدی رو یاد میگیری و به اون زبان حرف میزنی و فکر میکنی ،انگار که داری احساسات درونیت رو روشنتر می بینی انگار که برای حس هایی که تا حالا داشتی بالاخره کلمه ی مناسبش رو پیدا کردی کلمه ای که نشان دهنده و بیانگر اون حسی بوده که نمیدونستی چه حسیه چه اسمی داره . انگار یکی دیگه هستی . یجور دیگه فک میکنی . خیلی شگفت انگیزه .


💟 مطالب پیشنهادی 💟 

🍀سریال کره ای اسپانسر sponsor2022 🍀سریال کره ای اهنگ عاشقانه ی خیال انگیز 🍀  سریال کره ای شام دوستانه dinner mate  🍀 فیلم کره ای اسم من لو کی وان با بازی سونگ جونگ کی  🍀سریال کره ای پایان خوش من با بازی جانگ نارا  🍀سریال کره ای سقوط اضطراری عشق crash landing on you  🍀  دیالوگ از سریال کره ای گوبلین goblin 도깨비 🍀 سریال کره ای جنگ گوریو و خیتان 🍀 سریال کره ای دکتر اسلامپ  🍀 مصاحبه ی آی اِم IM با مجله ی allure 🍀  معرفی کتاب شمس و طغری 🍀 سریال کره ای وارث غیرممکن   🍀