فیلم با صحنه اتیش سوزی یه متل عشق ، شروع میشه ، در مورد پسر بچه ای به اسم میناتو عه که در اوایل فیلم نشون داده میشه گوشش زخم شده و به نظر تو مدرسه یا درمعرض قلدری توسط همکلاسی ها قرار گرفته یا معلم ، پدرش مرده و با مامانش زندگی میکنه ، مامانش ازش می پرسه قضیه چیه و میناتو میگه معلممون اقای هوری به من گفته من مغز خوک دارم . 🙄
یک سوم فیلم تو رفت و امد مامانه به مدرسه و شکایت از معلم میگذره ، بعدش یهو دوباره صحنه ی اتیش سوزی میاد و حالا میخاد از دید معلم اقای هوری قضیه رو نشون بده . بعد دوباره از دید میناتو ...
داستانش خیلی درهم و تو لفافه بود درمورد دوجنسه بودن بچه ها و خانواده هایی که این موضوع رو مسکوت میذارن ، سنت و زشت بودن و این چیزا ...خیلی سکوت بود ...مث بیشتر فیلمای ژاپنی ...فک نمیکنم بیشتر از دویست تا دیالوگ بین تمام بازیگرا وجود داشته باشه و خیلی ابهامات داشت .
مثلا صحنه ای که مامان میناتو میره خونه ی یوری و متوجه سوختگی روی دست یوری میشه ، میپرسه اینجارو اقای هوری کرده یوری جوابی نمیده و کات میشه صحنه ... چرا یوری کلمات رو برعکس می نوشت ؟ خانواده و وضعیت خانوادگی یوری نشون داده نمیشه ، یوری دوجنسه بودش ، باباش به خاطر این موضوع همیشه کتکش میزده حتی اخرش نشون میده کتکش زده و بدنش کبوده و اون حالا تو وان دراز کشیده ، میناتو میره نجاتش میده ...یوری به خاطر مست بودن همیشگی باباش ناراحت بوده و اون بوده که متل عشق رو اتیش زده بوده ، از طرفی چون اتفاقا اون روز اقای هوری تو متل عشق با یه زنی بوده پس بک گراند والدین و بقیه و بیننده این میشه که اقای هوری ادم بیخودیه ...
بعد یه صحنه بود اقای هوری میره تو پشت بوم انگار میخاد خودکشی کنه ، به خاطر اینکه اخراج شده بوده ، بعد صحنه باز کات میشه ، چرا اقای هوری میره پشت بوم ؟
میناتو قبل اینکه با یوری اشنا شه هم یجوری بود ، به شدت کم حرف و یبس بود . نشون داده نمیشه که چرا میناتو اینجوری ینی چون فهمیده به پسرا تمایل داره اینجوریه ؟!
زخم روی گوش میناتو وقتی اتفاق می افته که تو خلال زورگویی و مسخره کردن یوری ، میاد ازش دفاع میکنه ، بچه ها اونم مسخره میکنن ، به نشونه ی اینکه با یوری دوست نی میاد کتکش میزنه و یوری گوش میناتو رو گاز میگیره . اقای هوری اینجا قضیه رو گزارش نمیده . پس قضیه زخم گوش که اول فیلم نشون داد همینجا اتفاق افتاده ،.
اصلا اقای هوری به بچها قلدری نمیکرد . اون حتی برای اینکه به یوری قلدری میکردن رفت خونه یوری تا این موضوع رو به والدینش بگه باباشو می بینه که مسته و برمیگرده به معلم میگه یوری مغزش خوکیه من به زودی میخام ادمش کنم ...معلم خودش کپ میکنه و صحنه کات میشه ...
میناتو و یوری باهم دوست میشن میرن مخفی گاه یوری که تو جنگله ، اونجا یه اتفاقی می افته و میناتو فرار میکنه ، بعدش میناتو هم متوجه همچین حسی تو خودش میشه .
یوری و میناتو درمورد اینکه اگه بمیرن دوباره به دنیا میان و این سری مغزشون خوکی نی حرف میزنن .
یه روز که رفته بود مخفی گاه ، مامانه نگران میشه و میره دنبال میناتو ، و میناتو رو تو تونل دورافتاده ای که مخفی گاه میناتو و یوری هست ، می بینه خلاصه باهم برمیگردن ، داشتن تو ماشین می رفتن که یهو میناتو خودشو از ماشین پرت میکنه پایین ! 🙄 ینی چون فهمیده دوجنسه اینکارو میکنه که بمیره ؟ یا چون میخاد بره سی تی اسکن تا مطمئن شه که مغزش خوکی نی اینکارو میکنه ؟
همه چیز خیلی یهویی و بدون مقدمه اتفاق می افته ...
فقط من نمیدونم میناتو با اقای هوری چه پدرکشتگی داشت که اسم اونو تو مدرسه خراب کرد ؟
بعد دوباره نشون میده میناتو و یوری باهم رفته بودن تو اون مخفی گاه شون و فک میکنن اگه برن اونجا میمیرن ...بعدش که طوفان تموم میشه میان بیرون و میرن سمت خورشید و تموم میشه فیلم . :|
خب چی شد الان ؟ فیلم چی میخاست نشون بده ؟ اینکه باید سنت رو کنار گذاشت و بچه های دوجنسه رو پذیرفت ؟ هیولا کی بود ؟ بچه هایی که دوجنسه هستن ؟ یا بچه هاییی که باعث میشن والدین تا مرز جنون برن مث اقای هوری !که باعث ایجاد سوتفاهم و یجورایی معلم رو مقصر جلوه دادن با کاراشون .
چرا این فیلم جایزه گرفته ؟! 😄 اینکه فیلمو از چندزاویه نشون بده جالبه ولی به شرطی که ابهامات رو برطرف کنه . نه که به ابهامات اضافه کنه . بعد اخه بچها هنوز خیلی بچه بودن چجوری 9.10 سالشه فهمیده دوجنسه س ...! اخه مگه بچه از 10 سالگی تمایل جنسی پیدا میکنه ؟ مثلا اگه بچهارو 15.16 ساله نشون میداد باز قابل توجیه تر بود ...
راستش من فیلمای ژاپنی رو زیاد دوس ندارم تو اون سکوت و مشکوک بودن روابط ، همیشه یه بازی روانی وجود داره که تاثیر عمیقی می ذاره . یادمه چندسال پیش یه فیلم دیدم که الان حتی نمیخام اسمشم بیارم انقد وحشتناک بود .
کلا همیشه گفتم ، اکثر فیلمایی که تو جشنواره ها جایزه میگیرن فیلمای بیخودین .
اگر امروز روز آخر عمرتون باشه میخاین با تلفنتون با کی تماس بگیرین !؟میخاین برای آخرین بار چه فیلمی ببینین ؟ اگر بهتون فرصت اینکه یک روز دیگه زنده باشید رو بدن در قبال ناپدید کردن یکی از این چیزایی که نام بردم یا هرچیز دیگه ای که ممکنه باهاش خاطره داشته باشین ،حاضرین این کارو بکنین ؟به یاد داشته باشین که ناپدید شدن هر کدوم از چیزایی که انتخاب میکنین به معنای اینکه انگار اصلا هیچوقت همچین چیزی نبوده در جهان ،پس خاطراتی که ممکنه با اون داشته باشین و یا اون وسیله باعث ایجاد رابطه یا خاطره خوبی بوده همش ناپدید می شه .
آیا این کارو می کنین در ازای یه روز زنده موندن بیشتر !؟
فیلم ژاپنی “اگر گربه ها از جهان ناپدید بشن …”درمورد همین موضوعه ،پستچی تو یه روز معمولی متوجه می شه که یه روز از عمرش باقیه و داره می میره ،یه شیطان جلو روش ظاهر میشه و بهش میگه که در ازای ناپدید کردن یه چیز از دنیا یه روز بیشتر می تونی زنده بمونی،برای اولین شی ،تلفن رو انتخاب میکنه بهش میگه که خیله خب حالا یه روز فرصت داری آخرین استفاده رو از تلفنت بکنی ،پسر به دوس دختر قبلیش زنگ میزنه و بعد از این متوجه میشه که چه خاطرات خوبی رو با هم داشتن و تلفن بوده که باعث شده اونا باهم آشنا بشن و لحظات شادی رو با هم داشته باشن ،از ناپدید شدن تلفنا پشیمون میشه چون تمام خاطراتی که تو زندگیش بوده هم ناپدید میشه ،زندگی بدون خاطرات چه ارزشی داره مخصوصا اگر خاطرات خوب باشه ،می ره پیش دختره و می بینه که اون دیگه نمی شناستش .
بعد فیلم ها ناپدید می شن ارتباطی که با یکی از دوستان دوران دانشگاهش داشته و از طریق رد و بدل کردن فیلم و دیدگاهاشون باهم دوست شده بود ،همه چیز از بین می ره ،همکلاسی دانشگاهی دیگه نمی شناستش و اون به جای فیلم فروشی کتاب فروشی داره ،بعد برای سومین دفعه تصمیم بر این می شه که گربه ها ناپدید بشن ،خاطره ی پسره از گربه خیلی عمیق بوده و مربوط به مادرش بوده ،اون دلش نمیخاد که گربه ها ناپدید بشن چون تمام خاطرات خوبی که با مادرش داشته هم ناپدید میشه ،اینطور نه که خاطرات با گربه بوده ها ولی چون گربه تو زندگیشون و تو اون برحه از زندگیش نقش پر رنگی داشته و مادرش گربه رو خیلی دوس داشته برای همین نمیخاد این اتفاق بیفته ،بعد شیطان از کارش دست بر می داره ،پستچی بهش مگه تو همون منی هستی که درونمی ! میخاستی چیزای با ارزشم رو بهم یاد آوری کنی و اینکه زندگیم انقدرا هم پوچ نبوده …و بعد همه چیز مثل قبل می شه پسر بعد سالها پیش پدرش بر می گرده تا روز آخر عمرش رو با اون بگذرونه .در کل فیلم خوبی بود .
مث همه ی ازدواج های دروغین این ازدواج هم به واقعیت تبدیل شد چون در هرحال دو جوون نوگل که برن زیر یه سقف بالاخره محبت و صمیمیت و کارای دیگه هم اتفاق می افته . گرچه تو سریالا به کارای دیگه نمی پردازن که به عشق و محبت می پردازن .
داستان اینکه یائه دختر کودنیه که همش حق خودشو به دیگران میده مثلا جاشو تو اتوبوس به دیگری میخاد بده الکی میگه من دارم پیاده میشم ، بادکنک تو بچگی و به همین ترتیب تا برسه به دوست پسر و شوهر ، احمقه خلاصه . تو سریالم بهش میگن احمق دروغگو ، اینکه بخای به دیگران لطف کنی با اینکه حس و خاسته ی خودتو رو نادیده بگیری و دروغ بگی متفاوته .
دوتا دوست از بچگی داره که یکیش این شوهر نمونه ای که بالا عکساشو گذاشتم ،اون یکی دوست مهم نی . اسم این شوهر نمونه هست تاکومی ، تاکومی معماره و شرکت خودشو یک ساله که تاسیس کرده " میگن تاسیس کرده ؟" بعد با یه سرمایه گذار بزرگ قرارداد بستن ولی این سرمایه گذار که خیلیم معروفه فقط با ادمایی که متاهل هستن کار میکنه ، میگه کسی که متاهل باشه به کسی وابستگی و تعلق داره برای همین درست کار میکنه . راستم میگه ، ببینین ژاپنی ها هم اینو میگن بعد این ایرانی ها تازه به دوران رسیده خاک تو سر غرب پرست ، خجالت اوره . بذارین واردش نشم .
برای همین تاکومی به دروغ میگه که متاهله ، حالا یه مهمونی هست که شرکا هستن و سرمایه گذاره میگه باید همسرتم بیاری ... اتفاقی خییلی اتفاقی تو خیابون یائه را می بینه و می فهمه که کار پاره وقت میکنه بهش پیشنهاد میده بیاد 6 ماه ازدواج قلابی بکنن ، یائه هم چون نه کار داره نه پول نه خونه ، حالا اینا داستان دارن ، قبول میکنه . از قضا تاکومی از بچگی یائه رو دوست داشته و به یادش بوده برای همین تا می بینتش این پیشنهادو بهش میده خلاصه ازدواج میکنن و عاشق میشن و اینا ...
سریال قشنگ و جمع و جور و مفرحی بود . تاکومی هم خیلی جنتلمن بود . کلی خندیدم . با اینکه دختره کودن بود ولی زیاد حرص در بیار نبود . دوقسمت اخرشم یخورده مسخره بود ولی به جذابیت تاکومی می بخشم .
ایزیموتو شینجی طراح و نویسنده ی مانگاعه ، به تازگی مانگایی به اسم " اونلی فور یو " نوشته که خیلی محبوب شده و خودش هم داره معروف میشه ، اون صب تا شب کار میکنه . به تازگی گاهی تو چشماش حس کم بینایی و تاری رو حس میکنه قرص هم مصرف میکنه ولی این تاری به تازگی زیاد شده ، تا جایی که یهو غش میکنه . اونو به بیمارستان می برن و اونجا متوجه میشه که داره نابینا میشه . زندگی برای ایزیموتو تیره و تار میشه ، اون به تازگی تونسته معروف شه و اسمی در کنه و مانگا هنوز ناتموم مونده ، همکاری که باهاش کار میکنه رو دک میکنه و خودشو تو خونه حبس میکنه . مادربزرگیم داره که فلجه اونم به بیمارستان می سپاره چون دیگه نمیتونه ازش نگه داری کنه . خونه بهم ریخته و نامرتب شده یک ماهه که حمام نرفته و اصلاح نکرده و وضعیتش خیلی مشوش و نابهنجاره . اون مدام از خودش و خدا می پرسه چرا من چرا من ...!
هیبیکی ایدا دختریه که ناشنواس اون تو یه مرکز خیریه کار میکنه و سرگرمیش خوندن مانگاس ، اون فن مانگای اونلی فور یو عه و گاهی برای نویسنده ش پیام میده که چقد مانگایی که اون نوشته برای امیدبخشه و چقد زندگیرو براش شاد کرده و چقد براش انگیزه س . یک ماهه که چپتر بعدی مانگا منتشر نشده و اون نگرانه که چی ممکنه باعث همچین تاخیری شده باشه . اون از عکسایی که نویسنده تو حساب توییترش گذاشته استفاده میکنه و یجوری خونه ی نویسنده رو پیدا میکنه ، به خونه ش میره و روی دفتر می نویسه که کیه و چرا اونجا اومده ، ایزیموتو که الان کاملا نابینا شده می پرسه که کیه و چرا حرف نمیزنه . هیبیکی فک میکنه شاید اون ادم مغروریه و اصلا اونو حساب نمیکنه برای همین راهشو میگیره و میره .
ایزیموتو درو می بنده ولی در بسته نشده میاد تو و بعدش می افته زمین ، عصبانی می شه و همه چیزو خراب میکنه راهو نمی شناسه و تو اتاق خاب پاش گیر میکنه به تخت پرت میشه تو شیشه و بالکن ، بالکن رو پیدا کرده و تصمیم داره خودشو بکشه . هیبیکی از بیرون این صحنه رو می بینه و بدو میاد تا از پرت کردن ایزیموتو جلوگیری کنه ، باهم گلاویز میشن و بعد هیبیکی موضوع رو می فهمه . اون خودخاسته از فردا میاد به خونه ی نویسنده ، خونه رو مرتب میکنه و نویسنده رو اصلاح کم کم باهم اشنا میشن و بهم علاقمند . اونا تکیه گاه و انگیزه جدید برای زنده موندن هم میشن .
بیشتر از این تعریف نمیکنم که اسپویل نشه اینو مخصوصا انجام میدم تا حتما برین نگاهش کنین . واقعا پشیمون نمیشین .
از این لینک میتونین دانلود کنین : سایت گذارنده : کره فن :
فوق العاده بود اصلا هرچقد از زیبایی و قشنگی و ملایم بودن و سافت بودن این فیلم بگم کم گفتم اصلا نمیتونم با جمله و کلمه بیانش کنم . فقط باید ببینین چقد زیباست ارتباطشون . جوری که هیبیکی میشه انگیزه جدید برای ایزیموتو و درسته که حالا نابیناس ولی دنیای روشن و جدیدی رو براش به ارمغان میاره . اون هیبیکی رو نمی بینه ولی عاشق مهربانی و قلب پاک و نرم هیبیکی میشه ، صداشو نمی شنوه ولی انگار می شنوه تو قلبش می شنوه ... هیبیکی فرشته بود . خیلی خییلی قشنگ بود . کل فیلم و روندش خیلی خوب بود . مث فیلمای ژاپنی دیگه یهو یه اتفاق بی منطق نمی افته بعد یهو یه توجیه بیاره .البته این به معنی نیست که فیلمای دیگه اینجوری نبودن و بد بودن نمیدونم چطور بگم ولی فیلمای دیگه اغلب از روی مانگاهای خیلی طولانی ساخته میشه و یهو از یه جا میپره یه جای دیگه . ولی این اونجوری نبود . درهرحال .
بازیگر ایزیموتو فوق العاده جذاب بود . کیه این بازیگر عجیبه که از چشم من به دور مونده بود . 😄
حالا شگفت اورتر زمانی شد که فهمیدم نویسنده و کارگردان فیلم و حتی مانگایی که فیلمو ازش ساختن کره ای بوده . من : همونه انقد جذاب و دوست داشتنیه و بااحساس . اصلا وقتی نگاهش میکردم رد کره رو توش حس میکردم .با خودم میگفتم شبیه فیلمای کره ایه . شبیه دیالوگای کره ایه . واو پس کره ای ها ساختنش . و حالا برای اولین بار در هیج جایی نی باور کنین مصاحبه ی این دوبازیگر از تجربه شون با همکاری با کارگردان و تیم کره ای رو اینجا میتونین بخونین ، بامن همراه باشین و این پست رو همه جا شیر کنین . 💗
مصاحبه بازیگران فیلم ژاپنی عشق را ببین و بشنو : توموهیسا یاماشیتا در نقش نویسنده ایزیموتو و یوکی اراکی در نقش هیبیکی :
س : شما از طریق این فیلم با یک تیم سازنده کره ای همکاری کردید. چه احساسی نسبت به این موضوع داشتید و آیا تفاوت هایی با تیم سازنده ژاپنی وجود داشت؟
توموهیسا یاماشیتا : ایزیموتو : فیلمبرداری سختی بود که هر روز زمانی برای خواب نداشتیم، اما کارکنان کره ای با حفظ کردن هر روزه ی کلمات ژاپنی ،انجام فیلمبرداری رو سرگرم کننده و جالب کردن و ، تشویق و حمایت زیادی به من دادند. آنها پرشور بودند و تمام تلاش خود را با هم برای خلق یک اثر خوب انجام دادند.از اینکه توانستم با کادر تولید کره ای ها ، اثری رو انجام بدم افتخار میکنم .
یوکو اراکی : هیبیکی : ممکن است تفاوت های جزئی زیادی مانند زبان یا نحوه استفاده از لنز وجود داشته باشد، اما من می گویم این روح است که وارد کار می شود. من در خلق اثر خوب احساس وحدت داشتم و توانستم روی خلق اثر تمرکز کنم و از آن لذت ببرم. تفاوت این بود کارکنان کره ای خیلی خوب غذا می خوردند .
س: به نظر میرسه که بازی شخصیتی که نابینا است یا ناشنوا اسون نباید باشه، کنجکاوم بدونم چه تلاشی برای اینکه بتونین همچین شخصیتی رو خلق کنین انجام دادین ؟
یاماشیتا : در حین ساختن نقش در واقعیت با افراد کم بینا دیدار کردم و با آنها مصاحبه کردم. من توانستم از آنها در مورد نحوه استفاده از عصا (عصا) برای افراد کم بینا راهنمایی دریافت کنم و همچنین مستقیماً در مورد چگونگی غلبه بر یک موقعیت ناامیدکننده بشنوم. حتی زمانی که در خانه بودم ، در واقع یک بار چشمانم را پوشاندم و سعی کردم نابینا بودن را احساس کنم و از حواس دیگر خود استفاده کنم .
یوکو: تجربه ناشنوا بودن سخت بود. حتی اگر گوش هایم را می پوشاندم، می توانستم صدای خودم را بشنوم یا صدایی را احساس کنم. زیر آب رفتم و ناشنوا بودن را تجربه کردم و با صحبت با یک معلم زبان اشاره توانستم بررسی کنم که اگر ناشنوا باشم چه نوع حرکاتی انجام می دهم. حرکات چشم افراد ناشنوا با افراد غیرمعلول متفاوت است. ثبت نحوه انتقال و دریافت اطلاعات از طریق چشم بسیار مهم بود و در حین بازیگری باید توجه زیادی به نگاهم میکردم .
س:ما در تور اسیا هستیم ، در مورد برداشت شما از ملاقات با مخاطبان کره ای کنجکاو هستم.
یاماشیتا: این چیزی است که هر بار که به کره می آیم احساس می کنم: فکر می کنم چیزهای زیادی برای یادگیری وجود دارد، از جمله مد، فرهنگ و موسیقی. الهامات زیادی دریافت کردم و به من خوش گذشت. من توانستم با دوستی که در کره زندگی میکنه بعد از مدتها ملاقات کنم . صبح که گالری رفته بودم فن ها به گرمی از من استقبال کردن و من خیلی خوشحال بودم و همه ی اینها خاطره انگیز بود .
یوکو : من هم خوشحال شدم که بعد از مدت ها به کره سفر کردم. از آنجایی که تفاوت زمانی وجود نداشت و آب و هوا، آب و هوا مشابه بود، زمان سرگرم کننده ای بود که می توانستم گرما و اشتیاق را احساس کنم.
س:اقای یاماشیتا بعد از مدتها دوباره به ژانر رومنس برگشتین ، دلیلی برای انتخاب این فیلم وجود دارد؟
یاماشیتا : من همیشه از طرفداران کارگردان لی جائههان بودهام و فکر میکردم این کار برای من نیز یک کار چالشبرانگیز و پر ارزش باشد. من از طریق این کار چیزهای زیادی یاد گرفتم و حتی قبل از فیلمبرداری هم منتظر بودم تا بتونم با یوکو اراکی اثری مشترک رو خلق کنم .
س:شما با کارگردان لی جائه هان در این فیلم کار کردید. آیا فیلم مطرح کارگردان ،" پاک کن درون مغز من " را تماشا کردین یا چیزی بوده که شمارا به ایشان علاقمند کند ؟!
یاماشیتا : فیلم مذکور را زمانی که دبیرستانی بودم تماشا کردم . و در ان زمان خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و از طرفداران کارگردان شدم. وقتی قرار شد با ایشان کار کنم دوباره ان فیلم رو تماشا کردم . با گذشت زمان متوجه چیزهایی شدم که قبلا نشده بودم و باز هم روی من تاثیر گذاشت . سعی کردم هنگام فیلمبرداری سر صحنه با کارگردان، آگاهی زیادی از "لایه ها" داشته باشم. سعی کردم با این حس فیلمبرداری کنم که چند لایه پشت دیالوگ وجود دارد.
س: کنجکاوم بدونم کارگردان به شما برای ایفای نقش هایتان جهت هم می دادن ؟!
یوکو: هیبیکی زنی قوی است که تنها و غمگینه ، اما آن را با عمل و کارهایی که میکنه بیان نمی کند. برای بیان این موضوع، کارگردان اغلب به من توصیه می کرد که پرانرژی و فعال عمل کنم. با ثبت حتی کوچکترین تغییرات در حالات چهره، بازی توانست جزئیات بیشتری پیدا کند. آنها بازیهای من را با جزئیات زیرنظر داشتند و من میتوانستم احساس کنم که آنها به من اعتماد دارند و دارن تماشا میکنند .
یاماشیتا : در حین بازی شینجی، نگران حرکات دست و غیره بودم. از آنجایی که شینجی نابینا است، کارگردان گفت که عمل دراز کردن دست خود به جلو نشان دهنده توانایی و قدرت شینجی است. همانطور که یوکو گفتند، کارگردان سبکی داشت که در آن به جزئیات چهره و لحن صدا دقت می کرد، بنابراین با اعتماد زیادی توانستم فیلمبرداری را به پایان برسانم . س: لطفا برای پایان یک جمله بگویید .
یوکو: کاری بود با چالش های جدید زیادی که در انتظارم بود. این اثری است که با همکاری کارگردان، آقای توموهیسا یاماشیتا و عوامل تولید خلق شده است. فکر میکنم این فیلم به ما می فهمونه که ، افکار و احساسات دیگران را متوجه شویم ، احساسات دیگران رو ملاحظه کنیم و اینکه متوجه شویم چقد نیازه که خودمان رو قوی کنیم و از اون به عنوان نیرویی برای حمایت از دیگران استفاده کنیم .
یاماشیتا : این اثر مملو از شور و اشتیاق همه کارکنان و مقامات کره ای و ژاپنی است. من این اثر را برای بیان هسته درونی انسانیت، عشق، فراتر از زبان ها و فرهنگ های دو کشور ساختم . خوشحال می شوم اگر بتوان آن را نه تنها در کره بلکه در سراسر جهان به طرفداران برسانم .
چه اسم قشنگ و شاعرانه ای واقعا داره کتاب . توجه کنین اسمهای کتاب های میشیما همشون دارای بعدهای شاعرانه و قشنگین . ادم وقتی اسم رو میبینه حس خوبی بهش دست میده .
جزیره ه که تو اوای موجها ازش نامبرده شده
داستانش تو یه جزیره ی زیبایی در ژاپن رخ میده که کار اکثر مردمش ماهیگیری و این چیزاس . شخصیت اصلی داستان یه پسریه که پدرش مرده و با مادر و برادر کوچیکش زندگی میکنه . از طرفی به زور دیپلم گرفته چون همش در حال کار کردن بوده . و الانم به عنوان دستیار ماهیگیر مث بقیه همسن و سالاش داره کار میکنه . یه روز دختر یکی از پولدارا و درست حسابی های جزیره که یه جا دیگه زندگی میکرده به جزیره میاد و زندگی پسر از اینجا دچار تغییر میشه .
اینجا دیگه نود درصد اون زیارتگاهه که تو کتاب ازش یاد شدهزیارتگاه
جای جای کتاب با توصیف های زیبا و چشمنواز از مناظر زیبای اون جزیره پر شده ، که من هرچی گششتم تو نقشه نتونستم پیداش کنم ولی جای تقریبیش رو پیدا کردم چون جزیره های دیگه ای که ازشون یاد شده رو تو نقشه پیدا کردم متاسفانه عکسهای خیلی کمی تونستم از جزیره ای که به زیبایی شهره هست رو پیدا کنم . انقد این توصیفات زیبا هستن که بهم حس خوب و ارامش بخشی میدادن برای همین بارها جملات رو میخوندم . کتاب قشنگی بود . کم حجمه و زود تموم میشه چون داستانشم یجوریه که باید یه سره خونده شه .
کتاب دیگه ای که خوندم اسمش هست " موقرمز " که از اورهان پاموک نویسنده ی ترکیه ای است . من کلا ترکیه رو خیلی دوس دارم حتی قبلتر از اینکه عاشق کره بشم عاشق ترکیه بودم و هستم . خیلی مردم باحالی دارن و زبانشونم دوس دارم . اگه یه وقتی خاستم برم مسافرت خارج یا برم خارج زندگی کنم ترکیه رو برای این کار انتخاب میکنم گرچه همچنان تو پول دندون پزشکیم موندم 😑و حتی همچنان جویای شغلم 😥😪ولی کار خدا حساب کتاب نداره 🤔 خلاصه داشتم کتاب رو معرفی میکردم . قبلا از اورهان پاموک کتاب " خانه ی خاموش " را خونده بودم که دوسش داشتم ولی از این کتابش اصلا خوشم نیومد خیلی درهم برهم بود و داستانشم زیاد جذاب نبود برای همین نصفه ولش کردم .
کتابی که الان در حال خوندنش هستم اسمش هست : " تلخ و شیرین : اندوه و تمنا چگونه باعث کامل شدن شخصیت ما می شوند " رمان نیست از این کتابای نمیدونم بهشون چی میگن پشتش نوشته خودیاری ولی از این روانشناسی مسخره ها که نفسشون از جای گرم بلند میشه ، از این استایلا نی . کتاب جالبیه که فحوای کلامش اینکه ادما مزاج های مختلفی دارن و مزاج سودایی رو بهش میگن غمگین ینی ادمی که خصیصه هاش به سمت غم بیشتره نه که همش غمگین باشه یا دنبال غم و ناامیدی باشه . اینکه مثلا وقتی یه موسیقی غمگین میشنوی یا وقتی یکی رو میبینی که تو بدبختی و دلت براش میسوزه و ناراحت میشی همه ی اینا نشون دهنده اینکه اون ادم مزاجش غمگینه و به اون سمت گرایش داره . همچین محتواهایی داره و کتابیه که فک میکنم باید چندین بار بخونمش تا قشنگ متوجه شم و توم رسوخ کنه . این کتاب را اولین بار تو کتاب فروشی دیدم و صفحه اولشو که خوندم بهش جذب شدم و خیلی از حرفایی که زده بود خوشم اومد ولی چون اون موقع هم کتاب نخونده داشتم هم پول کافی نداشتم ، نخریدمش تا عطشش درم باقی بمونه . چندوقت پیش که خریدمش تا الان تونستم یه فصلش رو بخونم و جاهایی که ازش خیلی به دلم نشسته را زیرشو خط کشیدم تا بعدا بیام و بنویسم تو یه پست جداگونه .
سریال ژآپنی اوردم براتون ، اسمش هست " اولین عشق ، منظور همون عشق اول " با بازی تاکرو ساتوه اوپای ژاپن در تمام ادوار " البته هاسگاوا دوپله ازش اوپاتره ولی خب اوشونم کم محبوب دلها نیستن "
اولین عشق
داستان اینکه این دو نو گل تو مدرسه عاشق هم میشن بعد همینجور رابطه شون ادامه پیدا میکنه تا دیگه وقت دانشگاه رفتن میرسه و از هم جدا میشن . دختره چون هواپیما دوس داره پسره به عشق دختره میره خلبان بشه پس میره ارتش ،فقط من متوجه نشدم مگه هرکی بره ارتش میتونه خلبان بشه تو ژاپن؟ خلاصه دختره هم دانشگاه زبان انگلیسی توکیو قبول میشه . بعد مدتها پسره میاد توکیو که دختترو ببینه منتها یه اتفاقی می افته و پسره قهر میکنه میره ، دختره هم داشته میرفته خونش که تصادف میکنه پسره میرسه جمعش میکنه میبرتش بیمارستان . بهوش میاد حافظشو از دست میده چجوری از دست میده ؟! اینجور یکه فقط پسررو یادش نمیاد ،مامانشو یادشه . 🙄😐 مامانشم بهش نمیگه که دوس پسر داشتی فلان پسره هم ول میکنه میره ولی همچنان به یاد دختره س سالها میگذره ،دختره ازدواج میکنه با یه خانواده مرفه که همه دکترن ، ولی به خاطر اختلاف طبقاتی طلاق گرفته ، خلاصه یه پسر 14 ساله داره . پسره ام از ارتش اومده بیرون و یه دوس دختر داره که بعد از دوسال تازه بهش گفته بیا دوس دخترم شو 🙄 ژاپنی ها عجیبن . فک کن اونهمه مدت بیرون برو خونه برو تا سکس ... بعد تازه میگه بیا دوس دخترم شو پس الان چی بود ؟! بعد تصادفی دختترو دوباره میبینه و عشقش دوباره فوران میکنه خلاصه چندبار همینجوری به واسطه ی پسر دختره میرن بیرون و اینا ولی به نتیجه ای نمیرسه . دست اخرم پسره میره خارج ، بعد یهو دختره تو خونش یه اهنگ قدیمی میشنوه یهو یادش میاد گذشته رو میره شهرشون و اونجا خاطرات گذشته همش تداعی میشه و میفهمه که ای بابا بنده خدا عشقم بوده قبلا . اونم میره خارج دنبال پسره و بهم میرسن .
دونوگل کاملا مشهوده دیگه ؟
خب نظرم : اولا اصلا خوشم نیومد حافظشو از دست داد باگ داشت احساس میکنم میگن حافظه ی قبل از تصادف را از یاد برده ، خب قبل تصادف شامل مامانشم میشه دیگه . پس چجوری کسی که ده سال باهاش دوست بودو از یادش میره ؟! این هیچی . همشون تو یه شهر کوچیک زندگی میکردن چه بعد از ازدواج دختره چه بعد از استعفای پسره یه شهر کوچیک مث ساپورو ، درحالیکه که خونه ننه باباهاشون همونجای قبلیه ، چجوری این همه مدت همو ندیدن ، دقیقا زمانی که پسر دختره میره تو ساختمونی که تاکرو کار میکنه ، یهو میفهمه که عه این پسرِ عشق قدیمیشه ؟! ینی تاکرو هیچوقت تاکسی نگرفته ؟! " دختره تاکسی رون بود "
یه سری جاهای دیگه شم مشکل داشت که همش به نظر من به خاطر ضعف فیلمنامه س . کلا ژاپنی ها درسته زیاد حاشیه نمیپردازن و شخصیتای زیاد نمیارن تو سریال با اینحال همون کمشم زیادیه . چون دیالوگ و رابطه قوی بین دو کاراکتر اصلی خیلی کمه خیلی ناپدیده . دیالوگای بی معنی بیخودکی خالی از عمق و مفهوم . بازیگر زنش که اصلا به دلم نشست . خود تاکرو هم بازی خاصی نداشت . تنها چیزی که سریال داشت مناظر کم ولی زیبای ساپورو بود . مثلا اگه همین موضوع را کره میساخت خیلی جذابتر خیلی اب و تابتر خیلی عمیقتر خیلی پزشکی تر و قابل باورتر خیلی جزییات دیگه که سریال را دیدنی و جذاب و غم انگیز کنه ،اینجوری میساخت ولی این خیلی ابکی و ساده بود و نمیدونم چجوری نتفلیکس داشت نشونش میداد . تنها چیزی که میشه گفت برای پخش در نتفلیکس درونش لحاظ شده منظره و بعدشم صحنه و بعدشم حرف از اسرائیله . شاید ندونین ولی ژاپنی ها خیلی کم صحنه تو سریالاشون دارن . ولی این دوتا صحنه داشت . خلاصه که زیاد خوشم نیومد . حتی غم و سرگشتگی دختره که خب حافظشو از دست داده و عشقشو فراموش کرده ولی حس میکنه یه چیزی کم داره رو خوب نتونستن روش مانور بدن و نشون بدن تا تاثیرگذار باشه برای بیننده .
این سریالو به خاطر تاکرو ساتوه نگاه کردم ، بازیگر خوبیه ولی من بیشتر از همه جا تو فیلم “ دروغگپ و معشوقه ش “ و “ اگه گربه ها از جهان ناپدید شن “ دوسش داشتم ~
تاکرو ساتوه
سریال درمورد تاکرو ساتوه و دوس دخترشه که سه ساله باهم دوستن ، از بچگی هم همو میشناختن ولی بعد بیست سال همو اتفاقی می بینن و باهم دوست میشن ، تاکرو ساتوه رستوران داره و اشپزه ، دختره ارایشگر ، یه روز دقیقا تو روز تولد دختره ، تاکرو ساتوه ناپدید میشه ، این ناپدیدی سه چهارروز طول میکشه ، دختره میره اداره پلیس و گزارش میده ، تو اداره یه پلیسی هست که میتونه روحارو ببینه بعد اینکه اعلام مفقودی تاکرو رو میبینه اتفاقی تو خیابون روح تاکرو رو میبینه ، روح تاکرو می فهمه این پسره می بینتش ، میره میگه کمکم کن و فلان ،
پلیسه کت ابیه س
بعدش پلیسه با روحه میرن خونه روحه که دختره ام اونجا بود ، به دختره میگه من روح میبینم روح دوس پسرتم الان اینجاس ،دختر اول باور نمیکنه ولی بعدش تاکرو نشونی میده و باور میکنه ، خلاصه اینجوری میشه که کارگاه بازی که چطور شده تاکرو مرده شروع میشه ، تو همین حین یه یه پرونده ی قتل پیش میاد که یه دختری رو تو خونه ش کشتن ، از بین افرادی که به اون خونه رفت و امد میکرده تاکرو هم جزوشون بوده ، برای همین اینجوری میشه که پلیس دنبال اونم میگرده ، و اینجوری ده قسمت طول میکشه ، همه ی سریال فقط این داستان نبود فرعیاتم داشت~ سریال جذابی بود فقط یخورده روندش کنده که این مورد تو اکثر سریالای ژاپنی هست 😅 .
سریال ژاپنی " روزها " براساس "واقعه ی زمین لرزه و سونامی توهوکو" و به طبع اون "حادثه اتمی فوکوشیما "در سال 2011 ساخته شده .
حادثه اتمی فوکوشیما ۱ به مجموعه حوادثی گفته میشود که از تاریخ ۱۱ مارس ۲۰۱۱، در پی زلزلهٔ ۹ ریشتری و سونامی، و در اثر از کار افتادن ماشینآلات نیروگاه هستهای شماره ۱ فوکوشیما متعلق به شرکت نیروی برق توکیو، یکی پس از دیگری، و نشت مواد رادیواکتیو به وقوع پیوست. متخصصان این حادثه را بعد از حادثه چرنوبیل بزرگترین فاجعهٔ اتمی میدانند و از نظر پیچیدگی آن را در مقام نخست فجایع اتمی جهان قرار میدهند چرا که تمام رآکتورهای نیروگاه فوکوشیما در نتیجهٔ این رویداد با مشکل مواجه شد.
بعد از اینکه زمین لرزه 7 و بعد 9 ریشتری 7 استان اصلی و کل شبه جزیره ی ژاپن رو تحت تاثیر قرار میده ، ژاپن و کشورهای کنار اقیانوس ارام هشدار سونامی رو میدن ، اونا احتمال یه سونامی 5 تا 10 متری رو میدن ولی سونامی 15 متر ارتفاع داشته و کلی شهر رو نابود میکنه .
در پی زمین لرزه یکی از شهرایی که بیشترین خسارت رو میبینه و بیشتر مهمتر بوده فوکوشیما بوده ، چون اونجا نیروگاه اتمی قرار داشته ، بعد از زلزله برق ها قطع میشه و ژنراتورهای اضطراری شروع به کار میکنن ولی یه ساعت بعد از زلزله سونامی میاد و همه چی زیر اب میره برای همین برق کاملا قطع میشه ، نیروگاه اتمی زیر مجموعه شرکت برق توکیو هست ، و برق بیشتر ژاپن و همچنین توکیو از اونجا نشات میگرفته ، کارکنان شرکت برق و نیروگاه دست به دست هم میدن تا بحران پیش اومده رو پشت سر بذارن . از طرفی زلزله نصف کشور رو نابود کرده و از طرفی هم سونامی که حتی از زلزله هم بدتره . تمام اینا یه طرف مشکل بزرگتر نیروگاه ها هستن که با نبود برق شروع کردن به گرم شدن و این حتی از اون دوتای دیگه هم خانمان سوزتره .
سریال درباره تلاش های شبانه روزی کارکنان نیروگاه هسته ای و برق و بقیه رییس روسا هستش تا علاوه بر بدبختی طبیعی که بهشون وارد شده نذارن بدبختی دست ساز انسان هم بهشون وارد بشه . همشون مستاصل نگران و هول بودن و گیج .
در راس اونها رییس نیروگاه اتمی " ماسائو یوشیدا " بود که تونست با سرپیچی از دستورات دفترمرکزی از وقوع فاجعه بزرگتری جلوگیری کنه .
"او با سرپیچی از دستورات دفتر مرکزی شرکت مبنی بر توقف استفاده از آب دریا برای خنک کردن راکتورها، نقش مهمی ایفا کرد. به گفته فیزیکدان هسته ای دکتر میچیو کاکو، تصمیم به استفاده از آب دریا مسلماً از یک فاجعه بسیار بزرگتر جلوگیری کرد.بدون آخرین تلاش برای استفاده از آب دریا برای خنک کردن راکتور، فاجعه بسیار بزرگتری که میتوانست بخش زیادی از شمال ژاپن را آلوده کند ممکن است رخ داده باشد. در 12 مارس 2011، حدود 28 ساعت پس از وقوع سونامی، یوشیدا و سایر مدیران TEPCO به کارگران دستور داده بودند که شروع به تزریق آب دریا به راکتور شماره 1 کنند تا از گرم شدن بیش از حد و ذوب شدن راکتور جلوگیری کنند. اما 21 دقیقه بعد به یوشیدا دستور دادند که عملیات را متوقف کند. یوشیدا تصمیم گرفت که این دستور را نادیده بگیرد و به کارگران کارخانه دستور داد که ادامه دهند. در ساعت 20:05 همان شب، دولت ژاپن دوباره دستور داد تا آب دریا به واحد 1 تزریق شود."
رییس نیروگاه
در پی این حادثه سه نیروگاه بزرگ منفجر میشن و نشت رادیو اکتیو در شهرا اتفاق می افته . تو سریال میگفت که نزدیک نیروگاه 400 اصله درخت ساکورا کاشته بودن که همشو قطع میکنن چون همشون الوده به مواد رادیو اکتیو بودن . اگه چهارمین ساختمون هم به این وضع دچار میشد و منفجر میشد نه تنها چرنوبیل بلکه از حادثه ی بمب اتم هیروشیما ناکازاکی هم 100 برابر بدتر میشد . که خداروشکر تونستن اونو خنک کنن و منفجر نشده ولی ذوب شده گیش به حدی بوده که هیچ بنی بشری نمیتونسته بره تو اون ساختمون و اینجوری میشه که اونجارو به امون خدا ول کردن . تو خبرها اومده که این زمین لرزه شبه جزیره ی ژاپن رو 10 سانتی متر جابه جا کرده .
رآکتور شماره 1، که در آن تعلیق تزریق آب برای خنک کردن هسته نادیده گرفته شد، اولین رآکتوری بود که در بعدازظهر 12 مارس 2011، یک روز پس از زلزله و سونامی تسلیم انفجار هیدروژن شد. تلاشهای تزریق آب متعاقباً در راکتور شماره 3 شکست خورد، که در صبح روز 14 مارس منفجر شد. این امر باعث میشود که فشار در مخزن مهار راکتور شماره 2 که مواد رادیواکتیو را در 15 مارس به مناطق خشکی در سطوح بالاتر پرتاب میکند، غیرممکن کند. راکتور شماره 4 نیز در 15 مارس منفجر شد و نگرانیها را در مورد از دست دادن احتمالی آب از استخر ذخیره سوخت هستهای آن افزایش داد. از دست دادن آب می توانست حتی مواد رادیواکتیو بیشتری را به بیرون پرتاب کند.
رییس نیروگاه اتمی /
سریال خوب و باحالی بود ولی ...
ولی خیلی باحال نشون ندادن ،در برابر کار تیمی و دقت و دستورایی که هاسگاوا تو فیلم" گودزیلا " میداد رییس نیروگاه اتمی تو این سریال خیلی کند بود و اروم بود انگار هیچی نشده بود ، "یه زلزله اومده و رفته خیله خب برق نی خب زنگ بزن ببین تو نیروگاه چه خبره" . میدونی تو همچین ژانری که خب هیجان و نگرانی موج میزنه ، به عنوان بیننده منتظر ری اکشن های ناراحت تر و هیجانی تر و تند عمل کردن و بدو اینور بدو اونور مث کره ای ها که برنامه ریزی میکنن زود تند سریع ، اینا اروم اروم نگرانی تو قیافش بودا ولی یجوری بود میدونین ؟! قشنگ ژاپنی بود درواقع ، دقیقا مث اون داستانی که میخوندم " باران سیاه " تو داستان بمب انداخته بودن هیروشیما بعد شخصیت اول داستان یه کارخونه ای کار میکرد باید میرفت نمیدونم یه چیزی بخره برای کارخونه ، بمب رو انداختن این گفت عه این سری بمب بزرگتر بوده انگار با اینکه کلی زخم شده بود اومد بیرون رفت سرکارش . 😶 اصلا من همینجوری مونده بودم ، بمب انداختن ! تو میخای بری سرکار ؟؟ریلی ؟ ، تو این سریالم ادما این حسو بهم میدادن .
بعد رییس انرژی اتمیشون اقتصاد خونده بود نخست وزیر ازش سوال میپرسید الان چی میشه باید چیکار کرد چقد وقت داریم مثلا سوالای علمی راجبه همین رادیو اکتیو ، بعد رییس دست و پاش می لرزید عینهو این دانش اموزایی که درس بلد نیستن معلم ازشون میپرسه .راستش اولش خوشم نیومد برام خنده دار بود ،ولی بعدش متوجه اوج نگرانی و استصال و استرسی که داشتن شدم ، این بلاتکلیفی این سردرگمی رو خوب نشون داده بودن . برای ادمایی مث ژاپنی ها این حد از نشون دادن احساسات هم برام قابل درک شد . برای همین میگم خوب بود .
یه چیز دیگه ای اینکه این جزییات از کارایی که اون موقع تو اون هفت روز تو نیروگاه انجام دادن تا باعث نشن وضع وخیم تر از این بشه ، همش به دست همین اقای رییس ظبط و نوشته شده به صورت کتاب ،اسم کتاب هست "شهادت یوشیدا " و از همون کتاب هست که تونستن بفهمن اونجا چه خبر بوده و این سریال رو ساختن . این لینک کتابه .
گفتم بذا یخورده تنوع بدم برای همین سریال ژاپنی نگاه کردم .
چشم های قرمز ، اشاره به ادمایی داره که درد از دست دادن عزیزی رو کشیدن و یا بی عدالتی در حقشون صورت گرفته ، و چشمهاشون از غم و خشم و انتقام قرمز شده .
درمورد پلیسی به نام " فوشیمی " که تو سومین سالگرد دوستیش با دوس دخترش زمانیکه میخاد ازش خاستگاری کنه یه قاتل از خدا بی خبر دوس دختررو تعقیب و بعدم میکشتش . از قضا دوس دختره حامله بوده و میخاسته اون روز فوشیمی رو سوپرایز کنه .وقتی تعقیب میشه به فوشیمی زنگ میزنه یکی داره تعقیبم میکنه فوشیمی فک میکنه شوخیه ولی دختره تماس تصویری میگیره و فوشیمی سریع میره دنبال دوست دخترش ولی پیداش نمیکنه و وقتی همچنان تماس برقرار بود قاتل میاد و دختترو میکشه . فوشیمی هم داشت میدید ، قاتل یه علامت بریدگی از بالای مچ تا روی ارنج داره ... وقتی دختره میمیره تازه می فهمه که حامله بوده و درد دوچندان میشه ... . خلاصه ...
طبیعتا این فوشیمیه .
فوشیمی بعدش عدم کنترل خشم میگیره و با یه کارگاهی گلاویز میشه و از پلیس اخراج میشه . اون الان یه گروه درست کرده که اوناام قبلا ناخاسته و با جبرروزگار دچار جرم شدن و کارگاه خصوصی شدن .
حالا بعد سه سال پلیس اومده یه بخش جدید برای جرایم خشونت امیز مث گروگانگیری و قتل و اینا زده و گفته میخاد از دوربین های سطح شهر برای این کار استفاده کنه تا سرعت ببخشه به کارا . گویا مثلا همچین چیزی باب نی و مردم اعتراض میکنن که چرا میخان از دوربینا اونارو دید بزنن و این نقض حقوق پرایوسی ! و این حرفاس .
خلاصه با هر اعتراضی بود این بخش زده میشه . و پلیسی که رییس این بخشه برای افرادی که میخاد برای تیم انتخاب کنه فوشیمی رو در نظر داره . فوشیمی شرط میذاره که اگه منو میخای این تیم منم باید بیان اینجا . خلاصه قبول میکنن و تیم تشکیل میشه و شروع به کار میکنن .
اولین پرونده ، پرونده ی قتله و قاتل همون علامتی رو روی دستش داره که دوس دختر فوشیمی رو کشت ، تحقیقات شروع میشه و در ادامه می فهمن که قتلها و قاتل ها همه اجیر شده کسین به اسم " سنسه : استاد" و همشون جمله ای رو تکرار میکنن " با احساساتت صادق باش " !
از این جا به بعد اسپویل اینکه قاتل کیه :
قاتل رو افراد این تیم تمرکز کرده و میخاد انتقام کشته شدن زنشو بگیره . 4سال پیش زنش که معلم بود توسط یکی از دانش اموزا مورد ازار و اذیت قرار گرفته و به شدت کتک زده ، دانش اموزه پسر وزیره و وزیر با رییس پلیس قضیه رو ماست مالی میکنن و بعدشم یه مقاله منتشر میکنن که معلم خودش مرض داشته و تازه داشته دانش اموزا رو به خودکشی تشویق میکرده . معلم هم طاقت این همه حرف پشت سرش رو نمیاره و خودکشی میکنه . شوهره روانشناسه که با بدبختی به اینجا رسیده بوده و زندگی خوبی داشتن ، اینجوری میشه که تصمیم میگیره انتقام بگیره . اولم میره کسیو میکشه که مقاله رو نوشته . سوال من اینه خب میرفتی از منشا این مشکلات انتقام میگرفتی این زیردست ها که کاره ای نیستن .
مقاله رو کی نوشته ؟ دوس دختر فوشیمی ... دوس دختر فوشیمی اولش قبول نمیکنه این مقاله رو بنویسه ولی تهدیدش میکنن که اگه تو ننویسی دوس پسرت که پلیسه تو دردسر می افته . برای همین اجبارا این کارو میکنه .
حالا قاتل گیر داده به فوشیمی و همش هرکاری میکنه تا اونو خشمگین کنه و اون دنبال انتقام بره . مثلا یکی از قاتل هایی که اجیر شدن وقتی دستگیر میشه به فوشیمی میگه سوپرایز شدی و کلمه سوپرایز رو منظور دار ،جوری میگه که فوشیمی رو یاد دوس دخترش می ندازه و از اونجا بود که فوشیمی متوجه ارتباط قتل ها میشه ...هدفش اینکه فوشیمی رو قاتل کنه . حالا میگم چرا .
خلاصه به همین ترتیب افرادی که مربوط بودن کشته میشن . تا اینکه شوهر رییس بخش هم کشته میشه و بهش میگن برو پیش روانشناس مشاوره بگیری اینجوری نمیشه برگردی سر کار . پلیسه میره روانشناس و روانشناسه کسی نیست جز همین قاتله . قاتله کلا ادمیه که بیماراشو سریع مغزشویی میکنه و اونارو تحت تاثیر قرار میده . این رییسه هم وقتی میرفت پیشش خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود و حس ترس نسبت به دکتره داشت .الحق خیلیم ترسناک و روعصاب بود دکتره …
بالاخره می فهمن که این قاتله ولی چون فعلا مدرکی ندارن دنبال مدرک بودن که یه سری داستان ایجاد میشه و بعدش قاتل دوتا از همکارای فوشیمی که باهاش همکاری میکردن و پسر وزیر و رییس پلیسو میدزده و لایو میذاره و اونجا میگه که چرا این کارارو کرده و تو لایو پسر وزیر و بعدشم رییس پلیسه میکشه ، میخاست همکارای فوشیمی رو هم بکشه .
بهش میگن گیری دادی به فوشیمی اون چیکارت کرده ، انتقامتو که گرفتی ، میگه وقتی دوس دخترشو کشتم به جای اینکه دنبال انتقام باشه داشت زندگیشو میکرد ، من میخاستم اونو به خودش بیارم تا با احساساتش صادق باشه و دنبال انتقام بره . بعدشم طرز کشتن دوس دخترشو به فوشیمی میگه تا اونو بیشتر خشمگین کنه ، فوشیمی میخاست دیگه بکشتش که همون همکاره که گروگان بود ، تو لایو ادرس یه فایلی رو میده تا پخشش کنن و فیلم رکورد شده دوس دخترشو که داشت خبر حاملگیشو میداد رو پخش میکنن که داشت میگفت میخاد از این به بعدم فوشیمی مرد مهربون و قویی باشه ... که فوشیمی قاتلو نمیکشه و خلاصه پلیسا بعد شش ساعت که فوشیمی بدبخت کلی کتک میخوره میان قاتلو دستگیر میکنن .
درکل سریال قشنگی بود . بازیگرشم خیلی خوشم اومد . بازی داشتش . داستان سریالشم جدید بود به نسبت سریالای ژاپنی دیگه ای که دیده بودم نو بود . هیجان هم داشت ولیکن ...اهنگش خیلی زیاد بود ، ینی از وقتی سریال شروع میشد اهنگ داشت تا اخرش ...اصولا اهنگو زمانی میذارن که صحنه ی مثلا تعقیب و گریزه و میخان هیجان رو بیشتر کنن ولی این از اول تا اخر اهنگ داشت بعضی موقعها میوتش میکردم . خیلی رو مخ بود . به غیر این در کل ژاپنی ها یخورده چجور بگم زرق و برق که هیچ صفر ….یخورده هم کندن . ولی همونجور که گفتم بدون در نظر گرفتن این جزییات جزیی نگر سریال خوبی بود .
یه جمله ای هم داشت خوشم اومد حق بود جایی بود که یکی از قاتلا میخاست یکیو بکشه رییس پلیسه میگفت این انتقامه تو باید اگه از کسی صدمه ای دیدی بدیش دست قانون و عدالت که قاتله گفت :
درباره ی دختری به نام " ریو" که با باباش و برادر کوچکترش تو روستا زندگی میکنه ، باباش سرپرست خابگاه یه دانشگاه ورزشیه ، ریو هم تو کارای خابگاه به باباش کمک میکنه و با بچهای خابگاه هم دوسته ، از بین پسرای خابگاه یه پسری هست که خیلی پسر خوبیه و ریو از این پسره خوشش میاد ، پسره هم همینطور .
ریو کاراکتر بدی نبود ولی شخصیت پردازیش به عنوان نقش اول زیاد قوی نبود .
اسم پسره هست " میازاکی " ...ریو تصمیم داره که کنکور پزشکی بده و بره توکیو داروسازی بخونه ، برادرش یه بیماری مغزی داره که بعضی چیزا از یادش میره مث اختلال حواسه ...مامان ریو که از باباش جدا شده ، تو توکیو یه کمپانی داروسازی داره و به باباش گفته که ریو بیاد توکیو ساپورتش میکنه و هیچ نگرانی نداشته باشه ، روز قبل از کنکور برای ریو یه حادثه ای پیش میاد که یادش نمیاد چه اتفاقی افتاده ، باباش اونو راهی توکیو میکنه که بره کنکور بده ، تا اون کنکور بده و برگرده باباش میمیره ...ریو خونه رو میگرده یه مشمع که توش لباسای خونیش هست رو پیدا میکنه ، یه چیزایی محوی یادش میاد و متوجه قضیه میشه و به این نتیجه میرسه پی اش رو نگیره بهتره و حقیقت رو تو خودش دفن میکنه ...
میازاکی که خیلی اقا بود
چندروز بعد پدر یکی از دانشجو ها میاد خابگاه و سراغ پسرشو میگیره ، ریو متوجه میشه که لباسای خونیش ربطی به اون پسره داره ، چون اخرین بار داشت با اون حرف میزد ، ریو از این قضیه چیزی نمیگه ، اون میره به توکیو تا درس بخونه ...
حالا 15 سال گذشته و اون رییس کمپانی داروسازی شده و به عنوان یه رییس جوان معروفه ، میازاکی پلیس شده و پرونده ای اتفاق افتاده که به ریو و قضیه ای که 15 سال پیش اتفاق افتاده ربط داره ...بابای اون دانشجوعه تو دریاچه مرده پیدا میشه و ریو مضنون پرونده س ...!
" سو ساکورا " دانش اموز انتقالی و میاد به دبیرستان " ائوبا" و " میناتو " میناتو از قبل به آئوبا علاقه یک طرفه داره ولی چون لفتش میده که بگه علاقشو ، ساکورا نیومده دل آئوبا رو میبره ، این دوتا رابطه ی نزدیکی دارن و بینشون شکوفه های عشق جوونه زده ، این دو نوگل میرن میان و خوشن و هی تلفنی جیک جیک میکنن ،ائوبا میگه که من از اس ام اس خوشم نمیاد فقط تلفنی ، بس که ساکورا صداش قشنگ و دلرباس ، دبیرستان تموم میشه و هرکی میره دانشگاهی ...یخورده بینشون فاصله می افته .
یه روز ساکورا به ائوبا میگه بیا همو ببینیم ، و بعد از اون دیدار با یه اس ام اس رابطه شو با ائوبا قطع میکنه . چرا ؟ چی شده بوده ؟!
ساکورا بعد از دبیرستان متوجه وز وز گوشش میشه و اولش بهش بی توجهه و فک میکنه از هنسفریه "هنذفری؟" ولی بعدش کم کم دچار کم شنوایی میشه و با مامانش میرن دکتر و ازمایش و می فهمن که متاسفانه پسر به این خوش صدایی و نازنینی داره شنوایشو از دست میده . " گریه ی بیننده "
دکترا میگن که این یه بیماریه ژنتیکیه . که از مامانه بهش رسیده . ساکورا نمیخاد کسی مطلع شه که اون ناشنوا داره میشه ، برای همین رابطه شو با همه ی دوستاش قطع میکنه . ائوبا هم مستثنا نبودش .
نمیتونه که طبیعتا بره بهشون بگه من ناشنوا شدم همتون برین زبان اشاره یاد بگیرین . از طرفی اینکه اونا طردش کنن خیلی غم انگیز تر و سختتره تحملش ، پس خودش قطع رابطه کنه بهتره .
8 سال میگذره و تو این 8 سال ساکورا کاملا ناشنوا شده ، و یه کاریم داره حالا نشون ندادن چی ... با یه دختریم دوسته که اونم ناشنواس . اوایل که داشت ناشنوا میشد به ذهنش نرسیده بود بره زبان اشاره یاد بگیره ،تحمل این درد براش سخت بود و همه خانواده شو تحت تاثیر قرار داده بود ، و خودش از لحاظ روحی بهم ریخته بود ، دانشگاه هم براش غیرقابل تحمل شده بود ، چون نمیشنید کسی هم بهش جزوه نمیداد . تو یه کمپانی فرصت شغلی برای ناشنواها میذارن اونجا با این دختره که از اول ناشنوا به دنیا اومده بود اشنا میشه و کم کم به جامعه برمیگرده ... دختره عاشق ساکورا شده ، بس که اقاس ...
یه روز ائوبا که الان بعد 8 سال با میناتو دوست شدن ، تو مترو ساکورا رو میبینه و صداش میکنه از اونجا که ساکورا ناشنواس نمیشنوه . مدتها ذهنشو مشغول میکنه . از اون طرف راستش یادم نمیاد چی میشه که میناتو هم یاد ساکورا می افته و میخاد ازش خبر بگیره ، میره دم خونه شون و شماره ی ساکورا رو از خاهر کوچکترش میخاد ، خاهره میگه میخای بهش تلفن کنی ؟ میگه اره ...میگه تو میدونی ؟! میناتو هم میگه اره خاهره میگه از وقتی برادرم ناشنوا شده با هیچکس ارتباط نداشته خوب میشه اگه بازم به جمع دوستاش برگرده مرسی و فلان ... میناتو از اونجا که اونم دوست صمیمی ساکورا بود بعد از شنیدن این موضوع دچار بحران و شوک میشه ...و قبول کردنش براش سخت بودش ...
میگذره و یه روز دیگه اتفاقی ائوبا دوباره ساکورا رو دم همون مترو میبینه ، میره باهاش حرف میزنه و اینا ساکورا اول مقاومت میکنه ولی بعدش با زبان اشاره قضیه رو میگه ... ائوبا هم دچار شوک میشه و ناراحت و اینا بعدش از میناتو میشنوه و بعدش زودی میره کلاس زبان اشاره ، تا اگه دوباره شد ساکورا رو ببینه باهاش با زبان اشاره حرف بزنه ...
خلاصه اینجوری میشه که ساکورا دیدار با دوستای قدیم رو شروع میکنه ، ساکورا از اینکه دید ائوبا بعد از جدایی باهاش رفته نه با هرکسی ، اونم با دوست صمیمیش ، میناتو دوس شده ناراحت میشه ولی چون ناشنوا شده و فک میکنه همه چی تقصیر اونه ، زیاد شدید بهش فک نمیکنه ...از اون طرف میناتو این وسط از اینکه ساکورا دوباره پیداش شدش و نکنه دوس دخترم " ائوبا ینی " بازم به اون متمایل شه نگرانش میکنه ، دوستاش بهش میگن نه بابا ائوبا الان خیلی وقته که با توعه نمیاد تورو ول کنه بره با یه معلول که ، هرچقدم دوست پسر قدیمیش باشه اون الان کره ...!
هی دیدار دیدار تهش میناتو میبینه نه ائوبا اصلا از اولم میناتو رو نمیخاسته و هنوزم عاشق ساکوراعه ، انقد که تا فهمید ناشنوا شده انگار نه اینگار و رفته زبان اشاره یاد گرفته و کلیم پیشرفت کرده ...اینجوری میشه که میاد یهویی به ائوبا میگه بیا جدا شیم و برو برگرد با ساکورا باش ... ائوبا هم از خدا خاسته انگار یه باری از دوشش برداشته سریع از فرداش با ساکورا باز شروع میکنه ...
این وسط خب یه سری مشکلاتم بود مخصوصا از طرف ساکورا ، ساکورا میترسید باری روی دوش ائوبا بشه و تقصیر اون بوده باشه که از میناتو جدا شده ولی اونا بهش اطمینان میدن که اینجوری نیستو اونا اصلا برای هم ساخته نشدن و قسمته و فلان و ماست مالی میشه ...دختره رسما با دوتا دوست صمیمی نوبتی دوس بود 🤣🤣از طرفی ساکورا چون ناشنوا بود سخت بود با یه سالم رابطه برقرار کنه ولی ائوبا بهش گفت هیچ مساله ای نی و مهم عشقه و این چیزا ...
این وسط اون دوست ناشنوای ساکورا هم متنبه میشه و یکی دیگرو پیدا میکنه و از ساکورا میکشه بیرون ... و سریال تموم میشه به خوبی و خوشی ...
سریال قشنگی بود ، مشکلات یه ناشنوا رو خیلی خوب نشون داده بود مشکلاتی که از نظر روحی و اجتماعی متحمل میشن هم خودشون هم خانوادشون و هم دوستاشون ... و از هر منظری اینو بررسی کرده بود .
یه چیزیکه واسه من سوال بود و همیشه فک میکردم کسی که ناشنواس پس لالم هست ولی بعد این سریال تحقیق کردم فهمیدم ناشنواها لال نیستن ... حالا خیلی ریز درموردش تحقیق نکردم ببینم پس اینا چجوری میتونن حرف بزنن درحالیکه نمیشنون ...
ولی ساکورا بالاخره 20 سال ، سالم بود و میتونست حرف بزنه پس وقتی شنواییشو از دست میده که صداشو از دست نمیده برای همین میتونست حرف بزنه ولی خیلی کم اینکارو میکرد بیشتر با زبان اشاره حرف میزد . از حق نگذریم صداش خیییییییییییلی جذاب بود ... واقعا به نظرم خیلی باحال و تبحر میخاد که برای یه سریال 10 قسمتی زبان اشاره یاد بگیری و تو سکوت بازی کنی و طوری بازی کنی که بدون دیالوگ قشنگ و تاثیر گذار باشه .
البته راستش من دوس نداشتم بازم بعد 8 سال برگشتن پیش هم ، مسخره شده بود مخصوصا اینکه دختره خیلی زود بعد از جدایی از ساکورا رفته بود با میناتو دوس شده بود .
اون دختره که گفتم دوست ناشنوای ساکورا بود بهش میگفت تو باید با یکی دوس بشی که مث خودت باشه یا کلا ناشنوا بوده باشه منظور خودش 😁یا یکی باشه که مث خودت یه مدتی سالم بوده و حالا از بد ماجرا ناشنوا شده تا بتونی بیشتر همو درک کنی ، میگفت " بهش بگی فلان اهنگو گوش داده بودی ؟ اره گوش داده بودم چقد صداشون قشنگ بود اهنگای جدیدشونم اومده حیف که نمیتونیم گوش بدیم " همچین مکالمه ای رو بتونی داشته باشی و درک کنین همو ، ساکورا میگفت الان ما هردومون ناشنواییم پس چرا همو درک نمیکنیم ،من اینجا گفتم چون تو بین خودتو این طفلک دیوار کشیدی فک میکنی از اون برتری چون یه مدت سالم بودی ...
به نظرم مناسبش این بوده که با همون دختره بره ولی الکی خاستن بگه قدرت عشقو اینا ...سریاله دیگه خاستن بهم برسوننشون زوری ...🤣
ولی قشنگ بود بازیگرشم خیلی جذاب بود . پوسترشو که دیدم یادم افتاد موقع پخشش بهش چشم داشتم ببینمش ولی به خاطر زیرنویس نداشتن منصرف شده بودم . 😁
بعد سریالم نشستم غصه خوردم که طفلی ناشنواها هیچ وقت نمیتونن موسیقی بشنون . بتهوون چجوری ناشنوا بوده ولی اهنگ میساخته ؟ جلل الخالق ...
حالا که حرف گوش شد ، اینم بگم که گوش خودمم عفونت کرده ، به مامانم بگم ، میخاد بگه بس که هنسفری میذاری ، بعد مامانه ساکورا عذاب وجدان گرفته بود که پسرش تو جوونی ناشنوا شده و دیگه نمیتونه موسیقی که انقد دوس داشت گوش کنه ...تازه 24 ساعته هم هنسفری داشت پسره ، من اگه کرم بشم مامانم میخاد بگه بس که هنسفری گذاشتی خودتو کر کردی ... تفاوت فرهنگی ...
این اوپامم خاننده س میگم چقد صداش خوب بود . ren meguro
سریال راجبه ماساکی که تو رابطه هاش همیشه گیر دخترای ناجور می افته ، این سری یه روحی که به خودش میگه خدا بهش ظاهر میشه و میگه که هاروکا دختر شرکت بغلی سرنوشت توعه و تو باید بری با اون ازدواج کنی و سر یه سالم بچه دار شین تا بچتون 30 سال بعد دنیا رو نجات بده ...
ماساکی
اینجوری میشه که ماساکی درصدد میشه تا با هاروکا ارتباط برقرار کنه و باهاش دوست بشه ولی هاروکا چون 2 سال پیش شکست عشقی خورده دیگه نمیتونه به مردی اعتماد کنه و میترسه که دوباره وارد رابطه شه ...ماساکی هم نه گذاشت نه برداشت زرتی رفت همینو به دختره گفت ، خب به هرکی اینو بگی معلومه مسخره میکنه و مقاومت و فک میکنه تو ادم غیرمعمول و مشکوکی هستی ...
سریال من سرنوشت تو هستم I'm Your Destiny
اینجوری این چالش پیش میاد و از ماساکی اصرار و از هاروکا رد کردن ...
بعدش متوجه شد که اینکه میخاد زوری یه جورایی به دختره بگه ما سرنوشت همیم بیا همو دوس داشته باشیم و دوس بشیم اشتباهه ، از طرفی به دختره فهموند که اینکه از اول هی بگی بدم میاد و یه چیزی رو امتحان نکنی و بگه بدت میاد اشتباه . " اینجای قضیه رو با دوس نداشتن هویج رییس ماساکی نشون دادن خیلی در لفافه " متوجه شد که نیازی نی دونفر حتما همو از همون اول دوس داشته باشن همین که از هم بدشون نیاد نصف قضیه حل شده س . بعدشم که همونجور که گفتم اوایل شناخت دختره متوجه شد که دختره از چه اهنگایی خوشش میاد ، طبیعتا وقتی ببینی که یه کسی داره برای اینکه دل تورو بدست بیاره به چیزایی که دوس داری علاقه نشون میده خب راجبش فک میکنی و با خودت میگی چه ادم باحالی و اینا .
سریال من سرنوشت تو هستم I'm Your Destinyسریال من سرنوشت تو هستم I'm Your Destiny
اینجوری شد که دختره به این نتیجه رسید که حرف ماساکی درسته و حالا که انقد پسر خوب و ساده و صادقیه ضرر نداره باهم دوست شن و شناخت پیدا کنن . ماساکی هم طفلک اصلا ادم بدی نی قصدشم ازدواجه . واقعا ادمایی صافو صادق و ساده ای مث ماساکی چقد کمن . کاش زیاد شن .بالاخره اخرش هاروکا متوجه صداقت ماساکی میشه و باهم دوس میشن ... و تهش هم ازدواج میکنن ...
سریال من سرنوشت تو هستم I'm Your Destiny
کاراکتر ماساکی ، همچنین بقیه همکاراش تو شرکت و رابطه هاشون و بقیه افراد تو شرکت هاروکا ، همگی خیلی خیلیییییییییییی بامزه و باحال بودن . ینی ده قسمت انقد لذت بردم و خندیدم فکم درد گرفته بود . خوبه ادم فکش نه از استرس و ناراحتی عصبانیت بلکه از خنده درد بگیره ، نه ؟! 😁
سریال من سرنوشت تو هستم I'm Your Destiny
خیلی سریال قشنگ و فرح بخشی بود . واقعا از دیدنش لذت بردم . کاراکتر ماساکی واقعا خیلی باحال و بامزه بود در عین سادگی و صداقتی که داشت خنگ بازی در نمی اورد ، اگرم کاری میکرد که دچار خنده میشد به خاطر سادگی و ندوننستنش بود خیلی دوسش داشتم . پشتکارش و شخصیتی که داشت خیلی تحسین برانگیز و رشک برانگیز بود . یه مرد نمونه ی منحصر به فرد .
سریال من سرنوشت تو هستم I'm Your Destiny
وقتی بالاخره موفق میشه دست دختترو بگیره . عزیزم 🥰
سریال من سرنوشت تو هستم I'm Your Destiny
تو این دوتا عکس داشت بهش میگفت که اشکالی نداره که از اول همو دوس نداشته باشیم خیلی صحنه ی قشنگی بود .
سریال من سرنوشت تو هستم I'm Your Destinyسریال من سرنوشت تو هستم I'm Your Destinyسریال من سرنوشت تو هستم I'm Your Destinyسریال من سرنوشت تو هستم I'm Your Destiny
یکی از همکارای ماساکی تو شرکت برعکس قیافه ی درگیرش خیلی بامزه و باحال بود . دلقکی بود برای خودش .
سریال من سرنوشت تو هستم I'm Your Destinyسریال من سرنوشت تو هستم I'm Your Destiny
اون پیرمرده بابای دختره بود اینجا انقد همکاراش زیاده گویی میکنن یه لحظه پیرمرده شک میکنه که دخترش باادم درستی دوست شده یا نه ...
سریال من سرنوشت تو هستم I'm Your Destinyسریال من سرنوشت تو هستم I'm Your Destinyسریال من سرنوشت تو هستم I'm Your Destinyسریال من سرنوشت تو هستم I'm Your Destinyسریال من سرنوشت تو هستم I'm Your Destinyسریال من سرنوشت تو هستم I'm Your Destiny
خب از کجا شروع کنم این سریال چون زیرنویس فارسی نداشت و انگلیسی منم لنگ میزنه و تازه ساب انگلیسیشم افتضاح بود؛ برای همین من زیرنویس ژاپنی 😁 رو انداختم تو ترجمه و خب قابل تحمل تر و قابل فهم تر بود . اوایلش خیلی گنگ بود . ولی درکل خوب بود . فقط اخرشو زیادی کش دادن مخصوصا دستگیر کردن قاتل رو اصلا خوشم نیومد انقد لفت دادن . حالا تعریف میکنم :
final cut سریال ژاپنی برش نهایی
داستان راجبه "کیوسکه " که با مادرش زندگی میکنه و مادرش یه مهد کودک غیرقانونی رو اداره میکنه ، مال خودشونو انگار درواقع ، یه روز یه بچه ی 5 ساله که تو این مهدکودک میرفته ، کشته و جسدش تو یه کارخونه ای پیدا میشه . چون دستمال مادرش اون اطراف بوده میگن مامانش قاتله .
کیوسکه final cut
اینجوری میشه که از زمانی که خبر کشته شدن بچه پخش میشه ، یه شبکه ای که یه برنامه ی خیلی معروف داره، یه چیز تو مایه های " در شهر " خبرنگاراش میان و چتر میشن جلوی مهد کودک و خونه ی کیوسکه اینا ، و هرجا میرن دنبالشون میکنن . و با اینکه از مامانش مصاحبه میکنن و مامانش تو مصاحبه میگه که یه پسر مشکوک رو اون شب دیده با اینحال اون مصاحبه رو پخش نمیکنن و بریده بریده حرفای مامانرو یه جوری ادیت میکنن که ینی طرف خودش تایید کرده که قاتله و قاتل جلوه ش میدن .
خاهر قاتل واقعی . دختر اولیه که با کیوسکه دوس میشه
مدیر این برنامه هم یه شخصیه که خیلی زرنگه و از طرفی با رییس پلیسا بده بستون داره و ازشون خبرای دست اول رو میگیره . این خبرم اونجوری بدست اورده .
مدیر برنامه
خلاصه مادر کیوسکه طاقت نمیاره و خودکشی میکنه . کیسوکه بزرگ میشه و دنبال این می افته که از ادمای این برنامه که خبرای فیک میگن و تا یه خبری میشه بدون اینکه صحتشو تایید کنن زندگی طرف رو مختل میکنن انتقام بگیره و هم قاتل واقعی اون بچه رو پیدا کنه که همانا همون شخصی بوده که مامانه دیده .
کیوسکه که پلیس هم شده ، با دوستش دم و دستگاه راه انداخته و همرو زیرنظر داره . میره اینور اونور دوربین میذاره خبرنگارارو تعقیب میکنه تا ازشون نقطه ضعف دربیاره و بتونه با اونا تهدیدشون کنه که بیفتن تو راه درست 😁
سریال ژاپنی برش نهایی
تو این وسطا هم با خاهرای اون قاتله ارتباط برقرار میکنه تا ببینه تو خانوادشون چه خبره و برادر قاتل عوضی شون کجاس . که یهو عاشق دختر اولیه میشه . 😁عشقش یخورده اضافی بود تو سریال ، مخصوصا کیس یهویی و اینکه رفتن باهم خابیدن هم ! اصلا نباید میخابیدن 😁 کی میره با خاهر قاتلی که باعث شده مادرش قاتل جلوه داده بشه میخابه ؟!!
سریال ژاپنی برش نهایی
حالا چجوری فهمیده که این برادره قاتله ، تو تحقیقات به طور مشخص از این برادر قاتل نام برده شده ، دفتر وکالت باباشون طبقه ی بالای مهد کودک بوده بچها هم به اونجا رفت امد داشتن ، برادره که منحرفم بوده به دختر بچهه حمله میکنه به قصد کار شنیع بچه هه داد وهوار میکنه برادره جلو دهنشو میگیره که بچه خفه میشه بعدشم می برتش میندازتش تو کارخونه ی متروکه . مامانه همون شب برادر رو میبینه و به پلیس و به خبرنگاره میگه که این فرد مشکوک بودش ولی کسی گوش نمیده و مضنون دم دستشون رو میچسبن .
از طرفی بابای پسره وکیل بوده و پولدار میره به رییس پلیس پول میده و اسم پسرش از افراد مضنون پاک میشه . بعدشم میفرستتش خارج و کلا ناپدید بوده مدتها . همه ی اینا رو کیوسکه با تحقیق متوجه میشه و دست اخر بالاخره با ترفندی این مار عوض رو از لونه ش میکشن بیرون .
قسمتای اول تا وسطاش کیوسکه دنبال افرادی بود که از این برنامه تلوزیونی اسیب دیده بودن . و دونه دونه با این ادما دیدار میکرد و با روشهایی تهدید و بعدشم ازشون راجبه پرونده ی مادرش میپرسید همشون متفق القول میگفتن که اونا هم خبرو از یه ادم معتبر گرفتن . بعدش کیوسکه متوجه شد که رییس پلیس ها هم تو این قضیه دست دارن . معاون رییس پلیس که میشد مدیر بخشی که کیوسکه توش فعالیت داشت ، قبلا مسئول پرونده مامانش بودش ، اون به کیوسکه ، چون متوجه شده بود داره چه کارایی میکنه ، گفتش که همه چیز برعلیه مامانت بوده و الکی زور نزن .
رییس برنامهه اولش مقاومت میکرد ولی وقتی دید کیوسکه این همه خودشو به اب و اتیش میزنه ، رفت معاون پلیس رو دید و بهش گفت که حالا که پسر قاتل داره انقد اصرار میکنه حتما یه چیزی هست من میخام روش تحقیق کنم ، معاون پلیسم دید فردا گندش در میاد خودشم رفت پیش کیوسکه و بهش کمک کرد .
خلاصه طی یه پروسه ای بالاخره قاتل واقعی برگشت ژاپن ولی نتونستن همون موقع دستگیرش کنن اینجاش مسخره بود . بقیه ی قاتلارو زرتی تا یه مدرک الکی پیدا میکردن دستگیر میکردن و فیلم برداری و خبر و اینا ولی اینو بابای وکیل عوضیش اومد گفت نه اجازه ندارین زندگی خصوصی مون رو فیلم بگیرین . انگار زندگی بقیه و اللخصوص کیوسکه و مامانش زندگی نبودن . 🤬
خلاصه اخرش حق به حقدار رسید و مدیر برنامهه هم تو برنامه زنده از کیوسکه و مادرش و همه ی کساییکه اینجوری باعث شده اسیب ببین عذرخواهی کرد .
کیوسکه و دختره هم بعد یه مدت دوباره باهم قرار گذاشتن . 🙄
یخورده کند میگذشت و یخورده موضوعش رو خوب در نیاوردن . داستان میتونست جذابتر و هیجانی تر باشه . مخصوصا قسمت عشقیش ...یخورده هم اب بود . خوب بود ولی نه به اندازه سریالای دیگه ای که از این اوپا دیدم . مخصوصا در مقابل سریال 4 قسمتی 💚 سریال ژاپنی هویت 💚 که دیدم ، این واقعا خیلی سطحش پایینتر بود . ولی بازی اوپام واقعا قشنگه و جذابه خودشم به شدت جذذذذذذذذذذذذاببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببب
ببببببببببببببببببههههههههههههههههه به شدت ها .
یه سری ادا و اطوارایی داره و یه طرز حرف زدنی که واقعا جذابترش میکنه . کیسشم ای بابا !درست نبود! ولی خب به عنوان فنی که کیس اوپا دیده خیلی سکشی بود . 😁🤩🥰😍😏
مثلا سریالای کره ای حتی اون اب ترینش هم بازم تو میتونی ما به ازای اون کاراکتر رو تصور کنی که ممکنه باشه . برای اون کاراکتر شخصیت سازی شده ، دیالوگا واقعی ترن و با دنیای واقعی میخونن .
Kazuya Kamenashiتو ژاپن املاکیا برای اجاره خونه اینجوری نقشه خونه رو دارن با توضیحات راجبه اون خونه و ایرادی که ممکنه داشته باشه .
ولی ژاپنی ها کلا خیلی ساده ان هم از لحاظ نشون دادن کاراکتر ها و هم دیالوگ ها . فرض کنین این سریال رو کره ای ها می ساختن کلی راجبه اینکه چرا این کاراکتر مرد این کارو میکنه و اون حرفو میزنه پس زمینه میساختن جور یکه تو درک میکردی اها به این دلیل این اینجوریه واو چه ادم مثلا جالبی ... ولی ژاپنی ها برعکسن ، به معنای واقعی کلمه واقعا ساده ان ... یه مرد ساده که تا خدا بهش میگه این دختترو سرنوشتته برو باهاش دوس شو و سر یه سال بچه دار شو ، اقدام میکنه و میخاد با دختره رابطه برقرار کنه در ساده ترین روش های ممکن ... انقد ساده و قشنگ و صادق که ادم میگه چرا همچین ادمی ساده و بدون هیچ پیچیدگی بدون هیچ دودوتا چهارتایی واقعا وجود ندارن ...نه که خنگ باشه و کارای احمقانه کنه ها ... اونجوری نه . نمیدونم باید چجوری وصفش کنم . ولی گاهی اینجور سریالا به دلم می شینه . بامزه س .
در مقابل سریالای کره ای ، به عنوان مثال این سریال نگاه ها ری اکشن ها کارایی که انجام میشه حرفایی که زده میشه مث یه زندگی واقعیه ...حتی اگه اون کاراکتر ما به ازای خارجی نداشته باشه .
چرا همه تو مرغ میخان رونش رو بخورن ؟! اینجاام سر رون دعوا بود 😁سریال touch behind you