درمورد سونگ هه کیو در نقش چا سوهیونه ،که باباش سیاست مداره و یجورایی باباش اونو وارد سیاست کرده و از اون برای رسیدن به اهدافش و نشون دادن خودش به مردم و اینا استفاده کرده ،یجورایی چهره خوب برای بالا بردن رای باباهه شده ،لازمه بگم که کره ای ها وقتی وارد سیاست میشن خانوادشونم وارد میکنن مثلا الان رییس جمهور کره زنشم باهاش برای مناسبات سیاسی میره اینور اونور مثلا کارای خیرخاهانه میکنه از این چیزا ، میخان بگن ما همه پشت همیمو. همه چیمون روعه نگا کنین !
در همین راستا یه شرکت خیلی بزرگی هست که پولدارن و فک میکنن خیلی شاخن مامانه احمقه سوهیون از اینا برای اینکه شوهرش بتونه بره تو انتخابات ریاست جمهوری شرکت کنه پول گرفته از اونور اونایی که پولو دادن گفتن خیلیه خب پولو دادیم حالا بیا دخترتو بکن عروس ما ، از این بازی های کثیف سیاسی ، خلاصه این بدبخت سوهیون دوسال همه تحقیرها و شکنجه روحی تو خونه مادرشوهر شیطان صفتشو تحمل میکنه اخر طلاق میگیرن برای نفقه هم یه هتل ورشکست شده رو خودش میخاد ، میگه اینجارو بدین من ، اونام میدن ولی به شرط و شروط ، ادم چقد میتونه حروم زاده باشه ،
کره ای ها کلا تو سریالا اینجورین که یکی یه چیزی میده به کسی دیگه اون چیز مال اون نی مال خودشونه همچنان ولی یه مدت میدن دست یکی دیگه و همچنان روش مسلطن . خیلی مسخره اس . البته که غیرواقعی باید باشه طبیعتا ولی چمیدونم در این حد اطلاعات ندارم . درهرحال خیلی مسخره اس . خلاصه سوهیون با تلاش و کوشش هتل ورشکسته رو به یه هتل خوب تبدیل میکنه با بازدهی مالی زیاد و اینا حالا میخاد یکیم تو کوبا بسازه ، حالا دیگه چمیدونم چرا کوبا ، میره کوبا برای قرارداد که میشنوه که یه جایی تو کوبا هست خیلی قشنگ و اینا غروباش زیباس و فلان ، اینم هوس میکنه بره اونجا تنهایی بدون منشی و اینا ، خلاصه عزم رفتن میکنه تقریبا رسیده بود به اونجا که کیفشو میدزدن ، میرسه به جای موردنظر و اونجا با یه پسر کره ای اشنا میشه و اون دوروز باهم میگردن و اینور برو اونور برو ، پسره کیه ؟!
پارک بوگوم ، در نقش جین هیوک ، جین هیوک تو فرودگاه میفهمه که این دختره رییس یه هتلیه و خیلی معروفه ، بعد میرسه کره بهش زنگ میزنن میگن مبارکه شما تو ازمون استخدامی هتل ما قبول شدین . بعدش میفهمه که اون دختر رییسه ، درواقع رییس خودشه از الان ، با اینحال باهم قرار میذارن . ولی همش مادرشوهر قبلیه و مامانه خودش هی بهش زور میگن تو چرا قرار میذاری به فکر موقعیت بابات نیستی ، نمیدونم هتلو ازت میگیریم فلان خیلی حرص در ار بود . اصلا من کلا از کاراکترای زورگو و عوضی بدم میاد نمیتونم تحمل کنم زورگویی رو از طرفی اینم مث ماست هی تحمل میکرد حرفای اینارو و جواب نمیذاشت جلوشون . دست اخر که بهم میرسن ولی از این سریالای بود که هی جلوشون سنگ میندازن هی میخان کات کنن بعد ناراحتن کلی مشکل جلوشونه همشم مصببش خانواده هاشونن ، این زور بگو اون زور بگو این راضی نی اون راضی نی هی اینو راضی کن دم اونو ببین اه بدم میاد .
خیلی حوصلمو سر برد . این سونگ هه کیو بدبخت کلا از مادر و مادرشوهر شانس نیورده ، اون از سریال کره ای قدیمیش پاییز در قلب من که مامانش فقیرو بی عقل بود ، اون از سریال خیلی قدیمترش که باباش عوضی بود اونم از سریال چندسال پیشش " درحال بهم زدنیم " که مادر ه پسره نذاشت باهم ازدواج کنن . اینم از این . همش تو سری خورو مظلومه . من اصلا از این کاراکترا خوشم نمیاد . دوقسمت اولش قشنگ و بامزه بود ، راستش پیش بینی کننده بود که رابطه شون سخت باشه چون دختره هرچی نباشه معروف بود اندازه یه سلبریتی ، و باباشم سیاست مدار بود ، بعد پسره کارمند تازه استخدام شده بود که هیچ خانوادشم معمولی بودن ، از این لحاظ به هم نمی اومدن ولی بازم همو دوس داشتن و برای هم مرهم بودن رابطشون قشنگ بود اگه میذاشتن ، ولی اینکه فقط مادرا هی جلوی بچه هاشون سنگ بندازن و زرزر مفت کنن تا قسمت اخر ، دیگه روعصابه .برای همین بیشترشو رو دور تند دیدم . اصلا بهم نچسبید حیف بازیگراش ...
شین سان هان کلمه ش به معنی مقدس یا پاکدامنه . اسم وکیله شین سان هان بود ، شین فامیلیشه /
درمورد اقای شین سان هانه که تو المان پیانیسته و خیلی تو کارش خوبه ولی با مرگ خاهرش به کره برمیگرده و تصمیم میگیره وکیل شه اونم فقط وکیل طلاق . حالا مگه مرگ خاهرش چه چیز مشکوکی درش بوده که خاسته وکیل شه!؟ قبل مرگش خاهرش طلاق گرفته بوده و شین فک میکنه که تو قضیه طلاق خاهرش یه بی عدالتی رخ داده برای همین اومده وکیل شده . به همین سادگی . ینی شین سان هان پولدار نمیتونه وکیل خبره ای رو استخدام کنه تا پرونده ی خاهرشو پیگیری کنه!؟ و چه چیز بزرگی پشت این ناعدالتی بوده!؟ هیچی . واقعا هیچی نبود . خاهرش افسردگی داشته و تو امریکا تحت درمان بوده ، ! شوهره با یه زنی سر و سر داشته ، زنه واه واه واه واه حرمله ای بود ، خدا نصیب گرگ بیابون نکنه . این زنه سیریش بوده و چسبیده بوده به شوهر سست عنصر شیربرنج خاهره ، اون باعث شده که اینا طلاق بگیرن ، و اون بوده که از افسردگی خاهره استفاده میکنه تا بتوننن حضانت بچه رو هم بگیرن . حالا چرا این همه تلاش!؟ پول طبیعتا. بچه هم از طرف مادر هم از طرف پدر پولدار بوده میخاسته بچه پیش خودشون بمونه تا پول بیرون از خانواده نره . وگرنه همچینم علاقه ای به بچه نداشته. خیلی عوضی بود خیلی . ولی بازم دلیل محکمی برای اینکه یکی موسیقی رو ول کنه بره وکیل شه نمیشه . اصلا منطقی نی . داستانش خیلی ایراد داشت کلا ولی بازی بازیگرا باحال بود . شین سان هان دو تا دوست صمیمی هم داره خیلی باهم مچن و رابطه ی اوناام تو سریال بامزه و مفرح بود .
ولی پیشنهاد نمیکنم ببینینش مگه اینکه مث من عاشق بازیگرش باشین.🤪🥰🥳💜🫣
جذابیت ازش چکه میکنه ، مخصوصا طرز حرف زدنش اصلا به کلمه نمیگنجه .
عشقم بهش تو سریال کره ای دوران خوش که تا قسمت شش دیدم فوران کرد برای همین رفتم یه سریال تاریخی قدیمی ازش دانلود کردم ، که اونجا نقش یک بود . اونم چه سریالی به ظاهر جذاب ولی در باطن اب ، حالا میگم بهتون . بذارین اول با عکساش تو سریال دوران خوش خفتون کنم :
همونجور که میگفتم اسم سریال تاریخیه هست “ توطعه در دربار “ حالا کی توطعه داره میکنه تا قسمت هفت معلوم نی ، بعدش تو هفت پراتون میریزه که توطعه گر کیه ، واه واه واه امان از دسیسه ی زنای درباری و حرص و طمع قدرت طلبیشون .
سریال راجبه اوپای معرفی شده و یه دختریه که عاشق همن ، بعد رویای یک کشور پر از عدالت و انصاف رو دارن ، مخصوصا دختره همش شعار همش سخنرانی ، کدوم مرد احمقی با همچین زنی که هی میخاد بهتون دیکته کنه کدوم راهو برین بهتره همنشین میشه 🤨😒😵💫 “گرچه همه ی مردا خصیصه ی احمقی رو دارن دوزاش فرق داره “
خلاصه اوپا میره یه سفری نمیدونم چی حالا نشون نمیده ، تو این اثنا که تو شهر نی ، خانواده دختره به جرم خیانت دستگیر و تبعید و برده میشن ، بعدش دختره رو یکی میگیره زیربال و پرش و بهش طبابت یاد میده و میگه بیا انتقام بگیریم ، حالا پشت همه ی اینا ادمای کله گنده قصر هستن ،هدفشون در اخر اینکه دختترو بیارن قصر که امپراطورو بکشه …
یه پسر دیگه ای هم هست که عاشق دختره س قبلا برده ی خونشون بوده ولی دختره ازادش کرده و بهش سواد یاد داده و حمایتش کردن که بره امتحان دولتی بده و یه کاره ای بشه . خیلی پسر خوبی بود خدابیامرز .😅😭
دختره که طبابت مثلا یاد داره میگیره زهر درست کردنم یاد گرفته ، و زهرارو به ادمای مختلف می خورونن تا ببینن اثرش چجوریه . اینجوری میشه که یه سری اشراف زاده ها هی میمیرن به شکل های مشابه ، اوپا که پلیسه می افته دنبال قاتل ، یهو یه وزیرم کشته میشه ، وزیره دست راست امپراطور بوده ، می فهمن وزیر اون شب با یه زن بوده ، برای همین می فهمنن قاتل زنه و میگردن دنبالش ، از اون طرف اون پسره که گفتم زودتر از اوپا متوجه میشه اون زنه که قاتله ،کسی نیست جز همین دختره که عاشقشه ، اون به هوای اینکه نجاتش بده اون یارویی که باهاش هست رو میکشه ولی درواقع کسی دختررو مجبور نکرده به این کار خودش داره شمشیر انتقام رو تو قبلش تیز میکنه و اینا و پا توی این راه گذاشته، دختره فک میکنه مصبب بدبختی هاش امپراطوره ، درحالیکه که خودت امپراطور هم تحت فشاره و نمیذارن اصلاحاتی که میخاد رو انجام بده ، امپراطور کیه!؟ پسر سادو ..
بعدش به دختره دستور میدن برو اوپارو بکش زیاد حرف میزنه و تحقیق میکنه الان مارو پیدا میکنه ، دختره میره به اوپا زهر میده تا دم مرگ پیش میره اوپا و دوباره زنده میشه ، بعدش دیگه از دختره دست میکشه و میره با یه زنی که همیشه اوپارو دوسش داشت و بعله به خوبی و خوشی داشتن از شهر میرفتن که بازم دردسر درست میشه ،پسره میاد التماس اوپا که دختره داره میمیره بیا بریم نجاتش بدیم ،اوپا و زنش از هم جدا میشن ، دوتا پسرا میرن میخان دختترو منصرف کنن هی بهش میگن بیا بریم زندگی خودمونو بکنیم سیاستو بذار کنار بالاخره به یکیمون بگو اره ، بگو اره ، ولی دختره نفهمتر از این حرفاس و ول کن نی دست اخر میزنه امپراطورم میکشه ، و می فهمن پشت همه ی اینا ملکه ی مادر که میشه مادربزرگ امپراطور بوده ، بعدش امپراطور یه ارتش درس کرده مخفیانه و جاشو به دختره گفته ، دختترو به جرم قتل امپراطور میگیرن اوپا و پسره میان نجاتش میدن میرن رازو پیدا میکنن و میرن میدنش به وزیرای اصلح که امپراطور بهشون اعتماد داشت تا ارتش رو بیاره و قصرو از ادمای خیانت کار خالی کنه ولی وزیره توزرد از اب در میاد و میزنه اون یکی وزیرو میکشه خلاصه خیلی خرتوخر میشه بعدش اینا مجبور میشن فرار کنن همه میخان حمله کنن بکشنشون ، ولی دختره دست بردار ارزوها و عدالت و چرت و پرتایی که بهشون ایمان داره نی تو اون وضعیت از پشت و جلو محاصره با دومرد خوب و عالی که دم مرگن ،و دارن حیف میشن ، میگه بیاین برگردیم قصر بهشون بگیم امپراطورو کشتن 😵💫😑 ریلی!؟ تو اصلا میفهمی تو چه وضعیتی هستی !؟ عقل داری !؟ خلاصه کشته میشن و فقط پسره زنده می مونه ، ولیعهد که یه پسر ده ساله س امپراطور میشه و ملکه مادر نایب السلطنه تا عطش قدرتشو سیر کنه زنیکه ی ام الفساد .
خیلی کم و کاستی ها داشت ، ابم داشت ،ولی چون هشت قسمت بود زیاد بهشون گیر ندادم و نمیدم الانم . درکل بد نبود .ولی اخرش حرص در ار بود .
این سریالو به خاطر تاکرو ساتوه نگاه کردم ، بازیگر خوبیه ولی من بیشتر از همه جا تو فیلم “ دروغگپ و معشوقه ش “ و “ اگه گربه ها از جهان ناپدید شن “ دوسش داشتم ~
سریال درمورد تاکرو ساتوه و دوس دخترشه که سه ساله باهم دوستن ، از بچگی هم همو میشناختن ولی بعد بیست سال همو اتفاقی می بینن و باهم دوست میشن ، تاکرو ساتوه رستوران داره و اشپزه ، دختره ارایشگر ، یه روز دقیقا تو روز تولد دختره ، تاکرو ساتوه ناپدید میشه ، این ناپدیدی سه چهارروز طول میکشه ، دختره میره اداره پلیس و گزارش میده ، تو اداره یه پلیسی هست که میتونه روحارو ببینه بعد اینکه اعلام مفقودی تاکرو رو میبینه اتفاقی تو خیابون روح تاکرو رو میبینه ، روح تاکرو می فهمه این پسره می بینتش ، میره میگه کمکم کن و فلان ،
بعدش پلیسه با روحه میرن خونه روحه که دختره ام اونجا بود ، به دختره میگه من روح میبینم روح دوس پسرتم الان اینجاس ،دختر اول باور نمیکنه ولی بعدش تاکرو نشونی میده و باور میکنه ، خلاصه اینجوری میشه که کارگاه بازی که چطور شده تاکرو مرده شروع میشه ، تو همین حین یه یه پرونده ی قتل پیش میاد که یه دختری رو تو خونه ش کشتن ، از بین افرادی که به اون خونه رفت و امد میکرده تاکرو هم جزوشون بوده ، برای همین اینجوری میشه که پلیس دنبال اونم میگرده ، و اینجوری ده قسمت طول میکشه ، همه ی سریال فقط این داستان نبود فرعیاتم داشت~ سریال جذابی بود فقط یخورده روندش کنده که این مورد تو اکثر سریالای ژاپنی هست 😅 .
نمیدونم دقیقا ماه و رودخانه کجای سریال و استعاره از چه کسی بودن .
داستانش درمورد یه دوره خیالی از پادشاهی گوگوریوعه که امپراطور یه زن جوون از یه قبلیه ای گرفته ، زنه قبلا کس دیگه ای رو دوس داشته که اون شخص از این جنگنجوهای خیلی پرقدرت و معروفه که تو جنگای زیادی پیروز شده ، وزیر وزرای امپراطور خوششون نمیان که چونا: امپراطور ، یه زن داره که دوسش داره و حرفش حرف زنه س . برای همین برای زنه حرف درست میکنن که این با اون شخصه که قبلا دوسش داشته سر و سر داره ، وقتی زنه رفته بوده برای سرکشی به قبلیه ش ، چونا دستور میده برن همرو بکشن ، حالا زنه با دخترش که مثلا یه چیز حدود 14.15 سالشه رفته بوده قبیله ش . دخترشو فراری میده و میگه برو کوه فلان که اون شخصه که الان راهب شده اونجا حضور داره ، خودشونو میکشن . دخترش فرار میکنه میره به کوه میرسه میبینه باباش اومده داره همه ی راهب هارو میکشه . یهو یکی از پشت میگیرتش و بیهوشش میکنه .
سالها گذشته و دختره تو یه قبلیه ی کوچیکی که دارن قایمکی تو کوه ها زندگی میکنن تبدیل به قاتل شده ،میره اینو اونو میکشه .دختره حافظشو از دست داده ، این قبلیه قاتل تربیت کن ادمای اون وزیره س که همه ی نقشه ها زیر سرشه . تو یکی از ماموریت ها به دختره ماموریت میدن که بره چونا رو بکشه ، دختره نمیدونه چونا ، باباشه که ، میره تو یه مراسمی بوده برای ارامش روح مامان دختره و خود دختره ، که چونا برگذارش کرده بوده ، اونجا میخاد چونا رو بکشه ولی نمیتونه فرار میکنه و خلاصه یه سری اتفاقا می افته و دختره حافظش یادش میاد متوجه میشه عه شاهزاده س . خلاصه میره جایگاهشو بدست می یاره و به لطف ورودش چونا جون تازه ای میگیره و دربار رو میگیره تو دستش .
از اونور داستان دوتا اوپا هستن که دختره رو میخان ، یکیش پسره یکی از جنگجوهایی بوده که تو قبیله ی مامانش بی سر و صدا داشته از مرز دفاع میکرده و سر همون قتل عام که مامانشو کشتن اونم کشته میشه ، دختررو هم همین پسره فراری میده . اینا عاشق هم میشن . یکیم پسر این وزیره س که خیلی اوپاس خیلی اقاس و از بچگی توی قصر به این دختره شمشیرزنی یاد میداده . اینم عاشق دختره س ولی وسطای سریال که میبینه دختره برای خودش شوهر انتخاب میکنه ازش میکشه بیرون و میره عاشق یه دختر اشراف زاده ی دیگه ای میشه که از قضا دختره جاسوسه شیلاس .
داستانش به نظرم خیلی ایراد داشت . اولا عشق این دوتا نقش اصلی اصلا مهم نبود برام و باحال نبود به نظرم . داستان اصلیم از جایی که جنگ دو کشور میخاد رخ بده داشت جذاب میشد و اگه به جنگ و داستانای سیاسی و در کنارش عشق بین دختر جاسوسه و پسر اوپاهه تمرکز میکردن خیلی قشنگتر میشد سریال . انگار اونجایی که میخاد اوج بگیره یهو رهاش میکنن و یهو شخصیت پسره که از وسطای سریال عاشق جاسوسه شده تغییر میکنه و یجوری میخان نشون بدن که این عاشق دختره نبوده داشته ازش استفاده میکرده درحالیکه اصلا اینجوری نبود و موقعیت موقعیتی نبود که نشون دهنده ی این باشه که داره از دختره استفاده میکنه برای منافع خودش . و همچین اتفاقی نیفتادش . اخرای سریال چون پسره و باباش که وزیر بود کودتا میکنن و میخان چونا رو بکشن ، موفق نمیشن و دختر جاسوسه پسسرو بیهوش میکنه و با خودش میبرتش شیلا . تو این مدت خب طبیعی پسره یه عمر برای گوگوریو جنگیده حالا اومده شیلا و خیانت کار شده براش سخت بود و ناراحت .
از طرفی باباش بدست شاهزاده خانومه کشته شده بود و میخاست انتقام بگیره ولی راهی نبود تا بتونه به هدفش برسه ، دقیقا از همینجا یهو شخصیت پسره که این همه عشقش نسبت به دختره قشنگ بود تغییر میکنه و میخان نشون بدن که این اصلا عاشق این دختره نبوده هنوزم عاشق شاهزاده س 🤦♀️😑 خیلی مسخره شدش ، اگه اینجوری نشون میدادن که مثلا پسره چون وطن پرست بودش نخاست تو شیلا بمونه و میخاست برگرده انتقام بگیره ولی به خاطر کشور انتقام رو میذاره کنار و به عنوان یه جنگجوی گوگوریویی با سربازای شیلا می جنگه و کشته میشه چقد قشنگتر میتونست بشه . ولی متاسفانه ریدن تو کاراکترش . حالا این بعد داستان هیچی . توی جنگ شوهر شاهزاده کلی تیر میخوره و میمیره بعدش بیست دیقه ی اخر نشون میدن که پسره زنده شده بود 😮🤨🥴اینجا دیگه قشنگ سریال و زحماتشون رو خراب کردن .
این سریال کلی حاشیه داشت و کلی پخشش عقب افتاده ش . تا اونجایی که میدونم تقریبا کل سریال رو فیلمبرداری کرده بودن که خبر میاد بازیگر نقش شوهر شاهزاده ، تو عکس بالا ، از راست نفر دوم ، که البته الان این عکس بازیگر تعویضیه ولی در کل ، تو مدرسه قلدری میکرده به دیگران و کلی از دستش عاصی بودن همکلاسی ها و اینجوری میشه که بازیگر رو کنار میذارن . سریال 6 قسمتش پخش شده بود که اینجوری میشه . تیم تولید هم میان میگن خب ما بازیگر رو عوض میکنیم و سریع یکیو جاش پیدا میکنن که این پسره که تو عکس بهش اشاره کردم ، بعدشم بقیه سریال رو از دوباره با بازیگر جدید فیلمبرداری میکنن ، ببین چقد زحمت میکشن برای سریال ینی میگم کنسلش نمیکنن بگن خب ولش کن که زحمات بازیگرای دیگه ام هدر شه ، بعد از طرفی وقتی بازیگر رو عوض میکنن باید تمام صحنه هایی که با اون بازیگر بوده ازدوباره فیلمبرداری شه واقعا خیلی کار سختیه . فک کن ینی کیم سوهیون عکس پایینه که نقش شاهزاده داشت دوبار نقششو بازی کرده بود با دوتا ادم مختلف . واقعا خیلی سخته . بعد یه تاخیر سریال با بازیگر جدید پخش شد و ریت موردنظرشونم گرفت و اتفاقا به نظر من که همون موقع دوقسمت اولشو با بازیگر اولیه دیده بودم ، این بازیگر بیشتر به این کاراکتر میخورد تا اون اولیه . اصلا از اولشم باید اینو میذاشتن . بعدش خبر اومد که تیم تولید و بازیگرا بدون دریافت پول اضافه قبول کردن که 6 قسمت اول از دوباره با بازیگر جدیده فیلمبرداری شه . واقعا خیلی زحمت کشیدن سر این سریال همه ی بازیگرا ولی متاسفانه داستانش اونقدری که براش زحمت کشیدن جذاب نبود .
راجبه چندتا دختر مجرد 30 تا 35 ساله ش که دارن با فرهنگ زشت و اُملی حاضر در دور و ورشون زندگی میکنن . کجا نوشته شده که دختر 35 ساله یا حتی 40 ساله دیگه نمیتونه ازدواج کنه ؟ ایه براش نازل شده ؟ اگه بخاین حساب کنین دخترا تو این دوره زمونه اگه بخان کار کنن و تو کارشون به مرحله ثبات و موفقیت برسن سن ازدواجشون همین حدودا میشه . ولی خیلی عجیبه که مردم وقتی میبینن یه دختر تو این سن مجرده به چشم بد بهش نگاه میکنن و به خودشون این حق رو میدن که بگن تو دیگه نمیتونی ازدواج کنی . دیگه پسر خوبی وجود نداره برای تو . از کجا میدونین ؟! مگه شما تعیین کننده هستین ؟! انقد مطمئن این حرفو میزنن که و انقد تکرارش میکنن که باعث ناراحتی و دل شکستگی طرف مقابل میشن . خدا هم ایه هاشو با این شدت و محکم نازل نکرده . خب مگه از شما نظر خاستن . خلاصه که خیلی بی فرهنگ و بیشعور و کوته فکرانه س این طرزفکر .
داستان این سریال هم نشون دهنده ی این فرهنگ زشت بود که اگه دخترا تا این سن مجرد می مونن برای اینکه دارن تو این جامعه با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکنن ...چطور میتونین از یه دختر توقع داشته باشین که هم تو کارش هم موفق باشه هم به موقع ازدواج کنه و به موقع هم بچه دار شه ؟ اصلا مگه این "موقع ها" وحی منزل هستن ؟ واقعا خودخاهانه س . از طرفی اگه دختری مجرده نشون دهنده ی اینکه خانواده ی های سخت گیر و چه بسا عوضی پسرای خوب مجرد باعثش هستن . 😌چیزی که تو سریال قشنگ داشت نشونش میداد .
تو عکس از راست دختری بود که ده سال با یه پسری دوست بود و به امید ازدواج هرچی پول داشت خرج پسرو و خانوادش میکرد ولی اخرش دید هیچی براش نمونده و شده خدمتکار و پول چاپ کن خانواده پرتوقع و عوضی پسره برای همین از پسره جدا شد و دیگه با کسی دوس نمیشد . نفر دوم خبرنگار بود تو یه شبکه معروف و مدتها با یکی دوست بود میخاستن ازدواج هم بکنن ولی چون برای دختره از طرف سازمان بورس تحصیلی تو خارج تعلق میگیره دختره از پسره جدا میشه و میگه میخام برم درس بخونم موفق شم و این حرفا ، بعد از اینکه درسش تموم میشه برمیگرده میخاد بازم با اون پسره بره ولی پسره یکی دیگرو پیدا کرده و میخاد ازدواج کنه .
اخری مترجم همزمان و خیلی معروفه تو نشست های مهم سیاسی حضور داره و اینا ، ولی دوس پسر درست حسابی نداشته و حالاام میخاد هرجور شده ازدواج کنه . اینا هرسه باهم دوستن و 34 ساله هستن و دوس دارن ازدواج کنن . یه جایی بود دختر مترجمه میگفت من با سختی کار کردم و الانم تبدیل به یه زن موفق شدم حالاام زمانی رسیده ک دوس دارم تشکیل خانواده بدم مگه این گناهه .
سریالش خیلی مفرح و خنده دار و بامزه بود . خیلی قشنگ بود . و خیلی دوس داشتمش . بیشتر از این تعریف نمیکنم داستانشو . همین که پیامشو گفتم کافیه . 😄
سریال در مورد هان سوعه که خانواده شو به جرم خیانت تبعیدم بعدم بهشون یه چیزی بستن و کشتنشون . پدر هانسو یکی از وزیرای خوب امپراطور بوده که داشتن باهم قانونی رو درست میکردن تا به نفع همه ی مردم باشه نه فقط اشراف . اشراف هم از این موضوع خوششون نمیاد طبیعتا و این مسائل رقم میخوره . هان سو درس خونده و حالا به یه وکیل تبدیل شده ، نه از این وکیلای مدرن ، وکیل دوران چوسان . ولی کارش تقریبا همین وکالت و این حرفاس . هانسو میخاد از کسایی که این بلا رو سر خانوادش اوردن انتقام بگیره که راس این ها وزیریه به اسم وزیر یو که یه پسر داره مث تیکه ی ماه ، اقا ، جنتلمن ، متین ، اروم ، وفادار ، جونم براتون بگه ، هرچی صفات خوب مرد بهشتیه تو این مرد هستش و از همه مهمتر این پسر که اسمش جی سانه ، میدونه باباش عوضیه دوس داره باباش به راه راست هدایت شه و از قدرتش در راه درست استفاده کنه از طرفی چون نمیتونه عذاب وجدان داره و فک میکنه باید اون تقاص کارای بابای عوضیشو پس بده . این وزیر یو حتی امپراطور سابقم کشته و الان امپراطور یه پسر جوون و بی تجربه و سست عنصره .
یه شاهزاده خانومیم هست که خیلی سنگ رعیت رو به سینه میزنه رفته بیرون از قصر زندگی میکنه و یه کاروانسرا باز کرده اونجا به رعیت غذای مفتی میده . به خیالش خیلی داره کار خوبی و بزرگی میکنه . شاهزاده خانومه از امپراطور که برادرشه بزرگتره ، میخاد به برادرش کمک کنه سلطنتش سست عنصری نباشه ، و از زیر یوق وزیراعظم : یو ، بیان بیرون . ولی راهکاری بلد نی تا اینکه وکیل هانسو میاد شهر و اوازه ش همه جا رو فرا میگیره . اینجوری میشه که میره خودشو به هانسو می چسبونه ،هانسو یکی یکی وزیرای زیردست یو رو میکشه پایین و از دور خارجشون میکنه ، تا جایی که وزیر یو احساس خطر میکنه ، از اون طرفم شاهزاده خانومه به هانسو نگفته که شاهزاده س ، ولی قایمکی هانسو رو به چونای بی عرضه معرفی کرده و گفته این به درد ما میخوره از این استفاده میکنیم تا وزیر رو بکشیم پایین . خلاصه این وسط اینا عاشق همن میشن .
یه ور داستان جی سان هست که عاشق شاهزاده س ، همینجوری الکی به یه لبخند وا داده ، بچم 🤧😭 اومده الان قاضی شده ، قاضی از روشای هانسو خوشش نمیاد از طرفی فک میکنه هانسو مشکوکه ، از اون طرفم خوشش نمیاد که هانسو چسبیده به شاهزاده خانوم ، خلاصه این دعوای عشقی هم تو داستان هست .
وضعیت خانواده هانسو که اونجوری میشه خانواده شوهر خاهر هانسو ، خاهرشو میندازن بیرون ، میگن تو خانوادت خرابه و چه جلافتا به خانواده ما نمیخوری ، خاهر هانسو هم تصمیم میگیره بیاد شهر تا بچسبه به یه کله گنده و انتقام بگیره ببینه کی اصلا این بلا رو سر خانوادش اورده ، وزیر یو از اون ورا رد میشده کمکش میکنه با خودش میگه این یه روز به دردم میخوره به دختره ام میگه که خانواده تو امپراطور کشته . راستم میگفت خانواده هانسو رو واقعا ملکه مادر دستورشو داده بود کشته شن . اون موقع صلاح مملکت اون بوده . دختررو مییاره ادمش میکنه و به عنوان جاسوس می فرسته تو بغل این وزیر اون وزیر ، دختره خبردار میشه که برادر کم عقلش اومده و از وزیر یو کینه داره .... و غیره . داستان همچین چیزیه .
خیلی سریالش اب بود . کلا من روی ان خیلی حساسم ، این طفلک هر سریالی بازی کرده سریالش یا اب بوده یا خودش کاراکترش کودن بوده یا بهش زور میگفتن یا همش مث این سریاله میگفتش " از من استفاده کنین " بابا مگه تو وسیله هستی ، چرا باید چون بابات عوضیه از تو استفاده کنن تا باباتو بکشن پایین بعدشم جای تشکر یجوری رفتار کنن انگار تو زدی خانوادشونو کشتی این چه وضع داستانه این چه وضعیت مسخره ایه ؟!
سر همین چیزاام بیشتر سریالاشو ندیدم نصفه ول کردم ولی دیگه این سری گفتم باید اینو بببینم هر جور شده . نگاهش کردم واقعا سعی کردم بدون اون بک گراندی که گفتم سریالو بدون پیشش داوری نگاه کنم ولی سریالش سرتاسر داستان بی منطقی و مسخره ای داشت . ینی واقعا خودشون نمی فهمن چقد کاراشون مسخره س ؟! مثلا همین هانسو رو کل خانوادشو امپراطور و ملکه مادر به خاک سیاه نشونده بوده ش ، از اون طرفم خاهرش مورد سواستفاده وزیریو قرار میگیره ولی اینکه وزیره گفته بودش خانوادتو ملکه مادر و امپراطور کشته راست بود ، حتی قسمت اخرم خود ملکه مادر میگه اره اون دستور رو من دادم . بعد خود جی سان خودشو جر میداد که نه بابای من کرده خب چرا ؟! بعد همچین ادمی که خانوادشو امپراطور کشته حتی دستور قتل خاهرشم امپراطور داد با اینکه میتونست اینکارو نکنه فقط چون هانسو به جای اینکه به اون التماس کنه رفته بود التماس وزیر یو ، دستور قتلشو داد ، بازم میره زیردست اون امپراطور و میشه وزیرش و بهش کمک میکنه مملکت رو درست کنن ؟! اصلا با عقل جور در نمیاد . تو مدتها دنبال انتقام بودی کسی که باید ازش انتقام میگرفتی امپراطور بود نه تنها انتقام نگرفتی بلکه عاشق خاهر شیربرنجشم شدی ؟!
کاراکتر خاهره که فوق العاده شیربرنج بود ینی اصلا یه ذره ری اکشن یه ذره بازی تو قیافه ی این دختر وجود نداشت تو کل 16 قسمت قیافش همش این شکلی بود . رسما برگشته به هانسو میگه من داشتم از تو استفاده میکردم این چه عشقیه ؟! بعد هانسو زمانی که خاهرشو امپراطور کشته بود اومد جی سان رو کتک میزد که تقصیر توعه . :| به این چه اخه .
تو کل سریال از نظر من کاراکتر جی سان بود که قشنگ بود ، دیالوگاش قشنگ به شخصیت خود هاکیون می اومد ، شاعرانه و رومانتیک و اروم و پر از سوز عشق . فقط تنها چیزی که ازش خوشم نیومد همین جمله ی مسخره ی از من استفاده کنین بود .
با اینحال با اینکه خود جی سان میخاست خودشو طعمه برای پایین کشیدن باباش قرار بده یه ذره احساس تشکر یه ذره احساس دلسوزی تو این شاهزاده شیربرنج و اون هانسو نمک نشناس عوضی وجود نداشت . انقد سر این سکانسا من حرص خوردم حد نداره ، قسمت اخر جی سان به خاطر هانسو حتی تیر خورده بود تیره سمی بودش اصلا قیافه هانسو نفرت انگیزترین حالت ممکنش بود . بعد اون شیربرنج به جای اینکه نگران جی سان باشه که تیر خورده خودشو داشت به خاطر هانسو جر میداد . خیلی حال بهم زن بودن . یه ذره عشق بین اینا دیده نمیشد .
درکل سریال ابی بود . حیف هاکیون با این توانایی بازیگریش که داره تو این سریالا سطح پایین هدر میشه .
یکی از دیالوگای قشنگی که جی سان داشت به اون شاهزاده ی بی لیاقت میگفت این بود ، شاهزاده بهش گفت من که کاری در حقت نکردم چرا منو دوس داری ، جی سان گفت :
" چون تو بهم لبخند زدی ،اگه یه بار دیگه اون لبخندو ببینم ، حتی اگه گل بی نام کنار جاده ام باشم ، راضیم"به قدری این دیالوگ زیبا و پر از عشق و سوز و جیگر سوز بود که حتی الانم میخونمش پرپر میشم براش ...
دیالوگی که من فهمیدم : یجاهایشو نفهمیدم جمله رو خودم ساختم:
그 미소만으로 새상을 다 가진 되었습니다 ~ 한번만 도 그때 그 미소를 볼수 있으면 전 길거리에 빈 이름 없는 꽃 📷 꽃이라도 좋습니다 .
چیزی که واقعا داشت میگفت : یکی از بهترین دیالوگای کل سریال :
저한테 웃어주셨으니까요.그 미소만으로 세상을 다 가진 듯했습니다.한 번만 더 그때 그 미소를 볼 수 있으면전 길가에 핀 이름 없는 꽃이어도 좋습니다.공주님께서 꺾어주신다면한없이 기쁠 것입니다."
سریال ایرانی راز بقا : اشغال محض . به قدری سخیف بود که موندم چرا دانلودش کردم .
2. سریال ایرانی خاتون :
برای سه چهارقسمت اول بد نبود ولی بعدش به قدری افت کرد که حد نداره . میخاستن مثلا سریالی باشه که تو زمان اشغال ایران توسط روسها و انگلیس ها رو نشون بدن ولی انقد شعاری و مسخره و غیرمنطقی بود که حالم رو بهم زد . اولا اینکه محوریت اصلی داستان یه زن هست رو به شدت بدم اومد . ینی چی که یه زن میذارین بعد همه بهش چشم دارن . مثلا میخان بگن زنا هم تو مبارزات نقش داشتن ؟! باشه اصلا داشتن خیلیا بودن . ولی نه زنی که با خوشگلی و بی حجابی دوران شاهنشاهی دوره بیفته تو خیابونای شهر و موقعیت رو درک نکنه . یه زن خودخواه یه زن بی درک و شعور . کسی که حرف حرف خودشه و از عشق همسرش سواستفاده میکنه . اونم وضع بچه داریش بود . بدون اینکه لحظه ای از گذشته مادرشوهرش خبر داشته باشه سرخود داشت به هووی مادرشوهرش کمک میکرد تا بهش سوزش بده . اسمشم گذاشتن دلسوزی به رعیت . از بابای بی غیرتی که برای اسودگی دل خودش دخترشو یجورایی به شیرزاد فروخته بود همچین دختریم میشه انتظار داشت . خوبه که پدرا یجوری باشن که همیشه پشت بچه هاشون مخصوصا دختراشون باشن ولی ایرانیا این پشت و پناه بودن رو با ول گذاشتن دختر اشتباه گرفتن . بهشم اسم ازادی میدن .
اونم از دیالوگای شعارزده شون که همش به یه ارتشی میگفتن تو تو ارتش ایرانی باید با ایرانیا باشی فلان اونم تو زمانیکه ارتش ایران فقط مترسک بوده و وضع واقعا خفقان اور بود و هرکسی تمرد میکرده بالافاصله کشته میشد . انقد شعار زده بود که حالم رو بهم زد . اونم از عیارشون که چشم چرون بود و چشمش دنبال زنه مردم بود . انقد مصنوعی انقد هیز هی هم جمله ی مقدس عاشقم رو تکرار میکرد . اه اه . عق . باز اشکان خطیبی تو سه چهارقسمت اول اگه نقش عاشق رو بازی میکرد بهش می اومد . گرچه نقشش یه مرد سست عنصر و بی غیرت و بی عرضه بود . مردایی مث شیرزاد نباید زنای سرکش و مستقل بگیرن ، زنی مث خاتون اصلا نباید شوهر داشته باشه ، خاتون زن اون هیز هم میشد بازم به مشکل بر میخوردن . از همون قسمت اول معلوم بود با چه تیپ زنی طرفم یه زن خودخواه ، زنی که موقعیت شوهرشو درک نمیکنه ، شوهره ارتشیه همیشه باید اماده به خدمت باشه بعد این توقع داشت کاررو ول کنه خانومو ببره شکار ! هی هم قهر و پیف می اومد . انقد خودخواه و لجباز و بیشعور که جلوی یه غریبه که قشنگ معلومه بهش چشم داره ، داره انگار چراغ سبز نشون میده برگشته میگه منو شوهرم فقط رو کاغذ زن و شوهریم خب این ینی تو داری نخ میدی دیگه . ادم چرا باید دعوای زن و شوهریشو ببره تو یه موقعیت خطرناک جلوی یه مرد دیگه باز کنه ؟! بعد با اعتماد به نفس میگفت منو ببرین اردوگاه کار اجباری راضیترم تا برگردم خونه شیرزاد :| حالا بدبخت شیرزاد انگار سیخ داغ کرده بود تو استینش 😐بعد مث سگ ترسیده بود و دل دل میکرد شوهرش بیاد نجاتش بده اون رفتارات چیه اینکه منتظری طرف موقعیت خودشو بندازه تو خطر باید تورو نجات بده چیه ؟! بعد اون فیس هات بعد اینکه می فهمی نیومده چیه ؟! درسته که شیرزاد اگه زنشو واقعا دوس داشت می تونست از ارتش در بیاد ولی موقعیتش پیش نیومده بود فقط دوتا گزینه داشت : بله یا اره . بعدشم زیرسلطه ی روسه که بابک حمیدیان بود نمیتونست استعفا بده نمیتونستم به هموطن کمک کنه چون مردم بهش اعتماد نداشتن . شیرزاد واقعا انتخابای زیادی نداشت ولی بعدش که خاتون دیگه زیادی ول شده تازه یه شوهرم برای خودش پیدا کرده بود بارها موقعیت داشت تا بکشتش .
بابک حمیدیان تو این سریال چه نقشی داشت من موندم نمیدونم چرا هر وقت این ظاهر میشد پس زمینه صدای اسب می اومد :| خب که چی ؟ چرا ؟ مگه چیکار کرده بود ؟! خب یه خیانتکاری بود که تو جبهه ی روس ها بود حداقل مث اون عیاره با جانماز اب کشی به ناموس دیگری چشم نداشت . اگرم داشت به اون چشم نبود میخاست فقط اون زن رام نشده رو رامش کنه . اصلا نتونستن وضع اون موقع رو خوب نشون بده . خیلی شعاری و حال بهم بزن بود . به قول یه بازیگری یه تیکه انداخته بود به طرفدارای یه فیلمی ، گفته بود : هرکی سلیقه ش اینه ریدم به سلیقه ش . دقیقا منم ریدم به سلیقه و دیدگاه هایی که از این سریال و از زنای مث خاتون خوششون می یاد .
3. سریال کره ای ایلجیما :
این سریال رو یه سری شبکه 5 داشت میداد منتها قسمت سه چهار یکی از بازیگرا یه صحنه داره لباسشو در میاره میخاد با یکی دیگه بجنگه از وقتی اون صحنه پخش ، از فرداش پخش سریال هم قطع شد . چون نصفه دیده بودمش و لی جونگی عزیز توش بازی کرده بود گفتم بذا دانلود کنم ببینم . بدنبود ولی خیلی اب بود با اینحال شرف داره به سریال ایرانیا . درمورد لی جونگی ، که تو بچگی خانوادش به اتهام خیانت کشته میشه و اونو یه خانواده ی دیگه ای که معمولی بود از تو خیابون پیدا میکنن بزرگ میکنن ، تا جوونیش چیزی از گذشته یادش نمی اومده ولی یهو یه ضربه به سرش خورده میشه و باعث میشه خاطرات گذشته و این که کی هست یادش بیاد از اون موقع میگرده دنبال کساییکه خانوادشو اونجوری کردن و به اسم ایلجیما از پولدارا می دزده و میده به فقیرا . اینم موضوعش یجورایی همون عیاری و از پولدار به فقیر گشنه دادن بود ولی خدایی یه ذره شعار یه ذره حال بهم زنی واقعا چون طرفدار سریالای کره ای م اینو نمیگما واقعا میگم . اب ترین سریالشونم حتی.
یادمه یه سریالی بود چندسال پیش خیلی معروف شده بود اسمش "اقای افتاب " بود و اون اقای افتاب واقعا وجود داشته همین چند وقت پیشا باقی مونده های جنازه شو از امریکا برگردوندن کره و واقعا وطن پرست بود و کلی جنگیده بود قایمکی برای کشورش ولی اونم اصلا شعاری نبود اتفاقا توی اون سریالم یه دختر نقش اول بود و اتفاقا از اشراف هم بود و تبدیل به مبارز سیاسی شد ولی اصلا چرا دارم این مقایسه رو میکنم قیاس مع الفارقه واقعا . بیخیال . سریال قشنگی بود اونم نگاه کنین و اگه بی جبهه گیری نگاه کنین متوجه میشین چقد تفاوت بین سریال سازی سیاسی بین ما و اونا س .
4.سریال کره ای نارکوی مقدس :
سریال خیلی باحالی بود ، در مورد یه مرد زحمتکش و به فکر خانواده س که میخاد یه کاری راه بندازه تا بتونه پول بیشتری به دست بیاره تا فردا روز بچهاش مث خودش نشن که از بی پولی رنج بکشن . همه کاریم بلده تعمیرکاری داره ، کلاب داره خیلیم سیاستمدار و زرنگ و بیزینس من قهاریه . یه روز یکی از دوستای دوران دبیرستانش میاد بهش میگه یه کشوری هست به نام سورینام که توش سفره ماهی نمیخورن وقتی ماهیگیری میکنن سفره ماهی که بگیرن میریزن دور بیا بریم اونجا تجارت سفره ماهی راه بندازیم وارد کره کنیم کلی سود میکنیم . چون تو کره ام سفره ماهی هم گرون داره میشه هم خیلی طرفدار داره . این یخورده سبک سنگین میکنه و بالاخره قبول میکنه و میرن اونجا ، اونجا رفتن همانا و افتادن تو دردسرایی که فکرشم نمیکنه همانا ، توی سورینام یه کره ای دیگه هست که اونجا پدرروحانی خودشو جا زده ، کار اصلیش قاچاق مواده ، حالا چرا رفته اونجا چون اونجا اولا قرارداد استرداد با کره رو امضا نکرده دوما از اونجا خیلی راحت میتونه به هرجایی تو اروپا و امریکای ؟! برزیل و این جاها منظور نمیدونم کدوم ور امریکا میشه ، قاچاق بکنه ولی تا حالا نتونسته به کره قاچاقشو انجام بده ، خلاصه اون اقایی که اول گفتم چون دینداره میره کلیسا و اونجا با این پدرروحانی قلابی اشنا میشه ، از اونورم به کارخونه ی اینا چینیا حمله کردن و یه عالم پول ماهانه ازشون میخان ، تو دردسر افتادن ف پدرروحانی خب خیلی وقته اونجاس و خودش سردسته ای این کارا چون میدونه ممکنه چینیا به اینا هم حمله کرده باشن بهشون میگه اومدین اینجا تجارت راه انداختین خدا پشت پناهتون کاری چیزی ندارین بگین من براتون انجام بدم فلان اینا میگن چرا چینیا و خلاصه تعریف میکنن پدرروحانی میگه اوکی من براتون اون قضیه رو حل میکنم خلاصه اینجوری اینجور مساعل رو پدره براشون حل میکنه ولی درواقع داره قایمکی تو سفره ماهی های اینا کوکایین قاچاق میکنه که یه سری موقع رد شدن از مرز یه کشوری باراشونو میگیرن و اینجوری میشه که اقاهه می افته زندان تو برزیل . اش نخورده و دهن سوخته . یه روز پلیس امنیت ملی کره میاد دیدنش تو زندان و میگه کجای کاری این پدر روحانی کهمیگفتی خودش این کارو باهات کرده و بار مواد گذاشته تو ماهی های تو ، خلاصه اقاهه پراش می ریزه و میگه چطور میگه اینطوری ، این کلی قاچاقچی زرنگی بوده ما دنبالش بودیم ولی فرار کرد اومده اینجا ، با همکاری تو باید بگیریمش ، اقاهه هم میگه مفتی که نمیشه من کلی سرمایه زندگیم از بین رفته دولت سرمایه منو بده زن و بچه ام تو کره گشنه موندن و اینا ، من اوکی با شما همکاری میکنم این عوضی رو بگیریم . دولتم میگه چشم و خلاصه داستان اصلی از اینجا شروع میشه .
سریال 6 قسمت نفسگیره و مث فیلم سینمایی ساخته شده اصلا فک نمیکنی که این سریاله یجوری که وایب فیلم میده . خیلی قشنگ و خوش ساخت بود با بازیگرای عالی . واقعا از دیدنش لذت بردم .
کیم هونگ دو ملقب به دان وان ، نقاش دوره ی چوسان در دوره ی 22 دومین امپراطور چوسان ینی جونگ جو ، پسر ولیعهد معروف " سادو" میزیسته . 😄" یهو ادبی میشه فعل ها "
او به عنوان نقاش نماینده دوره احیای ادبی در دوران سلطنت شاه جونگجو سهم زیادی در نقاشیهای منظره و ژانر داشت، اما نقاشی بود که در همه زمینهها نقاشیهای اصیلی مانند نقاشیهای باستانی، نقاشیهای تازه، نقاشیهای گل و پرنده و نقاشیهای بودایی میکشید اگرچه او عمدتاً به درخواست مقامات سلطنتی، مقامات عالی رتبه و اشراف نقاشی می کشید، اما به عنوان یک نقاش ژانر که زندگی روزمره مردم عادی را به تصویر می کشد توجهات را به خود جلب می کند. علاوه بر این، او نه تنها نقاشی می کشید، بلکه شعر هم می نوشت . نسب خانوادگیش خیلی طولانیه ، همین که بدونیم اون از یه خانواده اصیل زاده بوده کفایت میکنه . یه نقاش دیگه که با خانوادشون رفت و امد داشته بوده که کیم هونگ دو و استعدادش رو اون کشف میکنه و معلم اون میشه و اون بوده که باعث میشه کیم هونگ دو ، بره قصر و پرتره ی امپراطوری رو بکشه . که برای یه نقاش یه کار خیلی بزرگ و با ارزشه . همچنین کیم هونگ دو یکی از عزیزکرده های امپراطور جونگ جو بوده و رابطه ی نزدیکی باهم داشتن .
اگرچه او نقاشی های زیادی کشید و به عنوان بهترین نقاش زمان خود شهرت داشت، زندگی او سخت و سلامتی اش ضعیف بود. زمانی آنقدر فقیر بود که کاغذ و مداد و جوهر نداشت.
نقاشی های تاشو ،"군선도" که اولین بار توسط کیم هونگ دو کشیده شده ، نقاشی هایی هستند که "تصویری که با مضمون گروهی از جاودانه ها کشیده شده است تا اینکه جاودانه ها را به تنهایی نقاشی کند"
حالا اینو تا اینجا داشته باشین تا بریم راجبه زمان امپراطوری که این نقاش درش زندگی میکرده بخونیم :
ولیعهد سادو که بود و چرا کشته شد ؟!
واقعه ی " ایم او هوپیان " ینی حادثه ی ولیعهد سادو ، به حادثه ای اشاره داره که ولیعهد سادو رو به دستور پدرش داخل جعبه ی برنج گذاشتن وسط حیاط قصر تو چل تابستون و بعد از 8 روز طفلک هلاک شد . سادو اون موقع 27 سالش بود .
این خلاصه ای که همه جا میتونین پیداش کنین . اطلاعات دیگه ای که تاریخی و موثق هست رو از نامو ویکی کره از زبان کره ای دارم میگم :
پادشاه یونگجو از ولیعهد سادو، پسرش که در اواخر سن (42 سالگی) به دنیا آمد، انتظارات بیش از حد داشت و توبیخهای غیرقابل تحمل و آزار روانی را اعمال میکرد. ولیعهد سادو دچار بیماری روانی شد، کارهای غیراخلاقی و دور از شان انجام میداد ،
هر زمان که پادشاه یئونگجو وی را سرزنش میکرد؛ سادو برای تسکین استرس خود به طرز بی هدفانه ای در قصر مردم را میکشت یا کتک میزد. همچنین وی انحراف جنسی نیز داشت. بنا بر قوانین دربار پادشاه یئونگ جو نمیتوانست با دستان خودش پسرش را بکشد؛ بنابراین به سادو دستور داده شد تا در یک روز گرم از ماه ژوئیه سال ۱۷۶۲ در داخل یک مخزن برنج بزرگ چوبی قرار بگیرد. بعد از هشت روز سادو بر اثر خفگی فوت کرد. در قرن نوزدهم میلادی شایعاتی وجود داشت که ولیعهد سادو بیماری ذهنی نداشت و این یک پاپوش بود که برای وی دوخته شده بود اما این شایعات بهطور گستردهای توسط همسر وی در کتاب خاطرات بانو هه گیونگ و یادداشتهای سالیانه سلسله چوسان نقض شدهاست. پسر سادو (جئونگجو) در زمان مرگ پدرش ۱۱ ساله بود اما مادرش (بانو هونگ) به پسرش آموخت که علیه پدربزرگش موضعگیری نکند.
" یکی دیگه از دلایلی که سادو رو اینجوری کشتن این بوده که اگه به طرز معمولی میکشتنش پسرش نمیتونست امپراطور بعدی بشه ، درباریان به شدت با اینکه پسر سادو بشه ولیعهد بعدی مخالف بودن ولی امپراطور با این شرط سادو رو اونجوری کشت که نوه ش ینی پسر سادو بتونه امپراطور بشه . "
اینو تو یکی از سریالای قدیمی دیده بودم که لی جه هون ، نقش سادو رو بازی کرده بود . اسم سریال بود " در مخفی " تو اون سریال سادو دیوونه یا منحرف جنسی نبود یه ادم معمولی بود که چون با سیاست های درباریان مخالف بود و میخاست طرحی نو در بیاندازه با مخالفت های شدید پدر و درباریان روبه رو میشه و دست اخرم براش پاپوش درست میکنن و اونجوری کشته میشه .
تو ویکی کره ای در مورد سادو نوشته که سادو از بچگی به شدت باهوش و مودب بوده . و پدرش اونو خیلی عزیز میداشته . ولی بعد از یه مدت رفتارش با بچه 180 درجه متفاوت میشه :
کودک آزاری پدر یونجو نسبت به ولیعهد سادو در کمال تعجب از سنین بسیار پایین آغاز شد. او تا سن 3 سالگی به ولیعهد بسیار اهمیت می داد و از هر کاری که می کرد تعریف و تمجید می کرد، اما از 4 سالگی شروع به سرزنش و تحقیر کرد. توقعات آنقدر زیاد بود که او را سخت تربیت کردند و ولیعهد از 9 سالگی از ملاقات با پدرش (یئونگجو) می ترسید. حتی زمانی که هوا ابری بود، پادشاه یونگجو او را سرزنش کرد و گفت: "به این دلیل است که ولیعهد با فضیلت نیست." مخصوصاً از سن 10 سالگی، یونجو نسبت به ولیعهد تندتر و تندتر شد و تعداد تمجید ها به سرعت کاهش یافت و توبیخ های شدید افزایش یافت.
همیشه ردپای تربیت بد والدین و والدین بده که باعث میشه بچه ها بیمار شن و بعدشم از والدین متنفر .
영조가 사도세자를 질투했다", 혹은 "열등감을 느꼈다", "편하게 왕이 될 수 있다는 것을 못마땅했다"는 의견을 제시하기도 한다./
در یکی از کتابای تاریخ اومده که پدر به پسر حسودی میکرده ، اون به وضوح بیان کرده که از اینکه سادو به این راحتی ولیعهد و بعدم امپراطور میشه ناراحته .
از سوی دیگر، پادشاه یونگجو اغلب موجی از جانشینی تاج و تخت را به راه می انداخت تا اظهار کند که هیچ تمایلی به تاج و تخت یا تثبیت وضعیت سیاسی ندارد. "من نمی توانم به عنوان پادشاه خدمت کنم، زیرا خادمان من مدام از گوش دادن به من خودداری می کنند و آشکارا با جناح ها (سیاست حزبی) می جنگند. دعوا میکنند و بعد میگویند لطفا ما را مجازات کنید.» اگر پادشاه میگفت که تاج و تخت را می بخشم ، رعایا و ولیعهد باید به شکل اعتراض شدید، «نه!» یا گفتن «من اشتباه کردم! لطفاً مرا ببخشید!»، میگفتند ،و مخالفت میکردن این به این دلیل است که راه اندازی یک پادشاه دیگر در حالی که شاه هنوز زنده است، خیانت و شورش است . حتی اگر آن پادشاه دیگر، ولیعهد فعلی باشد. به همین دلیل، ولیعهد سادو کسی است که مرتکب شدیدترین جنایات در چوسون شده است.
همچین صحنه ای دقیقا توی سریال " در مخفی " نشون داده شده بود .
اگرچه آنها جرات کشتن یکدیگر را نداشتند، اما هیچ زمانی نبود که تمایلی به کشتن یکدیگر نداشته باشند.این ثابت می کند که مرگ ولیعهد سادو بیشتر تحت تأثیر سوء استفاده و تصمیم خودسرانه پادشاه یونگجو بوده تا دعواهای جناحی.
توی بیشتر سریالا که تا حالا از سادو به طور مستقیم و غیرمستقیم ساخته شده نشون داده شده که درباریان باعث کشته شدن سادو شدن ولی تاریخ چیز دیگه ای میگه . هر ادم عاقلی وقتی تاریخ رو بخونه متوجه میشه که سادو چرا دیوونه شده .
در سال 1762، درگیری بین ولیعهد و پادشاه یونجو واقعاً به اوج خود رسید و او بعداً پس از اطلاع از اعمال ناشایستش توسط پادشاه یونجو کشته شد . در این هنگام ولیعهد موهای خود را پایین انداخت و زانو زد و گریه کرد و طلب بخشش کرد. با تاکید بر یونجو به عنوان "پدر" علیرغم فریاد پسر، "این کار را نکن زیرا من خوب درس خواهم خواند و همه چیز را طبق دستور انجام خواهم داد"، پادشاه یونجو تا آخر پسرش را نبخشید و به او دستور داد خودکشی کند. پادشاه یونجو هنگامی که تلاش ولیعهد برای کشتن خود به دلیل محدودیت خدمتکارانش بی نتیجه ماند، خشمگین شد، بنابراین به زور خدمتکاران و نوه خود را بیرون آورد، ولیعهد را با مهر کاغذی در یک سبد برنج قفل کرد و ولیعهد را از خوردن یک جرعه آب منع کرد. ولیعهد که در جعبه ی برنج محبوس شده بود، سرانجام پس از هشت روز از تشنگی و گرسنگی درگذشت . یونجو نه تنها پسرش را کشت، بلکه دستیاران پسرش را نیز اعدام کرد.
بعد از اینکه پسرش رو دیوانه و بعدم میکشه ، ینی بهش دستور میده خودکشی کنه ، خودکشی زورکی .چون نمیتونسته مستقیما پسرش رو بکشه پادشاه . پسر سادو "جونگ جو "رو ولیعهد میکنه . تمام پادشاهان چوسان به غیر از دوتاشون همشون از خط خونی سادو هستن . واقعا داستان سادو خیلی غم انگیز و رازالوده . از سادو تقریبا ده سریال ساخته شده که البته مستقیما راجبه سادو نبوده ، بیشتر راجبه پسرش جونگ جو ، جونگ جو اسم بعد از امپراطور شدنشه ، اسمش یی سان بوده . سریال ساخته شده .
بیست و دومین پادشاه سلسله چوسان ، جونگ جو یی سان! پادشاهی که پرتلاطم ترین و پر پیچ و خم ترین زندگی را در سلسله 500 ساله سپری کرد!
یکی از مهمترین دلایلی که از این پادشاه سریال زیاد ساخته میشه اسرارامیز بودن مرگ پدرشه و اینکه خیلی میتونن روی داستانش مانور بدن . خودش هم خیلی شخصیت پرباری داشته ، وقتی سادو کشته میشه جونگ جو 11 ساله بوده . طبیعتا مرگ پدرش رو دیده و اعتقاد داشته که در مرگ پدرش بی انصافی رخ داده ، بعد از به تخت نشستنش اولین چیزی که میگه اینه :"من پسر ولیعهد سادو هستم . "
اون میخاسته اسم پدرشو زنده کنه ، از طرفی میخاسته درباریان رو بترسونه که اونو با چشم تحقیر و اسون نبیننش . بعد از پادشاه شدنش بیشترین تلاشی که میکنه اینکه به پدرش عنوان امپراطور بده و به عنوان امپراطور قبلی بهش احترام بذاره ولی نمیتونه ، عوضش برای پدرش معبد میسازه و قبر پدرش رو به یه جای خوب تغییر مکان میده . بعد از سالها تو دوره ی یه امپراطور دیگه " چون اسمشو نوشته بود من دیگه سر چ نکردم چندمین امپراطور میشه " بالاخره به سادو لقب امپراطور میدن . به نظر میاد اون امپراطور خط خونیش به سادو می رسیده و میخاستن اونو فرزند خونده سادو کننش اونجوری لازم بوده که سادو رو امپراطور خطاب کنن . از طرفی تو عوام شایعه شده بوده که روح سادو اروم نگرفته به خاطر مرگ ناعادلانه ش . برای همین لقب امپراطوریش : 뒤주대왕 ینی پادشاهیی که به خدایی رسید / ملقب شده . این لقب به این دلیل بهش داده شده که با اینکه خودش در جوانی و بدون نشستن به تخت با اسم ولیعهدی کشته شد ولی خط خونیش تا سالیان سال ادامه داشت .
تو دوره ی سادو ازش یه پرتره کشیده میشه ولی از پرتره هه استقبال نمیشه ، ده سال بعد پرتره به دست جونگ جو میرسه که بازم الان جاش نامشخصه و پیدا نشده و احتمالا مخدوش شده .
اتفاقا تو سریالی که الان دارم میبینم و همه ی این تحقیقات از دیدن اون سریال نشات گرفته جونگ جو داره دنبال پرتره باباش میگرده .
همه ی اینارو گفتم که برسم به معرفی سریال جدیدی که دارم میبینم و خیلی قشنگه ، قبل معرفی سریال اینم بگم که چون همیشه یه ابهاماتی راجبه سادو داشتم برای همین خاستم این سری قشنگ راجبش تحقیق کنم که نتیجه ش شد این . امیدوارم خونده باشین .
سریال نقاش باد :
سریال رو بر اساس رمان تاریخی پرفروش لی جونگ میونگ ساخته ان ، داستان با این فرض که شاید نقاش "شین یون بوک " واقعاً یک زن بوده است، بر زندگی اون تمرکز داره .
یک نقاش جوان با استعداد که برای جستجوی قاتل پدرش خود را به شکل یک پسر در می آورد. او با کیم هونگ دو، یک نقاش چیره دست آشنا میشود که او را به سمت تبدیل شدن به یک هنرمند بزرگ راهنمایی میکند و آنها یک دوستی قوی از مربی و شاگرد ایجاد میکنند.
اینجا اینم بگم که خالی از لطف نی :
لی جونگ میونگ خیلی نویسنده ی خوبیه اینو از اونجا که یه کتابشو خوندم و خیییلی قشنگ بود فهمیدم، فک میکنم یکی از داستانای خیلی قشنگ کره ای که از اولین کتابای کره ای ،بود که ترجمه شده بود چندسال پیش ،
کتاب " نسیمی که بر ستاره ای وزید "
اینم لینک طاقچه ی کتاب ، حتما بخونینش خیلی قشنگ و جذابه .
شین یون بوک که بیشتر با نام مستعار هه وون شناخته می شود، نقاش کره ای سلسله چوسون بود. مانند معاصرانش دان وون ، او به خاطر تصاویر واقع گرایانه اش از زندگی روزمره در زمان خود شناخته شده است. نقاشیهای ژانر او بهطور مشخصی اروتیکتر از نقاشیهای دان وون بودند ، واقعیتی که به اخراج او از مؤسسه نقاشی سلطنتی، دوواسئو باعث شد . نقاشی اغلب یک شغل ارثی در دوره چوسون بود و پدر و پدربزرگ هه وون هر دو نقاش دربار بودند. مطالعات و تئوریهای مختلفی در مورد زندگی او وجود دارد، مبنی بر اینکه او ممکن است هرگز عضو دوهواسو نبوده و با کیم هونگ-دو رابطه نزدیکی نداشته است. در حالی که کیم زندگی روزمره دهقانان را با لحن طنز به تصویر میکشید، شین در نقاشیهای خود از مردم شهر و گیسانگ، اجمالی از اروتیسم را نشان داد.
خب برسیم به سریال :
همونجور که مفصلا نقاش ها رو معرفی کردم سریال راجبه این دونقاشه و نقاشی هایی که میکشن و کارهای سیاسی که اونها درش دخیل میشن ، پدر شین یون بوک که نقاش چیره دستی بوده در نقاشی خونه ی سلطنتی همراه با استادش ماموریت کشیدن نقاشی ولیعهد کشته شده " سادو " را داشتن ، اونها بر طبق گفته امپراطور وقت ینی پدر سادو ، داشتن چهره ای که داشتن بهشون تعریف میکردن رو می کشیدن ، زنه امپراطور ینی ملکه از این قضیه خبر دار میشه و دستور میده که برن این نقاشا رو بکشن و نقاشی رو هم نابود کنن ، مخالفای سادو نمیخاستن که دیگه اسمش برده شه و ولیعهد جدید هم ادعاش شه که پدرش کشته شه و بخاد انتقام بگیره ،و این نشون دهنده ی این که امپراطور قبلی اشتباه کرده هم هست که اونا اینو نمیخاستن .از طرفی اونا میخاستن با این گفته که پدرت یه دیوانه بوده پس توام دیوانه ای روش سوار باشن ، خلاصه . ..
یه قاتل فرستاده میشه و استاد کشته میشه ، پدر شین یون بوک که اینو می فهمه و متوجه میشه که کی استادش رو کشته ، سریعا یه نقاشی مخفی از قاتل میکشه و اونو جایی پنهان میکنه ، چندوقت بعد میان خودشو زنشم میکشن ، کیم هونگ دو که دوست صمیمی این نقاشه بوده میاد میبینه دوستش رو کشتن استادش رو کشتن و خودشم چون ازش میترسیدن تبعید میکنن پیونگ یانگ ، دختر دوستش ینی همین شین یون بوک زنده می مونه و یکی از نقاشا که تو نقاش خونه ی سلطنتی بوده اونو میاره خونش و به عنوان پسرش بزرگش میکنه ، در واقع این نقاش از قبل بابای یون رو میشناخته و میدونست که خود یون هم استعداد بی نظیری تو نقاشی داره ، از طرفی نقاشه که خانوادگی نقاش بودن استعداد و تواناییش در حد این بچه نبوده ، وقتی استعداد اون دختر رو میبینه با خودش میگه اینو به عنوان پسر خودم بزرگ میکنم تا برام اعتبار و ارزش بیاره .
اینجوری میشه که شین یون بوک به عنوان پسر بزرگ میشه و به نقاش خونه ی سلطنتی راه پیدا میکنه ، یه روز که برای تمرین ازاد نقاشی به کوه رفته بودن ، شین میره توی شهر و از یه خونه ای که یه زنی توش ایستاده بود نقاشی میکشه :
اینو میکشه ، از شانس این زن ملکه مادر بوده که تو روز دعای باران که باید همه پرهیزکاری پیشه کنن رفته بوده با یه مرد دیگه ای رابطه نامشروع برقرار کرده بوده ، ملکه مادر میبینه که کسی داره ازش نقاشی میکشه ، می فرسته شبانه برن نقاشی خونه سلطنتی تا ببینه کی نقاشیشو کشیده و قشغرق به پا میکنه ، نقاشی رو پیدا میکنن ولی نمیفهمن نقاشش کیه ، چون اونا هنوز دانش اموز بودن و حق نداشتن زیر نقاشی اسمشون رو بزنن ، به جرم اینکه تو نقاشی خونه ی سلطنتی یه نقاش نقاشی اروتیک کشیده اونم تو دوره ی پرهیزکاری میگن باید نقاش پیدا شه ، امپراطور میگه تنها کسی که میتونه متوجه شه که کدوم دانش اموز نقاشی رو کشیده کیم هونگ دوعه ، کیم هونگ دو رو بهانه ی اینکه نقاش گناهکار رو پیدا کنن از تبعید در میارن و برش میگردونن نقاشی خونه ی سلطنتی .
کیم هونگ دو میاد و میفهمه که نقاشی رو یون کشیده ، و از استعداد شگرف اون هیجان زده میشه و از اینکه بالاخره یه استعداد درخشان پیدا میکنه خوشال میشه ولی حیف که این نقاش گناهکاره و باید دستاش قطع شن . این صحنه اش خیلی قشنگ بود :
به یون میگه چه فایده ی این همه استعداد که فردا قراره به جرم اینکه همچین نقاشیی کشیدی دستاتو قطع کنن ، یون میگه این فقط یه نقاشیه ولی استاد میگه که یه نقاشی خیلی حرفا برای گفتن داره تو باید یاد بگیری که هرچیزی رو نباید بکشی و هر چیزی که میخای بکشی جوری که واقعا هست به نظر نیاد ، ینی چیزی که میخای بکشی جوری بکشی که اون چیز نباشه .
استاد خیلی حیفش میادکه این نقاش قرار این بلا سرش بیاد به همین خاطر موقع گفتن اینکه نقاش گناهکار کیه میگه من نمیدونم متوجه نشدم و حاضرم خودم به خاطر این گناه مجازات شم . از اونور برادر یون که پسر همون نقاشه ش که به فرزندی قبول کرده یون رو ، میاد و میگه من نقاشی رو کشیدم ، یون هم همینطور برای دفاع از استاد و برادرش میگه من کشیدم .
خلاصه خیلی خر تو خر میشه ، از اون طرف امپراطور که به حرفای کیم هونگ دو مبنی بر اینکه کشتن و قطع دست یه با استعداد حیفه فک میکرد دوباره به نقاشی کشیده شده نگاه میکنه و متوجه نکته ای در نقاشی میشه که باعث میشه بفهمه که این همه قشقرق ملکه مادر که میشه مادربزرگ امپراطور ، به چه علته ،چون کسی که تو نقاشی خود ملکه مادره، این همه غوغا به پا کرده بود ، میره و جلوی اعدام رو میگیره و همه رو میبخشه ولی برادر یون به عنوان کسی که نقاشی رو کشیده شناخته میشه و تبعید میشه که بره تو ساختن و نقاشی قصر ها کار کنه .
اینجوری قائله تموم میشه ولی یون خییلی ناراحت و افسرده میشه تو این دوران کیم هونگ دو به عنوان استادی که به استعداد بی نظیر شاگردش حیفش میاد ازش مواظبت میکنه و اونو دوباره به نقاشی علاقمند میکنه تا استعدادش هدر نره . تو این زمان بود که استاد و شاگرد بهم نزدیک میشن و ارتباط دوستانه ای برقرار میکنن ، "کیم هونگ دو میگه که این فرد برای من شاگرد و معلم و دوست و کسی که براش ارزش قاعل بودم ، بود ."
سریال روی نقاشی های این دو و انتقام کیم هونگ دو از باعثین واقعه ده سال پیشه ادامه پیدا میکنه ، از طرفی امپراطور که به کیم هونگ دو اعتماد داره و اونو دوس داره ، به اون و شاگردش ینی یون ماموریت میده تا دنبال نقاشی پدرش سادو بگردن ،اون میگه ده سال پیش امپراطور فوت شده به نقاش ها ماموریت داده که نقاشی سادو رو بکشن و من چون بعد این همه سالها داره قیافه ی پدرم از یادم میره نمیتونم اینو تحمل کنم اگه نقاشی اونو داشته باشم این ثابت میکنه که پدرم با بی انصافی کشته شده و کشتنش اشتباه بوده و هم میتونم بهش احترام بذارم هم پایه های امپراطوریم محکم و هم انتقام قتل پدرمو میگیرم .
اونا به سختی سرنخ هایی از نقاشی که استاد و پدر یون از ولعیهد کشته شده ، کشیده بودن پیدا میکنن ، استاد و شاگرد کشته شده ، چون از اینکه درباریا نمیذارن به راحتی نقاشی ولیعهد کشیده بشه و اگرم کشیده شه ممکنه نابود شه خبر داشتن اجزای صورت ولیعهد رو به 5 قسمت تقسیم میکنن و در اثنای اینکه ماموریت کشیدن نقاشی ولیعهد رو داشتن نقاشی 5 نفر از اعضای دربار که کله گنده هستن رو هم میکشیدن ، درواقع اونا اجزای صورت ولیعهد رو تو نقاشی های جداگونه که برای درباریان کشیدن پخش و نقاشی میکنن ، مثلا تو نقاشی فلان دربای به جای چشم اون فرد ، چشم های ولیعهد رو میکشن و به همین ترتیب برای همین وقتی صاحبان نقاشی ، نقاشی رو میبینن تعجب میکنن که چرا این نقاشی شبیه اونها نیست . با اینحال اون نقاشی رو نگه میدارن ، کیم هونگ دو و شاگرد اینو میفهمن و نقاشی ها رو با بدبختی از صاحباشون میگیرن و نقاشی ولیعهد رو کامل میکنن .
ولی خب این پروسه به راحتی نبود دیگه کلی دردسر جلوشون بود و کلی دسیسه .
اخراش که میخان بگردن دنبال قاتلین نقاش ها ، کیم هونگ دو متوجه میشه که شین یون بوک همون دختر دوستشه که داشته دنبالش میگشته . از طرفی تو این مدت محبتی هم بین این دو جوونه زده بود و خیلی قشنگ و تاثیرگذار بود ارتباطشون . دست اخر اینکه یون یه زنه به گوش ملکه مادر میرسه و زمانی که امپراطور تازه به نقاشی پدرش رسیده بود ومیخاست نقشه هاش رو اجرا کنه با تهدید ملکه مادر که نقاشی توسط یه زن کشیده شه و این ابروریزیه روبه رو میشه . امپراطور به یون دستور میده که اون شهر رو ترک کنه و باید همیشه به شکل یه مرد زندگی کنه وگرنه کشته میشه چون به شکل یه مرد زندگی کردن جرمه و تازه اون اومده بوده نقاشی خونه سلطنتی و جرم نابخشودنی مرتکب شده بوده . یون دست اخر بدون اینکه به استادش بگه که کجا میره شهر رو ترک میکنه و استادش هم از نقاشی خونه سلطنتی خارج میشه و میره برای خودش نقاشی بکشه .
سریال 20 قسمتیه ولی جا داشت واقعا 30 قسمت بشه . دوقسمت اخر خیلی زود جمع شد ولی بازم با اینحال قابل قبول بود . یه سری اشکالاتیم داشت که چشم پوشی کردم چون واقعا دیدنش لذت بخش بود .
بازیگرا مخصوصا بازیگر نقش کیم هونگ دو خیلی بازیش خوب بود قشنگ تغییر احساسش از استاد به شاگرد با استعداد ، و بعد دوست و بعدش کسی که بهش به عنوان زن نگا میکرد مشهود بود و خیلی قشنگ بودش . بازی دختره هم خیلی خوب بود . با اینکه نقشش یخورده کودن بود ولی قابل اغماض بود . درکل سریال تاریخی خیلی قشنگی بود . بعد مدتها یه سریال خوب واقعا چسبید .
یادم رفت اینو بگم ،
اولش یادتونه گفتم که پدر یون نقاشی از قاتل میکشه و قایمش میکنه ؟ اون نقاشی رو به دست کیم هونگ دو رسونده بوده ولی نقاشی بدون صورت بوده ، و کاغذ یه کاغذ ضخیم ، هونگ دو و یون به دنبال جایی که این کاغذ تولید میشه میرن و اونجا وسایل کاغذ سازیی که پدر یون اختراع و ساخته بود رو میبینن ، یون یادش می افته که پدرش بهش گفته بوده که این دستگاه کاغذارو بهم می چسبونه و از هم جدا هم میکنه ، یون با اون نقاشی بی صورت این کار رو میکنه و کاغذها از هم جدا میشن و تصویر زیری ظاهر میشه . و اونا می فهمن که قاتل ، فلانی کله گنده ی پولداره شهره .
این کاغذ درست کردنشون و این کاغذای چوسانیشون واقعا پروسه سخت و عظیمی داره . فکرشو کنین رو کاغذ با جوهر مینویسن و کاغذ خیس نمیشه از طرفی جوهر پخش نمیشه و به همین طریق بوده که نقاشی ها و کتابای تاریخشون بعد از این همه ساله که باقی مونده ، یکی از چیزای باحالی که راجبه کره دوس دارم و برام جالبه اینکه به تاریخ خیلی اهمیت میدادن و میرزا بنویس تو دربار داشتن که همه چیز رو ثبت میکرده یه چیز حدود 7 هزار و 400 تا کتاب تاریخ داشتن که برای کل امپراطوریشون تا قبل حمله ی ژاپن بوده ، که از اون 7 هزار و خورده ای تعداد کمی باقی مونده ، اون موقعی که ژاپن حمله میکنه یکی از کاخ ها رو اتیش میزنه و که تو اون کاخ ارشیو سلطنتی کتاب های تاریخ بوده که بیشترش میسوزه و یه تعدادیشم میبره ژاپن ، از اونایی که باقی مونده و تحقیقات دیگه است که کره تونسته تاریخ دست و پا شکسته ای از امپراطوری و جزییات امپراطوری ها داشته باشه .
حالا شما حساب کنین کره نصف نصف زمانی که ایران امپراطوری داشته هم نیست ، ما چی داریم و اونا چی . ینی ما همین شاهنامه رو هم سریال کنیم ها اصلا یه چیز خدایی میشه . که متاسفانه همچین هزینه ها و همچین نویسنده هایی تو ایران نمیشه و نیست . چندتا سریال به درد بخور داشتیم که دیگه ادم چندبار ببینه اونارو .یه سری سریال تاریخی هم داریم که نمیخام ضدمذهبی بازی در بیاریم ولی واقع بینانه اونا تاریخ ما نیستن و ما رسالت اینکه مثلا سریال حضرت یوسف بسازیم یا حضرت محمد (ص) یا سلمان فارسی " البته که ایرانی بود ولی بالاخره به ریشه ش پشت کرد رفت دنبال دین "رو نداریم . تاریخ خودمون انقد زیاد و اسراارامیزه و انقد میشه روش مانور داد و داستان ساخت ، تصور کرد ، که تا عمر داریم و عمر داره این ممکلت میشه ساخته شه و دیده شه ولیکن هیچی . هیچی . گفتنش چه فایده داره . حالا یه چیز دیگه بگم ؟ تو مدرسه هاشون اسم همه امپراطور ها رو شعروار حفظ میکنن . ما چندتا پادشاه میشناسیم ؟ ما غیر از اینکه همش خیلیا ، من نه ، ادعای اریایی و کوروش رو دارن ایا اصلا راجبه کوروش خوندن ؟ اطلاعاتی دارن که وقتی ازشون میپرسی مث بلبل جواب بدن ؟ نه . تاریخ ما تاریخ خیلی پرباریه ولی کی داره از تاریخ ما سریال میسازه ؟ ترکیه . سلجوقیان بزرگ ، پادشاه طغرل ، و به اسم خودش زده . چرا چون طغرل ترک بوده .خلاصه که از ماست که برماست .
سریال کره ای " اتفاقی دیدمت " یا اتفاقی بهم برخوردیم معنی بهتری میده البته . درهر حال درمورد یه خبرنگار و مجری اخباره معروفه که یه روز تو یه تونل یه ماشین عجیب که میشه باهاش تو زمان سفر کرد پیدا میکنه ، سوارش میشه و میره هی جلو و عقب و تو سفرش به سال 2023" مثلا 2023 چندسال بعده زمان حاضره " میفهمه که کشته شده ، و قاتلش یه قوطی کبریت که توش یه تیکه کاغذه که توش نوشته " زنایی که کتاب میخونن خطرناکن " گذاشته ، خلاصه تحقیق میکنه می فهمه که یه قاتل زنجیره ای تو اون شهری که توش متولد شده وجود داشته که الان زندانه و این همه سال هم داره میگه که من قاتل نیستم ، میره زمانی که هنوز قتل ها اتفاق نیفتادن ینی سال 1987 ،و اونجا برای خودش کار معلمی رو برمیگزینه و به تحقیقاتش که کی قاتله ادامه میده و جلوی قتل ها رو میخاد بگیره ، اتفاقی تو یکی از رفت امد هاش تو سفر ، توی تونل یه دختری داشته راه می رفته که با ماشین این برخورد میکنه و اونم به سال گذشته کشونده میشه ، توی تصادف ماشین خراب میشه و دیگه نمیتونن برگردن به همونجایی که بودن . برای همین با دختره همخونه میشه . از طرفی مامانه دختره هم همون دیشب به قتل رسیده و کنار جسدش همون قوطی کبریته وجود داشته اینجوری یه وجه اشتراکم بینشون پیدا میشه و باهم تحقیقات رو انجام میدن ، خلاصه اقای مجری دست اخرم می فهمه که باباش قاتله و باباش بوده که سال 2023 زده کشتتش . این خلاصه کل 16 قسمتی بود که تو این یکی دوماه نگا کردم .
اوایل داستانش جذاب بود ولی بازی بازیگرا چشم گیر نبودن ولی چون داستانش و اینکه معلوم نبود قاتل کیه جذاب بود هی نگاه کردم . راستش قضیه عشقی این دو اصلا برام اهمیتی نداشت . من بیشتر برام جذاب بود قاتل رو نشون بدن و انگیزه ش از کشتن این چندنفر که ربطی هم بهم نداشتن . مثلا یکی انقلابی بود اون یکی رقاص کلاب !
ولی انقد کش دادن انقد کش دادن که دست اخر اب بستن تو کل سریال . اولا اصلا انگیزه قتل رو نشون ندادن که چی بوده دوما یه عالم سوال بود که حل نشده باقی موند ، سوما قاتلش خیلی مسخره بود اصلا این نباید قاتل میشد نمیدونم چرا اونو قاتل جلوه دادن . خب به صرف اینکه مامانش کتاب خون بوده و ترکش کرده باید بزنه هرکی کتاب میخونه رو بکشه ؟ اون موقع باید نصف بیشتر شهرو بکشه که . ! در این صورت اولین مقتول باید همون نویسنده ی تو سریال می بود و جوونی مامان دختره که ! از طرفی نشون ندادن تو زمان حال که مامان دختره کشته شده و قبل مرگ دیالوگ " تو همه ی مارو گول زدی " رو گفت اشاره به کی داشت ؟ و چیکار کرده بوده که گولشون زده ؟! نشون نداد این قاتل چه مرگش بود که برای پسرش نامه های پرمحبت می نوشت ولی زده زرتی کشتتش ؟!
بازیگرا هم انقد بد بازی کرده بودن اصلا اولین بار بود تو تمام عمر سریال بینی م میدیدم که انقد بازیگرا بد بازی میکنن شیربرنج خالص . یه چندتا بازیگر هستن که با اینکه خوشگل و معروفن کلا بازیشون یخه مث پارک شین هه ، ولی اون حداقل خوشگله . این دختره اصلا ماست بود ماست . با اون مدل موهای زشتش که اصلا بهش نمی اومد . پسره هم بازیگر سرشناس و سونبه ایه تو این کار نمیدونم چرا انقد بد بود بازیش اینجا ! سرجمع خیییلی مسخره و اب تموم شدش .
درمورد چا دال گیونه که برادرزاده شو تو سانحه سقوط هواپیما از دست میده و توی ایکلادش ویدعویی از برادرزاده ش تو هواپیما گرفته بود رو پیدا میکنه که توی ویدعوئه یکی از مسافرا هم افتاده بوده ، هواپیما توی ابهای مراکش سقوط کرده چون جسدا همه متلاشی شدن دیگه جمع اوری نمیکنن ، خانواده های داغدیده میرن مراکش برای ختم و اینا ، چا دال گیون توی فرودگاه میره دستشویی ، توی دستشویی همون یارو مسافره که تو ویدئو برادرزادهه بود رو میبینه ، و کپ میکنه اگه همه مردن چطور این یارو نمرده ؟! خلاصه می فهمه که سقوط هواپیما به خاطر نقص فنی نبوده ، تروریست تو کار بوده . می افته دنبال قضیه و کل ممکلت رو هم میزنه تا انتقام بگیره . حالا قضیه چیه ؟! قضیه اینکه دوتا کله گنده لابیست هایی که دارن اسلحه و این جور چیزا می فروشن به اینور اونور میخان هرجور شده قرارداد تجهیزات و این چیزا بفروشن به کره اونم با رشوه های خیلی زیاد به اقصا نقاط اداره های کل کره که همه اوکی باشن با قضیه و بیشترین پولم میره تو جیب رییس جمهور . اینا بودن که هواپیمایی که برای شرکت رقیب بوده رو ترکوندن تا کره دیگه با اونا قرارداد نبنده و بیاد با اینا قرارداد ببنده . خیلی خالی بندی ها داشت گرچه بحث لابیست ها و صنایع دفاعی همینقدر واقعی هم ممکنه باشه . ولی من زیاد خوشم نمیاد از این جور موضوع های لابیست و اینجور چیزا . یه سریال دیگه ام اینجوری دیده بودم خوشم نیومد . اولا چادال گیون خیلی دیگه داشت الکی مث قهرمانا یکه تازی میکرد درحالیکه یه ادم عادی بود و کارشم بدل کاری بود . ولی دیگه اینکه یه بدل کار هرچقدم هنرهای رزمی بلد باشه بتونه نیروهای امنیتی که برای کشور دارن کار میکنن رو شکست بده خیلی احمقانه نشون دادن اون کشور و نیروهاش نی . همه ی کارارو اون میکرد . حتی اون رفت به رییس جمهور عقل گذاشت که ممکنه برات تله گذاشته باشن و اینا . اخرش که اصلا انقد مسخره و اب بود که حد نداشت ، میتونستن قضیه رو با گرفتن یارو کله گندهه ببندن و هرکی بره سرکار خودش ولی به شکل مسخره ای چادال گون که خودش از این کارا خوشش نمی اومد رفته بود کیلر لابیست ها شده بود . از اونورم پلیسی که باهاش همکاری میکرد رفته بود لابیست شده بود . خیلی مسخره شده بود چرا یه پلیس که برای حقیقت و عدالت میجنگید باید بره تو همچین صنعتی که مخصوصا برای یه زن انقد کثیفه . دقیقا کسایی که از این ادما ضربه خورده بود رفته بودن تو این صنعت . وقتی پایانشو دیدم حس کردم 16 قسمتی که دیدم بیهوده بوده . درسته که به قول یارو کله گندهه که همه چی زیر سر اون بود ، این صنعت هیچ وقت تمومی نداره و اگه اون بمیره کسی دیگه ای میاد ولی همینکه اندازه خودت بتونی سهمی تو اصلاح و بهبود روابط این مدلی داشته باشی خودش کافی نی ؟! هرچقدم زندگیتو برای جنگیدن با این ادما بذاری هیچوقت تمومی نداره ، هم تو بی خانمانی هم اونایی که دارن تو این صنعت فعالیت میکنن . درکل سریال بدی نبود . ولی اخرشو خراب کردن .
فیلم بریده ای کوتاه از زندگی شهید مهدی باکری و برادرش و جنگ و نقش اونها تو جنگه . در کل بد نبود . ولی به خوبی غریب یا ایستاده در غبار نبود . میتونست بهتر ساخته بشه ، یه جاهاییش اضافی بود یه کسایی رو نشون میداد که اصلا ربطی به داستان نداشت .
ولی با اینحال چیزایی داشت که منو دوباره به این فکر واداشت که چقد اون زمان ارتباطا قشنگ بوده چقد خالصانه بوده چقد همه درست بودن ، چقد پاک و بی الایش بودن . واقعا حیف این جوونا که بدون برنامه بدون نقشه رفتن و شهید شدن . چقد از اون موقع تا حالا ادما تغییر کردن . دیگه فک نمیکنم مردی مث باکری ها و رستگاری ها پیدا شن . نه فقط برای اینکه به کشور خدمت کنن بلکه برای اینکه شوهر و برادر و پسر خوبی برای زندگی هم باشن . اون ارتباطای پاک و صادقانه بدون فکرای کثیف بدون دروغ بدون برنامه ریزی که اگه اینو گفت اونو بگم بدون اینجور ارتباطای دو دوتا چهارتایی . واقعا پر از سادگی و زیبایی بوده اون موقعها . الان انقد ارتباطالات انسانی پیچیده شده و هرکسی فقط به فکر نفع خودشه که نمیشه راست و دروغ رو تشخیص داد . همش باید تجزیه تحلیل کنی . چقد خسته کننده و طاقت فرساس واقعا زندگی الان . به نظرم یکی از چیزهایی که تو جمله ی " ازدواج اسان " نهفته هست اینکه انقد صاف و صادقانه طرفین خودشون رو بهم نشون بدن که شناخت اسونتر شه و به طبع اون تصمیم گیری و بعدشم زندگی زیباتر شه .
خلاصه این چیزا بعد دیدن فیلم به یادم اومد که گفتم اینجا بنویسم . اینجور فیلما باعث میشه کسایی که کنجکاو هستن برن درمورد شهدا تحقیق کنن و یا کتابشونو بخرن و بخونن تا بیشتر با زندگی اونها و شخصیت اونها اشنا بشن . مث من که دوماهه کتاب " محمد مسیح کردستان " رو خریدم ولی وقت نشده بخونمش . 😄
اتفاقا تازگی تی وی یه سریال جدید داره پخش میکنه به نام " سوران" که اونم درمورد یکی از شهدای کرد ، هستش و از روی کتاب خود شهید " عصرهای کریسکان " ساخته شده . و اونم سریال خوبی به نظر میاد .
اینجور سریالا رو که میبینم بیشتر دلم برای شهدا میسوزه ، طفلکی ها همشون اسیر بودن تو کردستان و کوه هاش که این زبون نفهمای ناسازگار رو ساکت کنن . همین نفهما باعث شدن که پارسال اون همه کشته دوباره داده بشه و ممکلت ناارام شه . بر باعث و بانیش لعنت .
سریال ژاپنی " روزها " براساس "واقعه ی زمین لرزه و سونامی توهوکو" و به طبع اون "حادثه اتمی فوکوشیما "در سال 2011 ساخته شده .
حادثه اتمی فوکوشیما ۱ به مجموعه حوادثی گفته میشود که از تاریخ ۱۱ مارس ۲۰۱۱، در پی زلزلهٔ ۹ ریشتری و سونامی، و در اثر از کار افتادن ماشینآلات نیروگاه هستهای شماره ۱ فوکوشیما متعلق به شرکت نیروی برق توکیو، یکی پس از دیگری، و نشت مواد رادیواکتیو به وقوع پیوست. متخصصان این حادثه را بعد از حادثه چرنوبیل بزرگترین فاجعهٔ اتمی میدانند و از نظر پیچیدگی آن را در مقام نخست فجایع اتمی جهان قرار میدهند چرا که تمام رآکتورهای نیروگاه فوکوشیما در نتیجهٔ این رویداد با مشکل مواجه شد.
بعد از اینکه زمین لرزه 7 و بعد 9 ریشتری 7 استان اصلی و کل شبه جزیره ی ژاپن رو تحت تاثیر قرار میده ، ژاپن و کشورهای کنار اقیانوس ارام هشدار سونامی رو میدن ، اونا احتمال یه سونامی 5 تا 10 متری رو میدن ولی سونامی 15 متر ارتفاع داشته و کلی شهر رو نابود میکنه .
در پی زمین لرزه یکی از شهرایی که بیشترین خسارت رو میبینه و بیشتر مهمتر بوده فوکوشیما بوده ، چون اونجا نیروگاه اتمی قرار داشته ، بعد از زلزله برق ها قطع میشه و ژنراتورهای اضطراری شروع به کار میکنن ولی یه ساعت بعد از زلزله سونامی میاد و همه چی زیر اب میره برای همین برق کاملا قطع میشه ، نیروگاه اتمی زیر مجموعه شرکت برق توکیو هست ، و برق بیشتر ژاپن و همچنین توکیو از اونجا نشات میگرفته ، کارکنان شرکت برق و نیروگاه دست به دست هم میدن تا بحران پیش اومده رو پشت سر بذارن . از طرفی زلزله نصف کشور رو نابود کرده و از طرفی هم سونامی که حتی از زلزله هم بدتره . تمام اینا یه طرف مشکل بزرگتر نیروگاه ها هستن که با نبود برق شروع کردن به گرم شدن و این حتی از اون دوتای دیگه هم خانمان سوزتره .
سریال درباره تلاش های شبانه روزی کارکنان نیروگاه هسته ای و برق و بقیه رییس روسا هستش تا علاوه بر بدبختی طبیعی که بهشون وارد شده نذارن بدبختی دست ساز انسان هم بهشون وارد بشه . همشون مستاصل نگران و هول بودن و گیج .
در راس اونها رییس نیروگاه اتمی " ماسائو یوشیدا " بود که تونست با سرپیچی از دستورات دفترمرکزی از وقوع فاجعه بزرگتری جلوگیری کنه .
"او با سرپیچی از دستورات دفتر مرکزی شرکت مبنی بر توقف استفاده از آب دریا برای خنک کردن راکتورها، نقش مهمی ایفا کرد. به گفته فیزیکدان هسته ای دکتر میچیو کاکو، تصمیم به استفاده از آب دریا مسلماً از یک فاجعه بسیار بزرگتر جلوگیری کرد.بدون آخرین تلاش برای استفاده از آب دریا برای خنک کردن راکتور، فاجعه بسیار بزرگتری که میتوانست بخش زیادی از شمال ژاپن را آلوده کند ممکن است رخ داده باشد. در 12 مارس 2011، حدود 28 ساعت پس از وقوع سونامی، یوشیدا و سایر مدیران TEPCO به کارگران دستور داده بودند که شروع به تزریق آب دریا به راکتور شماره 1 کنند تا از گرم شدن بیش از حد و ذوب شدن راکتور جلوگیری کنند. اما 21 دقیقه بعد به یوشیدا دستور دادند که عملیات را متوقف کند. یوشیدا تصمیم گرفت که این دستور را نادیده بگیرد و به کارگران کارخانه دستور داد که ادامه دهند. در ساعت 20:05 همان شب، دولت ژاپن دوباره دستور داد تا آب دریا به واحد 1 تزریق شود."
در پی این حادثه سه نیروگاه بزرگ منفجر میشن و نشت رادیو اکتیو در شهرا اتفاق می افته . تو سریال میگفت که نزدیک نیروگاه 400 اصله درخت ساکورا کاشته بودن که همشو قطع میکنن چون همشون الوده به مواد رادیو اکتیو بودن . اگه چهارمین ساختمون هم به این وضع دچار میشد و منفجر میشد نه تنها چرنوبیل بلکه از حادثه ی بمب اتم هیروشیما ناکازاکی هم 100 برابر بدتر میشد . که خداروشکر تونستن اونو خنک کنن و منفجر نشده ولی ذوب شده گیش به حدی بوده که هیچ بنی بشری نمیتونسته بره تو اون ساختمون و اینجوری میشه که اونجارو به امون خدا ول کردن . تو خبرها اومده که این زمین لرزه شبه جزیره ی ژاپن رو 10 سانتی متر جابه جا کرده .
رآکتور شماره 1، که در آن تعلیق تزریق آب برای خنک کردن هسته نادیده گرفته شد، اولین رآکتوری بود که در بعدازظهر 12 مارس 2011، یک روز پس از زلزله و سونامی تسلیم انفجار هیدروژن شد. تلاشهای تزریق آب متعاقباً در راکتور شماره 3 شکست خورد، که در صبح روز 14 مارس منفجر شد. این امر باعث میشود که فشار در مخزن مهار راکتور شماره 2 که مواد رادیواکتیو را در 15 مارس به مناطق خشکی در سطوح بالاتر پرتاب میکند، غیرممکن کند. راکتور شماره 4 نیز در 15 مارس منفجر شد و نگرانیها را در مورد از دست دادن احتمالی آب از استخر ذخیره سوخت هستهای آن افزایش داد. از دست دادن آب می توانست حتی مواد رادیواکتیو بیشتری را به بیرون پرتاب کند.
سریال خوب و باحالی بود ولی ...
ولی خیلی باحال نشون ندادن ،در برابر کار تیمی و دقت و دستورایی که هاسگاوا تو فیلم" گودزیلا " میداد رییس نیروگاه اتمی تو این سریال خیلی کند بود و اروم بود انگار هیچی نشده بود ، "یه زلزله اومده و رفته خیله خب برق نی خب زنگ بزن ببین تو نیروگاه چه خبره" . میدونی تو همچین ژانری که خب هیجان و نگرانی موج میزنه ، به عنوان بیننده منتظر ری اکشن های ناراحت تر و هیجانی تر و تند عمل کردن و بدو اینور بدو اونور مث کره ای ها که برنامه ریزی میکنن زود تند سریع ، اینا اروم اروم نگرانی تو قیافش بودا ولی یجوری بود میدونین ؟! قشنگ ژاپنی بود درواقع ، دقیقا مث اون داستانی که میخوندم " باران سیاه " تو داستان بمب انداخته بودن هیروشیما بعد شخصیت اول داستان یه کارخونه ای کار میکرد باید میرفت نمیدونم یه چیزی بخره برای کارخونه ، بمب رو انداختن این گفت عه این سری بمب بزرگتر بوده انگار با اینکه کلی زخم شده بود اومد بیرون رفت سرکارش . 😶 اصلا من همینجوری مونده بودم ، بمب انداختن ! تو میخای بری سرکار ؟؟ریلی ؟ ، تو این سریالم ادما این حسو بهم میدادن .
بعد رییس انرژی اتمیشون اقتصاد خونده بود نخست وزیر ازش سوال میپرسید الان چی میشه باید چیکار کرد چقد وقت داریم مثلا سوالای علمی راجبه همین رادیو اکتیو ، بعد رییس دست و پاش می لرزید عینهو این دانش اموزایی که درس بلد نیستن معلم ازشون میپرسه .راستش اولش خوشم نیومد برام خنده دار بود ،ولی بعدش متوجه اوج نگرانی و استصال و استرسی که داشتن شدم ، این بلاتکلیفی این سردرگمی رو خوب نشون داده بودن . برای ادمایی مث ژاپنی ها این حد از نشون دادن احساسات هم برام قابل درک شد . برای همین میگم خوب بود .
یه چیز دیگه ای اینکه این جزییات از کارایی که اون موقع تو اون هفت روز تو نیروگاه انجام دادن تا باعث نشن وضع وخیم تر از این بشه ، همش به دست همین اقای رییس ظبط و نوشته شده به صورت کتاب ،اسم کتاب هست "شهادت یوشیدا " و از همون کتاب هست که تونستن بفهمن اونجا چه خبر بوده و این سریال رو ساختن . این لینک کتابه .
یه اهنگ خیلی قشنگ از کیوهیون صدا بهشتی ،اسمش هست “ پاک کننده ی قلب “ یا روح یا درون .
اهنگ راجبه شخصیه که عاشق کسی شده که هنوز به اندازه خودش اونو دوس نداره و حتی از رابط قبلیش تو قلبش ناراحتی هایی و دغدغه هایی داره . معنیش انقدر قشنگ و با محبته که هروقت گوش میدم ناراحتی های درونیم تسکین پیدا میکنه .گو ناخوداگاه لبخند میزنم .وقتی به معنیش و درون مایه شعر نگا میکنم نشون دهنده ی پختگی و سطح شعور و فرهنگ شاعر رو توش میشه دید که چقد زیبا راجبه اینکه چطور میشه رابطه ای را با کسی که قبلا یه بار توی رابطه شکست خورده برقرار کرد ، نوشته . چیزی که خیلی دربین ما و روابطمون کمه . حتی در بین زوجهای متاهل . از همچین موضوعی یه شعر ساده ی زیبا پر از محبت نوشته شده .
توی شعر جایی هست که میگه “ برای من کافیه که چیزای کوچک مشترکی را باهم داشته باشیم”
چقد قشنگ میشه اگه توی رابطه هامون دنبال یه تحول خیلی بزرگ یا خاسته های خیلی عجیب نباشیم . چقد قشنگه اگه دیدن یه اسمون پاییزی زیبا با درختای زرد و نارنجی همون حسی که من دریافت میکنم رو دیگری هم دریافت کنه و برای لحظه ای این شادی بینمون باشه . و براش قلبمون بزنه که این یه چیز مشترک بین ما بود .
امروز بازبینی برای سومین بار سریال بازگشت رو تموم کردم ، تصمیم گرفتم ازش پست بذارم چون واقعا سریال قشنگیه .
خب البته برای سومین بار یه سری باگ ها و مسائل غیرواقعی تو چشمم اومدن ولی خب بازم مزه داد ،داستان و پرونده سریال ریتم خوبی داشت و با وجود اون باگ هایی که گفتم برای منی که بیننده ی ریزبین هستم ، باز هم دیدنی جذاب و بازم اخراش واقعا برام غم انگیز بود . این یکی از سریالایی که تقریبا وسط سریال بازیگر نقش اصلی عوض شد و چه تعویض به جایی بود و چقد تو سریال و جذابیتش تاثیر به سزایی داشت .
بذارین اول شخصیت های اصلی سریال رو بهتون معرفی کنم که همشون تو سریال تاثیر گذار بودن :
از چپ : وکیل چو جه هه / پلیسه / اوه ته سوک / هاک بوم / این هو / زن این هو / جون هه / دکتر / دونگ به / و بقیه هم زیرش نوشته اسماشونو به ترتیب موقع تعریف میگمشون ...
داستانو از اخر به اول میگم ، اسپویل داره :
"چو جه هه" دخترش کشته شده و اون الان تبدیل به وکیل خبره و معروفی شده و اومده تا انتقام کشته شدن دخترشو بگیره . قاتلین دخترش چهارتا پسر بچه ی 13 ساله هستن " ته سوک ، هاک بوم ، این هو و جون هی و سانگ وو که اصلا کاره ای نبود و فقط تو ماشین بودش و خدمتکار بچها بودش یجورایی " اونا غیرقانونی مشروب مصرف میکنن مستن میکنن و سوار ماشین سرایدار میشن و تو جاده رانندگی میکنن و به یه دختر بچه میزنن ، دختره همون لحظه نمیمیره . اونا هول میکنن و به یه دختری که باهاشون رفت وامد دارن " می جونگ : که دختر سرایدار ویلای اوه ته سوک ایناس ،" زنگ میزنن ، دختره بهشون میگه جسد رو ببرین یه جای دورتر از محل تصادف و بندازین تو دریا ، اوناام همون کارو میکنن نزدیکای صخره یکیشون میگه بچه هنوز زنده س بیاین فقط ولش کنیم و بریم ولی بقیه اصرار دارن که بندازنش تو اب و بچه ی زنده رو پرت میکنن تو اب .
بعدش میرن ویلا و می جونگ میاد و بهشون میگه که اگه لو رفتین میگین که راننده سانگ وو بوده ، چون سانگ وو 14 سالشه . بعد یه مدت جسد پیدا میشه و پلیس هم با رشوه جوری جلوه میده که سانگ وو همه کاره بود ، سانگ وو چون 14 سالش بوده 2 سال زندان میره و اون 4 تا پولدار 50 ساعت کار اجتماعی .
قانون جرائم اطفال زیر 14 سال کره جنوبی ، اینجوری که اگه بچه زیر14 سال باشه حتی اگه قتلم کرده باشه مجازات نمیشه . بهش میگن قانون محافظت از اطفال ، درحالیکه خیلی قانون مسخره ایه . تو همه ی سریالاشون که بیسش قتل و جرائم زیر14 سال دارن یجورایی این قانون رو زیرسوال میبرن .میکشن و بعدشم گستاخانه ول میچرخن و عذرخاهی که هیچ تو رفتارشون فکر و اصلاحی هم انجام نمیدن . درحالیکه به نظر من اینجور افراد حالا زندان نمی فرستین ، اوکی ولی باید تا رسیدن به سن قانونی زیرنظر گرفته شن که اگر بازم جرمی کردن اینبار با شدت بیشتری باهاشون رفتار شه .
درهرحال این قانون روی اون 4 تا پولدارم انجام میشه و قسر در میرن . سانگ وو که فقیر بودنش ، بعد از زندان نمیتونه به درس و مدرسه برگرده ، باباش پول رشوه ای که والدین اون 4 نفر بهش دادن رو برمیداره و اونارو ترک میکنه ...
اون چهارتا بعد از سالها الان برای خودشو هرکدوم کسی شدن ، ولی با مشکلات خودشون . و هنوزم با می جونگ در ارتباطن و حتی خانواده ی ته سوک برای می جونگ بار مشروب باز کرده ... می جونگ با این هو رابطه داره و جون هی رو هم معتاد کرده .
همون موقع ، مامان بچه بارها در خونه ی قاضی میره که این چه حکمیه و فلان ، اونجا با مامان سانگ وو اشنا میشه و با اینکه والدین مقتول و گناهکارن باهم ارتباط خوبی برقرار میکنن ، مامان بچه بارها برای اعتراض با پلاکارد میره و چون داشته ابروی اون 4 تا بچه میرفته ، بابای اوه ته سوک ادم می فرسته خونشو اتیش میزنن . بعد از اون مادره میخاسته تو بیمارستان خودشو بکشه که یه مادر دیگه ای که دخترشو از دست داده بوده هویت دخترشو بهش میده و با عمل جراحی اون میشه دختر اون زن . اینجوری میشه که چو جه هه به چو جه هه الان تبدیل میشه .
چو جه هه یه مدت قاضی بوده ، تو اولین پرونده ش بازم همون 4 نفر مقصر بودن ، این بار به یه دختر زیر سن قانونی تجاوز و مواد داده بودن . دختره خاهر دکتر کیم جانگ سو عه ، که یه مدته تو بار می جونگ کار پیدا کرده و می جونگ اونو به خونه ی هاک بوم و جون هی فرستاده و این بلا سرش اومده و بعدشم یه جوری قضیه رو نشون دادن که مقصر خود دختره س نه پسرا . برادره جلوی دادگاه خودشو میخاسته به اتیش بکشه که چو جه هه نمیذاره و بهش میگه " برای انتقام باید شمشیر انتقام رو جوری تو قلبت تیز کنی که بتونی به این دنیا زخمی بزنی که علاج ناپذیر باشه ." همچین چیزی میگه ...اینجوری میشه که این سه خانواده با هم هم دست میشن تا از می جونگ که مغز متفکر گوه کاری های پسراس و پسرا انتقام بگیرن .
اونا می جونگ رو میکشن و جسدشو تو ماشین هاک بوم میذارن ، جون هی و ته سوک و هاک بوم جسد رو تو چمدون این هو میذارن و اونو تو زمین بلا استفاده ی خانواده ی ته سوک دفن میکنن چندروز بعد جسد توی چمدون توی جاده ی منتهی به اون شهری که چو جه هه اولا زندگی میکرد پیدا میشه .
شب قبل از اینکه می جونگ کشته شه ، می جونگ و این هو که با اینکه این هو زن و بچه داره باهم ارتباط دارن ، سر اینکه این هو دیگه نمیخاد با می جونگ ارتباط داشته باشه و خانواده شو دوس داره و فلان دعوا میکنن و کتک کاری ... از اونجا که پوست این هو زیر انگشتای مقتول بوده و چمدونم که برای این هو ، اینهو مضنون به قتل میشه . چو جه هو وکیلش میشه ...
وقتی پرونده بالا میگیره ، جون هی میخاد بره و حقیقت رو به پلیس بگه " که جسد می جونگو اونا پیدا کردن و این هو قاتل نی " ولی هاک بوم و ته سوک نمیذارن ادم میفرستن دقیقا جلوی کلانتری جون هی رو میدزدن ، بعدشم میبرن تو یه کوهی و بحث در میگیره ، هاک بوم که کلا وحشیه و عدم کنترل خشم داره با سنگ می کوبه تو سر جون هی ، فک میکنن مرده ، ته سوک میذارتش تو ماشین خود جون هی و میخان ببرنش تو کوهی جایی سر به نیستش کنن ، تو ماشین جون هی به هوش میاد و بیحاله ، ولی ته سوک بیخیال نمیشه و بدون اینکه به هاک بوم بگه که جون هی هنوز زنده س ماشینو هل میدن تو دره ... براش مجلس ختم و اینا گرفته میشه و ته سوک به بابای جون هی میگه که به حرفای پلیس که گفته دی ان ای بگیریم گوش نکنه چون جون هی معتاد بوده ... خلاصه ...
چندین وقت بعد جون هی زنده و تو کما تو بیمارستان خارج شهر پیدا میشه ، کی اونو برده اونجا ؟! جون هی چجوری زنده مونده ؟! همه ی اینا زیر سر وکیل چو جه هه و برادر سانگ وو و خود سانگ وو و دکتره که برادر خاهری که هاک بوم اینا بهش تجاوز کرده بودن ، هستش . برادر سانگ وو پلیسه و زیردست اون پلیسه که اول معرفی کردم . اینا هم تو داستان هستن و دارن مثلا تحقیق میکنن ...
تا قسمتا 13.14 هویت وکیل معلوم نی و رفتار های معمولی داره و درواقع با اینکه معلومه یه چیزی پشت پرده هست ولی یجوریم هست که نقش پررنگی نداره و هنوز اون روش نشون داده نشده ... بازیگر این نقش هم به موضوع شکایت میکنه پیش کارگردان و دعواشون میشه و سر فیلمبرداری نمیره و اینجوری میشه که کلا انصراف میده از سریال ... سر دوهفته بازیگر بعدی رو میارن و دقیقا بعد از اومدن بازیگر جدید نقش چو جه هه انقدی جذاب و پررنگ میشه و داستان جذابتر که حد نداره ...تعویض بازیگر واقعا خیلی تو سریال تاثیر گذاشت ، بازیگر قبلی یا همش با موهاش ور میرفت یا اروم اروم حرف میزد و اون تاثیری که باید میذاشت رو به نظر من نذاشت حتی با اینکه اون نقش اول و کلیدی این سریال بود .
از قسمت 15 که بازیگر عوض میشه ، چهره واقعی چو جه هه نشون داده میشه که چرا داره اینکارارو میکنه و چه کینه ای داره و چه زجری کشیده از بی عدالتی که در حقش شده ...
غمی که این شخصیت داشت واقعا خیلی قابل لمس و تاثیرگذار بود . درواقع بیشتر عصبانیت و خشم و کینه ش به خاطر این بود که قاتل های واقعی دخترش مجازات نشده بودن و با اینکه با این قانون بهشون فرصت دوباره داده شده بود بازم اصلاح نشده بودن و نه تنها اون موقع بلکه الان هم به واسطه پول و قدرت شون داشتن کارای بدتری انجام میدادن . و هنوزم تغییر نکرده بودن . و اعمالشون همونجوری بود .
خلاصه ...
اون به ترتیب پلیسی که اون موقع با رشوه پرونده دخترش رو اونطوری بست ، و بعدشم دکتر پزشک قانونی رو میکشه و کاری میکنه که این 4 تا دوست بیفتن به جون هم ، اخرش با کارایی که ته سوک کرده بود و باعث شد بود بینشون شکراب بشه جون هی ، هاک بوم رو میکشه و بعدشم هاک بوم به ته سوک شلیک میکنه و زخمیش میکنه . این هو هم تو این ماجرا یه پلیس رو زخمی میکنه ...
چو جه هه بعدش به جرمهایی که مرتکب شده بود دستگیر میشه ولی با اون همون قانون هایی که بلد بود تبرئه میشه چون مدرکی دال بر اینکه اون اینکارارو کرده بود پیدا نشده بود ...بعدش میره تو مکانی که دخترش اونجا جسدش پیدا شده بود لایو میذاره و همه ی ماجرا رو تعریف میکنه و بعدشم اونجا خودشکی میکنه ...
سریال خیلی قشنگی بود و واقعا می ارزید که برای سومین بار ببینمش . از باگ هایی که داشتش چیزی نمیگم چون جذابیتش که تعریف کردم ممکنه برای خاننده کمرنگ شه . امیدوارم اگه سریال جنایی معمایی دوس دارین حتما یه بار این سریال رو امتحان کنین . یکی از بهترین سریالا تو ژانر خودشه .
سریال در تلاش بود تا زندگی اینفلوعنسر!؟ ها رو نشون بده ، رقابت ها ، استرس ها ،دوبهم زنی ها و حرکات متظاهرانه ، عطش برای معروفیت ، برای پول . و ادمایی که این ادمارو معروف میکنن و ادمایی که از این ادمای متظاهر حمایت میکنن و باعث میشن گنده شن وفک کنن خیلی ادم مهمین . اینستاگرام یه سری ادمای پول دار و لاس زن ، دروغگو رو تبدیل به سلبریتی هایی کرده که هیچی ندارن ،هیچ هنری برای عرضه، هیچ دیدگاه عمیقی ، پوچن ، فقط پولدارن و با پولشون دارن پولای هنگفت بیشتری رو پارو میکنن ، خودشونو از مدل ها ، بازیگرا و خواننده هایی که با تلاش و پشتکار و هنر خودشون به این معروفیت رسیدن بالاتر و اونارو هیچ حساب میکنن . فک میکنن چون میکروفون دستشونه دیگه خدا هستن ، نمیدونن کسایی در پشت پرده که باعث شدن اینا به این خدا تبدیل بشن ، هستن تا به وقتش از اونا برای پوشوندن گندای سیاست مدارا استفاده کنن یا وقتی که دیگه خیلی خودشاخ پندار شدن و خاسته های اونارو انجام ندادن یا خاستن خودشونو از اونا جدا کنن ، پایین بکشوننشون .
دوست سو آری که باعث شد آری بیاد تو این خط
داستان درمورد " سو آ ری " که تا دبیرستان پولدار بودن ولی ورشکست میشن و اونچنان فقیر نیستن ولی خب از اون وضعیت اشراف زادگی خیلی پایینترن . سو آ ری معلومه که خودشو با فقر وفق نداده و داره ادای اینکه با فقر وفق داده رو در میاره . در باطن میخاد که پولدار بشه ولی نمیدونه چجوری . تو یه شرکت لوازم ارایشی که لوازم ارایشی ها رو میبرن دم خونه ها می فروشن کار میکنه " تو کره همچین کاری هست " و سریال اولش یجوری نشون میده که شرکت و ایده لوازم ارایشی ها برای خودشه ولی اخرش نشون میده که اونجا واسه کس دیگه ای بوده و اونم اونجا کار میکرده ، 🤨حالا ... سو آ ری مشغول پول دراوردن و خوردنه و مامانشم خیاطه و تو گنگنام یه خیاطی باز کرده که لباسای برند پولدارا رو رفو میکنه یا سایزشونو کوچیک میکنه . مامانش چون هنوزم توهم پولداری داره اونجا با اون مبلغ هنگفت مغازه باز کرده و از طرفی میخاد توی لباسای گرون قیمت زندگی کنه . " مث اون سریاله که شبکه سه میداد ویشکا اسایش میگفت ما تو بشقاب و قاشق نقره زندگی میکردیم 😁"
داشتم میگفتم :
سو آری از فضای مجازی هییییییییییییییییییییییچچچچچچچچچچچچچچچی نمیدونه . سو آری در عصر تکنولوژی و فضای مجازی در حالیکه مسئول یه شرکت لوازم ارایشی هرچقدم غیر برند چطور از اینستاگرام چیزی نمی دونه ؟! و نمیدونه که اگه اونجا عضو بشه و محصولش رو تبلیغ کنه خیلی بهتر میتونه فروش کنه ؟؟!
دوست و همکارش ولی خیلی اینستابازه همه ی اینفلوعنسرها رو می شناسه .تو دنیای این... ها یه گروهی هست متشکل از 4.5 تا دختر پولدار که کسایی که از اون طریق پولدار شدن ، این گروه چشم و هم چشمی زیر اب زنی خلاصه هرکاری از پسشون برمیاد خیلیم سلیطه ان .
این بین یکیشون هست که زن داداش یکی از همین اینفلو..چی هاس زن داداشه خودش پولداره و باباش وزیره برای همین نمیتونه بیاد اینستا ، خانواده ی شوهره هم خیلی معروفن یه دفتر وکالت خیلی معروف دارن با وکیلای خبره برادره هم خودش وکیله . زن داداشه رو گذاشتن لله ی خاهر شوهر سلیطه که مواظب این باشه دست از پا خطا نکنه تو اینستا و گوه نزنه تو ابروی دفتر وکالت سرشناسشون .
از اون ور زن داداشه هم تو این گروهه هست میره میاد نظر میده و فلان . ولی الکی میخاد بگه من علاقه ای ندارم ولی داره میمیره که خودشم اونجوری شه . بین این گروهه یه دختری هست که ازدواجم کرده ، یه روز اتفاقی سو آ ری رو میبینه ، کی بوده ؟ قبلا همکلاسی بودن همون موقع که آری پولدار بوده و تو یه مدرسه ی معروف خارجی درس میخونده ،میخاد پزشو بده به فالواراش تو لایوش اینو میاره نشون میده ، بعدشم ازش دعوت میکنه بره تو مهمونی که اینجور ادما میرن .
اینجوری میشه که سو آری تو این بازیا کشیده میشه و اولش هی با دست پس میزنه با پا پیش میکشه . وقتی یهو تو اینستا معروف میشه یه اکانتی بهش پیام میده میگه من فنتم فلان پته ی همه ی اون یکی دخترارو برای آری رو میکنه ، آری هم از فرصت استفاده میکنه و همه ی اون دخترارو خراب میکنه که فقط خودش باشه ، و پته ی اونارو هی میریزه رو اب .
درواقع اصلا نمیخاست زیردست اونا باشه میخاست خودش یهو معروف شه و خودشو محق میدونست که باید پولدار باشه و معروف ، چون سو آری دختر کارخونه دار ورشکسته ای که قبلا همین دوستش بهش غبطه میخورد .
خلاصه ... از یه جایی به بعد چون حرف اون فنه رو گوش نمیکنه ، اون فنه میره تو زمین اون یکی دخترا و حالا پشت آ ری حرف میزنه اینجوری هی دوبهم زنی میکنه ...
راستش چون خیلی دختره نفرت انگیز و حسود و عقده ای بود به ستوه می اومدم " این جمله رو تازه یاد گرفتم " برای همین زدم جلو ببینم چی میشه ، بعدش معلوم میشه که اون فنه یه هیتر پلاستیکی خاک تو سر بوده که داشته از حسودی اینکه این دخترا پولدارن می مرده ، برای همین خاب و زندگی نداشته و فقط همش تو این فضا بوده تا اینارو به هم بندازه و هیت بده . نمیدونه که تو پشت پرده ایناام خاب و خوراک ندارن تا خودشونو خوب نشون بدن و فالور جذب کنن و از طریق اون بتونن تبلیغ بگیرن و پولدار بشن . اخرش مثلا این آری قهرمان قصه میشه و میاد میگه فضای مجازی و زندگی اینفلوعنسر ها زشته و کثیفو اه اه پیف پیف من نمیخام . درحالیکه رطب خورده منع رطب کی کند ؟
سریال زیاد باحالی نبود فقط به این دلیل که این سریال کامبک بازیگر لی دونگ گان بعد سالها بود ،دیدمش . خب بیشتر چیزاش واقعی بود ولی من خوشم نیومد . چیزای بدیهی حوصلمو سر میبره . مخصوصا که دختره خیلی جانماز اب میکشید . تو ایرانم وضع اینفلوعنصرها به همین وضعه حتی ممکنه نابودترم باشه .
لی دونگ گان هستن .هنوزم کپشن عکس درست نشده .
کلا از اینکه از اینستا بخای پول در اری رو خوشم نمیاد . همش باید سرت تو گوشی باشه همش باید مواظب بالا پایین شدن فالور باشی ، کامنتا ، خیلی خسته کننده و عصاب خورد کنه . برای همینم اصلا به کارای اینجوری تمایل ندارم تازه چقدم دک و پوزین و حرفای دهن پر کن میزنن همچین تو اگهی میزنن مسلط به الگوریتم اینستا ! حالم بهم میخوره . چرا یه کار درست حسابی که ادم احساس بیهودگی نکنه نیست ؟
در ادامه از مجله ی ترجمان مصاحبه با یکی از معروفترین پاپارتزوی تاریخ " روون گاللا " رو اوردم که بی ربط به این موضوع نیست :
" البته که منظور از سلبریتی در این مصاحبه اینفلوعنسرای پلاستیکی نی "
گاللا: یکجور کنجکاوی است. در جامعۀ ما همه میخواهند ثروتمند و مشهور باشند، و لذا علاقهمندند که سلبریتیها چطور ثروتمند و مشهور شدهاند. فکر میکنم دلیلش همین است. ما همه میخواهیم ثروتمند و مشهور باشیم، واقعاً میخواهیم!
همچنین میخواهیم قهرمانهای مرد و زن را ببینیم، میخواهیم آدمهای موفق را ببینیم. به همین دلیل است که مجلۀ پیپل رونق دارد ولی دکان لایف تخته شد. مردم نمیخواهند دربارۀ جنگ و چیزهای منفی بخوانند. سلبریتیها مثبتاند و همه کنجکاوند که آنها چطور مشهور شدند، چقدر زیبایند. این کنجکاوی…
گلدفاین: به نظرتان، رسانههای اجتماعی چه تغییری در فرهنگ سلبریتی رقم زده است؟
گاللا: خُب، مسئلۀ اخبار فوری در میان است. به نظرم، سلبریتیها از شدت نوری که به آنها تابیده میشود سوختهاند. ربط زیادی هم به تلویزیون دارد. به عبارت دیگر، اگر به دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰برگردیم سوپراستارهای بزرگی مثل بت دیویس داشتیم که در سینما استعداد داشتند؛ ولی تلویزیون که به میدان آمد دیگر نیازی به استعداد نبود، چون باید هفت روزِ هفته و ۲۴ ساعت شبانهروز آنتن را پُر میکردند. به نظرم همان تعبیر فنی «نوردهی زیاد» بجاست و، به بیان دیگر، فقط بهخاطر ظاهرتان است که پایتان به تلویزیون باز میشود.
오래만에 중국 드라마를 봤는데요 . 제목은 “ 소년 가행 “ 이었어요 . 육번쩨 왕자는 셔오새로 부르는데 그의 삼촌은 반역죄로 죽었기 때문에 왕자리과 세자자리를 버리고 궁을 떠난 바람에 어떤 아주 힘이 강한 사람 손으로 죽이려고 할 뻔했어요. 왕자는 살아 남아 내는 있지만 가지고 있었던 모든 힘과 능력을 잃어버리게 됐어요 . 왕자는 지금은 사람이 가기 힘든 곳에서 호텔같은 곳을 관리하고 있는데 . 어느날 어떤 싸움이 잘하는 남자가 그 곳에 손님으로 왔어요 . 그 다음에 도독놈들도 왔는데요 . 그 남자가 싸움을 잘 할 수 있기 때문에 도독들하고 싸우고 그들을 내더버렸어요 . 그는 싸움이 아주 심하게 한 때문에 호텔이 망가젔을테니까 셔오새는 “지금 제 호텔을 이렇게 됐더니 값을 내 놓아야지” 라고 했는데 그 남자는 ” 저는 돈이 없지만 지금은 x도시에 가고 있는 길인데 너도 함께 가면 그 곳에 돈이 얻고 네 돈 줄텐데요 “ 라고 했어요 .
그렇게 둘이 친구 됐기도 하고 아주 흥분하고 신비롭고 쾌감이 있는 여행을 시작했네요 .
알고 보니까 셔오새는 힘이 강하고 생각이 넓고 정이 많다는 사람이였지만 궁에서 삼촌에게 어떤 억울한 일을 버려서 지금은 냉철하고 담담하지만 아직도 영리하고 상량하고 경이로운 점들을 가지고 있는 모양이에요 .
줄거리는 너무 흥미롬이 없어서 볼때 조금 심심한 기분이 들을 수 도 있으며 그래도 드디어 셔오새는 뭘 할지는 궁금해서 끝까지 보자” 라고 했어요 .
사실은 로맨스 없었으면 좋겠는데요 . 여주인과 남주인은 어울리지 않아서 계속 마음에 걸리기도 했어요. 그냥 친구 사이는 뭐가 뭐 문제가 있는지를 알수가 없네요 . 이런 줄거리가 있는 드라마들에 로맨스는 없더라도 볼수 있는만큼 있지 않을까 싶어요.
그래서 저는 솔직히 재미있게 보지 못했고 해서 그냥 셔오새는 드디어 복수할 수 있게 될까 않을까 궁금했고 지루하게 봤고요.
셔오새는 뭐 조금 우유부단해 보여서 먼저 무슨 일을 할지를 모르겠다는 성격이 있는 모양이였어요 .
잘생기는 게 다 아니라는 말이 있잖아요 . 그건 이 드라마 덕분에 맞는 말인지 깨달었어요 .
셔오새는 이보다 더 재미있어지고 더 눈 부시게 된다면 스토리는 더 흥미로워젔을텐데요 .
그런데 셔오새는 냉철하게 쳐다보고 입이 열지 않게 말하더니 매력적인 있기는 있기한데 딱 20 에피소드까지였는데요. 그 이상이 지루하고 시청자는 셔오새는 어떤 훌륭한 일을 하는 것을 기라리고 기대하고 있는 바람에 그는 아무것도 안하고 가슴에 손을 얹고 줄을 서 있었네요 . 대단한 힘도 없고 해서 조금 실망했더라고요 .
오늘은 여기까지 .
سریال چینی " خون جوانی "
درمورد شاهزاده ششمه که به این خاطر که عموش با بی عدالتی و با انگ خیانت کشته میشه از قصر میاد بیرون و عنوان شاهزاده گی ازش گرفته میشه . تو راه رفتن به شهر دیگه ای یه نفر که خیلی قدرتمند بود اونو مجروح و باعث میشه هنرهای رزمی اش از بین بره " چینی دیده باشین میفهمین منظورم از هنرهای رزمی از بین رفتن چیه . چون پیچیده س توضیحش سخته . " الان تو یه شهر دور افتاده مسافرخونه داره . یه روز یه پسری که تازه داره هنرهای رزمی یاد میگیره به اونجا میاد ، پشت بندش یه سری دزدم وارد میشن ، پسره با اونا می جنگه و مسافرخونه وسایلش خراب میشه . شاهزاده که اسمش " شیائو سه " هست میگه باید خسارت بدی فلان قد خسارته ، پسره میگه ندارم ولی دارم میرم فلان شهر اونجا ممکنه پول دستم بیاد . بیا باهم بریم . شاهزاده هم پامیشه باهاش میره . و اینجوری سفر شگفت انگیز و پر از خطر اونها شروع میشه . تو راه همینجوری جوون های دیگه ای بهشون اضافه میشه و خود به خود به سمت شیائو سه کشیده میشن مث پروانه . بالاخره اشراف زاده ای که شاهزاده س دورش ادم جمع میشه دیگه .
راستش زیاد سریال جذابی نبود . هی نگا کردم ببینم چی میشه به قول دوستم خاستم بهش فرصت بدم چون چینی ها یجورین که از قسمت 20 به بعد یهو داستان اصلی شروع میشه . که از نظر من مسخره س این مورد . خاستم بعد مدتها سریال چینی ببینم ولی غیر از پسر نقش اصلیه که یخورده جذاب بود چیز خاصی نداشت . حتی نقش پسره ام بیخودی بود . الکی دست به سینه می ایستاد نگا میکرد . هیچ کاریم نکرد . خیلی سریال ابی بود .
ادم اگه میخاد اهنگ خارجی منظور با زبان انگلیسی گوش بده اهنگی گوش بده که صدای خاننده خوب باشه اهنگ مفهوم داشته باشه . تو رو به وجد بیاره . الان مث این اهنگی که من دارم گوش میدم .
تایتل دومی به سریال نمیخورد همون شیطان بهش میخورد . همونجور که ممکنه بدونین من با اسپویل تعریف میکنم .
داستان از جایی شروع میشه که یه خانواده پولدار در حال ورشکستگیه ،زن و شوهر هر دو شیطان صفتن ، 😄 زنه میاد یه شمن میاره تا اون شمن یه روح شیطانی درست کنه تا اون روح شیطانی خانواده اینارو دوباره ثروتمند کنه . روش خاصی هم نداشته فقط روح شیطانی انگار براشون شانس میاره و دشمن ها و مخالفاشونو میکشته اینجوری بازم ثروتمند شدن .
این پیری ، همون زن شیطان صفته س ...
منتها درست کردن این روح شیطانی یه سری مراحل و شروط داره . شمن میره یه دهاتی و اونجا دخترارو ردیف میکنه اون دختری که از نظرش بدجنس تر و حریص تر به نظر میاد رو انتخاب میکنه . فرایند درست کردن روح شیطانیم اینه که یه دختر رو ببرن یه جا انقد بهش گشنگی بدن تا بمیره بعدش یه انگشتشو قطع کنن و با ورد و جادو خلاصه روح اون دختر تبدیل به شیطان میشه و میره میچسبه به شوهره و همینجوری نسلی ادامه پیدا میکنه این قضیه ، حالا ...
این دختره که دبیرستانی بوده می فهمه که قرار چه بلایی سرش بیاد برای همین خاهر کوچکترشو میفرسته برای قربانی شدن .میگذره و کلی پول به خانواده اینا میدن ، دختره خوشال بوده و همیشه ارزو داشته نقاش شه . میره ابرنگ اینا میخره . باباش میاد کتکش میزنه میگه اره ، میدونی این پول چه پولیه . مامانشونم خودکشی میکنه فرداش باباهه هم تو دریا میمیره . دختره میمونه تنها ، به جای اینکه حالا از فرصت استفاده کنه و تنهایی بره کاره ای بشه و از پولا استفاده کنه عین ابله ها میره خونه ای که خاهرش به عنوان قربانی در حال مردنه و میگه این پولارو بگیرین خاهرمو پس بدین ، اشاره کنم که از خاهرش بدش می اومد و میگفت کاش همتون بمیرن . انسان ناسپاس وقتی خاسته شم بهش میدن جفتک میزنه ...😣شمن هم میزنه خاهرشو جلو چشمش میکشه و خودشم میندازه تو انباری تا از گشنگی بمیره . اینجوری میشه که دختر دبیرستانیه تبدیل به روح شیطانی میشه .
مشکل داستان از جایی شروع میشه که اصلا روحه خوددرگیری داشت ، روحه از بچه های دوم بدش می اومد میزد بچه دوم ها رو میکشت ، چرا از بچه دوم بدش می اومده ؟ چون خودشون چندتا بچه بودن و همیشه گشنه ...بچه دوم این خانواده کشته شد ، بچه دوم پسرشون کشته شد ، و به این ترتیب ...
خلاصه صاحب دم تشکیلات ، زن و شوهری که گفتم ، موانع پولدار شدنش رو پشت سر میذاره به زنش میگه من دیگه نمیخام این روح بهم بچسبه میخام نابودش کنم برو دفترچه راهنماشو 😄 بیار ، زنه یارو خیلی حریص و طمعکار و شیطان صفت بوده ...
اصلا سریال پیامش این بود که روحا شیطان نیستن ، این انسانهای حریص و طمعکار و خبیثن که شیطان هستن و با رفتارشون باعث میشن نفرت و کینه تو دل کسایی که داره بهشون ظلم میرسه رشد کنه ....از طرفی زنه همیشه سیاه می پوشید و چهره ش تیره بود و همیشه از بالا فیلمبرداری میشد صحنه هاش و گریمشم مث عوضی ها و اصل جنس بود خلاصه ... شیطان سریال روحه نبود ، این زنه بود ...
داشتم میگفتم ، زنه چون هنوز این همه پول براش ناکافی بوده از حرف شوهره خوشش نمیاد ، میاد میره که دفترچه رو بده شوهره ، روحه میاد به زنه میگه من شوهرتو میکشم اینجوری همیشه منو تو زنده می مونیم اینجور که وقتی دفترچه راهنما رو دادی بهش اسم واقعی منو بهش نده . اینجوری نمیتونه منو نابود کنه . زنه هم کور از خدا چی میخاد اینجوری شوهره رو میکشن . روح میره تو پسرشون .
نوه - پروفسور فولکور
پسرشم به این ترتیب منتها زمانی که روح میخاسته بره تو نوه ، مامان نوهه ینی عروسه ، میفهمه که قضیه چیه ، میره دنبال نابود کردن روحه ، متاسفانه نمیتونه و روحه میکشتش ولی تو بدن پسره هم نمیتونه داخل بشه .روحه به غیر از دشمنای این خانواده ،افرادی رو که توسط کسی که بهش چسبیده رو دوس داشته میشه رو میکشه ، روحه از اولشم میخاست عروسه رو بکشه ...چون پسر زن شیطان صفته زنشو دوس داشت ، از قضا نوهه خودش روح میبینه ، اون پسره الان بزرگ شده، پروفسور فولکور شده ، درمورد ایین های باستانی و روح و چیزای باستان شناسی و اینا تحقیق میکنه . یه روز تو تحقیقات متوجه یه روح شیطانی قدرتمند میشه که تعداد زیادی ادم رو کشته و همه اون مرگ ها به عنوان خودکشی رد شده ، تحقیق میکنه میرسه به یه پروفسوری که اونم اتفاقا به این شکل داشته راجبه اون روحه تحقیق میکرده .
پروفسوره کیه ؟ اونم یه پروفسوری تو این زمینه اس که ته این قضیه رو در اورده منتها چون داشته کور میشده میاد خونه ی زن شیطان صفته ، بهش میگه من فهمیدم چه غلطایی کردی و پسر و شوهر و عروستو کشتی و اینا ولی من به این روحه نیاز دارم اینجوری میشه که به عنوان میزبان روحه میشه تا بینا بمونه . دیگه خلاصه به هدفاش که رسیده بوده میخاسته روحو نابود کنه که نمیتونه چون زنه همچنان اسم واقعی روحه رو به هیشکی نگفته بوده و روحه میکشتش .
پروفسوری که میخاست کور بشه و میزبان روح شیطانی شده
روح میره تو دخترش . دخترش اینه .
سانگ یونگ دختر پروفسوره
دختر پروفسور و مادرش سالهاس که از اونا جدا زندگی میکنن ، طلاق گرفتن ، سر اینکه پروفسور و شیطانی که بهش چسبیده باعث مرگ بچه ی دوم و بعدم مادر زنه شده . وقتی میمیره ، میان برای ختمش ، مادربزرگش بهش یه تل تزیینی میده میگه اینو بابات برات گذاشته دختره تا بهش دست میزنه ، روح واردش میشه . و اینجوری متوجه تغییرات در خودش میشه . دختره اسمش سانگ یونگ، با اسم راحتتره تعریف کردن . الان نمیدونم متوجه توالی خانواده ای که روح شیطانی رو درس کرد شدین یا نه ؟! 😄
همه چی از این تل تزیینی شروع شد ...
پروفسوری که نوه ی زنه شیطان صفته هست ؟! اونم داشت تحقیق میکرده که چرا مامانش اون مدلی مرده ، که به این قضایای روح و اینا میرسه و بعدشم میرسه به این پروفسوره ،چون سونبه ش حساب میشه ، میاد ختمش ، بعدش میخاد تحقیقات کنه که دختر پروفسور رو میبینه و از اونجا که روح میبینه ، به سانگ یونگ میگه یه روح بهت چسبیده اونم یه روح قدرتمند ، سانگ یونگ باور نمیکنه ولی بعد یه مدت که تغییرات رفتاریش اغاز میشه، خودش می افته دنبال پروفسوره تا روحو از بدنش خارج کنه ...
تحقیق میکنن و متوجه ته قضیه میشن ...حالا چجوری روح باید از این بدن های میزبان خارج شه ؟ اینجوری بوده که باید 5 تا از وسایل اون روحه که جاهای مختلفی دفن شده رو با اون انگشت که بریده شده بود؟ و اسم واقعیشو بدونن . این بنده خداها همه اینارو انجام میدادن ولی چون انگشت و اسم واقعی روح رو نمیدونستن میمردن .
سانگ یونگ و پروفسور
حالا سانگ یونگ و پروفسور اینارو پیدا کردن ولی اسم واقعی روح رو نمیدونستن و از قضیه انگشت هم خبر نداشتن ... با کلک از مادر بزرگه اسم روح رو میفهمن و خلاصه طی یه پروسه ای روح رو نابود میکنن ...
سانگ یونگ
خیلی پیچیده بود یخورده هم کند میگذشت ، در کل سریال بدی نبود ولی به اندازه ی سریالای دیگه تو این سبک اونقدرام قوی نبود . و روحش هم خیلی کودن بود و سر چیز الکی کینه گرفته بود . خودش با پای خودش رفت تو قتلگاه ، توقع نداشتی همچون ادمایی که برای یه ادم قربانی کردن انقد خرج کردن و کل روستارو سیراب از گوشت و نوشیدنی و پول کردن بیان قربانی رو رها کنن ؟!
سریال تو کره خیلی ترکونده و خیلی از بازی کیم ته ری ، همین دختره تعریف کردن ، راستش برعکس همه که از بازی سانگ یونگ خیلی تعریف میکردن ، من زیاد خوشم نیومد ، اینکه دونقش اونم نقش یکی که شیطانی هس رو بازی کنی خیلیه ، ولی لبخنداش و اکتش بیشتر شبیه دختر خرابا بود تا شیطان . از طرفی بازی واقعا خاصی که تحت تاثیرم قرار بده نداشت . فقط با موهای پریشونش هی میرفت اینور اونور و ده دیقه فقط رو چهره ش زوم میکردن تا مثلا نشون بدن داره از چهره معمولی به شیطان تغییر میکنه . خیلی این جاهاش رو عصابم بود .
پروفسوره هم خییلی بدبخت و طفلی بود اون همیشه بازی خوبی داره . اینجا هم تو نقش کسی که کل وجودش از پول شیطانی رشد کرده بعد اینکه حقیقت رو فهمید میخاست خودشو بکشه . خیلی غم انگیز بود زندگیش . قبل شروع سریال نقش این پروفسور رو به گونگ یو پیشنهاد داده بود . بهتر قبول نکرد گونگ یو .
خلاصه خداروشکر که سریال 12 قسمتی بود چون واقعا کشش 16 تایی بودن رو نداشت . خیلی خسته کننده و کش می اومد همش