، وانگ سو پسر پادشاه وانگ گان که بنیانگذار گوریو هست بوده ، پسر وانگ سو ، کیانگ جونگ ، با اینکه تو 27 سالگی می میره ، 4تا زن داشته ، یکی از اون زنا ،عمه ش می شده ، درواقع میشده دختر پادشاه وانگ گان ، پسر کیانگ جونگ ، موگ جونگ ، " داریم میریم تو سریال جنگ گوریو و خیتان Goryeo-Khitan War 🍀 سریال کره ای جنگ گوریو و خیتان 🍀 " بچه دار نشده چون همجنس باز بوده ، بعد از اون هیونگ جونگ پادشاه شده که الان سریال کره ای جنگ گوریو و خیتان ، این دوره ی پادشاهی رو داره نشون میده . این پادشاه کلا روابط خانوادگی پیچیده ای داره ، الان میخام بگم هیونگ جونگ کی بوده !؟!
مامانه پادشاهی که تو سریال جنگ گوریو و خیتان Goryeo-Khitan War هست ینی هیونگ جونگ ، میشده زنه پسر عموش ، پسر عموش میشه کی؟ پسر وانگ سو ،کیانگ جونگ . هم زن پسر وانگ سو بوده هم با وانگ ووک " برادر وانگ سو " که عموی شوهرش و برادر ناتنی خودش میشده رابطه داشته !😶😁 نه تنها ازدواج نکردن بلکه رابطه نامشروع؟! ینی داشتن خیانت میکردن ...
" کانگ ها نئول در نقش وانگ ووک در سریال عاشقانه ماه "
چجوری شده اینجوری شده ، بعد اینکه شوهرش کیانگ جونگ تو جوونی میمیره ، اون میره خارج قصر تو اقامتگاه شخصی و تو همسایه گیش وانگ ووک زندگی میکرده ، اینجوری میشه که هی رفت و امد و پسر وانگ ووک رو حامله میشه .
همونجور که گفتم کیانگ جونگ تو جوونی میمیره ، و موگ جونگ پادشاه باید میشده ، ولیکن چون بچه بوده دو سه سالش بوده ، عموی باباش ینی برادر وانگ سو ، سانگ جونگ میاد به جاش پادشاه میشه و موگ جونگ رو مث بچه ی خودش بزرگ میکنه ، دوتا از خواهرای سانگ جونگ زن پادشاه کیانگ جونگ بودن ،" ینی مامانه هیونگ جونگ که باباش وانگ ووکه ، خاهر سانگ جونگه ،" بنابراین کیانگ جونگ با دو عمه ش ازدواج و از یکی بچه داشته ، که موگ جونگ بوده ، و اون یکی هم میره اقامتگاه شخصی اش که با برادرش وانگ ووک میریزه رو هم .
حالا اینجا تو تاریخ یه واقعه ای به وجود اومده ، خب گفتم که زنه کیانگ جونگ رفته با عموش وانگ ووک یا برادرش خابیده و حامله س ، این حاملگی خارج از ازدواجه از طرفی اون زنه امپراطور بوده و نباید با مرد دیگه ای باشه و شوهرشم مرده ؛چجوری حامله شده ؟ خیلی ضایع اس ... میخان اینو مخفی کنن برای همین وقتی تو یه خونه بودن ،میزنن خونه ی وانگ ووک رو اتیش می زنن؛ ولی نمیشه و به گوش امپراطور وقت که سانگ جونگه میرسه ، سانگ جونگ که برادر هردو حساب میشه ، خیلی ناراحت میشه و اخرشم وانگ ووک رو تبعید میکنه . اینجوری میشه که وانگ ووک خودش هیچ وقت نمیتونه امپراطور بشه ولی پسر نامشروعش امپراطور میشه . و الان داره تو سریال کره ای جنگ گوریو و خیتان Goryeo-Khitan War جولون میده . 😁
همونجور که ممکنه بدونین و قبلنا هم گفتم ، زندگی وانگ سو تو دوتا سریال معروف نشون داده شده ،یکی همین سریال کره ای بدرخش و دیوانه شو و یکیم تو سریال عاشقان ماه . من هردو سریالارو دوس داشتم . ولی هردوشون یجورایی بیشتر روی قضیه عشقی مانور دادن که یه سری کاستی هایی داره . که بعدا تو پست جداگونه سریال میگمشون . ولی بدرخش و دیوانه شو خیلی بهتر از عاشقان ماه بود داستانش . عاشقان ماه ، ایو فوق العاده مزخرف بود کاراکترش و خیلیم بد بازی کرده بود . خیلی دوس دارم لی جونگی یه بار دیگه سریال تاریخی بازی کنه . خشمگین باشه 😄💟 .
تاریخ اسیدال رو فصل دو رو شروع کردم . برای دوقسمت فیلمبرداریش خیلی مسخره اس . تصویر همش محوه نمیدونم چرا یجوریه . لی جونگی در نقش سایا و اون سام ، خب اگه بخام سالهایی که گذشته رو حساب کنم اون سام خیلی تغییر کرده و برای کشتن اینو اون تعلل نمیکنه . ولی تفاوتی در دونقش نداره نه در گریم نه در مدل موه فقط اون موهاشو بسته این باز کرده ،🙄 چقدم “باز کرده “بهش نمیاد . کاش حداقل گریم رو همون گریم سایا میذاشتن . یا حداقل مدل موهشو . تو حرف زدن هیچ تفاوتی وجود نداره . خب سایا هم از اون مارمولکی و یواش یواش نقشه کشیدن ممکنه تغیر کنه و ولی اصولا همچون ادمی با اون کاراکتر وقتی میبینه این همه دشمن داره علاوه بر بی رحم شدنش تیزترتر میشه ، و اون حالتی که سایا داشت اون یواش حرف زدنش اون همش با خودش حرف زدنش اینکه همش دیگران رو زیرنظر داشت ، اون زیادتر میشه نه کمتر . چون تنهاتر میشه در این صورت ، مثلا با موبک و تانیا نقشه کشیده که تاگون رو بکشن و خودشون بشن همه کاره ، البته این هم نقششه ، ارزش هاشون شاید از نظر انسانی قشنگ باشه ولی برای فرمانروایی کردن کس شره و ارمانیه . اگه قرار باشه همه ازاد باشن و همه دارا هیشکی به حرف بالا دستیش یا امپراطور گوش نمیده که . تانیا هنوزم با همون افکار پوسیده ی جنگلیشه .باباش بهش میگه اون حرفای مسخره رو تموم کن ،فرستاده های اون سوم رو کشته و گفته بهش بگن ما نیازی به نجات دادن تو نداریم . خوب کرده . اسکلن جفتشون اون سوم و تانیا هنوز بعد از گذشت این همه وقت و این تغییر تو روش زندگی و دیدن ادمای مختلف افکارشون تغییر نکرده . مسخره س . الانم که اون پتیاره ی ته الا میخاست سایا رو بکشه که بیهوش شدن با اون سوم تو یه جا بودن ، موبک سایا رو اورد بیرون ، نعانتالا اومدن سایا رو نجات دادن ، اون سوم موند ، موبک کشته شده ش دم اخری اون سومو نجات داد ، ادماش اومدن فک کردن این سایاعه . جاهاشون عوض شد . از اولم فک کنم نقشه ی سایا این بود ها ؟!
تو بازی لی جونگی حرفی نیست اصلاها ولی من خوشم نیومد . بازیش ایراد نداره ولی اصلا واسه این نقش مناسب نبود . حالا اون سوم نه ، ولی سایا رو اصلا خوب در نیورده حتی تفاوت لحن و چهره هم وجود نداره . اینجوری نبود که نتونه دربیاره نخاسته نخاستن انگار از قصد سایا رو کمرنگ کردن تا اون سوم کسخل تو چشم بیاد . برای همین ریدن تو سریال . سایایی که سونگ جونگی ساخت واقعا انگار یه ادم متفاوت بود . از طرز حرف زدنش بگیر تا بازی چهره ش . سریالو حیف کردن .کلا همیشه گفتم سریالای دوفصلی فصل دوشون ریدمونه و میرینه به تمام حسا و قشنگی هایی که فصل یک داشت برام . شاید اگه با سونگ جونگی می ساختنش اینجوری نمیشد . حالا بذا ببینم چی میشه .
"درباره ی خاهر برادر "دوهیون سو و دو هه سو" عه که از تی وی متوجه میشن که باباشون قاتله و زندگیشون تحت تاثیر این اتفاق قرار میگیره . "
از این جا به بعد اسپویله :
خاهره دو سال تقریبا ، از برادره بزرگتر ، زندگی خوب و متمولی داشتن و تو یه روستا زندگی میکردن ، باباشون از این ادمایی بوده که زیاد احساساتی نبوده و احساسات رو بروز نمیدن تازگی اسمش شده اختلال شخصیت ضد اجتماعی همچین چیزی ، ولی اصلا ربطی به این نداشت جوری که بودن . پسرشم از قضا مث خودشه و نمیتونه درست تشخیص بده که چه احساسی داره و حس خوشالی و غم یا پشیمونی رو خوب درک نمیکنه .
باباهه برای بچها چیزی کم نذاشته ، چیزیکه من متوجه شدم این بود ینی چون هیون سو بعد این همه سال به باباش نمیگفت "اون ادم " میگفت بابام و البته که حس کینه و اینا رو درک نمیکرد ولی معلوم بود که نسبت به باباش همچین حسی نداره . همچنان با احترام درموردش حرف میزد .
باباشون جواهرساز بود ، چیزای زینتی از این جور چیزا میساخت . کارگاهشونم طبقه ی بالا خونه شون بود . هیون سو هم هنر رو از باباش به ارث برده بود و میخاست مث اون بشه . و از بچگی باهاش تو کارگاه بود و چیز میز می ساخت . تا اینکه باباشون خودکشی میکنه معلوم نی چرا و اینا از اخبار متوجه میشن که قاتل قتل های سریالی شهرشون باباشون بوده . اونا می مونن و یه عالم اموال و انگ بچه ی قاتل .
از طرفی چون هر دوشون تو سن 17. 18 ساله بودن ،و هیون سو هم مث باباش ادم سردی به نظر می اومد همسایه ها گفتن اگه باباهه قاتله پس پسره ام قاتله همیشه تو کارگاه بوده و تو قتل ها به باباهه کمک میکرده "قتلگاه هم زیزمین کارگاه بوده " از این حرفای کودنی و همش ازار میدادن اینارو از طرفی چون باباشونم قاتل شناخته شده بود نمیتونستن اذیت و ازار همسایه ها رو به پلیس بگن .
یه کد خدای عوضی داشتن این میگفته تو بدن هیون سو جن رفته هرروز اینو زوری میبردن مراسم جنگیری روش اجرا میکردن رو پسر بچه ی 18 ساله .تابلوعه که پول گرفته که این کارو انجام بده حتی به خانوادشم گفته تو روستا شایعه بندازن که هیون سو همدست باباشه ... خب با این همه ازار اذیت روانی ، توقع دارین طرف یه ادم معمولی بمونه ؟
خاهرش که خیلی هیون سو رو دوس داشته میره به کد خدا بگه که دست از سر ما و هیون سو بردار ، ولی کدخدا به دختره حمله میکنه به قصد دست درازی خاهره م میزنه میکشتش ، هیون سو میاد میبینه و میگه به همه بگو که من کشتمش ... برای همینم تحت تعقیب قرار میگیره . بعد از اون میرن خونشونو اتیش میزنن و از اونجا فرار میکنن . ینی واقعا باید یکیو میکشتین بعد از اون دهات برین ؟ بی عقلا ...
بعد از اون هیون سو قایمکی زندگی میکنه و با دوستش تو یه رستوران داشته کار میکرده که دوست حریصش میاد بهش چاقو میزنه و پولاشو میدزده ، هیون سو زخمی از تو جنگل میاد تو اتوبان با یه ماشین تصادف میکنه .
وقتی بیدار میشه خودشو تو یه خونه ای میبینه . صاحب خونه میگه ما تورو نجات دادیمو اینا بیا به عنوان پسر ما زندگی کن . اسم پسرمونو بهت میدیم . متوجه شدیم که تو کی هستی . اونم قبول میکنه . حالا اونجا خونه ی کیه ؟ خونه قاتل روانیی که همدست باباش بوده . هیون سو راجبه قتل های باباش چراییش چرا مرده هیچیش نمیدونه ، حتی نمیدونه که همدست داشته . پلیسای احمقم نمیدونستن . انقد این پلیساشون تو سریالا حمقن که حد نداره .
قضیه اینجوری شده که وقتی تصادف میکنه ، قاتله داشته میرفته کلک یه بدبخت دیگه رو بکنه که تصادف میکنه ، به باباش زنگ میزنه که بیاد قضیه تصادف رو جمع جور کنه گوشیو جواب نمیده .
سوتی رو نگا کنین شما اخه !... یه ادم که قاتل روانی چرا باید وقتی تصادف میکنه به جاییش باشه؟! خب طرفو مرده زنده ، پرت میکردی تو جنگل یا همونجا دفنش میکنی .. چرا باید خرکشش کنی بیاری خونتون که ممکنه مامانت اونجا باشه تو باغچه خونتون دفنش کنی ! که بعدشم مامانش که از قبل متوجه قاتل بودن پسرش شده میاد میبینه که اون داره باغچه رو میکنه که هیون سو رو دفن کنه میزنه با همون چاقویی که پسرش مردمو میکشته پسرشو زخمی میکنه .
پسره میره تو کما ولی هیون سو بعد از چندوقت بهوش میاد و سالم میشه ...چون خانواده ی متمول و سرشناسی بودن خاستن اونو به عنوان پسرشو قبول کنن و بعدم بهش میگن رابطه تو با همه دوستات قطع کن نیازی نی با کسی رفت وامد کنی ...
سوال بعدی : چرا به همچین کاری نیاز بوده ؟! اصولا وقتی این کارو میکنی که یا کسی پسر تورو نشناسه یا پسرتو همش با خودت همه جا ببری و نبودش باعث شک و شبهه اطرافیانت بشه و باعث ابروت ... اولا پسرش یه ادم تقریبا 23 ساله بود که باهاش همه جا میرفت تو این کارهای خیریه و اینا پس همه پسر رییس بیمارستان رو میشناسن ...و میدونن که نخبه ی ریاضیه ...یه ادم که 23 سالشه و نخبه ی ریاضی بوده چرا باید بیاد بره جواهرساز بشه ؟ و اگه قرار نی با کسی رفت و امد داشته باشه چه نیازی که بگی این پسرمه خب میتونستی خیلی راحت بگی رفته خارج ... خیلی مسخره بود ...
و هیون سو ...عجیب نیست که اسمشو عوض نکرده ؟اگه فقط میتونستی با یه اسم عوض کردن زندگیتو دوباره شروع کنی ،پس چرا نکردی ؟! هزاران راه برای اینکه اسمشو عوض کنه و با اسم دیگه ای زندگی کنه بودش ...چرا وقتی داشته کار میکرده به ذهنش نرسیده اسمش عوض کنه ولی وقتی یه ادمی که معلوم نی هدفش چیه و کیه سعی داره اسم پسرشو به اون بده تا با هویت اون زندگی کنه رو قبول میکنه ؟! اونم هیون سویی که که به هیچکس اعتماد نداشته ...!
خلاصه 15 سال با این اسم زندگی میکنه و با خاهرشم قطع ارتباط میکنه ، ازدواج میکنه و بچه ام داره و تو این اثنا اینکه چجوری نقش بازی کنه که خوشاله یا ناراحت یا عاشق رو یاد گرفته ، از قضا زنش پلیسه ،یه روز یکی از دوستای تو مدرسه شون که الان خبرنگار شده میاد به جواهرسازی هیون سو و اونو میشناسه ، هیون سو میترسه و اونو کتک میزنه و تو انباری مغازه ش زندانیش میکنه ، خیلی تهاجمی ... بعدشم بعد از چندروز ازادش میکنه ... میزنه یه قتلی اتفاق می افته و باز پرونده 18 سال پیشه قتلای سریالی باباش و اسم هیون سو سر زبون ها می افته و اینجوری میشه که هیون سو باز استرس اینو پیدا میکنه که وای الان میان منو میگیرن و دیگه یه بار بگیرنت زندگیت نابوده و قضیه ی "تا بیای ثابت کنی خرنیستی صد من بارت کردن" ...پلیس احمقم مث همیشه مضنون شماره یک رو هیون سو میدونه ...قاتلی که زده دوست هیون که پولاشو دزدیده بود رو کشته ، فک میکنه هیون سو قاتل زنشه ، از طرفی جسد زنش پیدا نشده ، برای همین دنبال هیونه تا هم انتقام بگیره هم جسد زنشو پیدا کنه ...
پلیس نمیدونه هیون سو الان چه شکلیه ، یه پیرزنی تو روستا زنگ میزنه میگه من یه عکس ازش دارم ، برای 5 سال پیشه ، خبرنگاره به هیون سو میگه پلیسا و زنت دارن میرن عکسی که تو توش هستی رو از روستا بگیرن و الانه که زنت بفهمه تو کی هستی ...هیون سو هم میره روستا اونجا قاتل رو میبینه و قاتل زندانی و شکنجه میکنتش ...زنش و پلیسا میان نجاتش میدن و براشون سواله که شوهر کارگاه " چا جی وون " اونجا چیکار میکرده ...ده روز تو کما بودش و تو اون ده روز که هذیون میگفته و زنش کنارش بوده ، تو هذیونا خودشو لو داده . اینجوری میشه که زنش میفهمه که شوهرش کیه ... اولش همش شک و ترس بوده ولی از ترس خراب شدن زندگیش و بعدشم چون خییلی عاشق هیون سو بود در صدد میشه که بی گناهی شوهرشو ثابت کنه ...
خلاصه یه پروسه ی طولانی 16 قسمتی اتفاق می افته تا بالاخره بی گناهی هیون سو ثابت میشه ...
خیلی سریال حرص در اری بود ، هیجانی هم بود ولی انقد حرص خوردم اصلا ازش لذت نبردم . اولا درسته که سریاله ولی وقتی انقد تحقیقات رو شخصیت پردازی و غیره میشه طبیعی نیست که برای روند سریال هم یه منطقی وجود داشته باشه ؟! همه چیز خیلی مسخره اتفاق می افتاد ...مخصوصا اون تیکه تغییر هویت هیون سو انقد غیرمنطقی بود که همش دنبال دلیلی بودم که این کار انجام شده باشه ولی هیچی نبود ...
شخصیت هیون سو ادمی بود که حسی نداشت به اطرافیانش ولی ته دلش زنشو دوس داشت و به خاطر زندگیش بود که داشت خودشو میکشت تا همدست باباشو پیدا کنه ... اونم انقد راحت پیدا کرد که حد نداره فقط کافی بود تو این مدت خوب به روند اتفاقایی که براشون افتاده با شک ، فک میکرد ...تو این مدت چرا اصلا نخاست خودشو از مذن اتهام مبرا کنه ؟! خودشو و خاهرش که این همه به خاطر هرکاری میکرد مهم نبودن ؟فقط زن و بچه مهم بودن ؟ ینی باید زن و بچه دار بشی تا بیفتی دنبال بی عدالتی که برات اتفاق افتاده ؟ از طرف دیگه همونجور که گفتم ادمی که از اول سریال داره میگه هیشکی برام مهم نی و حسی ندارم چجوری عاشق زنش میشه ؟چرا خاهرتو که بعد 16 سال دیدی هیچ حسی نسبت بهش نداشتی ..خاهرت برات مهم نبوده ؟! اینکه چقد باهم زجر کشیدین و اینکه چقد این مدت تنها بوده اصلا برات اهمیتی نداره !؟
" الان یادم افتاد راستش "لی جونگی" کسی که هیون سو رو بازی کرده ، تو سریالای دیگه اشم خاهر داشته ولی همیشه عشقش اولویت داشته براش نه خاهرش ...😶"
یه پلیسی بود تو تیمشون که از اولش همش اصرار داشت که هیون سو قاتله و مضنونه بگردیم دنبالش بگیریمش و پرونده رو ببندیم ... بعدش که فهمید هیون سو شوهر کارگاه چاعه یهو همه چیو وا داد و گفت اره همه ی دنیا دارن میگن این خاهر و برادر قاتلن من دیگه ول میکنم ... نه به اون شوری شور نه به این بی نمکی ...
از قاتل همدست بابای هیون سو هم بگم ، خیلی خیلی عوضی بود ...یه ادم عقده ای حسود و روانی ...بچه که بودش زده بود یه سگو کشته بود بعد به خاطرش میرفته روانشناس ، تو اون مرکز روانشناسی هیون سو هم میرفته ، اونم تو بچگیش زده بوده یه حیونو کشته بوده ، دلیلشو نگفتن ...روانشناس هیون سو هم یه بسواد احمق بود که تشخیص داده بود هیون سو اختلال اجتماعی داره و بزرگ شه خطرناک میشه ...
باباش که اونجا بود به پسره قاتله میگه تو زدی اون حیونو کشتی تو پس مث منی روانی و قاتلی و یجورایی بهش گفته که بیا زیر دست من دیگه ... ازاون موقع اینا باهم میزدن اینو اونو میکشتن ...تو یکی از قتلا ینی همین قتل اخریه که یه زنی رو دزدیده بودن یه شاهد پیدا میشه که قیافه ی پسررو با مقتول رو میبینه ، میره به پلیس اطلاع میده ولی کاری از پیش نمیبرن پلیسا ...تو جنگل داشتن سر این که حالا که یکی منو دیده چی میشه حرف میزدن بابای هیون سو میگه باید خودتو تحویل بدی از اولم قرارمون همین بوده ...پسره میگه بندازیم گردن هیون سو ، باباعه تهدیدش میکنه که به پسر من کاری نداشت باش اون با تو فرق داره ... اونم بعدش میزنه باباهرو میکشه ... بابای هیون سو خودکشی نکرده بود کشته شده بود و بعدشم کسیکه لوش داد همین عوضی بود...
تو صحنه های خیلی کمی که از گذشته نشون میده کاملا معلومه که قاتله از اینکه بابای هیون با اینکه خودش قاتله ولی نمیذاره پسرش بفهمه که قاتله و اونو تو این کار نمیاره و هوای پسرشو داره ، داره از حسودی میمیره ...سر همینم کینه گرفته و میخاسته هرجور شده از هیون سو قاتل بسازه و اون بوده که به کدخداعه پول میداده تا هیون سو رو اونجوری کنن ...البته که طبیعی هم بودن باباهه که قاتل بودش ، پسررو بیشتر به سمت قتل سوق داده بود شاید به احتمال خیلی کم اگه باباهه تشویق کننده نبود اون پسر بچه ای که سگ کش بود به راه راست هدایت میشد ، اینکه ببینی یکی تورو به قتل تشویق میکنه ولی پسر خودشو میخاد سالم بار بیاره حرصت در میاد دیگه ...
خلاصه از هیچ کاری فروگذار نکردن تو 16 قسمت که از هیون سو قاتل بسازن ولی هیون مث یه قدیسه فقط روان و زندگیش نابود شد و دست به قتل نزد ... درحالیکه کارایی که روستایی ها و بقیه مردم که پشت سر و جلوشون میزدن از صدتا قتل بدتر بود ...خود همون دوستی که پولای هیون رو دزدید از بچگی مدام شکنجه ش میکرد تو مدرسه و کتکش میزد که بابات قاتله ..ولی خودش قاتلتر بود زمانیکه چشمش به پولای هیون بود و هیون رو به خاطر پول تا مرز کشتن زخمی کرد ...
اینکه هربلای بی انصافانه ای سر شخصیت اصلی بیارن شکنجه های روحی روانی از کشتن بدتر بهش بدن و بعدشم وقتی میخاد از خودش دفاع کنه تقبیحش کنن ... و هی هم بگن نه تو نباید کسیو بکشی ...مزخرف ترین داستانی که میشه یه سریال داشته باشه . عشقی که بین زن و شوهر بود قشنگ بود . ولی این راضی کننده نی ...من توقع داشتم زنش وقتی فهمید که شوهرش همون هیون سویی که باباش قاتله و خودشم مضنونه مث زنای دیگه چسی بیاد و دشمن بشه ولی ازش حمایت کرد و برای اثبات بی گناهیش جنگید ... گرچه اونم تناقض هایی داشت مثلا تو قسمتای اخر ...
اینکه وقتی تو یه خانواده ای کسی قاتل میشه و خانواده ش تحت تاثیر اون قرار میگیرن چیز عجیبی نی مخصوصا زمانی که اسم قاتل و اسم اعضای خانوادش لو بره ...
هیون سو به خاطر انتخاب های اشتباه خودشو خاهرش بیشتر بلاها سرش اومد ، احساس نداری !عقل که داری ...روستا دارن اذیتت میکنن و باباتم که قاتله برین یه شهر دیگه ...اگه با عوض کردن اسم همه چیز حل میشه خب خودت که داشتی کار میکردی به جای اینکه عاطل باطل و بیهوده بگردی خودتو جمع میکردی و یه اسم واسه خودتو خاهرت جور میکردی و اون روزها رو پشت سر میذاشتی ... توی شب با کسی که تو بچگی همش می بستت به درخت و بهت سنگ پرت میکرده میری جنگل توقع داری نازت کنه ؟! خب میخاد بکشتت دیگه ... خوبه بابات قاتل بوده باید از این چیزا سر در بیاری دیگه ...
با اینحال بدون در نظر گرفتن قضیه غیرمنطقی که گفتم ، داستان هیجان و عشقی که بین زوج اصلی بود قشنگ بود و نمیتونم در نظر نگیرمش ...بازی لی جونگی و دختره خیلی خوب بودن ...با اینکه هیون سو خیلی بدبخت بود و احساسی نداشت ، دوتا زن تو زندگیش بود که خیلی دوسش داشتن و اونا فرشته ی نجاتش بودن ، یکی خاهرش بود که هرکاری براش کرد ، یکیم زنش بود که واقعا تو زن بودن سنگ تموم گذاشت . این دوتا اگه نبودن شاید هیون نابودتر از اینی که هست میشد .
شخصیت پردازی هیون و داستان بدبختی و بی عدالتی که نه فقط به خاطر قاتل بودن باباشون بلکه بیشتر به خاطر تحقیقات نادرست و بزن در رویی پلیس بهشون تحمیل شده بود واقعا غم انگیز بود . اگه همون موقع به صرف اینک قاتل پیدا شده و مرده ، پرونده رو نمی بستن و درست تحقیق میکردن و احتمال وجود همدست رو در نظر میگرفتن و از خانواده ی قاتل که خودشون تو شوک بودن محافظت میکردن این بلا ها سر این دوتا بچه نمی اومد .