سریال ژاپنی که نتفلیکس پخش شده ، به نام فراتر از خداحافظی با بازی ساکاگوچی کنتارو .
سایکو "دختر" و یوسوکه " پسر" باهم دوستن و خیلی همو دوست دارنو خیلی ارتباط قشنگی دارن از اینا که وقتی میبینی حسرت به دل می مونه و عشق میکنی از عشق بینشون مکالمه ی بینشون . خلاصه همه چیشون . یوسوکه تو روز تولد سایکو میخاد ازش خاستگاری کنه تو راه یه کوهستانی هستن و به دوستاشم سپرده که از یه جای دیگه ای نزدیک اون کوه ، از این فش فشه ها در کنن ، چون اتش بازی دوس دارن . اتش بازی همانا و بهمن همانا . بهمن میاد و اتوبوسشون سقوط میکنه و خلاصه دنبالشون میگردن و یوسوکه میمیمره و دختره زنده می مونه . به شکل موازی ، ناروسه و زنش تو بیمارستان هستن ، ناروسه " کنتارو" بیماری قلبی داره و منتظر عمل پیونده . از شانس یوسوکه مرگ مغزی شده و قلب اونو میدن به ناروسه . بعد از پیوند ناروسه از یه شخص ساکت و کم حرف تبدیل میشه به یه شوخ و شلوغ و پرانرژی . بعد محل کار و خونه شون با یه قطار رفت و امد میکنن ، تو اون قطار به شکل اتفاقی ناروسه و سایکو باهم اشنا میشن و ناروسه از سایکو خوشش میاد و اینا ...
انتظار نداشتم اخرش ناروسه بمیره و پیوند رو پس بزنه . به نظرم به خاطر این بود که نتونست به عشقش برسه . حالا خبرش از اون زن اجوماعه زشتش که چسب بود جدا میشد نمیشد ؟!
درکل بد نبود . مناظرش خیلی قشنگ بود . ینی فکرشو بکن هررزو از همچین منظره ای رد شی بری سرکار خونه پیاده روی ...باید چقد خوش شانس باشی که به شکل ادم یا گیاه و درخت و حتی سوسک به دنیا بیای اونم در همچین جایی . واقعا خارق العاده س. اصلا طرز مکالمه و ارتباط هاشون باهم خیلی قشنگه . پر از احترام و زیبایی و همه چیز شفاف همه چیز کادو شده همه چیز ملایم مودب . خیلی دوس دارمشون . انگار رابطه هاشون بویی از اون مناظر بردن و اینجوری قشنگ شدن . خوش بحالشون . اوناام ادمن . ایرانی هام ادمن . 😫🥱
درمورد ماساکی با بازی کامناشی و کاناده و دوستای دیگه شونه که تو دانشگاه اشنا میشن و ماساکی و کاناده باهم قرار میذارن ، اونا همشون دانشجوی رشته ی حقوق هستن میخان وکیل و دادستان شن ، دوست مشترکشون یه روز متوجه میشه که پرونده ی بابای کاناده که قبلا دادستان بوده و براش حرف درست کردن و حالاام مرده ، با بابای ماساکی که حالا وکیل خبره ایه رابطه ای وجود داره ، اینو به اون یکی دوست مشترک که اتفاقا زودتر از ماساکی خوشش اومده بوده میگه و اون دختره میره پیش بابای ماساکی که حالا پسرت داره با دختر فلانی که تو براش پاپوش ساختی قرار میذاره و اینا مشکلی نداری ؟! اخه بگو به تو چه ...خلاصه میاد اینو به ماساکی هم میگه ، تو طول رانندگی تصادف میکنن بیخود و بی جهت و اون دختر فوضوله میمیره . بعد از اون ماساکی ارتباطشو با دوستاش قطع میکنه و میره گم و گور میشه .
بعد 12 سال که کاناده دادستان شده میاد و تازه اون موقع رازها برملا میشه . راز خاصی نبود همین قضیه پاپوش دوختن بابای ماساکی به بابای کاناده بود . خلاصه قضیه حل میشه و میگن همه چی زیرسر نخست ویزره که به وکیله ینی بابای ماساکی اینجوری دستور داده بوده . جالبه اخرش بابای ماساکی مجرم شناخته نمیشه . خلاصه اینا اخرش بهم نمیرسن . پایانش باز بود یجورایی .
درکل بد نبود ولی ابش زیاد بود و الکی قضیه رو گنده و مهم نشون میداد درحالیکه چیز خاصی نبود . هیجان نداشت درکل سریالش . مخصوصا بازیگر نقش کاناده از اولش همش مضطرب و اشفته و نگران بود . معلوم نبود چشه .
با نامزد جدیدشم ارتباطش انقد سرد و مسخره بود که حد نداشت .
فک میکنم سریال جدید کامناشی جالبتر باشه . اونم معلوم نی چقد طول بکشه سابش . بعدا راجبه اون پست میذارم .
در مورد یه مادره که به خاطر مردی که عاشقش بود و اون مرده هم متاهل بوده یک سال بچه شو ول میکنه میره یه شهر دیگه زندگی میکنه . حالام که پیر شده و الزایمر داره میگیره ، پسرش عن حسابش نمیکنه . اخرشم دیگه دلش می سوزه و عذرخواهی مامانشو قبول میکنه چون دیگه اخرای عمرشو و همه چیو فراموش داره میکنه . فیلم بدی نبود ولی خیلی سکوت بود .
Golden Kamuy فیلم ژاپنی کامویی طلایی رو هم دیدم با بازی کنتو یامازاکی . زیاد باحال نبود .
در اوایل قرن بیستم،سوگیموتو سایچی "جاودانه" ، کهنه سرباز جنگ روسیه و ژاپن، در جریان هجوم طلای پس از جنگ در هوکایدو به نقشهای برخورد میکند که به ثروتی در طلای پنهان آینو میرسد. او برای یافتن آن هر کسی که از طلا مطلع باشد را می کشد! سوگیموتو در مواجهه با شرایط سخت کوهستان شمالی، جنایتکاران بی رحم و سربازان سرکش ژاپنی، برای زنده ماندن به همه مهارت ها و شانس خود - و کمک یک دختر آینو به نام آسیرپا - نیاز دارد.
سریال ژاپنی شوگونShogunکه از رمانی خارجی به همین نام ساخته شده ، از هر لحاظ قشنگ و جذاب بود . صحنه های که نشان دهنده ی فرهنگ و سنت ژاپنی هاس ، سکوت انها ، احترامات و همه چیز ، به راحتی از جان میگذرن و برای اربابشون که بهش وفادار هستن هرکاری میکنن و اگه با نظرش مخالف باشن و یا مردنشون کمکی به پیشبرد اهداف ارباب بکنه به راحتی هاراکیری میکنن ، بعد از زلزله انگار که هیچ اتفاقی و مصیبتی اتفاق نیفتاده حیاط رو جارو و دوباره مشغول ساختن خونه میشن ، همه و همه فوق العاده در اورده شده بود .
و از همه مهمتر تقابل یک غربی با این فرهنگ و تناقضاتی که براش پیش میاد . همچنین دریافت این تفکر که اگر غرب چیزهای خوبی داره چیزهای بدی هم داره و اگه ژاپن چیزهای بدی داره چیزهای خوبیم داره و چقد این مورد تو سریال خوب نشون داده شده بود . رابطه ی جنسی حتی که تو غرب یه امر کثیف و بدیهی باشه تو ژاپن انقد باهاش احترام امیز و شاعرانه برخورد میشه که دهن غربیه باز مونده . خودش میگفت تاحالا راجبه این موضوع انقد شاعرانه فک نکرده بوده .
واقعا سریال قشنگی بود .
داستان سریال راجبه فردی به اسم توکوگاواعه که یکی از اشراف زاده های ژاپنه که فامیل امپراطور حساب میشه ، امپراطور مرده و ولیعهد هنوز بچه س . پس قانونا اونها 5 نفر نایب السلطنه رو از اشراف انتخاب میکنن تا کارهای مملکت رو پیش ببرن . توکوگاوا هم یکی از اون نایب السلطنه هاس . اون 6 نفر از اقوامش رو به ازدواج افراد سلطنتی و اشراف زاده ها در اورده . و درکل فرد قدرتمند و زیرک و سیاستمدار و روباه صفت و خودخواه حتی ،اون برای پیشبرد اهدافش که بیشتر برای کشورش ژاپنه ، از هیچ کاری فروگذار نمیکنه .
4 تا نایب السلطنه ی دیگه میخان به بهونه ای اونو خلعش کنن . برای خلع یک نفر نیازه که این مجمع 5 نفر باشه . همچنین اونا با برگذاری جلسه ای تو قصر اوساکا ، توکوگاوا رو یجورایی زندانی میکنن تا تصمیمشون رو بگیرن . قبل از تمام این قضایا یک کشتی انگلیسی هلندی به یکی از جزیره های ژاپن رسیده ، برای اولین باره که یک انگلیسی پا به ژاپن می ذاره . ارباب اون جزیره به دستور توکوگاوا انگلیسی رو میاره به اوساکا ، توکوگاوا احساس میکنه که این انگلیسی به دردش خواهد خورد . از قضا عروس یکی از همراهان و وفادارش ، انگلیسی بلده پس اونو به عنوان مترجم مرد انگلیسی می گماره . " یهو کلمه هام رسمی شدن 🙄😄" این بین رابطه ی بین عروس و فرد خارجی و حرفایی که باهم می زنن واقعا جالب و قابل تامل و قشنگ بود .
داستان های خیلی پیچیده ای رخ میده و درکل سریال میخاد زندگی و کارهای توکوگاوا ایه یاسو و شوگون شدنش و اون مرد انگلیسی ویلیام ادامز که شخص مهم و تاثیر گذاری در ژاپن میشه رو نشون بده .
شوگون در کلمه یجورایی به معنای فرمانده ی کل قوا هستش ، در زمان شوگون سالاری ، درواقع قدرت اصلی دست شوگون ها بوده و امپراطور مجسمه ای بیش نبوده .
داستان سریال شش ماه قبل از نبرد بزرگ سکیگاهارا رو نشون میده ، درواقع مرد انگلیسی هم دقیقا تو همین وقت به ژاپن میرسه . تو این نبرد که بین این 5 تا " تو تاریخ 3 تا نایب السلطنه هست " هست ، توکوگاوا ایه یاسو پیروز میشه و شوگون سالاری رو ایجاد میکنه .
تو این دوران ژاپن بعد از اینکه دست از کره می کشه و جنگ رو تموم میکنه ، پرتقالی ها و اسپانیایی ها برای تجارت بین المللی به ژاپن میان و اون اشراف زاده هایی که گفتم ، برای منفعت خود و کشور تصمیم میگیرن که تجارت با خارجی ها رو قبول کنن ، ولیکن این خارجیا در برابر این تجارتشون فقط یه شرط دارن و اون اینکه ژاپن بذاره که تو ژاپن مسیحیت رو گسترش بدن .برای همینه که در اون دوران حدود 3 درصد ژاپنی ها مسیحی میشن ، پرتقالیا و اسپانیایی ها مسیحی کاتولیک هستن . اونها در کنار تجارتی که دارن میکنن ، در کنارش دارن جای جای جزیره های ژاپن رو میشناسن و حتی یه مقر هم تو ماکائو درست کردن . خلاصه گربه برای رضای خدا موش نمیگیره ، وقتی انگلیسیه به ژاپن میاد انگلیس و هلند مسیحی پروتستان هستن و کاتولیک ها رو کافر میدونن ، اونا میگن که اسپانیا و پرتقال که با ما تو جنگه دارن ژاپن رو استعمار میکنن ، اون توضیح میده که پرتقال و اسپانیا باهم مسابقه گذاشتن که دنیارو بچرخن و هر کشور و زمینی رو که دیدن اونجا رو به کیش خود در بیارن و اینجوری اون کشور ماله اونا میشه . در همین راستا ، ژاپنیا نباید اجازه بدن که اینا تو کشورشون جولون بدن و ژاپنو مفتکی هاپولو کنن ، سر همین حرفاام میشه که توکوگاوا کنجکاو میشه و میخاد که این مرد انگلیسی رو ببینه .
بعدها سالیان بعد اتفاقاتی می افته که باعث میشه مسیحیت ممنوع شه و ژاپن همه ی مسیحی ها و خارجیا رو میکشه و هرکیم وارد خاکش میشده درجا میکشته . و بعدشم حدود 2 قرن میره به انزوا .
تاریخ موجود در این سریال و سرگذشت هرکدوم از افراد خیلی جذاب و به طبع طولانی بود که فک نمیکنم اگه بذارمش اینجا بخونینش که خب چه کاریه وقتی ویکی پدیا هست ؟! نه ؟! بنابراین برای بعدهای خودم و یا شاید برای علاقمندها ، لینک های ویکی که مربوط به تاریخ این سریال هست رو اینجا می ذارم .
یکی از حرف های ماریکو " عروس مترجم " به مرد انگلیسی خیلی جالب بود و نشون دهنده ی فرهنگ سکوت ژاپنیه :
" چیزی از حصار هشت لایه میدونی ؟ از دوران بچگی بهمون یاد میدن همچین چیزی رو در خودمون بسازیم . یک دیوار نفوذ ناپذیر که هرموقع نیاز داشته ابشیم بتونیم پشتش پناه ببریم ، باید به خودت یاد بدی که بدون شنیدن گوش بدی . به عنوان مثال میتونی صدای افتادن یک گل رو بشنوی یا صدای رشد سنگ ها رو . اگه خوب گوش بدی ، شرایط فعلیت محو میشه . گول مودب بودن و تعظیم های مارو نخور ، ممکنه زیر تمام اینها در عالم دیگری باشیم . در امن و امان و تنها ...! "
یک شعر از ماریکو قبل از مرگش :
" اگر کلماتم همانند گل های پراکنده در باد و برگ های ریزان جاری می شدند ، اشعارم چه اتشی برپا میکرد "
فیلم ژاپنی همه چیزِ سحرگاه All the Long Nights به کارگردانی شو میاکه ، فیلم افتتاحیه ی جشنواره بین المللی جئونجو معرفی شده . این کارگردان نماینده ی سینمای معاصر ژاپنه .
فیلم راجبه فوجیساوا دختریه که سندرم پیش از قاعدگی داره و نمیتونه عصبی بودن خودشو کنترل کنه . یه روز وقتی که سندرم داره تو شرکت به همکار جدید الورودی "یامازوئه " که اتفاقا اونم از اختلال هراس رنج میبره ، می توپه و عصبانیتش رو روی اون خالی میکنه . همکار جدید هیچ انرژی و امید به زندگی نداره و از خیلی چیزا تو زندگی چشم پوشی میکنه . فوجیاساوا از اینکه عصبانیتش رو اینجوری بروز داده از خودش بدش میاد ، بعدها احساس دوستی و نزدیکی به ارامی ، به دلیل سندرم هایی که دارن بین اونها به وجود میاد ، روند نزدیک شدن انها بهم ،اینکه در حالیکه دارن بهم نزدیک میشن تغییران ذهنی و علائمی که هریک تجربه میکنن ،به ظرافت به تصویر کشیده شده و هرکدوم به این فک میکنن که حتی اگه نتونن به سندرم هایی که دارن غلبه کنن بازم میتونن بهم کمک کنن .
فیلم راجبه مردمی که هیچ استعداد خاصی ندارن ولی مهارت انسانی دارن ، صادق و روراست هستن . فیلمهای میاکه به شدت تحت تاثیر انسانیت و مهارت های مردمی است . بدون گفتمان بزرگ ، رویداد های بزرگ ، شخصیت های غیرمعمول یا شگفت انگیز ، این استعداد و مهارت درخشان سینمای شو میاکه و جذابیت بی نظیر اوست .
این فیلم که در جشنواره ی بین المللی فیلم هنگ گنگ و فیلم برلین امسال اکران شد ، بر اساس رمانی به همین نام از مایکو سئو ، ساخته شده .
اصولاً روش هایی که رمان ها و فیلم ها می توانند برای ایجاد جنبه های انسانی انتخاب کنند متفاوت خواهد بود.برخلاف اثر اصلی که محل کار شخصیتها یک شرکت مهندسی بود، فیلم در مکانی ساخته میشد که تلسکوپ، میکروسکوپ و کیتهای رصد نجومی برای کتابهای درسی کودکان میساخت.با انجام این کار، این فضا و کاری که آنها انجام می دهند به طور طبیعی تاریخ بسیار طولانی بشری را در بر می گیرد که جهان و ستارگان، روشنایی و تاریکی، شب و سپیده دم و صبح را احاطه کرده است.خرد مردمان باستانی که ستارهها را دنبال میکردند تا جهت را اندازهگیری کنند، ردپای کسی که با شور و شوق جهان را مشاهده میکرد و با پشتکار کار میکرد، فوجیساوا، یامازوئه، و کارمندانی که در اینجا و اکنون صادقانه زندگی خود را میگذرانند.زمان آنها تلاقی می کند، ملاقات می کند و به هم متصل می شود.و این نیز بی سر و صدا با تاریخ فیلم مواجه می شود.یافتن راه خود از میان روشنایی و تاریکی چیزی است که فیلم ها در مورد آن هستند.
این مقاله رو تو یه مجله ی کره ای خوندم . به نظرم فیلم جالبی به نظر میاد . شاید از اون اروماش باشه البته . ولی تعریفش از فیلم خیلی هنرمندانه و قشنگ بود که باعث شد بخام ببینمش . فک میکنم فیلم هنوز برای دانلود نیومده . امیدوارم به اندازه ی این مقاله که قشنگ تعریف کرده بود فیلم هم قشنگ باشه .
خبر اینکه اوپای ژاپنیم کامناشی کازویا ،카메나시 카즈야 (Kazuya Kamenashi) که در سریال 💚 سریال ژاپنی هویت 💚 معرفی کردمش ، یه سریال جدید خفن داره که به نظر امروز اولین قسمتش پخش میخاد بشه . در 10 قسمت و باز هم جنایی معمایی . 😎☺ .
اسم سریال جدیدش هست :
سریال ژاپنی سرنوشت 2024 Destiny ، داستانش در مورد نیشیمورا کانده اس که وقتی سوم دبیرستان بود پدرش که دادستانه تو یه تصادف می میره بعد از اون ، اون با مامانش به شهر زادگاه مامانش Nagano ناگویا نقل مکان می کنن . نیشیمورا میخاد که مث باباش دادستان بشه اون به دانشگاه ملی در ناگویا میره و اونجا 4 تا دوست صمیمی پیدا میکنه . از جمله ماساکی نوگی با بازی کامناشی کازویا . اما یهو به دلیل یه پرونده ی قتل رابطه ی اونها به پایان میرسه .
12سال بعد ؛ نیشیمورا 35 سالشه و تو دفتر دادستانی یوکوهاما کار میکنه ، اون یه دوست پسر دکتر به اسم تاکاشی اوکادا داره و اونا باهم زندگی میکنن . یه روز، اون دوستی که سر پرونده ی قتل 12 سال پیش ناپدید شده بود ، جلوی نیشیمورا ظاهر میشه ینی ماساکی نوگی ، اینجوری میشه که دوباره قضیه اون سال برای نیشیمورا باز و اون باید با پرونده ی مشکوک اون روزها روبه رو بشه .کند و کاو تو اون پرونده باعث میشه که اون با حقیقت مرگ پدرش تو 20 سال پیش روبه رو و چهره مخفی دوستش رو بشناسه .
سریال قرار در نتفلیکس هم نمایش داده بشه . به امید اینکه زود با ترجمه بیاد و ببینمش . داستانش که جذاب بود . و کامناشی با سریالای این ژانری اش هیچ وقت ناامیدم نکرده .
به طرز باورنکردنیی دوباره تهران برف اومد اونم بعد از یه پاییز بی بارون . دوبار برف خب تعجب برانگیز و عجیب و قشنگه . البته خب به اندازه ای نیست که من میخام 😄 من یه برفی مث برف تو ساپورو میخام ولی متاسفانه تهران همچون برفی ؟! حالا ما همینشم شکر میکنیمو و دوست داریمو براش ذوق میکنیم . در همین راستا از وقتی میبینم برف اومده از اونجایی که طرف خودمون برف نمی شینه مگه اینکه خیلی زیاد باشه مث پارسال ، پامیشیم میریم پارک ملت . نزدیکتر و سرراست و راحتتره .
و کلی عکس انداختم . یه اهنگ برفی هم میذارم کنارش تا ببینینو بشنوین و حال کنین .
من از طبیعت هرچیزی رو دوس دارم و براش ذوق میکنم ربطی نداره پول ندارم یا کار ندارم کلا ادم با ذوقی هستم . 🤭❄😄😎
و عکس هم خیلی دوس دارم بندازم از هرچیزی ، مثلا ممکنه موقع شکوفه دادن درختا هرروز برم پارک ولی هرروزم عکس میندازم 😄 خلاصه همچین ادمیم.
برف فقط افقی حرکت میکند تا بره جای دیگری ارام بنشیند .
من هروقت این اهنگ رو گوش میدم ناخوداگاه گریم میگیره انقد که قشنگ خونده شده . واقعا چقد قشنگه لیریکش . اتفاقا دیروز داشتم یه برنامه از گونگ یو میدیدم که هوس کردم دوباره بشینم گابلین نگاه کنم 😄 بعدا راجبه برنامه شاید یه پست جداگونه گذاشتم .
فیلم با صحنه اتیش سوزی یه متل عشق ، شروع میشه ، در مورد پسر بچه ای به اسم میناتو عه که در اوایل فیلم نشون داده میشه گوشش زخم شده و به نظر تو مدرسه یا درمعرض قلدری توسط همکلاسی ها قرار گرفته یا معلم ، پدرش مرده و با مامانش زندگی میکنه ، مامانش ازش می پرسه قضیه چیه و میناتو میگه معلممون اقای هوری به من گفته من مغز خوک دارم . 🙄
یک سوم فیلم تو رفت و امد مامانه به مدرسه و شکایت از معلم میگذره ، بعدش یهو دوباره صحنه ی اتیش سوزی میاد و حالا میخاد از دید معلم اقای هوری قضیه رو نشون بده . بعد دوباره از دید میناتو ...
داستانش خیلی درهم و تو لفافه بود درمورد دوجنسه بودن بچه ها و خانواده هایی که این موضوع رو مسکوت میذارن ، سنت و زشت بودن و این چیزا ...خیلی سکوت بود ...مث بیشتر فیلمای ژاپنی ...فک نمیکنم بیشتر از دویست تا دیالوگ بین تمام بازیگرا وجود داشته باشه و خیلی ابهامات داشت .
مثلا صحنه ای که مامان میناتو میره خونه ی یوری و متوجه سوختگی روی دست یوری میشه ، میپرسه اینجارو اقای هوری کرده یوری جوابی نمیده و کات میشه صحنه ... چرا یوری کلمات رو برعکس می نوشت ؟ خانواده و وضعیت خانوادگی یوری نشون داده نمیشه ، یوری دوجنسه بودش ، باباش به خاطر این موضوع همیشه کتکش میزده حتی اخرش نشون میده کتکش زده و بدنش کبوده و اون حالا تو وان دراز کشیده ، میناتو میره نجاتش میده ...یوری به خاطر مست بودن همیشگی باباش ناراحت بوده و اون بوده که متل عشق رو اتیش زده بوده ، از طرفی چون اتفاقا اون روز اقای هوری تو متل عشق با یه زنی بوده پس بک گراند والدین و بقیه و بیننده این میشه که اقای هوری ادم بیخودیه ...
بعد یه صحنه بود اقای هوری میره تو پشت بوم انگار میخاد خودکشی کنه ، به خاطر اینکه اخراج شده بوده ، بعد صحنه باز کات میشه ، چرا اقای هوری میره پشت بوم ؟
میناتو قبل اینکه با یوری اشنا شه هم یجوری بود ، به شدت کم حرف و یبس بود . نشون داده نمیشه که چرا میناتو اینجوری ینی چون فهمیده به پسرا تمایل داره اینجوریه ؟!
زخم روی گوش میناتو وقتی اتفاق می افته که تو خلال زورگویی و مسخره کردن یوری ، میاد ازش دفاع میکنه ، بچه ها اونم مسخره میکنن ، به نشونه ی اینکه با یوری دوست نی میاد کتکش میزنه و یوری گوش میناتو رو گاز میگیره . اقای هوری اینجا قضیه رو گزارش نمیده . پس قضیه زخم گوش که اول فیلم نشون داد همینجا اتفاق افتاده ،.
اصلا اقای هوری به بچها قلدری نمیکرد . اون حتی برای اینکه به یوری قلدری میکردن رفت خونه یوری تا این موضوع رو به والدینش بگه باباشو می بینه که مسته و برمیگرده به معلم میگه یوری مغزش خوکیه من به زودی میخام ادمش کنم ...معلم خودش کپ میکنه و صحنه کات میشه ...
میناتو و یوری باهم دوست میشن میرن مخفی گاه یوری که تو جنگله ، اونجا یه اتفاقی می افته و میناتو فرار میکنه ، بعدش میناتو هم متوجه همچین حسی تو خودش میشه .
یوری و میناتو درمورد اینکه اگه بمیرن دوباره به دنیا میان و این سری مغزشون خوکی نی حرف میزنن .
یه روز که رفته بود مخفی گاه ، مامانه نگران میشه و میره دنبال میناتو ، و میناتو رو تو تونل دورافتاده ای که مخفی گاه میناتو و یوری هست ، می بینه خلاصه باهم برمیگردن ، داشتن تو ماشین می رفتن که یهو میناتو خودشو از ماشین پرت میکنه پایین ! 🙄 ینی چون فهمیده دوجنسه اینکارو میکنه که بمیره ؟ یا چون میخاد بره سی تی اسکن تا مطمئن شه که مغزش خوکی نی اینکارو میکنه ؟
همه چیز خیلی یهویی و بدون مقدمه اتفاق می افته ...
فقط من نمیدونم میناتو با اقای هوری چه پدرکشتگی داشت که اسم اونو تو مدرسه خراب کرد ؟
بعد دوباره نشون میده میناتو و یوری باهم رفته بودن تو اون مخفی گاه شون و فک میکنن اگه برن اونجا میمیرن ...بعدش که طوفان تموم میشه میان بیرون و میرن سمت خورشید و تموم میشه فیلم . :|
خب چی شد الان ؟ فیلم چی میخاست نشون بده ؟ اینکه باید سنت رو کنار گذاشت و بچه های دوجنسه رو پذیرفت ؟ هیولا کی بود ؟ بچه هایی که دوجنسه هستن ؟ یا بچه هاییی که باعث میشن والدین تا مرز جنون برن مث اقای هوری !که باعث ایجاد سوتفاهم و یجورایی معلم رو مقصر جلوه دادن با کاراشون .
چرا این فیلم جایزه گرفته ؟! 😄 اینکه فیلمو از چندزاویه نشون بده جالبه ولی به شرطی که ابهامات رو برطرف کنه . نه که به ابهامات اضافه کنه . بعد اخه بچها هنوز خیلی بچه بودن چجوری 9.10 سالشه فهمیده دوجنسه س ...! اخه مگه بچه از 10 سالگی تمایل جنسی پیدا میکنه ؟ مثلا اگه بچهارو 15.16 ساله نشون میداد باز قابل توجیه تر بود ...
راستش من فیلمای ژاپنی رو زیاد دوس ندارم تو اون سکوت و مشکوک بودن روابط ، همیشه یه بازی روانی وجود داره که تاثیر عمیقی می ذاره . یادمه چندسال پیش یه فیلم دیدم که الان حتی نمیخام اسمشم بیارم انقد وحشتناک بود .
کلا همیشه گفتم ، اکثر فیلمایی که تو جشنواره ها جایزه میگیرن فیلمای بیخودین .
اگر امروز روز آخر عمرتون باشه میخاین با تلفنتون با کی تماس بگیرین !؟میخاین برای آخرین بار چه فیلمی ببینین ؟ اگر بهتون فرصت اینکه یک روز دیگه زنده باشید رو بدن در قبال ناپدید کردن یکی از این چیزایی که نام بردم یا هرچیز دیگه ای که ممکنه باهاش خاطره داشته باشین ،حاضرین این کارو بکنین ؟به یاد داشته باشین که ناپدید شدن هر کدوم از چیزایی که انتخاب میکنین به معنای اینکه انگار اصلا هیچوقت همچین چیزی نبوده در جهان ،پس خاطراتی که ممکنه با اون داشته باشین و یا اون وسیله باعث ایجاد رابطه یا خاطره خوبی بوده همش ناپدید می شه .
آیا این کارو می کنین در ازای یه روز زنده موندن بیشتر !؟
فیلم ژاپنی “اگر گربه ها از جهان ناپدید بشن …”درمورد همین موضوعه ،پستچی تو یه روز معمولی متوجه می شه که یه روز از عمرش باقیه و داره می میره ،یه شیطان جلو روش ظاهر میشه و بهش میگه که در ازای ناپدید کردن یه چیز از دنیا یه روز بیشتر می تونی زنده بمونی،برای اولین شی ،تلفن رو انتخاب میکنه بهش میگه که خیله خب حالا یه روز فرصت داری آخرین استفاده رو از تلفنت بکنی ،پسر به دوس دختر قبلیش زنگ میزنه و بعد از این متوجه میشه که چه خاطرات خوبی رو با هم داشتن و تلفن بوده که باعث شده اونا باهم آشنا بشن و لحظات شادی رو با هم داشته باشن ،از ناپدید شدن تلفنا پشیمون میشه چون تمام خاطراتی که تو زندگیش بوده هم ناپدید میشه ،زندگی بدون خاطرات چه ارزشی داره مخصوصا اگر خاطرات خوب باشه ،می ره پیش دختره و می بینه که اون دیگه نمی شناستش .
بعد فیلم ها ناپدید می شن ارتباطی که با یکی از دوستان دوران دانشگاهش داشته و از طریق رد و بدل کردن فیلم و دیدگاهاشون باهم دوست شده بود ،همه چیز از بین می ره ،همکلاسی دانشگاهی دیگه نمی شناستش و اون به جای فیلم فروشی کتاب فروشی داره ،بعد برای سومین دفعه تصمیم بر این می شه که گربه ها ناپدید بشن ،خاطره ی پسره از گربه خیلی عمیق بوده و مربوط به مادرش بوده ،اون دلش نمیخاد که گربه ها ناپدید بشن چون تمام خاطرات خوبی که با مادرش داشته هم ناپدید میشه ،اینطور نه که خاطرات با گربه بوده ها ولی چون گربه تو زندگیشون و تو اون برحه از زندگیش نقش پر رنگی داشته و مادرش گربه رو خیلی دوس داشته برای همین نمیخاد این اتفاق بیفته ،بعد شیطان از کارش دست بر می داره ،پستچی بهش مگه تو همون منی هستی که درونمی ! میخاستی چیزای با ارزشم رو بهم یاد آوری کنی و اینکه زندگیم انقدرا هم پوچ نبوده …و بعد همه چیز مثل قبل می شه پسر بعد سالها پیش پدرش بر می گرده تا روز آخر عمرش رو با اون بگذرونه .در کل فیلم خوبی بود .
ایزیموتو شینجی طراح و نویسنده ی مانگاعه ، به تازگی مانگایی به اسم " اونلی فور یو " نوشته که خیلی محبوب شده و خودش هم داره معروف میشه ، اون صب تا شب کار میکنه . به تازگی گاهی تو چشماش حس کم بینایی و تاری رو حس میکنه قرص هم مصرف میکنه ولی این تاری به تازگی زیاد شده ، تا جایی که یهو غش میکنه . اونو به بیمارستان می برن و اونجا متوجه میشه که داره نابینا میشه . زندگی برای ایزیموتو تیره و تار میشه ، اون به تازگی تونسته معروف شه و اسمی در کنه و مانگا هنوز ناتموم مونده ، همکاری که باهاش کار میکنه رو دک میکنه و خودشو تو خونه حبس میکنه . مادربزرگیم داره که فلجه اونم به بیمارستان می سپاره چون دیگه نمیتونه ازش نگه داری کنه . خونه بهم ریخته و نامرتب شده یک ماهه که حمام نرفته و اصلاح نکرده و وضعیتش خیلی مشوش و نابهنجاره . اون مدام از خودش و خدا می پرسه چرا من چرا من ...!
هیبیکی ایدا دختریه که ناشنواس اون تو یه مرکز خیریه کار میکنه و سرگرمیش خوندن مانگاس ، اون فن مانگای اونلی فور یو عه و گاهی برای نویسنده ش پیام میده که چقد مانگایی که اون نوشته برای امیدبخشه و چقد زندگیرو براش شاد کرده و چقد براش انگیزه س . یک ماهه که چپتر بعدی مانگا منتشر نشده و اون نگرانه که چی ممکنه باعث همچین تاخیری شده باشه . اون از عکسایی که نویسنده تو حساب توییترش گذاشته استفاده میکنه و یجوری خونه ی نویسنده رو پیدا میکنه ، به خونه ش میره و روی دفتر می نویسه که کیه و چرا اونجا اومده ، ایزیموتو که الان کاملا نابینا شده می پرسه که کیه و چرا حرف نمیزنه . هیبیکی فک میکنه شاید اون ادم مغروریه و اصلا اونو حساب نمیکنه برای همین راهشو میگیره و میره .
ایزیموتو درو می بنده ولی در بسته نشده میاد تو و بعدش می افته زمین ، عصبانی می شه و همه چیزو خراب میکنه راهو نمی شناسه و تو اتاق خاب پاش گیر میکنه به تخت پرت میشه تو شیشه و بالکن ، بالکن رو پیدا کرده و تصمیم داره خودشو بکشه . هیبیکی از بیرون این صحنه رو می بینه و بدو میاد تا از پرت کردن ایزیموتو جلوگیری کنه ، باهم گلاویز میشن و بعد هیبیکی موضوع رو می فهمه . اون خودخاسته از فردا میاد به خونه ی نویسنده ، خونه رو مرتب میکنه و نویسنده رو اصلاح کم کم باهم اشنا میشن و بهم علاقمند . اونا تکیه گاه و انگیزه جدید برای زنده موندن هم میشن .
بیشتر از این تعریف نمیکنم که اسپویل نشه اینو مخصوصا انجام میدم تا حتما برین نگاهش کنین . واقعا پشیمون نمیشین .
از این لینک میتونین دانلود کنین : سایت گذارنده : کره فن :
فوق العاده بود اصلا هرچقد از زیبایی و قشنگی و ملایم بودن و سافت بودن این فیلم بگم کم گفتم اصلا نمیتونم با جمله و کلمه بیانش کنم . فقط باید ببینین چقد زیباست ارتباطشون . جوری که هیبیکی میشه انگیزه جدید برای ایزیموتو و درسته که حالا نابیناس ولی دنیای روشن و جدیدی رو براش به ارمغان میاره . اون هیبیکی رو نمی بینه ولی عاشق مهربانی و قلب پاک و نرم هیبیکی میشه ، صداشو نمی شنوه ولی انگار می شنوه تو قلبش می شنوه ... هیبیکی فرشته بود . خیلی خییلی قشنگ بود . کل فیلم و روندش خیلی خوب بود . مث فیلمای ژاپنی دیگه یهو یه اتفاق بی منطق نمی افته بعد یهو یه توجیه بیاره .البته این به معنی نیست که فیلمای دیگه اینجوری نبودن و بد بودن نمیدونم چطور بگم ولی فیلمای دیگه اغلب از روی مانگاهای خیلی طولانی ساخته میشه و یهو از یه جا میپره یه جای دیگه . ولی این اونجوری نبود . درهرحال .
بازیگر ایزیموتو فوق العاده جذاب بود . کیه این بازیگر عجیبه که از چشم من به دور مونده بود . 😄
حالا شگفت اورتر زمانی شد که فهمیدم نویسنده و کارگردان فیلم و حتی مانگایی که فیلمو ازش ساختن کره ای بوده . من : همونه انقد جذاب و دوست داشتنیه و بااحساس . اصلا وقتی نگاهش میکردم رد کره رو توش حس میکردم .با خودم میگفتم شبیه فیلمای کره ایه . شبیه دیالوگای کره ایه . واو پس کره ای ها ساختنش . و حالا برای اولین بار در هیج جایی نی باور کنین مصاحبه ی این دوبازیگر از تجربه شون با همکاری با کارگردان و تیم کره ای رو اینجا میتونین بخونین ، بامن همراه باشین و این پست رو همه جا شیر کنین . 💗
مصاحبه بازیگران فیلم ژاپنی عشق را ببین و بشنو : توموهیسا یاماشیتا در نقش نویسنده ایزیموتو و یوکی اراکی در نقش هیبیکی :
س : شما از طریق این فیلم با یک تیم سازنده کره ای همکاری کردید. چه احساسی نسبت به این موضوع داشتید و آیا تفاوت هایی با تیم سازنده ژاپنی وجود داشت؟
توموهیسا یاماشیتا : ایزیموتو : فیلمبرداری سختی بود که هر روز زمانی برای خواب نداشتیم، اما کارکنان کره ای با حفظ کردن هر روزه ی کلمات ژاپنی ،انجام فیلمبرداری رو سرگرم کننده و جالب کردن و ، تشویق و حمایت زیادی به من دادند. آنها پرشور بودند و تمام تلاش خود را با هم برای خلق یک اثر خوب انجام دادند.از اینکه توانستم با کادر تولید کره ای ها ، اثری رو انجام بدم افتخار میکنم .
یوکو اراکی : هیبیکی : ممکن است تفاوت های جزئی زیادی مانند زبان یا نحوه استفاده از لنز وجود داشته باشد، اما من می گویم این روح است که وارد کار می شود. من در خلق اثر خوب احساس وحدت داشتم و توانستم روی خلق اثر تمرکز کنم و از آن لذت ببرم. تفاوت این بود کارکنان کره ای خیلی خوب غذا می خوردند .
س: به نظر میرسه که بازی شخصیتی که نابینا است یا ناشنوا اسون نباید باشه، کنجکاوم بدونم چه تلاشی برای اینکه بتونین همچین شخصیتی رو خلق کنین انجام دادین ؟
یاماشیتا : در حین ساختن نقش در واقعیت با افراد کم بینا دیدار کردم و با آنها مصاحبه کردم. من توانستم از آنها در مورد نحوه استفاده از عصا (عصا) برای افراد کم بینا راهنمایی دریافت کنم و همچنین مستقیماً در مورد چگونگی غلبه بر یک موقعیت ناامیدکننده بشنوم. حتی زمانی که در خانه بودم ، در واقع یک بار چشمانم را پوشاندم و سعی کردم نابینا بودن را احساس کنم و از حواس دیگر خود استفاده کنم .
یوکو: تجربه ناشنوا بودن سخت بود. حتی اگر گوش هایم را می پوشاندم، می توانستم صدای خودم را بشنوم یا صدایی را احساس کنم. زیر آب رفتم و ناشنوا بودن را تجربه کردم و با صحبت با یک معلم زبان اشاره توانستم بررسی کنم که اگر ناشنوا باشم چه نوع حرکاتی انجام می دهم. حرکات چشم افراد ناشنوا با افراد غیرمعلول متفاوت است. ثبت نحوه انتقال و دریافت اطلاعات از طریق چشم بسیار مهم بود و در حین بازیگری باید توجه زیادی به نگاهم میکردم .
س:ما در تور اسیا هستیم ، در مورد برداشت شما از ملاقات با مخاطبان کره ای کنجکاو هستم.
یاماشیتا: این چیزی است که هر بار که به کره می آیم احساس می کنم: فکر می کنم چیزهای زیادی برای یادگیری وجود دارد، از جمله مد، فرهنگ و موسیقی. الهامات زیادی دریافت کردم و به من خوش گذشت. من توانستم با دوستی که در کره زندگی میکنه بعد از مدتها ملاقات کنم . صبح که گالری رفته بودم فن ها به گرمی از من استقبال کردن و من خیلی خوشحال بودم و همه ی اینها خاطره انگیز بود .
یوکو : من هم خوشحال شدم که بعد از مدت ها به کره سفر کردم. از آنجایی که تفاوت زمانی وجود نداشت و آب و هوا، آب و هوا مشابه بود، زمان سرگرم کننده ای بود که می توانستم گرما و اشتیاق را احساس کنم.
س:اقای یاماشیتا بعد از مدتها دوباره به ژانر رومنس برگشتین ، دلیلی برای انتخاب این فیلم وجود دارد؟
یاماشیتا : من همیشه از طرفداران کارگردان لی جائههان بودهام و فکر میکردم این کار برای من نیز یک کار چالشبرانگیز و پر ارزش باشد. من از طریق این کار چیزهای زیادی یاد گرفتم و حتی قبل از فیلمبرداری هم منتظر بودم تا بتونم با یوکو اراکی اثری مشترک رو خلق کنم .
س:شما با کارگردان لی جائه هان در این فیلم کار کردید. آیا فیلم مطرح کارگردان ،" پاک کن درون مغز من " را تماشا کردین یا چیزی بوده که شمارا به ایشان علاقمند کند ؟!
یاماشیتا : فیلم مذکور را زمانی که دبیرستانی بودم تماشا کردم . و در ان زمان خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و از طرفداران کارگردان شدم. وقتی قرار شد با ایشان کار کنم دوباره ان فیلم رو تماشا کردم . با گذشت زمان متوجه چیزهایی شدم که قبلا نشده بودم و باز هم روی من تاثیر گذاشت . سعی کردم هنگام فیلمبرداری سر صحنه با کارگردان، آگاهی زیادی از "لایه ها" داشته باشم. سعی کردم با این حس فیلمبرداری کنم که چند لایه پشت دیالوگ وجود دارد.
س: کنجکاوم بدونم کارگردان به شما برای ایفای نقش هایتان جهت هم می دادن ؟!
یوکو: هیبیکی زنی قوی است که تنها و غمگینه ، اما آن را با عمل و کارهایی که میکنه بیان نمی کند. برای بیان این موضوع، کارگردان اغلب به من توصیه می کرد که پرانرژی و فعال عمل کنم. با ثبت حتی کوچکترین تغییرات در حالات چهره، بازی توانست جزئیات بیشتری پیدا کند. آنها بازیهای من را با جزئیات زیرنظر داشتند و من میتوانستم احساس کنم که آنها به من اعتماد دارند و دارن تماشا میکنند .
یاماشیتا : در حین بازی شینجی، نگران حرکات دست و غیره بودم. از آنجایی که شینجی نابینا است، کارگردان گفت که عمل دراز کردن دست خود به جلو نشان دهنده توانایی و قدرت شینجی است. همانطور که یوکو گفتند، کارگردان سبکی داشت که در آن به جزئیات چهره و لحن صدا دقت می کرد، بنابراین با اعتماد زیادی توانستم فیلمبرداری را به پایان برسانم . س: لطفا برای پایان یک جمله بگویید .
یوکو: کاری بود با چالش های جدید زیادی که در انتظارم بود. این اثری است که با همکاری کارگردان، آقای توموهیسا یاماشیتا و عوامل تولید خلق شده است. فکر میکنم این فیلم به ما می فهمونه که ، افکار و احساسات دیگران را متوجه شویم ، احساسات دیگران رو ملاحظه کنیم و اینکه متوجه شویم چقد نیازه که خودمان رو قوی کنیم و از اون به عنوان نیرویی برای حمایت از دیگران استفاده کنیم .
یاماشیتا : این اثر مملو از شور و اشتیاق همه کارکنان و مقامات کره ای و ژاپنی است. من این اثر را برای بیان هسته درونی انسانیت، عشق، فراتر از زبان ها و فرهنگ های دو کشور ساختم . خوشحال می شوم اگر بتوان آن را نه تنها در کره بلکه در سراسر جهان به طرفداران برسانم .
سریال ژآپنی اوردم براتون ، اسمش هست " اولین عشق ، منظور همون عشق اول " با بازی تاکرو ساتوه اوپای ژاپن در تمام ادوار " البته هاسگاوا دوپله ازش اوپاتره ولی خب اوشونم کم محبوب دلها نیستن "
اولین عشق
داستان اینکه این دو نو گل تو مدرسه عاشق هم میشن بعد همینجور رابطه شون ادامه پیدا میکنه تا دیگه وقت دانشگاه رفتن میرسه و از هم جدا میشن . دختره چون هواپیما دوس داره پسره به عشق دختره میره خلبان بشه پس میره ارتش ،فقط من متوجه نشدم مگه هرکی بره ارتش میتونه خلبان بشه تو ژاپن؟ خلاصه دختره هم دانشگاه زبان انگلیسی توکیو قبول میشه . بعد مدتها پسره میاد توکیو که دختترو ببینه منتها یه اتفاقی می افته و پسره قهر میکنه میره ، دختره هم داشته میرفته خونش که تصادف میکنه پسره میرسه جمعش میکنه میبرتش بیمارستان . بهوش میاد حافظشو از دست میده چجوری از دست میده ؟! اینجور یکه فقط پسررو یادش نمیاد ،مامانشو یادشه . 🙄😐 مامانشم بهش نمیگه که دوس پسر داشتی فلان پسره هم ول میکنه میره ولی همچنان به یاد دختره س سالها میگذره ،دختره ازدواج میکنه با یه خانواده مرفه که همه دکترن ، ولی به خاطر اختلاف طبقاتی طلاق گرفته ، خلاصه یه پسر 14 ساله داره . پسره ام از ارتش اومده بیرون و یه دوس دختر داره که بعد از دوسال تازه بهش گفته بیا دوس دخترم شو 🙄 ژاپنی ها عجیبن . فک کن اونهمه مدت بیرون برو خونه برو تا سکس ... بعد تازه میگه بیا دوس دخترم شو پس الان چی بود ؟! بعد تصادفی دختترو دوباره میبینه و عشقش دوباره فوران میکنه خلاصه چندبار همینجوری به واسطه ی پسر دختره میرن بیرون و اینا ولی به نتیجه ای نمیرسه . دست اخرم پسره میره خارج ، بعد یهو دختره تو خونش یه اهنگ قدیمی میشنوه یهو یادش میاد گذشته رو میره شهرشون و اونجا خاطرات گذشته همش تداعی میشه و میفهمه که ای بابا بنده خدا عشقم بوده قبلا . اونم میره خارج دنبال پسره و بهم میرسن .
دونوگل کاملا مشهوده دیگه ؟
خب نظرم : اولا اصلا خوشم نیومد حافظشو از دست داد باگ داشت احساس میکنم میگن حافظه ی قبل از تصادف را از یاد برده ، خب قبل تصادف شامل مامانشم میشه دیگه . پس چجوری کسی که ده سال باهاش دوست بودو از یادش میره ؟! این هیچی . همشون تو یه شهر کوچیک زندگی میکردن چه بعد از ازدواج دختره چه بعد از استعفای پسره یه شهر کوچیک مث ساپورو ، درحالیکه که خونه ننه باباهاشون همونجای قبلیه ، چجوری این همه مدت همو ندیدن ، دقیقا زمانی که پسر دختره میره تو ساختمونی که تاکرو کار میکنه ، یهو میفهمه که عه این پسرِ عشق قدیمیشه ؟! ینی تاکرو هیچوقت تاکسی نگرفته ؟! " دختره تاکسی رون بود "
یه سری جاهای دیگه شم مشکل داشت که همش به نظر من به خاطر ضعف فیلمنامه س . کلا ژاپنی ها درسته زیاد حاشیه نمیپردازن و شخصیتای زیاد نمیارن تو سریال با اینحال همون کمشم زیادیه . چون دیالوگ و رابطه قوی بین دو کاراکتر اصلی خیلی کمه خیلی ناپدیده . دیالوگای بی معنی بیخودکی خالی از عمق و مفهوم . بازیگر زنش که اصلا به دلم نشست . خود تاکرو هم بازی خاصی نداشت . تنها چیزی که سریال داشت مناظر کم ولی زیبای ساپورو بود . مثلا اگه همین موضوع را کره میساخت خیلی جذابتر خیلی اب و تابتر خیلی عمیقتر خیلی پزشکی تر و قابل باورتر خیلی جزییات دیگه که سریال را دیدنی و جذاب و غم انگیز کنه ،اینجوری میساخت ولی این خیلی ابکی و ساده بود و نمیدونم چجوری نتفلیکس داشت نشونش میداد . تنها چیزی که میشه گفت برای پخش در نتفلیکس درونش لحاظ شده منظره و بعدشم صحنه و بعدشم حرف از اسرائیله . شاید ندونین ولی ژاپنی ها خیلی کم صحنه تو سریالاشون دارن . ولی این دوتا صحنه داشت . خلاصه که زیاد خوشم نیومد . حتی غم و سرگشتگی دختره که خب حافظشو از دست داده و عشقشو فراموش کرده ولی حس میکنه یه چیزی کم داره رو خوب نتونستن روش مانور بدن و نشون بدن تا تاثیرگذار باشه برای بیننده .
کابوراگی به جرم کشتن یه زوج به زندان افتاده سه ساله که تو زندانه و تو این مدت مدام گفته که اون قاتل نی ولی به خاطر وجود اثرانگشتش رو چاقو و مهمتر از اون شاهد که مامانه مقتوله ، براش حکم اعدام بریدن ، وقتی حکم نهایی میشه و قراره چند وقت بعد اعدام شه ، بیمار میشه و تو راه بیمارستان فرار میکنه ...
قضیه این بوده که کابوراگی همسایه خانواده مقتول بودش و هروقت از جلو در خونه اونا رد میشد می ایستاد و چنددیقه تو رو نگا میکرد ، هرکسی که این منظره رو ببینه شاید به نظرش بیاد مرده داره خونه مردم رو دید میزنه ، ولی چون مامان مقتول پیانو میزد اون می ایستاد صدای پیانو زدن مامانه رو بشنوه . خلاصه یه روز که داشت رد میشد از خونه اونا صدای داد و فریاد می شنوه میره تو و میبینه زن و شوهره مردن و فقط مامانه زنده س ، و سعی داره چاقو رو از شکم پسرش بکشه بیرون ، کابوراگی به زنه میگه زنگ بزن امبولانس و خودش چاقو رو میکشه بیرون و جای زخم رو داشته فشار میداده که پلیسا میرسن و چون چاقو دستش بوده فک میکنن اون قاتله .
سه سال تو زندان بود و دوسال تو فرار ، تو اون دوسال جاهای مختلف با اسمای مختلف زندگی میکردش ،
کابوراگی
اوایل فرار به عنوان کارگر ساختمون میره کار میکنه و به کارگرای دیگه کمک میکنه که حقشونو از شرکت پیمانکاری که حقوقشون رو بهشون نمیده رو بگیرن . یکی از کارگرا بهش نزدیک میشه و میخاد باهاش طرح دوستی بریزه چون اون واقعا ادم خوبیه ، بعدش اتفاقی می فهمه که این همون قاتل فراریه ، چون جایزه ای که براش گذاشتن وسوسه انگیزه ،تو حالت مستی ، با پلیس تماس میگیره ولی بعدش پشیمون میشه ولی فایده ای نداره ...
سریال ژاپنی هویت
کابوراگی فرار میکنه و این سری قیافشو تغییر میده و به عنوان یه فری لنسر که مقاله درباره ی مد می نویسه کار پیدا میکنه چون جایی برای موندن نداره همیشه چمدون همراهشه ، روزی که میخاد برای تحویل کار و پولش به سایت خبری مد ، بره با یکی از کارمندای اونجا اشنا میشه و کارمنده از کابوراگی خوشش میاد میگه اگه جا نداری بیا خونه ی من ...
سریال ژاپنی هویت
یه مدت باهم هم خونه بودن ، ژاپنی ها از کره ای هام چشم پاک ترن فقط همخونه بودن ، 😁 تو این مدت از هم خوششون میاد ، یه روز دوس پسر قبلی دختره میاد مزاحمش میشه کابوراگی میرسه و میندازتش بیرون مردک فلان فلان شده رو ... یارو هم میره زنگ میزنه پلیس میگه که قاتلو فلان جا دیدم ، پلیسم میاد جلوی در ، دختره که از قبل متوجه شده بود کابوراگی کیه بهش میگه که پلیس اومده و من میدونم تو کیی و بهت اعتماد دارم و گذشته ات برام مهم نی ، کابوراگی میگه من بیگناهم خلاصه تو کمد پنهان میشه ولی پلیس می فهمه و کابوراگی فرار میکنه .
سریال ژاپنی هویت
تو مدتی که تو خونه دختره بود ، برای خرید میرفت بیرون تو راه یه مردی رو میبینه که مشکوک یهو میبینه مرده میخاد خودشو از پل پرت کنه میره نجاتش میده ، بعدش میفهمه مرده وکیله و اتفاقی ناعادلانه براش افتاده که اونو مظن اتهام قرار داده ولی رد شده ولی چون ازش فیلم گرفتن مردم تو نت پخش کردن زندگیش مختل شده ، کابوراگی از دختره میخاد راجبه این موضوع مقاله بنویسه و خلاصه این کار انجام میشه و مرده میتونه به زندگی عادیش برگرده به کابوراگی میگه که تو هم نجاتم دادی هم زندگیمو بهم برگردوندی ، چندوقت بعد که متوجه میشه کابوراگی کی بوده میخاد در صدد کمکش بربیاد که میفهمه از اونجا فرار کرده ...
سریال ژاپنی هویت
این سری کابوراگی رفته شهری که خاهر ، مادر مقتول اونجا کار و زندگی میکنه ، میخاد بدونه مامانه الان کجاس ، تو اون مدتی که اونجاس بازم تغییر قیافه داده و به اون اهالی اونجا هم کمک میکنه ، ولی یکی از ادمایی که اونجا بودش هویت واقعیشو می فهمه و لوش میده ، این سری کابوراگی میره به اسایشگاهی که مامان مقتول اونجاس و به عنوان مددکار استخدام میشه ، به مادر مقتول نزدیک میشه ، میفهمه که مادر مقتول بعد از حادثه حافظش دچار اشکال شده ، ولی با حرف زدن باهاش متوجه میشه که دادستان به مادر مقتول تلقین کرده که حافظش دچار اشکاله و بهش گفته که تو دادگاه بگه که کابوراگی قاتله ...این مامانه خیلی رو مخ بود زنیکه ابله ...
سریال ژاپنی هویت
تو همین اثنا یه قاتلی رو گرفتن که یه خانواده رو کشته بوده ، قاتل گفته قتلای دیگه ایم انجام داده ، حالا ...
کابوراگی رو باز این سری هم یکی از کارکنا لوش میده ، پلیس ها میان و میخاد فرار کنه که پاش تیر میخوره و از ساختمون پرت میشه، مدتی تو کما بودش ، تو اون مدت کسایی که تو این دوسال باهاشون اشنا شد و به شکلی بهشون کمک کرده بود و اونها فهمیده بودن کابوراگی چه ادم خوبیه ، و همچنین وکیله جمع میشن و کمکش میکن تا بی گناهیشو ثابت کنه ، دختره که باهم تو یه خونه زندگی میکردن و وکیله اسنادی پیدا میکنن که ثابت میکنه ممکنه قاتل واقعی اون حادثه همین قاتلی باشه که دستگیر شده ، از طرفی مامانه کودنه مقتول هم بالاخره مث ادم به حرف میاد که کابوراگی قاتل نی بلکه کسی بوده که کمکش کرده ... اینجوری میشه که بیگناهیش ثابت میشه . و تبرئه میشه .
وقتی تبرئه میشه . طفلی باور نمیکرد ...
خیییییییییییلی قشنگ بود واقعا خوشم اومد . استصال کابوراگی ، تلاش برای زنده موندنش و اثبات بی گناهیش مدتی که با دختره تو یه خونه زندگی میکردن ، یه سریال جمع و جور 4 قسمتی و پر از هیجان واقعا خیلی خوشم اومد .
اینم قاضی های ژاپن
بازیگرشم همون بازیگر سریال " چشم های قرمز " بود ، چون از بازیگره تو اون سریال خوشم اومد این سریالشم دانلود کردم . خیلی قسمتاش کم بود تعجب کردم گفتم نکنه نصفه ش . ولی واقعا خیلی خوب بود . بازی بازیگر و داستان و هیجان سریال واقعا قشنگ بود . یه حس غم انگیزی خاصی هم داشت که نمیدونم چجوری توصیفش کنم .
در واقع پیام سریال این بود که اگه ادمی واقعا انسانیت و صداقت داشته باشه در هر مرحله ای از زندگیش هم باشه بازم با دیگران با انسانیت و صداقت رفتار میکنه ، شاید به نظر بیاد که کارایی که کابوراگی داشت میکرد برای نفع خودش بود ولی اینطور نبود اون خودشو خوب نشون نمیداد و برای نفع خودش وکیله رو نجات نداد یا به پیرزنایی که با خاهر مادر مقتول دوس بودن و درگیر کلاه برداری شده بوده به نفع خودش کمک نکرد ، اگه به خاهره نزدیک شده بود فقط به خاطر این بود که میخاست بفهمه مامانه مقتول کجاست تا بره ازش کمک بخاد که شهادتش نسبت به قاتل بودنش رو پس بگیره . با اینکه خودش داشت به سختی قایمکی زندگی میکرد و اواره بود ولی بازم داشت به دیگران کمک میکرد . واقعا فک میکنم سریالی بود که 4 قسمت براش کم بود ولی همینم خیلی جذاب بود .
اپدیت در 14 فروردین 1402 :
دیروز بازیگر این سریال کامناشی خبر داد که این سریال تو نتفلیکس قرار گرفته شده و امروز این سریال جزو تاپ 10 نتفلیکس جهانی قرار گرفت .
درمورد دکتری به اسم " تاکانو" عه که الان دکتری رو رها کرده و وکیل شده ، داستان اینکه دوس دختر تاکانو که وکیل بوده توسط مضنون پرونده مجروح شده و الان مدتیه که تو کماس ، تاکانو چون تقریبا در جریان پرونده بوده ، بعد اینکه این اتفاق برای دوس دخترش می افته میره وکیل میشه تا سر از کار این پرونده در بیاره و ضارب دوس دخترشو پیدا کنه .
اینجور مواقع سوال یکه برای من پیش میاد اینکه چندسال مگه طول میکشه دکتر شن که بعدش میرن وکالتم میخونن همه عمرش در حال درس خوندن بوده که ...!بدون وکیل شدنم میشد بری انتقام بگیری 🙄!
فصل دوم این سریال هم اومده ولی من پیداش نکردم برای دانلود . درکل بد نبود ولی یخورده کند میگذشت و به نسبت دوتای قبلی که دیدم اونقدرا جذاب نبود . بیشتر به خاطر بازیگرش نگاش کردم .
سریال ژاپنی عدالت
طفلی این اوپام تو هر سه سریالی که ازش دیدم دوس دختراش یا کشته شده بود یا مجروح و بیهوش بود یا مجبوری از هم جدا شده بودن . یه بار نذاشتن این به عشقش برسه . خیلی اوپای جذابیه . به لیست بازیگرای موردعلاقم از خطه ی ژاپن اضافه شدش .😁😍🥰
اسمش هست " کازوئو کامناشی" 37 ساله از ژاپن . به به جذابیت چکه میکنه ازش . خدا حفظش کنه .
" سو ساکورا " دانش اموز انتقالی و میاد به دبیرستان " ائوبا" و " میناتو " میناتو از قبل به آئوبا علاقه یک طرفه داره ولی چون لفتش میده که بگه علاقشو ، ساکورا نیومده دل آئوبا رو میبره ، این دوتا رابطه ی نزدیکی دارن و بینشون شکوفه های عشق جوونه زده ، این دو نوگل میرن میان و خوشن و هی تلفنی جیک جیک میکنن ،ائوبا میگه که من از اس ام اس خوشم نمیاد فقط تلفنی ، بس که ساکورا صداش قشنگ و دلرباس ، دبیرستان تموم میشه و هرکی میره دانشگاهی ...یخورده بینشون فاصله می افته .
یه روز ساکورا به ائوبا میگه بیا همو ببینیم ، و بعد از اون دیدار با یه اس ام اس رابطه شو با ائوبا قطع میکنه . چرا ؟ چی شده بوده ؟!
ساکورا بعد از دبیرستان متوجه وز وز گوشش میشه و اولش بهش بی توجهه و فک میکنه از هنسفریه "هنذفری؟" ولی بعدش کم کم دچار کم شنوایی میشه و با مامانش میرن دکتر و ازمایش و می فهمن که متاسفانه پسر به این خوش صدایی و نازنینی داره شنوایشو از دست میده . " گریه ی بیننده "
دکترا میگن که این یه بیماریه ژنتیکیه . که از مامانه بهش رسیده . ساکورا نمیخاد کسی مطلع شه که اون ناشنوا داره میشه ، برای همین رابطه شو با همه ی دوستاش قطع میکنه . ائوبا هم مستثنا نبودش .
نمیتونه که طبیعتا بره بهشون بگه من ناشنوا شدم همتون برین زبان اشاره یاد بگیرین . از طرفی اینکه اونا طردش کنن خیلی غم انگیز تر و سختتره تحملش ، پس خودش قطع رابطه کنه بهتره .
8 سال میگذره و تو این 8 سال ساکورا کاملا ناشنوا شده ، و یه کاریم داره حالا نشون ندادن چی ... با یه دختریم دوسته که اونم ناشنواس . اوایل که داشت ناشنوا میشد به ذهنش نرسیده بود بره زبان اشاره یاد بگیره ،تحمل این درد براش سخت بود و همه خانواده شو تحت تاثیر قرار داده بود ، و خودش از لحاظ روحی بهم ریخته بود ، دانشگاه هم براش غیرقابل تحمل شده بود ، چون نمیشنید کسی هم بهش جزوه نمیداد . تو یه کمپانی فرصت شغلی برای ناشنواها میذارن اونجا با این دختره که از اول ناشنوا به دنیا اومده بود اشنا میشه و کم کم به جامعه برمیگرده ... دختره عاشق ساکورا شده ، بس که اقاس ...
یه روز ائوبا که الان بعد 8 سال با میناتو دوست شدن ، تو مترو ساکورا رو میبینه و صداش میکنه از اونجا که ساکورا ناشنواس نمیشنوه . مدتها ذهنشو مشغول میکنه . از اون طرف راستش یادم نمیاد چی میشه که میناتو هم یاد ساکورا می افته و میخاد ازش خبر بگیره ، میره دم خونه شون و شماره ی ساکورا رو از خاهر کوچکترش میخاد ، خاهره میگه میخای بهش تلفن کنی ؟ میگه اره ...میگه تو میدونی ؟! میناتو هم میگه اره خاهره میگه از وقتی برادرم ناشنوا شده با هیچکس ارتباط نداشته خوب میشه اگه بازم به جمع دوستاش برگرده مرسی و فلان ... میناتو از اونجا که اونم دوست صمیمی ساکورا بود بعد از شنیدن این موضوع دچار بحران و شوک میشه ...و قبول کردنش براش سخت بودش ...
میگذره و یه روز دیگه اتفاقی ائوبا دوباره ساکورا رو دم همون مترو میبینه ، میره باهاش حرف میزنه و اینا ساکورا اول مقاومت میکنه ولی بعدش با زبان اشاره قضیه رو میگه ... ائوبا هم دچار شوک میشه و ناراحت و اینا بعدش از میناتو میشنوه و بعدش زودی میره کلاس زبان اشاره ، تا اگه دوباره شد ساکورا رو ببینه باهاش با زبان اشاره حرف بزنه ...
خلاصه اینجوری میشه که ساکورا دیدار با دوستای قدیم رو شروع میکنه ، ساکورا از اینکه دید ائوبا بعد از جدایی باهاش رفته نه با هرکسی ، اونم با دوست صمیمیش ، میناتو دوس شده ناراحت میشه ولی چون ناشنوا شده و فک میکنه همه چی تقصیر اونه ، زیاد شدید بهش فک نمیکنه ...از اون طرف میناتو این وسط از اینکه ساکورا دوباره پیداش شدش و نکنه دوس دخترم " ائوبا ینی " بازم به اون متمایل شه نگرانش میکنه ، دوستاش بهش میگن نه بابا ائوبا الان خیلی وقته که با توعه نمیاد تورو ول کنه بره با یه معلول که ، هرچقدم دوست پسر قدیمیش باشه اون الان کره ...!
هی دیدار دیدار تهش میناتو میبینه نه ائوبا اصلا از اولم میناتو رو نمیخاسته و هنوزم عاشق ساکوراعه ، انقد که تا فهمید ناشنوا شده انگار نه اینگار و رفته زبان اشاره یاد گرفته و کلیم پیشرفت کرده ...اینجوری میشه که میاد یهویی به ائوبا میگه بیا جدا شیم و برو برگرد با ساکورا باش ... ائوبا هم از خدا خاسته انگار یه باری از دوشش برداشته سریع از فرداش با ساکورا باز شروع میکنه ...
این وسط خب یه سری مشکلاتم بود مخصوصا از طرف ساکورا ، ساکورا میترسید باری روی دوش ائوبا بشه و تقصیر اون بوده باشه که از میناتو جدا شده ولی اونا بهش اطمینان میدن که اینجوری نیستو اونا اصلا برای هم ساخته نشدن و قسمته و فلان و ماست مالی میشه ...دختره رسما با دوتا دوست صمیمی نوبتی دوس بود 🤣🤣از طرفی ساکورا چون ناشنوا بود سخت بود با یه سالم رابطه برقرار کنه ولی ائوبا بهش گفت هیچ مساله ای نی و مهم عشقه و این چیزا ...
این وسط اون دوست ناشنوای ساکورا هم متنبه میشه و یکی دیگرو پیدا میکنه و از ساکورا میکشه بیرون ... و سریال تموم میشه به خوبی و خوشی ...
سریال قشنگی بود ، مشکلات یه ناشنوا رو خیلی خوب نشون داده بود مشکلاتی که از نظر روحی و اجتماعی متحمل میشن هم خودشون هم خانوادشون و هم دوستاشون ... و از هر منظری اینو بررسی کرده بود .
یه چیزیکه واسه من سوال بود و همیشه فک میکردم کسی که ناشنواس پس لالم هست ولی بعد این سریال تحقیق کردم فهمیدم ناشنواها لال نیستن ... حالا خیلی ریز درموردش تحقیق نکردم ببینم پس اینا چجوری میتونن حرف بزنن درحالیکه نمیشنون ...
ولی ساکورا بالاخره 20 سال ، سالم بود و میتونست حرف بزنه پس وقتی شنواییشو از دست میده که صداشو از دست نمیده برای همین میتونست حرف بزنه ولی خیلی کم اینکارو میکرد بیشتر با زبان اشاره حرف میزد . از حق نگذریم صداش خیییییییییییلی جذاب بود ... واقعا به نظرم خیلی باحال و تبحر میخاد که برای یه سریال 10 قسمتی زبان اشاره یاد بگیری و تو سکوت بازی کنی و طوری بازی کنی که بدون دیالوگ قشنگ و تاثیر گذار باشه .
البته راستش من دوس نداشتم بازم بعد 8 سال برگشتن پیش هم ، مسخره شده بود مخصوصا اینکه دختره خیلی زود بعد از جدایی از ساکورا رفته بود با میناتو دوس شده بود .
اون دختره که گفتم دوست ناشنوای ساکورا بود بهش میگفت تو باید با یکی دوس بشی که مث خودت باشه یا کلا ناشنوا بوده باشه منظور خودش 😁یا یکی باشه که مث خودت یه مدتی سالم بوده و حالا از بد ماجرا ناشنوا شده تا بتونی بیشتر همو درک کنی ، میگفت " بهش بگی فلان اهنگو گوش داده بودی ؟ اره گوش داده بودم چقد صداشون قشنگ بود اهنگای جدیدشونم اومده حیف که نمیتونیم گوش بدیم " همچین مکالمه ای رو بتونی داشته باشی و درک کنین همو ، ساکورا میگفت الان ما هردومون ناشنواییم پس چرا همو درک نمیکنیم ،من اینجا گفتم چون تو بین خودتو این طفلک دیوار کشیدی فک میکنی از اون برتری چون یه مدت سالم بودی ...
به نظرم مناسبش این بوده که با همون دختره بره ولی الکی خاستن بگه قدرت عشقو اینا ...سریاله دیگه خاستن بهم برسوننشون زوری ...🤣
ولی قشنگ بود بازیگرشم خیلی جذاب بود . پوسترشو که دیدم یادم افتاد موقع پخشش بهش چشم داشتم ببینمش ولی به خاطر زیرنویس نداشتن منصرف شده بودم . 😁
بعد سریالم نشستم غصه خوردم که طفلی ناشنواها هیچ وقت نمیتونن موسیقی بشنون . بتهوون چجوری ناشنوا بوده ولی اهنگ میساخته ؟ جلل الخالق ...
حالا که حرف گوش شد ، اینم بگم که گوش خودمم عفونت کرده ، به مامانم بگم ، میخاد بگه بس که هنسفری میذاری ، بعد مامانه ساکورا عذاب وجدان گرفته بود که پسرش تو جوونی ناشنوا شده و دیگه نمیتونه موسیقی که انقد دوس داشت گوش کنه ...تازه 24 ساعته هم هنسفری داشت پسره ، من اگه کرم بشم مامانم میخاد بگه بس که هنسفری گذاشتی خودتو کر کردی ... تفاوت فرهنگی ...
این اوپامم خاننده س میگم چقد صداش خوب بود . ren meguro