ایتتسو نموتو راهبی ژاپنی که وبسایتی برای کسانی که قصد خودکشی دارند راه میندازه ، اون میخاد با انها حرف بزنه و سعی کنه اونهارو پشیمون کنه . متنی که اینجا گذاشتم تو یکی از شماره های همشهری داستان چاپ شده بود . راجبه کسایی که به راهب نامه نوشتن و گاهی حرفای راهب و بعد هم عارضه ای که برای راهب پیش میاد . یکی از تاثیرگذارترین متن هایی که این مدت خوندم و مدتها تو یادم مونده و هست .
یکی از کارهایی که راهب کرده اینکه به اونهایی که میخان خودکشی کنن میگه که فرض کنن که سرطان دارن و 3 ماه بعد قراره که بمیرن . کارهایی که میخان درعرض 3 ماه انجام بدن رو تو کاغذ بنویسن . یکی از شرکت کننده ها میشینه گریه میکنه و میگه که جوابی برای سوال نداره . چون هیچ وقت فک نکرده که میخاد با زندگیش چی کار کنه . همیضه فقط به این فکر کرده که میخاد بمیره . هرگز واقعا نزیسته پس چطور میخاد بمیره؟!
ایمیل به راهب :
مدتهاست دنبال کار گشتم اما همه درخاست هایم برای کار رد شد . کم کم احساس کردم دلم میخاد بمیرم . حتی یه بار سعی کردم خودمو بکشم ولی عملی نشد . واقعیت اینه که واقعا نمیخاهم بمیرم . دلم میخاد جایی کاری پیدا کنم . خلاصه واقعا بلاتکلیفم و نمیتوانم تنهایی راه خلاصی پیدا کنم .
این جمله رو با تمام وجودم درک میکنمش .
ایمیل به راهب :
بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه پیش پدر و مادرم بودم و برای امتحان وکالت میخوندم اما با اینکه 6 بار امتحان دادم قبول نشدم . من متوجه محدودیت توانایی و استعدادهایم شدم و تصمیم گرفتم وکیل شدن رو فراموش کنم و دنبال کار بگردم ولی چون سنم از سی گذشته و قبلا فقط کارهای نیمه وقت کردم پیدا کردن شغل ثابت برایم دشوار شده . خودم رو گم کرده ام و حتی نمیدانم میخاهم چه کار کنم یا با در چه جهتی پیش بروم ...از مدتی قبل هیکی کوموری شدم ... میدانم که این وضعیت لاعلاج تقصیر خودم است و خودم باید مساله را حل کنم اما من ادم ضعیف و وابسته ای هستم و ضعیف تر از انم که خودم راه نجاتی پیدا کنم ...احساس میکنم به بن بست رسیده ام و هیچ چاره ای برایم نمانده . توصیه به من بکنین .
ایمیل به راهب :
احساس میکنم زیربار حسرت های بزرگم له میشوم ...رنج بسیاری میکشم و دیگه نمیتونم تحمل کنم ...
...
خرمگس ، با چشمانی شرربار فریاد بر اورد:دروغ است !در مورد مقام اسقفی چه طور؟
-مقام اسقفی؟
-آه!آن را فراموش کرده اید؟از یاد بردنش بسیار سهل است!آرتور!اگر مایل باشی ،خواهم گفت که نمی توانم بروم.من باید برای زندگی شما تصمیم می گرفتم ،من در نوزده سالگی.اگر تا این اندازه وحشتناک نبود،مضحک می شد.
-بس کن!
مونتانلی با فریادی یاس اور دو دست را بر سر نهاد .سپس انها را انداخت و اهسته به طرف پنجره رفت.انجا بر روی درگاه پنجره نشست ،بازویی را بر میله ها تکیه داد و پیشانی اش را بر ان فشرد.خرمگس لرزان بود و او را می پایید.
مونتانلی بلافاصله از جا برخاست و با لبهایی بی رنگ بسان خاکستر ،بازگشت.
در حالی که به نجو رقت انگیزی تلاش می کرد تا لحن ارام همیشگی خود را حفظ کند ،گفت :بسیار متاستفم،ولی باید به خانه بروم .حالم اصلا خوب نیست.
گویی از تب می لرزید .همه ی خشم خرمگس فرونشست:پدر!متوجه نمی شوید…
مونتانلی یکه خورد و بی حرکت ایستاد .
عاقبت به نجوا گفت:کاش آن نباشد!خدای من ،هر چیز بچز آن!نزدیک است دیوانه شوم…
خر مگس خود را روی یک بازو بلند کرد و آن دو دست متشنج را در دست گرفت:پدر!آیا هرگز نمی خواهید قبول کنید که من واقعا غرق نشده ام؟
خرمگس-اتل لیلیان.
کاری صورت میگیرد یک قصه پرحادثه
هاینریش بل
شک ندارم یکی از مراحل عجیب زندگی ام زمانی است که در کارخانه ی آلفرد و ونزیدل کار میکردم من ذاتا آدمی هستم که بیشتر تمایل دارم در بحر افکارم فرو بروم و هیچ کاری نکنم ولی گاهی مشکلات مالی پی در پی وادارم میکنند به اصطلاح یک جایی تن به کار بدهم چون فکر کردن هم عین هیچ کاری نکردن عایدی ندارد.
ناتالیا گینزبورگ نوشته ای دارد به اسم «فضیلتهای ناچیز»؛ یکی از بهترین ترکیبهایی که زبان بشر توانسته بسازد. خود ایتالیایی اش هم خوب است : Le Piccolo Virtu. گینزبورگ می گوید: «تا آنجا که به تربیت بچه ها مربوط می شود فکر میکنم به آنها نباید فضیلتهای ناچیز بلکه باید فضیلت های بزرگ را آموخت نه صرفه جویی را که سخاوت را و بی تفاوتی نسبت به پول را نه احتیاط را که شهامت و حقیر شمردن خطر را نه زیرکی را که صراحت و عشق به واقعیت را نه سیاست بازی که
عشق به هم نوع و فداکاری را نه آرزوی توفیق که آرزوی بودن و دانستن را اما معمولا بیشتر ما برعکس عمل می کنیم.»
گذران روز
اینگو شولتسه
هنری جاناتان اینگریم حدود ساعت یازده وارد رستورانی در خیابان نفسکی شد تا چیز مختصری بخورد و از احساس گرسنگی که کم کم داشت به سراغش می آمد جلوگیری کند بهترین راه این است که آدم فوراً تکلیف این حالت را معلوم کند و آن وقت تکلیفش با روزی که پیش رو دارد، معلوم است نیم ساعت بعد خودش را تقویت کرده بود و از رستوران آمد بیرون به چند فروشگاه سر زد و چیزهایی هم پیدا کرد که ارزش خریدن داشت ساعت که دوازده و نیم شد، رفت به رستورانی در خیابان نفسکی چون خدا میداند که آدم بتواند به این سرعت ایــن دور و برها یک رستوران پیدا کند خودش هم تعجب می کند که فقط کناره های شنیتسل را بریده بود و گفت که صورت حساب را بیاورند. بعد دوباره یاد رستوران اولی افتاد. هنوز یک عالم از روز را پیش رو داشت.
تهیهکردن فهرستی از «چیزهایی که نمیدانیم» میتواند رهاییبخش باشد...
نیویورکر . ترجمان .
...البته واقعیت ماجرا این است که ما از آینده بیخبریم. چه کسی در انتخابات ماه نوامبر پیروز میشود؟ آیا قرار است بهخاطر هوش مصنوعی شغلهایمان را از دست بدهیم؟ آیا سیارۀ ما قرار است از گرما به جوش بیاید یا فقط کمی گرمتر خواهد شد؟ آسمانخراشها، گوشیهای هوشمند و مدارس در سی سال آینده چگونه خواهند بود؟ ما نسبت به این سؤالها در تاریکی مطلق نیستیم؛ میتوانیم حدس و گمانهایی علمی راجعبه این موضوعات داشته باشیم. اما نکتۀ عجیبی که وجود دارد این است که هرچه گمانهزنیهای ما آگاهانهتر باشند، به همان میزان برای ما روشن میشود که چه چیزهایی را نمیدانیم. دنیل دنیکولای فیلسوف در کتاب درک نادانستهها2مینویسد «دانشی که در اختیار داریم تعیین میکند که چه مقدار از جهل خودمان را تشخیص دادهایم». هر چه بیشتر بدانید، با دقت بیشتری میتوانید بگویید که چه چیزهایی را نمیدانید.
کتاب دنیکولا مدخلی است بر زیرشاخهای در فلسفه به نام «جهلشناسی»3، یعنی مطالعۀ نادانستهها. مطابق با دیگر زیرشاخههای فلسفه، جهلشناسی به نظر انتزاعی میآید و شاید حتی کمی متناقض به نظر برسد: اساساً چه معنایی میتواند داشته باشد که بگوییم میخواهیم چیزی را که نمیتوانیم بشناسیم مطالعه کنیم؟ و ازآنجاییکه جهل و نادانی حالتی است که در زندگی روزمره همواره به آن دچاریم، مطالعۀ آن قاعدتاً امری انضمامی و ملموس است، نه انتزاعی. تا حالا شده در کتابفروشی کتابی قطور را به دست بگیرید و، بعد از تورقی کوتاه، آن را به قفسه برگردانید؟ به نظر دنیکولا این کار شما همان «جهل معقول» است، یعنی «تصمیمی آگاهانه یا نیمهآگاهانه میگیرید که فلان چیز ارزش دانستن ندارد -حداقل برای من، و یا حداقل الان» (او مینویسد در جامعهای مملو از اطلاعات، مهارت بسیار مهمی است که بدانید چه موقع باید چنین جهلی را نسبت به موضوعی حفظ کنید). یا تابهحال برایتان پیش آمده به دوست خالهزنکتان بیتوجهی بکنید به این خاطر که نمیخواستید بدانید فلان کس پشت سر فلان کس چه چیزهایی گفته؟ وقتی تصمیم میگیرید خودتان را درگیر این داستانها نکنید، عملاً دارید از «جهل راهبردی» استفاده میکند. انتخاب میکنید که برخی چیزها را ندانید، چون فکر میکنید با این کار حالوروزتان بهتر میشود. برای مثال، تصمیم میگیرید نظرات زیر یک فیلم را قبل از دیدنش نخوانید؛ یا فرایند استخدامکردن را طوری پیش ببرید که نام متقاضیان را نبینید. تفاوت بزرگی است بین جهل راهبردی و آنچه دنیکولا آن را جهل «ناخواسته» مینامد: «در تصویر نمادین بانوی عدالت، [باید گفت] عدالت کور نیست، چشمانش بسته است»4.
پدر و مادر همسرم جعبهای دارند پر از نامههایی که در طول جنگ جهانی دوم بین پدربزرگ و مادربزرگ همسرم ردوبدل شده، زمانی که پدربزرگ همسرم در نیروی دریایی خدمت میکرده است. این جعبه در زیرزمین است و نامههای آن را تابهحال کسی نخوانده و هیچکس هم قصد خواندش را ندارد. این نشاندهندۀ نوعی اهمیت بجا برای حریم خصوصی افراد است. اما به قول دنیکولا، متضمن نوعی «جهل تعمدی» هم هست، یعنی حفظ مداوم و بلندمدتِ یک خلأ معرفتی که میتوانسته بهسادگی برطرف شود. جهل تعمدی لزوماً چیز بدی نیست. شاید کار عاقلانهای باشد که، برای پیشگیری از زندهنگهداشتن یک حادثۀ تروماتیک، بهدنبال فهمیدن جزئیات آزاردهندۀ نیمۀ مجهول آن نباشید. اما دنیکولا نشان میدهد که باید نسبت به جهل تعمدی هشیار باشیم، چون در بسیاری از موارد این جهل ناشی از ترس است. «مادری را در نظر بگیرید که آنقدر بهخاطر خدمت سربازی پسرش در عذاب است که تا وقتی خدمت او تمام نشده، از هر صحبتی دربارۀ او حذر میکند». یا رأیدهندهای را تصور کنید که از خواندن اخبار رسوایی نامزد موردحمایتش خودداری میکند. «کسانی که از جهل تعمدی استفاده میکنند معمولاً دربارۀ مزایای آن اغراق میکنند»، چون در بسیاری از مواقع، دانش راهی برای غلبه بر ترس است.
دنیکولا میگوید حتی وقتی جهل و ندانستن انتخاب ما نیست، فارغ از اینکه چه میخواهیم و چه میکنیم، راهی نداریم جز اینکه با این جهلها و ندانستنها خو بگیریم. ما نسبت به بیشترِ اتفاقاتی که در گذشته رخ داده بیخبریم، زیرا علیرغم تمام تلاشهایی که برای بازسازی آن کردهایم، در جریان سیالِ زمان «جهانها ناپدید میشوند». ما نسبت به آینده بیخبریم، نه به این خاطر که نمیدانیم چه چیزی قرار است رخ بدهد، بلکه به این خاطر که تصورات و ایدههای لازم را برای درک دانشِ آینده نداریم: «برای مثال، گالیله نمیتوانست بداند که شرارههای خورشیدی باعث انفجار تشعشعات میشوند»، چون درک مفهوم تشعشع منوط به درک «چهارچوب نظریِ مفاهیمی» است که صدها سال پس از زمانۀ او به وجود آمدند. کلمهای خاص وجود دارد به نام «جهل مرکب» که برای بیان وضعیتی است که آدمها «حتی ندانند که نمیدانند». بهطور کلی، از نظر اگزیستانسیال، همۀ ما در همۀ زمانها در جهل مرکب به سر میبریم. فهمیدن این موضوع باعث میشود دانستنِ چیزهایی که نمیدانی مثلِ گامی به پیش باشد -حتی فرصتی باشد برای فهم چیزها.
دنیکولا میگوید یکی از مزایای مطالعۀ جهل این است که میتوانید آن را تنظیم کنید. شاید بخواهید دربارۀ شغل مادرتان کمتر جهل داشته باشید یا دربارۀ روابط عاطفیِ همخانهتان بیشتر جهل داشته باشید. دنیکولا از ما میخواهد که مردی را تصور کنیم که به رستورانی جدید رفته و سفارش سوپ داده. سوپهای آن رستوران به خوشمزگی معروفاند. اما این رستوران دستور پخت عجیبی دارد که متعلق به کشوری است که او هرگز به آنجا نرفته است. این مرد نسبت به غذا حساس است و برای همین شاید دلش نخواهد بداند چه چیزهایی در این سوپ ریخته شده. نکتهای که وجود دارد این است که قابلقبولبودنِ جهل ما به هویت و اهداف ما بستگی دارد. اگر او گیاهخوار باشد چه؟ در آن صورت، ممکن است با ندانستن مواد اولیۀ سوپ اصول اولیۀ خودش را زیر پا بگذارد. یا اگر او به برخی غذاها آلرژی داشته باشد چه؟ در این صورت ممکن است جانش به خطر بیفتد. در رمان هِنری جیمز به نام پرترۀ یک بانو5، وارثی به نام ایزابل آرچر از آمریکا به اروپا مهاجرت میکند و سپس عاشق مهاجری دیگر به نام گیلبرت اسموند میشود و با او ازدواج میکند. گیلبرت به نظر آدمی بسیار بانزاکت و حساس است. ایزابل که اعتمادبهنفسش تعریفی ندارد و بسیار محافظهکار است، کندوکاو چندانی در گذشتۀ اسموند نمیکند، مثلاً اصرار نمیکند که اسموند نام مادرِ دختر پانزدهسالهاش را به او بگوید. همانطور که انتظارش را داریم، کاسهای زیر نیمکاسه است و سرانجام معلوم میشود اسموند، به تشویق شهبانویی که ازقضا مادر همان بچه است، با او ازدواج کرده تا مال و منال او را بالا بکشد. جهلِ تعمدیِ ایزابل بهدرستی تنظیم نشده بود. هرچند از طرفی هم نمیشود همیشه بهدنبال این باشیم که ببینیم داخل سوپ چه چیزهایی ریختهاند.
بعد از اینکه کتاب دنیکولا را خواندم، شروع کردم به نوعی غربالگری چیزهایی که در زندگی نمیدانم. فهرستی از سؤالاتِ بیپاسخ تهیه کردم -یک فهرست «چیزهایی برای دانستن» مشابه فهرست «کارهایی برای انجامدادن». اسم پرستاری که شبهای پنجشنبه و جمعه در خانۀ سالمندانِ مادرم کار میکند چیست؟ چه بلایی سر کمرم آمده، چون بعضیوقتها که بیدار میشوم میبینم بالاتنهام کمی به سمت راست خم شده.. اگر دریا چقدر بالا بیاید شهر کوچکی که در آن زندگی میکنم زیر آب میرود و چه زمانی ممکن است این اتفاق بیفتد؟ بهترین دوستِ کلاس دومم چه سرنوشتی پیدا کرد؟ به دلایلی که نیازی به گفتنشان نیست، این فهرست بدون هیچ حد و مرزی ادامه پیدا کرد. انگار صورتبندی این سؤالات به من کمی احساس آزادی میداد. داشتم کاری را میکردم که دنیکولا آن را «مشخصکردن مرزهای چیزهای شناختهشده» مینامد، و با این کار به خودم این فرصت را میدادم تا مرزهای آن را درنوردم.
مارکوس گابریل، فیلسوف آلمانی، در کتاب اخیرش به نام معنا، بیمعنایی و سوژه6 میگوید شخصیت ما تاحدی مبتنی بر جهل است -به این معنی که «اساساً کسیبودن و سوژهایبودن یعنی دربارۀ چیزهایی اشتباه کردن». شهوداً ما دیدگاهی خلاف این را داریم، یعنی وقتی به خودمان رجوع میکنیم، خود را مجموعهای از چیزهایی که میدانیم مییابیم. اما گابریل خاطرنشان میکند که حتی وقتی چیزی را میدانید، احتمالاً همزمان میدانید که جنبههایی از آن چیز وجود دارند که شما دربارهشان اشتباه میکنید. من اخیراً با این پدیده مواجه شدم وقتی پسرم از من خواست معنای معادلۀ «E=mc۲» را برایش توضیح دهم -همینطور وقتی داشتم سعی میکردم به او بگویم چطور با مادرش آشنا شدم. به او گفتم «ما داشتیم توی یه آسانسور بالا میرفتیم، و شروع کردیم به حرف زدن با هم. بعدش اون پیاده شد. بعداً، خیلی بعدتر، وقتی داشتم با آسانسور پایین میاومدم، اون دوباره سوار شد».
این داستان واقعیت دارد، اما قطعاً با کلی ابهامات آمیخته شده. دربارۀ چه چیزهایی حرف میزدیم؟ چه چیزی پوشیده بودیم، یا به چه چیزی فکر میکردیم؟ قبل و بعدش چه احساسی داشتیم؟ در هر لحظه، حد و مرزی برای بهیادآوردن و توجه وجود دارد. زندگی کوتاه است و نمیتوانید همهچیز را بدانید، حتی دربارۀ خودتان. اما میتوانید دستکم تا حدی بدانید که چه چیزهایی را انتخاب کردهاید که ندانید و چه چیزهایی را قبلاً آرزو میکردید که کشف کنید. میتوانید بفهمید که از چه چیزهایی روی برگرداندهاید و به چه چیزهایی نگریستهاید.
این روزا نویسنده ی کره ای هان کانگ برنده ی جایزه ی نوبل شده چندین سال پیش من کتاب اعمال انسانی یا عنوان کره ایش 소년이 온다 پسر آمد رو خونده بودم . داستان قشنگ و در عین غم انگیزی داشت . و سریال وار بود داستانش . داستانش راجبه قیام گوانگجو عه که جوونهای زیادی کشته و ناپدید شدن .
کتاب سپید یکی دیگه از کتابای هان کانگه که من خریده بودم ولی نخوندمش چون زیاد جذبم نکرد و داشت تو کتابخونه خاک میخورد ، حالا که نویسنده ش جایزه گرفته گفتم بذا یه نگاهی بهش بندازم . توی کره فردای روزی که هان کانگ نوبل برده بود از صب کتاب فروشی ها ملت صف وایساده بودن برای خرید کتاباش و تو یه روز میلیون ها شمار ازش به فروش رفته بود .
دارم سریال وینچنزو رو برای دومین بار می بینم . اولین بار سر قسمت 4 ولش کردم . مسخره بود . الانم که دارم میبینم قسمت 3 هستم و مسخره س همچنان . اینجوری که خب وینچنزو یه ایتالیایی مافیایی و پولدار خفنه یه زمین و ساختمون به نام کسی خریده و پولای یه گنگستر چینی رو اونجا قایم کرده ، خب ! هرکیم که تو ساخت اون ساختمون داشته رو کشتن و حذف کردن . خب ! چطور تونسته اعتماد کنه که ساختمون به نام کس دیگه ای باشه ؟ دو : چرا وقتی تونسته ساختمون رو اونجوری بسازه و سازنده ها رو بکشه خب مستاجرا رو هم میکشت دیگه ! چرا باید بیاد با ده نفر چلغوز گدا گودوله چک و چونه بزنه که توروخدا ساختمونو خالی کنین . اصلا ینی چی که صاحب خونه باید التماس مستاجر کنه که بلند شه اقا نمیخام میخام بدم بساز بفروش گمشو بیرون تمام . جلل الخالق .
این بارم به خاطر چل سنگین اوری سونگ جونگی دارم میبینم و از بی سریالی وگرنه اینم دراپ میکردم .
از سریالای درحال پخشی یکی 1. سگ همه چیز رو میداند یا صدای سگ 개소리 رو تا الان ادامه دارم و قشنگ و بامزه اس .
یکی هم سریال پارک شین هه ملکه ی کی دراما . 2. قاضیی که از جهنم امده یا قاضی جهنمی . پارک شین هه اینجا واقعا گل کاشته نمیدونم دقیقا به چی ربط داره این تغییر بازیش ولی واقعا بعد از ازدواج خیلی خوب شده بازیش . مخصوصا تو نقش منفی واقعا درخشیده و عالی بازی کرده . واقعا امسال دسانگ اس بی اس واسه پارک شین هه اس . شک ندارم .
امیدوارم همینجور که بازیش تو سریال رشد قابل توجهی داشته زندگیش هم بادوام و عالی باشه .
متاسفانه خبرای جدید حاکی از اینکه مینهوان اف تی ایلند که بعد از طلاق چقدم خوش تیپتر شده داشته خیانت میکرده . راستش از اولم معلوم بود که مرد زندگی نیستش . درواقع اونایی که دوستی کوتاه مدت و ازدواجشون به خاطر حاملگی هست ، ازدواج های سست و کوتاه مدتی دارن . چون اصن نمیخاستن ازدواج کنن که چون یهو حامله میشن دیگه چاره ای نمی مونه گرچه فک میکنم تو کره سقط قانونیه ولی نمیدونم چرا در برابر سقط مقاومت وجود داره . الان سه تا بچه دارن اینا که پسرشم به شدت وابسته به مامانه س و واقعا داره بهش سخت میگذره وقتی تو برنامه بازگشت سوپرمن دیدمش . و تو اونجا مینهوان داشت زنشو بد نشون میداد . تصویر بدی از زنش داشت نشون میداد که مادر بی مسئولیت و اینا . درحالی که خود مینهوان درخاست طلاق داده بوده . دومین بچه هم که هردو دختر و دوقلو هستن تو سن بدی هستن و به مادر احتیاج دارن ولی دارن پیش مادربزرگه که ذهلم گتمیش بود زندگی میکنن و بزرگ میشن . بعد اصلا اخه طرز زندگی و خونه زندگی طفلی رو میدیدن خیلی بیخود بود خونه شون رسما تو زیرزمین بود و اصلا جای درست درمونی هم نبود . این مدتم دختره خیلی خانومی کرده بود که تحمل کرده بود . تو برنامه هم که اومده بودن چندسال پیش معلوم بود مادرشوهرش از این ایکبیری هاس .
جدیدترین مصاحبه ی گونگ یو رو میخوندم راستش تو موقع خوندن به کره ای اگه به فارسی برش نگردونم یادم نمی مونه که چی خوندم . اینو یادمه که میگفت هرچیزی که میخاد بخره رو چه یه کت چه یه چیز گرونتر رو خیلی دقیق با مقایسه و تحقیق و اینا میخرتش چون هرچیزی که میخره براش ارزشمندن . اینجور نیست که صرفه جو باشه میخاد اون چیزی که میخره و بهش علاقه داره و بهش نیاز داره بهترین باشه . و همینجوری نخرتش هول هولکی .
یه سوال دیگه که بامزه بود این بود که تو یه ویدئو تو یوتی که کمپانیش گذاشته بود گونگ یو میگه که از کوکی خوردن منم فیلم بگیری محتوا حساب میشه ؟! پرسنده ی سوال میگه که هنوزم راجبه کنجکاوی ها و علاقه های مردم شگفت زده میشی ؟ گونگ یو میگفت من فقط چون کنجکاو بودم اینو پرسیدم برام جالب بود اینکه من دارم چی میخورم چرا باید برای دیگران جالب باشه و بخان بدونن ، چون من خودم وقتی چیزیو نمیدونم میگم خب حتما نیازی نبوده که بدونم پس ولش میکنم . پرسنده میگه که ولی برای ما جالبه و ماکنجکاویم که حتی بدونیم امروز صب چی خوردی 😁 خیلی بامزه بود .
بالاخره میخام سریال ژاپنی . کره ای با بازی کنتارو به اسم انچه بعد از عشق می اید رو نگاه کنم .
همچنین سریال کره ای خانواده پیش ساخته و سریال کره ای کسب و کار شریف و سریال کره ای شک و تردید رو هم میخام نگاهشون کنم .
فعلا همینا .
"رنج، بخشی جدایی ناپذیر از وجود انسان است و به همین خاطر هم یکی از دلایل کشیده شدن ما به سمت هنر تجربه کردن رنج است؛ تجربه ای که الزاما با هم دلی همراه است چیزی شبیه «همگانی کردن رنج در دنیای واقعی همه ی ما تنها رنج میکشیم هم دلی به معنای واقعی کلمه ناممکن است با این حال اگر یک قطعه ی داستانی به طرزی خلاقانه به ما امکان دهد که با رنج یک شخصیت هم ذات پنداری کنیم ما هم راحت تر میتوانیم درک کنیم که دیگران با رنج ما هم ذات پنداری خواهند کرد. این نکته امیدوار کننده و نجات بخش است و تنهایی درونی ما را کمتر میکند. شاید به همین سادگی باشد. تلویزیون فیلم های عامه پسند و اکثر هنرهای مبتذل» یعنی هنرهایی که هدف اصلی شان پول است، دقیقا به این خاطر سود آورند که فهمیده اند مخاطبان ترجیح می دهند با لذت صددرصد روبه رو شوند تا با واقعیتی که معمولا چهل و نه درصدش لذت است و پنجاه و یک درصدش رنج هنر متعالی» که هدف اصلی اش بالا کشیدن پول شما نیست؛ بیشتر تمایل دارد پریشان تان کند یا مجبورتان کند برای رسیدن به لذت نهفته در آن هنر جان بکنید. درست مثل زندگی واقعی که در آن لذت حقیقی محصول جنبی جان کندن و رنج است. مخاطبان جوان هنر این طور بار آمده اند که هنر یعنی صددرصد لذت خالص و بی تلاش بنابراین خواندن داستان جدی و درک آن برایشان سخت است. این خیلی بد است. مساله این نیست که خوانندگان امروز احمق اند. مساله این است که تلویزیون و فرهنگ هنرهای تجاری خوانندگان را تنبل بار آورده اند و توقعات شان را بچگانه نگه داشته اند. این مساله درگیر کردن خواننده ی امروزی را بی نهایت دشوار و نیازمند خلاقیت و هوش میکند. "
همشهری داستان شماره ی تیر 91 .
سلام من تونی تاکیتانی شدم . از اسمم خسته شدم . دنبال یه اسم ساده یه حرفی میگشتم تا یه جمله ولی چیزی به ذهنم نرسید . اسمی که تو ذهنم بود به موضوع وبلاگ نمیخورد ینی . واسه همین تونی تاکیتانی رو برگزیدم .
تونی تاکیتانی اسم داستان کوتاه هاروکی موراکامیه و در مورد شخصی به همین اسمه و زندگی خودش و یه خورده هم پدرش . داستان قشنگی بود و کمی غمگین کننده تهش حس ناامیدی و ناراحتی باقی می مونه . یه جور حسی پوچی هم بذارین تنگش . درواقع اغلب داستان های موراکامی اخرش همچین حسی رو به ادم القا میکنن . داستان اخیرش که چندهفته پیش تو یه جایی فک کنم تو لندن ؟ خونده بودش رو از نیویورک تایمز سیو کردم و هنوز نخوندمش . شاید اگه مضمون رو متوجه شدم اینجا بذارمش . داستانش راجبه یه دختریه و موراکامی گفته که جوری نوشتتش که بتونه اونو جلوی جمع بخونه . نوشتارش مدل جمع خونیه . روایت وار فک میکنم . این کار رو برای یه کار خیر کرده . برای یه کتابخونه ای تو ژاپن میخاستن پول جمع کنن که موراکامی پیش قدم و خلاصه از ملت پول گرفتن که برن بشینن داستان موراکامی رو با خوانش خود موراکامی گوش کنن که خب منم اونجا بودم شاید این پولو میدادم میرفتم . قبلا از داستان های موراکامی خیلی خوشم می اومد . ولی وقتی سالها رو هم تلنبار و عمر همینجور میگذره نظرم راجبش تغییر کرده . الان اونطورا راجبش وسواس ندارم . ولی کاراشو دنبال میکنم البته اگه مفت باشه . 😑🙄 این داستانشم با ترفند از نیویورک تایمز سیو کردم . ینی چی که نیویورک تایمز پولیه . لوچ .
اخیرا یه سریال دیدم اسمش بود سریال کره ای یک بار دیگر از این سریالای 100 و خورده ای قسمتی خانواده گی . اب خالص بود . 5 قسمت اول ، بعد قسمت 20 نصفه ، بعد قسمت 50 و بعدشم 99 ؟ اینا بود دیدم و مزخرف بود .
سریال جدید در حال پخش شین هاکیون سریال کره ای The Auditors 2024 حسابرس ها رو هم 4 قسمت نگا کردم از موضوعش خوشم نیومد همش راجبه حسابرسی از شرکت ها و ایناس .
دیگه اینکه یه سریال قدیمی دارم می بینم که قشنگه . به نسبت سریالای الان خیلی بهتره . ولی خب یه سری باگا داره که انگار خودشونم فراموش کردن که اول فیلم قضیه چی بود بعد چی باید بشه . ولی با اینحال داستانش جذابه . بعدا معرفیشو میذارم .
تو ذهنم افتاده بود اینجارم پاک کنم و دیگه ننویسم . فقط یه لحظه از ذهنم گذشت . ولی خب حالا ببینم چی میشه . شایدم عملی کردم شایدم نه .
بسیاری از ما بی انکه متوجه باشیم در موجی از صحبتهای منفی با خودمان دست و پا میزنیم ، هیچ مدرک تجربی نشان نمیدهد که خودزنی تغییری در در رفتارمان ایجاد کند . هرچه با خود ملایم تر صحبت کنید با دیگران نیز چنین رفتاری خواهیم داشت ، پس دفعه ی بعد که ندای تند درونتان را شنیدید مکث کنید نفس عمیقی بکشید و سعی کنین دوباره صحبت کنید با همان ملایمتی با خودتان حرف بزنین که با یک کودک حرف میزنین .
اردی بهشت شد . گوجه سبز بخوریم . کتاب بخونیم . هایپ بخوریم . سریال ببینیم .اهنگ گوش کنیم . تو اینستا چرت و پرت نبینیم . زبان بخونیم . و یللی هم بکنیم . چیزی که زیاده زمان .
کتاب عالم ارای شاه اسماعیل اول
شاه اسماعیل یکم اولین شاه دودمان صفوی و بنیانگذار امپراتوری صفوی بود گسترش مذهب شیعه در ایران به اجبار که در زمان او آغاز شد، با اینکه تا آن هنگام اکثریت مردم ایران سنی و شافعی مذهب بودند، پیامدهای بزرگی در تاریخ ایران داشت که تنها منفعت سیاسی کوتاهمدت آن، جدا کردن دولت رو به رشد صفوی از همسایگان سنی قدرتمند خود (خلافت عثمانی در غرب و خانات بخارا در شرق) و تمایز در مرزهای غربی بود.
حکومتی که شاه اسماعیل بنیانگذاشت بیش از دو قرن دوام آورد و در اوج دوران خود ( در زمان شاه عباس بزرگ) بر تمام ایران امروز، جمهوری آذربایجان، ارمنستان، گرجستان، شرق قفقاز شمالی، عراق، کویت، افغانستان، بخشهایی از سوریه، ترکیه، پاکستان، ازبکستان و ترکمنستان حکومت میکرد. " اتفاقا تا جایی که یادمه ترکیه یه سریال راجبه شاه اسماعیل ساخته ، البته شایدم درمود سلجوقیان بود ؟! 🙄" بی دلیل نیست که کشور ؟ هایی مث ازبکستان و افغانستان زبانشون فارسیه .
تأسیس دوبارهٔ ایران بهعنوان یک پایگاه اقتصادی بین شرق و غرب، ایجاد دولت و دیوانسالاری، نوآوری در معماری و حمایت از صنایع دستی و هنر از دیگر دستاوردهای امپراتوری صفوی بود. شاه اسماعیل موفق شد در خلال ۱۰ سال، پس از حرکت از لاهیجان به اردبیل و فتح تبریز، از آنجا سراسر ایران از کرمان و پارس و خراسان تا خوزستان و عراق کنونی را زیر پرچم یک دولت واحد شیعی درآورد. " پس الان باید کنار 12 امام نشسته باشه شیر و عسلشو بخوره 😁 "
شاهان صفوی دین ایرانیان را به شیعه دوازدهامامی تغییر دادند و مرزهای ایران را با مذهب شیعه تعریف کردند که باعث شد در آینده پس از تأسیس دولت–ملتهای مدرن، هنوز یک مرزبندی عقیدتی مرزهای ایران را تعریف کند و در دورههایی تندرویهای شیعی (بهخصوص شیخالاسلامها) باعث بروز درگیری در مناطق مرزی و کوچکتر شدن ایران میشد؛ مثلاً تندرویهای محمدباقر مجلسی در اوائل قرن ۱۸ میلادی در ایجاد تنفر نسبت به اهل تسنن خراسان که منجر به هجوم افغانها به اصفهان و از بین رفتن صفویه در ۱۷۲۲ میلادی شد و یک هویت افغان را در شمال شرق خراسان تثبیت کرد که در قرن بعدی از عوامل جدایی افغانستان و کوچکتر شدن ایران شد.
جد پدری شاه اسماعیل یکم بنا بر منبعی به طور خلاصه بگم به امام موسی کاظم می رسیده .
حالا این کتاب «عالم آرای شاه اسماعیل»، با مقدمه، تصحیح و تعلیق اصغر منتظر صاحب، اثری فارسی درباره روی کار آمدن شاه اسماعیل یکم و شرح جنگها و دلاوری اوست. نویسنده کتاب مشخص نیست؛ اما گویا یکى از عوام کمسواد شیعه که به صفویان ارادت مىورزیده، آن را با شاخ و برگ فراوان و به انگیزه نقالى در قهوهخانه نوشته است.نام کتاب دقیقاً مشخص نیست و شاید نام آن عالم آراى صفوى باشد؛ ولى مشخص است که در سال 1086ق در دهمین سال پادشاهى شاه سلیمان، تألیف شده است.
اشاره به نسب شاه اسماعیل، از شیخ صفى و سلسله خوانین ترکستان و سلاطین تیمورى و عثمانى، باعث اهمیت کتاب شده است.
نویسنده، به سال وقوع وقایع اشارهاى نکرده و تنها در چند مورد، روز به روز، حوادث و یا نام فصل و ماه آنها ذکر گردیده است که مصحح کوشیده با استفاده از منابع و مآخذى که در دست داشته، با افزودن حاشیههائى بر متن، این نقیصه را برطرف سازد.
مطالب که به صورت عوامانه و نقالانه نگاشته شده و اشتباههاى نگارشى و دستورى در آن فراوان است، از دقت تاریخى چندانى برخوردار نیست و نسخهاى از یک حماسه تاریخى از دوران زندگانى شاه اسماعیل اول، مؤسس دولت صفوى و نشانهاى از محبوبیت وى در میان عامه مردم ایران است.
نثر کتاب سخت بود و زیادم جذاب نبود برای همین 100 صفحه بیشتر نخوندم . 😶 عوضش کل تاریخ صفویه رو تو نت خوندم و کلیم فش دادم به شاه اسماعیل عزیز که خاک تو گورش با این دین اوردنش . ادم تاریخ ایرانو میخونه سردرد میگیره انقد زیاده هی اسکرول میکردم تموم نمیشد .
اینم از این کتاب .
تا کتابی دیگر بدرود . 😙
🍀 مطالب پیشنهادی 🍀
☘ داستان از دیوید سدریس ☘ داستان ژاپنی از اوسامو دازای ☘ سریال کره ای جانگ اوک جونگ زندگی برای عشق ☘ سریال کره ای مرد ملکه اینهیون ☘ سریال ژاپنی سرنوشت 2024 destiny ☘ سریال کره ای منشی کیم چشه ؟ ☘ عکس بهاری ☘ معرفی کتاب داستان های پهلوانی و عیاری ادبیات فارسی ☘
کتاب داستان های پهلوانی و عیاری ادبیات فارسی رو خوندم .
کتاب با داستان ظهور گرشاسب پهلوان نامدار اغاز و با دلاوری های حسین کرد شبستری خاتمه می گیرد .
هر کدوم از داستان ها نویسنده ها ی متفاوت دارن . گرشاسب و کوش و فرامرز و سام و سمک عیار و به همین ترتیب دلاورهایی هستن که تو عرصه های متفاوت با اخلاق و مردی و خلاصه صفات کمک دهنده و این جور چیزا تو زمان خودشون درخشیدن . و داستان های پیدایش و کارایی که انجام دادنه داستان ها رو با تخیل و واقعیت در هم امیختن و خلاصه در تاریخ موجوده . بعضی داستان ها رو که میخوندم شبیه داستان های ائمه بود که خب بی تاثیر نیست . چون هرچقدم خودمونو بکشیم تاریخ مون بعد از ساسانیان با اعراب در هم امیخته شده ، بعدشم که صفویان اومدن و اینا .
راستش من فک میکردم همه ی این داستانا تو شاهنامه فردوسیه و اینارو همه رو فردوسی نوشته . از اینکه دیدم نویسنده ها متفاوتن تعجب کردم .
به خاطر همین بازم پاشدم رفتم تحقیق کردم .
خب همونجور که ممکنه بدونین ،شاهنامه ی فردوسی در مورد اسطورهها و تاریخ ایران از آغاز تا حملهٔ اعراب به ایران در سدهٔ هفتم میلادی است که در چهار دودمان پادشاهیِ پیشدادیان، کیانیان، اشکانیان و ساسانیان گنجانده میشود.
یکی از بنمایههای مهمی که فردوسی برای سرودن شاهنامه از آن استفاده کرد، شاهنامهٔ ابومنصوری بود.
حالا یه برک می زنیم که ببینیم ، شاهنامه ی ابومنصوری چیه ؟!
شاهنامهای است که در سال ۳۴۶ ه.ق به دستور و سرمایهٔ ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی، حاکم توس و به دست ابومنصور معمری (ابومنصور مَعْمَری)، وزیر او به رشتهٔ تحریر کشیده شد.این شاهنامه که به نثر نوشته شده بوده، به تاریخ ایران پیش از اسلام میپرداخت و اصلیترین منبع فردوسی در سرایش شاهنامه بودهاست.
اصل این کتاب از بین رفتهاست، اما مقدمهٔ آن که حدود پانزده صفحه میشود، سالها به عنوان مقدمهٔ شاهنامه در ابتدای نسخ خطی شاهنامهٔ فردوسی کتابت میشده و به برکت همین نسخ خطی شاهنامه به یادگار ماندهاست. مقدمهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری در کنار تاریخ بلعمی و چند کتاب انگشتشمار دیگر، یکی از قدیمیترین نثرهای فارسی است که امروزه به جای ماندهاست و از جملهٔ گرامیترین میراثهای ادبی زبان فارسی بهشمار میرود.
ابومنصور محمد بن عبدالرزاق، دستور داد تا تاریخ ایران را - که بعد از سقوط ساسانیان، در آشفتهبازار گیر و بندها از بین رفته و به صورت مضبوط و جامع در دسترس نبود- از منابع کتبی و شفاهی گرد آورند.
در روزگار سامانیان که کوششهای فراوان برای احیاء و ترویج فرهنگ و زبان فارسی صورت میگرفت، ابومنصور معمری از سوی ابومنصور محمد بن عبدالرزاق مأمور شد که «خداوندان کتب [خداینامهها] را از دهقانان و فرزانگان» از طوس و دیگر شهرهای خراسان فراز آورد تا تاریخ و داستانهای کهن ایران را از زبان پهلوی به فارسی دری ترجمه و تدوین کنند. ابومنصور معمری تنی چند از دانشمندان و دهقانان زردشت زرتشتی را در طوس گرد آورد تا شاهنامهای به نثر و زبان فارسی تدوین کنند آنها به سرپرستی ابومنصور معمری خداینامهٔ پهلوی را ترجمه کردند و آن را با داستانهایی از سایر منابع بسط دادند. این اثر در محرم ۳۴۶ هجری قمری به اتمام رسید .نسخههای فراوانی از این مقدمه که معمولاً پر اشتباه نیز هست در دستنویسهای کهن شاهنامه فردوسی برجای مانده است.
در این مقدمه نژاد معمری را به یکی از کنارنگهای ساسانی در عهد خسروپرویز رساندهاند. اگرچه این نسبنامه مشکوک است اما به احتمال بسیار، معمری از دهقانان نژادهٔ ایرانی بوده که در آن عصر سعی در حفظ فرهنگ ایران پیش از اسلام داشته است. براساس مقدمهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری، ابومنصور محمد بن عبدالرزاق و ابومنصور معمری هر دو، نسب خود را از طریق فرمانروایانی مشهور به کنارنگ به منوچهر پیشدادی میرسانیدند.
خلاصه فردوسی 30 سال نشست شاهنامه رو نوشت ولی همهٔ پهلوانان ایران را زنده نکرد، زیرا نظم همهٔ داستانهای ملی چند برابر نظم شاهنامه زمان میخواست و این، در توان یک نفر نبود. برای نمونه، او به اشارههای کوتاهی از گرشاسپ، سام و فرامرز بسنده کرد و از داستان بانو گشسپ چیزی نگفت. اما سرایندگان پس از فردوسی داستان این افراد را به نظم درآوردند، بهطوریکه پس از یک سده ،حماسهٔ ملی ایرانیان کامل شد. که اون نویسندگان و داستان هاشون همونایی هستن که تو این کتاب گرد هم اورده شده است .
البته که من کل کتاب رو نخوندم داستان ها یخورده اغراق امیز بودن و از اون جنس داستان و قصه گویی نبود که استایل من باشه . با اینحال فک میکنم تو مقدمه کتاب باید راجبه این موضوع ها که الان من بازگو کردمشون یاد میکرد نویسنده .
فک میکنم کتاب باید چندجلدی باشه چون من تو کتاب فروشی چندجلد دیگه ام به همین نام دیدم .
کتاب دیگه ای که میخام معرفی کنم اسمش هست " عالم آرای شاه اسماعیل اول " که اینو تو پست بعدی می ذارم . بیاین پست بعد ...
🍀 مطالب پیشنهادی 🍀
💚 سریال کره ای بی خانمان 💚 فیلم سینمایی موقعیت مهدی 💚 سریال ژاپنی روزها 💚 سریال کره ای ایدل مقدس 💚 فیلم سینمایی غریب 💚سریال کره ای رویارویی یا دوست پسر 💚سریال کره ای وکیل طلاق 💚سریال کره ای توطئه در دربار 💚
چند عکس بهاری
این روزا هوا خیلی خوبه . نسیم بهاری ، که البته باده تا نسیم 😁 شکوفه های درختا ، وقتی باد میاد و شکوفه های تازه ی درختارو تو هوا پراکنده میکنه واقعا منظره ی قشنگ و هیجان انگیزیه برای من . من خیلی ناراحتم خیلی ناامیدم خیلی بی پولم خیلی پوچم . هرروز با این فکر که امروز چیکار کنم بیدار میشم . گاهی تو سکوت شب وقتی دارم سریال میبینم یهو فکرای متفاوتی به ذهنم میاد . خیلی مشکلات دارم مث همه ی ادما که هرکسی به نوبه ی خودش مشکلات خودش رو بزرگ میدونه . من هم همونطورم . نقطه ی امید یا روشنی تو زندگیم نیست . هرروز مث همه .
با اینحال گل ها رو دوست دارم . بهار رو دوست دارم . بارون بهاری ، رعد و برق که دلم براش تنگ شده بود رو دوست دارم . شکوفه های نو رسیده ی درختا که تو هوا می رقصن رو دوست دارم . کتاب ها رو دوست دارم . برعکس سالهای خیلی دورتر که به اینترنت دسترسی نداشتم تا وقتی کتابی میخونم راجبه اون مکان اون غذا اون نویسنده تحقیق کنم ، رو دوست دارم . از خوندن داستان های تکراری خسته نمیشم . از دیدن شکوفه ها و هزاران عکس تکراری ازشون گرفتن خسته نمیشم . از دیدن اسمون ابی که ابرهای سفید بزرگ توش اینور اونور میرن سیر نمیشم . از دیدن درختای سبز تازه جوونه زده ... از شنیدن صدای پرنده ای که گه گاهی می خونه و صدای دلنشینی داره و اسمشو نمیدونم ، هربار دنبال صدا میگردم ولی نمی بینمش .
از شنیدن اهنگای تکراری خسته نمیشم . هنوزم اهنگای ایرانی خیلی قدیمی گوش میدم و می رقصم . رقصیدن رو دوست دارم . حتی اگه مسخره بازی باشه . من اینجوری شادی میکنم .
از دیدن سریال کره ای . از اینکه یه کلمه ی جدید که حفظ کرده بودم رو تو سریال می شنوم و می فهمم خوشال میشم . دوباره میخام زبان کره ای خوندن رو شروع کنم . زبان کره ای خوندن رو دوست دارم .
خوندن وبلاگ ها و زندگی های دیگران رو دوست دارم . و خیلی چیزای دیگه که ممکنه الان یادم نباشه .
همینجوری اینا یادم اومدن و نوشتمشون ، میخاستم دوباره به خاطر چندتا دوستی که تو ویرگول داشتم دوباره تو ویرگول ثبت نام کنم هم زورم اومد هم منصرف شدم . ولی خب دلم برای اون دوستم که نوشته های خوبی داشت و فک کنم جنوبی بود تنگ شده بود . خیلی قلم خوبی داشت اگه برم ویرگول به خاطر اون میرم . گرچه میشه صفحه شو بوکمارک کنم برم بخونمش ولی چون نمیتونم نظری بدم یه حس یجوری بهم دست میده . یه چیزی میخونم باید حتما اظهار نظر کنم . از واجباته برام . البته که اونم اگه دلش میخاست میتونست همین کارو با وبلاگ من بکنه ولی خب زوری که نی . 🙄🤦♀️😐 سایت اقای دست انداز رو هم بوکمارک دارم ولی راستش چون دیگه حوصله خوندن مسائل جامعه و سیاست رو ندارم نمیخونمشون . 😶🙄
این سریال جدیدی که قرار شروع کنم ببینم : اسمش هست به کره ای :
سون جه رو بردار و بدو " منظور از بردار ینی بزن زیربغلتو بدو "
به انگلیسی میشه دونده ی دوست داشتنی Lovely Runner 2024 .
درمورد سون جه اس که ایدله ولی به خاطر سختی های این صنعت ،خودکشی میکنه ، و این دختره یه معلولیتی داره و فن سون جه س و سون جه بهش نیرو و امید به زندگی میده ،بعد از شنیدن خبر خودکشی اوپاش ، اون یه روز معجزه وار به 15 سال قبل میره و اینبار تصمیم میگیره که بره و از خودکشی ایدل محبوبش جلوگیری کنه .
خب میرسیم به ادامه عکسای بهاری :
امروز تا همینجا تا پست های بعدی .
🍀 مطالب پیشنهادی 🍀
💟 سریال کره ای دلال ازدواج رو وون 💟 سریال کره ای دروغه همه 💟 سریال کره ای داستان ازدواج بانو پارک 💟پادشاه ابدی 💟 سریال کره ای اودیسه ی کره ای سون او گوک 💟قالب جدید 💟 سریال کره ای بدرخش یا دیوانه شو 💟 سریال کره ای مرد من الهه عشقه 💟 my man is cupid 💟 جمع بندی سریال های در حال پخش که دیدم 💟اهنگ جدید آی اِم مونستااکس slowly 💟تاریخ در سریال کره ای عاشقان ماه و بدرخش و دیوانه شو 💟
داستانی از اوسامو دازای
برگ های گیلاس و سوت اسرار امیز Hazakura to Mateki
این داستان هم از کتاب های داستان همشهری ، ویژه ی نامه ی نوروز 96 ،که دوسش داشتم . مخصوصا این پاراگرافش که یاد خودم و خیلی از دخترای این مدلی می ندازه .
همه ی اون نامه ها رو می نوشتم و برای خودم میفرستادم مسخره م نکن جوونی خیلی مهمه، خیلی. من بعد از این که مریض شدم اینو فهمیدم این که آدم خودش برای خودش نامه بنویسه کار کثیفیه ،فلاکت باره ،احمقانه است .کاش واقعا با یکی معاشرت میکردم کاش یکی در زندگی ام بود. من تا حالا عاشقی که هیچ، حتی با یه مرد غریبه حرف هم نزدم تو هم مثل منی دیگه خواهر ما اشتباه کردیم زیادی سربه راه بودیم.
🍀 مطالب پیشنهادی 🍀
☘ داستان از دیوید سدریس ☘ 💚 یادگیری زبان جدید مث شروع یه رابطه عاشقانه س ... 💚 معرفی کلمه کره ای " 적성에 맞는 일 " 💚 رویابافی در روز روشن 💚 حالت غرقگی 💚 معرفی کتاب 💚 معرفی کتاب دریای حاصلخیزی 💚معرفی کتاب ژاپنی تاوان 💚معرفی کتاب وزن رازها 💚 معرفی کتاب کشتن شوالیه 💚💚 داستان هزار و یک روز 💚سفر انار 💚💟 معرفی کتاب جود گمنام 💟 معرفی کتاب شرکت 💟دومین برف تهران عکس و اهنگ برفی 🍀 معرفی کتاب شمس و طغری 🍀
من دوباره از بی کتابی رفتم سراغ کتاب های داستان همشهری سال های گذشته ، این روایت از دیوید سدریس به نام انگِ هم ، که تو شماره ی 75ام ، ویژه ی نامه ی نوروز 96 ، چاپ شده بود .
من نوشته های دیوید سدریس رو خییلی دوس دارم . توشون یه حس خوبو و دلنشینی داره . ادا نیست واقعیه . و واقعا هرکدوم از روایت هایی که برای دیوید سدریس بوده رو چندباری خوندم ، از جمله این روایت ، توش حسی از ازادی و بدون نگرانی بودن وجود داره . همچین حسی بهم میده . وقتی میخونمش حس اینکه تو یه جای ساکت و اروم و قشنگ هستم با یه منظره ی فوق العاده زیبا بهم دست میده .
جمله ی " همه ی بعد از ظهر را پیش رو داریم " رو چندین بار خوندمش ، حس خوبی بهم میده . انگار که بعداز ظهر چندساعته و تو اون چندساعت چه کارا که نمیشه کرد . تصور میکنم که تو ژاپن هستم و بعد از ناهاری دلچسب که با چاپستیک هایی که من میتونم برعکس گرچن خواهر سدریس ، ازشون استفاده کنم ، خورده شده ، منظره ی اروم و تمیز و ژاپنی پیش روم رو نگا میکنم و به اینکه بعدش کجا بریم که بهمون خوش بگذره فکر میکنم . همچین حسی رو موقع خوندن این روایت داشتم . که من بخشیش رو اینجا میذارم .
این روایت با عنوان Shopping for Clothes in Tokyo تو نیویورکر سال 2016 چاپ شده بوده . من زبان اصلیشو خوندم همین تازگی ، و یه چیزی فهمیدم 😁 تو متن فارسی از هیو به عنوان نامزد سدریس یاد شده ولی هیو اصلا زن هم نیست چه برسه که نامزدش باشه .
داستان خرید لباس در توکیو :
من هیچ وقت نشده که از شهر بروم بیرون و برای هیو سوغاتی نیاورم. او هم همین طور، هر چند اوایل این جور نبود و مجبور بودم تربیتش کنم. هیو ذاتا زیاد آدم خرید کننده ای نیست اما توکیو شاید چون خیلی دور است انگار چیزی را درونش شل می کند. مسئله این است که از خرید کردن خجالت میکشد به نظرم به مادرش رفته که خرید کردن را ولخرجی یا از آن بدتر «غیر جدی» میداند میگوید: "چرا آدم بره فروشگاه وقتی می تونه بره موزه؟"
اووم، چون تو موزه هیچ گهی نمی فروشن؟
من و خواهرهایم حس بدی به خرید کردن نداریم و خب چرا داشته باشیم؟ واضح است که داریم سوراخی را در درونمان پر میکنیم ولی مگر همه همین جور نیستند؟ و مگر پر کردنش با کلاه بره هایی به اندازه ی روکش صندلی توالت اگر نگوییم مفیدتر لا اقل سالم تر از پر کردنش با کیک خامه ای یا هروئین نیست؟ «تازه، همه ش هم که واسه خودمون نیست من میخوام برا دوستام کادوی تولد بخرم و هزار تا چیزم واسه پسرخونده م.» این را ایمی در اولین شب تعطیلاتمان سر میز شام گفت.
از آن جا که هر دو از یک قماشیم گفتم " منو که لازم نیس قانع کنی." خرید کردن ربطی به پول ندارد. اگر داشته باشی میروی سراغ برندها و گالری ها نداشته باشی می روی دست دوم فروشی و سمساری ولی هیچ وقت این طور نیست که قیدش را بزنی و به جایش بروی فلان پارک یا معبد یا مرکز فرهنگی که هیچ کوفتی تویش نمی فروشند. عروس مان کتی سر ebay قسم می خورد اما من جنبه ی اجتماعی خرید کردن را هم دوست دارم؛ بیرون رفتن دست زدن به چیزها و حرف زدن با مردم. " منم همینطور " من توی خانه کار می کنم و بنابراین بیشتر روزها به جز هیو تنها مراوده و معاشر تم با فروشنده ها و صندوق دارها است. مشکلم این است که اگر کسی خودش را وقف من کند یا کوچکترین زحمتی به خودش بدهد احساس می کنم باید هر چه می فروشد بخرم مخصوصا اگر این زحمت شامل نردبان یا دسته کلید باشد. آن نقاشی کوچک کلبه خرابه را در چهارمین روز تعطیلات مان برای همین خریدم...
با این که کار نقاش معاصری است که همیشه دوستش داشته ام وقیمتش هم لابد خیلی منصفانه، عملا برای این خریدمش که صاحب فروشگاه کلید درآورد و قفل قفسه اش را باز کرد. از مغازه که بیرون می آمدیم ایمی گفت: "اگه تو نمیخریدی، من میخریدم."
با اینکه خریدمان را موقتا مختل میکرد اما چیزی که همگی همیشه در توکیو برایش لحظه شماری میکردیم ناهار بود ، که همیشه بیرون می خوردیم ، معمولا در محلی که همان موقع گذارمان بهش افتاده بود . یکی از اخرین بعدازظهرهای مسافرتمان ، وقتی نشسته بودیم سر میزی در یک رستوران دریایی درشیبویا ، چشم انداختم به ایمی که یک بلوز ورزشی کاپیتال با شتک های خون و تکه های مغز تنش بود و به گرچن به کلاه برس توالتی ، خودم ان روز پراهن سیاهی که ده سانت زیر زانوهایم می امد و مرا مثل عروسک خیمه شب بازی میکرد ، افتتاح کرده بودم . ماها ، من و خواهرهایم ، چشم ها و بینی هایمان مثل هم نیست . جنس موه ها و فرم صورت هایمان هم . اما در ان بعد از ظهر به خصوص ، شباهت خانوادگی واقعا خیره کننده بود . هرکس میتوانست بفهمد که ماها با هم فامیلیم .... غذا حرف نداشت اما چیزی که ناهار را دلچسب میکرد تصور بعدش بود ؛ این که همه ی بعد از ظهر را پیش رو داریم و این به بعد از ظهر می تواند به هرچیزی بینجامد ...
🍀 مطالب پیشنهادی 🍀
💚 یادگیری زبان جدید مث شروع یه رابطه عاشقانه س ... 💚 معرفی کلمه کره ای " 적성에 맞는 일 " 💚 رویابافی در روز روشن 💚 حالت غرقگی 💚 معرفی کتاب 💚 معرفی کتاب دریای حاصلخیزی 💚معرفی کتاب ژاپنی تاوان 💚معرفی کتاب وزن رازها 💚 معرفی کتاب کشتن شوالیه 💚💚 داستان هزار و یک روز 💚سفر انار 💚💟 معرفی کتاب جود گمنام 💟 معرفی کتاب شرکت 💟دومین برف تهران عکس و اهنگ برفی 🍀 معرفی کتاب شمس و طغری 🍀 ☘ داستان ژاپنی از اوسامو دازای ☘
سلام عیدتون مبارک .
کتاب خوندم .
داستان : شمس و طغری
این یه رمان قدیمیه که داستانش تو قرن 7 ام و زمانیکه مغول ها به ایران حمله و ایران رو تحت تملک خودشون داشتن ، میگذره . تاریخ توی داستان کاملا واقعیه و خیلی باحال بود .
داستان توی شیراز میگذره که اون زمان ها ، با وجود حمله ی مغول ها ، چون حکمران شیراز قبول خراج به مغول ها میکنه ، برای همین شیراز از گزند وحشی بازی های مغول ها در امان می مونه و روز به روز پیشرفت میکرده .
داستان اصلی راجبه پسری به اسم شمس که از نژاد آل بویه اس و نسبش به عضدالدوله می رسه ، شمس و پدرش که از خان های فیروزاباد شیراز ، هستن ، برای اینکه به پیشواز فرستاده ی مغول بیان به شهر شیراز اومدن ، شبی که شمس تازه به شهر وارد شده بوده ، تو خونه ی یکی از فرمانده های مغول که تو شیرازه اتش سوزی میشه و شمس برای نجات طغری دختر فرمانده مغولی ؛ جون خودشو به خطر می ندازه . این فداکاری همان و فالینگ لاو شدن این دو به هم همانا .
ولی عشق و هزار مشکل ، اول اینکه مغول ها بهشون ممنوع کرده ازدواج با ایرانی ها رو ، و این مهمترین مشکل بین این دوعه که یک عالم سفر و هزینه به وجود میاد تا اینا بهم برسن .
این وسطا هم با ابش خاتون اتابک ، که از باقی مونده ی نسل حکمران شیراز بوده و بعد عروس مغولا میشه و بعدشم از طرف مغولا به عنوان حکمران شیراز باقی می مونه اشنا میشیم .
داستان عشقی که با تاریخ امیخته شده و تاحدودی جذاب بود از لحاظ تاریخی بودنش و تا حدودیم قشنگ بود . ولی یه اب هایی داشت که خب داستان قدیمیه دیگه . داستان همونطور که گفتم ، تاریخش تاریخ واقعی و من باز رفتم کلی تاریخ خوندم که اگه بخام همشو اینجا بذارم اصلا کی حال داره بخونه !
با خوندن این داستان بازم به این نتیجه که پول حلال مشکلاته رسیدم .
اولا شمس خودش اقازاده بود و چقد ملک و دارایی داشتن ، پدرشم که اومد شیراز به واسطه اینکه با امیرهای مغول و حکمران شیراز رفت و امد و چاکر و سیاست مدار بود ، تونست پسرشو که میخاست به خاطر عشقش تو شیراز بمونه به همه ی امیران موجود در شیراز معرفی و براش کلی زمین و اینا خرید . از طرفی پسر کو ندارد نشان از پدر ، شمس هم از زیرکی و سیاست چیزی کم از پدرش نداشت و با اینکه 18 سالش بود ولی خیلی زرنگ بود و عدو شد سبب خیر و مال و گنج موروثی که از عضدالدوله بهشون به جا مونده بود رو سر یه اتفاقی پیدا میکنه و کلی با اون پول می تونه اینو اونو بخره و برای خودش اسم و رسمی تو دربار مغولها و جلوی امیرمغولی بدست بیاره . به واسطه ی همون پولها از هر مخمصصه ای جون سالم به در میکرد و حرفش به رو داشت . حتی وقتی ابش خاتون فهمیده بود که شمس عاشق یه مغولی شده میگفت اگه به ایلخانی پول خوبی بده میتونه دختررو به راحتی بگیره . خلاصه درسته زرنگ بود ولی بی مایه فتیره ...!
درکل داستان عشقی قشنگی بود ولی این همه تب و تاب عشقشون بعد از شب اول انگار سرد شد و دیگه اون حرارت عشق تو داستان پیدا نبود ،نذاشت حداقل چهاربار باهم بخابن بعد اتش عشقو سرد کنه 😁😶 از طرفی اینکه بعد از چندوقت طغرا ، شمس رو مجبور کرد بره یه زن دیگه بگیره و بعدش هردو زن گفتن برو ابش خاتون که بهت چشم داره؛ رو هم بگیر هم ، خیلی مسخره بود . از طرفی این ابش خاتونی عجب پتیاره ای بود . 😁🤭🙄
خلاصه اینکه دم عیدی بعد از یه هفته کتاب رو تموم کردم و حالاام که عید شد و برای من که اهمیتی نداره این روز با روز پیش ، چهارشنبه ای مث همه ی چهارشنبه ها . هیچی دیگه میخام سریال جدید شروع کنم .
سریال کره ای قمارباز the Royal Gambler .
💜 مطالب پیشنهادی 💜 " لی مینکی "
شاید باورتون نشه ولی وقتی میاین می نویسین با این وضع باید برم منم نگاهش کنم اینو ، واقعا ذوق میکنم و میرم ببینم تو متن چی نوشته بودم که کامنت اینجوری اومده . مرسی که میخونین . 😎😁
کتاب " شرکت " رو ، که ترجمه ش برای سال 73عه . تا نصفه ها خوندم و واقعا جذابه ، چقد خوب میشد همچین شرکتی واقعا بود و درست کار بودا نه اینجوری مافیایی و خطرناک 😲🤦♀️🤪😄 تا جایی که میدونم به ضرس قاطع ازش سریال یا فیلم هم ساخته شده ، یادمه تو تی وی چندین سال پیش یه سریال خارجی میداد که همین اسامی رو داشتن و وکیل بودن ولی یخورده متفاوت بود داستانش . حالا ...
داستان درمورد میچل هه که دانشجوی وکالت دانشگاه هاروارده و خانواده درست حسابی نداشته و فقیره ولی عوضش خیلی زرنگه و هاروارد بورسیه کاملش کرده و تمام نمراتش عالیه . اون تو حوزه ی مالیات و تحقیقات مالیاتی خیلی سررشته داره و حتی تو کالج دوره ی حسابرسی " همچین چیزی " هم دیده ، دو سه ماه مونده به فارغ التحصیلیش از دانشگاه که بهش سه تا پیشنهاد کاری شده ، ینی من اصلا دانشگاه های اینارو می بینم فقط غبطه میخورم دیگه . چی بگم ..ولش کن بذار داستانو بگم ...🤦♀️😭😖🙄 من از همون اول حدس زدم که شرکت تو کار خلاف و راه درو برای مالیاته برای افراد مشخصه ...
یکی از این سه تا پیشنهاد یکیش همین شرکته اس که یه اسم سختی داره ما به اسم شرکت تو متن ازش نام می بریم .
میره تو این شرکت برای مصاحبه و کلی بهش خدمات میدن میگن ما حقوقمون خیلی زیاده ما بهت وام با بهره ی خیلی ناچیز میدیم تا تو خونه بخری بهت یه ماشین بنز اخرین مدل میدیم و فقط تو باید بیای تو شرکت ما که تو شهر ممفیسه و اونجا زندگی کنی و اینا .
شرکت قبلا راجبه میچ یک عالم تحقیقات اف بی ای یی انجام داده و همه ی زندگیشو میدونه اونا میدونن که میچ فقیر و گشنه س و الانم داره با زنش تو خابگاه زندگی میکنه و یه ماشین لکنته هم داره . اونا انتخابشون فقط میچه . شرکت ، یه شرکتی که اگهی استخدامی نمیده و اونا خودشون دنبال شخص موردنظرشون میگردن و بین هزاران نفر فارغ التحصیل دانشگاه های معتبر ، میچ چشمشونو گرفته ، میچ تو طول مصاحبه خودشو به ندید بدید بازی نمیزنه و هول بازی در نمیاره ولی با شنیدن مزایای شرکت قبول میکنه که برای مصاحبه و اشنایی نهایی به منفیس بره ، اون به خونه میره و به زنش ابی " فتحه داره " موضوع رو تعریف و دوتایی خوشحال بهترین غذایی که سالی یه بار میخورن رو می خرنو میخورن .
این یه موقعیت اوکازیون برای کسی مث میچه و چرا باید شک کنه که یه شرکت وکالتی ممکنه مافیایی باشن . شرکت به میچ گفته بود که دلیل این همه دادن مزایا به کارمنداش اینکه اونا فقط به ثروتمندا و افراد متمول کار میکنن و میخان کارمنداشون از هر لحاظ درست حسابی باشه ظاهرشون و اگه کارمند زندگیش تامین باشه پس میتونه تمام وقت و تمرکزشو رو کارش بذاره ، درواقع واقعنم همینطوره ، شرکتا باید اینجوری باشن 🙄😁 میچ و زنش به منفیس میرن و اونجا یکی از کارمندایی که هفت ساله تو شرکته میاد دنبالشون و میره بهترین هتل و بعدم میچ میره شرکت و با بقیه همکارا اشنا میشه و همکاره هفت ساله شرکت رو به میچ نشون میده کلی تحویلش میگیرن و از توانایی هاش تعریف میکنن ، اونا میگن که تو این شرکت هیچکس تاحالا استعفا و اخراج نشده و کسی تاحالا نخاسته از اینجا بره انقد که مزایای خوبی میده .
این شرکت درواقع یه عالم قوانین داره که ممکنه مشکوک به نظر بیاد ولی درواقع خیلیم طبیعی و واقعیه ، مثلا هیچ وکیل زنی تو شرکت استخدام نکرده و منشی ها همه زشت و چاق هستن ، که مردا یه وقت هوس خیانت و لاو ترکوندن با منشی ها نیفتن ، با الکی بودن و مواد کشیدن وکلا مشکل داره و الکل زیاد خوردن رو براشون ممنوع کرده . اونا اصرار دارن که کسیی که استخدام میشه بعد اینکه به وضعیت ثبات رسید حتما بچه دار شه . و از این قبیل چیزا . یه سری چیزاش مث الکل و ازدواج و این چیزا مث اداره های دولتیه .
درواقع داره به سلامت روان و جسم وکلاش اهمیت هم میده . به نظرم از هرلحاظ شرکت خوبیه . 😁
یکی دیگه از چیزایی که من راجبه شرکته خوشم اومد این بود که تو طول مصاحبه همه چیز رو واضح و شفاف توضیح میدادن ، شرایط کار اینکه کارت چیه در چه حده حقوق مزایا مرخصی سفر همه چیز که ممکنه ادم وقتی میخاد یه جا استخدام شه ممکنه براش سوال بهوجود بیاد و یکی از مهمترینش اینکه اونا استخدام ثابت میکنن ینی اینجوری نی بگن یه سال بیا کاراموزی بعد هی اواره کوچه خیابون و شهر باشی که دوباره کار پیدا کنی طرف میدونه که رفت اونجا مصاحبه برای کار دیگه حداقل ده سال اونجاست ... چیزی که تو ایران فقط تو اداره های دولتی هست . حداقل راجبه مدت استخدام نه مساعل ریز دیگه اعم از گفتن تمام قوانین شرکت ...
اونا میگن که درامد میچ اونقدری خاهد بود که اون با ده سال کار و تلاش تبدیل یه میلیونر خواهد شد ، کیه که این مزایا رو رد کنه و حتی بخاد شک کنه اونم کسی مث میچ ، منم بودم با اینکه خیلی شکاکم ولی قبول میکردم . درهرحال شرکت که نمیخاد همه ی 40 .50 نفر وکیل خودشو بعد بازنشستگی بکشه ... ؟! ها ؟ ! البته این درحالی جواب میده که پلیس نیاد سراغت 🤪😄 خلاصه میچ با بهترین مزایا استخدام میشه و در این حالت حتی نیازی نی که ابی بره سرکار ، و زندگی جدید و پر از رفاه رو شروع میکنن . تا بالاخره میچ متوجه مشکوک بودن شرکت و کارهاش میشه ... که دیگه نخوندم چون زدم جلو ببینم چی میشه . 😁
راستش نمیدونم به خاطر اینکه زیاد سریال می بینمه یا چی ولی بقیه داستان خیلی قابل حدسه و فهمه و میگم خب فهمیدم چی شد دیگه چرا بخونم تا ته ، برا همین اینجوری کتاب میخونم . مگه اینکه جوری باشه که نفهمی قضیه تا اخر چی میشه .
اگه بقیه شو خوندم همین پستو اپدیت میکنم .
برف اومد بالاخره دوباره تهران . و میخام عکسای برفی بذارم .
پست بعدی:
❄ دومین برف تهران عکس و اهنگ برفی ❄
🍀 مطالب پیشنهادی 🍀
💟 معرفی کتاب جود گمنام 💟 وبلاگ خونی 💟 💚سفر انار 💚 داستان هزار و یک روز 💚سوکورو تازاکی بی رنگ 💚معرفی کتاب وزن رازها 💚 معرفی کتاب کشتن شوالیه 💚 معرفی کتاب 💚 معرفی کتاب دریای حاصلخیزی 💚معرفی کتاب ژاپنی تاوان 💚
سریال کره ای تناقض یک قاتل رو نگاه کردم ، زیاد جالب نبود .
درمورد پسر دانشجویی که اتفاقی به یک قاتل تبدیل میشه و بعد می فهمه کسی که کشته خودش قاتل بوده .
سریال کره ای اهنگ عاشقانه خیالی هم رو به اب رفته و کلا 16 تا زیادیش بود از اول .
سریال کره ای هتل بزرگ درخشان 2024 Grand Shining Hotel رو قرار ببینم که یکی از بازیگرایی که دوس دارم توش هست ، اسمش نمیدونم چیه ، همون که تو سریال 💚سریال کره ای رودخانه ای که ماه در ان طلوع کرد 💚 ازش خوشم اومده بود . اینجا خیلی لاغر شده با اینحال هنوزم جذابه . یه سریال 6 قسمتیه .
چندروز پیش رفتم کتابخانه ی ملک تو ولنجک و دوتا کتاب قدیمی اوردم یکیش اسمش " جود گمنام " هه . که تا حدودی متوجه داستانش شدم .
جود تو یکی از دهاتای انگلیس با عمه ش زندگی میکنه ، خانواده ش مردن . اون خیلی به تحصیل و مطالعه علاقه داره ولی این واقعیت رو نمیدونه که تحصیل برای افراد طبقه ی پایین جامعه میسر نی " فک میکنم اینجوره چون یخورده که زدم جلو متوجه شدم که نتونسته به هدفش برسه . "
داستان با رفتن معلم اون دهات از اونجا شروع میشه ، معلم داره به یکی از شهرای همون اطراف که پر از دانشگاه و کلیسا هست میره تااونجا درس معلمی و فقهه ؟ 😄 بخونه میخاد کشیش بشه . و به جود ده دوازده ساله میگه که اونم کتاب زیاد بخونه .
جود هم دوس داره زمانی که بزرگ شد به اون شهر بره و معلمی کشیشی کسی بشه ، ولی چون اهی در بساط نداره مجبوره یه فنی یاد بگیره تا ازش پول در بیاره برای همین میره سنگ تراشی یاد میگیره . اون با پولی که بدست میاره کتاب میخره کتابای دینی عهد قدیم و اینا و تنهایی زبان یونانی یاد میگیره تا بتونه کتاب عهد قدیم یا جدید رو به زبان اصلی بخونه .
19 ساله ش که میشه اتفاقی با یه دختر اشنا میشه و مسیر زندگیش رو به گند میکشه . شهوت جلوداره مسیر و هدفش میشه و دختره اویزونش میشه و با گفتن این دروغ که حامله س ، مجبور میشه دختترو بگیره . زندگیشون خوب نمیشه و تازه متوجه ام میشه که دختره بهش دروغ گفته و گولش زده ؛ یه مدت بعد دختره بدون اینکه طلاق بگیره با خانواده ش میرن به استرالیا و جود هم بالاخره موفق میشه بره به اون شهر رویایی تا درس بخونه ولی همینجوری یلخی که نمیشه رفت درس خوند پولم نیازه . قبل اینکه بره به اون شهر عمه ی بهش میگه یه دختر عمه ی دور داره "منظور دختر عمه س ولی از این فامیلای دوره " که تو اون شهر زندگی میکنه و ادم خوبی نی و مواظب باشه باهاش برخوردی نداشته باشه . جود اتفاقی دختر عمه رو می بینه و ازش خوشش میاد ولی نمیره اشناییت نشون بده . من الان اینجاهاشم ....
از این کتاب یه فیلم هم هست .
خود کتاب سال 1895 نوشته شده تقریبا یک قرن پیش 😶😲 ولی این کتابیکه دست منه چاپ دوش برای سال 77عه . تقریبا سی سال پیش . خب کتاب ، داستانش چون یه داستان خیانتیه تقریبا برای همین تو زمان خودش نویسنده شو خیلی توبیخ کردن و اینا که البته از یه نظر درستم میگفتن . راستش منم از رفتار جود خوشم نیومد .
میرفت با دختره لاس میزد ولی تو دلش میگفت این دختر در سطح من نی ، آها واسه لاس زدن خوبه ؟! ولی برای گرفتن نه ؟! خیلی عوضی طوره ...حقش بود که دختره با کلک خودشو بهش اویزون میکنه . بعد از ازدواج متوجه میشه که دختره اصلا از این جنده ها بوده که تو میخانه ها کار میکرده و کلا خانواده ش نابسامانه ...که دیگه دیرشده بوده .
داستان بعدش اینجوری میخاد بشه که جود با دختر عمه هه عاشق هم میشن و با اینکه دختر عمهه شوهر داشته باهم فرار میکنن و باهم زندگی میکنن و بچه دارم میشن . از طرفی هردو متاهلن و از طرفی فامیلن که ازدواج فامیلی هم مجاز نی انگار تو دوره ی داستان . شوهرش از قضا همون معلم جود تو دهاتشون بوده . و اینکه قضیه رو جالب میکنه . برای همین میخام بدونم بعدش روابط چجوری میشه . وگرنه از اونایی نیستم که داستان رو بفهمم و ادامه بدم به خوندن .
از متن کتاب :
" جود فاولی ؛از افرادی بود که صرفا برای این متولد میشوند که پیش از انکه مرگ پایان زندگی بیهوده شان را اعلام کند ، رنج و مشقت بسیار میکشند ."
این جمله خیلی شبیه زندگی منه 🙄🥱😁
" جوانها این روزها زیاد خوش جنس نیستند . یک جرعه از این چشمه و یک جرعه از ان چشمه . دوران ما فرق داشت ."
" جود با احساسی از نفرت و اشمئزاز فکر کرد گرچه این ممکن است تا اندازه ای صحت داشته باشد اما تا جایی که می دانست هستند بسیاری از دختران معصوم و چشم و گوش بسته که به شهرها میروند و چند سال در آنجا می مانند، بدون اینکه سادگی و صفای زندگی خود را از دست بدهند. برخی افسوس، انگار یک غریزه و آمادگی ذاتی به تجمل و خود آرائی در خونشان هست و فقط یک نگاه گذرا ، کافی است که در آرایش و خود آرایی استاد و ماهر شوند."
اینو راس میگه غریب به اتفاق 90 درصد دخترا تو دسته ی دومن .
تا جایی که من از شخصیت جود متوجه شدم اون دوس داره خودشو از اون شهر و دهات رها کنه و زندگی خوبی بسازه به درس و مطالعه علاقه داره و فک میکنه اینجوری میتونه زندگی درست حسابی داشته باشه . رویایش از بچگی تا جوونی همین بود خب درسته که شاید نذارن درس بخونه ولی دیگه نمیتونن بگن که کتابم نخون . میتونست سنگ تراش شه درکنارشم به عنوان سرگرمی مطالعه داشته باشه . چون همش سرش تو کتاب بود از دخترا چیزی نمیدونست و اسیر شهوت میشه و مث دختر ندیده ها رفتار میکنه ، دخترای جلب هم متوجه میشن چه ببوییه برای همین تور میندازن . اون که انقد برای اینده ش برنامه ریخته بود نباید اینجوری زندگیشو خراب میکرد . تقصیر خودشه و درضمن عوضیم بود . همینکه وقتی داشت فکر میکرد دختره سطح پایین و احمقه ولی باهاش می لاسید ، همون فکر تو دام انداختش .
کارما ...! 😁
حالا باید بخونم ببنیم چجوری میشه . بعدا همین پستو اپدیت میکنم .
اپدیت 3 اسفند :
سلام ، کتاب رو خوندم ، از نیمه به بعدش کلا شخصیت جود تغییر کرد و یهویی نویسنده زوری میخاست جود و دختر عمه ی موردبحث رو بهم بچسبونه ، واقعا ازدواج دختر عمهه با اقای معلم بی مورد بود رابطه شون جوری نبود که انگار تیغ زیرگردش باشه برای ازدواج خودش یهو تصمیم به ازدواج با یه مرد حدود 50 ساله گرفت . احمقانه بود کارش . بعدم که ازدواج کرده بود شبا خودش سرگرم میکرد و یا میرفت تو یه اتاق دیگه میخابید . معلمه دیگه از دستش عاصی شده بود و احمقانه ترین کارش اونم از یه ادمی مث معلمه عمرا سر بزنه این بود که دختره برگشت به معلمه گفت من جودو دوس دارم و میخام باهاش فرار کنم اجازه بده من برم وا 😲 اصلا من همینجوری موندم .
تعجبم خیلی بیشتر شد وقتی که دیدم معلمه خودش گذاشته دختره با عشقش فرار کنه هاه ... 어이가 없네 어이가 없어
بعدشم یه جای داستان گفت که زنه جود با یه مرد استرالیایی رفته لندن ولی باز زن جود رو برگردوند و بازم اویزون جود کرد و همین بود که باعث شد دختر عمه بعد از اینکه بچه ام داشتن بذاره و دوباره برگرده پیش معلمه . خیلی قاراشمیش بود داستان .
اخرشم جود و زن اولیه برمیگردن همون شهری که اول بودن و جود هم مریض میشه و میمیره ، روز مرگش زنش با اینکه می فهمه مرده ولش میکنه و میره با یه مرد دیگه تا اتش بازی نگاه کنه وقتی دید مرده گفت مرده شورتو ببرن چرا الان مردی 🤣🤦♀️😲
داستان جالبی نبود . فک میکردم جذاب باشه . نمیدونم چرا به کتابای قدیمی علاقه دارم درحالیکه بعد از خوندن این کتاب به این نتیجه رسیدم که داستان اینجوری که گمنام هست و خیلی قدیمیه دیگه نیارم.
ویرگولمم همچنان از دسترس خارج شده اس .
اگه اینستا دارین یا پینترست منو فالو کنین . لینکش تو تب آشنایی هست .
🍀 مطالب پیشنهادی 🍀
💚 سریال کره ای بی خانمان 💚 سریال ایرانی برف بی صدا می بارد 💚 فیلم سینمایی موقعیت مهدی 💚 سریال ژاپنی روزها 💚 سریال کره ای ایدل مقدس 💚 فیلم سینمایی غریب 💚سریال کره ای رویارویی یا دوست پسر 💚سریال کره ای وکیل طلاق 💚سریال کره ای توطئه در دربار 💚