قالب

سریال کره ای کیمیاگر روح فصل دو :: •بیشه زاری غرق در شکوفه •

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سریال کره ای کیمیاگر روح فصل دو» ثبت شده است

سریال کره ای طلای زغال 탄금 : هونگ رانگ عزیز Dear Hongrang 2025

چی بگم والا 7 قسمتش که اب بود تا حدودی ، همش در حال ثابت کردن اینکه هونگ رانگ : هون نان ، هست یا نه اونم نه به پدر مادرش بلکه به خاهرش بود . سیریش بود

انقد خاهرشا . اصلا از نقش جو بو اه اینجا خوشم نیومد . داستان اصلی هم که دزدیدن بچه ها و نقاشی کردن رو بدنشون توسط شاهزاده بود که از همون اول تابلو بود . بعدش اون یارو که بچهارو می دزدید هم شبیه اون ادم خواره تو 🌺سریال ژاپنی گانیبال 🌺 بود . بعدش یهویی کانسپت عشق خاهر برادری و ثابت کردن اینکه من برادرتم یا نه عوض شد تبدیل شد به عشق ، یهویی کیس و اینا . اصلا نچسبید . داستان شکنجه بچها که غم انگیز بود . اینکه سالها شکنجه شده بوده رو بدنش نقاشی کردن و اینا به کنار اینکه این زخم ها هیچ وقت از یادش نمیره از اونم بدتره . همون بهتر که اخرش مرد . طفلک خیلی زجر کشیده بود . اینکه هونگ رانگ واقعی سالها تو همون خونه مرده و دفن شده بود در حالیکه مادره و خاهره این همه سال دنبالش بودن و منتظرش هم خیلی غم انگیز بود . مامانه هر عفریته ای بودش برده ها حقشون بوده که بلا سرشون می اومده . میگن نونو از گدا بگیر بده به شاه همینه دیگه تا به روشون میخندی سریع خودشونو گم میکنن . طفلک اخرش دیوونه شد . اینجاشم که اخرش همون شمن حروم زاده ای که بچه اشو انداخته بود تو چاه داشت ازش مراقبت میکرد هم مسخره بود . سریال هول هولکی بود احساس میکنم . حیف جانگ اوک 😭 هیچی 💚سریال کره ای کیمیاگر روح فصل یک 💚 نمیشه . واقعا تک بود گرچه فصل دو رو ریدن . 🤦‍♀️😫این همه منتظرش بودم ناامید کننده بود . 

سریال کره ای طلای زغال  탄금: هونگ رانگ عزیز Dear Hongrang 2025

راستش احساس میکنم که در حق این سریال کم لطفی کردمو متن خوبی براش ننوشتم ولی فعلا چون حسش نی به همین بسنده میکنم که فیلمنامه کشش اینو داشت که یه سریال توپ بشه همچنین بازی بیست جانگ اوک ، ولی متاسفانه انقد درهم و گنگ و خسته کننده و کند میگذشت همه چی و حتی لاولاین یهویی شون مزه شو پروند . 

  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۳۰ ارديبهشت ۰۴

    دیالوگ سریال کره ای مُتل کالیفرنیا

    «رفته بودم تشییع جنازه؛
    توی مراسم به یه چیزی فکر کردم
    هیچوقت نمیدونیم یه آدم کی میمیره
    تجملاتی ترین رفتاری که میتونم تا زنده هستم انجام بدم چیه؟!
    کار نکردن با آدم هاییه که دوستشون ندارم
    این تجمل گرایی منه. »

    🎪 سریال کره ای مُتل کالیفرنیا 🎪

  • نظرات [ ۰ ]
    • چهارشنبه ۲۶ دی ۰۳

    سریال کره ای رسوایی : حادثه تکان دهنده و غیرمعمول Scandal: A very shocking and immoral event (2013)

    سریال کره ای رسوایی : حادثه تکان دهنده و غیرمعمول Scandal: A very shocking and immoral event (2013) 

    درمورد پلیسی به اسم ها میونگ گون " مرد سمت چپیه همون اویجای خودمون یا دکتره تو سریال  ⚡ سریال کره ای پزشکی صلیب  ⚡" که پسرش تو مهد کودکی که سازنده و صاحب ساختمونش اون مرد سمت راستی هست  که اسمش جانگ ته ها عه ، بر اثر حادثه ای ساختگی : ریزش ساختمون  کشته میشه . یه مقاله نویس دست سه میاد به هامیونگ گون میگه که حادثه ای که رخ داده عمدی بود و ساختمون به علت بدی مصالح فروریخته و اینطوری و اونطوری . ها میونگ گون کاری از دستش برنمیاد برا همین تصمیم میگیره که بره جانگ ته ها رو بکشه ، شبی که میره جلوی در خونه ی جانگ ته ها ، از قضا شبی بوده که زن و پسر 5 ساله ی جانگ ته ها بعد از 5 سال به خونه برگشته بودن و پسر بچه هه قرار بوده برای اولین بار باباشو ببینه ، یه سری اتفاقا می افته و بچه میاد دم در و ها میونگ گون رو میبینه و فک میکنه که باباشه صداش میکنه بابا و ها میونگ گونم یاد بچه ی خودش که همسن این بچه بوده می افته ، بچه رو می دزده و فردا شبشم زنگ میزنه که بچه ات پیش منه دنبالش نگرد . 

    سریال کره ای رسوایی

    حالا خانواده بچه چجورین ؟! جانگ ته ها یتیم بوده که بابای زنه می یارتش بزرگش میکنه و بعدها جانگ ته ها ماله باباهرو بالا میکشه و بابای زنه رو می ندازه زندان و همونجاام میمیره . زنه بعد از ازدواج علاقه ای به کار توی کمپانی باباش نداشته و طبیعتا اونجا رو شوهره میگردونده ، وقتی می فهمه حامله س به بهونه ی درس خوندن میره خارج تا بچه رو سقط کنه ولی نمیکنه و بدون اینکه یارو بدونه 5 سال  خارج با بچه زندگی میکنه و بعدم برمیگرده کره و یه دفتروکالت باز میکنه و میخاد طلاق بگیره ، وقتی تصیمیمش رو گرفته بوده یه شب مث همیشه بچه که  اسمش اون جونگه ،سراغ باباشو میگیره توله سگ 😁 زنه تصمیمش رو عوض میکنه و تصمیم میگیره برگرده به خونه زندگی پدریش و پسرشو همونجا بزرگ کنه و بعدا مال و اموال باباش به پسرش برسه . میره به جانگ ته ها میگه این پسرته فلان ، یارو هم خیلی بچه دوست مخصوصا پسر دوست بوده ، از اون طرف یه معشوقه هم داشته که ازش یه دختر داشته ، اونارو راس و ریس میکنه قضیه شونو و اماده پذیرایی از پسرش میشه شبی که زنه اومده بوده خونه با بچه ، زن معشوقه هه میاد با زنه دعوا میکنه و زنه بچه رو می فرسته از اتاق بیرون ، بچه هم میره دم در که منتظر باباش وایسه ، که اشتباها فک میکنه که ها میونگ گون باباشه و دزدیده میشه . 3 سال بعد زنه برای اینکه شوهر حروم زاده س از خونه زندگیش پرتش نکنه بیرون و چون فک میکنه بچه ممکنه برگرده به این خونه ، تمام یتیم خونه ها رو میگرده و بعد یه بچه که شبیه بجه ی خودش بوده و رو قوزک پاشم زخمی مث زخم بچه ش داشته رو جای پسر گم شدش می زنه و تست دی ان ای رو هم با دندون افتاده ی بچه ی واقعی میگیرن و اینجوری میشه که یه بچه دیگه جای اون جونگ واقعی رو میگیره . 

    از اون طرف ها میونگ گون مدتها مخفیانه زندگی کرده و هرسری می بینه که ادم مشکوکی دور و ورشه میره یه دهات دیگه . از طرفی اون جونگ هم بزرگ شده  و باید مدرسه بره ولی نفرستادتش مدرسه . بعد 3سال تصمیم میگیره که بچه رو برگردونه به خانواده ش که جلوی در متوجه میشه که خانوادهه یه بچه ی دیگه رو به اسم بچه ی خودشون اوردن . برا همین منصرف و بعد از اون بچه رو به نام پسر مرده ی خودش ثبت و یه جا مستقر میشه . 

    25 سال بعد اون جونگ واقعی پلیس شده و اون جونگ قلابی وکیل ، اون جونگ پلیس دنبال پرونده ی قتلی که تو ساختون سازی ته ها که مال بابای واقعیشه رو میگیره و متوجه میشه که رییس جانگ ته ها خلافکاره . و اینجوری دوباره دو خانواده با هم ارتباط برقرار میکنن . 

    داستان رو دستگیری جانگ ته ها و ارتباطش با پسراش و دخترش و زنش و معشوقه ش و داستان ها میونگ گون پیش میره و ی جذابتر میشه . 

    سریال 36 قسمت بود . درکل سریال قشنگی بود با اینکه یه اب های ریزی داشت و یه باگ کوچکی ولی نادیده میگیرمش چون قشنگ بود با اینکه خیلی طولانی بود . از بازی بازیگرا تا داستانش خیلی جذاب بود . حتی نقش منفی هم جذاب و بامزه بود یه جاهایی و نمیشد ازش متنفر شد . 

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۲۸ تیر ۰۳

    سریال کره ای پولگاسال 불가살 Bulgasal: Immortal Souls

    سریال کره ای پولگاسال 불가살 Bulgasal: Immortal Souls 

    죽일 수도, 죽을 수도 없는 불가살(不可殺)이 된 남자가 600년 동안 환생을 반복하는 한 여자를 쫓는 슬프지만 아름다운 이야기

    پولگاسال ، موجودی که نه کشته میشه نه می میره ، مردی که تبدیل به پولگاسال میشه و 600 سال دنبال تناسخ های تکرار شونده  ی یک زنه ، غم انگیزه ولی یک داستان زیباست ... 

    سریال کره ای پولگاسال 불가살 Bulgasal: Immortal Souls

     واقعا چه خلاصه ی قشنگی از سریال گذاشتن ...

    پولگاسال رو باید از اخر به اول تعریف کنم .

    میگن ، نفرین نکن ، نفرین خودتو میگیره ...

    پولگاسال هم داستان نفرینیه که پای خودشو گرفته بود .

     

    پولگاسال ،موجودیه که نامیراعه و روح نداره ، اونا یک زوج هستن ، دوقلو هستن ، یک مرد یک زن ، تو غار زندگی میکنن ، یک روز دوتا بچه میان تو غار پولگاسال زن " مین سانگ اون "، غریزه ی زن و مادر بودنش گل میکنه و از بچها مراقبت میکنه اونارو می بره به روستایی و جلوی یه خونه که یه پیرزن شمن توش زندگی میکنه میذاره ،پیرزن هم اینارو بزرگ میکنه ، پولگاسال زن ولی دست بردار نی ، بچها قلبش رو گرم  کردن و دوس داره پیش اونا باشه و ازشون محافظت کنه ...

    سریال کره ای پولگاسال 불가살 Bulgasal: Immortal Souls

    پولگاسال مرد " هوال " میگه من از اینکه تو منو ترک کنی و بری می ترسم ، زنه میگه نه ولی یه شب مرد رو ترک میکنه و میره پیش ادما زندگی میکنه ، دلتنگ مرده هم میشده ولی چون نسبت به بچها محبت پیدا کرده بوده میخاسته اونا از اب و گل در بیان بعد برگرده ، ولی سرنوشت اینجوری نمی مونه ، پسر کله گنده ی روستا " اوک اول ته " یه روز تو جنگل میزنه پسر دوم باباشو میکشه ، بچها اینو می بینن ، پسره میخاد بچهارم بکشه که پولگاسال زنه میاد جلوشو میگیره ، اون فرار میکنه میره ، خبر اینکه پسر دوم ناپدید شده به پدره میرسه ، پسر اولی میاد میگه من میدونم کجاس ، میرن جسدشو پیدا میکنن ، کی کشته کی کشته پرس و جو ، پسره میگه پولگاسال ، میرن تو روستا و پولگاسال زن رو پیدا میکنن و بهش حمله میکنن ، پولگاسال زن چون به بچها قول داده بود که به ادما حمله نکنه ، از خودش دفاع نمیکنه ...

    سریال کره ای پولگاسال 불가살 Bulgasal: Immortal Souls

    وقتی زنه مورد حمله قرار میگیره جفتش می فهمه ، میاد و همه ی مردم رو میکشه ، زنه چشم باز میکنه می بینه همه مردن ، میره به مرده حمله کنه ، هوال میگه چرا چی شده من اومدم نجاتت بدم که ، میگه چرا مردمو کشتی و اینا ، تو همین اثنا اون بچها که یه دختر و پسرن " شی هو و دویون " و بابای پسری " اوک اول ته "  که توسط اون یکی پسر کشته شده بود میان مرده رو با شمشیر میزنن ، پولگاسال هم بعد از اینکه به زنه میگه ازت متنفرم ، اون سه نفرو نفرین میکنه و میگه هربار که به دنیا بیاین یکی کور و دیگری بچه نمیتونه به دنیا بیاره و اون یکی دستی که منو زخمی کرده قطع میشه ، این نفرین همینجوری ادامه داره تا من زنده باشم ، هر تناسخ تون هم میام میکشتمون .

    سریال کره ای پولگاسال 불가살 Bulgasal: Immortal Souls

    زنه می بینه اینجوریه خودشو زخمی میکنه ، مرده میگه چیکار میکنی میگه تو به قلبت شمشیر خورده منم خودمو میکشم که باهم نابود شیم ، مرده میگه من دوباره به دنیا میام و پیدات میکنم تو ماله منی ، ولی پولگاسال ها که تناسخ نمیکنن ، چون روح ندارن ، شانسا پسر اولی " اوک اول ته " که همه ی گوه ها زیر سرشه میاد به پولگاسال "هوال" میگه همه این کارارو تو کردی من میخام مث تو بشم ، می برتش که نجاتش بده ، پولگاسالم روح پسررو میگیره و تو بدنش یه سوراخ سیاه که درد وحشتناکی داره به جا میذاره ، بهش میگه هروقت به دنیا اومدم پیدام کن و منو به پولگاسال تبدیل کن و یادتم باشه اون دوتا هروقت به دنیا اومدن بکشیشون ، این سوراخ و دردش ناپدید نمیشه ...

    سریال کره ای پولگاسال 불가살 Bulgasal: Immortal Souls

    اینجوری میشه که وقتی هوال به عنوان انسان دوباره تناسخ میکنه ، از بچگی نفرین پولگاسال روش بوده و با همون زخمی که زنش ینی مین سانگ اون روی دست راستش زده بود به دنیا میاد ، از بچگی تنها و بی کس بودش و ادمای روستا میخاستن بکشنش ، اونو نحس و شوم می دونستن ، تو جنگل سرگردان بودش و باباش هم که همون بچگی رهاش میکنه . یه روز که مردم میان تا بکشنش مین سانگ اون میاد ازش دفاع میکنه تا توی بچگی نمیره ، بعدش فرمانده ی ارتش اون روستا که داشته بعد از جنگ از اون روستا می گذشته اونو با خودش می بره و به عنوان پسرش باهاش خوش رفتاری میکنه و بزرگش میکنه ، بعدم با دختر همون فرماندهه ازدواج میکنه ، ادمایی که تو سرنوشتت هستن رو بازم می بینی شون ، جمله ای که تو سریال تکرار میشه ، فرمانده همون پدریه که 400 سال پیش پسرش " اوک اول ته " باعث سوتفاهم شد و اومد به پولگاسال زن حمله کرد و اون حوادث به وجود اومد ، زنش همون دختریه که نفرین پولگاسال روشه و نمیتونه بچه دار شه و پسرش همون پسریه که نفرین پولگاسال روشه و کور به دنیا میاد ، هوال از زندگی قبلش چیزی نمی دونه ، چیزی یادش نمی آد ، سالهاست داره هیولایی که تو جنگل ها هست رو میکشه ، اون دنبال پولگاسالی که میگن هست تا بکشتش و نفرین رو از روی خودش و زن و بچه ش برداره ...

    اون خانواده ی کسایی شده که تو زندگی قبلی خودش باعث شده که سرنوشتشون با نفرینش توامان بشه ... و حالا درواقع داره دنبال خودش میگرده ...

    سریال کره ای پولگاسال 불가살 Bulgasal: Immortal Souls

    تا بالاخره دوباره سرنوشت تکرار میشه ، مین سانگ اون میاد و هوال رو میکشه و روحشو می دزده و به عنوان انسان می میره ، هوال تبدیل به پولگاسال میشه ، 600 سال زندگی کرده و مدام دنبال تناسخ های مین سانگ اون گشته ، از اینکه چرا همچین اتفاقی برای افتاده هیچ اطلاعی نداره . نمیدونه چرا از بچگی همچین سرنوشتی داره ، به خاطر نفرینی که داره بچه هاش یکی کور و دیگری میمیره ، زنش اون وضعیه . کسی که به عنوان پدر بزرگش میکنه و بهش محبت میکنه و مث ادم باهاش رفتار میکنه اونجوری میشه ، خودش تبدیل به هیولا میشه . هیچی نمیدونه . وقتی بالاخره مین سانگ اون رو پیدا میکنه مصممه که بکشتش ولی ناخودآگاه داره کمکش هم میکنه رفتارش باهاش جوری نیست که انگار اون دشمن قسم خورده شه ... جوری ازش دربرابر اوک اول ته محافظت میکنه انگار نه انگار اون دشمنشه ... درواقع میخاد خودش کسی باشه که اونو میکشه و روحشو پس میگیره ولی کم کم خشمش تبدیل به محبتی در لایه های زیرین میشه و دلبستگی بهش پیدا میکنه ... رابطه شون خیلی غم انگیز و قشنگ بود اصلا وصف ناپذیره ...

    سریال کره ای پولگاسال 불가살 Bulgasal: Immortal Souls

    ششصد سال زنده مونده و فقط فکرش یه چیز بوده ، تناسخ مین سانگ اون رو پیدا و انتقام کشته شدن خانوادش رو بگیره و روحشو پس بگیره و بمیره . همه چیز براش عذاب اوره . از انتظار خسته شده ، اصلا زندگی نکرده فقط زنده بوده ، یک درد تموم نشدنی . خاطرات تلخ از بچگی غم و تنهایی بی انتها … و حتی نمیدونه چرا و به چه گناهی ؟! و ششصد سال نمیدونه که یه پولگاسال دیگه ام هست …و مین سانگ اونی که تناسخ میکنه و همه چیو میدونه …

    به هیچکس عادت نکرده کسی رو به عنوان خویشاوند کنار خودش نگه نداشته حتی دنبال تناسخ های زن و بچه اش هم نبوده سرنوشت اونارو جلوش قرار میده ، دوباره سعی میکنه ازشون محافظت کنه و تو این مدت همش عذاب میکشه یه حس خیلی غم انگیز و عمیق ، خوشاله ولی نمیتونه خوشالی کنه ، عاشقه ولی نمیتونه عاشقی کنه ، متنفره ولی نمیتونه نفرتشو بروز بده ، هم عاشقه هم دلتنگه و هم دل چرکینه . یک عالم حس تو این کاراکتر هست . 

    سریال کره ای پولگاسال 불가살 Bulgasal: Immortal Souls

    و بازیگری که تونسته این همه حس رو ، این حجم از بی_چاره گی این حجم از تنهایی و غم درونشو نشون بده .

    لی جین ووک . بی نهایت عالی بازی کرد تو این سریال .

    سریال کره ای پولگاسال 불가살 Bulgasal: Immortal Souls

     
    اونجایی که بالاخره فهمید همه چیز از خودش شروع شده و خودشو کشت ، اونجایی که پولگاسال بود و عاشق زنش و چون ترکش کرده بود ازش بدش اومده بود هم عاشقش بود هم بدش می اومد و بهش میگفت ازت متنفرم ، منو یاد این اهنگ گروه هایلایت انداخت بود ، 
    تو شعرش میگه : ازت متنفرم ولی دلتنگتم ، تو رویام می بینم که تو برگشتی پیشم ...وقتی به خاطراتمون نگا میکنم می بینم که واقعا انگار دوستت داشته ام ...
     
    سریال کره ای پولگاسال 불가살 Bulgasal: Immortal Souls
    یه سریال عالی و خوش ساخت با بهترین بازی ها ، یه سریال با داستانی قشنگ و عاشقانه ...یه عشق عمیق ، عشق افلاطونی 😄یه داستان مرموز ...
    سریال کره ای پولگاسال 불가살 Bulgasal: Immortal Souls
    یکی از بهترین سریالای تی وی ان ... هر سکانس رو سه چهاردفعه نگاه میکردم . اون داستان مرموزی که تو سریال بود ، با اینکه هنوز هیچی معلوم نبود و هرقسمت یه رازی کشف میشد و همش حدس میزدی و خسته کننده نبود ...و تونست تا قسمت اخر راز بزرگ رو کشف نشده باقی بذاره و 15 قسمت بدون یک ذره اب سریالو بکشونه واقعا باید بلند شد و ایستاده تشویق کرد نویسنده رو ... 
    سری اول که سریالو دیدم از رفتار مین سانگ اون که بار اول پولگاسال رو ترک کرد و اون قضایا رو به وجود اورد خوشم نیومد ، ولی بار دوم که نگاهش کردم، دیدم اون تقصیر کار نبوده ، اوک اول ته از اولشم فتنه بار اورده بود و سوتفاهم ایجاد کرده بود . حتی کاراکتر اوک اول ته هم خیلی قشنگ و باحال بود اون طرز حرف زدن منحصر به فرد جون ، واقعا فوق العاده بود تک تک بازی ها . 
    سریال کره ای پولگاسال 불가살 Bulgasal: Immortal Souls
    هم خنده داشت هم گریه داشت هم لبخند داشت هم غصه داشت ... واقعا هرچقد از خوبی سریال بگم کم گفتم . خیلی دوس داشتم خیلی بیشتر راجبه سریال حرف بزنم راجبه تک تک حسایی که کاراکترا بهم میدادن ولی از توانم خارجه نمیتونم هرچی حس کردمو بنویسم فقط میتونم هزاران بار بگم که قشنگ بود ...
     بعد از  🥰 سریال کره ای گابلین  🥰، پولگاسال یکی از بهترین سریالای فانتزی تی وی ان که من میتونم بارها ببینمش و لذت ببرم . البته تو رده ی سوم با رنگ کم رنگی میتونین💚سریال کره ای کیمیاگر روح 💚 رو هم بهش اضافه کنین گرچه با فصل دوش کلا از چشمم انداخت سریالو و چقد وقتی بهش فک میکنم می سوزم از اینکه این سریال رو اینجوری حیف کردن . ولی نمیتونم حسای قشنگی که جانگ اوک بهم داد رو بندازم دور . انقد این بشر ماه بود . 
     
    فعلا تا همینجا ...

  • نظرات [ ۷ ]
    • جمعه ۲۷ بهمن ۰۲

    داستان هزار و یک روز

     
    کیمیاگر روح داشتیم وقتی کیمیاگر روح مد نبود .
     

    سریال کره ای کیمیاگر روح
     

     
    یه داستان قدیمی ایرانی تو کتاب همشهری داستان اذر 96 پیدا کردم که طبیعتا همون موقع هم خونده بودمش ولی یادم نبودش . که خیلی خوشم اومد و خیلی مایه ی تعجب و خوشحالیم شد . داستان دنباله داره و تو چندین شماره چاپ شده ، هرکدوم از داستان ها ، داستان های توهم توهم داره و وقتی میخونین گاهی قاطی میکنین چی به چی شد ، بالاخره کی داشت این قصه رو تعریف میکرد .
     

    داستان همشهری
     

     
    اولین شماره ی این داستان های دنباله دار تو کتاب همشهری ویژه نامه نوروز 96 چاپ شد و فک میکنم تا اخر سال 96 ادامه داشت .
     

    سریال کره ای کیمیاگر روح
     

     
    نویسنده ی این داستان ها یا قصه ها ، فردی به اسم " مخلص " که درویشی اصفهانی بوده ، مخلص دست نویس داستان های خودش را به نویسنده دلاکروا 1653-1713 که شخصی فرانسوی بوده و اون موقع تو اصفهان بوده میده و فرانسویه از روی دست نویس های مخلص یه کپی به فرانسوی تهیه میکنه و بعدم اونو با عنوان هزار و یک روز چاپ میکنه .
     

    داستان همشهری
     

     
    هزار و یک روز داستان شاهزاده خانم زیبایی که یه شب خواب غریبی می بینه و با تعبیر اون تصمیم میگیره هیچ وقت ازدواج نکنه ، پدرش که نگران اینده ی دخترش بوده این ماجرا رو به دایه دختر تعریف میکنه ، دایه ش به پدرش که پادشاه بوده میگه که نگران نباشه و میگه من انقد قصه های زیادی از وفا و وفاداری مردان به شاهزاده تعریف میکنم که نظر او را تغییر میدم . تک تک قصه های هزار و یک روز با همین محوریت نوشته شدن .
     

    داستان همشهری
     

     
    حالا این قسمت دایه داره عشق شاهزاده ی موصلی به همسرش رو تعریف میکنه . که این تیکه ش واقعا جالبو هیجان انگیز بود ، شاهزاده که بعدها پادشاه میشه با یک درویش اشنا میشه و اونو مشاور و وزیر خودش میکنه چون خیلی خوش زبان بوده و اینا ، یه روز که با این درویش میرن به جنگل درویش به پادشاه میگه که من رازی دارم و پادشاه اصرار میکنه راز رو بهش بگه ، وقتی هم راز گفته میشه طبیعتا بعدش میخاد که راز رو بهش یاد بده که اتفاقی که نباید ؛ می افته که در زیر میخونین :
     

    داستان همشهری
     

     
     
    { درویش گفت: 'من معاهده کردم' . گفتم: "ای درویش آیا کیمیا است آن سر مخفی؟" گفت 'خیر این سری است بسی عظیم و نادر.' این مرده را جان دادن و زنده کردن است. بعد گفت 'نه امکان ندارد که مرده را بتوان زنده کرد و غیر از خدا کسی قادر نتواند بود ولی میتوانم روح خود را داخل کنم در جسدی بی روح و درحضور اعلی حضرت شاه این کار را خواهم کرد .'
    در همان حال میشی از جلوی ما بیرون آمد من تیری به میش انداختم و میش جان بداد گفتم موقع به دست آمد. حالا صنعت شما معلوم خواهد شد. "بسم الله این میش را زنده کن " درویش گفت ' الان مطمئن خواهید شد که در دعوی خود صادقم'. این کلمات را بگفت. دیدم جسد درویش بیفتاد و میش در غایت چالاکی برخاست و به جست و خیز درآمد شما ملاحظه کنید که من به چه درجه ی حیرت باید افتاده باشم اگر چه مطلقا از برای من شبهه ای نماند ولی گفتم باید چشم بندی باشد و در نظر من این طور جلوه داده و من بر خطا میبینم . خلاصه میش پس از گردش زیاد نزد من آمد و پس از چند جست و خیز جسد میش بیفتاد و جسد درویش فورا برخاست از درویش خواهش کردم به من بیاموزد این صنعت شریف خود را .درویش گفت: 'ای شاه بسی خجلم که نمیتوانم این سر را به شما بیاموزم زیرا که در وقت مردن برهمن با او عهدکردم که این رمز مکتوم دارم . '
    هر قدر درویش ابا و امتناع میکرد بر حرص و اصرار من افزوده میشد. به او گفتم: "به جان من این حاجت مرا قبول کن من نیز وعده کنم که مانند تو این سر را مخفی دارم و قسم یاد کنم "درویش لحظه ای تفکر کرد و گفت ' نه مخالفت امر شاه توانم کرد و نه خلاف عهد با برهمن ناچار اجابت فرمان شاه میکنم و این افسون که دو کلمه بیش نیست با شما گویم و چون خواهی که این صنعت را به جای آری این دو کلمه را محفوظ خاطر فرما و بگو فلان و فلان ' و دو کلمه را تعلیم کرد چون آن دو کلمه را آموختم در صدد امتحان شدم و کلمات را گفته از جسد خود در جسد میش حلول کردم و بسی شاد و مسرور شدم و افسوس که شادیم به غم ابدی بدل شد . چون در جسد میش اندر شدم درویش فورا در جسد من حلول کرده ، تیر و کمان مرا کشید و به صید من مصمم گشت ...}
     
  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۱۵ آبان ۰۲
    | سریال و اهنگ و کتاب و دیدگاه |