سریال کره ای جنگل مخفی یا غریبه رو برای بار سوم یا چهارم نگاه کردم . از فصل یک تا فصل دو . قدیما واقعا سریالای جنایی معمایی شون خیلی قشنگ و جذاب و واقعا معمایی بود . این سریال جزو سریالای خیلی قشنگ تو این ژانره . یه سریال تکرارنشدنیه دیگه . با بازی چو سونگ وو در نقش دادستان هوانگ شی موک . و به دونا در نقش ستوان هان یاجین .
سریال داستانش از فصل یک شروع میشه و شخصیت هارو معرفی میکنه و داستان معمایی جنایی ش بلافاصله شروع میشه . فصل دو با اینکه پرونده ها متفاوت هستن ولی اسمی از شخصیت هایی که تو فصل اول بودن هم برده میشه و قاتل فصل یک تو فصل دو بازیگر مهمان هم بودش . اگه یه سریال 50 قسمتی میشد طبیعتا خیلی جای مانور بیشتری داشت . از این لحاظ که میشد برای همه ی کاراکترهای سریال از جمله دادستان سا دونگ جه داستان ها و بک گراندهای بیشتری بسازن و بیشتر رو خودش و زندگیش مانور بدن .
ولی بیشتر دوفصل ،درواقع زومه روی دادستان هوانگ شی موکی که به علت جراحی مغزی که داشته از داشتن احساسات انسانی محروم شده و به علت کاری که داره دادستان بودن و مرد قانون بودن اون حس عدالت طلبی و قانونمندی رو بیشتر داراس . فک میکنم میخاست بگه که اگه یه مرد قانون فاقد احساسات باشه پس ایا بهتر نمیتونه به کارش برسه ؟!
هوانگ شی موک زیربار حرف زور نمیره . و تمام زندگیش حول کارش می چرخه و پرونده ها . بازیگر این کاراکتر به شدت عالی در اورده این کاراکتر رو . ینی با اینکه هیچ حسی نداره ولی خیلی جذاب و کاریزماتیکه . تو این دست از کاراکترهای بی احساس هوانگ شی موک رو دست نداشته تا حالا .
ستوان هان یا جین که از دانشکده ی پلیس فارغ التحصیل شده چون کار عملیاتی دوس داشته پس تو ایستگاه پلیس جنایت خشونت امیز مشغوله . اون اتفاقی سر پرونده ی پر رمز و راز فصل یک ، با دادستان هوانگ شی موک اشنا و این دو یه تیم به شدت فراموش نشدنی و عالی رو نمایش میدن . ینی اگه هان یا جین متوجه این بیماری هوانگ شی موک نمیشد شاید اصلا یه لاولاین هم بینشون میشد در اورد . چون قشنگ معلوم بود که چقد این دو باهم تفاهم دارن و چقد از هم خوششون میاد . حتی هوانگ شی موک با اینکه هیچ حسی از خودش نشون نمیداد ولی رفتارهایی داشت که نشون دهنده ی این بود که حسی به ستوان هان داره . حتی با اینکه از لحاظ کاری درواقع روبه روی هم قرار میگرفتن و مخصوصا ستوان هان تو فصل دو وقتی ترفیع گرفته بود تو اون شخصیت عدالت جوش یه خورده تغییر ایجاد شده بود با این حال باز هم باهم خیلی مچ بودن . همچین زوجی واقعا خیلی کم پیدا میشه تو کی دراما .
و حالا بعد از چندسال فصل سه که نمیشه گفت فصل ،؟! اسپیناف سا دونگ جه ، اس . دادستانی که بین خوبی و بدی همش در حال رفت و امد بود و تو فصل دو این سرک کشیدنش تو هر سوراخی بالاخره کار دستش داد و نزدیک بود دار فانی رو وداع بگه 😁 . که احتمال میدم هوانگ شی موک حداقل یکی دوتا سکانس تو این فصل داشته باشه . چون تو فصل دو که اونایی که حذف شده بودن چندتا سکانس داشتن . اخه واقعا بدون هوانگ شی موک نمییشه . 😁💕
بی صبرانه منتظر این فصلشم و امیدوارم مث چندفصلی های دیگه و سریالای جدید مسخره نباشه . چون واقعا حیفه .
و ...
وقتی صحبت از سریال کره ای میشه نباید از او اس تیش گذشت . او اس تی این سریال شروع و پایانش یکی از تاپ ترین اینسترومنتال های تمام عمرمه . ینی هر سری گوش میدم مورمور میشم . خیلی قشنگه . خیلی . که اینجا براتون میذارمش .
لی می جین ،بعد از 7 سال امتحان استخدام دولتی رو رد شدن ، یه شب ارزو میکنه که کاش کس دیگه ای بود . صب که بلند میشه تبدیل به یه پیرزن میشه . قبل از غروب خورشید پیره ، بعد از غروب خودش میشه . منتها خودش با پیریش خییلی متفاوته . خودش بی حال حرف میزنه و اون سرخوشی و خوشالی که پیریش داره رو نداره نتونسته یه کاراکتر یک دست رو بازی کنه . درکل از این دختر دهن گشاد زیاد خوشم نمیاد چه خواننده گیش رو چه بازیشو خیلی پر. روعه دوس ندارم .
اجوماعه خیییلی بامزه س و یه بار سریال کلا رو دوش اونه . دادستان هم بامزه گی و جذابیت خودشو داره ولی یه بار کمدی سریال رو دوش اجوما و اون بازرسه اس . یادم نمیاد قبلا کجا دیدمش که نقش عوضی داشت با اون صداش ولی اینجا نقشش خوب بود الحق زرنگم بود .
داستان جناییشم خوب بود من تو قسمت ده داشتم فک میکردم چرا انقد زود قاتلو لو دادن ولی خداروشکر قاتل یکی دیگه بود . گرچه به اون زنه شک داشتم که یه نقشی حتما داره که هستش بیخودی هی دیالوگ نداره 😁 ولی خیلی پتیاره بود .
مامان بابای می جین هم خیلی بامزه بودن .
ولیکن داستان یه سری باگ های عظیمی داشت مثلا اینکه این چجور استخدامیه که مدارک نمیخان و با گفتن اسم تو رزومه زرتی استخدام میشن اونم تو دادستانی ؟ و چرا دادستانه هرچقدم سرش شلوغ باشه هیچ وقت به این شک نکرد که لباسا گاهی و مخصوصا کوله پشتی اجوما و می جین چقد شبیه هم هستن و ایا اینا باهم اشنایی دارن یا ندارن . از طرفی مگه کار می جین چی میتونه باشه که روزها هیچ وقت دیده نمیشه ؟! و از این جور مسائل دیگه .
اوپای جدید
با اینحال سریال قشنگی بود خیلی خنده دار و کیوت و دوس داشتنی و قلب قلبی بود تو این بی سریالی در حال پخشی چسبید و در سه روز تقریبا ؟! دیدمش . امروزم که قسمت اخرش اومد بی ساب نگاه کردم . قسمت اخر عملا اضافه بود و کات کردن زوج خییلی بیخودکی بود . من نمیدونم چرا وقتی یه دختر بیکار با یه مرد باکار قرار میذاره یجوری نشون میدن که دختره حس حقارت داره و چون بیکاره نباید عاشق شه یا نباید قرار بذاره برا همین قضیه کات کردن و فاصله انداختن بین زوجارو میندازن وسط تا بالاخره یجوری دختترو کاردار کنن . منشی دادسرا شدن سخته ولی نه انقد که نیاز باشه 8 سال پشت کنکور استخدامی بمونی ینی باید حتما رویای خودت بود تا قبول شی ؟ خیلی مسخره اس نگاهاشون و نشون دادن این قضایا ...این توهین به جامعه ی زنان بیکار یا خونه دار و غیرکارمنده . یعنی چی اقا اصلاح کنین خودتونو ... 반성하세요 .
درباره ی قسمت های 5 و 6 خواننده ی دور افتاده یا خواننده ی جزیره ی خالی از سکنه
متاسفانه خانواده های روانی و انگل زیادن . یکیش بابای روانیه کی هو ، اینکه اِن ، کی بود رو حدس زده بودم و درستم در اومده بود ولی اینکه اون یکی هم برادر خونیش باشه رو نه ، حتی اینکه خونه شون سئول بوده رو هم ، ولی هنوز خیلی چیزا برملا نشده ، اولا اگه جدا شدن چجوری کی هو و بابا روانیه تو جزیره بودن ، ینی مامانه یه پسر رو گرفته و فرار کرده ؟! دو اینکه قضیه رازی که داشتن دوتا برادر باهم حرف میزدن بهمون نشون ندادن چی بود و تو اب چیه که هی داره نشونش میده ؟! کیو کشتن ! ینی کسیو کشتن ؟!
دختره هم یجورایی مث باباهه سیریش و بیشعور و انگلو خودخواهه ، بابا خبر مرگت زنده موندی برگشتی فهمیدی که بابای کی هو هم عوضیه چیکار داری که هی دنبالش میگردی و میخای ببینیش ، طرف خودشو این همه ساله قایم کرده بی سر و صدا داره زندگی میکنه ، این همش هی کنکاش میکنه ،هی انگشت میکنه تو گذشته ، نکبت ...انقد بهش فش دادما ، اصلا وضعیت رو درک نمیکنه ، دهاتی خر نفهم ، خوبه کی هو بدبخت به خاطر این کلی کتک خورد اخرم افتاده بوده بیمارستانا ، یخورده شعور نداره ، یه ذره احساس عذاب وجدانی ، فقط مث گاو از نوجوونیش بدون اینکه سپاسگذار و شرمنده باشه کمک کسی که از خودش بدبخت تر هست رو قبول کرده ش و اونو تو دردسر انداخت که خبر مرگش میخاست خوانننده شه ، سیریش ، ریدم به اون رویات بی عرضه شیربرنج .
حالام انگار نه اینگار بعد 15 سال برگشته بازم همونجور نفهم و گاوه ، 15 سال ، تنها موندی ینی یه بار نشستی با خودت فک کنی که اگه یه وقتی از اینجا رفتم بیرون نجات پیدا کردم مسیر زندگیمو تغییر میدم ، باباممم که مرد راحت شدم ، ینی تو شعورت نمیرسه که کی هو خودشو ممکنه قایم کرده باشه اصلا مرده ، با اون چیکار داری بشین بی سر و صدا، سر خر هم که نداری زندگیتو بکن دیگه حتما باید بری خواننده شی ، مسخره .
انقد گریه کردما ، ریدم به داستان و نویسنده که همیشه از این نقشای بدبختی میدن به اِن ، اه . نمی فهمم اصلا زندگی اون دختره به تو ربطی نداره ، تو خاستی کمکش کنی ولی نشد حالا چرا باید تو احساس پشیمونی و مسئولیت کنی که تو باعث شدی 15 سال تو جزیره گم بشه ، چرا یه مرد باید انقد مرد باشه چرا اِن عزیزم ... آه اشکهام ...!
نویسنده عصبانیه ، همینیه که هست .😁😭
خیلی ناراحتم که تو کامبک پیش رو ویکس ، اِن نیست ، کامبک برام زیاد هیجان انگیز نیست ،انقد منتظر بودم دیگه سرد شدم ... نمیدونم برای بالا رفتن سنه یا به خاطر اینکه ویکس دیگه ویکس قدیم نیست ، ویکس هیچ وقت پشت هم نبودن . اینو بارها گفتم فن های دو اتیشه افراطی غیرمنطقیش همش انکار میکنن . هیچوقت صمیمیت و دوستی و برادری که از بی تو بی حس میکنم از مونستا اکس حس میکنم رو ویکس نداشتن ، شاید چون خودمم همچین ادمی با همچین شرایط زندگی هستم ، به سمت ویکس کشیده شده بودم ؟!
ویکس واقعا افسانه ای بود ، اهنگاش و کانسپتش هیچ وقت خسته کننده نی و نبوده ، هنوزم هر وقت ارور گوش میدم مورمور میشم ، وقتی فنتزی گوش میدم از هارمونی که داره هیجان زده و مفتخر میشم که چقد اینا خوب بودن ، راوی ، راوی خرابش کرد ...راوی حتی پشت سونهو هم نگرفت ، خیلی بی احساس بود . یخورده نسبت به اِن شعور و محبت نداشت برای همین زیاد ازش خوشم نمی اومد . در حالیکه وقتی سونهو اون مشکل براش به وجود اومد اعضای دو شب و یک روز ، غیرمستقیم بهش اشاره کردن ولی راوی هیچی ، راوی غرق در کمپانی و بزرگ کردن کمپانیش بود ، راوی وقتی تو جلی فیش بود خیلی اهنگاش بهتر بودن ، اخرین اهنگی که فوق العاده بود وقتی رفت کمپانی خودش ، راک استار بود ، بعد از اون پس رفت بود به نظرم . اخرشم خودشو انداخت تو منجلاب در رفتن از زیر سربازی . سربازی سخته ، خیلی سخته و خیلی ناعادلانه س ولی خیلیا رفتن و برگشتن و هنوزم دارن کارشونو میکنن ، چرا اینکارو کرد و عقلش از دست داد ، گفتنی نی . تکراریه .
کامبک ویکس با سه تا مین ووکال ، گرچه هایلایت ملودی از شاهکاری دیگه خبر میده ولی کامبک بی اِن برای منی که تو ویکس فقط عاشق اِن هستم ، خیلی غم انگیزه . امیدوارم اِن تو این عرصه و با این سریال که جیگرمو براش کباب میکنه خیلی معروف شه و بترکونه . خیییلی . راستش تو این سریال پارک اون بین زیاد بولد نی ، نمیدونم شاید چون من داستان کی هو برام مهمتره اینجوری فک میکنم ، داستان موک ها " انگار اسمشو از موکا گرفتن " خیلی ساده س ، دختری که دوس داشته خواننده شه ، همین . ولی داستان کی هو چون غم انگیزتره طبیعتا بولدتره و مرموزتر ، مخصوصا که تو این قسمت همش دریاچه رو نشون میداد .
عشق من نگا کن چجوری می خنده گوگولی " قلب های فراوان "
در اخر به غرغرای من که یه فن دو اتیشه اِن هستم توجه نکنین سریالش از سریالای درحال پخش دیگه خیلی بهترتره . حتما امتحانش کنید .
بعدا نوشت :
دیشب حس کردم غرام باعث شده که نسبت به سریال کم لطفی کرده باشم و نسبت به کاراکتر اِن و انتخاب های اِن برای نقش ، اِن خودش ذاتا ادم خیلی خوش قلب و مهربونیه ، از اینا که اهمیتی نداره دیگران باهاش چه رفتاری داشته باشن اون همش مهربونه احمق نیستا ، خیلی خوش قلب و مهربونه و یجوری که اگه ناراخت شه تو خودش می ریزه ، همچین شخصیتی داره . خیلی شوخه خیلی جیگره و خییلی سیاست داره .
در همین راستا هم نقشایی که انتخاب میکنه ته مایه های شخصیتی اون کاراکتر مث خودشن ، مهربونن ، مثلا تو این سریال ووهاک یا کی هو ، زندگی سخت و رویای موک ها رو دید ، به واسطه ای اینکه خودشم همچون زندگیی داشت سعی کرد بهش کمک کنه ، به بعدش فک نکرد ، مثلا می تونست به این فک کنه که خب این دختره فرار کرد رفت اودیشن هم داد اصلا خواننده هم شد بابای عوضی که داره چطور میخاد اجازه بده اون خواننده شه و اجازه هیچی ابروشو میبره ، اونم در حالیکه خانواده خیلی مهمه که پشتت باشه تو همچین صنعتی تا برات ابروریزی درست نکنه . تو با وجود داشتن استرس همچون پدری که نمیتونی درست به فعالیت هات برسی . ادم که انگل باشه انگله حالا ربطی نداره که بهش پول بدی دهنشو ببندی ، مث برادر های هان مونه تو سریال هفت فراری ، انگلن کلا .
خب یه بچه ی خوش قلبی که دوست داره خودش ازادانه زندگی کنه نمیاد این همه دور فک کنه که ،"من خیلی دوراندیش به سمت بیش اندیشی هستم " چیزی که جلو روش هست رو می بینه ، سر همین به دختره کمک کرد . اینم که الانم داره کمک میکنه دقیقا سر همون خوش قلبی و مهربونیه زیادیشه . احساس مسئولیت میکنه که باعث شده دختره رو از جزیره نجات بده حالا میخاد کمکش کنه به ارزوش برسه ، به اون هیچ ربطی نداره هیچی مسئولیت و وظیفه ای نداره ، فقط چون دلش اینجوری میگه اون کارو میکنه . این جور ادما متاسفانه خیلی ممکنه ضربه بخورن از اطرافیان از همکار دوست ، ولی اینا باعث نمیشه که از مهربونی و خوش قلبیشون از مثبت بودنشون از کمک و حمایت کننده بودنشون کم شه .
من متاسفانه همچین ادمی نیستم و وقتیم همچین ادمی رو می بینم و می بینم در مقابل خوش قلبی و مهربونیش جوابش ناسپاسی حرصم خیلی در میاد . دلم خیلی می سوزه .
این روزا خیلی گریه دارم و سر صحنه ای اِن هم خیلی گریه کردم . راستی اولین باری که اِن داد کشید هم نمردم و دیدم ، خیلی جذبه بود . راستش من اصلا از برادره خوشم نمیاد . نمیدونم چرا . یه حالت " من بیشتر می دونم" ی داره که بدم میاد . و به چشم مسخرگی به ووهاک نگاه میکنه که دقیقا همین دلیل اینکه بدم میاد . هرکی با اِن چپ باشه منم چپم . " این وسط فرازیم زدم به زیارت عاشورا 🤦♀️😁"
سریال کره ای و کپشن کره ای و وجود خدا در تک تک لحظات . خدایا شکرت . 🤣🤭
من اصلا نمیدونم چرا اِن باید همیشه نقشایی که مظلومو زورگو بالاسرش باشه و یه انگل تو زندگیش باشه رو بازی کنه ، خاک تو سر اون موقعیم که نقش پولدار بازی کرده الکی الکی عاشق یه شیربرنج شده بود . انقد حرصم میده ها. ایش .
حالا نمیشد بابای کی هو رو هم می کشتن ؟! الان که چی 15 ساله که افتاده دنبال پسرش که ناپدید شده ، درست حسابی بودی باهات می موند دیگه مث پسر اون یکی یارو دهاتیه . از طرفی من نمیدونم این برادره که اسمش یادم رفت ، واسه هی یبس بازی در میاره ،اصن معلوم نی بازیگرشم کی هست معروف به نظر نمیاد ، انگار طرفدارم داره 😶 یجوری بود من گفتم این کی هوعه ولی الان دیگه قطعا معلوم شد که اِن ، کی هوعه . چون خاطرات دردناکش داره یادش میاد و چقد بازیش و لرزیدن دستاش طبیعی و قشنگ بود ، به این میگن بازیا . هی شرحه شرحه س قلبم براش ، بمیرم برات . 😭
یه چیزی که بامزه س تو سریال همش کاراکتر اِن رو با کانگ جونگ سان 💚سریال کره ای سونات زمستان معرفی سریال 💚 ، تشبیه میکنن . هی ازش اسم می برن خیلی باحاله . چون کاراکتر اِن هم حافظشو از دست داده و کلا یه ادم دیگه شده برای همین . یجورایی شبیه هم هست دیگه ، چون جونگ سان هم قبل اینکه حافظشو از دست بده کلا یه ادم دیگه ای بود منزوی بود ساکت ولی بعدش کلا تغییر کرده بود . الان کی هو هم اینجوری .
فک کنم قراره خیلی حرص بخورم . برای پست های بیشتر درمورد اِن و پست راجبه این سریال به لینک های پایین مراجعه کنین .
بعد مدتها سریال کره ای جدید دیدم از بازیگر سریال سونات زمستان که خییییلی دوسش داشتم ، ولی خب این سریالش اونچنان جذاب نبود با اینکه خودش همچنان جذاب بود و خیلی شوهراستایل .
ایشونو میگم : اسمش تو سریال فرانکه
اسم سریال هست “هتلدار” منظور کسی که یا صاحب هتله یا کارش هتله ، درمورد یه هتل معروف خیالی تو کره س که پنج ستاره س ، اوپای شوهراستایلم هاروارد درس خونده و کلا امریکا بزرگ شده کارش پایین اوردن قیمت کارخونه ها و هتل و این جور جاها و مفت خریشون یا برای خودش یا برای کلاینته .
سریال هتلدار
میزنه صاحب هتل معروف کره میمیره یه یاروییم تو کره تاجره و به این هتله چشم داره در صدد میشه که یکی بیاره تا هتل رو مفت خری کنه ، بهش اوپای شوهراستایل هارواردیمو معرفی میکنن ، اوپام اولش ناز میکنه چون از کره خاطرات خوبی نداره نمیخاد بیاد کره ، ولی یه روز تو یه رستورانی یه دختر کره ای میبینه و ازش خوشش میاد ، حالا دختره کیه !؟
دختره اینه مرده هم همون کارمنده س که بعدا میگم
کارمند همین هتله اس که اومده امریکا دنبال یه کارمند دیگه ی هتل که سالها پیش اخراج شده بود حالا دلیلش مهم نی ، اون از طرف رییس هتل که همانا زن رییس مرحومه ، مامور شده اون کارمندرو بیارتش کره و بکننش مدیر هتل چون زنه که هیچی بلد نی این پسره مثلا خیلی ماهر و شاخه ،هیشکی دیگه نیست که بشه هتلدار 😁🙄 قبلنم بین این دوتا یه خبرایی بوده ولی بعد از اخراج شدنش و اینا همه چی کنسل شده ولی دختره هنوز یخورده بهش احساس داره ، خلاصه یه روز که دختره داشت صبحونه میخورد تو هتلش از خدمات اونجا شکایت میکنه و دقیقا همین لحظه ام اوپای شوهراستایل هارواردیم ، اونجا بود و چشمش میگیره دختره ماجرا رو ، همون شب به دختره لباس میفرسته اسم اوپای شوهراستایل هارواردی “فرانک” یه کارتم میفرسته اسمشو مینویسه دختره ی گیج فک میکنه هدیه از طرف همون همکاره س .
میگذره و قرار میشه برگردن کره داشتن میرفتن تو جاده بودن تو ماشین ، که بحث بینشون درمیگیره پسره ی بی غیرت وسط بیابون تو امریکا دختترو پیاده میکنه و میره ، دختره میمونه تو بیابون ، چنددیقه بعد یهو یه ماشین لیموزین داشت رد میشد دختره دست تکون میده نگه میدارن کی بوده ماشینه؟! فرانک ، اول رو نشون نمیده بعد میرن خونه ی فرانک ، بعد اونجا یخورده حرف میزنن و اینا فرانک دیگه عاشق دختره میشه و مفهمه دختره تو همون هتلی که به این پیشنهاد مدیریتشو دادن کار میکنه ،ولی چرچیل بهش نمیگه که منم این پیشنهادو دارم و فلان ، دختره که میره ، سریع زنگ میزنه دستیارش میگه کار کره رو بگیر که فردا بریم اینجوری میشه که فرانک میاد کره و میره همون هتله میمونه ، بعد دختترو میبینه و بهش هدیه اینا میخره بعد بیرون میرن و اینا کم کم دختره هم خوشش میاد تا جایی که فرانک به دختره میگه من تورو میخام و این حرفا 😍🥰دختره یخورده مردد بود ولی ، حتی روز تولد دختره هم میرن بیرون بعد کیسم میخان برن دختره خودشو عن میکنه 😣😑🤐 خلاصه میگذره و ابش زیاد بودن سریال ، هتلی ها میفهمن که فرانک اومده بزخری کنه درصدد میشن جلوشو بگیرن بعد فک میکنن دختره دستش با فرانک تو یه کاسه اس بعد دختره ی احمق به خاطر هتل انگار که مال باباشه خودشو جر میده ،جالبه پسر صاحب هتل انقد دنبال مالش نبود که کارمندای هتل بودن ،اولش اصلا نمیخاستن تعدیل نیرو کنن ولی چون دعوا بالا گرفت زمزمه های اخراج ادمای اضافیم اومد چون هتله نقدینگی!؟خلاصه پول نداشت هتله و فقط الکی اسم در کرده بود برای همین دیر یا زود چاره ای نبود که تعدیل نیرو کنن ، اصلا تقصیر فرانکم نبود ،از طرفی توی سریال کاراکترای اضافی که روشون مانور میداد خیلی زیاد بود مثلا پسر صاحب رستوران که سست عنصر بود و کارمندای هتل که اصلا نییازی نبود انقد روشون زوم کنه . خلاصه چندقسمت دختره خودشو عن میکنه و فرانکم بهش میگه کار کاره رابطه ی بین ما رابطه ی بین ماست چرا قاطی میکنی ولی دختره احمق بود و گوشش بدهکار نبود ،خوشم اومد فرانک اصلا از موضعش کوتاه نیومد ، همینجور دعوا میکنن بعد دیگه دختره وا میده و باز بهم برمیگردن و داستان به شادی تموم میشه .این سریال هم ساب نداشت و بی ساب نصفشو متوجه شدم اونجاهایی که نمی فهمیدم رو ساب انگلیسی را فعال میکردم که بفهمم قضیه چی شد ، هم خیلی راجبه هتل و هتلداری و مالی حرف میزدن هم اینکه کیفیت صداش یجوری بود که خوب متوجه حرف زدنشون نمیشدم . فک میکنم اینها در نفهمیدم دخیل بود . راستش برای خودمم هنوز عجیبه که چطور سونات زمستان رو تقریبا 70 .80 درصدشو متوجه شدم شاید اگه الان ببینمش اون درصدای باقی مونده هم متوجه شم چون الان گرامرای بیشتری خوندم و کلمات بیشتری حفظ کردم . 😁 با این حال هنوزم برام باارزشه هم سریالش قشنگ بود و با اینکه نقشای فرعی دیگه ای هم داشت بازم تو طول سریال و تو داستان نقش بسزایی داشتن بی منفعت نبودن ، هم اینکه اولین سریال تمام کره ای بود که انقد زیاد متوجه میشدم حرفاشونو واقعا برام خیلی خاطره س اون سریال .
تو این صحنه اونجای که دختره خودشو عن کرده بود که فرانک میاد میگه فقط به حرفای من گوش کن و اعتماد کن . و بهشش مگه که عاشقشه بعد دیگه دختره اشتی میکنه اولش .
بعد جمله طلایی فرانک که واقعنم حقه ، برگشت اخراش که دیگه تسلیم شده بود که دختره رو ول کنه به دختره گفت :
میدونی اعتماد ینی چی ؟! میدونی اعتماد کردن چجوریه ؟ اینکه به چیزی که نمیشه اعتماد کرد ، اعتماد کنی ، اونو میگن اعتماد داشتن .کره ایشم مینویسم خودم یادم بمونه قشنگه :
진짜 믿음이 뭔지 알아요 ? 믿을 수 없는 것 믿을 게 믿음이에요
حقیقتا تا قسمت ۱۲قشنگ بود سریالش مخصوصا کاراکتر فرانکو دوس داشتم ، ولی از ۱۲ به بعد خیلی اب شد و اصلا رفتاراشون خیلی اغراق شده و غیرواقعی بود . اولا همونجور که گفتم دختره یه کارمند معمولی بود که دست کمی از خدمتکار نداشت به توچه که صاحب هتل کی میخاد بشه تو ببین رییس بعدی کیه بچسب به اون که جایگاهتو از دست ندی ، همچین رفتار میکرد انگار مال باباش بود و فرانک اومده بود غصبش کنه ، خیلی مسخره بود ، درثانی مردی مث فرانک عمرا عاشق یه زن احمق مث دختره بشه مردی مث فرانک زنی میخاد که کارش هرچیزی باشه درهرحال حمایتش کنه یا خانه دار باشه یا اگه شاغله اون ساید حمایتگری رو داشته باشه و درثانی رابطه و زندگی خصوصی رو به کار ترجیح بده ولی دختره اصلا اونجوری نبود چسبیده بود به کار و حالام که یه شوهر جیگر پیدا کرده بود یخورده از کارش نمیگذشت حالا اینجوریم نبود که اون نبود کار هتل لنگ بمونه ،بعد تا فهمید فرانک کارش چیه و از زبون دیگران شنید سریع با پسره کات کرد ایکبیری 😤 انقد حالم از زنای خوره کار بهم میخوره ، اینکه میخان نشون بدن زن غرور داره و شاغل باشه خیلی خوبه بیشتر حالمو بهم میزنه ،زن هرچیزیم باشه درهرحال دوست داره توسط کسی دوست داشته باشه و حمایت بشه ، دختره داشت خودشو جر میداد اون یارو همکاره بهش پا بده و دوباره رابطه شون شروع شه ولی یارو مث عن انگار نه اینگار تازه خودش یه دختر بچه پیدا کرده بود عاشق اون شده بود اجوشی 😤بعد که یه مرد تمام عیار مث فرانک پیدا شده بود داشت جفتک میزد ، خیلی زن بیخودی بود 🤢 خلاصه خیلی حرصمو در اورده بود . این سریال یه سال قبل از سریال سونات زمستان که باعث ستاره شدن اوپای شوهراستایل بود ،پخش شده بود . ورژن ژاپنیشم ساخته شده و اتفاقا همونجاام اوپای شوهراستایل نقش فرانک رو خودش بازی کرده ، ورژن ژاپنی برا سال ۲۰۰۷ که معلومه بعد از فوق ستاره شدن اوپا ، مخصوصا تو ژاپن ، این سریال رو ری میک کردن . این بود معرفی سریال امروز .
ورژن ژاپنی سریال
تو این مدت قبل از این سریال ، سریال کره ای تونل و سریال کره ای کشور من رو به ترتیب ،برای سومین بار و برای دومین بار نگاه کردم . میخاستم پستاشو جداگونه بذارم ولی حسش نبود همینجا یه خلاصه میگن خالی از لطف نی :
سریال کشور من
کشور من رو فقط به خاطر جانگ هیوک نگا کردم یه سریال با داستانی شلوغ که خاسته دوران امپراطور شدن ته جونگ و بعد جنگ ولیعهدی لی بانگ وون نشون بده ولی درواقع یه سریال عشقی بین چندجوون تو این دوره ی اشفته س که برای زندگی و عشق دارن میجنگن ، راستش برای نشون دادن هردو زیاد موفق نبود . مخصوصا برای نشون دادن دوره تاریخی که به نظرم غیر بازی جانگ هیوک تو نقش لی بانگ وون ،چیز دیگه ای برای اراعه نداشت .
جانگ هیوک در نقش لی بانگ وون " این دومین باری بود که جانگ هیوک این نقش رو بازی کرده بود "سریال تونل : سمت راستی همونیه که پاش به ایستگاه پلیس نرسید و کشته شد
سریال کره ای تونل که خیلی سریال قشنگیه ،یه سریال کره ای جنایی پلیسی ،راجبه یه پلیس تو سال ۱۹۸۰فک میکنمه ، که قتلهای زنجیره ای تو شهرشون اتفاق می افته و زنایی که جوراب شلواری پاشون هست رو میکشه ، پلیسه درصدد تا قاتلو بگیره یه روز که اخرین قتل تو تونل اتفاق افتاده بوده برای اینکه دوباره قتلگاه رو ببینه میره تونل اونجا یکیو میبینه که درحال سیگار کشیدنه و داره ادای خفه کردن کسی رو در میاره میفهمه این قاتله میره دنبالش ولی قاتله با سنگ میزنه توی سرش ، بیدار که میشه سال ۲۰۱۷عه و میره اداره شون و اول گنگ بود متوجه تغییر زمان نبود ، شانسا همون روز قرار بود یه گروهبان!؟ به اسم خودش بیاد به اون ایستگاه ، ولی اون بدبخت هیچوقت پاش به اون ایستکاه باز نمیشه چون از قبل کشته شده بوده ، کی کشته!؟ همین قاتل سی سال پیش ، چرا!؟ چون شم پلیسی و کارگاهیش اونم درحالیکه هنوز مامور راهنمایی رانندگی بوده زیاد بوده و کنکاش زیاد اونو به پرونده و بازمانده های قتل زنجیره ای ۳۰سال قبل میرسونه و عین ابله ها میره از خود قاتل سوال میپرسه رسما یجورایی میگه که : تو قاتلی!؟😲 خب معلومه میزنه میکشتت ، خلاصه پلیسی که فوروارد شده سال ۲۰۱۷ تو اونجا زندگی پلیسی جدیدی رو اغاز میکنه از شانس رییس ایستگاه همون همکار خودش تو سی سال قبل بود و زود میتونه سازگار شه از شانس اونجا پرونده ای رخ میده که قتلهاش مث قتلای ۳۰سال پیشه اینجوری میشه که پلیسه متوجه ماموریت و چرایی این انتقال در زمانش ، میشه . خیییلی سریال جذاب و قشنگی خوش ساختی بود من با این که سه بار دیدمش ازش باگ خیلی بولدی در نیوردم . پیشنهادمیکنم حتما ببینینش . خب امروز تا همینجا.
"درباره ی خاهر برادر "دوهیون سو و دو هه سو" عه که از تی وی متوجه میشن که باباشون قاتله و زندگیشون تحت تاثیر این اتفاق قرار میگیره . "
از این جا به بعد اسپویله :
خاهره دو سال تقریبا ، از برادره بزرگتر ، زندگی خوب و متمولی داشتن و تو یه روستا زندگی میکردن ، باباشون از این ادمایی بوده که زیاد احساساتی نبوده و احساسات رو بروز نمیدن تازگی اسمش شده اختلال شخصیت ضد اجتماعی همچین چیزی ، ولی اصلا ربطی به این نداشت جوری که بودن . پسرشم از قضا مث خودشه و نمیتونه درست تشخیص بده که چه احساسی داره و حس خوشالی و غم یا پشیمونی رو خوب درک نمیکنه .
باباهه برای بچها چیزی کم نذاشته ، چیزیکه من متوجه شدم این بود ینی چون هیون سو بعد این همه سال به باباش نمیگفت "اون ادم " میگفت بابام و البته که حس کینه و اینا رو درک نمیکرد ولی معلوم بود که نسبت به باباش همچین حسی نداره . همچنان با احترام درموردش حرف میزد .
هیون سو
باباشون جواهرساز بود ، چیزای زینتی از این جور چیزا میساخت . کارگاهشونم طبقه ی بالا خونه شون بود . هیون سو هم هنر رو از باباش به ارث برده بود و میخاست مث اون بشه . و از بچگی باهاش تو کارگاه بود و چیز میز می ساخت . تا اینکه باباشون خودکشی میکنه معلوم نی چرا و اینا از اخبار متوجه میشن که قاتل قتل های سریالی شهرشون باباشون بوده . اونا می مونن و یه عالم اموال و انگ بچه ی قاتل .
از طرفی چون هر دوشون تو سن 17. 18 ساله بودن ،و هیون سو هم مث باباش ادم سردی به نظر می اومد همسایه ها گفتن اگه باباهه قاتله پس پسره ام قاتله همیشه تو کارگاه بوده و تو قتل ها به باباهه کمک میکرده "قتلگاه هم زیزمین کارگاه بوده " از این حرفای کودنی و همش ازار میدادن اینارو از طرفی چون باباشونم قاتل شناخته شده بود نمیتونستن اذیت و ازار همسایه ها رو به پلیس بگن .
یه کد خدای عوضی داشتن این میگفته تو بدن هیون سو جن رفته هرروز اینو زوری میبردن مراسم جنگیری روش اجرا میکردن رو پسر بچه ی 18 ساله .تابلوعه که پول گرفته که این کارو انجام بده حتی به خانوادشم گفته تو روستا شایعه بندازن که هیون سو همدست باباشه ... خب با این همه ازار اذیت روانی ، توقع دارین طرف یه ادم معمولی بمونه ؟
خاهرش که خیلی هیون سو رو دوس داشته میره به کد خدا بگه که دست از سر ما و هیون سو بردار ، ولی کدخدا به دختره حمله میکنه به قصد دست درازی خاهره م میزنه میکشتش ، هیون سو میاد میبینه و میگه به همه بگو که من کشتمش ... برای همینم تحت تعقیب قرار میگیره . بعد از اون میرن خونشونو اتیش میزنن و از اونجا فرار میکنن . ینی واقعا باید یکیو میکشتین بعد از اون دهات برین ؟ بی عقلا ...
هیون سو
بعد از اون هیون سو قایمکی زندگی میکنه و با دوستش تو یه رستوران داشته کار میکرده که دوست حریصش میاد بهش چاقو میزنه و پولاشو میدزده ، هیون سو زخمی از تو جنگل میاد تو اتوبان با یه ماشین تصادف میکنه .
وقتی بیدار میشه خودشو تو یه خونه ای میبینه . صاحب خونه میگه ما تورو نجات دادیمو اینا بیا به عنوان پسر ما زندگی کن . اسم پسرمونو بهت میدیم . متوجه شدیم که تو کی هستی . اونم قبول میکنه . حالا اونجا خونه ی کیه ؟ خونه قاتل روانیی که همدست باباش بوده . هیون سو راجبه قتل های باباش چراییش چرا مرده هیچیش نمیدونه ، حتی نمیدونه که همدست داشته . پلیسای احمقم نمیدونستن . انقد این پلیساشون تو سریالا حمقن که حد نداره .
قضیه اینجوری شده که وقتی تصادف میکنه ، قاتله داشته میرفته کلک یه بدبخت دیگه رو بکنه که تصادف میکنه ، به باباش زنگ میزنه که بیاد قضیه تصادف رو جمع جور کنه گوشیو جواب نمیده .
سوتی رو نگا کنین شما اخه !... یه ادم که قاتل روانی چرا باید وقتی تصادف میکنه به جاییش باشه؟! خب طرفو مرده زنده ، پرت میکردی تو جنگل یا همونجا دفنش میکنی .. چرا باید خرکشش کنی بیاری خونتون که ممکنه مامانت اونجا باشه تو باغچه خونتون دفنش کنی ! که بعدشم مامانش که از قبل متوجه قاتل بودن پسرش شده میاد میبینه که اون داره باغچه رو میکنه که هیون سو رو دفن کنه میزنه با همون چاقویی که پسرش مردمو میکشته پسرشو زخمی میکنه .
پسره میره تو کما ولی هیون سو بعد از چندوقت بهوش میاد و سالم میشه ...چون خانواده ی متمول و سرشناسی بودن خاستن اونو به عنوان پسرشو قبول کنن و بعدم بهش میگن رابطه تو با همه دوستات قطع کن نیازی نی با کسی رفت وامد کنی ...
سوال بعدی : چرا به همچین کاری نیاز بوده ؟! اصولا وقتی این کارو میکنی که یا کسی پسر تورو نشناسه یا پسرتو همش با خودت همه جا ببری و نبودش باعث شک و شبهه اطرافیانت بشه و باعث ابروت ... اولا پسرش یه ادم تقریبا 23 ساله بود که باهاش همه جا میرفت تو این کارهای خیریه و اینا پس همه پسر رییس بیمارستان رو میشناسن ...و میدونن که نخبه ی ریاضیه ...یه ادم که 23 سالشه و نخبه ی ریاضی بوده چرا باید بیاد بره جواهرساز بشه ؟ و اگه قرار نی با کسی رفت و امد داشته باشه چه نیازی که بگی این پسرمه خب میتونستی خیلی راحت بگی رفته خارج ... خیلی مسخره بود ...
و هیون سو ...عجیب نیست که اسمشو عوض نکرده ؟اگه فقط میتونستی با یه اسم عوض کردن زندگیتو دوباره شروع کنی ،پس چرا نکردی ؟! هزاران راه برای اینکه اسمشو عوض کنه و با اسم دیگه ای زندگی کنه بودش ...چرا وقتی داشته کار میکرده به ذهنش نرسیده اسمش عوض کنه ولی وقتی یه ادمی که معلوم نی هدفش چیه و کیه سعی داره اسم پسرشو به اون بده تا با هویت اون زندگی کنه رو قبول میکنه ؟! اونم هیون سویی که که به هیچکس اعتماد نداشته ...!
خلاصه 15 سال با این اسم زندگی میکنه و با خاهرشم قطع ارتباط میکنه ، ازدواج میکنه و بچه ام داره و تو این اثنا اینکه چجوری نقش بازی کنه که خوشاله یا ناراحت یا عاشق رو یاد گرفته ، از قضا زنش پلیسه ،یه روز یکی از دوستای تو مدرسه شون که الان خبرنگار شده میاد به جواهرسازی هیون سو و اونو میشناسه ، هیون سو میترسه و اونو کتک میزنه و تو انباری مغازه ش زندانیش میکنه ، خیلی تهاجمی ... بعدشم بعد از چندروز ازادش میکنه ... میزنه یه قتلی اتفاق می افته و باز پرونده 18 سال پیشه قتلای سریالی باباش و اسم هیون سو سر زبون ها می افته و اینجوری میشه که هیون سو باز استرس اینو پیدا میکنه که وای الان میان منو میگیرن و دیگه یه بار بگیرنت زندگیت نابوده و قضیه ی "تا بیای ثابت کنی خرنیستی صد من بارت کردن" ...پلیس احمقم مث همیشه مضنون شماره یک رو هیون سو میدونه ...قاتلی که زده دوست هیون که پولاشو دزدیده بود رو کشته ، فک میکنه هیون سو قاتل زنشه ، از طرفی جسد زنش پیدا نشده ، برای همین دنبال هیونه تا هم انتقام بگیره هم جسد زنشو پیدا کنه ...
هیون سو که داره تمرین چطوری خوشال باشه میکنه
پلیس نمیدونه هیون سو الان چه شکلیه ، یه پیرزنی تو روستا زنگ میزنه میگه من یه عکس ازش دارم ، برای 5 سال پیشه ، خبرنگاره به هیون سو میگه پلیسا و زنت دارن میرن عکسی که تو توش هستی رو از روستا بگیرن و الانه که زنت بفهمه تو کی هستی ...هیون سو هم میره روستا اونجا قاتل رو میبینه و قاتل زندانی و شکنجه میکنتش ...زنش و پلیسا میان نجاتش میدن و براشون سواله که شوهر کارگاه " چا جی وون " اونجا چیکار میکرده ...ده روز تو کما بودش و تو اون ده روز که هذیون میگفته و زنش کنارش بوده ، تو هذیونا خودشو لو داده . اینجوری میشه که زنش میفهمه که شوهرش کیه ... اولش همش شک و ترس بوده ولی از ترس خراب شدن زندگیش و بعدشم چون خییلی عاشق هیون سو بود در صدد میشه که بی گناهی شوهرشو ثابت کنه ...
خلاصه یه پروسه ی طولانی 16 قسمتی اتفاق می افته تا بالاخره بی گناهی هیون سو ثابت میشه ...
خیلی سریال حرص در اری بود ، هیجانی هم بود ولی انقد حرص خوردم اصلا ازش لذت نبردم . اولا درسته که سریاله ولی وقتی انقد تحقیقات رو شخصیت پردازی و غیره میشه طبیعی نیست که برای روند سریال هم یه منطقی وجود داشته باشه ؟! همه چیز خیلی مسخره اتفاق می افتاد ...مخصوصا اون تیکه تغییر هویت هیون سو انقد غیرمنطقی بود که همش دنبال دلیلی بودم که این کار انجام شده باشه ولی هیچی نبود ...
پدر مادر قلابیه کهمعلوم نبود فازشون چیه ، مرده به خاطر اعتبار خودش سعی داشت پنهان کنه که پسرش قاتله و زنه از اینکه پسرش قاتل بود مث سگ میترسید ...14 سال تو کما بود تو این مدت میزدین میکشتین شما که تو این مدت هیون سو رو به عنوان پسرتون جا زده بودین ...اینکه یه قاتل به هوش بیاد که یهو نمیخاد درست شه تا بیدار شده بود به فکر این بود که عه میخاستم برم خاهر هیون سو رو بکشما ...
شخصیت هیون سو ادمی بود که حسی نداشت به اطرافیانش ولی ته دلش زنشو دوس داشت و به خاطر زندگیش بود که داشت خودشو میکشت تا همدست باباشو پیدا کنه ... اونم انقد راحت پیدا کرد که حد نداره فقط کافی بود تو این مدت خوب به روند اتفاقایی که براشون افتاده با شک ، فک میکرد ...تو این مدت چرا اصلا نخاست خودشو از مذن اتهام مبرا کنه ؟! خودشو و خاهرش که این همه به خاطر هرکاری میکرد مهم نبودن ؟فقط زن و بچه مهم بودن ؟ ینی باید زن و بچه دار بشی تا بیفتی دنبال بی عدالتی که برات اتفاق افتاده ؟ از طرف دیگه همونجور که گفتم ادمی که از اول سریال داره میگه هیشکی برام مهم نی و حسی ندارم چجوری عاشق زنش میشه ؟چرا خاهرتو که بعد 16 سال دیدی هیچ حسی نسبت بهش نداشتی ..خاهرت برات مهم نبوده ؟! اینکه چقد باهم زجر کشیدین و اینکه چقد این مدت تنها بوده اصلا برات اهمیتی نداره !؟
" الان یادم افتاد راستش "لی جونگی" کسی که هیون سو رو بازی کرده ، تو سریالای دیگه اشم خاهر داشته ولی همیشه عشقش اولویت داشته براش نه خاهرش ...😶"
یه پلیسی بود تو تیمشون که از اولش همش اصرار داشت که هیون سو قاتله و مضنونه بگردیم دنبالش بگیریمش و پرونده رو ببندیم ... بعدش که فهمید هیون سو شوهر کارگاه چاعه یهو همه چیو وا داد و گفت اره همه ی دنیا دارن میگن این خاهر و برادر قاتلن من دیگه ول میکنم ... نه به اون شوری شور نه به این بی نمکی ...
از قاتل همدست بابای هیون سو هم بگم ، خیلی خیلی عوضی بود ...یه ادم عقده ای حسود و روانی ...بچه که بودش زده بود یه سگو کشته بود بعد به خاطرش میرفته روانشناس ، تو اون مرکز روانشناسی هیون سو هم میرفته ، اونم تو بچگیش زده بوده یه حیونو کشته بوده ، دلیلشو نگفتن ...روانشناس هیون سو هم یه بسواد احمق بود که تشخیص داده بود هیون سو اختلال اجتماعی داره و بزرگ شه خطرناک میشه ...
قاتل همدست روانیه
باباش که اونجا بود به پسره قاتله میگه تو زدی اون حیونو کشتی تو پس مث منی روانی و قاتلی و یجورایی بهش گفته که بیا زیر دست من دیگه ... ازاون موقع اینا باهم میزدن اینو اونو میکشتن ...تو یکی از قتلا ینی همین قتل اخریه که یه زنی رو دزدیده بودن یه شاهد پیدا میشه که قیافه ی پسررو با مقتول رو میبینه ، میره به پلیس اطلاع میده ولی کاری از پیش نمیبرن پلیسا ...تو جنگل داشتن سر این که حالا که یکی منو دیده چی میشه حرف میزدن بابای هیون سو میگه باید خودتو تحویل بدی از اولم قرارمون همین بوده ...پسره میگه بندازیم گردن هیون سو ، باباعه تهدیدش میکنه که به پسر من کاری نداشت باش اون با تو فرق داره ... اونم بعدش میزنه باباهرو میکشه ... بابای هیون سو خودکشی نکرده بود کشته شده بود و بعدشم کسیکه لوش داد همین عوضی بود...
بابای هیون سو
تو صحنه های خیلی کمی که از گذشته نشون میده کاملا معلومه که قاتله از اینکه بابای هیون با اینکه خودش قاتله ولی نمیذاره پسرش بفهمه که قاتله و اونو تو این کار نمیاره و هوای پسرشو داره ، داره از حسودی میمیره ...سر همینم کینه گرفته و میخاسته هرجور شده از هیون سو قاتل بسازه و اون بوده که به کدخداعه پول میداده تا هیون سو رو اونجوری کنن ...البته که طبیعی هم بودن باباهه که قاتل بودش ، پسررو بیشتر به سمت قتل سوق داده بود شاید به احتمال خیلی کم اگه باباهه تشویق کننده نبود اون پسر بچه ای که سگ کش بود به راه راست هدایت میشد ، اینکه ببینی یکی تورو به قتل تشویق میکنه ولی پسر خودشو میخاد سالم بار بیاره حرصت در میاد دیگه ...
خلاصه از هیچ کاری فروگذار نکردن تو 16 قسمت که از هیون سو قاتل بسازن ولی هیون مث یه قدیسه فقط روان و زندگیش نابود شد و دست به قتل نزد ... درحالیکه کارایی که روستایی ها و بقیه مردم که پشت سر و جلوشون میزدن از صدتا قتل بدتر بود ...خود همون دوستی که پولای هیون رو دزدید از بچگی مدام شکنجه ش میکرد تو مدرسه و کتکش میزد که بابات قاتله ..ولی خودش قاتلتر بود زمانیکه چشمش به پولای هیون بود و هیون رو به خاطر پول تا مرز کشتن زخمی کرد ...
اینکه هربلای بی انصافانه ای سر شخصیت اصلی بیارن شکنجه های روحی روانی از کشتن بدتر بهش بدن و بعدشم وقتی میخاد از خودش دفاع کنه تقبیحش کنن ... و هی هم بگن نه تو نباید کسیو بکشی ...مزخرف ترین داستانی که میشه یه سریال داشته باشه . عشقی که بین زن و شوهر بود قشنگ بود . ولی این راضی کننده نی ...من توقع داشتم زنش وقتی فهمید که شوهرش همون هیون سویی که باباش قاتله و خودشم مضنونه مث زنای دیگه چسی بیاد و دشمن بشه ولی ازش حمایت کرد و برای اثبات بی گناهیش جنگید ... گرچه اونم تناقض هایی داشت مثلا تو قسمتای اخر ...
اینکه وقتی تو یه خانواده ای کسی قاتل میشه و خانواده ش تحت تاثیر اون قرار میگیرن چیز عجیبی نی مخصوصا زمانی که اسم قاتل و اسم اعضای خانوادش لو بره ...
هیون سو به خاطر انتخاب های اشتباه خودشو خاهرش بیشتر بلاها سرش اومد ، احساس نداری !عقل که داری ...روستا دارن اذیتت میکنن و باباتم که قاتله برین یه شهر دیگه ...اگه با عوض کردن اسم همه چیز حل میشه خب خودت که داشتی کار میکردی به جای اینکه عاطل باطل و بیهوده بگردی خودتو جمع میکردی و یه اسم واسه خودتو خاهرت جور میکردی و اون روزها رو پشت سر میذاشتی ... توی شب با کسی که تو بچگی همش می بستت به درخت و بهت سنگ پرت میکرده میری جنگل توقع داری نازت کنه ؟! خب میخاد بکشتت دیگه ... خوبه بابات قاتل بوده باید از این چیزا سر در بیاری دیگه ...
با اینحال بدون در نظر گرفتن قضیه غیرمنطقی که گفتم ، داستان هیجان و عشقی که بین زوج اصلی بود قشنگ بود و نمیتونم در نظر نگیرمش ...بازی لی جونگی و دختره خیلی خوب بودن ...با اینکه هیون سو خیلی بدبخت بود و احساسی نداشت ، دوتا زن تو زندگیش بود که خیلی دوسش داشتن و اونا فرشته ی نجاتش بودن ، یکی خاهرش بود که هرکاری براش کرد ، یکیم زنش بود که واقعا تو زن بودن سنگ تموم گذاشت . این دوتا اگه نبودن شاید هیون نابودتر از اینی که هست میشد .
شخصیت پردازی هیون و داستان بدبختی و بی عدالتی که نه فقط به خاطر قاتل بودن باباشون بلکه بیشتر به خاطر تحقیقات نادرست و بزن در رویی پلیس بهشون تحمیل شده بود واقعا غم انگیز بود . اگه همون موقع به صرف اینک قاتل پیدا شده و مرده ، پرونده رو نمی بستن و درست تحقیق میکردن و احتمال وجود همدست رو در نظر میگرفتن و از خانواده ی قاتل که خودشون تو شوک بودن محافظت میکردن این بلا ها سر این دوتا بچه نمی اومد .