قالب

بهترین سریال های کره ای تاریخی :: •بیشه زاری غرق در شکوفه •

۹۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بهترین سریال های کره ای تاریخی» ثبت شده است

سریال کره ای دالی و شاهزاده ی خودسر Dali and the Cocky Prince 달리와 감자탕

 

 سریال کره ای دالی و شاهزاده ی خودسر Dali and the Cocky Prince یا عنوان کره ایش 달리와 감자탕 : دالی و کام جاتانگ 감자탕 : کام جاتانگ یه نوع غذاس . پسره رستوران این غذاهرو داشت که خیلی معروف بود . 

 

دالی یه دختر خیلی مرفه بی درد که تو عمرش فقط درس خونده اونم هنر ، نقاش نیست ولی هنرشناسه ، گالری داره باباش ، نه از این گالری زپرتی های زاقارات ایرانی با نقاشی های بی هنر و مسخره . درواقع  미술관 موزه داره موزه هنر . فارسیش میشه .  دکترای این رشته رو داره توی هلند میگیره و تو هلند یه خونه ی اشرافی داره .

یه روز قرار میشه که بره از فرودگاه یه استاد ژاپنی که خیلی هنردوست هست و کلکسیون دار هست رو بیاره به یه پارتی ، اتفاقا همون موقع جین موهاک که رستوارن گام جا تانگ داره برای خرید خوک هلندی و نشست خوک دار ها اومده هلند ، از اونجا که اسم اون ژاپنیه هم جینه ، دالی و جین موهاک دچار اشتباه میشن ، از طرفی هردو مسافرا قرار بوده به پارتی برن پس شک نمیکنن که میزبان اشتباهی رو انتخاب کردن .

 

 سریال کره ای دالی و شاهزاده خودسر

خلاصه این اولین دیدار دالی و جین موهاک میشه . دو روز کنار هم می مونن و عاشق هم میشن . بعدش خبر میاد که بابای دالی مرده . دالی فوری میره سئول و متوجه میشه که بعد از مرگ باباش همه چی قاراشمیش 😁🙄 بهم ریخته شده . بانک میخاد وامشو زودتر وصول کنه ، طبکارا میریزن و اینا . از طرفی یکی از طلبکارا هم جین موهاکه که به یه دلیلی به بابای دالی 20 میلیون وام داده بوده . اینجوری میشه که اینا تو کره هم سرنوشت وار برخورد میکنن . 

تهشم عروسی میکنن . 😎😁 زوجش بامزه بودن ، صحنه های خیلی خنده دار داشت . همه دالی رو دوس داشتن و عاشقش بودن . البته که دالی هم یخورده گیج بود ولی دختر خوبی بود . خیلی اروم حرف میزد و خب کسی که یه عمر تو اسایش و پول و هنر بوده باشه چیزی کمتر از این نباید بشه قاعدتا . گرچه به قیافه ی کیم مین جه ی عزیز خوشتیپ نمیاد که از بچگی کار کرده باشه و رستوران گام جاتانگ داشته باشه ولی خب اونم خیلی کیوت و جیگر بود . 

مثلا باید اون پسر پلیسه که بامزه هم بود رو میذاشتن برای نقش اول 🤣به اون میخوره از بچگی کار کرده باشه و رستوران دار باشه . 😅 داستانشم خوب بود . یخورده اب ها داشت که میشد ازش اغماض کرد با زدن جلو . درکل سریال قشنگی بود . 

 

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۱۷ آبان ۰۳

    سریال کره ای صدای سگ یا سگ همه چیزو میدونه . 개소리

     سریال کره ای صدای سگ یا سگ همه چیزو میدونه . 개소리  

    راجبه بازیگر لی سونجه " عکسش رو پوستر هست و اسمش تو سریال اسم خودشه " و چندتا دوست همسن خودشه که به علتی میرن یه شهر خوش اب و هوا تا هم استراحت کنن هم باهم معاشرت کنن ، اتفاقی یکی از اونا با یه سگی روبه رو میشه که اون سگ متعلق به یه پلیسه دختره که اتفاقا سگ هم سگ پلیس بوده یه روزی . اون سگ میتونه با لی سونجه حرف بزنه و اتفاقاتی مث دزدی و قتل رو با کمک اون حل کنه . بعدها معلوم میشه که دختره نوه ی لی سونجه اس .

    ارتباطشون خیلی بامزه بود و کلا خیلی سریال باحالی بود . سگه هم خیلی باحال بود . سریال قشنگ و خاصی بود . همین . 😁⚡

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۱۲ آبان ۰۳

    سریال کره ای جاسوس spy

    یادم افتاد که چندوقت پیش سریال کره ای جاسوس رو نگاه کرده بودم و یادم رفته بود راجبش پستی بذارم . از اونجا که این وبلاگ شده مرجعی برای خودم تا سریالایی که دیدیم رو لیست کنم و خلاصه ای ازشون وقتی یادم میره بهشون رجوع کنم هرچی گشتم راجب این چیزی نبود . عجیب بود که راجب این سریال چیزی ننوشتم . شاید اون موقع تو حال روحی مناسبی نبودم برا همین . یادمه که اینجور بودم . 

    سریال کره ای جاسوس spy با بازی کیم جه جونگ حنجره طلایی . 

    سریال راجبه جه جونگه " اسمش یادم نی تو سریال چی بود " که مامور مخفی امنیته ، اون برای مامور عملیاتیه و برای عملیات ها میره این کشور اون کشور . تو یکی از عملیات ها مجروح میشه و عملیات هم شکست میخوره . برا همین اونو به بخش داخلی و غیرعملیاتی می فرستن . خانواده ش از اینکه اون مامور مخفیه اطلاعی ندارن . فک میکنن تو یه شرکت دولتی داره کار میکنه و حالا به هر دلیلی زخمی شده و اینا . 

    طی یه عملیاتی متوجه میشن که از کره شمالی یکیو فرستادن تا ادمای خودشون ینی کره شمالی ها رو حذف کنن . این وسط یکی از این جاسوس های زپرتی که زیادم مهم نیستش رو گیر میندازن . جه جونگ تو بازجویی ها متوجه میشه که کسی که داره این حذفیات رو انجام میده همون کسی که تو تایوان ؟! اونو زخمی کرد ولی نکشتش . خلاصه تو خلال این عملیات رازهای خانوادگی جه جونگ فاش میشه  . 

    بنده خدا کل خانواده ش جاسوس کره شمالی بودن . مامانش یکی از جاسوس های زبده بوده که میخاسته یه دانشمند کره جنوبی رو ترور کنه که از قضا اون دانشمنده باباش بوده . اونا عاشق هم میشن و مامانش بالا دستی خودش که همون یارویی که الان اومده داره مردم خودشونو میکشه ، رو ترور ناموفق میکنه و بعد با همون دانشمنده فرار میکنه کره جنوبی و زندگی جدیدی رو شروع میکنه . الان اون یارو میدونه که این زنه کجاست و چه میکنه و اینا و میدونه که پسر زنه ماموره ، میخاد مامانرو بذاره تحت فشار تا پسرش ینی جه جونگ بیاد با اونا ینی کره شمالی ها همکاری کنه . همکاری چجوری ؟! اینجوری که یکی از کله گنده های شمالی با یه هارد فرار کرده جنوب ، اون رمز هارد رو نمیدونه ولی میدونه که اون هارد حاوی حساب های ماکائو شمالیاس که تیریلیون تا توش دلاره . تو بازجویی اون اتفاقی کشته میشه و دست رییس مستقیم جه جونگ می مونه تو پوست گردو . اینجوری میشه که رییس جه جونگ میخاد رمز اون هارد رو هرجور شده باز کنه . 

    از طرفی شمالی ها هم دنبال این هاردن و میخان که جه جونگ اونو براشون بدزده  . خلاصه قضیه بیخ پیدا میکنه و پیچیده میشه همه چی . بعدش معلوم میشه که دختری که جه جونگ باهاش دوسته و عاشق هم هستن هم جاسوس کره شمالیه و از قبل با برنامه ریزی بهش نزدیک شده بوده . مامانت جاسوس بوده ، دوست دخترتم جاسوسه . خودتم که مامور امنیت هستی . اصولا باید همگی کشته شن ولی چون قضیه تیریلیون ها دلار پوله همه چیز ماس مالی میشه .

    در کل سریال قشنگی بود . 

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۱۱ آبان ۰۳

    Laughing Matryoshka سریال ژاپنی سیاست مدار خندان

     سریال ژاپنی سیاستمدار خندان رو دیدم . 

    داستان اینکه وزیری هست به نام ایچیرو سِیکه ، وزیر بهداشت و این چیزاس . یه منشی داره به اسم سوزوکی که مرد مشکوکی به نظر میرسه . از طرفی یه خبرنگار هست به نام آسامی ، که پدرش یه طرز مشکوکی تو تصادف ماشین میمیره . آسامی اتفاقی به پرونده ای برمیخوره که مربوط میشه به پرونده ی کشته شدن پدرش و ارتباطش با  منشی وزیر سیکه . اون متوجه میشه که روز مرگ پدرش سوزوکی و پدرش باهم قرار بوده دیداری داشته باشن . بعدش هم یه نفر به شکل ناشناس بهش یه مقاله از وزیر سیکه تو دوران دانشگاه رو می فرسته ، مقاله راجبه هیتلر و مغز متفکر هیتلر ینی هانوسن هه . 

    آسامی متوجه ربط این مقاله و وزیر میشه . اون به این نتیجه میرسه که وزیر سیکه وزیر متبحر و دانا و با ابتکار عملی نیست درواقع یه مغزمتفکر پشت اونه که داره راهنماییش میکنه و بهش خط میده که چی بگه چی کار کنه  و اصلا چجوری حرف بزنه . آسامی با دیداری که با وزیر سیکه داشت راجبه مادران مجرد یه سری پیشنهادات و درخاست ها داشت ، چندروز بعد وزیر تو کنفرانس خبریش دقیقا همون حرفارو میزنه . اونجا بود که آسامی مطمئن میشه که وزیر یه چیزیش هست .

    Laughing Matryoshka سریال ژاپنی سیاست مدار خندان

    اون راجبه منشی سوزوکی و وزیر و مادرش و حتی دوس دختر دوران دانشگاه وزیر تحقیق میکنه و کلی اطلاعات به دست میاره و به نتایج خیلی جالب و شوکه کننده ای میرسه در اخر آسامی می فهمه که سیکه از نوجوانی همش وابسته به کسی بوده و ادم دهن بین و به شدت وابسته ایه اینجور که اول به مادرش وابسته بوده و اونجور که اون دیکته میکرده کاراشو انجام میداده بعدش با سوزوکی اشنا و دیکته های اونو انجام میداده خیلی هم با فراق باز ، یجوری که طرف مقابل فک میکرده خودش داره ازش سواستفاده میکنه درحالیکه سیکه داشته از اون شخص سواستفاده میکرده . بعدش با یه دختره دوس میشه که سایکوپس بودش یه مدت حتی به حرف اون با مادرش هم قطع ارتباط میکنه . مادرش و اون دختره هرکسی که سر راه سیکه بود رو یجوری از راه برمیداشتن . و حتی قتل بابای آسامی هم زیر سر این دوتا بودش . و همینجوری خلاصه . قسمت ده اخرش ، وزیر به آسامی میگه که بیاد و کمکش کنه و منشیش بشه .

    آسامی یه مدتی قبول میکنه که اینکارو انجام بده و خب صادقانه اینکارو میکنه و تازه وسوسه هم میشه که چه خوبه که هرچی میگه وزیر انجام میده . ولی بعد به خاطر اینکه از قضایایی که گفته بودم خبردار شده بود و میخاست مقاله ای رو منتشر کنه که مربوط بود به وزیر وزرا به نفسش غلبه کرد و رفت استعفا کرد و مقاله رو منتشر کرد اینجوری شد که عدو شد سبب خیر و حزب مخالف و حزبی که داشت سعی میکرد وزیر سیکه رو کنترل کنه از راه به در شد . خبرنگاره بعد از مدتی متوجه میشه حالا که اون حزب رو لو داد پس چرا اسیبی به وزیر سیکه نرسید که هیچ بیشتر محبوبترم شده . براش عجیب بود کلا گیر داده بود به سیکه . 

    میره پیششو میگه که تو منو بازی دادی و همه چی زیرسر خودت بوده و بگو که مغزمتفکرت کیه پس ، سیکه میگه که من مغزمتفکر و کسی که منو کنترل کنه ندارم هیچکس تاحالا نتونسته منو کنترل کنه . اگرم من داشتم حرفای دیگران رو تکرار میکردم این که نمیشه کنترل کردن من به این سمت و این شغل کشونده شدم توسط مادرم ولی بعدش توسط دوس دخترم فهمیدم که مادرم ادم کنترل گریه و درواقع داره از من سواستفاده میکنه اون چشمای منو باز کرد . اینجوری شد که هرکی برام منفعت داشت و میخاست چاپلوسیمو بکنه رو با اغوش باز قبول میکردم و یجوری رفتار میکردم که اونا تو خیالشون دارن منو کنترل میکنن ولی درواقع من بودم که داشتم ازشون استفاده میکردم و وقتیم میدیدم دارن پررو میشن میذاشتمشون کنار . مامانمو وقتی وزیر شدم . دوس دخترمو وقتی جام تو وزارت خونه سفت شد و به همین ترتیب . 

    هیچ کس تاحالا منه واقعی رو نشناخته و نخاسته که بشناسه همه فقط خاستن یا کنترلم کنن یا چاپلوسیمو کردن . مامانم وقتی بچه بودم نذاشت با کسی دوس بشم وقتی دبیرستانی هم بودم به جای اینکه به من و توانایی هام اعتماد کنه یکی از همکلاسیام رو گذاشت که برام خط مشی بسازه . برای همین همرو رها کردم. 

    خلاصه خبرنگاره شوکه میشه و میره به کار خبرنگاریش ادامه میده و حتی یه کتابم راجبه شخصیت سیکه منتشر میکنه به این هدف که مردم سیکه رو بشناسن که اون پتانسیل دیکتاتور شدن رو داره و اینا . ولی با اینحال بازم مردم به سیکه رای دادن و سیکه نخست وزیر شد . 

    سریال قشنگ و جالب و معمایی و جذابی بود .

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۲۹ مهر ۰۳

    سریال کره ای پاچینکو pachinko

    پاچینکو 

    پاچینکو یه بازی ژاپنیه شبیه اون بازی خارجی اس اسمش یادم نی . تو ژاپن به کره ای ها کار نمیدادن یه مدتی و کره ای ها میرفتن تو این پاچینکو کار میکردن اونجا هم کار میکردن هم میتونستن قمار کنن پولدار شن و ارتباط هاشون رو گسترش بدن . تو سریال پسر دوم سونجا میره پاچینکو کار میکنه . پسر اولشم که از اول عقل نداشت ینی من نمیدونم چطور ممکنه که این پسر از خون هانسو باشه و انقد به تمام معنا رقت انگیز و احمق و اسکل باشه . ینی از بچگی مغزش با کاه پر شده بود . اونم اخرش میره تو پاچینکو کار میکنه میشه حمال ژاپنی ها ابله . در حالیکه یک عالم در به روش باز بود با داشتن بابایی مث هانسو . 

     

    سریال راجبه یه خانواده ی کره ای که زمان استثمار ژاپن ، تو ژاپن زندگی جدیدی رو شروع میکنن . شوهر سونجا یه کشیشه و چون برادرش تو ژاپنه میره اونجا پیش برادرش . برادرش یه دردسرساز تمام عیاره . زنش هم با اینکه اشراف زاده بوده قبلا یه امل به تمام معناس . درواقع همش به سونجا حسودیش میشد و میخاست جلوی پیشرفت اونو بگیره . سونجا از تاجر کره ای به نام هانسو که تو ژاپن رفت و امد داشته حامله میشه ولی هانسو زن ژاپنی داشته و زنش هم دختر یه یاکوزای پولدار بودش . سونجا قبول نمیکنه که معشوقه ی هانسو شه و بعدش اتفاقی با کشیشه اشنا و ازدواج و اینا . پسر اولش از هانسو بوده . 7 سال بعد به دلیل اینکه کشیشه داشته از کره ای ها دفاع میکرده می افته زندان و مدتها تو زندان می مونه . سونجا از کشیشه هم یه پسر داشت . 7.8 سال بعد هانسو دوباره پیداش میشه و این سری خودشو نشون میده و به خاطر پسرش از سونجا مراقبت میکنه . پسر دوم سونجا که تو پاچینکو کار میکرد از همون طریق پولدار و بعدها خودش مغازه ی پاچینکو میزنه . پسر اولش وقتی میره دانشگاه مدام با هانسو رفت و امد داشتش و دوس دخترش بهش میگه که اون مرد پدرته . چون کلا عقل نداشت این مدت حتی اینم نفهمیده بوده . میره پیش هانسو و متوجه حقیقت میشه . بعدشم میره پیش مامانش و وداع میکنه و بعدم میره ناگویا و اونجا با یه اسم جدید زندگی جدیدی رو به عنوان یه ژاپنی و نه یه کره ای.ژاپنی و یا اواره یا کسی که نه کره ایه نه ژاپنی ، شروع میکنه . با یه دختر ژاپنی ازدواج میکنه و 4 تا بچه داشته . بعد از سالها هانسو پیداش میکنه و به سونجا میگه . سونجا هول میکنه میره ببینتش و بهش میگه که با خانوادش برگردن پیش هم . پسره اولش قبول میکنه ولی بعد از اینکه مادره ترکش میکنه خودشو میکشه  . 😶 چقد کاراکتر مسخره و غیرقابل درکی داشت پسر اولش . پر از حماقت بود . 

    این وسط فقط کاراکتر هانسو دیدنی بود که اصن به خاطر لی مین هو سریالو نگا کردم . خاکستری بود و کنجکاو بودم که سرانجامش چی میشه که سریال نصفه تموم شد . مسخره . اصلا چرا این سریالو ساختن اونم اینجوری هی تیکه تیکه . سریالای مسخره ابکی با بازیگرای زاقارت رو پشت هم 50 .تا 50 تا . می سازن بعد اینو هی فصل بندی کردن . حالا انگار سر و تهش چی هست . 

    سریال میخاد مشقت های خانواده های مهاجر را نشون بده . و در این جا مهاجران کره ای ، ژاپنی . بعد از جنگ دوم ، ژاپن از کره می کشه بیرون تقریبا همه جا صلح میشه ولی کره بعد از اینکه بعد از سالها رنگ ازادی رو به خودش میبینه ، هنگ میکنه و حالا این سری بین اینکه کشور باید دموکراسی باشه یا کمونیستی جنگ میکنن . تو همچین موقعیتی کره ای هایی که تو ژاپن بودن، موندن تو ژاپن رو به برگشتن ترجیح میدن . هم بخاطر جنگ دوباره کره ای ها باهم ، هم به این دلیل که تو کره بهشون میگفتن حروم زاده ی ژاپنی و بهشون به دید بدی نگاه میکردن . خلاصه سر اینجور دلایل می مونن ژاپن ولی خب ژاپن موندن هم سختی های خودشو داشت . 

    به نظرم درکل سریال و یا داستان " البته داستانشو نخوندم " تو نشون دادن این مهم اصلا موفق نبوده . هانسو به عنوان یه کره ای که به لطف یه یاکوزای ژاپنی به نون و نوا میرسه تبدیل به یه کله گنده میشه که به خاطر پول  و قدرتش همه جا حرفش برو داره . ولی به هموطناش کمک میکرده از طرفی اون به سختی تونسته اعتماد و محبت اون ژاپنی رو کسب کنه چرا باید به ادمای عوضی رو نشون بده حالا طرف هموطن هم باشه که بدتر . از این لحاظ میگنن که هانسو شخصیت خاکستری داره که به نظرم خیلی ادم موفق و محکمی بود . نقطه ضعفش فقط رابطه ی اشتباهش با سونجا بود و پسرش که بیشتر به خاطر پسرش خیلی خودشو هلاک کرد الکی . پسرش اصلا لیاقت حتی یه چس نگاه لی مینهو رو هم نداشت . به لعنت خدا هم نمی ارزید سست عنصر . 

    سونجا هم به عنوان یه دختر دهاتی که به خاطر رابطه ی اشتباهش حامله میشه ولی بعدش بخت خوبی نصیبش میشه و کلا کاری و قوی و زرنگ بود . سریع دید تو ژاپن چی کمه : کیمچی ، کیمچی درست میکرد می فروخت . واقعا خیلی برای زندگیش تلاش کرد ولی شخصیت توسری خور و دهاتی و املی بودنش رو همچنان داشت و ترسو هم بود و اینارو همرو به پسراش منتقل میکرد . حتی به نوه ش . به خاطر همین پسراش ادمای نه چندان موفقی شدن گرچه دومی تونست پولدار بشه . و اولیم که کلا کله اش پاره سنگ بود . 

    از نظر من اگه ژاپنی حرف نمیزدن ، فک میکردی یه خانواده ی پرتلاش بدون مرد هستن که دارن به سختی زندگی میکنن . اصلا نمی فهمیدی که اینا تو ژاپنن و داره بهشون به عنوان مهاجر کره ای ، سخت میگذره . 

    تو این جور ژانر کتاب وزن رازها خیلی جذابتر و خیلی موفقتر بوده . 

     

  • نظرات [ ۵ ]
    • جمعه ۲۰ مهر ۰۳
    | سریال و اهنگ و کتاب و دیدگاه |