داستان از جایی که شیلا داره با گایا می جنگه ؛شروع میشه ، شیلا میاد خاندان سلطنتی گایا رو میکشه و شاهزاده خانم هان یه ری ، رو مامانش فراری میده ، برای همین زنده می مونه و بعد از مدتی برای انتقام به خابگاه فرمانده جنگ شیلا دوها میره ، تا به قتل برسوندتش ، فرماندهه تیز و زرنگ و هندسام بلند میشه و یه ری رو زخمی میکنه و ...خلاصه اونا عاشق هم میشن ، ولی بالاخره یه ری زهرشو میریزه و تو یه موقعیتی که هنوز معلوم نی چجور موقعیتی بوده به قتل می رسونه ، روح دوها سرگردانه و چسبیده به یه ری و هر زمان یه ری تناسخ میکنه مث سایه شه ، دوها زمانی میتونه به عالم اموات بره که خودش یکی از تناسخ های یه ری رو بکشه .
تو زمان مدرن تناسخ یه ری اسمش کانگ یونگ هواعه ، یونگ هوا اتش نشانه ، و همش خوابای عجیب می بینه که وقتی بیدار میشه یادش نمیاد چه خوابی بوده ، دوها همچنان چسبیده به یونگ هوا که همون تناسخ یه ریه .
از اون طرف بازیگری به اسم جون او هست که خیلی معروفه و یخورده یه تختش کمه ،جون او تو کمپانی برادرش مشغوله و کارای سخت هم نمیکنه مثلا صحنه های سخت و اینا ،یه روز جون او یهو بیهوش میشه و وقتی می برنش بیمارستان ، می فهمن تومور قلبی داره و زیاد زنده نمی مونه ، از طرفی چندوقتیه که کانگ یونگ هوا به خاطر نجات یه هموطن و سگش از اتیش سوزی سر تیتر اخبار شده ، برای همین جون او هم مدل شده و حالا میخان با اتش نشان نمونه و مدل معروف تبلیغ و اینا بسازن ، اینا اینجوری باهم اشنا میشن ، به نظر نمیاد که جون او تناسخ دوها باشه چون دوها خودش هنوز روحش که نمرده ، تو طول فیلمبرداری یونگ هوا هوا برش میداره و خوددرگیر بازی در میاره و با جون او دعواش میشه ، جون او هم کارو ول میکنه و میره سوار ماشین میشه که دوباره بیهوش میشه و ماشین خودش حرکت میکنه و می افته تو اب و یونگ هوا نجاتش میده ولی جون او سکته قلبی میکنه و تموم میکنه ...
اینجوری دوها فرصت پیدا میکنه که بره تو بدن جون او ، ولی وقتی میخاد انتقامشو بگیره و یونگ هوا رو بکشه نمیتونه ، چون یه طلسمی از یونگ هوا محافظت میکنه . دوها تو بدن جون او ی بازیگره و یونگ هوا اتش نشان ، دوها اصرار داره که یونگ هوا بشه بادیگاردش چون میخاد همش کنار دختره باشه ، باید دید در ادامه چی پیش خواهد اومد .
این دوقسمت که خیلی جذاب بود و قشنگ و پروانه ای بود ، بازیگر نقش دوها خیلی جذابتر از قبل شده و بازیشم خیلی پیشرفت کرده و خیلی خوشالم که بالاخره نقش اصلی یه سریال قوی شده .
اون یکی سریالش 💚سریال کره ای ممنوعیت ازدواج 💚 زیاد قوی نبود با اینکه بامزه بود .یه سریال دیگه ام داشت که از نقش اول دخترش خوشم نمی اومد اونم نصفه ول کردم .
دونقش رو هم خیلی متفاوت و قشنگ بازی کرده حتی صداشم متفاوته . قابل توجه نویسنده و کارگردان 💗 سریال کره ای سرگذشت ارتدال شمشیر ارامون 💗 که ریدن تو شخصیت های سایا و اون سوم .😭🤦♀️😖
بازیگر نقش یونگ هوا هم قشنگ و ملایمه . تا اینجا که مشکلی زیاد باهاش نداشتم . واقعا منتظر قسمت های بعدیشم . سریالای این شبکه اغلب نگاه کردم خوب بوده . سریال 💚 سریال کره ای مشتاق دیدار 💚 هم از این شبکه پخش میشد .
سریال هم صحنه ای تاریخی و عشقی داره هم مدرن ، ترکیبی قشنگیه . خیلی انتظارم رفت بالا ازش امیدوارم به ناکجا اباد نره . 🤭💗
روز 1 نوامبر ( 10 آبان ) | سریال کره ای MOON IN THE DAY ماهی که در روز طلوع کرد
این سریال هم داستانش باحال به نظر میاد هم از این بازیگره خوشم میاد . امیدوارم طنز نباشه یهو خنگ بازی در بیاره . دوس ندارم . 😁
این داستان سریال کره ای طلوع ماه در روز است :
مردی که زمانش متوقف شده و زنی که مانند رودخانه جاری است. این یک داستان عاشقانه ساده نیست بلکه یک “هیجان انگیز عاشقانه” است. داستانی درباره نزاع هایی که در گذشته و حال می آید و می رود. کانگ یونگ هوا تناسخ هان ری تا است. او یک دانشجوی 24 ساله دانشگاه است. این دختر از دوران دبیرستان عشق یک طرفه به هان مین اوه داشت. او 5 سال است که هان جون اوه را می شناسد، اما شخصیت های آنها هرگز واقعاً مطابقت نداشتند. حتی نمی دانست که او مشکلات قلبی دارد. وقتی در بیمارستان از خواب بیدار شد متوجه شد که عجیب و متفاوت است. در سیلا، در سن 14 سالگی، دو ها هوارنگ شد، در 16 سالگی ازدواج کرد و همسرش ری تا را در 19 سالگی از دست داد. هان جون اوه دانش آموز دبیرستانی و برادر کوچکتر هان مین اوه است. پسری که قلبش مشکل دارد. او “مرد” و روح دو ها بدن او را می گیرد. هان مین اوه برادر بزرگتر هان جون اوه است و او عشق یک طرفه به کانگ یونگ هوا دارد. او به همان دپارتمان دانشگاهی می رود. بنظر بی تفاوت و خونسرد است، اما خیلی به خانواده اش اهمیت میدهد.
روز 11 نوامبر ( 20 آبان ) | جنگ گوگوریو و خیتان اینو خیلی منتظرشم
روز 24 نوامبر ( 3 آذر ) | the story of park's marriage contract داستان قرارداد ازدواج بیوه پارک
در مورد لی دونا خواننده و ایدلیه که خیلی معروفن ولی یه مدته که افسردگی گرفته و احساس خفگی میکنه تو کنسرتشون تو ژاپن خودشو از سن پرت میکنه و بعدم از گروه برای یه مدت کنار گذاشته میشه .مدتیه که تو یه خونه معمولی تنها زندگی میکنه ،خونه از این خونه ای اشتراکیه . اونجا با یه پسری اشنا میشه و هی پاپیچ پسره میشه تا بالاخره اغواش میکنه . بعدشم دوباره دلش برای اجرا کردن تنگ میشه کمپانی هم راضین این برگرده ، دوباره برمیگرده به گروه و کار و مجبور میشه با پسره کات کنه .
اینجور سریالا کلا مشکلات ایدل ها و سختی کارشون و هیت هایی که میگیرن و رفتارهایی زننده ای که یه سری فن بیشعور باهاشون می کنن و اونا مجبورن تحمل کنن و قانون هایی که تو طول کار باید رعایت کنن مث قرار نذاشتن و اینا را نشون میده . زیاد جالب نبود .
من به خاطر سوزی گفتم ببینم که اینجا زشت شده بود . از نقششم خوشم نیومد . چه لباسای بی ریختیم می پوشید . خلاصه که باحال نبود .
ایزیموتو شینجی طراح و نویسنده ی مانگاعه ، به تازگی مانگایی به اسم " اونلی فور یو " نوشته که خیلی محبوب شده و خودش هم داره معروف میشه ، اون صب تا شب کار میکنه . به تازگی گاهی تو چشماش حس کم بینایی و تاری رو حس میکنه قرص هم مصرف میکنه ولی این تاری به تازگی زیاد شده ، تا جایی که یهو غش میکنه . اونو به بیمارستان می برن و اونجا متوجه میشه که داره نابینا میشه . زندگی برای ایزیموتو تیره و تار میشه ، اون به تازگی تونسته معروف شه و اسمی در کنه و مانگا هنوز ناتموم مونده ، همکاری که باهاش کار میکنه رو دک میکنه و خودشو تو خونه حبس میکنه . مادربزرگیم داره که فلجه اونم به بیمارستان می سپاره چون دیگه نمیتونه ازش نگه داری کنه . خونه بهم ریخته و نامرتب شده یک ماهه که حمام نرفته و اصلاح نکرده و وضعیتش خیلی مشوش و نابهنجاره . اون مدام از خودش و خدا می پرسه چرا من چرا من ...!
هیبیکی ایدا دختریه که ناشنواس اون تو یه مرکز خیریه کار میکنه و سرگرمیش خوندن مانگاس ، اون فن مانگای اونلی فور یو عه و گاهی برای نویسنده ش پیام میده که چقد مانگایی که اون نوشته برای امیدبخشه و چقد زندگیرو براش شاد کرده و چقد براش انگیزه س . یک ماهه که چپتر بعدی مانگا منتشر نشده و اون نگرانه که چی ممکنه باعث همچین تاخیری شده باشه . اون از عکسایی که نویسنده تو حساب توییترش گذاشته استفاده میکنه و یجوری خونه ی نویسنده رو پیدا میکنه ، به خونه ش میره و روی دفتر می نویسه که کیه و چرا اونجا اومده ، ایزیموتو که الان کاملا نابینا شده می پرسه که کیه و چرا حرف نمیزنه . هیبیکی فک میکنه شاید اون ادم مغروریه و اصلا اونو حساب نمیکنه برای همین راهشو میگیره و میره .
ایزیموتو درو می بنده ولی در بسته نشده میاد تو و بعدش می افته زمین ، عصبانی می شه و همه چیزو خراب میکنه راهو نمی شناسه و تو اتاق خاب پاش گیر میکنه به تخت پرت میشه تو شیشه و بالکن ، بالکن رو پیدا کرده و تصمیم داره خودشو بکشه . هیبیکی از بیرون این صحنه رو می بینه و بدو میاد تا از پرت کردن ایزیموتو جلوگیری کنه ، باهم گلاویز میشن و بعد هیبیکی موضوع رو می فهمه . اون خودخاسته از فردا میاد به خونه ی نویسنده ، خونه رو مرتب میکنه و نویسنده رو اصلاح کم کم باهم اشنا میشن و بهم علاقمند . اونا تکیه گاه و انگیزه جدید برای زنده موندن هم میشن .
بیشتر از این تعریف نمیکنم که اسپویل نشه اینو مخصوصا انجام میدم تا حتما برین نگاهش کنین . واقعا پشیمون نمیشین .
از این لینک میتونین دانلود کنین : سایت گذارنده : کره فن :
فوق العاده بود اصلا هرچقد از زیبایی و قشنگی و ملایم بودن و سافت بودن این فیلم بگم کم گفتم اصلا نمیتونم با جمله و کلمه بیانش کنم . فقط باید ببینین چقد زیباست ارتباطشون . جوری که هیبیکی میشه انگیزه جدید برای ایزیموتو و درسته که حالا نابیناس ولی دنیای روشن و جدیدی رو براش به ارمغان میاره . اون هیبیکی رو نمی بینه ولی عاشق مهربانی و قلب پاک و نرم هیبیکی میشه ، صداشو نمی شنوه ولی انگار می شنوه تو قلبش می شنوه ... هیبیکی فرشته بود . خیلی خییلی قشنگ بود . کل فیلم و روندش خیلی خوب بود . مث فیلمای ژاپنی دیگه یهو یه اتفاق بی منطق نمی افته بعد یهو یه توجیه بیاره .البته این به معنی نیست که فیلمای دیگه اینجوری نبودن و بد بودن نمیدونم چطور بگم ولی فیلمای دیگه اغلب از روی مانگاهای خیلی طولانی ساخته میشه و یهو از یه جا میپره یه جای دیگه . ولی این اونجوری نبود . درهرحال .
بازیگر ایزیموتو فوق العاده جذاب بود . کیه این بازیگر عجیبه که از چشم من به دور مونده بود . 😄
حالا شگفت اورتر زمانی شد که فهمیدم نویسنده و کارگردان فیلم و حتی مانگایی که فیلمو ازش ساختن کره ای بوده . من : همونه انقد جذاب و دوست داشتنیه و بااحساس . اصلا وقتی نگاهش میکردم رد کره رو توش حس میکردم .با خودم میگفتم شبیه فیلمای کره ایه . شبیه دیالوگای کره ایه . واو پس کره ای ها ساختنش . و حالا برای اولین بار در هیج جایی نی باور کنین مصاحبه ی این دوبازیگر از تجربه شون با همکاری با کارگردان و تیم کره ای رو اینجا میتونین بخونین ، بامن همراه باشین و این پست رو همه جا شیر کنین . 💗
مصاحبه بازیگران فیلم ژاپنی عشق را ببین و بشنو : توموهیسا یاماشیتا در نقش نویسنده ایزیموتو و یوکی اراکی در نقش هیبیکی :
س : شما از طریق این فیلم با یک تیم سازنده کره ای همکاری کردید. چه احساسی نسبت به این موضوع داشتید و آیا تفاوت هایی با تیم سازنده ژاپنی وجود داشت؟
توموهیسا یاماشیتا : ایزیموتو : فیلمبرداری سختی بود که هر روز زمانی برای خواب نداشتیم، اما کارکنان کره ای با حفظ کردن هر روزه ی کلمات ژاپنی ،انجام فیلمبرداری رو سرگرم کننده و جالب کردن و ، تشویق و حمایت زیادی به من دادند. آنها پرشور بودند و تمام تلاش خود را با هم برای خلق یک اثر خوب انجام دادند.از اینکه توانستم با کادر تولید کره ای ها ، اثری رو انجام بدم افتخار میکنم .
یوکو اراکی : هیبیکی : ممکن است تفاوت های جزئی زیادی مانند زبان یا نحوه استفاده از لنز وجود داشته باشد، اما من می گویم این روح است که وارد کار می شود. من در خلق اثر خوب احساس وحدت داشتم و توانستم روی خلق اثر تمرکز کنم و از آن لذت ببرم. تفاوت این بود کارکنان کره ای خیلی خوب غذا می خوردند .
س: به نظر میرسه که بازی شخصیتی که نابینا است یا ناشنوا اسون نباید باشه، کنجکاوم بدونم چه تلاشی برای اینکه بتونین همچین شخصیتی رو خلق کنین انجام دادین ؟
یاماشیتا : در حین ساختن نقش در واقعیت با افراد کم بینا دیدار کردم و با آنها مصاحبه کردم. من توانستم از آنها در مورد نحوه استفاده از عصا (عصا) برای افراد کم بینا راهنمایی دریافت کنم و همچنین مستقیماً در مورد چگونگی غلبه بر یک موقعیت ناامیدکننده بشنوم. حتی زمانی که در خانه بودم ، در واقع یک بار چشمانم را پوشاندم و سعی کردم نابینا بودن را احساس کنم و از حواس دیگر خود استفاده کنم .
یوکو: تجربه ناشنوا بودن سخت بود. حتی اگر گوش هایم را می پوشاندم، می توانستم صدای خودم را بشنوم یا صدایی را احساس کنم. زیر آب رفتم و ناشنوا بودن را تجربه کردم و با صحبت با یک معلم زبان اشاره توانستم بررسی کنم که اگر ناشنوا باشم چه نوع حرکاتی انجام می دهم. حرکات چشم افراد ناشنوا با افراد غیرمعلول متفاوت است. ثبت نحوه انتقال و دریافت اطلاعات از طریق چشم بسیار مهم بود و در حین بازیگری باید توجه زیادی به نگاهم میکردم .
س:ما در تور اسیا هستیم ، در مورد برداشت شما از ملاقات با مخاطبان کره ای کنجکاو هستم.
یاماشیتا: این چیزی است که هر بار که به کره می آیم احساس می کنم: فکر می کنم چیزهای زیادی برای یادگیری وجود دارد، از جمله مد، فرهنگ و موسیقی. الهامات زیادی دریافت کردم و به من خوش گذشت. من توانستم با دوستی که در کره زندگی میکنه بعد از مدتها ملاقات کنم . صبح که گالری رفته بودم فن ها به گرمی از من استقبال کردن و من خیلی خوشحال بودم و همه ی اینها خاطره انگیز بود .
یوکو : من هم خوشحال شدم که بعد از مدت ها به کره سفر کردم. از آنجایی که تفاوت زمانی وجود نداشت و آب و هوا، آب و هوا مشابه بود، زمان سرگرم کننده ای بود که می توانستم گرما و اشتیاق را احساس کنم.
س:اقای یاماشیتا بعد از مدتها دوباره به ژانر رومنس برگشتین ، دلیلی برای انتخاب این فیلم وجود دارد؟
یاماشیتا : من همیشه از طرفداران کارگردان لی جائههان بودهام و فکر میکردم این کار برای من نیز یک کار چالشبرانگیز و پر ارزش باشد. من از طریق این کار چیزهای زیادی یاد گرفتم و حتی قبل از فیلمبرداری هم منتظر بودم تا بتونم با یوکو اراکی اثری مشترک رو خلق کنم .
س:شما با کارگردان لی جائه هان در این فیلم کار کردید. آیا فیلم مطرح کارگردان ،" پاک کن درون مغز من " را تماشا کردین یا چیزی بوده که شمارا به ایشان علاقمند کند ؟!
یاماشیتا : فیلم مذکور را زمانی که دبیرستانی بودم تماشا کردم . و در ان زمان خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و از طرفداران کارگردان شدم. وقتی قرار شد با ایشان کار کنم دوباره ان فیلم رو تماشا کردم . با گذشت زمان متوجه چیزهایی شدم که قبلا نشده بودم و باز هم روی من تاثیر گذاشت . سعی کردم هنگام فیلمبرداری سر صحنه با کارگردان، آگاهی زیادی از "لایه ها" داشته باشم. سعی کردم با این حس فیلمبرداری کنم که چند لایه پشت دیالوگ وجود دارد.
س: کنجکاوم بدونم کارگردان به شما برای ایفای نقش هایتان جهت هم می دادن ؟!
یوکو: هیبیکی زنی قوی است که تنها و غمگینه ، اما آن را با عمل و کارهایی که میکنه بیان نمی کند. برای بیان این موضوع، کارگردان اغلب به من توصیه می کرد که پرانرژی و فعال عمل کنم. با ثبت حتی کوچکترین تغییرات در حالات چهره، بازی توانست جزئیات بیشتری پیدا کند. آنها بازیهای من را با جزئیات زیرنظر داشتند و من میتوانستم احساس کنم که آنها به من اعتماد دارند و دارن تماشا میکنند .
یاماشیتا : در حین بازی شینجی، نگران حرکات دست و غیره بودم. از آنجایی که شینجی نابینا است، کارگردان گفت که عمل دراز کردن دست خود به جلو نشان دهنده توانایی و قدرت شینجی است. همانطور که یوکو گفتند، کارگردان سبکی داشت که در آن به جزئیات چهره و لحن صدا دقت می کرد، بنابراین با اعتماد زیادی توانستم فیلمبرداری را به پایان برسانم . س: لطفا برای پایان یک جمله بگویید .
یوکو: کاری بود با چالش های جدید زیادی که در انتظارم بود. این اثری است که با همکاری کارگردان، آقای توموهیسا یاماشیتا و عوامل تولید خلق شده است. فکر میکنم این فیلم به ما می فهمونه که ، افکار و احساسات دیگران را متوجه شویم ، احساسات دیگران رو ملاحظه کنیم و اینکه متوجه شویم چقد نیازه که خودمان رو قوی کنیم و از اون به عنوان نیرویی برای حمایت از دیگران استفاده کنیم .
یاماشیتا : این اثر مملو از شور و اشتیاق همه کارکنان و مقامات کره ای و ژاپنی است. من این اثر را برای بیان هسته درونی انسانیت، عشق، فراتر از زبان ها و فرهنگ های دو کشور ساختم . خوشحال می شوم اگر بتوان آن را نه تنها در کره بلکه در سراسر جهان به طرفداران برسانم .
واو این دوقسمت سریال بدترین شرور واقعا دهنم باز موند ، خون و خون ریزی تو سریال خیلی زیاده ، رسما کثافت کاریه ، بالاخره باند مواد مخدر این چیزا توش نباشه انگار سریال سریال نمیشه . من بین اینکه کی بدترین شروره دودل بودم و نمیتونستم بین گی چول و جون مو تصمیم بگیرم ، اخه به غیر اینکه تو این کار این چیزا اجتناب ناپذیره و باید زنده بمونن کاری که نشون دهنده ی شیطان صفتی و عوضی بودنشون باشه رو نشون نداده ، غیر از سیگار کشیدن و مواد فروختن ، از نظر من اینا شیطان صفتی نیست ، ولی تو این سه قسمت داستان به سمتی رفت که داره اون روی جون مو بالا میاد ، دلیل مهم و تاثیرگذارشم وجود زنشه که تو پرونده خودشو دخیل داده ، و همش با گی چول رفت و امد میکنه که اونم دلایل خودشو داره، جون موی ساده و مهربون که سالها با وجود پدر معتادش خودشو سالم نگه داشته و میخاد زندگی خوبی داشته باشه ، حالا به خاطر طمع هم نه ، به خاطر اینکه خودشو تو چشم خانواده ی زنش بیاره ، با این پرونده داره تبدیل به یه شیطان میشه .
بدترین و تراژدی و غم انگیزترین صحنه ی سریال یا صحنه های سریال ، به نظرم جایی بود که تو قسمت هشت ، جون مو باید به زور با دختر موادفروش چینیه کیس میرفت ولی همش روزای خوشش با زنش تو ذهنش تداعی میشد ، جون مویی که زنشو انقد دوس داره که نمیخاد با زن دیگه ای باشه ، و یه صحنه ی حساس سریال جایی که زنش می بینه جون مو غرق خونه و داره اینو اونو میکشه و باهم چشم تو چشم میشن . واقعا فک نمیکنم این زوج بازم مث قبل بشن . خیلی صحنه ی باحالی بود . و در عین حال غم انگیز . جون مو با کشتن اون یارو که اطلاعاتشو گیر اورده بود دیگه تبدیل به هیولا شدنش تموم شده .
صحنه های این سه قسمت هم خیلی خوب فیلمبرداری شده بود . جایی که گی چول به خاطر شکش به یی جونگ و جون مو مشوش بود و صحنه از جایی گرفته شده بود که ماهی ها داشتن اینور اونور می رفتن ، ورجه ووجه ی ماهی ها استعاره از قلب و ذهن متلاطم و مشوش گی چول بود .
و جایی که با یی جونگ رفته بود کنار دریا و یی جونگ می ترسید نکنه گی چول فهمیده باشه اونو جون مو باهم چه نسبتی دارن ، نشون دادن موجهای دریا نشون دهنده ی حس یی جونگ بود . ولی از همه ی اینا که بگذریم جون مو با اینکه دل نمیداد به کیس رفتن با دختره ولی وااااه همچین کیسی تاحالا تو سریالای کره ای ندیده بودم . خیلی کیس هاتی بود .
ولی واقعا جون مو چرا داره تا این حد خودشو تو خطر می ندازه ؟! اگه به خاطر ترفیعه که میتونه ازش دست بکشه بالاخره از جونش و زندگیش که مهمتر نیست ، اگه به خاطر اینکه زنش اومده تو این پرونده ی قاطی شده خب باز هم میتونه خودشو یجوری از باند خارج کنه . واقعا چرا تا این حد داره خودشو میکشه ؟!
این دیالوگش با اون دختر چینی اس :
دختر چینی میگفت : دلیل اینکه داری تا این حد پیش میری چیه ؟!
제비꽃같이 조그마한 그 계집애가 꽃잎같이 하늘거리는 그 계집애가 지구보다 더 큰 질량으로 나를 끌어당긴다 순간, 나는
뉴턴의 사과처럼 사정없이 그녀에게로 굴러 떨어졌다 쿵 소리를 내며, 쿵쿵 소리를 내며 심장이 하늘에서 땅까지 아찔한 진자운동을 계속하였다 첫사랑이었다
اندازه جرم متناسب با حجم نیست ...
ان دختر که به کوچکی گل بنفشه اس
ان دختری که مث گلبرک های گل در اسمون پرواز میکند
با جرمی بیشتر از زمین منو به سمت خودش می کشه ...
اون لحظه ، من
مث سیب نیوتون
بدون دلیل به سمت اون می غلتمو می افتم
با صدای کونگ کونگ
قلبم از اسمون تا زمین مث اونگ مداوم بالا و پایین میشد
اون اولین عشقم بود
این شعرو یادتونه ؟!
شعری بود که قسمت 4 گابلین میخونه و به این درک می رسه که عاشق شده . از طرفی عاشق شده از طرفی باید بمیره ...چقد خداشون بی رحم بود ...از طرفی با بی انصافی کشته میشه ، از طرفی زنده میشه ، این همه کار خوب انجام میده به این کمک کن به اون کمک کن ، بعد که بعد از یه قرن میخاد عاشق شه باید بمیره 😭خیلی غم انگیزه . چقد گونگ یو جذابه ...ذوب شدم در جذابیتش . چجوری زشته ولی جذابه ؟! چجوری نگاهاشم قشنگو جذابه ؟! در حالت پروانگی قرار دارم ..
پاییزه ...تو پاییز باید چه سریالی دید ؟ الزاما سریال کره ای گابلین .
سریال کره ای بین ها از نظر من به دو دسته تقسیم میشن : یا گابلینو دیدن و عاشقش شدن یا گفتن این هیچی نداشت بیخود بود فلان .
دسته دوم از نظر من باید برن تو دیوار . همینه که هست . من مث جمهوری اسلامی زورگو هستم .
بنابراین پاییز باید حتما یه دور گابلین دید و از زیبایی بصری که تو سریال هست ، زیبایی داستانی ، زیبایی روابط و خیلی چیزای دیگه که تو گابلین پیدا میشه لذت فراوان برد . در همین راستا این پاییز منم نشستم برای 4 مین بار گابلین نگا کردن رو شروع کردم . و چندتا هم عکس ازش ساختم و خاهم ساخت . چون خیلی قشنگه .
ینی واقعا چطوری میتونن یه سریال بسازن که 4 بار نگا میکنی بازم کیف میکنی بازم لذت می بری ، بازم میخندی ...اصلا اعجوبه ان .
علاوه بر خود سریال که پرفکته اهنگ های سریال یا همون او اس تی هاشم فوق العاده قشنگن . اصلا این سریال افسانه ایه و تکرار نشونده . گابلین یک مکتبه . انقد که خوبه .
یکی از جالبترین و غم انگیزترین و تراژدی ترین روابط رو داشتن این دوتا ...
با اینکه به نظر هیچی نی ولی من تو این صحنه داشتم پروانه و اکلیل توامان تراوش میکردم ...
یکی از قشنگ ترین نگاه های اجوشی ...وقتی حواسش نی داره علاقمند میشه ... خدایی گونگ یو قیافه ی خاصی نداره چجوری انقد جذابه !؟
یکی از زیباترین صحنه ها ...میدونین لوکیشن های گابلین الان تو کره چقد معروفه و توریست داره ؟! نه تنها این سریال بلکه هر سریالی که خیلی میترکونه ...نمونه ش سریال سونات زمستان ...
اولین دیدار ....
اولین جذب ..
عاشق شد تموم شد رفت ...یه دختر 19 ساله داره ازش محافظت میکنه ... ری اکشن کسی که 300 ساله تنهاس و منتظر مردن و هرچی فک میکنه عقلش قد نمیده که چی شده بود و چرا و تقصیر کی بود ... و بارها همش وقایع رو مرور میکنه ...
قبول دارین هر دوشون خیلی سرنوشت غم انگیزی داشتن ؟! شرحه شرحه ام براشون ...
سریال کره ای مدت زیادی رو منتظرت بودم یا مشتاق دیدار :
من متوجه نشدم دقیقا منظور از عنوان سریال چی بود ، تو سریال یه اشاره ای بهش میشه ولی بازم اونقدرا معنی به خصوصی نمیداد با توجه به محتوای سریال .
داستان سریال راجبه کارگاه اوه جین سانگ ، که تو یه شهر کوچیک پلیسه ، یه برادر کوچکتر داره و با مامانشون زندگی میکنن .و با رخ دادن قتلی تو شهرشون زندگی شون تحت تاثیر قرار میگیره ...
حالا از اینور توی سئول قتلی رخ داده و مدتهاس که مضنونش کسی که ، پسر نماینده مجلسه و بارها به عنوان مضنون ازش بازجویی شده ولی هر سری با داشتن شاهد و دلیل ازاد شده . بعد از مدتها از قتل اولی ،یه قتل دیگه به همون طریق رخ میده و دوباره سر و صدا راه می افته که چرا پس قاتل رو پیدا نمیکنین و این حرفا ...
دادستان چا یونگ وو و دادستان یونگ جو مسئول پرونده قتل های سریالی میشن و یه تیم ویژه تشکیل میدن برای اینکه بکوب روی این پرونده کار کنن ،تو اثنای تحقیقات روی قتل دومی ، قتل سوم این سری تو شهری که کارگاه اوه جین سانگ هست رخ میده ، رو این حساب دادستان ها میان به اون شهر و میخان پرونده رو ببرن سئول که اوه جین سانگم میگه منم باید سرجهازی ببرین 😁اینجوری میشه که جین سانگ هم میاد تو تیم ویژه تحقیقات ، تو تحقیقات متوجه وجود یه چاقوی گرون قیمت برند میشن که قاتل با این چاقو قتل هاش رو انجام میداده ، تو سرنخ ها ، متوجه میشن که برادر کارگاه اوه جین سانگ که تو شهرشون اشپزه و رستوران معروفی داره ، از این چاقوی گرون استفاده میکنه .
دادستان چا برادر جین سانگ رو به عنوان مضنون دستگیر میکنن و یک سری مدرک هم مبنی بر اینکه این پسره مشکوکه از تو گوشیش پیدا میکنن . جین سانگ ناراحت و عصبانی میشه که چرا برادر منو گرفتین و اون بی گناهه و قاتل داره تو شهر به خاطر کله گنده و پولدار بودنش راه میره و فلان ...خلاصه از اوه جین وو ، برادره اوه جین سانگ ، بازجویی میکنن که این چاقو رو از کجا خریدی و این عکسا که از پای زنا گرفتی چیه تو گوشیت ...تحقیق میکنن می فهمن که جین وو بی گناهه و عذرخاهی و اینا ...میگذره از این موضوع و قاتل واقعی قتل دومی پیدا میشه درحالیکه خودشو کشته بوده و نتیجه میگیرن که قاتل همین بوده و پرونده بسته میشه .
دادستان چا از یونگ جو خوشش میاد و یونگ جو و جین سانگ هم دوستای بچگی هستن که تو یه شهر بزرگ شدن و مادراشون باهم دوستای صمیمی هستن ...تو این پرونده جین سانگ ترفیع میگیره و تو همون سئول میمونه ...
دادستان چا خانواده اش از این خانواده های خیلی پولدار هستن و بیمارستان معروفی هم دارن ، مامانشم دکتره ، بیمارستان شون محل معالجه ی یه عالم سیاستمدار بوده و تو این معاشرتا راز هایی هم رد و بدل میشه و از طرفی پارتی بازی ها و رشوه هایی هم صورت میگیره . خلاصه مامانش همچین ادمیه . از این طرف دادستان چا با بیماری قلبی مادرزادی به دنیا اومده و چندین تا عمل تا حالا داشته که موفق نبوده ، مگه اینکه قلبی بهش داده بشه که از فک و فامیل و خون خودش باشه . سوالی که برام به وجود میاد اینکه مگه برای پیوند قلب نباید خون ها هم تطابق داشته باشن ؟! چون دیگه بحث خیلی پزشکی من تحقیق نکردم . حسش نبود ...
من اولش که خانواده دادستان چا رو نشون میداد میگفتم خب فهمیدیم دیگه اینا پولدارن و بیمارستان دارن چه ربطی به قاتل و داستان سریال داره ، حس میکردم زیاد روش زوم شده ولی وقتی داستان جلوتر میره متوجه میشین که درواقع داستان درباره خانواده ی دادستان چاعه . حالا باید با یه کاراکتر دیگه اشنا بشیم :
پارک کی یونگ خبرنگار جنایی ، و از این خبرنگارایی که مستقر تو دادستانیه ،پارک کی یونگ از بچگی تو خونه ی دادستان چا اینا بزرگ شده ، گویا مامانش معتاد بوده و به علت بدسرپرستی ، مامانه چا به سرپرستی قبولش کرده ...ولی مامان چا از روی مهربونی و خیرخواهی این کارارو نکرده ...راز بزرگی هست که وقتی به قسمتای 10 اینا میرسین برگ ریزونه ...🍂🍁🌿🍀🍃🌪
یه مدت از انتقال جین سانگ میگذشت که خبر میاد برادرش تصادف کرده ، یونگ جو و چا میرن پیش مامانش که برادر جین یانگ که همکارمونه اینجوری شده اوژانس جایی قبولش نکرده ! بیاریمیش بیمارستان خودمون ، مامانش اولش فیس میذاره ولی با یخورده اصرار بیشتر قبول میکنه ، جین وو رو میارن بیمارستان و عمل میکنن ولی مرگ مغزی میشه و جین سانگ و مامانشم قبول میکنن اعضاشو اهدا کنن ، چون خود جین وو هم از قبل برگه شو پر کرده بوده که میخاد اعضاش اهدا شه .
تو همین اثنا که جین وو هنوز بیمارستان بود و خبر مرگ مغزی هنوز نیومده بود ، به دادستان چا ترفیع اینکه بره امریکا اموزش رو میدن و اونم با اصرار مامانش قبول میکنه که بره ، یک سال میگذره و وقتی برمیگرده خیلی سر حالتر و خون گرم تر شده بود ...همه تعجب میکنن که این یک سال تو امریکا چه به دادستان چا ساخته ، درحالیکه اون قبل اینکه بره امریکا پیوند قلب کرده بود ...همون جا شصتم خبردار شد که یه خبریه ...😉
یه سری پرونده ها به وجود میاد و متوجه میشن که قاتل سریالی که از اول داستان دنبالش بود اونی که خودکشی کرده نیست ...اینجوری میشه که دوباره پرونده رو باز میکنن و تیم ویژه تشکیل میشه ...تو خلال تحقیق ، یه ناشناس به جین سانگ ویدئویی می فرسته که دارن جین وو رو میکشن و درواقع اون با تصادف نمرده بلکه کشته شده ...و اونجا بود که جین سانگ دنبال قاتل برادرش هم می افته ...و یه سری سر نخ ها میرسه که شوکه کننده بودن ...
حالا زمانی که من باید داستان رو از اخر به اول تعریف کنم ، چون پیچش سریال یجوری بود که یهو همه چیز وارونه شدش :
همونجور که گفتم دادستان چا یونگ وو خانواده پولدار و اشرافی داره و مامانش رییس بیمارستانشونه ، بیمارستان اونها یکی از معروفترین بیمارستان ها به شمار میره و کله گنده ها اونجا رفت وامد دارن ، درواقع چا یونگ وو نسل چهارم یه خانواده اشرافی و اینکه به سادگی بذارن بمیره درحالیکه مامانش دکتر خب براشون به غیر از افت، ناراحتی و افسوس زیادی به همراه داشته ، برای همین مامانه اومده یه پروژه راه انداخته تو بیمارستان ، اسم پروژه رو گذاشته " زندگی دوباره "...
نمیدونم ، ممکنه کتاب " هرگز رهایم مکن " کازوئو ایشی گورو رو خونده باشین یا نه ولی تو اون کتاب یه یتیم خونه ای بودش که بچهای بی سرپرست رو اونجا به بهترین نحو بزرگ میکردن و از هر لحاظ بهشون می رسیدن مخصوصا سلامتی ...درواقع بچها رو بزرگ میکردن و بعدم وقتی به سن موردنظر میرسیدن اونارو برای اهدای اندام هاشون می فرستادن بیمارستان ، مثلا کلیه کبد هرچی که میشه اهدا کرد ، و اندام های اهدایی رو به پولدارا یا اشراف زاده میدادن ...
فک میکنم حدس زده باشین که پروژه ی " زندگی دوباره " مامان چا یونگ وو چی بوده باشه ؟! دقیقا همین پروژه رو داشت انجام میداد منتها بدون خبر داشتن اهدا کننده ها ، مثلا یکی می اومد بیمارستان ازمایشی چیزی میداد اینا چک میکردن که با فلان سیاستمدار می خوره یا نه طرفو یه بلایی سرش می اوردن که بتونن به اندام هاش دسترسی پیدا کنن ، خلاصه دقیقا همین بلا رو هم سر جین وو اورده بودن ، حالا اصلا جین وو کی بود ؟!
همونطور که گفتم حتما باید قلب کسی به یونگ وو پیوند میشد که هم خونش باشه ، از قضا بابای یونگ وو جوونی هاش چشمش زیادی هرز می رفته و هرجا یه بذری کاشته بوده ، یکی از اون بذرها همانا جین وو بوده ...
مامان جین وو بعد از اینکه بچه دار میشه ، یه مدت میره شهری که مامان جین سانگ هست و اونجا پیش اون کار میکرده بعد یه مدت غیبش میزنه و جین وو رو مامان جین سانگ بزرگ میکنه ، مامان یونگ وو از اینکه شوهرش همچین ادمی و با زنای مختلف هست رو میدونسته و قایمکی مامانه جین وو رو با پول ازش دور میکنه ، خب مامانه هم جوون بوده و هنرمند ،می فرستنش فرانسه و میگن دیگه برنگرد کره و همش ساپورتش میکردن ، بچه شو رها میکنه .
درواقع اینا همش دام و برنامه ریزی برای اهداف بزرگتره ...جین وو پیش اون خانواده تو یه شهر ساحلی بزرگ داشته میشده ،اینجا پرانتز باز کنم که مامان یونگ وو با همکاری یکی از زیردستانش که شخص خیلی متبحری بوده و قبلا ارتشی بودش ، این برنامه ها رو می ریخته ...یه دکتر اشنا هم می فرستن تو اون شهر که مداوم برنامه روزانه و سلامتی جین وو رو زیرنظر بگیره و به اینا گزارش بده ...
اینجوری بوده که تو یه مقطعی دیگه میگن خیله خب حالا هم اهدا کننده امادگی اهدا داره و هم گیرنده ، همون شخص زیردست رو تو یه روز بارونی می فرسته سروقت بنده خدا جین وو و به قصد کشت می زنتش ... جین وو رو که میارن بیمارستان و عمل میشه درحال بهبود بودش ولی مامان یونگ وو میره از دستگاه جداش میکنه تا بمیره و بتونه قلبش رو بده به پسرش ...رسما یکی رو میکشن تا قلبش رو زوری بدن به یکی دیگه ... اینجوری میشه که یونگ وو بدون اینکه بدونه اهدا کننده قلبش کیه ، عمل میشه و تو امریکا بهبود پیدا میکنه و برمیگرده کره ...
پارک کی یونگ هم یکی از همین پسرا بوده ، پارک کی یونگ وقتی مامان واقعیش میمیره از دوست صمیمی مادرش می شنوه که قرص هایی که مامانش می خورده باعث اعتیاد و مرگش بوده ؛ اون تحقیق میکنه و متوجه میشه که قرصایی که مامان یونگ وو به مادرش میداده اعتیاد اور بوده ، به این فک میکنه که چرا مامان یونگ وو باید مامان اونو بکشه ؟!
یه روز که اتفاقی به اتاق خالی مامانه داخل میشه تو لپ تاپش نتایج ازمایشی رو میبینه که تو قسمت اهدا کننده اسم خودش نوشته شده بوده و تو گیرنده اسم یونگ وو ، ازمایش دی ان ای میگیره و متوجه قضیه میشه ...پارک کی یونگ طفلک تنهایی به این همه حقایق تلخ پی برده بود ...تو تحقیقاتش متوجه میشه که کسی دیگه ای هم برای این اهدا وجود داره و اون جین وو بوده، راجبه جین وو تحقیق میکنه و متوجه میشه که اونم برادرشه ...اون نقشه میکشه تا جین وو رو قاتل نشون بده تا اینجوری جین وو بیفته زندان تا مادر یونگ وو نتونه نقشه های شومشو اجرا کنه ...خودش از قضا به خاطر داشتن هپاتیت بی از صف اهدا کننده ها خارج شده بوده ...ولی وقتی جین وو به عنوان مضنون دستگیر میشه جین سانگ اونو از مضن اتهام مبرا میکنه ...و اینجوری میشه که نقشه های مادره رو روال پیش میره ...
جین سانگ تو تحقیقات به این نتایج میرسه و متوجه این حقیقت تلخ میشه ، تو تحقیقات به پارک کی یونگ خبرنگار هم شک میکنن و درموردش تحقیق میکنن و وقتی خونه شو میگردن متوجه اثار جرم میشن ، پارک کی یونگ فرار میکنه و تو فرار زیردست مامانه یونگ وو می دزدتش و علی رغم اینکه رییس ینی مامان یونگ وو گفته بوده بکشش ، اونو تو یه خونه ای زندانی میکنه ...
جین سانگ ، کی یونگ رو پیدا میکنه و کی یونگ همه ی حقایق رو میگه ...یونگ وو نمیخاست حقیقت رو قبول کنه که مادرش همچین ادمی و اینجوری نقشه کشیده تا قلب کس دیگه ای بدزده ، دست اخر دوربینی که توی اتاق جین وو تو بمیارستان بود رو نشونش میدن و متوجه میشن که تیر خلاص رو خود مامانه زده که باعث مرگ جین وو شده ...
یونگ وو از اینکه برادرشو اینجوری از دست داده بود خیلی ناراحت میشه و از اینکه کی یونگ به جای اینکه وقتی حقیقت رو فهمیده بود به اون نگفته بود ناراحتتر ...خلاصه همه رو به دادگاه میکشونن و به سزای اعمالشون میرسن ...مامانه چشم سفید و وقیح بود و جرمش رو قبول نمیکرد و فک میکرد چون مادره پس حق داشته که این کارارو بکنه از طرفی پروژه ایکه به راه انداخته بود لو رفت و معلوم شد که چندین نفر دیگه رو هم اینجوری روشون نقشه کشیده بودن .... دست اخر تو دادگاه اعتراف کرد ...ولی اصلا حس شرمندگی و عذرخاهی و پشیمونی نداشت ...خیلی نفرت انگیز بود ...قاتل ...!
تو این قضایا یکی از مقصرین اصلی بابای یونگ وو بود بس که سست عنصر بود همه کاراررو سپرده بود به زن عفریته ش و اونم اینجوری همه ی پسراشو برای پسر خودش سلاخی کرده بود ، درسته خیانت کار قبیحی ولی درهرحال این حق رو به زن اصلی نمیده که بره پسرای دیگه رو برای پسر خودش بکشه ، اونم با همچین نقشه های دقیقی ...هردو مادر بچها رو هم دک کرده بود به شکلی تا اگه یهو مردن کسی صاحب در نیاد ...مامان کی یونگ رو کشته بود ، مامان جین وو رو هم با پول خریده بود ، درسته مامان جین وو به خاطر پول بچه شو رها کرده بود ولی دلیل نمیشه که یکی بیاد بزنه بکشتش که ...خیلی ادم نفرت انگیزی بود از این زنایی که فک میکنن خیلی می دوننن و میخان رو بقیه سوار بشن و یجوری از بالا حرف میزنن و بقیه رو حساب نمیکنن اعتماد به سقفن ...حالم بهم میزد زنه ...این بازیگر همه جا اینجوری نفرت انگیز بازی میکنه ...
درکل خییلی سریال قشنگی بود من فک نمیکردم سریالش انقد خوب باشه به خاطر نا این وو و بقیه بازیگرا زیاد بهش چشم نداشتم یهو از بی سریالی گفتم ببینم این چیه ...راستش نااین وو زیاد جذاب نی ولی تو این سریال به یه سری جذابیت هاش پی بردم ...خییلیا از بازیش بد گفته بودن ولی به نظرم ایرادی نداشت ...ایرادی هم اگه بود بیشتر به خاطر طرز نوشته شدن اون کاراکتر بود ، کلا یجوری بود سریالش که انگار احساسات رو زیاد دخیلش نکرده بود و اون احساس های همیشگی تو سریالا کره ای که مثلا یکی میمیره خودشوو جر میدن گریه میکنن و افسردگی و خشم و کینه و اصرار بر اینکه نه این کشته شده ، اینجور چیزای همیشگی توش نبود ...
به نظر من تنها کسی که بازیش ایراد داشت یونگ جو بود ، این بازیگر نه تنها بازی بلکه قیافه ام نداره ...فک کن با ارایش اینه بی ارایش چی میشه ...جای شکرش باقیه خوش هیکله ...☘🙄 شاید تو سریالای گذشته ش بازی خوبی رو نشون داده بوده ولی اینجا هیچی همه جا یجور بود ، وقتی دزدیده بودنش وقتی به یه موضوع هیجانی میرسید وقتی به حقیقت رسیدن اصلا وقتی دادستان چا بهش گفت بیا ازدواج کنیم ...همه جا یه قیافه و ری اکشن داشت ...درسته برای نااین وو گفتم که شاید به خاطر کاراکترشه ولی کاراکتر یونگ جو رو اصلا انگار هیچیی براش ننوشته بودن فقط گفته بود تو دادستانی این دیالوگا رو بگو ...صفر صفر ... با اینحال تو جذابیت داستانی سریال تاثیری ان چنانی نذاشته بود بازی ها ...شاید تو این برحه برای من اینجوری بود شاید یه وقت دیگه میدیدم منم اذیت میشدم ...ولی اینجوری نبودم خدا رو شکر ...
فک میکنم سریالی که کمتر تو درحال پخشی ها دیده شده باشه ...او اس تی خیلی قشنگی هم داشت که بهتون پیشنهاد میکنم حتما گوش کنین از اینجا :
اگه بخام دقیق محاسبه کنم از سال 2015 کی درامر شدم و بعد از سریال " پنیر در تله " فن " پارک هه جین " شدم . بعد از اون رفتم سریالا و فیلمای دیگه ای ازش را نگاه کردم . واقعا بازیگر فوق العاده ایه ، از اولین سریال هاش بگیر تا اون سال که من داشتم تو کاراکتر "یوجونگ" میدیدمش همیشه کاراکترای عالی داشته و بازیش 100هه . بازیگری که همه نوع ژانر رو امتحان کرده .
ولی از همون موقع مقاومت عجیبی تو دیدن سریال " عشقم اهل ستاره اس " داشتم 😁😁 شنیده بودم "هه جین " اینجا نقشش خوب نی و خیلی ذلیله و سریالش مسخره س و اینا . خودمم وقتی یه تیکه هایی ازشو میدیدم میگفتم اخه چرا هه جین همچین نقشی داره . خلاصه چون دوس نداشتم اشک و شکست اوپامو ببینم این سریالو نمیدیدم . ولی دیگه مقاومت رو گذاشتم کنار و تصمیم گرفتم نگاهش کنم . واقعا چرا همش مقاومت میکردم ؟!
" عشقم اهل ستاره اس " یا " کسی که از ستاره اومده " :
سریال درمورد "کیم دوجین"عه که 400 سال پیش از یه ستاره ای با دوستای دیگه ش برای تحقیق راجبه زمین به زمین اومده بودن تو این بین کیم دوجین فضایی به یه انسان کمک میکنه و کمکش با نمک نشناسی پاسخ داده میشه برای همین نمیتونه به موقع به دوستاش ملحق شه و به ستاره اش برگرده . سریال از اینکه چرا ستاره ای ها میخاستن راجبه زمین تحقیق کنن یا جزییات اینکه ستاره هه اسمش چیه و اینا نمیگه چون اصلا نیازی نی ،این یه سریال عشقی راجبه کیم دو جین فضایی و یه انسانه . خلاصه از اون موقع 400 سال میگذره و کیم دوجین از اون موقع به هیچ ادمی کمک نمیکرده که اتفاقی همون دختری که 400 سال پیش بهش کمک کرده بود رو باز میبینه ،دختره اسمش "چو سونگ هه " تو زمان مدرن بازیگره و همسایه اشه . خلاصه یه سری اتفاقات می افته و اینا عاشق هم میشن . و سریال راجبه عشق اینا و جزییات دیگه ایه که تو 20 قسمت رخ میده .
پارک هه جین اینجا اسمش " هی کیونگه " اون از یه خانواده ی پولداره ، از دبیرستان همکلاسی چو سونگ هه اس و عاشقشه و براش هرکاری میکنه ،حدود 12 ساله که داره عشقش را به هر طریقی ابراز میکنه و جواب منفی از چو سونگ هه میشنوه .
چون سونگ هه خودش میگه مرد ایده ال از نظرش اینه که کسی باشه که ازش مراقبت کنه در هر شرایطی و همیشه دوستش داشته باشه و تا ابد باهاش بمونه ، ولی عشق هی کیونگ را مداوم رد میکنه واقعا این ظالمانه نی ؟ هی کیونگ هندسام و پولداره تازه اون شرایط اخلاقی یا ایده ال را هم داره پس چرا باید همش رد شه ؟! ینی تو این 12 سال یه بارم به چشمت به عنوان مرد نیومده ؟! خیلی بی رحمانه س من اصلا قبول ندارم همچینن چیزیو . طفلک اوپام حتی براش داشت میمرد ولی بازم برگشت گفت ببخشید من هیچی ندارم تو پاسخ محبتت بدم .
🙄😑😑 بعد اون موقع یه ادم فضایی از راه نیومده عاشق اون شد . 😣 ولی خب من با اون دید غیرمنطقی و اینکه اه چرا باهاش این رفتارو داره و فشش بدم نگاه نکردم چون اینجوری کل سریال برام زهر میشد . دختره واقعا بامزه و خوش قلب بود اتفاقا خیلیم دلش میسوخت که هی کیونگ این همه ساله الافشه ولی خب میخاست فقط دوست بمونن . اخراش دیگه من نگاهم به عشق هی کیونگ یجوری بود که فقط دوسش داره و براش همه کار میکنه حتی اینم پذیرفته بود که اینکه اون یه طرفه عاشقشه دلیل نمیشه دختره زوری عاشقش شه چون دوست داشتن که زوری نمیشه و همینجوری چون خودش دلش میخاست پیش دختره بود و همراهیش میکرد .
بعدها برای اونم فرصت بهتری به وجود می اومد و کسی پیدا میشد که بهش عشق بده . پارک هه جین اینجا هم واقعا بازی تک و عالیی داشت انصافا بازیش از نقش اول که ادم فضاییه بود خیلی بهتر بود . کیم سوهیون که نقش ادم فضایی را داره ، درسته هندسامه ولی غیر اینکه خیلی خوب گریه میکنه و خوب کیس میره واقعا بازی چشم نوازی نداره .
تو کل 20 قسمت مداوم یه نگاه را داشت ، یه ری اکشن، عصبانی کینه ای ناراحت عشق همش یجور بود . تو این همه سال هم بازیش تغییر نکرده ولی هه جین واقعا وقتی بازی های قدیمش را نگا میکنم میبینم چقد پیشرفت داشته . با اینحال کیم سوهیونم الکی کیم سوهیون نشده ،میشه گفت همچینم بی تاثیر نبوده تو سریال اینکه بتونی تو کل 21 قسمت قیافه ی پوکر داشته باشی و بدون اینکه قیافت تغییر کنه عشق بورزی خودش یه نوع بازیگری .اینکه میگم زیاد چشمگیر نی خب سلیقه اس اولا دوما در برابر پارک هه جین به نظرم حرفی برای گفتن نداره با اینحال تو سریال با همون قیافه پوکر و بی حالتش صحنه های بامزه ای رو خلق میکرد . پشت صحنه هاشو که نگا میکردم کیم سوهیون از همه بیشتر میخندید 🤣🤣 همچنین از نوع بازی های احساسی و گریه هاش میشه فهمید چقد احساساتیه . تو همه ی سخنرانی های جوایزاش کلی گریه کرده .
کیم سوهیون برای این سریال کلی جایزه گرفته و با محبوبیتش بیش از پیش افزوده شده .
سریالش در کل هم داستانش قشنگ بود و هم بازیگرا توش خوب بودن . از طرفی گره موجود تو سریال و وجود یه قاتل هم تو سریال به جذاب شدنش بیشتر کمک کرده بود ، چون بالاخره همین که 20 قسمت فقط کشمکش عشق بین دوزوج و التماس های یه عاشق خسته را ببینی لطفی نداره . این سریال علاوه بر اینکه تو کره خیلی بیننده داشته تو چین و کشورای دیگه هم خیلی سر و صدا کرده بوده و نودل ها و مرغ سوخاری و حتی لوازمی که چون سونگ هه ازشون استفاده میکرد فروششون چندین برابر شده بود .
بیاین با قاتلمون اشنا شین که خودشم تو پشت صحنه اذعان داشت که هیچ دلیلی برای قتل نداره و همینجوری قاتله 🤣 شین سونگ روک ،بیشتر جاها نقش منفی داره ولی بازم جذابه ، اینجا هم نقش قاتل داشت و واقعا خیلی عوضی بود . از همه ی نقشای منفیش اینجا عوضی تر بود . من میخاستم کیم دوجین بزنه بکشتش ولی حیف کشته نشد . به نظرم جای اینکه نشون بدن تو زندانه نشون میدادن خودکشی کرد خیال بیننده راحتتر میشد 🙄🤣. و وجودش تو سریال باعث شد سریال جذابتر و باحالتر شه .
درکل از دیدن سریال خیلی لذت بردم هم خنده داره بود هم قشنگ ، سریال تو اون سال ،2014 خیلی ریت گرفته بوده و هردو بازیگرای نقش اصلی سریال جایزه هم دریافت کردن . اگه سریال عشق کمدی دوس دارین حتما پیشنهاد میکنم نگاهش کنین چون خیلی قشنگ بود .
این یکی از دوستای چون سونگ هه بود پسرای دورش را که نگاه میکرد براش میمردن ،بهش میگفت تو چقد خوش شانسی 😂 بامزه بود دوستش .
واقعا هم خیلی خوش شانس بود دختره .
تو یه صحنه هی کیونگ کل شهربازی را اجاره کرده بود که اونجا دوباره از چو سونگ هه خاستگاری کنه طفلک 🥰😔 اوپای رومانتیکم . نمیدونم چرا همیشه عشقاشونو تو جاهای اشتباهیی صرف میکنن .
درمورد سریال و داستانش بعدا یه پست جداگونه میذارم . فعلا نیاز بود نظراتم تا اینجا رو بگم . واقعا دیگه نمیشد صب کنم 😁
............. سریال سونات زمستان یکی از سریالای قدیمی کره اس که توضیحاتش رو تو پست بعدی میگم :
خدایا چطور ممکنه یکی 20 سال پیش انقد هندسام بوده باشه ؟! اوتوکه چینجا .
کانگ جونگ سانگ در سریال سوناتای زمستان
اصلا وقتی لبخند میزنه صورتش میدرخشه .
کیم سانگ هیوک
اینکه یکی باشه که همیشه طرفت باشه و کنارت خوبه ولی سوال اینجاست که تو اونو دوس داری یا نه وگرنه بودن اون کنارت حتی اگه تو هی بهش بگی متاسفی که اونو تو قلبت نداری و همش این حسو داشته باشی یجوری نی ؟! اون طرفم داره هدر میشه . طفلک خیلی اقا و باوقار و باشخصیت و باشعور و کلا دیگه همه چی تمومه با یه عشق اشتباهی داره فقط تا قسمت 20 هدر میره احساسات و عمر و تلاشش . میدونم 😆😭 اقا بیا اینجا . 제가 잘해줄게요
فتنه ی سریال
واقعا با خودش چندچنده این دختره از دبیرستان به یوجین حسودی میکرد "عکس یوجینو نذاشتم هنوز " این پسره هم که تو دبیرستان اب پاکی رو ریخت رو دستش . حالاام که نمیدونم والا یکی شبیه اون پسره دبیرستانی س یا خودشه حافظشو از دست داده چیه . هنوز معلوم نی قسمت 5م . با اینحال یکیو پیدا کردی خودتو چسبوندی بهش دردت چیه ؟! طرف شبیه همون پسر دبیرستانیه بوده که حالتو گرفته و رفته با یوجین ، حالا خودت پسررو اوردیش به دختره معرفیش کردی گفتی این دوست پسر منه ، بعد هی هم دختره رو جلوی دوس پسره خراب میکنی که این دختره نسبت به من عقده ی حقارت داره ، نمیدونم به دوست پسرای من همیشه چشم داشته می اومده بُر میزندتشون ، کی به کی میگه واقعا اینو ؟! اونی که از حسودی اینکه یه پسر خوب همیشه دور یوجین بود ولی یوجین عاشق یکی دیگه شد و داشت از حسودی میمرد که دوتا پسر عاشق یوجینن تو بودی . حقیر که تویی . این همه مال و منال و موفقیت و یه دوس پسر جذاب که چسبیدی بهش دیگه به چی اون دختره حسودی میکنی و اصلا هدفت چیه که پسررو دستی دستی خودت اوردی به دختره نشون میدی میگی ماله منه بعد هی هم جلوی پسره میگی این دختر بدیه که یه وقت پسره هوا برش نداره بره سمت اون ،فازت چیه واقعا . و همش داره از زبون دختره حرفای دوبهم زنی به پسره میزنه که اونو تو نگاه پسره بد و پسرباز نشون بده ،یا کسی که نامزد داره ولی به پسرای دیگه چش داره 🙄😶🤐 خب اصلا نمی اومدی خودتوو به دوستای دوران دبیرستان نشون بدی کرم دارین اصلا هی میاین به دوستای دبیرستان میچسبونین خودتونو ؟! جلل الخالقا .
البته خب یه همچین اوپای جذابی بایدم این همه براش جنگ باشه 😁 فتبارک ا..
من فقط موندم چه اصراریه که موهاشو اون رنگی کردن مثلا متفاوت بشه بعد هم تنش لباسای قهوه ای میکنن واقعا چرا اون موقع اینجوری مد بود؟!🤣
خب راجبه کاراکتر یوجین ،باید بگم خیلی مهربونو ساده س و نمیخاد دل کسی بشکنه ، از طرفی به قول جونگ سانگ "الان دیگه معلوم شد پسره جونگ سانگه ،الکی داشتن گولم میزدنا 😄" اینکه انقد مهربون باشی دیگران را دچار معذب بود اشتباه انداختن این چیزا میشی ، اول اینکه طرف نمیدونه با این همه مهربونی تو بهت چی بگه و کاراتو چجوری هضم کنه دوم اینکه ممکنه فک کنن باعث سوتفاهم شن . همین خصلتش باعث شده این همه ساله نتونه به سنگ یان نه بگه . و تا ازدواج دارن پیش میرن در حالیکه اصلا سانگ هیوک رو به عنوان مرد نمیبینه ، این همه ساله دست همم نگرفتن چه برسه به کیس ،اصلا نمیتونه باهاش حرف بزنه چون میترسه ناراحت شه خب این چه رابطه ی مسخره ایه . یا رومی روم یا سنگی سنگ . حالاام که فهمیده از جونگ سانگ جدید خوشش میاد و میخاد با پسره کات کنه و ازدواجو بهم بزنه یه عالم مشکل پیش روعه . خانواده خودش خانواده پسره ،خود پسره دست بردار نی . خلاصه اینکه با اینکه تقصیر خنگی خودشه که مرزهاشو مشخص نکرده ولی خیلی داره بهش سخت میگذره و یه عالم بار روی شونه شه از طرفی تصمیمم نمیتونه بگیره . پووف . راستشو بخای سانگ هیوک هم داره از این رفتار دختره سواستفاده میکنه و خودشو تحمیل میکنه ،زوری زوری که ازدواج نمیشه . گرچه دختره این مدت باید تکلیف پسررو روشن میکرد ولی نکرد ،ولی این مدتم که باهم بودن یه بارم درست حسابی به پسره اهمیت نمیداد این چه قرار ازدواجیه که مثلا یه بارم یه شالگردن برای پسره نبستی ، بعد جونگ سانگ از راه نرسیده داره براش شال گردن میبنده . خب کارش درست نی دیگه .
واقعا یه رنگ مو و استایلش چقد تو قیافه ی ادم تاثیر میذاره ها لامصب تو هر جفتشم به شدت هندسامه سریال سونات زمستانی زمستان سوناتا
واقعا کنجکاوم ببینم مامانه جونگ سانگ چرا اینکارو کرده 🤔🤨
خب میرسیم به معرفی این سریال زیبا و خاطره انگیز برای من به دلایلی که بعدا میگم :
قبلا تو پست «سونات زمستان ۱» راجبه قسمتای اول سریال نظرامو گفتم ،حتما اون پستارو هم نگا کنین .
اول بذارین معرفی کنم :
از راست یوجین .کانگ جونگ سانگ یا لی مین هیوک ،سانگ هیوک .دوست دوران دبیرستان که خودشو چسبونده به لی مین هیوک
سریال سونات زمستان یا اهنگ عاشقانه ی زمستان :
این سریال دومین سریال از سری "تترالوژی عشق بی پایان" ساخته ی یه تهیه کننده ای "اسمش مهم نی " که از سال 2002 شروع شده تا 2006 . درواقع من اولین سری رو هم دیدم بدون اینکه بدونم
سریال راجبه "کانگ جونگ سانگ " دانش اموز دبیرستانیه که از سئول به یه شهر دیگه انتقالی میگیره و هدف پنهانی پشت این انتقالیشه اونجا با یوجین و سانگ هیوک که دوست دوران بچگین اشنا میشه و از همون اول با سانگ هیوک چپ می افته به خاطر همون دلیل که پایینتر میگم ، و چون میبینه سانگ هیوک چسبیده به یوجین میره با یوجین طرح دوستی میریزه ولی درواقع ازش خوششم اومده . خلاصه اینا چندوقت باهم دوست میشن و بهم علاقمند میشن ولی یه روز خبر میاد که کانگ جونگ سانگ مرده ،ده سال از اون قضیه میگذره و یوجین یه روز تو خیابون مردی رو میبینه که خیلی شبیهه کانگ جونگ سانگه و قصه از اینجا شروع میشه ...
بقیه خلاصه با اسپویل :
درواقع کانگ جونگ سانگ انتقالی گرفته به اون شهر چون باباش تو دانشگاه اون شهر استاده ، میخاد بره که باباشو ببینه ،اون یه عکس از فردی که فک میکنه باباشه داره ،و اون فرد بابای سانگ هیوک بودش 😄 برا همین با سانگ هیوک چپ بود ، ولی وقتی کپی عکسی که دستش بود را تو البوم خانوادگی یوجین میبینه فک میکنه ممکنه باباش ،بابای یوجین باشه و در اینصورت اونا خاهر برادر میشن ، برای همین دچار سوتفاهم میشه و میخاد با یوجین کات کنه ...
"اینجا یه چیزی بگم سوتی سریال مامان جونگ سانگ یه زمانی عاشق بابای یوجین بوده حالا به دلایلی بهم نرسیدن و طبیعتا مامانه یوجین باید از اون زن خوشش نیاد چرا عکسی که توش زنه بازوی شوهرشو گرفته رو این همه سال تو البوم خانوادگی نگه داشته ؟" "
و بعد سر قراری که باهم گذاشته بودن نمیره و تصمیم میگیره با مامانه برن امریکا ولی نصفه راه پشیمون میشه که دختترو اونجا کاشته ، میدوه میره که ازش خدافظی کنه ولی تصادف میکنه ، فرداش که یوجین میره مدرسه میفهمه که کانگ جونگ سانگ مرده و شوک بهش وارد میشه و اینجوری میشه که ده سال به یاد جونگ سانگ میمونه و البته تو این ده سال قرار شده با سانگ هیوک ازدواج کنه ولی بعدا یهو یه نفرو تو خیابون میبینه که عینهو کانگ جونگ سانگه ، دوباره مجنون میشه ، چندروز بعدش دوست دوران مدرسه شون که از فرانسه اومده دوس پسرشو میاره به اینا معرفی میکنه همه دهناشون باز میمونه از شباهت دوس پسره که اسمش لی مین هیوکه با جونگ سانگه فقید ، خلاصه اینجوری میشه که بازم دفتر عشق این دو شروع میشه و یوجین دوباره عاشق لی مین هیوک که خیلی شبیه کانگ جونگ سانگه فقیده میشه ،درحالیکه نمیدونه که این طفلک خود جونگ سانگه و حتی خود مین هیوک هم خبر نداره که همونیه که یوجین عاشقشه . خیلی قشنگه نه ؟ و سریال 20 قسمت طول میده تا اینارو بهم برسونه .
سونات زمستان
یخورده راجب کاراکتر کانگ جونگ سانگ یا لی مین هیوک :
قسمت 14 : یوجین شی ،من جونگ سانگم ! همون کانگ جونگ سانگی که ده ساله عاشقشی !
کانگ جونگ سانگ :
شماها همگی تو کلوپ پخش بودین ،درسته ؟! شنیدم یکی دیگه ام بوده ، آ.. کانگ جونگ سانگ ، به نظر میاد با اون دوست "منظور کانگ جونگ سانگ " صمیمی نبودین ، حتی اسمشم نمیارین ... ادم مرده ؟! شما که حتی به مراسم خ
اکسپاریشم نرفتین ،چطوری مطمئنین مرده ؟ هیچ وقت به این فک نکردین که اون ادم ممکنه تصادف کرده باشه و حافظشو از دست داده باشه و بعد اسمشو عوض کرده باشه ؟ بعد از اینکه منو دیدین حتی یه بارم همچین فکری به ذهنتون خطور نکرد ؟! اینکه من کانگ جونگ سانگ باشم حتی یه بارم بهش فک نکردین ؟
به نظر میاد واقعنم اینطور به نظر میاد که هیشکی با کانگ جونگ سانگ صمیمی نبوده ، اون تنهای تنها بوده و تنها کسی که این مدت به فکرش بوده فقط یوجین بوده اونم به این واسطه که دوسش داشته . چه حسی داره وقتی حافظتو از دست داده باشی بعد خود گذشته ت رو بشناسی و بفهمی یه نفر ده سال فکر و ذهنش تو بودی ؟! تو در حال زندگی خودت بودی و اصلا نمیدونستی اون ادم وجود داره و اون ادم مدام با خاطرات تو زندگی میکرده . غم انگیزه .
علاوه بر اینکه چهره ی مردونه و مصمم و اقایی داره یه چهره ی معصوم و بچگونه و کیوتی هم داره . فتبارکا....
یه داستان کوتاه بود که جونگ سانگ اولین بار که یوجین رو دید بهش گفت خیلی قشنگ بود کره ایشو مینویسم قشنگه . معنیش این میشه که یه نفر میره به کشور سایه ها و مردم اونجا به این ادم عادت نمیکنن چون نااشنا بوده ، برای همین طرف همیشه تنها میمونه .
그림자 나라에 간 사람이 있었어요 , 그런데 거기에서는 아무도 이 사람한테는 익숙하지 않았어요 . 그래서 외로웠어요 .
جونگ سانگ چون تنها بود و دوست خاصی نداشت برای همین این داستان رو به یوجین تعریف کرد ینی داشت بهش میگفت که تو نظر دیگران من ادم عجیبیم و در واقع خودش را اون ادمه که تو کشور سایه ها داره زندگی میکنه معرفی میکنه . اوپام ☹ برای همین کسی بهم نزدیک نمیشه و تو اولین نفری هستی که باهام در دوستی را باز کردی و این خیلی برای هردوشون ارزشمند بود . برای یوجین که با اینکه سالها یه دوست مذکر داشت که همیشه هواشو داشت و دوسش داشت قایمکی ،ولی اون منتظر عشق و شاهزاده اسب سفید خودش بود ،منتظر قسمت خودش ،هیچ وقت به سانگ هیوک به چشم مرد نگاه نکرده بود ،حتی وقتی اون همه سال باهم قرار میذاشتن و میخاستن ازدواجم کنن . انقد که بهم چسبیده بودن و از اون طرف انقد که یوجین تو گذشته و خاطراتش با جونگ سانگ و اینکه عشقی که تازه پیدا کرده یهویی ناپدید شد غرق بود نتونسته بودن زندگی جدید با ادم جدید رو شروع کنن . برای همین یجورایی بای دیفالت باهم مونده بودن .
سونات زمستان
کانگ جونگ سانگ به خاطر شرایطی که داشته تو بچگی و نوجوانی مداوم افسرده و تنها و بلاتکلیف و اینکه نمیدونست کیه و چیه و باید چیکار کنه ،همچین شخصیتی داشت ،انگار کل زندگیش بند این بود که بدونه پدرش کیه وقتی بفهمه پدرش کیه میتونه به خودش فک کنه . نمیدونم این حسو تجربه کردین یا نه ولی من خیلی جونگ سانگ رو درک میکردم . 🙁😓 ولی بعد تصادف و اون کاری که مادرش کرده بود یه ادم سرراست و تکلیف روشن و مطمئن و شوخ و شنگ و به شدت جذاب و پر از شور و شوق زندگی شده بود . بعد از اینکه فهمید کی بوده و چی به سرش اومده شخصیت هاش قاطی هم شد یخورده کانگ جونگ سانگ بود یخورده لی مین هیوک . مخصوصا وقتی عاشق یوجین شد کلا زندگیش تغییر کرد . کلا عشق همینجوریه مخصوصا با ادمایی با زندگی های پیچیده .
سونات زمستان
برای من سریال تا قسمت 14 خیلی هیجان داشت و خیلی دوسش داشتم جوری که چندین بار بعضی از صحنه هاشو دیدم . جونگ سانگ چه وقتی جونگ سانگ بود چه وقتی مین هیوک فوق العاده مرد عالیی بود ، دوتا از صحنه هاشو خیلی دوس داشتم که تو اینستا میخام بذارمش ،اینکه با دیدن یوجین که انقد غرق در عشق گذشته شه سعی داشت اونو به زندگی برگردونه و دوباره سرزنده ش کنه وقتی که فهمیده بود شبیه عشق گذشته ی یوجینه اونو برده بود همون جایی که یه زمانی یوجین با جونگ سانگ اولین قرارشونو گذرانده بودن بهش میگفت : نگاه کن ،اطرافتو نگاه کن ،اینجا انقد زیبا و دلپذیره ولی چیزی که تو داری میبینی چیه ؟! جز خاطرات چیزی نی درسته ؟ جز خاطرات غم انگیز هیچی نمیبینی . تا کی میخای اینجوری با خاطرات یه ادم مرده زندگیتو بگذرونی ،اینجارو نگاه کن ببین چقد زیباست ،اون میخاست به یوجین بفهمونه زندگی همچنان جریان داره . طفلک نمیدونست اونی که یوجین انقد شیفته و عاشقش بوده خودش بوده 😭😢 من خیلی اون حرفاشو دوس داشتم .
یه صحنه ی دیگه ایم بود که وقتی تو تله کابین بالای کوه گیر افتاده بودن باز یوجین ذل زده بود بهش که خاب بود بلند شد دوباره قیافه کلافه هارو گرفت بهش گفت اونی که انقد عاشقشی اگه الانم زنده بود همینجوری عاشق هم می موندین ؟! یوجین شی چون اون ادم مرده انقد عاشقش موندی ؟! چون دیگه تو این دنیا نی ، یخورده فک کن و ببین این عشقه یا وسواس ؟! تو بهم گفتی که من نمیدونم عشق چیه ولی اینی که من دارم از رفتار تو میبینم هم عشق نی . اینکه به یه ادم مرده فک کنی عشق نی .
خیلی این دیالوگاشو دوس داشتم .
مجسمه ی کانگ جونگ سانگ و یوجین هنوزم تو شهری که توش این سریال فیلمبرداری شده هست .
به نظر من دختره فقط تو گذشته گیر کرده بود حتی وقتی که مثلا بهم رسیدن و مشکل خانواده ها و اقای نامزده ینی سانگ هیوک حل شده ،"به نظر میاد دردشون برای مخالفت فقط این بوده که این پسریه که شبیه عشق گذشته بوده ،حالا که طرف عشق گذشته هه اس پس مشکل حله حالا میتونین باهم برین .هه خنده داره ." با اینحال مداوم باهم درمورد همون چندصباحی که تو گذشته بودن حرف میزدن فلان موقع یادته رفتیم کوه فلان موقع یادته معلم تنبیه مون کرد ، تاکی قرار راجبه گذشته حرف بزنین . الان چی دوس دارین کی هستین چه خصوصیاتی دارین . دختره که صددرصد هیچ تغییری نکرده . فقط تو گذشته و خاطرات مونده . پسره این همه تغییرات کرده و حالا حافظشو به دست اورده نصفه نیمه و کنجکاوه قبول ولی تا کی ....من نمیدونم چه احتیاجیه هی راجبه ده سال پیش حرف بزنن خب یادش نمیاد بنده خدا اوپام .انقد این یاداوری و عشق و عاشقی بعدشو کش دادن ،بعد حالا همه ی اینا هیچی ،با اینکه بهم رسیده بودن بازم غمگین بود دختره . من واقعا درکش نمیکردم . انقد این کش مکش و مادر دختره قبول نمیکرد . مادر جونگ سانگ هم اخه معلوم نبود مرگش چیه 🙄😄طفلک پسره 30 سالشه خب بهش بگو باباش کیه دیگه چرا انقد قایم میکنی . حالا تو به عشقت نرسیدی این بدبختم نباید برسه . الکی گفتش شما خاهر برادرین باز ازهم جداشون کردن . یه مدت این مامانش موش دوونی کرد بعدشم که خود باباهه فهمید این پسرشه و رفت بهش گفت تو پسر منی این همه مدته منتظر این بود که بشنوه باباش کیه اصلا ذوق نکرد بیشتر دچار سردرگمی و ناراحتی شد که پس چرا مامانم دروغ گفته و منو یوجین را جدا کرد اینهمه دقمون داد .طفلکی ها .
نظرم راجبه پایان سریال : به نظرم تو اینجور سریالا پایان بندی خیلی مهمه :
درکل بخشای رسیدن این دونفر بهم رو انقد کش دادن که موضوعات فرعی که پایه ی سریال بود مثلا اینکه باید می فهمید باباش کیه و خب یه ذوقی چیزی برای بابا دار شدنش ،یا بهم رسیدن این دونفر رو انقد هول هولکی و بد تموم کردن که واقعا نگم تمام لذت چون بی انصافیه ولی حالم خیلی گرفته شد . اخرش معلوم میشه جونگ سانگ تومور داره بعد اینکه میفهمه یوجین خاهرشه میخاد بره امریکا که دیگه یوجین رو نبینه یوجینم قرار شد دوباره با سانگ هیوک ازدواج کنن برن فرانسه ،رفتن با هم خدافظی اخر رو هم کردن به یوجین گفت دیگه همونبینیم بیا فقط همون دیدار اخر برامون خاطره بمونه . بعدش سانگ هیوک فهمید این تومور داره رفت به یوجین گفت قضیه را رفتن فرودگا دنبالش ولی هواپیما پریده بوده بعدش به یوجین بلیت نیویورک خرید داد گفت برو دنبال جونگ سانگ ولی چرا یوجین نرفت پیش جونگ سانگ ؟اینا این همه عاشق هم بودن تو بدی و خوبی ،از اون طرف جونشون برای هم در میرفت چرا وقتی فهمید جونگ سانگ احتمال مرگش هست نرفت دنبالش خب این چه عشقیه ؟ده سال خودتو اون سانگ هیوک بدبخت رو دق دادی حالا که راها همه بازه و همه راضی نرفتی دنبال عشقت ؟! اونم درحالیکه مریضه . واقعا اینجاشو دوس نداشتم . اصلا منطقی نبود و با روال سریال و کاراکترایی که از این دو بهمون نشون دادن جور در نمی اومد . اخر اخرش بهم رسیدن ولی این موضوع واقعا رو دلم مونده . حتی من ترجیح میدادم واقعا خاهر برادر در بیان یا جونگ سانگ بمیره ولی اینجوری تمومش نکنن . به نظرم همه ی اینا به این دلیله که به خاطر ریت و پر کردن هر قسمت یک ساعته و خب طرفدارای سریالای این مدلی که هی سنگ اندازی بین دو عاشقه ، زیاده ، انقد این موضوع را کش میدن تا بیننده رو دنبال خودشون بکشونن در حالیکه به اندازه ی کافی بازیگر و داستانش جذابیت داشت که بتونن با موضوعات دیگه ای 20 قسمت رو پر کنن . ولی همش با قهر و اشتی و غم و گریه و فلان هی کشش دادن و دقیقا جایی که باید این دوتا بهم برسن نابودش میکنن داستان و شخصیت ها رو . واقعا نمیدونم چرا همیشه یجوری باید برینن تو ته سریال . ولی خب میگم با همه ی اینا واقعا سریال قشنگی بود . با اینکه برای 20 سال پیشه و خب ابهای مرسوم رو هم نادیده نمیگیرم ولی درکل دوسش داشتم حال و هواشو . و مخصوصا بازیگر نقش کانگ جونگ سانگ فوق العاده جذاب و نفسگیر بود .
سونات زمستان
حواشی سریال :
حالا بذارین از جستجوهام راجبه حواشی سریال بگم که اوه تمومی نداره از این سریال گفتن 😁
همونجور که گفتم سریال سال 2002 پخش میشده ، و همون موقع از همون قسمتای اول کلی طرفدار پیدا کرده جوری که حتی پلیس های گشت اطراف یا کسایی کهتو بیمارستان و هتل بودن همه دور بازیگرای این سریال جمع میشدن تا ازشون امضا بگیرن . این سریال یجورایی نقطه عطف زندگی بازیگر نقش کانگ جونگ سانگ هم حساب میشه ، معروفیت ایشون انقد زیاد شده در طی پخش و حتی بعد از پخش و سالهای بعدش که بزرگوار تبدیل به ثروتمندترین سلبریتی کره در سال 2006 شناخته میشده . و تا جایی که سهامش تو کمپانی انقد زیاد میشه که الان شده رییس کمپانی و داره کمپانی را اون میگردونه .در طول فیلمبرداری و بعد از اون فنها می اومدن پیش بازیگرا و امضا و بغل میگرفتن و بازیگرا با روی باز بهشون خوش امد میگفتن . فک کن تو اون سرما و برف بازی کنی و خسته و بعد فن سرویسم بدی واقعا اینا انسان نیستن فرشته ان . نه تنها توی کره خیلی ترکونده بلکه تو ژاپن حتی از کره هم بیشتر ترکونده سریال ، این سریال برای اولین بار تو شبکه ی ملی ژاپن پخش شده به زبان کره ای ،ممکنه بدونین کره و ژاپن باهم اختلاف داره ولی همچین اتفاقی تا اون زمان اصلا سابقه نداشته ،نخست وزیره وقت اون موقع ژاپن تو مصاحبه ای گفته بود کانگ جونگ سانگ حتی از اونم معروفتر و محبوبتره تو ژاپن ، طرفدارای کانگ جونگ سانگ زنای 40 به بالا بودن ،بیشتر کسایی که خانه دار هستن و سریال رو دنبال میکردن ، به کانگ جونگ سانگ لقب پادشاه لبخند دادن ، خدا خدا ین و وون ، برای هر قسمت پخش و تبلیغ های سونی و عینک پول از ژاپن عزیز پول به جیب اوپای بزرگوار رفته .
اثر دست کانگ جونگ سانگ و یوجین تو خیابونی که شب کریسمس قرار داشتن
تو سال 2004 که اوپا برای اولین بار به ژاپن سفر کرده میلیون ها طرفدار توی فرودگاه و بیرون و حتی توی هتلی که قرار بوده بره منتظر ورود اوپا بوده ،حدود 200 خبرنگار از به زمین نشستن هواپیماش "فیلمشو که میدیدم یاد امام خمینی می افتادم 🤣🤣🤣🤣" تا زمانی که میره هتل و بعد برنامه غیره فیلم گرفتن بیش از 300 پلیس اومده بود فرودگاه برای اینکه جمعیت رو کنترل کنن ، اوپا خودش از این همه جمعیت دهنش باز مونده وای فیلمش خداس لینکشو میذارم فقط باید ببینین . زمانی که میخاسته بره برای برنامه ای که دعوت بوده و فنا هم اونجا بودن ، بیرون هتل یه عالم فن بودن و بعضی هاشون وحشی بازی در اوردن اومدن جلوی ماشین اوپا و حدود 10 .20 نفر زخمی شدن ،ساعتها ایستاده بودن تا روی ماه اوپا را ببینن ، خوش به سعادتشون . اوپا انقد از اینکه این تعداد ادم به خاطرش زخمی شده بودن ناراحت شده بوده که توی برنامه میگه که شاید اون مغرور شده که این اتفاق افتاده ادم چقد فروتن اخه ، عذرخاهی میکنه و ابراز نگرانی برای کسایی که زخمی شدن ، و حتی اشکم میریزه و تو طول برنامه نمیتونه لبخند زیبای بهشتیش رو به ملت نشون بده انقد ناراحت بوده . رسانه های ژاپن میگن اون خود خوده کانگ جونگ سانگه انقد اقاس .
تابلوی کنار خیابون : محل فیلمبرداری سریال سونات زمستانسونات زمستان
مکانهایی که این سریال فیلمبرداری شده اون شهر کنار دریاچه ،مدرسه و جنگله و خیابونه که محل قرار جونگ سانگ و یوجین بوده ، خونه های این دونفر همشون محل های توریستی شدن برای اولین بار همچین اتفاقی افتاده بوده ،سیل جمعیت از ژاپن می اومده کره فقط به خاطر این سریال و محل های فیلمبرداری و تا اون مدرسه ههرو نمیرفتن ول کن نبودن . همین الانشم تو اون مکان مجسمه ی سریال هست و هنوزم سریال و اون بازیگر تو دل همه ی فنهاش جا داره . خلاصه که شاید از نظر من یه جاهاییش ایراد داشت ولی فن 20 سال پیش ایراداشو ندیده مجون و شیفته ی اوپا و سریال شده بود و این همه سر و صدا کرده بود .
مجسمه ی یوجین و کانگ جونگ سانگ تو خیابونه که قرار گذاشته بودن .
شما میتونین تو این لینک قضایعی که گفتم رو هم ببینین خیلی باحاله :
اها راستی یه موضوع مهم یادم رفت بگم که نقطه ی اغاز جدید برای سریال دیدن هام حساب میشه و ازش خیلی خوشحالم . این سریال زیرنویساش زیاد باحال نبود و علاوه بر اون سینکم نبود من یکی دو قسمت اولو دستی با بدبختی سینک کردم ولی بازم اونجوری که باید نبود . قسمتای بعدی زیرنویس مشکل داشت و تو اون برنامه ای که میشد سینک کنمش باز نمیشد برای همین کلا از خیر زیرنویس گذشتم و بی زیرنویس نگاهش کردم و بعد فهمیدم من همش متکی به زیرنویس بودم و دقیق به جملات توجه نمیکردم ، میتونم به ضرص قاطع بگم 70 .80 درصد سریال رو کامل متوجه شدم با اینکه خیلی تند تند حرف میزدن مخصوصا اوپا اصلا واضح صحبت نمیکرد و یه سری کلمات را نمی فهمیدم و خب کلا یجوری که وقتی نمیفهمی کلمه چیه نمیتونی بنویسیش تا معنیشم پیدا کنی ولی تو بقیه جمله متوجه فحوای کلام میشدم ، به نظرم واقعا خیلی کمک کننده س دیدن بی زیرنویس باعث میشه گوشت تیز بشه نسبت به دیالوگ ها و حداقل اونایی که تا حالا خوندین و بلدین را کاربردشو بیشتر یاد بگیرین و تکرار کردنش طبیعتا خیلی تاثیرش بیشتره من حتی بعضی جاهاشو مینوشتم همون دوجایی که تعریف کردم خیلی دوس داشتم رو نوشتمش . 😄🥰 من همیشه دوس داشتم زبان کره ای رو یاد بگیرم تا بتونم سریال رو بی زیرنویس ببینم و اهنگارو بفهمم و باهاشون تکرار کنم کلا از طرز صحبت کردنشون لحنشون و اون حالت ملایم و مودبی که این زبان داره خیلی لذت میبرم و برای همیناش بود که خیلی دوس داشتم بتونم اونجوری حرف بزنم . واقعا یکی از کارایی که تو تمام عمرم کردم و دارم ازش لذت میبرم همین یادگیری زبان کره ایه . اگه زودتر خیلی زوتر مثلا 15 سال پیش مث دخترای الانی فن کره میشدم و میرفتم سمت یادگیری زبان شاید الان خیلی موفقتر بودم . حداقل چیزیکه دوس داشتمو خونده بودم و براش تلاش میکردم و بعد بیکار می بودم نه که یه عمر مهندسی بخونم و بیکار باشم . خلاصه که حتی اگه سنتون بالاس ولی چیزیو دوس دارین حتما برین دنبالش حداقل تو این همه سختی و بدو بدو و ناعدالتی و غیره ادم باید یه چیزی داشته باشه که پناهگاه امنش باشه و ازش لذت ببره . اگه میتونین البته ، برای منم این فرصت طلایی به لطف یکی از دوستام که بهم گفت همچین امکانی رایگان هست پیش اومد . وگرنه اگه به پول بود که طبیعتا خب زودتر میرفتم ولی پول نداشتم . بعد به کلاس زبانای بیرون هم علاقه ای نداشتم . 😁 خلاصه اینجوری .
سلام چطورین . من بالاخره وقت کردم این سریال رو ببینم .حقیقتا انتظار نداشتم انقد جذاب باشه از همون قسمت یک . واقعا یه سریال از همون قسمت یک جذابیتش را نشون میده اگه نتونه از همون قسمت یک بیننده را جذب کنه به نظرم یخورده با شکست مواجه شده . چون خیلیها از جمله خودم با دیدن یه قسمت راجبه اینکه ادامش را ببینین یا نه تصمیم میگیرن . گاهی هم پیش میاد که به سریالا فرصت بدم و تا 4.5 قسمت رو ببینیم ولی این در زمانیه که یکی از بازیگرای خیلی موردعلاقم توش بازی کرده باشه . گرچه کلا سریال دیدن متغیرهای خیلی زیادی درش دخیله از خود سریال بگیر تا حال درونی بیننده .
از زمانیکه معلوم شد #یوک_سونگجه در این سریال قرار بازی کنه همش منتظر بودم و خبراشو رصد میکردم . این اولین نقش اول یوک سونگجه است و از تلاشهاش کاملا معلوم بود که خیلی برای این نقش تلاش کرده و واقعا به نحو احسن انجامش داده .
این سریال را از روی یک وبتون خیلی معروف ساختن و ممکنه یه سری چیزاش تو سریال متفاوت باشه . قاشق طلایی ، داستانش راجبه " لی سین چانه " که خانواده فقیری داره و داره با کار کردن توی سوپرمارکت و کتک خوردن از قلدرها و پولدارای مدرسه پول جمع میکنه . و هونگ ته یونگ که به یکی از مرفه ترین طبقات جامعه تعلق داره . سین چان یه روز تو راه مدرسه به یه فروشنده ی دوره گرد برمیخوره که داره یه قاشق طلایی سحر امیز می فروشه که ادعا داره اگه سه بار با اون تو خونه ی یه پولدار غذا بخوره جاش با اون عوض میشه به این شرط که شجاعت اینو داشته باشه که بتونه خانوادش را رها کنه . تو قسمت دو سین چان اینکارو تونست با زحمت انجام بده و الان جاش با ته یونگ عوض شده . ولی قضیه جالبیش اینجاست که هردو میدونن که خانواده هاشون تغییر کرده . و این چالش داستانه که سریال را جذابترش میکنه .
تو این دوقسمت بازی یوک سونگجه خیلی خوب بوده و حتی بازی بازیگر ته یونگ هم خیلی دوس داشتم . و یه کیوتی توش هست که دوس داشتنیش کرده . واقعا کنجکاوم بدونم قسمت های بعد چی میخاد بشه .
ولی تو این دوقسمت چیزی که به ذهنم اومد این بود که سین چان با اینکه مشکلات خیلی زیادتری نسبت به ته یونگ داره به خاطر فقرش و دردسرایی که تو خانواده و زورگویی های توی مدرسه هم با اینحال خیلی قویه و چشمش به اینده شه تا بتونه هرجور شده اینده شو تغییر بده . ولی ته یونگ با اینکه مشکلات خاصی نداره و مرفه زندگی میکنه و دغدغه طبیعتا غیر درس خوندن نباید نداشته باشه با اینحال از طرف پدرش و سرزنش هاش مداوم تپش قلب داره و استرس و قرص میخوره و تا تقی به توقی میخوره اون حالت بهش دست میده .
با اینحال طفلک اصلا بدجنس نبود مجبور شد که اون کارو با سین چان بکنه . حالا منتظرم ببینم با تغییر خانواده هاشون حالا که سین چان تبدیل به ته یونگ شده پدرش این سری چه نقشه هایی برای پسرش داره . چون تو قسمت دو که خیلی جا خورد از رفتار سین چان . باید دید این هفته چی میشه .
نظرم بعد از دیدن سریال :
سریال کره ای قاشق طلایی رو دیدم تموم کردم . از اولم به این بابای هوانگ ته یونگ شک کرده بودم که چطوری انقد خونسرد و بی تفاوت و مشکوکه . نگو از اولم میدونسته که لی سین چان جاشو با هوانگ ته یونگ عوض کرده . خیلی نقش بیخودی داشت خوشم نیومد ازش تو این سریال .
اینکه یه طمعکار هم اومد و جاشو با لی سین چانی که هوانگ ته یونگ شده بود عوض کرد هم جالب بود نمیشد نقش اولو بکشن که . در کل سریال خوبی بود ولی من زیاد از روندش خوشم نیومد باگ خیلی زیاد داشت که اخراش خودشو نشون داد ، یکی اینکه اگه با استفاده از قاشق طلایی تو زندگیتو عوض میکنی با کس دیگه پس هر ادمی که تورو میشناخته تورو با عنوان جدیدت میشناسه نه اون قدیمیه چجوریه که یه همچین چیز غیرممکنی را یهو همه باورشون میشه مخصوصا دختره ، در جیک ثانیه متوجه شد که سین چان جاشو با هوانگ ته یونگ عوض کرده . اصلا از دیدگاهای دختره و خانواده کودن سین چان خوشم نمی اومد .خانواده سین چان که احمق بودن و چسبیده بودن به غرور کاذبشون اگه کمکای سین چان نبود همون مغازه و خونه رو نداشتن وضعشون از قبلم بدتر میشد . از صدقه سری اون تازه یخورده وضعشون از اسفناکی در اومده بود . دختره هم عقل نداشت . همش به سین چان میگفت برگرد به خود واقعیت اخه چرا اون دیگه تو این سالا به عنوان ته یونگ زندگی کرده و تونسته از استعداد و تواناییش درستی استفاده کنه چرا باید برگرده به همون سین چان بیکار و بدبخت .
من با این حرف یارو هم موافقم . همه چی پوله حتی خدا هم پول پرسته .
سین چان حتی اگه جایگاه واقعیش بود صددرصد می اومد زیردست ته یونگ کار میکرد و پیشرفت میکرد . چون زرنگ بود همونجور که بازم جاش با یه باغبان عوض شد و تونست کلی سرمایه جمع کنه و موفق شده بود . سین چان تو خانواده خودش همش عقب کشیده میشد ، به خاطر غرور کاذب خانوادش نمیتونست کاری که دوس داره رو انجام بده ،برا همین که نخاست برگرده به اون جایگاه . یه جای دیگه ش که دوس نداشتم تو داستان این بود که سین چانی که تونسته بود خانوادشو رها کنه چطور نمیتونست دختترو ول کنه اینجاشم خیلی مسخره بود کسی که این کارو میکنه طبیعتا خانواده ارجحتر وقتی خانواده رو ول میکنی دیگه عشق چه معنیی داره . یه چیز دیگه ای دوس نداشتم این بود که همش میخاست شعار بده که پولدار شدن خوب نی حالم از این شعار مسخره بهم میخوره . جالبیش اینجا بود که ته یونگ واقعی وقتی فهمید بابایی که به عنوان بابا تاحالا میشناخته باباش نی اصلا شوک زده نشد . یا نگفت که چرا بابامو کشتی و فلان . اون داد و بیدادش تو اون صحنه هم بیشتر به خاطر بابای سین چان بود . سنگ اونو بیشتر از بابای خودش به سینه میزد .
ممکنه به قول سریال سین چان در حال مجازات شدن بوده باشه ولی به نظر من اینجوری خیلی براش بهتر شد ، اولا وقتی جای خودشو عوض کرد و باباش فهمید "اینجاشم اصلا خوشم نیومد اصلا این بابای سست عنصرش انقد بدم می اومد اینکه الکی میخاست خانواده فقیرشو خوشال نشون بدن ذهلم میرفت " خب خجالت زده شد و بعدشم که باباش به خاطر اون کشته شد ،خب اینجوری همش در حال سرزنش خودش بود که بابام به خاطر من مرد ، در ثانی خیلی سال گذشته بود و دیگه جایگاه خودشو به عنوان سین چان از دست داده بود حتی دیگه نمیخاست ته یونگ باشه ولی نمیخاست به سین چان بودنشم برگرده . چون همه زحمتای این همه سالش و سختی هاش عملا پوچ میشد . از طرفی وقتی رفته بود خونه شون به پوچی رسید که الان نه سین چانم نه ته یونگ اینکه نزدیکترین فرد زندگی هم بابای ته یونگ هم بابای خودش فهمیدن که این متعلق به این خونه و خانواده نی خب برای ادم خیلی سختتره تحملش تا اینکه فقط خودت بدونی که کی هستی و چیکار کردی . برای همین اینجاشو که به عنوان یک نفر سوم دیگه به زندگی برش گردوندن خیلی کار خوبی بود . چون واقعا هم حقش نبود که بمیره و یا مجازات باشه اون حتی وقتی پولدارم شد اولا به فکر خانوادش بود که همش به اونا کمک کنه و یه جورایی به خاطر اونا اون کارو کرد دوما هیچوقت خانوادشو فراموش نکرد . و مفت خوریم نمیکرد وقتی پولدارم شد همش درحال تلاش بود فقط به عنوان یه جوون با استعداد به جایگاهیی که حقشه رسیده بود . به قول بابای ته یونگ الماس اگه تو جای نامناسب باشه ارزش خودشو از دست میده . ته یونگ واقعی از اولم ادم شل و ول و بی برنامه ای بود کسی که هدفی نداره و باری به هرجهت داره دراز دراز با نقاشی کشیدن زندگی میکنه . پس اگه جایگاهش بده به یه ادمی مث سین چان خب چی میشه . نه ؟! به نظر من که اینجوری همه چیز متعادل میشه . تازه همونجور که گفتم انقد با عرضه و با تلاش و با استعداد بود که حتی با باغبونی هم تونست خودشو بکشه بالا . این نشون میده سین چان تو جای نامناسبی به دنیا اومده بود . اگه اینکارارو نمیکرد صددرصد هرز میرفت .
سریال " میتونم کمکتون کنم ؟!" یا کارِ خونه فقط صد وون .
سریال میتونم کمکتون کنم
" لی جون یان یا به اختصار : جون :اسم بازیگره " دکتر بوده ، یه شب که قرار بوده با برادرش برن ستاره ها را ببین ،براش تو بیمارستان کار پیش میاد و دیر میره خونه به برادره زنگ میزنه میگه بیا بیمارستان از اینجا باهم بریم . برادره تو راه تصادف میکنه میمیره . سوال اینجاست چرا برادره تو خونه تنها کنار جون که رزیدنته و همش باید بیمارستان باشه زندگی میکنه ؟! و ایا برادره شعور نداره بدونه اقای دکتر جذاب سرش شلوغه ؟!و چرا جون بهش گفت تو شب بارونی که تصادف زیاده بیا بریم ستاره ببینیم ؟! خب تو شب بارونی ستاره رو چجوری میخای ببینی ؟! خلاصه از اون موقع جون از دکتر بودن استفعا داده و الان کار دیگه ای میکنه که بعدا میگم .
"جون " هستن
از اونور این دختره که اسمش تو سریال یادم رفت "هِیری: اسم بازیگره " قبلا بازیکن تنیس روی میز بوده پاش میشکنه همچین چیزی اون کارو میذاره کنار چون دیگه نمیتونه با اون پا تنیس بازی کنه . میره یه جا که استخدام دولتی شه . تو اداره ی مرده شور خونه که همه ی کارای مرده ها را انجام میدن ، کار پیدا میکنه .اینم مرده شوره مثلا .
هیری هستن
وقتی میخاد اولین مرده رو کار شستشو و اینارو انجام بده " شستشو که با دستمال تمیز میکرد بعد لباس مرگ بهشون می پوشوند لباسای مخصوص مرده هاشونو . " طرف زنده میشه . مردهه کیه ؟ همون برادرِ جون . این کپ میکنه میترسه فرار میکنه این مرده ی سیریش "زنده ام بود سیریش بود توله سگ 😒" مدتها میاد دنبالش . هیری عموش راهبه تو کلیسا میره پیش اون ،اون میگه این تقدیره تو باید 15 تا ؟! انقد وقفه افتاد بین دیدن سریال جزییات یادم نمونده خلاصه کمتر از 20 بود فک کنم ، بشوری تا دیگه روح متوفی رو نبینی . هیری هم تصمیم میگیره به دور از چشم باباش که قدغن کرده بود نره سمت اون کار و بره بشینه برای ازمون خدمات دولتی درس بخونه .میره اون کارو میکنه و یه سری خاسته های اخر این مرده ها که دست از دنیا نمی شورن "نیست من میشورم 🤗🙄" را انجام بده . این بین یهو با جون اشنا میشه چجوری اینجوری :
جون و داییش یه شرکت تاسیس کردن سایت و اپ و اینا همه دارن خورده کارای مردمو انجام میدن خدمات منزل همچین چیزی . مثلا یکی زورش میاد اشغال تفکیک کنه بندازه اشغالی میرن انجام میدن یا بچه میبرن مدرسه یا به جای بابای بچه میرن مدرسه یا به جای فامیل مرده میرن مجلس ختم . از این کارای پاره وقت تو کره زیاده . خلاصه هیشکی بیکار نمیمونه مث ایران 😤 دزدم ندارن مث یه سری کارای کاذب که تو ایران باب شده نگم الکی عصابم خورد میشه . خیر نبینن فقط .
خلاصه . یه روز یکی میمیره و طرف دنبال پسرش بوده میخاسته برای اخرین بار ببیننتش سالها بوده ندیده بوده ، هیری میره دنبال اون پسره بگرده یارو مردهه خاسته ش این بوده ، یهو میبینه جون اومده مراسم ختم همین مردهه فک میکنه این پسره س . خلاصه اینا اینجوری اشنا میشن اولش یخورده نفهم بازی و چسب بازی هیری عصابمو خورد کرد ولی بعدش ادم شد خداروشکر . 😁
یکی از کارایی که تو شرکته میکردن
خلاصه جونم براتون بگه هیری مرده میشست و ارزو براورده میکرد و "جون" کار نیمه وقت ، بعد یهو یه روز جون اتفاقی می فهمه که هیری روح میبینه بعد دیگه اینا رابطه شون عمیقتر میشه و کار به قرار مدار میرسه . همین ریتم را پیش گرفته بود که سریالای جذابتر دیگه اومدن و نذاشتن من بقیه سریال را ببینم 😁 فقط یه تیکه هایی تو اینستا دیدم که بابای هیری طفلی مرد و اونم ترتیب شستنشو خودش داد و فرستادش بهشت . طبیعتا باید از اون کار می اومد بیرون چون جوونم بود و خوبیت نداشت بعد مردم دید خوبی نداشتن نمیتونست قرار بذاره پسرا چندششون میشد نکبتا . ولی خب معلوم بود که قرار نی از اونجا باید بیرون چون سریال پیامش این بود که مرده شور بودن شغل بدی نی . دست اخرم با جون قرار میذارنو طبیعتا بعدشم ازدواج میکنن .
سریال اروم و یکنواختی بود . این بین ماجراهای خیلی ریزی هم بود ولی اونقدرا جذاب نبود . من بیشتر به خاطر بازیگراش تا همونجاام دیدم . چندتا سریال قبلی که از جون دیده بودم جذاب و باحال بود سریالشم قشنگ بود خدایی ولی این زیاد تعریفی نداشت . جالبه هیری برای این سریال جایزه هم گرفته 😆🙄 . خلاصه گفتم هدر نشه یه پست ازش بذارم .
باید میذاشتن این سریال همینجا تموم میشد . میخاستم پستو بذارم اینستاگرامم ولی هرکاری کردم اصلا وصل نمیشه .ینی قشنگ قشنگی های فصل یک هیجان و اون کنجکاوی و خنده و حال خوبی که فصل یک میداد بهم فصل دو رید بهش قشنگ . قسمت هفت رسما اب بود قسمتای قبلیم . ینی همش داره یجوری پیش میره که هیچی هیجانی برام نداره . حوصله سر بر و عصاب خورد کن . همش بهونه جور میکنن که جینمو رو زنده نگه دارن حالا انگار چه خری هست و چه کاراکتر تاثیر گذاریه . و اون خاهر عفریته ش که از فصل اول از دماغ فیل افتاده بود و معلوم بود دخترشو فقط برای نیروهای خارق العاده ای که داره میخاد و نه چون بچشه . پارک جین که فازش با خودش معلوم نی از فصل اول هم همینجوری بود میدونست دوستش ینی بابای جانگ اوک ، چه گوهی خورده ولی همش خودشو به ندونستن میزد . حالام تو فصل دو جانگ اوک اون همه نیرو داره ولی رییس اون بخش اسمش چی بود ؟! اونجا نشده عجیب نی ؟ چرا چون با نیروی سنگ یخ زنده س .انگار مجرمه . خب مگه دست خودش بوده که سنگ یخ رفته توش ؟! یا مگه خودش خاسته با ستاره پادشاهی به دنیا بیاد . بازم بعد از زنده شدنش سرزنشش کردش و اشکش در اورد که خفه شو همینجوری زندگی کن. چرا ؟ چرا باید وقتی حقشو خوردن اینجوری زندگی کنه ؟! چرا نباید حقشو بگیره و نباید حرفشو بزنه ؟!چرا نباید انتقام بگیره ؟! به خاطر اون جهان مسخره قلابی که ساختین . خودتونم میدونین چقد هرج و مرج بازم نمیذارین اون کسی که به قول خودتون اومده تا نجات دهنده باشه کاری انجام بده .تا خونی ریخته نشه و جنگی صورت نگیره هییچی درست نمیشه . جانگ اوک رسما شده بود قسمتهای اول سگ شکارچی قصر و جینمو . ولیعهد شیربرنج که رسما عروسک جینموعه . اون فصل اونجوری باعث شد ناکسو کشته شه این فصل بازم میخاد پشت جینمو رو بگیره تا جانگ اوک رو بکشه . مسخره . درواقع نقش اصلی این سریال مث سریالای اب 10 سال پیشی یه نقش منفی عوضیه که هیچ جوره نمیمیره و مدام داره عصاب بیننده رو خراب میکنه اسمشم شده هیجان سریال .وقتی نمیتونی سریال را نه با نقش منفی و زورگویی پیش ببری ینی سریال ارزش دوفصلی شدن و سی قسمتی شدن را نداره عزیزم 16 تایی بساز بره . وقتی طمع میکنی همین میشه . یا اون یارو اقای لی کنفی که یهویی هرجایی از ناکجا اباد ظاهر میشه از قسمت دو تا 6 داشت میگفت روح بویون مرده و روح ناکسو زنده س و اگه قدرتش بیاد حافظشم میاد و میفهمه که ناکسوعه حالا قسمت هفت میگه روح بویونم هست خابه "خنده داره اصلا " روح بویون بیدار شه ناکسو ناپدید میشه . خب الان این ینی چی ؟ینی یهو دیدن اگه بازم ناکسو رو بیارن درهرحال نقشش را با مرگ نوشتن باید بمیره تو داستانم منطقیش اینکه بمیره . قبول پس چرا بازیگرو عوض کردین ؟هدفتون از تغییر بازیگر چی بود ؟ و اگه قرار نی اینا بهم برسن فصل دو چه ارزشی داره میذاشتین با همون خاطرات خوش فصل یک و مرگ هر دو نقش اصلی تو یادمون می موندش نه که فصل دو بسازی دریا رو بریزی توش . برینی تو خاطرات فصل یکمون . کاش فصل دورو شروع نمیکردم از اولم وقتی فهمیدم فصل دو دار شده حس شوم اینکه میرینن به اخرش بهم مستولی شده بود که به یقین رسیدم .واقعا انقد قسمت هفت الکی پیچیده و با لج ولجبازی اون عفریته خاندان جین عصابمو ریخت که کیس اخر قسمت هفت هم برام اصلا مزه نداشت .
قدرت بازیگری مث جونگ سومین رو توی فصل یک سریال کیمیاگر روح ، اوایل پخش نادیده گرفته بودم ولی خیلی زود فهمیدم اشتباه میکردم .
جونگ سومین هستن ایشون در نقش مودوک
با اینحال توی فصل دو ایمان اوردم قدرت بازیگری و توانایی جونگ سومین بود که تونسته بود همزمان هم ناکسو باشه هم جین بویون با نام مودوک . ناکسو یا جین بویون بدون جونگ سومین بدون کالبد بود . شاید از لحاظ صدا دوبازیگر شبیه هم بودن ولی صلابت و کاریزمایی که جونگ سومین داشت بازیگر جدید نتونست درش بیاره . بالاخره جونگ سومین سونبه س و بازیگر جدید یه تازه کار که معلوم نی چجوری نقش یک گرفته .
کیمیاگر روح
حتی خود بازیگر جانگ اوک هم بعد بازی تو نقشای فرعی زیادی تونسته اینجا نقش یک بگیره و نشون بده که لیاقت و توانایی بازی تو نقش یک را داره . فصل دو یک عالم اب داشت . اصلا گفتنی نیستن . قسمت نه و ده فوق العاده دریا بود . داشت غرق میشد سریال که تموم شد . 😅🤦🏼♀️😒 قسمت یک و دو فصل دو قابل قبول بود ولی انتظار نداشتم به سمت اب بره . احساساتی که جانگ اوک تو دوقسمت اول داشت فوق العاده قشنگ بودن تصور کنین عشقش اومده یهویی کشتنش و اون نمیدونه دلیلش چیه بعد گفتن عشقت وحشی و بعد سنگ شده و مرده بدون اینکه جسدش رو ببینه این واقعیت که مودوک مرده رو باور نکرده و هنوز براش عذاداری نکرده و به شدت ناراحت و ناامیده و بی انگیزه اس و میخاد بمیره .
کیمیاگر روح
بعد قسمت نه می فهمه اونی که عشقش بوده با قیافه جدید رو به روش بوده ، باید چه ری اکشنی داشته باشه؟! باید خوشال و ناراحتی توامان داشته باشه که چطور عشقشو جلوی چشمش نشناخته و بدوه بره بگه سانسنیم “استاد” و بغلش کنه و گریه و اینا که چرا منو کشتی چی شد اینجوری شد یا هر دیالوگ دیگه ای . ولی عوضش چیکار میکنه؟! مث بت وایمیسه جلوی عشقشو میگه برای ابد دوتامون بمونیم تو این جنگل ارواح یا بریم !؟ بیا خودمونو به اون راه بزنیم که تو همون عشق منی که سه سال برات عذادار بودم و فلان . اخه چرا!؟ بعد با اون بازی افتضاح . فک کنین جانگ اوک با اون کاراکتر عجول و طفلکیی که داشت چطوری میتون اینجوری بگه!؟ افتضاح ینی ریدن توی کاراکتر . انقد فصل دو بد بود با خودم گفتم بهتر جونگ سومین نبود . چرا باید تو یه اثر بی ارزش باشه همین که باعث شد تو فصل یک باشه و فصل یک را عالی کنه کافی بود . اب دیگه ی سریال باعث زندگی و خانواده ی ناکسو جینمو بود بعد ناکسو انقد راحت میکشتش . افتضاح . بعد باز زنده میکننش بعد قسمت نه نشون میدن پارک جین و کیم دوجو مردن تابوت هست همه گریان بعد قسمت ده اصلا خبری از تابوت نی . و همه زنده ان . وای ولیعهد که زوری پادشاهش کردن اصلا یه کاراکتر اضافی . ینی همه ی صحنه های ولیعهد اضافی بود . الکی که لاکپشت انداخته بودن تو سریال که یک ساعت اپیزود جمع شه بس که داستانی نداشتن بگن . ینی داشتن میشد بشه ولی نکردن. موضوع جدید پرنده اتشین مسخره که برای جذابتر شدن اصلا جذاب نبود و اب خالص بود همچین پرنده ای که میگن دنیا رو نابود میکنه زرتی با یه تیر کشته میشه . وای کاراکتر اضافی جین بویون و اون دختره ی کور فوق العاده عصاب خورد کن و اضافی . حالم از اون دختره کاراکتره که هی می اومد امر و نهی میکرد و ادای باعقل و درایتا رو در می اورد بهم میخورد از فصل یک حتی . نکبت سو استفاده گر .با چی تونستن مخاطب جمع کنن !؟ با کیس های عمیق بین جانگ اوک و بازیگر شیربرنج جدید . 🤦🏼♀️😩
فصل یک عالی بود واقعا داشتم فک میکردم میتونه جای گابلین رو بگیره ولی طمع و کاستی های نویسنده ها باعث شد ریده شه توی سریال . میذارم فصل یک با قشنگی هاش برام بمونه خاطره با اون او اسی تی زیبای فراموش نشدنیش . هنوزم هیچی نتونسته جای گابلین رو بگیره .
چه اسم قشنگ و شاعرانه ای واقعا داره کتاب . توجه کنین اسمهای کتاب های میشیما همشون دارای بعدهای شاعرانه و قشنگین . ادم وقتی اسم رو میبینه حس خوبی بهش دست میده .
جزیره ه که تو اوای موجها ازش نامبرده شده
داستانش تو یه جزیره ی زیبایی در ژاپن رخ میده که کار اکثر مردمش ماهیگیری و این چیزاس . شخصیت اصلی داستان یه پسریه که پدرش مرده و با مادر و برادر کوچیکش زندگی میکنه . از طرفی به زور دیپلم گرفته چون همش در حال کار کردن بوده . و الانم به عنوان دستیار ماهیگیر مث بقیه همسن و سالاش داره کار میکنه . یه روز دختر یکی از پولدارا و درست حسابی های جزیره که یه جا دیگه زندگی میکرده به جزیره میاد و زندگی پسر از اینجا دچار تغییر میشه .
اینجا دیگه نود درصد اون زیارتگاهه که تو کتاب ازش یاد شدهزیارتگاه
جای جای کتاب با توصیف های زیبا و چشمنواز از مناظر زیبای اون جزیره پر شده ، که من هرچی گششتم تو نقشه نتونستم پیداش کنم ولی جای تقریبیش رو پیدا کردم چون جزیره های دیگه ای که ازشون یاد شده رو تو نقشه پیدا کردم متاسفانه عکسهای خیلی کمی تونستم از جزیره ای که به زیبایی شهره هست رو پیدا کنم . انقد این توصیفات زیبا هستن که بهم حس خوب و ارامش بخشی میدادن برای همین بارها جملات رو میخوندم . کتاب قشنگی بود . کم حجمه و زود تموم میشه چون داستانشم یجوریه که باید یه سره خونده شه .
کتاب دیگه ای که خوندم اسمش هست " موقرمز " که از اورهان پاموک نویسنده ی ترکیه ای است . من کلا ترکیه رو خیلی دوس دارم حتی قبلتر از اینکه عاشق کره بشم عاشق ترکیه بودم و هستم . خیلی مردم باحالی دارن و زبانشونم دوس دارم . اگه یه وقتی خاستم برم مسافرت خارج یا برم خارج زندگی کنم ترکیه رو برای این کار انتخاب میکنم گرچه همچنان تو پول دندون پزشکیم موندم 😑و حتی همچنان جویای شغلم 😥😪ولی کار خدا حساب کتاب نداره 🤔 خلاصه داشتم کتاب رو معرفی میکردم . قبلا از اورهان پاموک کتاب " خانه ی خاموش " را خونده بودم که دوسش داشتم ولی از این کتابش اصلا خوشم نیومد خیلی درهم برهم بود و داستانشم زیاد جذاب نبود برای همین نصفه ولش کردم .
کتابی که الان در حال خوندنش هستم اسمش هست : " تلخ و شیرین : اندوه و تمنا چگونه باعث کامل شدن شخصیت ما می شوند " رمان نیست از این کتابای نمیدونم بهشون چی میگن پشتش نوشته خودیاری ولی از این روانشناسی مسخره ها که نفسشون از جای گرم بلند میشه ، از این استایلا نی . کتاب جالبیه که فحوای کلامش اینکه ادما مزاج های مختلفی دارن و مزاج سودایی رو بهش میگن غمگین ینی ادمی که خصیصه هاش به سمت غم بیشتره نه که همش غمگین باشه یا دنبال غم و ناامیدی باشه . اینکه مثلا وقتی یه موسیقی غمگین میشنوی یا وقتی یکی رو میبینی که تو بدبختی و دلت براش میسوزه و ناراحت میشی همه ی اینا نشون دهنده اینکه اون ادم مزاجش غمگینه و به اون سمت گرایش داره . همچین محتواهایی داره و کتابیه که فک میکنم باید چندین بار بخونمش تا قشنگ متوجه شم و توم رسوخ کنه . این کتاب را اولین بار تو کتاب فروشی دیدم و صفحه اولشو که خوندم بهش جذب شدم و خیلی از حرفایی که زده بود خوشم اومد ولی چون اون موقع هم کتاب نخونده داشتم هم پول کافی نداشتم ، نخریدمش تا عطشش درم باقی بمونه . چندوقت پیش که خریدمش تا الان تونستم یه فصلش رو بخونم و جاهایی که ازش خیلی به دلم نشسته را زیرشو خط کشیدم تا بعدا بیام و بنویسم تو یه پست جداگونه .
سریال راجبه “مون سوهو : اوپام“ و “جانگ هه را” عه ، که هه را تو ی خانواده پولداره و سوهو پدرش دانشمند بوده و به طریقی کشته میشه بابای هه را ،سوهو رو میاره خونه خودش تا هم به دخترش ریاضی یاد بده هم از پسر دوستش نگه داری کنه از سر دلسوزی هماینکه ازمایشات پدررو ازش بگیره و استفاده کنه به نام خودش . خلاصه اینا شکوفه های عشق بینشون شکفته داشته میشده که یه روزسوهو میشنوه که پدر هه را داره بهش میگه این پسر فلان و اینا خلاصه حرفای بدی میزنه راجبه خودشو پدرش . اینم فرار میکنه میگه برمهمون یتیم خونه بهتره . میره یه جا ناامید و گریان ایستادبوده که یه خانوم اسرارامیزی میاد و دلداریش میده براش دعا میکنه که هیچوقت هیشکی سرراهش قرار نگیره و همیشه موفق باشه و شانس داشته باشه .
سوهو و هه را
همینطورم میشه سوهو میره خارج اونجا پزشک میشه خلاصه یه طرحی میده تو خارج اون طرح موفق میشه و پولدار میشه و میفته تو کار تجارت . هرکیم باهاش چپ می افتاده یه اتفاقی براش میافتاده . از اینور هه را ، پدر و مادرشو از دست میده و بدبخت میشه و الانم داره تو یه اژانس مسافرتی کار میکنه . سوهو هدفش اینکه بیاد کره و هه را رو پیدا کنه و دوباره باهم باشن چون با اینکه باباش اونجوری بهش بدی کرده بودش ولی گناه والد را چه به بچه . 🙂 درواقع اصلشم همینه ! هرچقدم والد به دنیا اوردنده ی فرزند باشه مگه نه اینکه همشون انسانهای متفاوتی هستن!؟و گناهاشون گردن خودشونه . خلاصه اینجا نمیخام وارد بحث دینی خودمون بشم 🥱.
راستی مامانه که ادم خوبی شده بود .چپی زن عفریته هه . 👿
از اون طرف دوتا زن هستن که نامیرا هستن ، اینا از دوره چوسان یه گناهایی کردن که نفرینشون اینکه زنده بمونن و جبران مافات کنن . و ارتباط مستقیمی با هه را و سوهو دارن . که الان میگم قضیه شون چیه .
مامانه ، زن دومی موردبحث که برای سوهو دعای خیر میکنه
یکیشون که خیلی جادوگر عفریته ای بودش تو دوران چوسان زنه سوهو بوده و هه را خدمتکارش بوده .نفر دوم زن اصلی بابای هرا بوده و چون بچه دار نمیشده باباهه یه زن دیگه میگیره ، زنه اصلی چون کینه به دل میگیره موقع تولد بچه اصلی را با یه برده تعویض میکنه . اینجوری میشه که هه را که اشراف زاده بوده میشه برده و بردهه میشه اشراف زاده . اینجاس که " مبادا گدا معتبر شود " نمود پیدا میکنه .
عفریته ی مورد بحث
این عفریته انقد حسود و عقده ای و بدبخت بود میخاست همه نگاها توجه ها همه چی از جمله شوهره و قلب شوهره ماله این باشه . درواقع به پسره هم به عنوان وسیله ای نگاه میکرد که چون من اشراف زاده ام پس اینم باید ماله من باشه . و اصلنم از موضع خودش تو این دویست سال زندگی پایین نیومده بود هنوز تو عهد چوسان مونده بود و همچنان داشت تو دوره جدید به هه را دستور میداد و مث برده باهاش رفتار میکرد که خوشبختانه هه را اینجا خوب حالشو جا اورد . تو دوران چوسان هه را خیلی کودن بود عین این ادمای بی اراده ،برده های دیگه بهش میگفتن فرار کن این ارباب باهات مشکل داره فلان ولی فرار نمیکرد . 🙄
نقاشی سوهو در دوران چوسانسوهو و هه را در دوران چوسان تو تبعیدگاه سوهو
خلاصه سوهو تو دوران چوسان عاشق هه را که خدمتکار زنشه ، میشه ، درواقع از اولم اونو میخاسته مجبوری با زنه ازدواج کرده . از اونطرفم تازه دین مسیحیت اومده چوسان ، و سوهو هم مسیحی شده . یجورایی میشه که زنه بچه دار نمیشه . مادرشوهره فالگیر مییاره میگن بخت پسرت با این خدمتکاره س با این بخابه سه تا پسر میاره. ولی اوپام ، انقد اقا انقد مرد انقد اصلا فوق العاده س به خدمتکاره میگه بچه بیاری ازت میگیرن میدن به اون عفریته بزرگش کنه تورم میندازن بیرون منم اینو نمیخام . خلاصه باهم نمیخابن . زنه از حسودی که داشته میمرده ،میره شوهرشو لو میده که مسیحی شده ، لباسای خودشم میپوشونه به خدمتکاره جای خودش جا میزنه ، خلاصه شوهره رو تبعید میکنن دختره رو هم شکنجه .دختره بعد چندصباحی برمیگرده به تبعیدگاه عشقش درواقع همون اوپا ، اونجا چندوقت زندگی میکنن ، بعد اوپا یه حلقه درست میکنه برای هه را ، هه را میگه دعا میکنم هیچوقت نمیری “منظورش این بوده نکشنت بهت اسیب نزنن“ مرده هم میگه هیچوقت نمیمیرم اینا زندگی ارومشونو داشتن ،از اونور حسود عفریته میاد میبینه اینا دارن باهم خوب زندگی میکنن ، خونه رو اتیش میزنه اینارو میکشه . دختره هم دم مرگ نفرین میکنه عفریته رو که تبدیل به روح بشی هیچوقت نمیری . اخه این نفرینه؟مسخره .
سوهو و هه را در چوسان
کسی که این مدت متنبه نشده بعد 200 سالم همچنان کور و کر و نادان میمونه فرقی نداره چقد عمر کنه . برای همینه که الان عفریته 200 ساله زندس . از اونور مادره که اونم 200 سالشه متنبه شده و همش کارای خیر انجام داده و میخاد با رسوندن این دونوگل بهم گناهشو پاک کنه تا بتونه پیر بشه و این دور باطل تموم شه و به مرگ برسه . برای همین مث یه مادر خیرخواه از اول مواظب سوهو و هه را بوده . حالا که باز سرنوشت این دو نوگل را بهم رسونده بود این عفریته اومده بود موش دوونی . هرکاری کرد هر ورد و دعایی کرد تا بالاخره زهرشو ریخت خیر ندیده . اون انگشتری که سوهو برای هه را درست کرده بود را دزدید و رفت باهاش چاقو ساخت و بعد با چاقو به قصد کشت سوهو را زد ولی دعایی که تو انگشتر بود باعث شد سوهو زنده بمونه و نه تنها زنده بلکه اونم نامیرا شد چون دعای دختره این بود که سوهو هیچوقت نمیره . درواقع یه جورایی دعاهه تبدیل به نفرین شد براشون 😭 .
این وسطا یه جنگی بینشون درمیگیره و بالاخره مادره اونجا جان به جان افرین تسلیم میکنه . حیف واقعا . کاش نمیمرد سوهو را با این وضع تنها گذاشت 😭با اینحال باهم ازدواج میکنن و میرن یه گوشه ای بدور از دوست اشنا زندگی میکنن . ولی خب خیلی سخت بوده براشون دختره هی پیر میشده بعد پسره جوون . خیلی عذاب بود براشون . حتی نمیتونستن همو ترک کنن لحظه ای که هه را متوجه شد چجوری میشه طلسم را از روی سوهو بردارن میخاست ترکش کنه تا طلسم از روش برداشته شه ولی سوهو نذاشت گفت بدون تو هرگز 😭 اخرشم دختره میمیره بعد سوهو زنده می مونه و منتظر تا دختره دوباره تناسخ کنه .حیف شد واقعا کاش اینجوری نمیکردن ، الان که فک میکنم میبینم چقد غم انگیز تموم شد .
اوپام این همه مدت منتظر هه را بود از خارج بیا با اون همه پول دختترو راضی کن باهم دوست شین عاشق شین ازدواج بعد نتونین باهم پیر شین . هر دوشون ناچار شدن برن یه دهاتی که نشناسنشون زندگی کنن . مخصوصا دختره بدون هیچ دوستی اشنایی . بعد به خاطر این وضعیت همش ته دلشون ناراحت بودن . خیلی غم انگیز بود .
عروسی شون
راستش من اول نگاه کردنی فک کردم پسره از اول نامیراس و منتظر تناسخ عشقشه ولی از اول ادم بود بعدنامیرا شدش. خیلی ناراحت شدم ولی . عشقشون خیلی قشنگ بود دختره با اینکه بازیش زیاد خوب نی و الکی مث کسخلا هی میخنده😆 ولی دختر خوبی بود تو سریال و عاشق اوپا بود و هرچی میگفت گوش میکرد . و به خاطر اوپا خیلی کارا کرد . اوپا واقعا شوالیه ای با اسب سفید بود . یه مردتمام عیار که لیاقت اسم مرد رو داره که ازشون یک در صد پیدا میشه که خدا قسمت خودمم کنه اون یه. دونه رو 😁🤧 . هرچی بگم ازقشنگی رابطشون کم گفتم واقعا لذت بخش بود بخشای رابطه زوج اصلی .
چه خنده های خوشگلی داره اوپام
و اینکه خیلی به عفریته سریال اهمیت نمیدادم و باعث میشد اروم شم قشنگی این دوتا بود . حرصامم به خاطر این بود که این دوتا طفلک از اول همو میخاستن ، اصلا پسره دختترو نمیخاست خودشو هی داشت به زور میچسبوند. الکیم میگفت عاشقشم الکی اسم عشقو انداخته وسط جادوگر چرا اسم عشقو کثیف میکنی چیزی که تو میخای از روی حسادت و عقده س ، چون به دختره حسودی میکرد میخاست هرکی به اون توجه میکنه مال خودش باشه بعد دویست سال ادم نشده بود همچنان رو حرف خودش بود و اصلا هیچ تغییری نکرده بود . ولی درکل سریال قشنگی بود . کیم ره وون فوق العاده س اصلا خیلی جذاب و مردونه س ، نه که اوپاهای دیگه ام این صفاتو نداشته باشنا ،ابدا 🤗 منتها این اصلا چجور بگم 🤩🤪 یه مدل شوهرگونه اس🤩🥰😍😄😭💜😎👌😜خیلی خیلی شوهره .
راستش سریالو خیلی کش دادن و 20 قسمت براش زیاد بود به نظرم میتونستن زودتر قضیه زن عوضی رو تموم کنن و یخورده به اینکه زندگی اینا بعد نامیرا شدن چجوری میشه یا تلاش برای برداشتن طلسم سوهو کار کنن ولی انقد این مساله زن عوضیرو کش دادن که دیگه تو نیم ساعت زندگی مشترک این دو رو تموم کردن . و یجورایی باز تموم شد سوهو زنده موند و همچنان منتظر برای به دنیا اومدن دوباره ی هه را . اینجوری واقعا خیلی بده . در حق همچین مرد فوق العاده ای ظلمه طفلک هیچی کاری نکرده بود ولی با اون دعای مسخره نامیرا شدش 🤧 و درواقع زندگی مشترکشون گل و بلبل نبود . که خب تقصیر خداعه دختره موقع دعا منظورش این نبود که تا ابد زنده بمونه منظورش این بود از شر هر اسیب و فتنه ای دور بمونه و با مرگ طبیعی بمیره ولی خدا با زندگی ابدی اشتباهش گرفته 😁 و کلا با زمانه پیش نمیبره دعاها رو . 🙄🥴 . ولی ارزش نگاه کردن رو داره و تا اینجا به نظرم کیم ره وون پروژه های تکی برداشته . بازیگر کم کاریه که نقشای اول قشنگی بازی میکنه بازیش واقعا خوبه . خیلی دوسش داشته شدم .
سریال کره ای " دوباره او هه یونگ " یا یک خانوم اوه دیگر :
오해영 خانوم او هه یونگ هستن
سریال راجبه او هه یونگه که اسم رایجیه و تو مدرسه یه همکلاسی داره که اونم اسمش او هه یونگ دقیقا با همون حروف ، 오해영 این شکلی .
توی مدرسه همیشه این دوتارو باهم مقایسه میکنن چون اون خوشگل و لفظ قلمی حرف میزنه و طرفدار یه عالمه داره ولی این یکی معمولیه و قیافشم معمولیه . خلاصه سالها گذشته و میخاد ازدواج کنه .
او هه یونگی که میخاد ازدواج کنه به سلامتی
روز قبل از ازدواج نامزده بهش میگه دیگه نمیخام ازدواج کنم از غذا خوردن تو خوشم نمیاد " مردک بیشعور " اینم برای اینکه ضایع نشه جلوی دیگران که مرده نخاستتش میاد میگه من نمیخام ازدواج کنم خلاصه همه جا براش حرف درست میکنن و اینا . اتفاقی با پارک دو کیونگ هندسام و همه چی تموم و اصلا کلمه در وصفش نیست اشنا میشه که اتفاقا دوکیونگ رو هم روز عروسی ،عروس قال گذاشته معلوم نی چرا . خلاصه اینا چون همدردن برای هم تسلی میشن غیرمستقیم و این بین دختره عاشق دوکیونگ میشه ،ولی این اقای دوکیونگ جذاب سکشی رازی داره که دختره اگه بفهمه ممکنه ترکش کنه ،برای همین برای پذیرش عشق دختره هی مقاومت میکنه .
پارک دو کیونگ جذاب نفسگیر
راز اینه ،اسم نامزد قبلی اقای دوکیونگ او هه یونگ بوده ، اتفاقی متوجه میشه که اون داره با یه پسری که کار و بارش گرفته ازدواج میکنه ، از طرفی با کسی که داره رو شرکت پسره سرمایه گذاری میکنه یه اشناییتی داره ، میخاد که انتقام بگیره برای همین میره به اون اشناهه میگه رو شرکت این پسره سرمایه گذاری نکن ، اونم قبول میکنه و اینجوری میشه که چون اشناهه کله گنده بود و سرمایه شو میکشه بیرون بقیه سرمایه گذارا هم همچنین و بعد طرف ورشکسته میشه و میخاد بیفته زندان . حالا طرف قرار با کی ازدواج کنه ؟ بعله با او هه یونگ مورد بحث ما نه با نامزد قبلیه اقای دوکیونگ جذاب .
اقای دوکیونگ جذاب فکر اینجاشو نکرده که کره به اون گندگی با یه عالم اسم و فامیل مشابه ، ممکنه که اینم تشابهه اسمی باشه و برای همین غیرمستقیم زندگی دونوگل رو خراب کرد . حالا از این ور او هه یونگ موردبحث را دیده و کم کم ازش خوشش میاد ولی هی مقاومت میکنه ،دوستش میگه نمیشه که اون یکی هم او هه یونگ بوده این یکیم او هه یونگ باشه . ولی اخه چه ربطی داره اسما یکین شخصیتا که یکی نیستن ! خلاصه هی مقاومت اخرسر عشق راهشو پیدا میکنه و به خوشی و خرمی و شادی باهم ازدواجم میکنن .
وقتی مقاومت شکست میخوره 🤪🥰
پیام سریال این بود که گرچه ممکنه دونفر هم اسم باشن ولی شخصیت و توانایی های متفاوتی دارن و مقایسه عمل زشت و ناپسندیه . چه برای کسایی که اسماشون مشابه چه کلا هرکسی را با دیگری مقایسه کردن . چون این مقایسه شونده را شخصیتش را خورد میکنه . تو این سریال که به شکل خیلی لج در اری این کارو انجام میدادن مخصوصا تو محل کار خیلی مسخره بود و بی مورد منم بودم عصابم بهم میریخت . ولی خب معلوم شد که گرچه او هه یونگ خوشگل را هی می کوبیدن تو سر او هه یونگ موردنظر ما اونم ضعفایی زیادی داشته که خوشگلیش اونارو پوشش میداده . البته شخصیتشم یجوری بود که خود به خود دیگرانو به خودش جذب میکرد و دیگران بهش احترام میذاشتن ولی او هه یونگ اصلی ما ، یخورده گیج بود و به قول خودش ادم اسونی بود و همه چیش رو بود حتی عشق ورزیدنشم خیلی رو و خیلی زیاد بود و کلا یجوری بود که دیگران زیاد جدی نمیگرفتنش و یجورایی باعث میشد دیگران اجازه اینو به خودشون بدن که بهش بی احترامی کنن .مثلا هیچکس جرات نمیکرد به او هه یونگ خوشگله چیزی بگه یا مقایسه ش کنن با او هه یونگ اصلی ، ولی دم به دیقه خوشگلرو میکوبیدن تو سر این بدبخت . خلاصه این براش عقده شده بود بعد فک کن می فهمید که عروسیشم به خاطر اون بهم خورده دیگه دیوونه شد کاملا .
وقتی می فهمه که عروسیش به خاطر سوتفاهم بین اسامی بهم خورده
سریال قشنگی بود خیلی خنده دار بود و باحال بود ،یه سری اب هاییم داشت که من میزدم جلو ، به عنوان مثال 18 قسمت کلا براش زیادی بود و میتونستن تو 16 تا جمعش کنن ، از طرفی این اینده بینی دوکیونگ جذاب هم زیاد اثر خاصی تو سریال و روندش نداشت نمیدونم چرا الکی یه تصادفم چپوندن تو سریال وقتی قرار بود دست اخر بهم برسوننشون چه کاری بود . برای یه بار و کلی خندیدن و حال کردن سریال خوبی بود . اریک " دوکیونگ" فوق العاده جذاب بود . تو سریال "شوهر دوم " اینقدرا باحال نبود . 😄 خدا حفظش کنه .
در مورد یه کاهن اعظم “قدرتهای خداگونه داشت “ اسمش هست “ رمبراری” تو یه دنیای خیالیه که وقتی داشته با شیطان میجنگیده ،یهو اتفاقی جاش با یه ایدل تو دنیای واقعی عوض میشه از قرار ایدله تو یه گروهی که بهش میگن ایدل شکست خورده ، ینی سالها فعالیت کرده ولی هنوز شناخته شده نشده و فنیم نداره . بعد متوجه میشه که شیطان زمانه ش این دنیاام اومده ، بعد اون شیطانه در صدده که رمبراری رو بکشه ، رمبراری با اون پسری که جاشون باهم عوض شده با قدرتهای الهیش ارتباط برقرار میکنه و پسره میگه باید جایزه ی ایدل سال رو بگیری تا موافقت کنم روحمون برگرده سرجاش ، اینم چاره ای جز این نداره .~
رمبراری که ایدل شده
حالا داستان اسپویلیش رو میگم :
تو اون دنیای خودش رمبراری یه کاهن اعظمه که قدرتهای خداگونه داره و میتونه زخمی ها و بیمارا رو شفا بده ، با شیطان میجنگه و اینا ، خداشون یه مجمسه ای که زنه و اونو می پرستن و قدرتهاشو از اون خداعه داره ، رمبراری که میاد دنیای واقعی و ایدل میشه کم کم به ایدل بودن عادت میکنه وقتی اهنگ میخونه با صداش دیگرانو شفا میده خلاصه کم کم طرفدارم جمع میکنن ، این وسط اون پسره که الان رمبراری جاشه یه فن داشته که فنه قبلا منیجره یه گروه خاننده ی دیگه بوده چون برای یکی از اعضای اون گروه اتفاقی افتاده از چشم این می بینن برای همین بیکارو ناراحت و افسرده س یه روز تو خیابون همون پسر ایدله که رمبراری تو بدنشه میاد بهش سی دی اهنگشونو میده و میگه “ من اسمم کسیه که دیگرانو شفا میده ، قوی باش “
این همون دختره س که گفتم منیجره
بعد دختره از اون موقع فن این پسره میشه و از افسردگی و اینا در میاد ، الان چون ایدلش تو وضعیت بحرانیه میاد به کمپانی اونا و میشه منیجر گروهشون ، اینجوری اینا بهم نزدیک میشن رمبراری بهش میگه که کیه ولی دختره باور نمیکنه بعد اتفاقی درحال استفاده از قدرتهاش می بینتشو باور میکنه ، خلاصه اینا کم کم عاشق هم میشن . شیطان از اینور درصدده رمبراری رو بکشه معلوم نی چه کینه ای ازش داره .
اقای شیطان
بعد اونور قضیه ام یه فرقه ای ایجاد شده که ایدلا میرن عضوش میشن تا عضو اون فرقه میشن یهو میترکونن و معروف میشن و اینا ، رمبراری میخاد تو این فرقه رسوخ کنه چون این فرقه هه داره از اسم خدای این استفاده میکنه ، درحالیکه طفلک از ایمان کورکورانه و صادقانه ی زیادیش حقیقت رو ندیده ، خداهه خودش عوضیه درجه یک و با شیطان دست به یکی ، چون قدرتهای خداگونه ش کم شده و چون قبلنا نیمی از روحشو که قدرتهای خدایی داره داده بوده به رمبراری ، حالا میخاد اونو توسط شیطان که اتفاقا اونم داره بازی میده ، بکشتش تا به قدرتهاش برسه ، رمبراری طفلی یه عمر سر قبرخالی گریه میکرده 🤣 و از سمت خداش خیانت می بینه و ناراحت میشه و اینا ولی خودشو نمیبازه و خدارو تحویل خدای مرگ میده و میره به عشقش میرسه .😄🌸💜
~
خدا ایکبیریه
راستش خیلی اب بود ... ولی خیلی کیوت و سافت و مهربون بود رمبراری ، طرز حرف زدن پسره خیلی قشنگ و ملایمه، یه داستانی میخوندم یه جمله ی قشنگ راجبه این حرف زدن معشوق ، داشت : “حرف زدنش اکنده ی از دلپذیری شکننده بود “ دقیقا همینجوری بود خیلی دلپذیره حرف زدنش مخصوصا وقتی تاریخی حرف میزد 😅 کیوت دلپذیر عشق بود خلاصه . خیلی نقششو دوس داشتم . این قضیه خدابودنشونم بامزه بود ، خدایی رو اینجوری معنی کرده بود که اون کسی خداعه که از حمایت بنده هاش برخوردار باشه اگه حمایت و عشق اونارو از دست بده دیگه خدا نی . 🤪😄
قسمت اخرشو خیلی اب بستن مخصوصا تیکه ی اخرش تماما سرهم بندی بود ، ولی اصلا برام مهم نبود ،روند و داستانشو دوس داشتم . بعضی موقعهاهم باید سریالای ساده دید .😄🌿🌸
برای یه بار دیدن می ارزه به نظرم مخصوصا که بازیگرشم خیلی خوب بود .
ولی خب از این لحاظ که وضعیت ایدلهای شکست خورده یا ناموفق یا وقتی که معروف میشن از اب خوردنشونم ایراد میگیرن رو خوب نشون داده بود ، از طرفی یه جمله ی خیلی حقیقت داشت که من خودم بهش ایمان داشتم خیلی دوس داشتم تو سریالاشونم بهش اشاره میکنن چون واقعا همینجوریه ،فک کنم قبلانم تو یه پستی نوشته بودمش بازم میگم اینجا :
دختره و رمبراری رفته بودن کلیسا دختره داشت دعا میکرد هرکی به خدای خودش ، بعد رمبراری نمیتوست از قدرتهاش استفاده بکنه و دیگرانو شفا بده برای همین ناررحت بود ، دقیق یادم نی قضیه چی بود ، بعد دختره بهش گفت اگه ایدل موفقی بشی و فنت بشن مردم ،میتونی دیگرانو شفا بدی ، یه عالم ادم هست که بعد از گذروندن یه روز سخت و ناراحت کننده فقط با نگاه کردن به عکس یا ویدعو ایدلی که دوس دارن ناراحتی و سختی روزشون ناپدید میشه ، اینجوری نیرو میگیرن و میتونن ادامه بدن . ~
به نظر منم دقیقا این حرف برای همه ی فنها صدق میکنه . من وقتی اهنگ یا سریال میبینم یا یه ویدعو کوتاه از اوپاهام کلی ذوق میکنم و حالم عوض میشه . سختی زندگی برام قابل تحمل میشه . اتفاقا این یه مساله ی ثابت شده ی علمیه که روش تحقیقاتم انجام شده . و اتفاقا تو کتابی که دارم این روزا میخونم یه جمله ی خفن بود که الان میگمش ، و بعد از خوندن اون با خودم گفتم اااا نگا من این همه مدت داشتم اینکارو میکردم پس ، و ینی من این مدت اینو به صورت غیرمستقیم میدونستم و اصلا این کار یه کار روانشناسه س . خدایا من چقد دانام 🤣
میگفت که :
چطور است صرفا دردهایی را که نمیتوانیم از دستشان خلاص شویم به چیز دیگری تبدیل کنیم !؟میتوانیم بنویسیم ، بازی کنیم ، مطالعهکنیم ، اشپزی کنیم ، شعر بنویسیم ، بداهه گویی کنیم ، درباره ی کسب و کاری جدید رویا بپردازیم . صدها کار میتوانیم انجام دهیم . واینکه خوب یا خاص انجامشان دهیم اهمیتی ندارد . حتی نیازی نیست خودمان هنر خلق کنیم . غرق کردن خود در خلاقیت ، از طریقکنسرت موزهای هنری و رسانه های دیگر با رضایت از زندگی و سلامت بیشتر و اضطراب و افسردگی کمتر همبستگی دارد . اقدامساده ی تماشای اثار هنری زیبا باعث افزایش فعالیت در مراکز پاداش لذت در مغز میشود . این حس تاحد زیادی مث عاشق شدن است. پس بیایید هردردی را که نمیتوانید از ان خلاص شوید به پیشکشی خلاقانه تبدیل کنید .~ کتاب “ تلخ و شیرین “
پس ما “خودم ینی ” مدتهاس داریم درد رو به چیز دیگه ای تبدیل میکنیم ! با سریال دیدن ، با اهنگ گوش دادن و دراخر با یادگرفتن زبان جدید قشنگم کره ای .زیبا نیست !؟
خلاصه که اگه از این دید نگا کنین همچینم بد نبود سریالش تامل برانگیزم بود . 😌☘️☀️🙂