باید میذاشتن این سریال همینجا تموم میشد . میخاستم پستو بذارم اینستاگرامم ولی هرکاری کردم اصلا وصل نمیشه .ینی قشنگ قشنگی های فصل یک هیجان و اون کنجکاوی و خنده و حال خوبی که فصل یک میداد بهم فصل دو رید بهش قشنگ . قسمت هفت رسما اب بود قسمتای قبلیم . ینی همش داره یجوری پیش میره که هیچی هیجانی برام نداره . حوصله سر بر و عصاب خورد کن . همش بهونه جور میکنن که جینمو رو زنده نگه دارن حالا انگار چه خری هست و چه کاراکتر تاثیر گذاریه . و اون خاهر عفریته ش که از فصل اول از دماغ فیل افتاده بود و معلوم بود دخترشو فقط برای نیروهای خارق العاده ای که داره میخاد و نه چون بچشه . پارک جین که فازش با خودش معلوم نی از فصل اول هم همینجوری بود میدونست دوستش ینی بابای جانگ اوک ، چه گوهی خورده ولی همش خودشو به ندونستن میزد . حالام تو فصل دو جانگ اوک اون همه نیرو داره ولی رییس اون بخش اسمش چی بود ؟! اونجا نشده عجیب نی ؟ چرا چون با نیروی سنگ یخ زنده س .انگار مجرمه . خب مگه دست خودش بوده که سنگ یخ رفته توش ؟! یا مگه خودش خاسته با ستاره پادشاهی به دنیا بیاد . بازم بعد از زنده شدنش سرزنشش کردش و اشکش در اورد که خفه شو همینجوری زندگی کن. چرا ؟ چرا باید وقتی حقشو خوردن اینجوری زندگی کنه ؟! چرا نباید حقشو بگیره و نباید حرفشو بزنه ؟!چرا نباید انتقام بگیره ؟! به خاطر اون جهان مسخره قلابی که ساختین . خودتونم میدونین چقد هرج و مرج بازم نمیذارین اون کسی که به قول خودتون اومده تا نجات دهنده باشه کاری انجام بده .تا خونی ریخته نشه و جنگی صورت نگیره هییچی درست نمیشه . جانگ اوک رسما شده بود قسمتهای اول سگ شکارچی قصر و جینمو . ولیعهد شیربرنج که رسما عروسک جینموعه . اون فصل اونجوری باعث شد ناکسو کشته شه این فصل بازم میخاد پشت جینمو رو بگیره تا جانگ اوک رو بکشه . مسخره . درواقع نقش اصلی این سریال مث سریالای اب 10 سال پیشی یه نقش منفی عوضیه که هیچ جوره نمیمیره و مدام داره عصاب بیننده رو خراب میکنه اسمشم شده هیجان سریال .وقتی نمیتونی سریال را نه با نقش منفی و زورگویی پیش ببری ینی سریال ارزش دوفصلی شدن و سی قسمتی شدن را نداره عزیزم 16 تایی بساز بره . وقتی طمع میکنی همین میشه . یا اون یارو اقای لی کنفی که یهویی هرجایی از ناکجا اباد ظاهر میشه از قسمت دو تا 6 داشت میگفت روح بویون مرده و روح ناکسو زنده س و اگه قدرتش بیاد حافظشم میاد و میفهمه که ناکسوعه حالا قسمت هفت میگه روح بویونم هست خابه "خنده داره اصلا " روح بویون بیدار شه ناکسو ناپدید میشه . خب الان این ینی چی ؟ینی یهو دیدن اگه بازم ناکسو رو بیارن درهرحال نقشش را با مرگ نوشتن باید بمیره تو داستانم منطقیش اینکه بمیره . قبول پس چرا بازیگرو عوض کردین ؟هدفتون از تغییر بازیگر چی بود ؟ و اگه قرار نی اینا بهم برسن فصل دو چه ارزشی داره میذاشتین با همون خاطرات خوش فصل یک و مرگ هر دو نقش اصلی تو یادمون می موندش نه که فصل دو بسازی دریا رو بریزی توش . برینی تو خاطرات فصل یکمون . کاش فصل دورو شروع نمیکردم از اولم وقتی فهمیدم فصل دو دار شده حس شوم اینکه میرینن به اخرش بهم مستولی شده بود که به یقین رسیدم .واقعا انقد قسمت هفت الکی پیچیده و با لج ولجبازی اون عفریته خاندان جین عصابمو ریخت که کیس اخر قسمت هفت هم برام اصلا مزه نداشت .
قدرت بازیگری مث جونگ سومین رو توی فصل یک سریال کیمیاگر روح ، اوایل پخش نادیده گرفته بودم ولی خیلی زود فهمیدم اشتباه میکردم .
با اینحال توی فصل دو ایمان اوردم قدرت بازیگری و توانایی جونگ سومین بود که تونسته بود همزمان هم ناکسو باشه هم جین بویون با نام مودوک . ناکسو یا جین بویون بدون جونگ سومین بدون کالبد بود . شاید از لحاظ صدا دوبازیگر شبیه هم بودن ولی صلابت و کاریزمایی که جونگ سومین داشت بازیگر جدید نتونست درش بیاره . بالاخره جونگ سومین سونبه س و بازیگر جدید یه تازه کار که معلوم نی چجوری نقش یک گرفته .
حتی خود بازیگر جانگ اوک هم بعد بازی تو نقشای فرعی زیادی تونسته اینجا نقش یک بگیره و نشون بده که لیاقت و توانایی بازی تو نقش یک را داره . فصل دو یک عالم اب داشت . اصلا گفتنی نیستن . قسمت نه و ده فوق العاده دریا بود . داشت غرق میشد سریال که تموم شد . 😅🤦🏼♀️😒 قسمت یک و دو فصل دو قابل قبول بود ولی انتظار نداشتم به سمت اب بره . احساساتی که جانگ اوک تو دوقسمت اول داشت فوق العاده قشنگ بودن تصور کنین عشقش اومده یهویی کشتنش و اون نمیدونه دلیلش چیه بعد گفتن عشقت وحشی و بعد سنگ شده و مرده بدون اینکه جسدش رو ببینه این واقعیت که مودوک مرده رو باور نکرده و هنوز براش عذاداری نکرده و به شدت ناراحت و ناامیده و بی انگیزه اس و میخاد بمیره .
بعد قسمت نه می فهمه اونی که عشقش بوده با قیافه جدید رو به روش بوده ، باید چه ری اکشنی داشته باشه؟! باید خوشال و ناراحتی توامان داشته باشه که چطور عشقشو جلوی چشمش نشناخته و بدوه بره بگه سانسنیم “استاد” و بغلش کنه و گریه و اینا که چرا منو کشتی چی شد اینجوری شد یا هر دیالوگ دیگه ای . ولی عوضش چیکار میکنه؟! مث بت وایمیسه جلوی عشقشو میگه برای ابد دوتامون بمونیم تو این جنگل ارواح یا بریم !؟ بیا خودمونو به اون راه بزنیم که تو همون عشق منی که سه سال برات عذادار بودم و فلان . اخه چرا!؟ بعد با اون بازی افتضاح . فک کنین جانگ اوک با اون کاراکتر عجول و طفلکیی که داشت چطوری میتون اینجوری بگه!؟ افتضاح ینی ریدن توی کاراکتر . انقد فصل دو بد بود با خودم گفتم بهتر جونگ سومین نبود . چرا باید تو یه اثر بی ارزش باشه همین که باعث شد تو فصل یک باشه و فصل یک را عالی کنه کافی بود . اب دیگه ی سریال باعث زندگی و خانواده ی ناکسو جینمو بود بعد ناکسو انقد راحت میکشتش . افتضاح . بعد باز زنده میکننش بعد قسمت نه نشون میدن پارک جین و کیم دوجو مردن تابوت هست همه گریان بعد قسمت ده اصلا خبری از تابوت نی . و همه زنده ان . وای ولیعهد که زوری پادشاهش کردن اصلا یه کاراکتر اضافی . ینی همه ی صحنه های ولیعهد اضافی بود . الکی که لاکپشت انداخته بودن تو سریال که یک ساعت اپیزود جمع شه بس که داستانی نداشتن بگن . ینی داشتن میشد بشه ولی نکردن. موضوع جدید پرنده اتشین مسخره که برای جذابتر شدن اصلا جذاب نبود و اب خالص بود همچین پرنده ای که میگن دنیا رو نابود میکنه زرتی با یه تیر کشته میشه . وای کاراکتر اضافی جین بویون و اون دختره ی کور فوق العاده عصاب خورد کن و اضافی . حالم از اون دختره کاراکتره که هی می اومد امر و نهی میکرد و ادای باعقل و درایتا رو در می اورد بهم میخورد از فصل یک حتی . نکبت سو استفاده گر .با چی تونستن مخاطب جمع کنن !؟ با کیس های عمیق بین جانگ اوک و بازیگر شیربرنج جدید . 🤦🏼♀️😩
فصل یک عالی بود واقعا داشتم فک میکردم میتونه جای گابلین رو بگیره ولی طمع و کاستی های نویسنده ها باعث شد ریده شه توی سریال . میذارم فصل یک با قشنگی هاش برام بمونه خاطره با اون او اسی تی زیبای فراموش نشدنیش . هنوزم هیچی نتونسته جای گابلین رو بگیره .
~^ داره درمورد حرفهایی که بدون فکر و از سر احساسات و کنترل نشده به دیگران میگیم و اینکه چقدر این حرفها میتونه اسیب زننده باشه و چقد این اسیب های میتونن طولانی مدت روی فرد بمونن و چقدر روی زندگی اونها میتونه تاثیر بذاره. در نهان اون فرد خونه کنه و بیرون نیاد و هر شکست و هر اتفاقی را به اون حرف نسبت بده . و این اسیب باقی مونده روی فرد ، ربطی به قوی بودن یا ضعیف بودن فرد نداره . میخاد بهمون بگه که چقد حرفها و کلمات که از دهنمون در میاد میتونه دیگران را در اونها اسیر بکنه . و چقد خیلی زیاده این مساله در جامعه در خونه در مدرسه در هرجایی ادمای بیشعور و ربطی نداره که زننده ی حرف چه کسیه تحصیل کرده باشه یا نباشه کتاب خون باشه یا نباشه .منم خیلی اینجوریم همیشه حرفایی که دیگران بهم میزنن روم اثر میذاره و تا مدتها باهام میمونه با اینکه میدونم حق با خودمه و حرف اون از روی حسودی کینه یا هرچیزی دیگه ایه و اشتباههه ولی بازم حرف اثر خودشو میذاره برای همینه که همیشه میگن که وقتی حرفی میخایم بزنیم اگه قدرت تفکر نداریم بهتره دهنامونو ببندیم چون کلمه اثرش خیلی زیاده . البته که درهرحال انعکاس اون اسیب وارده به طرف به خودمون هم برمیگرده .ولی اگه از اولش خفه شیم گزینه ی بهتریه . ~^
کتاب راجبه چندتا بچه مدرسه ای حدود ده ساله اس که تو یکی از شهرای کوچیک کوهستانی ژاپن زندگی خودشونو دارن . چندوقتیه که یه کارخونه ی جدید تو اون شهر زدن و خانواده های جدید دارن به اون شهر میان ، اینجوری میشه که یه دوست دیگه به جمعشون اضافه میشه که توکیوییه و باکلاس و پولداره ، خلاصه هرکدوم از این بچهای شهرستانی نسبت به این دختره پولداره یه دیدگاهیی داشتن یکی نسبت بهش احساس حقارت و عقده داشت ، یکی احساس حسودی نسبت به اینکه چقد خانواده ی دختره ی باهاش خوب رفتار میکنن خلاصه اینجوری. با اینحال باهم دوست میشنو همبازی . اینا 5 بچه باهم یه مخفی گاه پیدا میکنن که در واقع یه ساختمون متروکه س و باهم میرن اونجا و تا عصری بازی میکردن یه روز یه اقایی غریبه میاد اونجا و به بچها میگه که من ساختمون رو تعمیر میکنم همچین چیزی خلاصه نردبون نیووردم یکی از شماها میاد باهم بریم توی بخش استخر اونجا بره بالا شونه ی من یه پیچی رو سفت کنه اینا باهم میگن کی بره کی بره این میگه من برم اون میگه من برم یارو از هرکدوم یه ایراد در میاره خلاصه بینشون بچه توکیویی را انتخاب میکنه . دستشو میکشه میبره بچهای شهرستانی می مونن همون محوطه و باهم بازی را ادامه میدن وقت خونه رفتن میرسه یادشون می افته عه امیلی " اسم دختر توکیوییه" نیومده هنوز میرن دنبالش میبینن امیلی مرده . خلاصه کار به پلیس و اینا میکشه تحقیقات شروع میشه ولی این بچها هیچ کدوم قیافه ی یارو رو یادشون نمونده بوده . خلاصه پرونده مختومه میشه و یارو رو پیدا نمیکنن . با اینحال ضربه ی روحی از اینکه دوستشون رو میبینن که بهش تجاوز شده و بعدم کشته شده و جسدش را میبینن همیشه با این بچها می مونه و هیچکسیم بهش توجه ای نمیکنه که هیچ تازه ضربه های شدید دیگه ام بهشون وارد میکنن . این بچها همینجوریم عذاب وجدان از اینکه دوستشون این بلاا سرش اومده بوده داشتن ولی بعد از اینکه بعد چندسال مامان امیلی دعوتشون میکنه خونش و اون حرفای نفرت انگیز را میزنه صدبرابر بیشتر اسیب بهشون وارد میشه و زندگیشون همش دستخوش این کینه و این عذاب وجدان زوری و تحمیلی بوده .اینا اصلا هیچ تقصیری تو اون حادثه نداشتن و اصلا چرا باید از مامانه ابراز پشیمونی یا بخشش میکردن .واقعا خیلی مسخره بود . زنیکه ی روانی برمیگرده به چهارتا بچه ی 13 ساله میگه شما امیلی را کشتین تقصیر شماها بوده یا باید قاتلو پیدا کنین یا اینکه عذاب وجدان داشته باشین و من نفرینتون کردم و اینا . این بدبختا هم تا سالها با عذاب وجدان تحمیلی زندگی میکردن و دست اخرم هرکدومشون یه جوری ناخاسته قاتل شدن . واقعا خیلی حرص دربیار بود . اخرش خوب تموم شد و واقعا فکرشو نمیکردم گرچه من دوس داشتم از زبان قاتل هم نوشته ای رو بخونم .
درواقع زنه اینکه عذادار بود رو درک میکردم ولی از ادم اشتباهیی کینه به دل گرفته بود به جای اینکه خشمش را سر پلیس و قانون و قاتل خالی کنه سر 4 تا بچه 10.13 ساله خالی کرده بود و بعدشم وقتی به توکیو برگشت این قضیه را همچین عذابی را به بچها تحمیل کرده رو فراموش و زندگی خودشو میکرد . درسته که بچها هم برای ختم دوستشون نیومدن ولی خب اینا چیزی بود که بهشون یاد داده نشده بود و انقد غرق اون حادثه و بعدشم غرق مشکلاتشون با خانوادشون شده بودن که دیگه اداب اجتماعی اینچنینی را یادشون رفته بود و اصلا نمیدونستن . میتونست خیلی زودتر از اینا دوباره باهاشون دیدار کنه یا حتی همون موقع که سر عروسی یکیشون دیده بودش ازشون به خاطر اون حرفا طلب بخشش کنه . ولی انقد مغرور بود درواقع به قول یکی از دخترا اصلا شیوه زندگیش و طرز بزرگ شدنش اینجوری نبود که بخاد به کارهای خودش فک کنه یا طلب بخشش از دیگران کنه یا اینکه از خودش سوال کنه که چرا این اتفاق برای من افتاد . به خاطر غرور و خودخواهی یک مادر زندگی 4 تا دختر بچه تا مرز نابودی پیش رفت .
در کل داستان قشنگی بود . ولی نه اونجور که خیلی بگم شاهکاره . از این داستان یه سریال 5 قسمتی هم هست که من برای دانلود گرچه پیداشم نکردم ولی ممکنه دیدنش خالی از لطف نباشه . گرچه لزوما هر داستانی سریالش قشنگ نیست .
من اومدم با معرفی چندکتاب ! از یه نویسنده ای که نوشتنشو دوس دارم و کشوری که نوشته هاشو دوس دارم .
ژآپن ، بله این کشور زیبا و جالب و خارق العاده . زیاد طفره نمیرم و میرم سر اصل مطلب :
اسم کتاب هست " معبد سپیده دم " از یوکیو میشیما ، معبد سپیده دم سومین کتاب از سری کتابهای دریای حاصلخیزی اقای یوکیو میشیما است .
معبد سپیده دم ، یه معبد بزرگ و خیلی معروف تو تایلنده که اسمش هست :" وات ارون " در تایلندی به معنای معبد طلوع ،نام این معبد از روی یه خدای هندو گرفته شده ، " همونجور که ممکنه بدونین دین بودایی از هند به تایلند کشیده شده و تایلند یکی از اولین کشورهایی که سریعا تماما بودایی میشن ، بوده . " این معبد اغلب به عنوان تشعشعات طلوع خورشید شناخته می شود. وات آرون یکی از شناخته شده ترین مکان های دیدنی تایلند است. اولین نور صبح از سطح معبد با رنگین کمانی مرواریدی منعکس می شود .
حالا چرا دریای حاصلخیزی ، دریای حاصلخیزی یکی از دریاواره های روی کره ماه که در حقیقت خشک و بی حاصل است و نه تنها یاداور برکت و حاصلخیزی و باروری نیست بلکه هیچ نشانه ای از زندگی در ان دیده نمیشه . وقتی کتاب را بخونین ممکنه شما هم به اینکه چرا همچین اسمی روی این چهاراثر گذاشته شده پی ببرین . درواقع داستان هایی که تو هر چهارکتاب هست در اخر یک نوع پوچی درونشون حس کردم اینکه به نتیجه ای نمیرسه و همه تلاش ها و کارهایی که شخصیت اول داستان میکرد بی نتیجه و بی حاصل و توهم بوده ش .
حالا داستان از چه قراره ، من هر 4 کتاب رو خوندم برای همین داستان را خلاصه وار تعریف میکنم چون سالها پیش خوندم اگه توی نوشته ام اشتباهی هست میتونین کامنت بذارین . هر 4 کتاب تنها یه شخصیت اصلی داره که تو هر 4 کتاب زندگی اون به تصویر کشیده میشه .
داستان راجبه " شیگه کونی هوندا" و ماجراهای تناسخ های دوستش " کیو آکی ماتسوگائه "، هوندا و کیو آکی دوستن که این بین کیوآکی اشراف زاده س و احساساتی و کمی خوش گذران ، درمقابل هوندا کمی جدی و سختکوش و خیلی محتاط و حسابگر و حتی اینکه اینده قرار چیکاره بشه را هم برنامه ریزی کرده ، کیو آکی عاشق یه دختری که اونم اشراف زاده حساب میشه ولی فقیرن و خانواده ش از لحاظ فرهنگی معروفن ،درواقع کیو آکی شاگرد بابای دختره حساب میشه ، هوندا راستش یادم نی ولی فک میکنم خانواده معمولی داشت ، رابطه ی این دو یجورایی هم دوستی هم زیردست و بالا دست ، کیو آکی بازیگوشه ولی هوندا مث یه زیردست همیشه مواظب کیوآکی و بهش نصیحت های کارامد میده . داستان از جایی شروع میشه که دختری که کیوآکی مخفیانه دوس داره قراره با یه شاهزاده ای ازدواج کنه ، وقتی قضیه ازدواج جدی میشه تازه کیو آکی می فهمه که ای بابا دختره داره از دست میره خلاصه با واسطه گری هوندا اینا باهم قرار میذارن ، درواقع هوندا این بین بهشون کمک میکنه تا همو ببینن ، وسطای داستان مث یه سریال من دوس داشتم هوندا هم عاشق دختره بشه ولی اینجور نشد ، کار تا جایی پیش میره که ازدواج دختره با شاهزاده بهم میخوره و دختره حامله هم میشه ، ولی چون قضیه به ازدواج نمیکشه ، دختره میره معبد و کیو آکی هم مریض میشه و میمیره . مرگ دوست جوون ، روی هوندا خیلی اثر میذاره ، کیو آکی یه دفترچه خاطرات داشت که خاباشو یا یه سری شهودهایی داشت یه سری چیزا میدید ، توش مینوشت اونو برای هوندا به یادگار میذاره ،هوندا همیشه این کتاب همراهش بود .
توی کتاب بعدی ینی اسبهای لگام گسیخته هوندا وکیل شده و سالها گذشته و اونجا با پسری اشنا میشه که میفهمه این پسر تناسخ دوستش کیو آکیه ، اون پسر هم بعد از گذر از قضیه های مفصلی جوون مرگ میشه ، کلا سرنوشت بنده خدا جوون مرگ شدن بود .
تو کتاب معبد سپیده دم که طاقچه هم برای چالش کتابخوانی معرفیش کرده ، هوندا تو این کتاب یه وکیل خبره اس که از طرف شرکتی دولتی برای یه کار حقوقی به بانکوک رفته ،اونجا هم کتاب خاطرات خابهای کیو آکی رو با خودش برده ، اونجا به همراهش میگه سالها پیش توی مدرسه دوشاهزاده تایلندی را میشناخته که عاشق هم بودن ، و از همراهش میخاد اگه ممکنه ببرتش و با اون شاهزاده ها دیدار کنه ، طرف میگه چرا که نه ولی الان همه ی اعضای سلطنتی با پادشاه توی سوییس هستن ولی شاید بشه با یکی از اعضای سلطنتی دیدار کرد و دقیقا همونجاس که حرف از یکی دخترای اعلی حضرت " پادشاه نه یه فرد اشراف زاده ای که هوندا میخاسته ببینه " به میون میاد که هفت سالشه و توی قصر تقریبا زندانیه . هوندا میپرسه چرا ، طرف میگه دختره عجیبه و از وقتی زبان باز کرده میگه اون یه ژاپنیه و خونه ش تو ژاپنه . اینجاس که داستان تناسخ دوباره ی کیو آکی شروع میشه .
اینها از متن کتابه که برای من جالب بود .
-شما نام واقعی بانکوک را میدانید ؟
+نه نمیدانم
-خوب اسم واقعیش این است : ...."یک جمله طولانی تایلندی "
+خوب اینها که گفتی یعنی چه ؟
-تقریبا غیرقابل ترجمه است ،اسم های تایلندی مثل تزیینات و ارایه های معابد پرشکوه و مزین به گل و بلبل و صرفا به خاطر بزرگنمایی های بی دلیل است . اینجا همه از اسم های اغراق امیز و برجسته استفاده میکنند و صفت ها و شاخ و برگها را مثل گوهرهای گرانبها و دانه های گردنبند به انها اویزان میکنند .
به هر حال کسی نمی بایست چنین می پنداشت که هوندا به ادمی یکسره پوچ گرا و علاقمند به مکتب کلبی و روی گردان از دنیا تبدیل شده است .
از نظر من هوندا یه ادم خیلی محتاط ، خونسرد و کسی بود که حتی اگه احساساتی میشد اصلا بروزش نمیداد و احساسات را در خودش میکشت . راستش با خوندن زوال فرشته که کتاب اخر بود هوندا از چشمم افتاد مخصوصا اینکه تو زوال فرشته شخصیت واقیعش را که همیشه پنهان میکرد با وجود سانسور های فراوان اون کتاب ، نشون داد . واقعا چه اسم به جایی برای این کتاب بود زوال فرشته ، یه اسم دوپهلو ، از یه لحاظ میشه به رو به زوال رفتن هوندا در نظر گرفتش و از یه نظر دیگه زوال رفتن کیو آکی و توهمات هوندا ...
من قبلا به این موضوع فک نکرده بودم ، وقتی یه کتابی را برای بار اول میخونی به نظرت محشر و قشنگه و یه سری نظرات مختص به اون دوره داری ولی وقتی بعد از چندسال بازم همون کتابو میخونی نظر متفاوتی نسبت به داستان ، شخصیت ها و جمله هایی که ممکنه تاثیر گذار باشن توی متن ، داشته میشی به نظرم خیلی خارق العاده اس این مورد . همچنین اینکه من بعضی موقعها بدون اینکه حواسم باشه بعضی داستان هایی که خوندم یهو یادم میان ، و درمورد کارایی که شخصیت اصلی داستان انجام داده و براش اتفاق افتاده فک میکنم ، فک میکنم وقتی یه کتابی را میخونین داستانش تو نهان شما نهادینه میشه و بعد از سالها اون ته نشین ها بالا میان با نظرات متفاوت ، شاید یک راه مقابه مغزم با سختی ها و ناملایمتی ها و افسردگی حادی که دارم باشه ، ازش ممنونم که اینجوری خودش را تسلی ؟ التیام میده . و از کتاب ها و از خودم که چقد فرهیخته ام که همچین کتابایی میخوندم و میخونم 😁😙🤪 . به نظرم کتاب حتی از نوع داستانش چیزهایی داره که نسبت بهشون بشه تفکر کرد و در هر زمانی قابل خوندن و قابل تامله .
نکته ای که به نظر خودم راجب خوندن این کتاب باید در نظر بگیرین اینکه با اینکه توی داستان و خیلی جاها اشاره شده که داستان ها بهم ربطی ندارن ولی اگه شما از کتاب اول ینی از برف بهاری شروع به خوندن کنین هم داستان براتون تاثیرگذارتر و قابل فهم تر میشه هم بهتر میتونین شخصیت هوندا را درک کنین . واقعا شخصیت پیچیده ای داشت . ترتیبش اینجوری : برف بهاری . اسب های لگام گسیخته . معبد سپیده دم . زوال فرشته .
چه اسم قشنگ و شاعرانه ای واقعا داره کتاب . توجه کنین اسمهای کتاب های میشیما همشون دارای بعدهای شاعرانه و قشنگین . ادم وقتی اسم رو میبینه حس خوبی بهش دست میده .
داستانش تو یه جزیره ی زیبایی در ژاپن رخ میده که کار اکثر مردمش ماهیگیری و این چیزاس . شخصیت اصلی داستان یه پسریه که پدرش مرده و با مادر و برادر کوچیکش زندگی میکنه . از طرفی به زور دیپلم گرفته چون همش در حال کار کردن بوده . و الانم به عنوان دستیار ماهیگیر مث بقیه همسن و سالاش داره کار میکنه . یه روز دختر یکی از پولدارا و درست حسابی های جزیره که یه جا دیگه زندگی میکرده به جزیره میاد و زندگی پسر از اینجا دچار تغییر میشه .
جای جای کتاب با توصیف های زیبا و چشمنواز از مناظر زیبای اون جزیره پر شده ، که من هرچی گششتم تو نقشه نتونستم پیداش کنم ولی جای تقریبیش رو پیدا کردم چون جزیره های دیگه ای که ازشون یاد شده رو تو نقشه پیدا کردم متاسفانه عکسهای خیلی کمی تونستم از جزیره ای که به زیبایی شهره هست رو پیدا کنم . انقد این توصیفات زیبا هستن که بهم حس خوب و ارامش بخشی میدادن برای همین بارها جملات رو میخوندم . کتاب قشنگی بود . کم حجمه و زود تموم میشه چون داستانشم یجوریه که باید یه سره خونده شه .
کتاب دیگه ای که خوندم اسمش هست " موقرمز " که از اورهان پاموک نویسنده ی ترکیه ای است . من کلا ترکیه رو خیلی دوس دارم حتی قبلتر از اینکه عاشق کره بشم عاشق ترکیه بودم و هستم . خیلی مردم باحالی دارن و زبانشونم دوس دارم . اگه یه وقتی خاستم برم مسافرت خارج یا برم خارج زندگی کنم ترکیه رو برای این کار انتخاب میکنم گرچه همچنان تو پول دندون پزشکیم موندم 😑و حتی همچنان جویای شغلم 😥😪ولی کار خدا حساب کتاب نداره 🤔 خلاصه داشتم کتاب رو معرفی میکردم . قبلا از اورهان پاموک کتاب " خانه ی خاموش " را خونده بودم که دوسش داشتم ولی از این کتابش اصلا خوشم نیومد خیلی درهم برهم بود و داستانشم زیاد جذاب نبود برای همین نصفه ولش کردم .
کتابی که الان در حال خوندنش هستم اسمش هست : " تلخ و شیرین : اندوه و تمنا چگونه باعث کامل شدن شخصیت ما می شوند " رمان نیست از این کتابای نمیدونم بهشون چی میگن پشتش نوشته خودیاری ولی از این روانشناسی مسخره ها که نفسشون از جای گرم بلند میشه ، از این استایلا نی . کتاب جالبیه که فحوای کلامش اینکه ادما مزاج های مختلفی دارن و مزاج سودایی رو بهش میگن غمگین ینی ادمی که خصیصه هاش به سمت غم بیشتره نه که همش غمگین باشه یا دنبال غم و ناامیدی باشه . اینکه مثلا وقتی یه موسیقی غمگین میشنوی یا وقتی یکی رو میبینی که تو بدبختی و دلت براش میسوزه و ناراحت میشی همه ی اینا نشون دهنده اینکه اون ادم مزاجش غمگینه و به اون سمت گرایش داره . همچین محتواهایی داره و کتابیه که فک میکنم باید چندین بار بخونمش تا قشنگ متوجه شم و توم رسوخ کنه . این کتاب را اولین بار تو کتاب فروشی دیدم و صفحه اولشو که خوندم بهش جذب شدم و خیلی از حرفایی که زده بود خوشم اومد ولی چون اون موقع هم کتاب نخونده داشتم هم پول کافی نداشتم ، نخریدمش تا عطشش درم باقی بمونه . چندوقت پیش که خریدمش تا الان تونستم یه فصلش رو بخونم و جاهایی که ازش خیلی به دلم نشسته را زیرشو خط کشیدم تا بعدا بیام و بنویسم تو یه پست جداگونه .
شت .... چرا اینسریال این رابطه مقاومت ناپذیر ، اینجوری یهو دارک شدش ...بذارین من ادبو میذارم کنار : از اولم از قیافه ی پتیاره ی دوست دختر شین یو معلوم بود چه عفریته ایه ...پشت سر داره با صد نفر می لاسه ، بعد حالا میخاد با یه پسر افتاب مهتاب ندیده ازدواج کنه ایکبیری مارمولک ... اینکه قضیه بین شین یو و هونگ جو ساید خیانتی داره زشت هست ولی شین یهو قبل اینکه دلش برای هونگ جو بلرزه داشت با دختره سرد رفتار میکرد و میگفت که بیا ازدواج نکنیم و اینا ...دختره خودشو چسبونده ... معلوم نی دنبال چیه ...خوبه خودشون پول و پله دارن ...با اون قیافه ی سلیطه ش ...این هونگ جو هم راستش حرصمو د راورد مث ماست وایساد اون سلیطه به خاطر هیچ پوچ بهش سیلی بزنه ...خب توام یکی بزن دست نداری یا چلاغی ؟! شیربرنج بازی این کاراکترا حرص منو در میاره ...میخای مث ادم بگو میخام ولی اول تکلیفتو با اون سلیطه روشن کن بعد ... زودم خود سلیطه رفت تو اداره رو کرد که دوس دختر شین یو عه که همه دندون طمعو بکشن ...واه واه ... تشت رسواییش ایشالا می افته زمین ...دلم خنک میشه ...
کاش زودتر میرفت تو قسمت تاریخی ش می فهمیدیم چی به چی شده ...این دوقسمت تغییر کاراکتر شین یهو از کیوت به عاشق دل شکسته خیلی خوب بود و یهویی بود ... مخصوصا موهاشو اونجوری میزنه جلو و نگاهاش اونجوری به قول خودش اونجوری نگاه نکن 설레게 하니 ... رو وون چجوری انقد خوش قیافه س خییییییییییییییییییییییلی دیگه پرفکته اخه چرا یه مرد باید انقد پرفکت باشه قیافه استایل قد طرز نگاه بعد اخلاق شخصیت واو واقعا حیف نی این فقط برای یه نفر باشه ؟! 😁💚
وای واقعا چجوری تا قسمت بعد صب کنم اونم هفته بعد چهارشنبه ... تازه جای مهمیم تموم شده اصلا چرا تنهایی رفت اونجا پیش یارو روانیه ..من فک کردم رفته به اون پسره " اسمش یادم رفت " بگه که بیا باهم بریم یه جا ... ولی خب لازم بود بالاخره یه جا بیهوش شه که زندگی گذشته ش یادش بیاد دیگه ... اگه اینطوری شه مث سریال " از همین الان وقت نمایشه " پارک هه جین میشه ...اونم یه مدت بیهوش شد بعد تو بیهوشی زندگی گذشته ش یادش اومد ...امیدوارم این قضیه دوس دختر سلیطه شو زودتر جمع کنن حالم ازش بهم میخوره ...
حالا که فهمیدم درایو فیلتر نی ، قبلا فک میکردم فیلتره اخه 🤦♀️🙄 بای دیفالت 😁 میتونم اینجا برای هر سریال او اس تی که از همه قشنگتر بود به نظرم رو شیر کنم . 💚
سریال راجبه “مون سوهو : اوپام“ و “جانگ هه را” عه ، که هه را تو ی خانواده پولداره و سوهو پدرش دانشمند بوده و به طریقی کشته میشه بابای هه را ،سوهو رو میاره خونه خودش تا هم به دخترش ریاضی یاد بده هم از پسر دوستش نگه داری کنه از سر دلسوزی هماینکه ازمایشات پدررو ازش بگیره و استفاده کنه به نام خودش . خلاصه اینا شکوفه های عشق بینشون شکفته داشته میشده که یه روزسوهو میشنوه که پدر هه را داره بهش میگه این پسر فلان و اینا خلاصه حرفای بدی میزنه راجبه خودشو پدرش . اینم فرار میکنه میگه برمهمون یتیم خونه بهتره . میره یه جا ناامید و گریان ایستادبوده که یه خانوم اسرارامیزی میاد و دلداریش میده براش دعا میکنه که هیچوقت هیشکی سرراهش قرار نگیره و همیشه موفق باشه و شانس داشته باشه .
سوهو و هه را
همینطورم میشه سوهو میره خارج اونجا پزشک میشه خلاصه یه طرحی میده تو خارج اون طرح موفق میشه و پولدار میشه و میفته تو کار تجارت . هرکیم باهاش چپ می افتاده یه اتفاقی براش میافتاده . از اینور هه را ، پدر و مادرشو از دست میده و بدبخت میشه و الانم داره تو یه اژانس مسافرتی کار میکنه . سوهو هدفش اینکه بیاد کره و هه را رو پیدا کنه و دوباره باهم باشن چون با اینکه باباش اونجوری بهش بدی کرده بودش ولی گناه والد را چه به بچه . 🙂 درواقع اصلشم همینه ! هرچقدم والد به دنیا اوردنده ی فرزند باشه مگه نه اینکه همشون انسانهای متفاوتی هستن!؟و گناهاشون گردن خودشونه . خلاصه اینجا نمیخام وارد بحث دینی خودمون بشم 🥱.
راستی مامانه که ادم خوبی شده بود .چپی زن عفریته هه . 👿
از اون طرف دوتا زن هستن که نامیرا هستن ، اینا از دوره چوسان یه گناهایی کردن که نفرینشون اینکه زنده بمونن و جبران مافات کنن . و ارتباط مستقیمی با هه را و سوهو دارن . که الان میگم قضیه شون چیه .
مامانه ، زن دومی موردبحث که برای سوهو دعای خیر میکنه
یکیشون که خیلی جادوگر عفریته ای بودش تو دوران چوسان زنه سوهو بوده و هه را خدمتکارش بوده .نفر دوم زن اصلی بابای هرا بوده و چون بچه دار نمیشده باباهه یه زن دیگه میگیره ، زنه اصلی چون کینه به دل میگیره موقع تولد بچه اصلی را با یه برده تعویض میکنه . اینجوری میشه که هه را که اشراف زاده بوده میشه برده و بردهه میشه اشراف زاده . اینجاس که " مبادا گدا معتبر شود " نمود پیدا میکنه .
عفریته ی مورد بحث
این عفریته انقد حسود و عقده ای و بدبخت بود میخاست همه نگاها توجه ها همه چی از جمله شوهره و قلب شوهره ماله این باشه . درواقع به پسره هم به عنوان وسیله ای نگاه میکرد که چون من اشراف زاده ام پس اینم باید ماله من باشه . و اصلنم از موضع خودش تو این دویست سال زندگی پایین نیومده بود هنوز تو عهد چوسان مونده بود و همچنان داشت تو دوره جدید به هه را دستور میداد و مث برده باهاش رفتار میکرد که خوشبختانه هه را اینجا خوب حالشو جا اورد . تو دوران چوسان هه را خیلی کودن بود عین این ادمای بی اراده ،برده های دیگه بهش میگفتن فرار کن این ارباب باهات مشکل داره فلان ولی فرار نمیکرد . 🙄
نقاشی سوهو در دوران چوسانسوهو و هه را در دوران چوسان تو تبعیدگاه سوهو
خلاصه سوهو تو دوران چوسان عاشق هه را که خدمتکار زنشه ، میشه ، درواقع از اولم اونو میخاسته مجبوری با زنه ازدواج کرده . از اونطرفم تازه دین مسیحیت اومده چوسان ، و سوهو هم مسیحی شده . یجورایی میشه که زنه بچه دار نمیشه . مادرشوهره فالگیر مییاره میگن بخت پسرت با این خدمتکاره س با این بخابه سه تا پسر میاره. ولی اوپام ، انقد اقا انقد مرد انقد اصلا فوق العاده س به خدمتکاره میگه بچه بیاری ازت میگیرن میدن به اون عفریته بزرگش کنه تورم میندازن بیرون منم اینو نمیخام . خلاصه باهم نمیخابن . زنه از حسودی که داشته میمرده ،میره شوهرشو لو میده که مسیحی شده ، لباسای خودشم میپوشونه به خدمتکاره جای خودش جا میزنه ، خلاصه شوهره رو تبعید میکنن دختره رو هم شکنجه .دختره بعد چندصباحی برمیگرده به تبعیدگاه عشقش درواقع همون اوپا ، اونجا چندوقت زندگی میکنن ، بعد اوپا یه حلقه درست میکنه برای هه را ، هه را میگه دعا میکنم هیچوقت نمیری “منظورش این بوده نکشنت بهت اسیب نزنن“ مرده هم میگه هیچوقت نمیمیرم اینا زندگی ارومشونو داشتن ،از اونور حسود عفریته میاد میبینه اینا دارن باهم خوب زندگی میکنن ، خونه رو اتیش میزنه اینارو میکشه . دختره هم دم مرگ نفرین میکنه عفریته رو که تبدیل به روح بشی هیچوقت نمیری . اخه این نفرینه؟مسخره .
سوهو و هه را در چوسان
کسی که این مدت متنبه نشده بعد 200 سالم همچنان کور و کر و نادان میمونه فرقی نداره چقد عمر کنه . برای همینه که الان عفریته 200 ساله زندس . از اونور مادره که اونم 200 سالشه متنبه شده و همش کارای خیر انجام داده و میخاد با رسوندن این دونوگل بهم گناهشو پاک کنه تا بتونه پیر بشه و این دور باطل تموم شه و به مرگ برسه . برای همین مث یه مادر خیرخواه از اول مواظب سوهو و هه را بوده . حالا که باز سرنوشت این دو نوگل را بهم رسونده بود این عفریته اومده بود موش دوونی . هرکاری کرد هر ورد و دعایی کرد تا بالاخره زهرشو ریخت خیر ندیده . اون انگشتری که سوهو برای هه را درست کرده بود را دزدید و رفت باهاش چاقو ساخت و بعد با چاقو به قصد کشت سوهو را زد ولی دعایی که تو انگشتر بود باعث شد سوهو زنده بمونه و نه تنها زنده بلکه اونم نامیرا شد چون دعای دختره این بود که سوهو هیچوقت نمیره . درواقع یه جورایی دعاهه تبدیل به نفرین شد براشون 😭 .
این وسطا یه جنگی بینشون درمیگیره و بالاخره مادره اونجا جان به جان افرین تسلیم میکنه . حیف واقعا . کاش نمیمرد سوهو را با این وضع تنها گذاشت 😭با اینحال باهم ازدواج میکنن و میرن یه گوشه ای بدور از دوست اشنا زندگی میکنن . ولی خب خیلی سخت بوده براشون دختره هی پیر میشده بعد پسره جوون . خیلی عذاب بود براشون . حتی نمیتونستن همو ترک کنن لحظه ای که هه را متوجه شد چجوری میشه طلسم را از روی سوهو بردارن میخاست ترکش کنه تا طلسم از روش برداشته شه ولی سوهو نذاشت گفت بدون تو هرگز 😭 اخرشم دختره میمیره بعد سوهو زنده می مونه و منتظر تا دختره دوباره تناسخ کنه .حیف شد واقعا کاش اینجوری نمیکردن ، الان که فک میکنم میبینم چقد غم انگیز تموم شد .
اوپام این همه مدت منتظر هه را بود از خارج بیا با اون همه پول دختترو راضی کن باهم دوست شین عاشق شین ازدواج بعد نتونین باهم پیر شین . هر دوشون ناچار شدن برن یه دهاتی که نشناسنشون زندگی کنن . مخصوصا دختره بدون هیچ دوستی اشنایی . بعد به خاطر این وضعیت همش ته دلشون ناراحت بودن . خیلی غم انگیز بود .
عروسی شون
راستش من اول نگاه کردنی فک کردم پسره از اول نامیراس و منتظر تناسخ عشقشه ولی از اول ادم بود بعدنامیرا شدش. خیلی ناراحت شدم ولی . عشقشون خیلی قشنگ بود دختره با اینکه بازیش زیاد خوب نی و الکی مث کسخلا هی میخنده😆 ولی دختر خوبی بود تو سریال و عاشق اوپا بود و هرچی میگفت گوش میکرد . و به خاطر اوپا خیلی کارا کرد . اوپا واقعا شوالیه ای با اسب سفید بود . یه مردتمام عیار که لیاقت اسم مرد رو داره که ازشون یک در صد پیدا میشه که خدا قسمت خودمم کنه اون یه. دونه رو 😁🤧 . هرچی بگم ازقشنگی رابطشون کم گفتم واقعا لذت بخش بود بخشای رابطه زوج اصلی .
چه خنده های خوشگلی داره اوپام
و اینکه خیلی به عفریته سریال اهمیت نمیدادم و باعث میشد اروم شم قشنگی این دوتا بود . حرصامم به خاطر این بود که این دوتا طفلک از اول همو میخاستن ، اصلا پسره دختترو نمیخاست خودشو هی داشت به زور میچسبوند. الکیم میگفت عاشقشم الکی اسم عشقو انداخته وسط جادوگر چرا اسم عشقو کثیف میکنی چیزی که تو میخای از روی حسادت و عقده س ، چون به دختره حسودی میکرد میخاست هرکی به اون توجه میکنه مال خودش باشه بعد دویست سال ادم نشده بود همچنان رو حرف خودش بود و اصلا هیچ تغییری نکرده بود . ولی درکل سریال قشنگی بود . کیم ره وون فوق العاده س اصلا خیلی جذاب و مردونه س ، نه که اوپاهای دیگه ام این صفاتو نداشته باشنا ،ابدا 🤗 منتها این اصلا چجور بگم 🤩🤪 یه مدل شوهرگونه اس🤩🥰😍😄😭💜😎👌😜خیلی خیلی شوهره .
راستش سریالو خیلی کش دادن و 20 قسمت براش زیاد بود به نظرم میتونستن زودتر قضیه زن عوضی رو تموم کنن و یخورده به اینکه زندگی اینا بعد نامیرا شدن چجوری میشه یا تلاش برای برداشتن طلسم سوهو کار کنن ولی انقد این مساله زن عوضیرو کش دادن که دیگه تو نیم ساعت زندگی مشترک این دو رو تموم کردن . و یجورایی باز تموم شد سوهو زنده موند و همچنان منتظر برای به دنیا اومدن دوباره ی هه را . اینجوری واقعا خیلی بده . در حق همچین مرد فوق العاده ای ظلمه طفلک هیچی کاری نکرده بود ولی با اون دعای مسخره نامیرا شدش 🤧 و درواقع زندگی مشترکشون گل و بلبل نبود . که خب تقصیر خداعه دختره موقع دعا منظورش این نبود که تا ابد زنده بمونه منظورش این بود از شر هر اسیب و فتنه ای دور بمونه و با مرگ طبیعی بمیره ولی خدا با زندگی ابدی اشتباهش گرفته 😁 و کلا با زمانه پیش نمیبره دعاها رو . 🙄🥴 . ولی ارزش نگاه کردن رو داره و تا اینجا به نظرم کیم ره وون پروژه های تکی برداشته . بازیگر کم کاریه که نقشای اول قشنگی بازی میکنه بازیش واقعا خوبه . خیلی دوسش داشته شدم .
سریال کره ای " دوباره او هه یونگ " یا یک خانوم اوه دیگر :
오해영 خانوم او هه یونگ هستن
سریال راجبه او هه یونگه که اسم رایجیه و تو مدرسه یه همکلاسی داره که اونم اسمش او هه یونگ دقیقا با همون حروف ، 오해영 این شکلی .
توی مدرسه همیشه این دوتارو باهم مقایسه میکنن چون اون خوشگل و لفظ قلمی حرف میزنه و طرفدار یه عالمه داره ولی این یکی معمولیه و قیافشم معمولیه . خلاصه سالها گذشته و میخاد ازدواج کنه .
او هه یونگی که میخاد ازدواج کنه به سلامتی
روز قبل از ازدواج نامزده بهش میگه دیگه نمیخام ازدواج کنم از غذا خوردن تو خوشم نمیاد " مردک بیشعور " اینم برای اینکه ضایع نشه جلوی دیگران که مرده نخاستتش میاد میگه من نمیخام ازدواج کنم خلاصه همه جا براش حرف درست میکنن و اینا . اتفاقی با پارک دو کیونگ هندسام و همه چی تموم و اصلا کلمه در وصفش نیست اشنا میشه که اتفاقا دوکیونگ رو هم روز عروسی ،عروس قال گذاشته معلوم نی چرا . خلاصه اینا چون همدردن برای هم تسلی میشن غیرمستقیم و این بین دختره عاشق دوکیونگ میشه ،ولی این اقای دوکیونگ جذاب سکشی رازی داره که دختره اگه بفهمه ممکنه ترکش کنه ،برای همین برای پذیرش عشق دختره هی مقاومت میکنه .
پارک دو کیونگ جذاب نفسگیر
راز اینه ،اسم نامزد قبلی اقای دوکیونگ او هه یونگ بوده ، اتفاقی متوجه میشه که اون داره با یه پسری که کار و بارش گرفته ازدواج میکنه ، از طرفی با کسی که داره رو شرکت پسره سرمایه گذاری میکنه یه اشناییتی داره ، میخاد که انتقام بگیره برای همین میره به اون اشناهه میگه رو شرکت این پسره سرمایه گذاری نکن ، اونم قبول میکنه و اینجوری میشه که چون اشناهه کله گنده بود و سرمایه شو میکشه بیرون بقیه سرمایه گذارا هم همچنین و بعد طرف ورشکسته میشه و میخاد بیفته زندان . حالا طرف قرار با کی ازدواج کنه ؟ بعله با او هه یونگ مورد بحث ما نه با نامزد قبلیه اقای دوکیونگ جذاب .
اقای دوکیونگ جذاب فکر اینجاشو نکرده که کره به اون گندگی با یه عالم اسم و فامیل مشابه ، ممکنه که اینم تشابهه اسمی باشه و برای همین غیرمستقیم زندگی دونوگل رو خراب کرد . حالا از این ور او هه یونگ موردبحث را دیده و کم کم ازش خوشش میاد ولی هی مقاومت میکنه ،دوستش میگه نمیشه که اون یکی هم او هه یونگ بوده این یکیم او هه یونگ باشه . ولی اخه چه ربطی داره اسما یکین شخصیتا که یکی نیستن ! خلاصه هی مقاومت اخرسر عشق راهشو پیدا میکنه و به خوشی و خرمی و شادی باهم ازدواجم میکنن .
وقتی مقاومت شکست میخوره 🤪🥰
پیام سریال این بود که گرچه ممکنه دونفر هم اسم باشن ولی شخصیت و توانایی های متفاوتی دارن و مقایسه عمل زشت و ناپسندیه . چه برای کسایی که اسماشون مشابه چه کلا هرکسی را با دیگری مقایسه کردن . چون این مقایسه شونده را شخصیتش را خورد میکنه . تو این سریال که به شکل خیلی لج در اری این کارو انجام میدادن مخصوصا تو محل کار خیلی مسخره بود و بی مورد منم بودم عصابم بهم میریخت . ولی خب معلوم شد که گرچه او هه یونگ خوشگل را هی می کوبیدن تو سر او هه یونگ موردنظر ما اونم ضعفایی زیادی داشته که خوشگلیش اونارو پوشش میداده . البته شخصیتشم یجوری بود که خود به خود دیگرانو به خودش جذب میکرد و دیگران بهش احترام میذاشتن ولی او هه یونگ اصلی ما ، یخورده گیج بود و به قول خودش ادم اسونی بود و همه چیش رو بود حتی عشق ورزیدنشم خیلی رو و خیلی زیاد بود و کلا یجوری بود که دیگران زیاد جدی نمیگرفتنش و یجورایی باعث میشد دیگران اجازه اینو به خودشون بدن که بهش بی احترامی کنن .مثلا هیچکس جرات نمیکرد به او هه یونگ خوشگله چیزی بگه یا مقایسه ش کنن با او هه یونگ اصلی ، ولی دم به دیقه خوشگلرو میکوبیدن تو سر این بدبخت . خلاصه این براش عقده شده بود بعد فک کن می فهمید که عروسیشم به خاطر اون بهم خورده دیگه دیوونه شد کاملا .
وقتی می فهمه که عروسیش به خاطر سوتفاهم بین اسامی بهم خورده
سریال قشنگی بود خیلی خنده دار بود و باحال بود ،یه سری اب هاییم داشت که من میزدم جلو ، به عنوان مثال 18 قسمت کلا براش زیادی بود و میتونستن تو 16 تا جمعش کنن ، از طرفی این اینده بینی دوکیونگ جذاب هم زیاد اثر خاصی تو سریال و روندش نداشت نمیدونم چرا الکی یه تصادفم چپوندن تو سریال وقتی قرار بود دست اخر بهم برسوننشون چه کاری بود . برای یه بار و کلی خندیدن و حال کردن سریال خوبی بود . اریک " دوکیونگ" فوق العاده جذاب بود . تو سریال "شوهر دوم " اینقدرا باحال نبود . 😄 خدا حفظش کنه .
سریال ژآپنی اوردم براتون ، اسمش هست " اولین عشق ، منظور همون عشق اول " با بازی تاکرو ساتوه اوپای ژاپن در تمام ادوار " البته هاسگاوا دوپله ازش اوپاتره ولی خب اوشونم کم محبوب دلها نیستن "
اولین عشق
داستان اینکه این دو نو گل تو مدرسه عاشق هم میشن بعد همینجور رابطه شون ادامه پیدا میکنه تا دیگه وقت دانشگاه رفتن میرسه و از هم جدا میشن . دختره چون هواپیما دوس داره پسره به عشق دختره میره خلبان بشه پس میره ارتش ،فقط من متوجه نشدم مگه هرکی بره ارتش میتونه خلبان بشه تو ژاپن؟ خلاصه دختره هم دانشگاه زبان انگلیسی توکیو قبول میشه . بعد مدتها پسره میاد توکیو که دختترو ببینه منتها یه اتفاقی می افته و پسره قهر میکنه میره ، دختره هم داشته میرفته خونش که تصادف میکنه پسره میرسه جمعش میکنه میبرتش بیمارستان . بهوش میاد حافظشو از دست میده چجوری از دست میده ؟! اینجور یکه فقط پسررو یادش نمیاد ،مامانشو یادشه . 🙄😐 مامانشم بهش نمیگه که دوس پسر داشتی فلان پسره هم ول میکنه میره ولی همچنان به یاد دختره س سالها میگذره ،دختره ازدواج میکنه با یه خانواده مرفه که همه دکترن ، ولی به خاطر اختلاف طبقاتی طلاق گرفته ، خلاصه یه پسر 14 ساله داره . پسره ام از ارتش اومده بیرون و یه دوس دختر داره که بعد از دوسال تازه بهش گفته بیا دوس دخترم شو 🙄 ژاپنی ها عجیبن . فک کن اونهمه مدت بیرون برو خونه برو تا سکس ... بعد تازه میگه بیا دوس دخترم شو پس الان چی بود ؟! بعد تصادفی دختترو دوباره میبینه و عشقش دوباره فوران میکنه خلاصه چندبار همینجوری به واسطه ی پسر دختره میرن بیرون و اینا ولی به نتیجه ای نمیرسه . دست اخرم پسره میره خارج ، بعد یهو دختره تو خونش یه اهنگ قدیمی میشنوه یهو یادش میاد گذشته رو میره شهرشون و اونجا خاطرات گذشته همش تداعی میشه و میفهمه که ای بابا بنده خدا عشقم بوده قبلا . اونم میره خارج دنبال پسره و بهم میرسن .
دونوگل کاملا مشهوده دیگه ؟
خب نظرم : اولا اصلا خوشم نیومد حافظشو از دست داد باگ داشت احساس میکنم میگن حافظه ی قبل از تصادف را از یاد برده ، خب قبل تصادف شامل مامانشم میشه دیگه . پس چجوری کسی که ده سال باهاش دوست بودو از یادش میره ؟! این هیچی . همشون تو یه شهر کوچیک زندگی میکردن چه بعد از ازدواج دختره چه بعد از استعفای پسره یه شهر کوچیک مث ساپورو ، درحالیکه که خونه ننه باباهاشون همونجای قبلیه ، چجوری این همه مدت همو ندیدن ، دقیقا زمانی که پسر دختره میره تو ساختمونی که تاکرو کار میکنه ، یهو میفهمه که عه این پسرِ عشق قدیمیشه ؟! ینی تاکرو هیچوقت تاکسی نگرفته ؟! " دختره تاکسی رون بود "
یه سری جاهای دیگه شم مشکل داشت که همش به نظر من به خاطر ضعف فیلمنامه س . کلا ژاپنی ها درسته زیاد حاشیه نمیپردازن و شخصیتای زیاد نمیارن تو سریال با اینحال همون کمشم زیادیه . چون دیالوگ و رابطه قوی بین دو کاراکتر اصلی خیلی کمه خیلی ناپدیده . دیالوگای بی معنی بیخودکی خالی از عمق و مفهوم . بازیگر زنش که اصلا به دلم نشست . خود تاکرو هم بازی خاصی نداشت . تنها چیزی که سریال داشت مناظر کم ولی زیبای ساپورو بود . مثلا اگه همین موضوع را کره میساخت خیلی جذابتر خیلی اب و تابتر خیلی عمیقتر خیلی پزشکی تر و قابل باورتر خیلی جزییات دیگه که سریال را دیدنی و جذاب و غم انگیز کنه ،اینجوری میساخت ولی این خیلی ابکی و ساده بود و نمیدونم چجوری نتفلیکس داشت نشونش میداد . تنها چیزی که میشه گفت برای پخش در نتفلیکس درونش لحاظ شده منظره و بعدشم صحنه و بعدشم حرف از اسرائیله . شاید ندونین ولی ژاپنی ها خیلی کم صحنه تو سریالاشون دارن . ولی این دوتا صحنه داشت . خلاصه که زیاد خوشم نیومد . حتی غم و سرگشتگی دختره که خب حافظشو از دست داده و عشقشو فراموش کرده ولی حس میکنه یه چیزی کم داره رو خوب نتونستن روش مانور بدن و نشون بدن تا تاثیرگذار باشه برای بیننده .
" تناسخ در خانواده ثروتمند " یا " کوچکترین پسر خانواده ی ثروتمند "
مدتتهای خیلی مدیدی بود که از شبکه ی جی تی بی سی سریال ندیده بودم ، اکثرا سریالاش تم خیانتیه و حرص در بیار ، برای این سریال از زمان پخشش تا زمانیکه که چندروز پیش شروع به دیدنش کردم همش دودل بودم ، هم سونگ جونگ کی رو دوس دارم تو سریالا هم دوس ندارم ، 🙄😁از طرفی تایتل سریال برام جذاب نبود ، از اون گذشته یکی از بازیگرای زنشو اصلا دوس نداشتم ، خلاصه ... مقاومت را گذاشتم کنار و شروع کردم به دیدنش ، اولاش یخورده گنگ بود ولی همراه که میشی با روند سریال دیگه نمیتونی ولش کنی . و خود به خود ازش سر در میاری . همونجور که میدونین من همراه اسپویل از سریال صحبت میکنم . پس بریم که داشته باشیم اصلا قضیه چی بود .
تناسخ در خانواده ی ثروتمند
داستان سریال راجبه کارمند یه کمپانی بزرگه که هرچی رییس هاش میگن گوش میکنه بی چون چرا ،اسمش هست یون هیون وو "سونگ جونگ کی " ، هیون وو کارمندیه که با دیپلم توی شرکت استخدام شده و پله های ترقی را با بله چشم گفتن های بی چون چرا ، طی کرده و الان مدیر یه بخشیه ، یه روز یه سند مخفی توی شرکت پیدا میکنه که برای سالها پیشه ، سند نشون دهنده اختلاس هنگفت کمپانی به نام یه شرکت کاغذیه ، هیون وو میره اینو نشون بالا دستیش میده ولی بالادستی اونو نابود میکنه و میگه به تو مربوط نی و اینا ،"این بالا دستی خیلی حروم زاده بود " همون شب رییس کمپانی را تو لابی میبینه رییس ازش تعریف میکنه اینم جوگیر میشه و میاد حالا عکسایی که از سند گرفته بوده رو نشون رییس میده ،رییسم میگه تو از الان مدیر مالی هستی ، بدو برو اونجایی که این پولا هست و برشون دار بیار اینم از اونجا که بی چون و چرا کارارو میکنه میدوه میره ترکیه تا پولارو بیاره ، ولی تو ترکیه میکشنش ، وقتی بیدار میشه میفهمه تو بدن یه پسر بچه تناسخ کرده ، پسره کیه ؟ کوچکترین نوه ی خانواده ی جین که بنیانگذار کمپانیی بود که توش کار میکرد ، اون الان اسمش " جین دوجون " هه .
یون هیون ووجین دو جون
هیون وو وقتی تو کمپانی کار میکرد خییلی پرتلاش بود و راجبه هرچیزی که نیاز شرکت بود مطالعه داشت از طرفی تمام فک فامیلای رییس کمپانی رو میشناخت ، هرچقد فک میکرد یادش نمی اومد جین دوجون قبلا چکاره بوده تو شرکت ، بعدها یادش میاد که دوجون تو جوانی مرده برای همین هیچوقت ازش هیچی نه خونده نه دیده و شنیده . درواقع زندگی دوجون واقعی تو هاله ای ابهام قرار داشت .
جین دو جون و درخت روابط فامیلی روسای کمپانی که توش زده جین دوجون مرده .
اون نمیدونه چرا تو بدن این پسر به دنیا اومده ولی سرنوشت را میپذیره و میگه حالا که این فرصت بهش داده شد بود باید به درستی ازش استفاده کرد اون باید میفهمید کی کشتتش و انتقام میگرفت ، به لطف دانش و اگاهی که تو زندگی قبلی داشت تو این زندگی به نحو احسن ازشون استفاده میکنه و با اینکه خانواده ش با خانواده ی پدربزرگ ینی بنیانگذار کمپانی تو قطع رابطه هستن ، میتونه خودشو تو دل پدربزرگ جا کنه و دوخانواده را اشتی بده و به لطف راهنمایی های مناسب با سنش " حدود ده دوازده ساله بود مثلا ، جایزه ی درخوری هم دریافت کنه ، و وقتی 20 ش میشه کلی پولدار میشه…
وقتی تو ۲۰سالگی یه عالم پول داشت
...خلاصه ... همینجور که محبوب پدربزرگ بود داشت زیرزیر خودشو برای انتقام و تصاحب اون کمپانی اماده میکرد ، کمپانی های کره اکثرا وراثتی هستن ،مثلا هرکی رییس کمپانی و بنیانگذارش باشه بچهاش میشه جانشینش ، اینجاام قرار بود پسر بزرگ خانواده جانشین بشه یه چیز بای دیفالت ،در عالم واقع حتی به این شکله .
پسرعمو و دوجون
تو یه مقاله ای که راجب سریال میخوندم ،نوشته بود « ایا کمپانی سون یانگ “اسم کمپانیه سون یانگ بود “ و رییسش شمارو هم یاد سامسونگ انداخته!؟» اتفاقا تو قسمت اول سریال موبایل یکی از کارمندای جدید ایفون بود که هیون وو بهش گفت موبایلش برای سون یانگ نی ، اینجا ثابت میکنه که کمپانی سون یانگ مثالی از سامسونگ بوده ، تو مقاله نوشته بود روابط و جانشینی های سازمانی در سریال خیلی خوب نشون داده شده و روسای شبکه ی جی تی بی سی و رییس جدید سامسونگ هم همشون وراثتی رییس شدن و حتی باهم فامیل هم هستن “
مقاله ای که اشاره کردم
خلاصه ولی با روی کار اومدن جین دوجون و دانش و موفقیت هاش و استعدادش تو پول در اوردن،کم کم ترس از اینکه پدر ممکنه کمپانی را به ما پسرا نده و بده به نوه ش جین دوجون که باباش پسر نامشروعه ، تو دل پسرای رییس بزرگ ، جا باز میکنه .
جین دوجونعمو بزرگهرییس تشکیلات :پدربزرگ
جین دوجون با کمک یه همکار بیزینس من ، خیلی موفق و زرنگ میتونه توی کره شرکت باز کنه و با کمک و اسم اون یه سری کارا برای اینکه بتونه به پول بیشتر و هم اینکه مقابله کنه با کمپانی بزرگ پدربزرگ میکنه ، دست اخر دستش رو میشه و خودش علنا به پدربزرگ نشون میده و از الان دیگه بازی قرار رو انجام شه .
همکار دوجوندوجون و پدربزرگ
اتفاقای خیلی زیادی و پیچیده ای می افته ،رقابت پدربزرگ و نوه خیلی تنگاتنگ بود ولی تو این همین رقابتی که بینشون بود علاقه هم به وجود میاد و دوجون میشه یکی از دوست داشتنی ترین نوه های پدربزرگ ، از طرفی دوجون خودش هم به پدربزرگ علاقمند میشه و واقعا تا اخرین لحظه کنار پدربزرگ میمونه و از ابروش محافظت میکنه در حالیکه حتی پدر خودشم به قیمت بردن ابروی پدرش" ینی پدربزرگه " حاضر بود به سهام کمپانی دست پیدا کنه ، رابطه شون واقعا خیلی قشنگ بود ، گرچه پدربزرگه عوضی بود ولی خیلی کاریزما داشت یجوری بود که نمیشد ازش بدت بیاد . هم درک میکردی هم نمیکردی ،حتی اخرش از ارثش به دوجون چیزی نداد ولی رابطه ای که بینشون بوده واقعا دوس داشتم .
پدربزرگه که رییس کمپانی بود از هیچی به اون مال و منال رسیده بوده و از اولم جانشینش را پسر بزرگش معرفی کرده بود ، تو تمام این سالها پسر بزرگ و بقیه بچها اینجوری فک میکردن با اینکه یه سری حسودی ها اختلاف هایی بینشون بود ولی اونقدرا بولد نشده بود تا جایی که دوجون به عنوان یه رقیب سرسخت ظاهر شد و پدربزرگه دقیقا دم مرگش گفت که میخاد جانشینی را روی شایستگی بذاره ، هرکسی دیگه ای باشه واقعا خشمگین میشه و فک میکنه در حقش بی انصافی شده ، شاید اگه از اول اینجوری میگفت انقد دشمنی بینشون به وجود نمی اومد تا جایی که بزنن همو بکشن ، فکرشو بکن پسر اولش تقریبا 50 ساله بود و یه پسر بزرگ داشت 40 ساله بهش گفتن تو جانشینی و پسرت هم بعد تو ، بعد یهو بگن نه . معلومه خون جلو چشاشو میگیره .من به همشونم حق میدادم راستش .
یون هیون وو
پول تنها چیزیکه جهان را تکون میده ، و نه تنها جهان بلکه روابط خونی را هم کات میکنه ، پدربزرگه خیلی به کمپانیی که ساخته بود اهمیت میداد و میگفت کسی باید جانشین بشه که بتونه پولساز باشه و شبیه من ، تنها نوه ای که شبیه ش بود و مغزش خوب کار میکرد دوجون بود . دوجون تا اخرین لحظه حتی زمانی که روانپریشی گرفته بود ازش محافظت کرد ولی دست اخر هیچی بهش نداد چون میگفت اون دلش برای من سوخته . عوضش پولای کثیفی که به اسم شرکت کاغذی گذاشته بود کنار رو بهش داد ، که دوجون ازشون استفاده نکرد . برای همین بود که اون اسناد و پولا بعد 20 سال دست هیون وو افتاده بود .
دوجون که کشته شدهیون وو
دوجون بعد از مرگ پدربزرگه با اینکه چیزی بهش نمیرسه ولی تو همون شرکت خودش با اطلاعاتی که از اینده داشت ، دوباره سرپا میشه و گندای کمپانی و عموشو می ریزه رو دایره و زمانی که داشت برای تحلیف رییس کمپانی شدنش میرفت با تصادف ساختگی کشته میشه . هیون وو یی که توی بدن دوجون 20 و خورده ای سال زندگی کرد و وقتی به هدف نهاییش رسیده بود ، بازم کشته میشه .دنیای بی رحم 😭😄
دوجون
هیون وو بعد انتقام و زمان مرگش خودشو میبینه که راننده ماشین باربریه ، خودش با خودش روبه رو میشه .
هیون وو و دوجون که باهم روبه رو میشن
اون تو بیمارستان ترکیه بهوش میاد و متوجه میشه در عرض یه هفته ، 20 سال به عنوان جین دوجون زندگی کرده .
هیون وو
الان میشه داستان را از اخر شروع کرد ، کی دوجون را که تو جوانی تونسته بود اونقد موفق باشه و نخبه را کشت ؟ و چرا هیونن وو تو بدن دوجون زنده شده بود ؟ راز این رابطه تو لحظه ای که دوجون یا هیون وو برای بار دوم میمیره نهفته بود .
هیونن وو وقتی برای کمپانی به عنوان راننده باربری کار میکرد توسط همون رییس حروم زاده به یه کار گمارده میشه بهش میگن برو فلان جاده اونجا وایسا ، وقتی ماشینو نگه داشته بود و رفته بود کنار تا تماس بگیره با رییسه که الان اینجام چیکار کنم ماشین دوجونی که داشت برای مراسم تحلیف میرفت از اونجا رد میشه و پشت ماشین هیونن وو استوپ میکنه ، کره ای ها گویا علاقه ای به اینکه اگه ماشین جلویی ایستاده اونا از کنار رد شن ندارن 😶😪🤣 همون حین یه کامیون از خدا بی خبر میاد و میزنه به ماشین دوجون و دوجون درجا میمیره ، هیون وو به رییسه میگه یکی مرده تو باعث شدی من غیرمستقیم تو مرگ کسی دست داشته باشم ولی رییسه میگه همینه که هستو و اگه نمیخای برو همون کارگری کن ، اینجوری میشه که هیونن وو بدبخت و بیچاره و دیپلمه که خانوادش به خاطر ورشکستگی کشور ، مثل خیلی دیگه از خانواده ها ، نابود شده بود ، عذاب وجدان رو سالها با خودش نگه میداره و ناچارا تو کار تو همون شرکت مشغول میشه و با اون درجات میرسه .
هیون وو در صحنه ی قتل
اینکه دوجون را بکشن دستور عمو بزرگه بود . هیوون وو چون شاهد قتل و رابطه ی غیرمستقیم با قتل دوجون داشتش ، تو بدن دوجون به دنیا اومد تا دوباره یادش بیاد که تو چه کاری دست داشته و انتقام خون پایمال شده ی دوجون گرفته شه . بعد از مرگ دوجون پرونده را سریع بستن و دیگه حرفی ازش به میون نیوردن ، پسر جوونی که اونقد زرنگ و خوب بود به خاطر جایگاه ریاست توسط عموش کشته شد درحالیکه هیشکی تقاص پس نداده بود . زندگیش واقعا تو هاله ای ابهام و غم انگیز بود . راستش من فک میکردم بعد اینکه تو بدن دوجون به دنیا میاد میره و هیون وو رو میاره زیردست خودش با اینکه کمکهای غیرمستقیم به خانوادش کرد ولی عجیب نی که این فکر به ذهنش نرسیده تا هیون وو رو بیاره زیردست خودش!؟ اینکه تو قتل کسی دست داشته باشی انقد بی اهمیته که یادت رفته بود!؟ چون تو ماشین رو نگه داشته بودی باعث شدی دوجون بمیره! چطور ممکنه همه ی وقایع ریز و درشت سالهای که زندگی کردی یادت باشه و همشو به کار ببندی تا پولدارتر بشی ولی یادت نباشه به خاطر پول و کار مناسب تو قتل دست داشتی ،چطور ممکنه به پدر و مادرت اهمیت بدی و حتی بخای کلی پول خرج کنی تا به خاطر شنیدن خطر تعدیل نیرو کارخونه مادرت نمیره ولی یه بارم نخای با خودت در زندگی الانت روبه رو شی!؟ راستش این جاشو زیاد دوس نداشتم و به نظرم به جای تمرکز زیاد روی سهام و بورس و شرکت میتونستن به این جزییات بپردازن .
از اون گذشته لاو لاین داستان با اینکه کم رنگ بود برای من زیاد اهمیتی نداشت . گرچه اون دید بدم نسبت به دختره از بین رفت ولی تو سریال تنها چیزی که بی اهمیت بود لاو لاین بود .
هیون وو /سنگ قبر دوجون
داستان دوجون در نوع خودش وقتی قسمت اخرو میبینی خیلی بی عدالتی و غم توش داره ، اینکه بالاخره قاتلش معلوم شد و کمپانی از جانشینی وراثتی در اومد ، خوب بود و میشه گفت انتقام کامل شدش ولی قسمت اخرو خیلی زود جمعش کردن و زیاد به دوجون واقعی پرداخته نشدش . خود هیونم وو به عنوان کسی که مصبب مرگ دوجون بود تقبیح نشد ، با اینکه متوجه شد دوجون ۲۰سال پیش اونجوری کشته شده دقیقا لحظه ی اخر اونم بدون هیچ ری اکشن قابل قبولی فایل ظبط شده مکالمه ی خودشو رییس حروم زادههرو زمانی که کنارجاده داشت خبر مرگ کسی که اون موقع نمیشناختمش رومیداد رو پخش کرد . ۲۰سال پیش چجوری بدون امکانات مکالمه تلفنی رو ظبط کرده بود !😵💫 تازه اونم تو دادگاهی که برای اختلاس هیون وو تشکیل شده یهو قتل دوجون رو پیش میکشن . و با قضیه ی قتل دوجون اختلاس هیون وو پاک میشه .
هیون وو وقتی داره تو دادگاه مکالمه رو پخش میکنه
درکل سریال قشنگ و جذابی بود ، ولی خب وقتی بهش فک میکنی این ضعفا خودشونو نشون میدن . تو یه مقاله ای میخوندم داستان اصلی اینجوری بوده که دوجون زنده می مونه با دادستان ازدواج میکنه و میره تو اون صخره ای که بار اول کشتنش و گل میذاره و اینا ، بیننده ها خیلی هاشون از پایان راضی نبودن و میگفتن گول خوردن و چرا باید دوجون رو بکشن ، با اینحال سریال تو اخرین قسمت با ریت ۲۷ به پایان رسیده . که برای یه شبکه کابلی خیلی ریت خوبیه .
تولد دوباره در بدن یک پولدار
بازیگر نقش پدربزرگ خیلی قشنگ بازی کرد ، قسمتای اخر دلم براش سوخت که اونجوری شد کاش متنبه میشد ولی خب اونجوری شدنش هم یجورایی میشه گفت نتیجه ی اعمال خودش بود . متاسفانه با اینکه خودش خیلی درایت رییس بودنو داشت ولی هیچ کدوم از پسراش غیر از اون نامشروعه و دوجون به خودش نکشیده بودن . اینکه انقد زیاد پول داشته باشی و به طور مساوی بین بچهات تقسیم نکنی همیشه این اختلافات را تو خانواده ها داره ، پول متاسفانه خیلی مهمه و روابط خانوادگی را خیلی تحت شعاع قرار میده ، حتی اگه اون اسایش نسبی در زندگی رو هم نداشته باشی و پولت کم باشه ولی همونم به طور مساوی و با روی خوش و گشاده برای اهالی خونه خرج نکنی موجب اختلافات و کینه های درونی زیادی میشه ، حالا اگه رییس کمپانی باشی و مال و منالت انقد زیاد باشه دیگه خیلی شدتش بیشتره . در هرحال که بعد از مرگت اون مال و اموال میمونه برای باقی مونده ها ، پس بهتر نی تا زنده ای همرو بدی بهشون هرچند که اونا لیاقتش را نداشته باشن ، هرچی نباشه بچها و خانواده ات هستن ، تا زمانی که مردی یا مریضی اینجوری باهات رفتار نشه و بعدشم سر اختلاف بین ریاست همه ی کاشته هات و کمپانی عزیزت بر باد نره ؟!
هیون وو و دوجون در کودکی
سونگ جونگ کی هم خیلی خوب بود ولی راستش تا قسمت 7 این مارمولک بازی هایی که داشت اصلا خوشم نمی اومد از کاراکترش ، اوایل وقتی تو خانواده ی جین به دنیا اومده بود و داشت بزرگ میشد یه مدلی مث ناظر بیرونی بود تو اون خانواده و همه رو به چشم تحقیر و مسخرگی میدید ولی وقتی رقابتش با پدربزرگه اشکارا شد رابطه شون حتی صمیمی تر شد و با اینکه رقیب بودن ولی خیلی باحال و عاطفی بود میونه شون .
سریال باحالی بود . خوشالم برای دیدن انتخابش کردم .
سریال " انتخاب همسر برای امپراطور : جنگِ زنان " یا " ملکه : عشق و جنگ "
انتخاب همسر برای امپراطور
داستان سریال در مورد امپراطوری" من دیگه تو متن چونا می نویسم " که با دختره یکی از درباریا که همه باهاش مخالفن ازدواج کرده ، چونا از بچگی این دختررو میشناخته و عاشقش شده بوده حالام باهاش ازدواج کرده بود که تو روز عروسی که داشتن تو خیابون بین مردم رژه عروسی برگذار میکردن یه عده خیانتکار میریزن و به عروس و چونا شلیک میکنن ، عروس میمیره ولی چونا بعد چندروز بهوش میاد .
امپراطور
کسی که این قتل رو برنامه ریخته بوده یکی از وزیراس ، چون چونا دختر اونو برای ملکه بودن انتخاب نکرده و دخترش عاشق چوناس ، گفته بذار همرو بکشم یهویی یه امپراطور جدید رو هم بیاریم .امپراطور جدیدم در نظر گرفته یکی از شاهزاده ها که تو دهات زندگی فقیرانه داره . بعدم برای اینکه گند خودشو بپوشونه و حواسارو پرت کنه به ملکه مادر میگه بیایم خانواده ملکه مرده رو به جرم خیانت بگیریم ، خلاصه میگیرن پدر ملکه رو هم میکشن ، جسد ملکه رو هم میندازن یه گوشه ای . چونا طفلی عشقشو از دست داده از اینورم نمیتونه از پدرزنش دفاع کنه . از اونجا که ملکه مرده پس باید دوباره گزینش ملکه انجام بشه ، دوباره دخترارو میارن و امتحان میگیرن و اینا ...
یه وزیر دیگه ای هست با همون شاهزادهه که وزیر اولیه در نظر گرفته بودش ، همدسته و گروه درست کرده و میخان چونا رو بکشن و خودش بشینه و کارایی که خودش فک میکنه درسته را رو ممکلت اجرا کنه ، وزیره با پدر ملکه ی فقید دوست بوده، اینم بگم که باباهه از این روشن فکرا بوده برای همین بهش انگ خیانت می بندن و زود دارش میزنن . ملکه یه قل داشته که بچگی گم شده بوده ، چون داشتن دوقلو نحسی برای کشور بوده ، باباهه به هیشکی نگفته بوده که دوقلو داره ،به هیشکی غیر از این دوستش ، وزیره اتفاقی دختره را میبینه و میفهمه که این قل ملکه ی فقیده ، میارتش و میگه اره خانواده ات اینجوری شدن دختره فراموشی داشته تو این مدت ولی یهو یادش میاد همه چی ،اصلنم بهت زده و بحران زده نمیشه و همه چیو قبول میکنه ، یارو میگه همش تقصیر امپراطوره ،تو باید قدرت بدست بیاری تا بتونی انتقام خانوادتو بگیری ،چجوری ؟ً ! باید بری ملکه بشی هرکیم گفت تو شبیه ملکه فقیدی دیوار حاشا بلنده .
چونا و ملکه
خلاصه اونو به عنوان دختر یه وزیر دیگه ای که دختر داشتش ولی دخترش بیمار بوده و هیشکی تاحالا ندیدتش برای گزینش ملکه جدید میفرستن قصر ، چوناام درتلاشه که بفهمه کی پشت ماجرای ترور ملکه شه . بی خبر از اینکه بدونه ملکه دوقلو داشته ، دختره رو میبینه و فک میکنه ملکه زنده شده ولی از دختر انکار و از چونا اصرار ، دختره گیج شده نمیدونه چونا دشمنه دوسته مگه اون مصبب کشتن ملکه و پدرش نبوده پس چرا اینجوری رفتار میکنه . دست اخر متوجه میشه که اونی که چونا عاشقشه نه تنها خاهرش بلکه خودش بوده که چونا رو تو جوونی تو خیابون دیده و بهم دل بسته بودن .
وقتی ملکه کشته شد
یه پروسه ی طولانی برای گزینش ملکه دوباره راه می افته و بازم تو مرحله ی اخر که میخان دختررو به عنوان ملکه انتخاب کنن ، وزیر اولیه میاد چونا رو تهدید میکنه که اگه دختر منو نکنی ملکه من لو میدم که این دختره ملکه ی قبلیه که زنده شده ،"چون بهشون انگ خیانت بستن پس اگه دختره حتی اگه ملکه قبلیه بوده باشه هم نمیتونه دوباره زن شاه بشه " چونا مجبوری دختره همون وزیر اولیه رو ملکه میکنه و دختترو میکنه صیغه ، تو این بین وزیره "همون دوست بابای دختره " که با شاهزادهه دستش تو یه کاسه س به دختره سم میده و میگه مامانت دست ماعه شاهو بکش تا مامانتو بهت بدیم . از این ور یارو و شاهزاده نمیدونن کی بوده که اون روز ملکه و چونا را میخاسته بکشه ،از طرفی وزیر اولیه نمیدونه که شاهزاده ای که در نظر داشته بکنتش شاه ، خودش چه بلاییه 😁 .
شاهزاده
از اونور بعد از اینکه گلوله خورده تو سر چونا ، چونا هر وقت دختره تو خطر می افته رویای صادقه میبینه ،این سری تو رویاش میبینه که دختره داره تو چاییش سم میریزه ، میره اتاق دختره ، و بهش رودستی میزنه ، میگه زخم سینه ات چطوره "گلوله خورده بود " دختره میگه خوبه ، چونا میگه زخمت که رو سینت نبود تو شکمت بود تو کی هستی و خلاصه یخورده ناراحتی بینشون به وجود میاد ، بعد با خودش دودوتا چهارتا میکنه میفهمه که دختره قل دیگه ی ملکه ی قبلیه . قضیه بینشون حل و فصل میشه و بازم باهم خوب میشن . از اونور حسودا و تنگ نظرا بیکار نمیشینن و تو شهر شایعه راه میندازن که این دوقلوی ملکه ی قبلیه و این نحسی میاره و اینا همه جمع میشن تظاهرات که چونا صیغه تو مجازات کن ، چونا هم راهی براش نمی مونه ، دختره میاد اعتراف میکنه که اره من دوقلوی ملکه قبلیم ولی به ملکه و پدرم تهمت زدن باید اسمشونو پاک میکردم برای همین این نقشه هارو کشیدم .
چونا هم میگه من میدونستم و بعدا مجازات این کار صیغه رو هم انجام میدم ولی اول باید اسم پدرشو پاک کنیم . خلاصه کارا خیلی رو روال و سریع انجام میگیره کسی میاد شهادت میده پدرش خیانتکار نبوده ولی چون درهرحال پیشگویی دوقلوها هنوز قضیه ش تموم نشده چونا و صیغه مجبور میشن از هم جدا شن یه مدت . از اون طرف شاهزاده هوله با وزیر اولیه " اون وزیره که دستش با شاهزاده تو یه کاسه بود همین وسطا لو میره و چونا بهش دستور خودکشی میده " دست به یکی میکنه میخاد بریزه قصر رو بگیره و چونا رو بکشه . حالا شاهزاده هم قبلا تو خیابون چندباری این دختترو دیده بوده و عاشقش شده بوده ، میخاد دختترو زنه خودش کنه . خلاصه جنگ و درگیری رخ میده و شاهزاده دختررو میدزده ولی چونا میاد و باهم می جنگن و دختترو نجات میده ، شاهزاده هم میبینه راهی براش نمونده خودشو میکشه . دست اخر این دونوگل بهم میرسن .
این خلاصه سریال بود البته که خیلی پیچیدگی ها داشت من خلاصش کردم 😁 سریال قشنگی بود . این اولین سریالی بود که از این پسره به عنوان نقش اول میدیدم واقعا بازیش خیلی خوب بود طرز حرف زدنشو خیلی دوس داشتم تو هر موقعیتی با ملاطفت و ارامش و تسکین دهنده بود طرز صحبت کردنش ، خیلی کاراکتر چونا رو دوس داشتم . دختره هم بد نبود با اینکه بازیش یکنواخت بود ولی خسته کننده یا شیربرنج بهتر بگم نبود . 😄این دختره اکثر سریالایی که داره همیشه نقش یکه با اینکه قیافه ی خیلی قشنگی نداره ولی اجزای صورتش خیلی همگونو قشنگن مخصوصا دندوناش ، "دندوناش لمینت نی " بازیشم بد نی بهتر از خیلی های دیگه س که الکی معروفن . موضوع تاریخی سریال و داستانشم خوب بود و جذاب . خیلی کشمکش بین وزیرا و چونا نبود مث سریالای تاریخی دیگه که خیلی همش وزیرا به چونا زور میگن و چونا همش در حال حرص خوردن و تلاش برای مقابله س ولی کاری نمیتونه بکنه . مثلا وسطای سریال قضیه خیانت یکی وزیرا خیلی زود و سریع توسط چونا مخفیانه راس و ریس شد و طرفو محکوم کرد و تمام . از طرفی اینجا مادربزرگه چونا که ملکه بزرگ بود خیلی رابطه ش با چونا که نوش میشد قشنگ بود و همش طرف چونا رو میگرفت .
کلا سریالای تاریخی کره ای با اینکه نشون دهنده ی بی عرضگی و مترسک بودن اکثر شاهاشونه ولی خیلی قشنگ میسازن و تازگی مخصوصا خیلی سریالایی که فقط کانسپت و بک گراند تاریخی داره ولی اثری از تاریخ واقعی توش نی میسازن . اینم از اون دسته سریالا بود با اینحال تو اینجور سریالا هرچقدم وزرا عوضی بوده باشن و طالب قدرت و تاپ داون بودن روی امپراطور و قدرتش هیچوقت خودشون نخاستن شاه بشن و یا به شاه بی احترامی کنن . حتی وقتی میخان شاهو عوض کنن دنبال کسین که ریشه سلطنتی داشته باشه . این نشون دهنده اینکه این موضوع که تو اون زمان شاه را به عنوان بنده ای برگزیده از سمت شاه می دونستن حقیقت داره و حتی خیلی بیشتر از اینکه تو سریالا نشون میدن به شاه احترام میذاشتن .
کاراکتر شاهزاده هم خیلی باحال بود بازیگرشو دوس داشتم خیلی جذبه داشت و عشقش به دختره رو دوس داشتم . حیف خودشو کشت البته که صحنه ی تراژتیکی بود /درست نوشتم اسمشو ؟ 😄
بعد مدتها سریال کره ای جدید دیدم از بازیگر سریال سونات زمستان که خییییلی دوسش داشتم ، ولی خب این سریالش اونچنان جذاب نبود با اینکه خودش همچنان جذاب بود و خیلی شوهراستایل .
ایشونو میگم : اسمش تو سریال فرانکه
اسم سریال هست “هتلدار” منظور کسی که یا صاحب هتله یا کارش هتله ، درمورد یه هتل معروف خیالی تو کره س که پنج ستاره س ، اوپای شوهراستایلم هاروارد درس خونده و کلا امریکا بزرگ شده کارش پایین اوردن قیمت کارخونه ها و هتل و این جور جاها و مفت خریشون یا برای خودش یا برای کلاینته .
سریال هتلدار
میزنه صاحب هتل معروف کره میمیره یه یاروییم تو کره تاجره و به این هتله چشم داره در صدد میشه که یکی بیاره تا هتل رو مفت خری کنه ، بهش اوپای شوهراستایل هارواردیمو معرفی میکنن ، اوپام اولش ناز میکنه چون از کره خاطرات خوبی نداره نمیخاد بیاد کره ، ولی یه روز تو یه رستورانی یه دختر کره ای میبینه و ازش خوشش میاد ، حالا دختره کیه !؟
دختره اینه مرده هم همون کارمنده س که بعدا میگم
کارمند همین هتله اس که اومده امریکا دنبال یه کارمند دیگه ی هتل که سالها پیش اخراج شده بود حالا دلیلش مهم نی ، اون از طرف رییس هتل که همانا زن رییس مرحومه ، مامور شده اون کارمندرو بیارتش کره و بکننش مدیر هتل چون زنه که هیچی بلد نی این پسره مثلا خیلی ماهر و شاخه ،هیشکی دیگه نیست که بشه هتلدار 😁🙄 قبلنم بین این دوتا یه خبرایی بوده ولی بعد از اخراج شدنش و اینا همه چی کنسل شده ولی دختره هنوز یخورده بهش احساس داره ، خلاصه یه روز که دختره داشت صبحونه میخورد تو هتلش از خدمات اونجا شکایت میکنه و دقیقا همین لحظه ام اوپای شوهراستایل هارواردیم ، اونجا بود و چشمش میگیره دختره ماجرا رو ، همون شب به دختره لباس میفرسته اسم اوپای شوهراستایل هارواردی “فرانک” یه کارتم میفرسته اسمشو مینویسه دختره ی گیج فک میکنه هدیه از طرف همون همکاره س .
میگذره و قرار میشه برگردن کره داشتن میرفتن تو جاده بودن تو ماشین ، که بحث بینشون درمیگیره پسره ی بی غیرت وسط بیابون تو امریکا دختترو پیاده میکنه و میره ، دختره میمونه تو بیابون ، چنددیقه بعد یهو یه ماشین لیموزین داشت رد میشد دختره دست تکون میده نگه میدارن کی بوده ماشینه؟! فرانک ، اول رو نشون نمیده بعد میرن خونه ی فرانک ، بعد اونجا یخورده حرف میزنن و اینا فرانک دیگه عاشق دختره میشه و مفهمه دختره تو همون هتلی که به این پیشنهاد مدیریتشو دادن کار میکنه ،ولی چرچیل بهش نمیگه که منم این پیشنهادو دارم و فلان ، دختره که میره ، سریع زنگ میزنه دستیارش میگه کار کره رو بگیر که فردا بریم اینجوری میشه که فرانک میاد کره و میره همون هتله میمونه ، بعد دختترو میبینه و بهش هدیه اینا میخره بعد بیرون میرن و اینا کم کم دختره هم خوشش میاد تا جایی که فرانک به دختره میگه من تورو میخام و این حرفا 😍🥰دختره یخورده مردد بود ولی ، حتی روز تولد دختره هم میرن بیرون بعد کیسم میخان برن دختره خودشو عن میکنه 😣😑🤐 خلاصه میگذره و ابش زیاد بودن سریال ، هتلی ها میفهمن که فرانک اومده بزخری کنه درصدد میشن جلوشو بگیرن بعد فک میکنن دختره دستش با فرانک تو یه کاسه اس بعد دختره ی احمق به خاطر هتل انگار که مال باباشه خودشو جر میده ،جالبه پسر صاحب هتل انقد دنبال مالش نبود که کارمندای هتل بودن ،اولش اصلا نمیخاستن تعدیل نیرو کنن ولی چون دعوا بالا گرفت زمزمه های اخراج ادمای اضافیم اومد چون هتله نقدینگی!؟خلاصه پول نداشت هتله و فقط الکی اسم در کرده بود برای همین دیر یا زود چاره ای نبود که تعدیل نیرو کنن ، اصلا تقصیر فرانکم نبود ،از طرفی توی سریال کاراکترای اضافی که روشون مانور میداد خیلی زیاد بود مثلا پسر صاحب رستوران که سست عنصر بود و کارمندای هتل که اصلا نییازی نبود انقد روشون زوم کنه . خلاصه چندقسمت دختره خودشو عن میکنه و فرانکم بهش میگه کار کاره رابطه ی بین ما رابطه ی بین ماست چرا قاطی میکنی ولی دختره احمق بود و گوشش بدهکار نبود ،خوشم اومد فرانک اصلا از موضعش کوتاه نیومد ، همینجور دعوا میکنن بعد دیگه دختره وا میده و باز بهم برمیگردن و داستان به شادی تموم میشه .این سریال هم ساب نداشت و بی ساب نصفشو متوجه شدم اونجاهایی که نمی فهمیدم رو ساب انگلیسی را فعال میکردم که بفهمم قضیه چی شد ، هم خیلی راجبه هتل و هتلداری و مالی حرف میزدن هم اینکه کیفیت صداش یجوری بود که خوب متوجه حرف زدنشون نمیشدم . فک میکنم اینها در نفهمیدم دخیل بود . راستش برای خودمم هنوز عجیبه که چطور سونات زمستان رو تقریبا 70 .80 درصدشو متوجه شدم شاید اگه الان ببینمش اون درصدای باقی مونده هم متوجه شم چون الان گرامرای بیشتری خوندم و کلمات بیشتری حفظ کردم . 😁 با این حال هنوزم برام باارزشه هم سریالش قشنگ بود و با اینکه نقشای فرعی دیگه ای هم داشت بازم تو طول سریال و تو داستان نقش بسزایی داشتن بی منفعت نبودن ، هم اینکه اولین سریال تمام کره ای بود که انقد زیاد متوجه میشدم حرفاشونو واقعا برام خیلی خاطره س اون سریال .
تو این صحنه اونجای که دختره خودشو عن کرده بود که فرانک میاد میگه فقط به حرفای من گوش کن و اعتماد کن . و بهشش مگه که عاشقشه بعد دیگه دختره اشتی میکنه اولش .
بعد جمله طلایی فرانک که واقعنم حقه ، برگشت اخراش که دیگه تسلیم شده بود که دختره رو ول کنه به دختره گفت :
میدونی اعتماد ینی چی ؟! میدونی اعتماد کردن چجوریه ؟ اینکه به چیزی که نمیشه اعتماد کرد ، اعتماد کنی ، اونو میگن اعتماد داشتن .کره ایشم مینویسم خودم یادم بمونه قشنگه :
진짜 믿음이 뭔지 알아요 ? 믿을 수 없는 것 믿을 게 믿음이에요
حقیقتا تا قسمت ۱۲قشنگ بود سریالش مخصوصا کاراکتر فرانکو دوس داشتم ، ولی از ۱۲ به بعد خیلی اب شد و اصلا رفتاراشون خیلی اغراق شده و غیرواقعی بود . اولا همونجور که گفتم دختره یه کارمند معمولی بود که دست کمی از خدمتکار نداشت به توچه که صاحب هتل کی میخاد بشه تو ببین رییس بعدی کیه بچسب به اون که جایگاهتو از دست ندی ، همچین رفتار میکرد انگار مال باباش بود و فرانک اومده بود غصبش کنه ، خیلی مسخره بود ، درثانی مردی مث فرانک عمرا عاشق یه زن احمق مث دختره بشه مردی مث فرانک زنی میخاد که کارش هرچیزی باشه درهرحال حمایتش کنه یا خانه دار باشه یا اگه شاغله اون ساید حمایتگری رو داشته باشه و درثانی رابطه و زندگی خصوصی رو به کار ترجیح بده ولی دختره اصلا اونجوری نبود چسبیده بود به کار و حالام که یه شوهر جیگر پیدا کرده بود یخورده از کارش نمیگذشت حالا اینجوریم نبود که اون نبود کار هتل لنگ بمونه ،بعد تا فهمید فرانک کارش چیه و از زبون دیگران شنید سریع با پسره کات کرد ایکبیری 😤 انقد حالم از زنای خوره کار بهم میخوره ، اینکه میخان نشون بدن زن غرور داره و شاغل باشه خیلی خوبه بیشتر حالمو بهم میزنه ،زن هرچیزیم باشه درهرحال دوست داره توسط کسی دوست داشته باشه و حمایت بشه ، دختره داشت خودشو جر میداد اون یارو همکاره بهش پا بده و دوباره رابطه شون شروع شه ولی یارو مث عن انگار نه اینگار تازه خودش یه دختر بچه پیدا کرده بود عاشق اون شده بود اجوشی 😤بعد که یه مرد تمام عیار مث فرانک پیدا شده بود داشت جفتک میزد ، خیلی زن بیخودی بود 🤢 خلاصه خیلی حرصمو در اورده بود . این سریال یه سال قبل از سریال سونات زمستان که باعث ستاره شدن اوپای شوهراستایل بود ،پخش شده بود . ورژن ژاپنیشم ساخته شده و اتفاقا همونجاام اوپای شوهراستایل نقش فرانک رو خودش بازی کرده ، ورژن ژاپنی برا سال ۲۰۰۷ که معلومه بعد از فوق ستاره شدن اوپا ، مخصوصا تو ژاپن ، این سریال رو ری میک کردن . این بود معرفی سریال امروز .
ورژن ژاپنی سریال
تو این مدت قبل از این سریال ، سریال کره ای تونل و سریال کره ای کشور من رو به ترتیب ،برای سومین بار و برای دومین بار نگاه کردم . میخاستم پستاشو جداگونه بذارم ولی حسش نبود همینجا یه خلاصه میگن خالی از لطف نی :
سریال کشور من
کشور من رو فقط به خاطر جانگ هیوک نگا کردم یه سریال با داستانی شلوغ که خاسته دوران امپراطور شدن ته جونگ و بعد جنگ ولیعهدی لی بانگ وون نشون بده ولی درواقع یه سریال عشقی بین چندجوون تو این دوره ی اشفته س که برای زندگی و عشق دارن میجنگن ، راستش برای نشون دادن هردو زیاد موفق نبود . مخصوصا برای نشون دادن دوره تاریخی که به نظرم غیر بازی جانگ هیوک تو نقش لی بانگ وون ،چیز دیگه ای برای اراعه نداشت .
جانگ هیوک در نقش لی بانگ وون " این دومین باری بود که جانگ هیوک این نقش رو بازی کرده بود "سریال تونل : سمت راستی همونیه که پاش به ایستگاه پلیس نرسید و کشته شد
سریال کره ای تونل که خیلی سریال قشنگیه ،یه سریال کره ای جنایی پلیسی ،راجبه یه پلیس تو سال ۱۹۸۰فک میکنمه ، که قتلهای زنجیره ای تو شهرشون اتفاق می افته و زنایی که جوراب شلواری پاشون هست رو میکشه ، پلیسه درصدد تا قاتلو بگیره یه روز که اخرین قتل تو تونل اتفاق افتاده بوده برای اینکه دوباره قتلگاه رو ببینه میره تونل اونجا یکیو میبینه که درحال سیگار کشیدنه و داره ادای خفه کردن کسی رو در میاره میفهمه این قاتله میره دنبالش ولی قاتله با سنگ میزنه توی سرش ، بیدار که میشه سال ۲۰۱۷عه و میره اداره شون و اول گنگ بود متوجه تغییر زمان نبود ، شانسا همون روز قرار بود یه گروهبان!؟ به اسم خودش بیاد به اون ایستگاه ، ولی اون بدبخت هیچوقت پاش به اون ایستکاه باز نمیشه چون از قبل کشته شده بوده ، کی کشته!؟ همین قاتل سی سال پیش ، چرا!؟ چون شم پلیسی و کارگاهیش اونم درحالیکه هنوز مامور راهنمایی رانندگی بوده زیاد بوده و کنکاش زیاد اونو به پرونده و بازمانده های قتل زنجیره ای ۳۰سال قبل میرسونه و عین ابله ها میره از خود قاتل سوال میپرسه رسما یجورایی میگه که : تو قاتلی!؟😲 خب معلومه میزنه میکشتت ، خلاصه پلیسی که فوروارد شده سال ۲۰۱۷ تو اونجا زندگی پلیسی جدیدی رو اغاز میکنه از شانس رییس ایستگاه همون همکار خودش تو سی سال قبل بود و زود میتونه سازگار شه از شانس اونجا پرونده ای رخ میده که قتلهاش مث قتلای ۳۰سال پیشه اینجوری میشه که پلیسه متوجه ماموریت و چرایی این انتقال در زمانش ، میشه . خیییلی سریال جذاب و قشنگی خوش ساختی بود من با این که سه بار دیدمش ازش باگ خیلی بولدی در نیوردم . پیشنهادمیکنم حتما ببینینش . خب امروز تا همینجا.
این سریال یه سریال انتقامی با موضوع خشونت مدرسه ایه . خب خشونت مدرسه ای همه جا هست ولی کره ای ها یخورده تو سریالاشن اغراق زیاد میکنن خب بالاخره سریاله دیگه . گرچه گاهی این خشونتا به مردن فرد یا خودکشیش می انجامه و حقیقتی کتمان ناپذیره ولی دیگه فک نکنم در این حد هم باشه که این سریال نشون داده . پرام ریخت حقیقتا .
دونگ اون در نوجوانی و بزرگسالی
سریال درمورد شخصیت اصلی " دونگ اون " هه که فقیره و مادرش میخواره و به نظر فاحشه اس . باباشم معلوم نی کیه . تو مدرسه مورد ازار و شکنجه ی وخیم چندتا بچه پولدار عوضی روانی قرار میگیره و با اتوی مو تمام بدنشو داغ میزنن . درواقع این داغ ها روی بدن دونگ اون درسته اغراق شده ش ولی سریال میخاد نشون بده چقد خشونت و زورگویی تو مدرسه در هر مقطعی میتونه به روح فرد اسیب وارد کنه و این اسیب ها حتی اگه به روانشناس و غیره هم مراجعه کنن تا ابد با فرد می مونه . و هیچ چیزی برای این فرد دارو نمیشه جز انتقام . منتها از نظر من انتقامشو خیلی لفت داده . اینکه خودشو نکشت با اون وضعیتی که داشت واقعا خیلی قوی بود و این قوی بودنش از کینه ش و فکر انتقامش نشات میگرفت نه امید به اینده ی بهترش . حتی الانم که پولدار شده و معلم ، پول و این کار رو فقط برای انتقام بدست اورده . تمام سالهای عمرش داشته به انتقام فک میکرده . و برای همونم زنده س . خودش تو یه جایی از سریال میگفت من حتی نمی خندم که شاد نشم که یادم نره برای چی زنده ام . دردناک و غم انگیزه .
از طرفی میگم کاش اینکارو نمیکرد کاش زندگی جدیدی رو شروع میکرد ولی زخمای روی بدنش چی کارایی که بی دلیل فقط به خاطر پولدار بودن باهاش کردن چی . اینارو واقعا کی قرار جواب گو باشه و اگه قرار باشه کسی که اینکارارو کرده خوب بخوره و خوب زندگی کنه و حتی یه ذره ام عذاب وجدان نداشته باشه پس تکلیف قربانی چی میشه که تمام زندگیش جهنم شده ؟! اگه قانون از این افراد طرفگیری نکنه اگه حتی خدا هم کارماشو بندازه رو زمان پیری یا بچه ی طرف این چه فایده ای برای قربانی داره ؟! و چرا باید بچش از گناه والدش مجازات بشه ؟! اینجاست که اولا کمبودهای قانون بولد میشن و بعد هم نبود خداس که بیشتر نمایان میشه .
دکتر جراح پلاستیک
همچین کمبودهایی حتی تو کشور خودمونم هست فت و فراوون . سالها پیش اسیدپاشی زیاد شده بود تکلیف اون کسی که اسید پاشیده رو صورت اون دختر زیبا که چهره ش رو اونجوری کرده بود چی شد ؟!یادم نیست . شاید سوال پیش بیاد که با کشتن یا اسید پاشیدن یا حتی انتقام به هر طریقی صورت زیبای قربانی بهش برگردونده میشه ؟! مسلما نه ولی دلش خنک میشه . وقتی دلت خنک شه اروم میگیری و تازه میتونی نفس بکشی . سوال اینجاست چرا خدا گفته انتقام نگیرین . به نظر من باید انتقام گرفت .
....
دکتر جراح پلاستیک
کاراکتر اصلی مرد ، با دونگ اون تو بیمارستان اشنا میشه ، بعدش میشه استاد دونگ اون که بهش پادوک " یه بازی مث شطرنج که کره ای ها بازی میکننش ،چینی هام فک کنم دارن . " یاد بده . اینجوری باهم اشنا میشن و پسره از دونگ اون خوشش میاد خلاصه سالها به یاد اون میمونه بعد حدود 8 سال که پسره الان دیگه متخصص جراحی پلاستیک شده و دونگ اون درحال اجرای اولیه انتقامشه دوباره همو میبینن و این سری دونگ اون تصمیم میگیره به این مرد تکیه کنه با نشون دادن زخماش قصه شو تعریف میکنه و پسره هم که تحت تاثیر قبول میکنه تو انتقام دونگ اون همراه شه . درحالیکه خودش "پسره" تو ذهنش در حال ریختن نقشه انتقام از قاتل پدرشه که اونو وحشیانه تو بیمارستان کشته و حالا قاتل داره برای پسره نامه های تهدید امیز مینویسه . فک میکنم میخاد خودشم قاتل شه تا بره زندان و قاتل پدرشو بکشه .
دوس داشتم بدونم در اخر سریال دونگ اون هم میتونه انتقام بگیره و بعد دلش خنک خاهد شد ؟! متاسفانه فصل دو سریال اومد ولی انتظاراتم ازش رو براورده نکرد . اولا خیلی بی عرضه و احمق و ترسو بود دختره ، به این دلیل که بعد از این همه عذاب و ناعدالتی که در حقش شده بود نتونسته بود شجاعتش رو جمع کنه تا انتقام واقعی از کسایی که اونطوری در حقش ظلم کردن رو بگیره ، فقط داشت دور خودش میچرخید ، میخاست با پلیس و پایین اوردن اونا از جایگاهشون اینکارو بکنه درحالیکه اولا از نظر من این روش احمقانه ترین روش برای انتقامه ، دوما اصلا نتونستن هیجان و باحالی به داستان اضافه کنن ، اولا خیلی اب بود فصل دو ،دوما من به عنوان مخاطب خنک شدن دل کاراکتر دونگ اون رو احساس نکردم . بازی سونگ هه کیو خوب بود درنقش یه ادم عذاب دیده ولی کاراکتر احمقی داشت ، کسی که باهاش اینکارو کردن دیگه به گناه و عدالت و اینا فک نمیکنه تویی که تو فکرته انتقام اونم از راه قانون بگیری چرا باید بعدش بری خودتو بکشی !؟ چیکار کردی که مستحق کشتن خودت باشی !؟اگه به کشتن بود باید زمانی اینکارو میکردی که اونجوری کرده بودنت ، درواقع بیشتر از اینکه انتقام خودشو بگیره انتقام اون دختری که توسط همون ایکبیری روانی کشته شده بود رو گرفت ، کسی اینکارو میکنه که رفته باشه بزنه اون کسایی که درحقش ظلم کردن رو کشته باشه اول از همه باید اون ننه ی نفرت انگیزشو میکشت جنازه شو تیکه تیکه میکرد چون مصبب همه ی بدبختی ها و منشاش اون بود ، انقد حال بهم زن بود که حد نداره 🫤 بعدشم میرفت یون جین رو میدزدید میبرد مث خودش شکنجه اش میداد بعدم رهاش میکرد صددرصد یونجین خودشو میکشت اگه همچین اتفاقی براش می افتاد این میشه انتقام نه اینکه پولتو جوونینو عمرتو برای انتقام بذاری اخرشم هیچی خب که چی افتاد زندان !؟ همچین ادمی زندان براش کمه الکیم نشون دادن که تو زندان دیوونه شده . خیلی سمبلی بود . خلاصه اصلا خوشم نیومد . وقت تلف کنیه نیبینین . عوضش اگه سریال انتقامی دوس دارین برین سریال کره ای بازگشت رو ببینین ، خیلی قشنگه . صد از صد .~
سونگ هه کیو
خب حالا بذارین یه بیوگرافی از سونگ هه کیو بدم : سونگ هه کیو ۴۱ساله از چهارده سالگی کار مدلینگرو شروع کرد و بعد تو یهسریال یه نقش کوچیک داشته همینجور سریالایی با نقشای کمرنگ بازی میکرده تا اینکه تو سریال فراموش نشدنی “پاییز در قلب من “ که من پستشو گذاشته بودم با سونگ سونگ هون و وون بین بازی میکنه و همونجا میشه ستاره ی کره و جهان . و اون سریال شروع موجکره در جهان میشه . سونگ هه کیو تقریبا تو هر سریال و فیلمی که بازی کرده اون سریال و فیلم ترکونده .
سریال نسل خورشید که منجربه ازدواجش با نقش اصلی مرد میشه شهرت خیلی زیادی براشون میاره و سریالشون تا سالها از بهترین سریالای کره ای نامبرده میشه ولی متاسفانه ازدواجشون طولی نمی انجامه و طلاق میگیرن . با اینحال هیچی از شهرت و خانومی سونگ هه کیو کم نمیکنه . من تا قبلاز سریال نسل خورشید شناختی ازش نداشتم و سریال نسل خورشیدم دوس نداشتم ولی از سونگ هه کیو خوشم اومده بود برای همین پارسال سریال “ درحال بهم زدن هستیم” رو ازش دیدم . جو سریال و داستانش هم قشنگ بود و بازی یکدست و عمیق و قشنگ سونگ ههکیو منو به طرفدارش تبدیل کرد . و تمام حرفایی که درموردش خونده بودم رو به حقیقت تبدیل کرد . خیلیا بازیشو دوس ندارن ولی به نظرمن بازیش خیلی عمقی و خوبه . ممکنه هیچ ری اکشنی نداشته باشه به نظرتون ، ولی خیلی خوب حس اون کاراکتر را بیان میکنه . درهرحال شهرتش فقط برای ظاهرش نیست . تو این سریال هم واقعا عالی بازی کرده بود . از چهره ش افسردگی و ناراحتی عمیقش و کینه و ترسی که هنوز توش به جا مونده ، دیده میشه . جایی خوندم برای این نقش ۱۰کیلو وزن کم کرده تا صورتش شکسته تر به نظر برسه . همچنین بعد از پخش این سریال سهام کمپانیش ۶درصد افزایش داشته . ولی خب با اینحال همه ی اینا دلیل نمیشه همه از این سریال تعریف کنن که ... خیلیا میگن شاهکاره ولی واقعا چیز خاصی نبود .
در مورد یه کاهن اعظم “قدرتهای خداگونه داشت “ اسمش هست “ رمبراری” تو یه دنیای خیالیه که وقتی داشته با شیطان میجنگیده ،یهو اتفاقی جاش با یه ایدل تو دنیای واقعی عوض میشه از قرار ایدله تو یه گروهی که بهش میگن ایدل شکست خورده ، ینی سالها فعالیت کرده ولی هنوز شناخته شده نشده و فنیم نداره . بعد متوجه میشه که شیطان زمانه ش این دنیاام اومده ، بعد اون شیطانه در صدده که رمبراری رو بکشه ، رمبراری با اون پسری که جاشون باهم عوض شده با قدرتهای الهیش ارتباط برقرار میکنه و پسره میگه باید جایزه ی ایدل سال رو بگیری تا موافقت کنم روحمون برگرده سرجاش ، اینم چاره ای جز این نداره .~
رمبراری که ایدل شده
حالا داستان اسپویلیش رو میگم :
تو اون دنیای خودش رمبراری یه کاهن اعظمه که قدرتهای خداگونه داره و میتونه زخمی ها و بیمارا رو شفا بده ، با شیطان میجنگه و اینا ، خداشون یه مجمسه ای که زنه و اونو می پرستن و قدرتهاشو از اون خداعه داره ، رمبراری که میاد دنیای واقعی و ایدل میشه کم کم به ایدل بودن عادت میکنه وقتی اهنگ میخونه با صداش دیگرانو شفا میده خلاصه کم کم طرفدارم جمع میکنن ، این وسط اون پسره که الان رمبراری جاشه یه فن داشته که فنه قبلا منیجره یه گروه خاننده ی دیگه بوده چون برای یکی از اعضای اون گروه اتفاقی افتاده از چشم این می بینن برای همین بیکارو ناراحت و افسرده س یه روز تو خیابون همون پسر ایدله که رمبراری تو بدنشه میاد بهش سی دی اهنگشونو میده و میگه “ من اسمم کسیه که دیگرانو شفا میده ، قوی باش “
این همون دختره س که گفتم منیجره
بعد دختره از اون موقع فن این پسره میشه و از افسردگی و اینا در میاد ، الان چون ایدلش تو وضعیت بحرانیه میاد به کمپانی اونا و میشه منیجر گروهشون ، اینجوری اینا بهم نزدیک میشن رمبراری بهش میگه که کیه ولی دختره باور نمیکنه بعد اتفاقی درحال استفاده از قدرتهاش می بینتشو باور میکنه ، خلاصه اینا کم کم عاشق هم میشن . شیطان از اینور درصدده رمبراری رو بکشه معلوم نی چه کینه ای ازش داره .
اقای شیطان
بعد اونور قضیه ام یه فرقه ای ایجاد شده که ایدلا میرن عضوش میشن تا عضو اون فرقه میشن یهو میترکونن و معروف میشن و اینا ، رمبراری میخاد تو این فرقه رسوخ کنه چون این فرقه هه داره از اسم خدای این استفاده میکنه ، درحالیکه طفلک از ایمان کورکورانه و صادقانه ی زیادیش حقیقت رو ندیده ، خداهه خودش عوضیه درجه یک و با شیطان دست به یکی ، چون قدرتهای خداگونه ش کم شده و چون قبلنا نیمی از روحشو که قدرتهای خدایی داره داده بوده به رمبراری ، حالا میخاد اونو توسط شیطان که اتفاقا اونم داره بازی میده ، بکشتش تا به قدرتهاش برسه ، رمبراری طفلی یه عمر سر قبرخالی گریه میکرده 🤣 و از سمت خداش خیانت می بینه و ناراحت میشه و اینا ولی خودشو نمیبازه و خدارو تحویل خدای مرگ میده و میره به عشقش میرسه .😄🌸💜
~
خدا ایکبیریه
راستش خیلی اب بود ... ولی خیلی کیوت و سافت و مهربون بود رمبراری ، طرز حرف زدن پسره خیلی قشنگ و ملایمه، یه داستانی میخوندم یه جمله ی قشنگ راجبه این حرف زدن معشوق ، داشت : “حرف زدنش اکنده ی از دلپذیری شکننده بود “ دقیقا همینجوری بود خیلی دلپذیره حرف زدنش مخصوصا وقتی تاریخی حرف میزد 😅 کیوت دلپذیر عشق بود خلاصه . خیلی نقششو دوس داشتم . این قضیه خدابودنشونم بامزه بود ، خدایی رو اینجوری معنی کرده بود که اون کسی خداعه که از حمایت بنده هاش برخوردار باشه اگه حمایت و عشق اونارو از دست بده دیگه خدا نی . 🤪😄
قسمت اخرشو خیلی اب بستن مخصوصا تیکه ی اخرش تماما سرهم بندی بود ، ولی اصلا برام مهم نبود ،روند و داستانشو دوس داشتم . بعضی موقعهاهم باید سریالای ساده دید .😄🌿🌸
برای یه بار دیدن می ارزه به نظرم مخصوصا که بازیگرشم خیلی خوب بود .
ولی خب از این لحاظ که وضعیت ایدلهای شکست خورده یا ناموفق یا وقتی که معروف میشن از اب خوردنشونم ایراد میگیرن رو خوب نشون داده بود ، از طرفی یه جمله ی خیلی حقیقت داشت که من خودم بهش ایمان داشتم خیلی دوس داشتم تو سریالاشونم بهش اشاره میکنن چون واقعا همینجوریه ،فک کنم قبلانم تو یه پستی نوشته بودمش بازم میگم اینجا :
دختره و رمبراری رفته بودن کلیسا دختره داشت دعا میکرد هرکی به خدای خودش ، بعد رمبراری نمیتوست از قدرتهاش استفاده بکنه و دیگرانو شفا بده برای همین ناررحت بود ، دقیق یادم نی قضیه چی بود ، بعد دختره بهش گفت اگه ایدل موفقی بشی و فنت بشن مردم ،میتونی دیگرانو شفا بدی ، یه عالم ادم هست که بعد از گذروندن یه روز سخت و ناراحت کننده فقط با نگاه کردن به عکس یا ویدعو ایدلی که دوس دارن ناراحتی و سختی روزشون ناپدید میشه ، اینجوری نیرو میگیرن و میتونن ادامه بدن . ~
به نظر منم دقیقا این حرف برای همه ی فنها صدق میکنه . من وقتی اهنگ یا سریال میبینم یا یه ویدعو کوتاه از اوپاهام کلی ذوق میکنم و حالم عوض میشه . سختی زندگی برام قابل تحمل میشه . اتفاقا این یه مساله ی ثابت شده ی علمیه که روش تحقیقاتم انجام شده . و اتفاقا تو کتابی که دارم این روزا میخونم یه جمله ی خفن بود که الان میگمش ، و بعد از خوندن اون با خودم گفتم اااا نگا من این همه مدت داشتم اینکارو میکردم پس ، و ینی من این مدت اینو به صورت غیرمستقیم میدونستم و اصلا این کار یه کار روانشناسه س . خدایا من چقد دانام 🤣
میگفت که :
چطور است صرفا دردهایی را که نمیتوانیم از دستشان خلاص شویم به چیز دیگری تبدیل کنیم !؟میتوانیم بنویسیم ، بازی کنیم ، مطالعهکنیم ، اشپزی کنیم ، شعر بنویسیم ، بداهه گویی کنیم ، درباره ی کسب و کاری جدید رویا بپردازیم . صدها کار میتوانیم انجام دهیم . واینکه خوب یا خاص انجامشان دهیم اهمیتی ندارد . حتی نیازی نیست خودمان هنر خلق کنیم . غرق کردن خود در خلاقیت ، از طریقکنسرت موزهای هنری و رسانه های دیگر با رضایت از زندگی و سلامت بیشتر و اضطراب و افسردگی کمتر همبستگی دارد . اقدامساده ی تماشای اثار هنری زیبا باعث افزایش فعالیت در مراکز پاداش لذت در مغز میشود . این حس تاحد زیادی مث عاشق شدن است. پس بیایید هردردی را که نمیتوانید از ان خلاص شوید به پیشکشی خلاقانه تبدیل کنید .~ کتاب “ تلخ و شیرین “
پس ما “خودم ینی ” مدتهاس داریم درد رو به چیز دیگه ای تبدیل میکنیم ! با سریال دیدن ، با اهنگ گوش دادن و دراخر با یادگرفتن زبان جدید قشنگم کره ای .زیبا نیست !؟
خلاصه که اگه از این دید نگا کنین همچینم بد نبود سریالش تامل برانگیزم بود . 😌☘️☀️🙂
بعد از مدتهای خیلی زیادی رفتم سینما فیلم " غریب " را دیدم ، دیشب یهو تو مطالعه هایی که یهویی تو نت به سمتشون کشیده میشم ، به این فیلم برخوردم ، به نظر جالب اومد اتفاقا امروزم سه شنبه بود و نیم بها 😄
فیلم راجبه شهید محمد بروجردی ، که نقش به سزایی تو خابوندن قائله ی "اشوب " کردها " ضدانقلاب " تو سنندج داشتن ، این تیکه از مصاحبه برادر دکتر چمران که چگونگی اغاز اشوب تو کردستان را توضیح دادن :
در کردستان کسانی که تفکرات چپ داشتند حزب دموکرات، حزب کومله و عده ای هم که جنبه های مذهبی به خود می دادند همچون حزب دین حسینی این گروه ها در زمان طاغوت یک عده به عنوان مخالف رژیم شاه بودند و عده ای هم حقوق بگیر ساواک بودند.این گروه ها در جریان پیروزی انقلاب اسلامی هیچ کاری نکردند؛ اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی همچون منافقین از شرایط سوء استفاده کردند؛ یک روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی حزب دموکرات به پادگان مهاباد حمله می کند. حدود 10 روز از پیروزی انقلاب می گذرد که این گروه ها به پایگاهی در سنندج حمله می کنند و شهید قرنی در برابر آن ها ایستادگی می کند.این گروه ها در کردستان پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ارتش، نیروهای مردمی و به سپاه پاسداران که از نیروهای مردمی و متدین شکل گرفته بود حمله کردند. اصل این است زمانی که این گروه ها باید حمله و قیام می کردند علیه رژیم شاهنشایی سکوت کردند و پس از پیروزی انقلاب اسلام این گروه ها به نیروهای مسلح ایران حمله کردند. گروه های حزب کومله و دموکرات با حمله به پادگان های مریوان و سنندج حمله کردند و باعث شد، ارتش محاصره شود.
خلاصه به این دلایل کردها انقلاب میخاستن بکنن ، جالبیش اینجاس هم تو این فیلم هم تو " چ " سردسته ی این انقلابشون یه فردی بوده که تحصیل کرده ی فرانسه بوده . یادمه توی فیلم چ اون شخصی که سردسته بود دوست و همدانشگاهی شهید چمران بودش .
راستش راجبه توالی تاریخی این واقعه چیز درست حسابی نتونستم بخونم ، تا جایی که یادمه خابوندن قاعله ضدانقلاب تو کردستان کار شهید کاوه بود ،
محمود کاوه ناجی کردستان است او طی کمتر از هشت سال شبانهروز برای خدا جنگیده و تمامی محورها و قلهها و سلسله جبال زاگرس و بیش از ۳۰۰۰ پارچه آبادی و روستا را پاکسازی کرده و طلسم شبهای نا آرام کردستان را برای همیشه به لطف خدا و همت رزمندگان اسلام و رشادت و تدبیر الهی که به وی عطا گشته شکسته و امن کرده بود ...
کلا شروع این وقایع از اواخر ؟ سال 58 بوده ، و اوجش 59 و 60 ، طی تحقیقاتی که کردم متوجه شدم شهید کاوه تو پاوه بوده سال 59 ، شهید بروجردی سنندج 59 ، شهید چمران هم نوشته شده تو پاوه بوده سال 59 ، همه باهم اونجا بودن ؟ هرکی تو یه شهری بوده ؟ خب چون کل منطقه کردستان تحت تاثیر این اشوبها بوده .
شخصیت و منش شهید مصطفی چمران تأثیر بسزایی در ختم غائله کردستان داشت. حسین شاهحسینی از همرزمان شهید چمران، درباره وقایع کردستان و پاوه میگوید: «...پاوه زمانی آزاد شد که حضرت امام در رادیو پیام داد که هیچ کس حق ندارد بند پوتینش را باز کند مگر محاصره پاوه شکسته شود. همین پیام که پخش شد خود به خود کوملهها که روی کوهها پنهان بودند همه فرار کردند.
خوب متوجه نشدم ولی چیزی که معلومه اینکه این سه نفر باعث شدن کردستان امن شه . دقت کردین هر اشوبی که تو کشور بوده اول تو کردستان بوده ؟ همیشه ساز مخالف میزنن این عزیزان . اشوب پارسالم زیرسر همینا بود .
در مورد فیلم میتونم بهش نمره ی 6 بدم بد نبود خوب بود ، ولی یخورده درهم بود . تهیه کننده کارگردانش گفتن که فیلمو از روی کتاب " محمد مسیح کردستان " ساختن چون تنها منبع موجود راجبه شهید این کتاب بوده که نویسنده ش 15 سال راجبش تحقیق کرده . کتاب خوندنی به نظر میاد چون یه جا خوندم که راجبه شهید کاوه و چمران هم داخلش نوشته شده ." اتفاقا جدیدا کتاب محمد مسیح کردستان رو خریدم و قرار بخونمش "
عکس شهید کاوه و بروجردی ،اینجور که به عکس نگا میکنم این بزرگواری که کنار شهید بروجردیه یجوریه تو عکس که انگار داره به ادم نگا میکنه
من کلا فیلمای اینجوری دوس دارم به نظرم باید بیشتر ساخته بشه . و هی نمایش داده بشه یه سری کور و کرا " مسئولین مخصوصا " ببینن که چه جوونای دسته گل و هندسامی رفتن جنگیدن و زندگیشونو گذاشتن و اینطوری ایران ایران شده .
فیلم شورشیرین
فیلم شورشیرین که سالها پیش اینم تو سینما دیدم " فرهیختگی ازم میچکه 🤣💖" درمورد شهید کاوه اس که اونم فیلم بسی قشنگ و غم انگیزی بود البته ، سر این خیلی گریه کردم . 😄🤧
شهید وصالی در فیلم چ
بابک حمیدیان کلا چهره ش یجوریه که هر گریمی بهش میاد . خداروشکر میکنم که تو اشوبهای پارسال نطقی در نکرده بود . تو فیلم غریب هم کپی برابر اصل شهید بروجردی شده بود . یه جا خوندم زده بود بابک حمیدیان تو اکران فیلم " ایستاده در غبار " گفته بوده شیفته ی شخصیت شهید بروجردی شده و بعد سالها قسمت شده تونسته نقش شهید رو بازی کنه . خوب بازی کرده بود و کلا بازیگر خوبیه .
توی فیلم راستش تیکه و اینا نسبت به حوادث اخیر هم بود که زیاد بولد نبود ینی یجوری بود که هم معلوم بود حرفای یه ضدانقلاب تو سال 59عه و هم تداعی کننده ی وضع اخیر کشور بود . یه سری نقدا دیدم میگفتن همش سفارشیه فلان من که سفارشی ندیدم البته که بهتر میتونست ساخته بشه ولی خب بضاعتشون همین بوده .
ایستاده در غبار
یادم اومد دیشب چرا به شهید بروجردی کشیده شدم ، داشتم درمورد خبری که میگن میخان شهید؟ متوسلیان را به عنوان شهید رد کنن و دیگه براش تشییع جنازه نمادین بگیرن میخوندم که تو اثنای خوندن اسم شهید بروجردی و فیلم غریب رسیدم . که البته شواهد زیادی هست که میگن ایشون شهید شدن خیلی وقته ولی خب گفتن که خبر صحت نداره . میگن دارن پیگیری میکنن 41 ساله ؟! ولی چشمم اب نمیخوره . این فیلمم که بیشتر مستند گونه بود فیلم قشنگی بود . من دوبار دیدمش خیلی غم انگیزه . اینکه بدونی پسرت برادرت یا از دید مردم فردی مورداحترام که انقد ادم خوبی بوده شهید شده یا مفقودالاثره بحثش خیلی فرق داره با اینکه بدزدنش و خبری ازش نیاد . ادم هزاران فکر و نگرانی داره که اگه زنده س الان کجاس چطوری زندس اگه کشته شده چطوری کشته شده جسدش کجاس نکنه به جسدشم بی احترامی شده . نکنه هنوزم زیر شکنجه اس . از این فکرای جیگرسوز . کاش زودتر خبرش بیاد .
درمورد سونگ هه کیو در نقش چا سوهیونه ،که باباش سیاست مداره و یجورایی باباش اونو وارد سیاست کرده و از اون برای رسیدن به اهدافش و نشون دادن خودش به مردم و اینا استفاده کرده ،یجورایی چهره خوب برای بالا بردن رای باباهه شده ،لازمه بگم که کره ای ها وقتی وارد سیاست میشن خانوادشونم وارد میکنن مثلا الان رییس جمهور کره زنشم باهاش برای مناسبات سیاسی میره اینور اونور مثلا کارای خیرخاهانه میکنه از این چیزا ، میخان بگن ما همه پشت همیمو. همه چیمون روعه نگا کنین !
در همین راستا یه شرکت خیلی بزرگی هست که پولدارن و فک میکنن خیلی شاخن مامانه احمقه سوهیون از اینا برای اینکه شوهرش بتونه بره تو انتخابات ریاست جمهوری شرکت کنه پول گرفته از اونور اونایی که پولو دادن گفتن خیلیه خب پولو دادیم حالا بیا دخترتو بکن عروس ما ، از این بازی های کثیف سیاسی ، خلاصه این بدبخت سوهیون دوسال همه تحقیرها و شکنجه روحی تو خونه مادرشوهر شیطان صفتشو تحمل میکنه اخر طلاق میگیرن برای نفقه هم یه هتل ورشکست شده رو خودش میخاد ، میگه اینجارو بدین من ، اونام میدن ولی به شرط و شروط ، ادم چقد میتونه حروم زاده باشه ،
کره ای ها کلا تو سریالا اینجورین که یکی یه چیزی میده به کسی دیگه اون چیز مال اون نی مال خودشونه همچنان ولی یه مدت میدن دست یکی دیگه و همچنان روش مسلطن . خیلی مسخره اس . البته که غیرواقعی باید باشه طبیعتا ولی چمیدونم در این حد اطلاعات ندارم . درهرحال خیلی مسخره اس . خلاصه سوهیون با تلاش و کوشش هتل ورشکسته رو به یه هتل خوب تبدیل میکنه با بازدهی مالی زیاد و اینا حالا میخاد یکیم تو کوبا بسازه ، حالا دیگه چمیدونم چرا کوبا ، میره کوبا برای قرارداد که میشنوه که یه جایی تو کوبا هست خیلی قشنگ و اینا غروباش زیباس و فلان ، اینم هوس میکنه بره اونجا تنهایی بدون منشی و اینا ، خلاصه عزم رفتن میکنه تقریبا رسیده بود به اونجا که کیفشو میدزدن ، میرسه به جای موردنظر و اونجا با یه پسر کره ای اشنا میشه و اون دوروز باهم میگردن و اینور برو اونور برو ، پسره کیه ؟!
پارک بوگوم ، در نقش جین هیوک ، جین هیوک تو فرودگاه میفهمه که این دختره رییس یه هتلیه و خیلی معروفه ، بعد میرسه کره بهش زنگ میزنن میگن مبارکه شما تو ازمون استخدامی هتل ما قبول شدین . بعدش میفهمه که اون دختر رییسه ، درواقع رییس خودشه از الان ، با اینحال باهم قرار میذارن . ولی همش مادرشوهر قبلیه و مامانه خودش هی بهش زور میگن تو چرا قرار میذاری به فکر موقعیت بابات نیستی ، نمیدونم هتلو ازت میگیریم فلان خیلی حرص در ار بود . اصلا من کلا از کاراکترای زورگو و عوضی بدم میاد نمیتونم تحمل کنم زورگویی رو از طرفی اینم مث ماست هی تحمل میکرد حرفای اینارو و جواب نمیذاشت جلوشون . دست اخر که بهم میرسن ولی از این سریالای بود که هی جلوشون سنگ میندازن هی میخان کات کنن بعد ناراحتن کلی مشکل جلوشونه همشم مصببش خانواده هاشونن ، این زور بگو اون زور بگو این راضی نی اون راضی نی هی اینو راضی کن دم اونو ببین اه بدم میاد .
خیلی حوصلمو سر برد . این سونگ هه کیو بدبخت کلا از مادر و مادرشوهر شانس نیورده ، اون از سریال کره ای قدیمیش پاییز در قلب من که مامانش فقیرو بی عقل بود ، اون از سریال خیلی قدیمترش که باباش عوضی بود اونم از سریال چندسال پیشش " درحال بهم زدنیم " که مادر ه پسره نذاشت باهم ازدواج کنن . اینم از این . همش تو سری خورو مظلومه . من اصلا از این کاراکترا خوشم نمیاد . دوقسمت اولش قشنگ و بامزه بود ، راستش پیش بینی کننده بود که رابطه شون سخت باشه چون دختره هرچی نباشه معروف بود اندازه یه سلبریتی ، و باباشم سیاست مدار بود ، بعد پسره کارمند تازه استخدام شده بود که هیچ خانوادشم معمولی بودن ، از این لحاظ به هم نمی اومدن ولی بازم همو دوس داشتن و برای هم مرهم بودن رابطشون قشنگ بود اگه میذاشتن ، ولی اینکه فقط مادرا هی جلوی بچه هاشون سنگ بندازن و زرزر مفت کنن تا قسمت اخر ، دیگه روعصابه .برای همین بیشترشو رو دور تند دیدم . اصلا بهم نچسبید حیف بازیگراش ...
شین سان هان کلمه ش به معنی مقدس یا پاکدامنه . اسم وکیله شین سان هان بود ، شین فامیلیشه /
درمورد اقای شین سان هانه که تو المان پیانیسته و خیلی تو کارش خوبه ولی با مرگ خاهرش به کره برمیگرده و تصمیم میگیره وکیل شه اونم فقط وکیل طلاق . حالا مگه مرگ خاهرش چه چیز مشکوکی درش بوده که خاسته وکیل شه!؟ قبل مرگش خاهرش طلاق گرفته بوده و شین فک میکنه که تو قضیه طلاق خاهرش یه بی عدالتی رخ داده برای همین اومده وکیل شده . به همین سادگی . ینی شین سان هان پولدار نمیتونه وکیل خبره ای رو استخدام کنه تا پرونده ی خاهرشو پیگیری کنه!؟ و چه چیز بزرگی پشت این ناعدالتی بوده!؟ هیچی . واقعا هیچی نبود . خاهرش افسردگی داشته و تو امریکا تحت درمان بوده ، ! شوهره با یه زنی سر و سر داشته ، زنه واه واه واه واه حرمله ای بود ، خدا نصیب گرگ بیابون نکنه . این زنه سیریش بوده و چسبیده بوده به شوهر سست عنصر شیربرنج خاهره ، اون باعث شده که اینا طلاق بگیرن ، و اون بوده که از افسردگی خاهره استفاده میکنه تا بتوننن حضانت بچه رو هم بگیرن . حالا چرا این همه تلاش!؟ پول طبیعتا. بچه هم از طرف مادر هم از طرف پدر پولدار بوده میخاسته بچه پیش خودشون بمونه تا پول بیرون از خانواده نره . وگرنه همچینم علاقه ای به بچه نداشته. خیلی عوضی بود خیلی . ولی بازم دلیل محکمی برای اینکه یکی موسیقی رو ول کنه بره وکیل شه نمیشه . اصلا منطقی نی . داستانش خیلی ایراد داشت کلا ولی بازی بازیگرا باحال بود . شین سان هان دو تا دوست صمیمی هم داره خیلی باهم مچن و رابطه ی اوناام تو سریال بامزه و مفرح بود .
ولی پیشنهاد نمیکنم ببینینش مگه اینکه مث من عاشق بازیگرش باشین.🤪🥰🥳💜🫣
جذابیت ازش چکه میکنه ، مخصوصا طرز حرف زدنش اصلا به کلمه نمیگنجه .
عشقم بهش تو سریال کره ای دوران خوش که تا قسمت شش دیدم فوران کرد برای همین رفتم یه سریال تاریخی قدیمی ازش دانلود کردم ، که اونجا نقش یک بود . اونم چه سریالی به ظاهر جذاب ولی در باطن اب ، حالا میگم بهتون . بذارین اول با عکساش تو سریال دوران خوش خفتون کنم :
تو سریال دوران خوش نقش منفیه ولی خیلی باحال بود
پشت صحنه
همونجور که میگفتم اسم سریال تاریخیه هست “ توطعه در دربار “ حالا کی توطعه داره میکنه تا قسمت هفت معلوم نی ، بعدش تو هفت پراتون میریزه که توطعه گر کیه ، واه واه واه امان از دسیسه ی زنای درباری و حرص و طمع قدرت طلبیشون .
سریال راجبه اوپای معرفی شده و یه دختریه که عاشق همن ، بعد رویای یک کشور پر از عدالت و انصاف رو دارن ، مخصوصا دختره همش شعار همش سخنرانی ، کدوم مرد احمقی با همچین زنی که هی میخاد بهتون دیکته کنه کدوم راهو برین بهتره همنشین میشه 🤨😒😵💫 “گرچه همه ی مردا خصیصه ی احمقی رو دارن دوزاش فرق داره “
خلاصه اوپا میره یه سفری نمیدونم چی حالا نشون نمیده ، تو این اثنا که تو شهر نی ، خانواده دختره به جرم خیانت دستگیر و تبعید و برده میشن ، بعدش دختره رو یکی میگیره زیربال و پرش و بهش طبابت یاد میده و میگه بیا انتقام بگیریم ، حالا پشت همه ی اینا ادمای کله گنده قصر هستن ،هدفشون در اخر اینکه دختترو بیارن قصر که امپراطورو بکشه …
یه پسر دیگه ای هم هست که عاشق دختره س قبلا برده ی خونشون بوده ولی دختره ازادش کرده و بهش سواد یاد داده و حمایتش کردن که بره امتحان دولتی بده و یه کاره ای بشه . خیلی پسر خوبی بود خدابیامرز .😅😭
دختره که طبابت مثلا یاد داره میگیره زهر درست کردنم یاد گرفته ، و زهرارو به ادمای مختلف می خورونن تا ببینن اثرش چجوریه . اینجوری میشه که یه سری اشراف زاده ها هی میمیرن به شکل های مشابه ، اوپا که پلیسه می افته دنبال قاتل ، یهو یه وزیرم کشته میشه ، وزیره دست راست امپراطور بوده ، می فهمن وزیر اون شب با یه زن بوده ، برای همین می فهمنن قاتل زنه و میگردن دنبالش ، از اون طرف اون پسره که گفتم زودتر از اوپا متوجه میشه اون زنه که قاتله ،کسی نیست جز همین دختره که عاشقشه ، اون به هوای اینکه نجاتش بده اون یارویی که باهاش هست رو میکشه ولی درواقع کسی دختررو مجبور نکرده به این کار خودش داره شمشیر انتقام رو تو قبلش تیز میکنه و اینا و پا توی این راه گذاشته، دختره فک میکنه مصبب بدبختی هاش امپراطوره ، درحالیکه که خودت امپراطور هم تحت فشاره و نمیذارن اصلاحاتی که میخاد رو انجام بده ، امپراطور کیه!؟ پسر سادو ..
بعدش به دختره دستور میدن برو اوپارو بکش زیاد حرف میزنه و تحقیق میکنه الان مارو پیدا میکنه ، دختره میره به اوپا زهر میده تا دم مرگ پیش میره اوپا و دوباره زنده میشه ، بعدش دیگه از دختره دست میکشه و میره با یه زنی که همیشه اوپارو دوسش داشت و بعله به خوبی و خوشی داشتن از شهر میرفتن که بازم دردسر درست میشه ،پسره میاد التماس اوپا که دختره داره میمیره بیا بریم نجاتش بدیم ،اوپا و زنش از هم جدا میشن ، دوتا پسرا میرن میخان دختترو منصرف کنن هی بهش میگن بیا بریم زندگی خودمونو بکنیم سیاستو بذار کنار بالاخره به یکیمون بگو اره ، بگو اره ، ولی دختره نفهمتر از این حرفاس و ول کن نی دست اخر میزنه امپراطورم میکشه ، و می فهمن پشت همه ی اینا ملکه ی مادر که میشه مادربزرگ امپراطور بوده ، بعدش امپراطور یه ارتش درس کرده مخفیانه و جاشو به دختره گفته ، دختترو به جرم قتل امپراطور میگیرن اوپا و پسره میان نجاتش میدن میرن رازو پیدا میکنن و میرن میدنش به وزیرای اصلح که امپراطور بهشون اعتماد داشت تا ارتش رو بیاره و قصرو از ادمای خیانت کار خالی کنه ولی وزیره توزرد از اب در میاد و میزنه اون یکی وزیرو میکشه خلاصه خیلی خرتوخر میشه بعدش اینا مجبور میشن فرار کنن همه میخان حمله کنن بکشنشون ، ولی دختره دست بردار ارزوها و عدالت و چرت و پرتایی که بهشون ایمان داره نی تو اون وضعیت از پشت و جلو محاصره با دومرد خوب و عالی که دم مرگن ،و دارن حیف میشن ، میگه بیاین برگردیم قصر بهشون بگیم امپراطورو کشتن 😵💫😑 ریلی!؟ تو اصلا میفهمی تو چه وضعیتی هستی !؟ عقل داری !؟ خلاصه کشته میشن و فقط پسره زنده می مونه ، ولیعهد که یه پسر ده ساله س امپراطور میشه و ملکه مادر نایب السلطنه تا عطش قدرتشو سیر کنه زنیکه ی ام الفساد .
خیلی کم و کاستی ها داشت ، ابم داشت ،ولی چون هشت قسمت بود زیاد بهشون گیر ندادم و نمیدم الانم . درکل بد نبود .ولی اخرش حرص در ار بود .
این سریالو به خاطر تاکرو ساتوه نگاه کردم ، بازیگر خوبیه ولی من بیشتر از همه جا تو فیلم “ دروغگپ و معشوقه ش “ و “ اگه گربه ها از جهان ناپدید شن “ دوسش داشتم ~
تاکرو ساتوه
سریال درمورد تاکرو ساتوه و دوس دخترشه که سه ساله باهم دوستن ، از بچگی هم همو میشناختن ولی بعد بیست سال همو اتفاقی می بینن و باهم دوست میشن ، تاکرو ساتوه رستوران داره و اشپزه ، دختره ارایشگر ، یه روز دقیقا تو روز تولد دختره ، تاکرو ساتوه ناپدید میشه ، این ناپدیدی سه چهارروز طول میکشه ، دختره میره اداره پلیس و گزارش میده ، تو اداره یه پلیسی هست که میتونه روحارو ببینه بعد اینکه اعلام مفقودی تاکرو رو میبینه اتفاقی تو خیابون روح تاکرو رو میبینه ، روح تاکرو می فهمه این پسره می بینتش ، میره میگه کمکم کن و فلان ،
پلیسه کت ابیه س
بعدش پلیسه با روحه میرن خونه روحه که دختره ام اونجا بود ، به دختره میگه من روح میبینم روح دوس پسرتم الان اینجاس ،دختر اول باور نمیکنه ولی بعدش تاکرو نشونی میده و باور میکنه ، خلاصه اینجوری میشه که کارگاه بازی که چطور شده تاکرو مرده شروع میشه ، تو همین حین یه یه پرونده ی قتل پیش میاد که یه دختری رو تو خونه ش کشتن ، از بین افرادی که به اون خونه رفت و امد میکرده تاکرو هم جزوشون بوده ، برای همین اینجوری میشه که پلیس دنبال اونم میگرده ، و اینجوری ده قسمت طول میکشه ، همه ی سریال فقط این داستان نبود فرعیاتم داشت~ سریال جذابی بود فقط یخورده روندش کنده که این مورد تو اکثر سریالای ژاپنی هست 😅 .
نمیدونم دقیقا ماه و رودخانه کجای سریال و استعاره از چه کسی بودن .
داستانش درمورد یه دوره خیالی از پادشاهی گوگوریوعه که امپراطور یه زن جوون از یه قبلیه ای گرفته ، زنه قبلا کس دیگه ای رو دوس داشته که اون شخص از این جنگنجوهای خیلی پرقدرت و معروفه که تو جنگای زیادی پیروز شده ، وزیر وزرای امپراطور خوششون نمیان که چونا: امپراطور ، یه زن داره که دوسش داره و حرفش حرف زنه س . برای همین برای زنه حرف درست میکنن که این با اون شخصه که قبلا دوسش داشته سر و سر داره ، وقتی زنه رفته بوده برای سرکشی به قبلیه ش ، چونا دستور میده برن همرو بکشن ، حالا زنه با دخترش که مثلا یه چیز حدود 14.15 سالشه رفته بوده قبیله ش . دخترشو فراری میده و میگه برو کوه فلان که اون شخصه که الان راهب شده اونجا حضور داره ، خودشونو میکشن . دخترش فرار میکنه میره به کوه میرسه میبینه باباش اومده داره همه ی راهب هارو میکشه . یهو یکی از پشت میگیرتش و بیهوشش میکنه .
دختر جاسوسه
سالها گذشته و دختره تو یه قبلیه ی کوچیکی که دارن قایمکی تو کوه ها زندگی میکنن تبدیل به قاتل شده ،میره اینو اونو میکشه .دختره حافظشو از دست داده ، این قبلیه قاتل تربیت کن ادمای اون وزیره س که همه ی نقشه ها زیر سرشه . تو یکی از ماموریت ها به دختره ماموریت میدن که بره چونا رو بکشه ، دختره نمیدونه چونا ، باباشه که ، میره تو یه مراسمی بوده برای ارامش روح مامان دختره و خود دختره ، که چونا برگذارش کرده بوده ، اونجا میخاد چونا رو بکشه ولی نمیتونه فرار میکنه و خلاصه یه سری اتفاقا می افته و دختره حافظش یادش میاد متوجه میشه عه شاهزاده س . خلاصه میره جایگاهشو بدست می یاره و به لطف ورودش چونا جون تازه ای میگیره و دربار رو میگیره تو دستش .
از اونور داستان دوتا اوپا هستن که دختره رو میخان ، یکیش پسره یکی از جنگجوهایی بوده که تو قبیله ی مامانش بی سر و صدا داشته از مرز دفاع میکرده و سر همون قتل عام که مامانشو کشتن اونم کشته میشه ، دختررو هم همین پسره فراری میده . اینا عاشق هم میشن . یکیم پسر این وزیره س که خیلی اوپاس خیلی اقاس و از بچگی توی قصر به این دختره شمشیرزنی یاد میداده . اینم عاشق دختره س ولی وسطای سریال که میبینه دختره برای خودش شوهر انتخاب میکنه ازش میکشه بیرون و میره عاشق یه دختر اشراف زاده ی دیگه ای میشه که از قضا دختره جاسوسه شیلاس .
اوپا و دختر جاسوسه
داستانش به نظرم خیلی ایراد داشت . اولا عشق این دوتا نقش اصلی اصلا مهم نبود برام و باحال نبود به نظرم . داستان اصلیم از جایی که جنگ دو کشور میخاد رخ بده داشت جذاب میشد و اگه به جنگ و داستانای سیاسی و در کنارش عشق بین دختر جاسوسه و پسر اوپاهه تمرکز میکردن خیلی قشنگتر میشد سریال . انگار اونجایی که میخاد اوج بگیره یهو رهاش میکنن و یهو شخصیت پسره که از وسطای سریال عاشق جاسوسه شده تغییر میکنه و یجوری میخان نشون بدن که این عاشق دختره نبوده داشته ازش استفاده میکرده درحالیکه اصلا اینجوری نبود و موقعیت موقعیتی نبود که نشون دهنده ی این باشه که داره از دختره استفاده میکنه برای منافع خودش . و همچین اتفاقی نیفتادش . اخرای سریال چون پسره و باباش که وزیر بود کودتا میکنن و میخان چونا رو بکشن ، موفق نمیشن و دختر جاسوسه پسسرو بیهوش میکنه و با خودش میبرتش شیلا . تو این مدت خب طبیعی پسره یه عمر برای گوگوریو جنگیده حالا اومده شیلا و خیانت کار شده براش سخت بود و ناراحت .
از طرفی باباش بدست شاهزاده خانومه کشته شده بود و میخاست انتقام بگیره ولی راهی نبود تا بتونه به هدفش برسه ، دقیقا از همینجا یهو شخصیت پسره که این همه عشقش نسبت به دختره قشنگ بود تغییر میکنه و میخان نشون بدن که این اصلا عاشق این دختره نبوده هنوزم عاشق شاهزاده س 🤦♀️😑 خیلی مسخره شدش ، اگه اینجوری نشون میدادن که مثلا پسره چون وطن پرست بودش نخاست تو شیلا بمونه و میخاست برگرده انتقام بگیره ولی به خاطر کشور انتقام رو میذاره کنار و به عنوان یه جنگجوی گوگوریویی با سربازای شیلا می جنگه و کشته میشه چقد قشنگتر میتونست بشه . ولی متاسفانه ریدن تو کاراکترش . حالا این بعد داستان هیچی . توی جنگ شوهر شاهزاده کلی تیر میخوره و میمیره بعدش بیست دیقه ی اخر نشون میدن که پسره زنده شده بود 😮🤨🥴اینجا دیگه قشنگ سریال و زحماتشون رو خراب کردن .
این سریال کلی حاشیه داشت و کلی پخشش عقب افتاده ش . تا اونجایی که میدونم تقریبا کل سریال رو فیلمبرداری کرده بودن که خبر میاد بازیگر نقش شوهر شاهزاده ، تو عکس بالا ، از راست نفر دوم ، که البته الان این عکس بازیگر تعویضیه ولی در کل ، تو مدرسه قلدری میکرده به دیگران و کلی از دستش عاصی بودن همکلاسی ها و اینجوری میشه که بازیگر رو کنار میذارن . سریال 6 قسمتش پخش شده بود که اینجوری میشه . تیم تولید هم میان میگن خب ما بازیگر رو عوض میکنیم و سریع یکیو جاش پیدا میکنن که این پسره که تو عکس بهش اشاره کردم ، بعدشم بقیه سریال رو از دوباره با بازیگر جدید فیلمبرداری میکنن ، ببین چقد زحمت میکشن برای سریال ینی میگم کنسلش نمیکنن بگن خب ولش کن که زحمات بازیگرای دیگه ام هدر شه ، بعد از طرفی وقتی بازیگر رو عوض میکنن باید تمام صحنه هایی که با اون بازیگر بوده ازدوباره فیلمبرداری شه واقعا خیلی کار سختیه . فک کن ینی کیم سوهیون عکس پایینه که نقش شاهزاده داشت دوبار نقششو بازی کرده بود با دوتا ادم مختلف . واقعا خیلی سخته . بعد یه تاخیر سریال با بازیگر جدید پخش شد و ریت موردنظرشونم گرفت و اتفاقا به نظر من که همون موقع دوقسمت اولشو با بازیگر اولیه دیده بودم ، این بازیگر بیشتر به این کاراکتر میخورد تا اون اولیه . اصلا از اولشم باید اینو میذاشتن . بعدش خبر اومد که تیم تولید و بازیگرا بدون دریافت پول اضافه قبول کردن که 6 قسمت اول از دوباره با بازیگر جدیده فیلمبرداری شه . واقعا خیلی زحمت کشیدن سر این سریال همه ی بازیگرا ولی متاسفانه داستانش اونقدری که براش زحمت کشیدن جذاب نبود .