تهیهکردن فهرستی از «چیزهایی که نمیدانیم» میتواند رهاییبخش باشد...
نیویورکر . ترجمان .
...البته واقعیت ماجرا این است که ما از آینده بیخبریم. چه کسی در انتخابات ماه نوامبر پیروز میشود؟ آیا قرار است بهخاطر هوش مصنوعی شغلهایمان را از دست بدهیم؟ آیا سیارۀ ما قرار است از گرما به جوش بیاید یا فقط کمی گرمتر خواهد شد؟ آسمانخراشها، گوشیهای هوشمند و مدارس در سی سال آینده چگونه خواهند بود؟ ما نسبت به این سؤالها در تاریکی مطلق نیستیم؛ میتوانیم حدس و گمانهایی علمی راجعبه این موضوعات داشته باشیم. اما نکتۀ عجیبی که وجود دارد این است که هرچه گمانهزنیهای ما آگاهانهتر باشند، به همان میزان برای ما روشن میشود که چه چیزهایی را نمیدانیم. دنیل دنیکولای فیلسوف در کتاب درک نادانستهها2مینویسد «دانشی که در اختیار داریم تعیین میکند که چه مقدار از جهل خودمان را تشخیص دادهایم». هر چه بیشتر بدانید، با دقت بیشتری میتوانید بگویید که چه چیزهایی را نمیدانید.
کتاب دنیکولا مدخلی است بر زیرشاخهای در فلسفه به نام «جهلشناسی»3، یعنی مطالعۀ نادانستهها. مطابق با دیگر زیرشاخههای فلسفه، جهلشناسی به نظر انتزاعی میآید و شاید حتی کمی متناقض به نظر برسد: اساساً چه معنایی میتواند داشته باشد که بگوییم میخواهیم چیزی را که نمیتوانیم بشناسیم مطالعه کنیم؟ و ازآنجاییکه جهل و نادانی حالتی است که در زندگی روزمره همواره به آن دچاریم، مطالعۀ آن قاعدتاً امری انضمامی و ملموس است، نه انتزاعی. تا حالا شده در کتابفروشی کتابی قطور را به دست بگیرید و، بعد از تورقی کوتاه، آن را به قفسه برگردانید؟ به نظر دنیکولا این کار شما همان «جهل معقول» است، یعنی «تصمیمی آگاهانه یا نیمهآگاهانه میگیرید که فلان چیز ارزش دانستن ندارد -حداقل برای من، و یا حداقل الان» (او مینویسد در جامعهای مملو از اطلاعات، مهارت بسیار مهمی است که بدانید چه موقع باید چنین جهلی را نسبت به موضوعی حفظ کنید). یا تابهحال برایتان پیش آمده به دوست خالهزنکتان بیتوجهی بکنید به این خاطر که نمیخواستید بدانید فلان کس پشت سر فلان کس چه چیزهایی گفته؟ وقتی تصمیم میگیرید خودتان را درگیر این داستانها نکنید، عملاً دارید از «جهل راهبردی» استفاده میکند. انتخاب میکنید که برخی چیزها را ندانید، چون فکر میکنید با این کار حالوروزتان بهتر میشود. برای مثال، تصمیم میگیرید نظرات زیر یک فیلم را قبل از دیدنش نخوانید؛ یا فرایند استخدامکردن را طوری پیش ببرید که نام متقاضیان را نبینید. تفاوت بزرگی است بین جهل راهبردی و آنچه دنیکولا آن را جهل «ناخواسته» مینامد: «در تصویر نمادین بانوی عدالت، [باید گفت] عدالت کور نیست، چشمانش بسته است»4.
پدر و مادر همسرم جعبهای دارند پر از نامههایی که در طول جنگ جهانی دوم بین پدربزرگ و مادربزرگ همسرم ردوبدل شده، زمانی که پدربزرگ همسرم در نیروی دریایی خدمت میکرده است. این جعبه در زیرزمین است و نامههای آن را تابهحال کسی نخوانده و هیچکس هم قصد خواندش را ندارد. این نشاندهندۀ نوعی اهمیت بجا برای حریم خصوصی افراد است. اما به قول دنیکولا، متضمن نوعی «جهل تعمدی» هم هست، یعنی حفظ مداوم و بلندمدتِ یک خلأ معرفتی که میتوانسته بهسادگی برطرف شود. جهل تعمدی لزوماً چیز بدی نیست. شاید کار عاقلانهای باشد که، برای پیشگیری از زندهنگهداشتن یک حادثۀ تروماتیک، بهدنبال فهمیدن جزئیات آزاردهندۀ نیمۀ مجهول آن نباشید. اما دنیکولا نشان میدهد که باید نسبت به جهل تعمدی هشیار باشیم، چون در بسیاری از موارد این جهل ناشی از ترس است. «مادری را در نظر بگیرید که آنقدر بهخاطر خدمت سربازی پسرش در عذاب است که تا وقتی خدمت او تمام نشده، از هر صحبتی دربارۀ او حذر میکند». یا رأیدهندهای را تصور کنید که از خواندن اخبار رسوایی نامزد موردحمایتش خودداری میکند. «کسانی که از جهل تعمدی استفاده میکنند معمولاً دربارۀ مزایای آن اغراق میکنند»، چون در بسیاری از مواقع، دانش راهی برای غلبه بر ترس است.
دنیکولا میگوید حتی وقتی جهل و ندانستن انتخاب ما نیست، فارغ از اینکه چه میخواهیم و چه میکنیم، راهی نداریم جز اینکه با این جهلها و ندانستنها خو بگیریم. ما نسبت به بیشترِ اتفاقاتی که در گذشته رخ داده بیخبریم، زیرا علیرغم تمام تلاشهایی که برای بازسازی آن کردهایم، در جریان سیالِ زمان «جهانها ناپدید میشوند». ما نسبت به آینده بیخبریم، نه به این خاطر که نمیدانیم چه چیزی قرار است رخ بدهد، بلکه به این خاطر که تصورات و ایدههای لازم را برای درک دانشِ آینده نداریم: «برای مثال، گالیله نمیتوانست بداند که شرارههای خورشیدی باعث انفجار تشعشعات میشوند»، چون درک مفهوم تشعشع منوط به درک «چهارچوب نظریِ مفاهیمی» است که صدها سال پس از زمانۀ او به وجود آمدند. کلمهای خاص وجود دارد به نام «جهل مرکب» که برای بیان وضعیتی است که آدمها «حتی ندانند که نمیدانند». بهطور کلی، از نظر اگزیستانسیال، همۀ ما در همۀ زمانها در جهل مرکب به سر میبریم. فهمیدن این موضوع باعث میشود دانستنِ چیزهایی که نمیدانی مثلِ گامی به پیش باشد -حتی فرصتی باشد برای فهم چیزها.
دنیکولا میگوید یکی از مزایای مطالعۀ جهل این است که میتوانید آن را تنظیم کنید. شاید بخواهید دربارۀ شغل مادرتان کمتر جهل داشته باشید یا دربارۀ روابط عاطفیِ همخانهتان بیشتر جهل داشته باشید. دنیکولا از ما میخواهد که مردی را تصور کنیم که به رستورانی جدید رفته و سفارش سوپ داده. سوپهای آن رستوران به خوشمزگی معروفاند. اما این رستوران دستور پخت عجیبی دارد که متعلق به کشوری است که او هرگز به آنجا نرفته است. این مرد نسبت به غذا حساس است و برای همین شاید دلش نخواهد بداند چه چیزهایی در این سوپ ریخته شده. نکتهای که وجود دارد این است که قابلقبولبودنِ جهل ما به هویت و اهداف ما بستگی دارد. اگر او گیاهخوار باشد چه؟ در آن صورت، ممکن است با ندانستن مواد اولیۀ سوپ اصول اولیۀ خودش را زیر پا بگذارد. یا اگر او به برخی غذاها آلرژی داشته باشد چه؟ در این صورت ممکن است جانش به خطر بیفتد. در رمان هِنری جیمز به نام پرترۀ یک بانو5، وارثی به نام ایزابل آرچر از آمریکا به اروپا مهاجرت میکند و سپس عاشق مهاجری دیگر به نام گیلبرت اسموند میشود و با او ازدواج میکند. گیلبرت به نظر آدمی بسیار بانزاکت و حساس است. ایزابل که اعتمادبهنفسش تعریفی ندارد و بسیار محافظهکار است، کندوکاو چندانی در گذشتۀ اسموند نمیکند، مثلاً اصرار نمیکند که اسموند نام مادرِ دختر پانزدهسالهاش را به او بگوید. همانطور که انتظارش را داریم، کاسهای زیر نیمکاسه است و سرانجام معلوم میشود اسموند، به تشویق شهبانویی که ازقضا مادر همان بچه است، با او ازدواج کرده تا مال و منال او را بالا بکشد. جهلِ تعمدیِ ایزابل بهدرستی تنظیم نشده بود. هرچند از طرفی هم نمیشود همیشه بهدنبال این باشیم که ببینیم داخل سوپ چه چیزهایی ریختهاند.
بعد از اینکه کتاب دنیکولا را خواندم، شروع کردم به نوعی غربالگری چیزهایی که در زندگی نمیدانم. فهرستی از سؤالاتِ بیپاسخ تهیه کردم -یک فهرست «چیزهایی برای دانستن» مشابه فهرست «کارهایی برای انجامدادن». اسم پرستاری که شبهای پنجشنبه و جمعه در خانۀ سالمندانِ مادرم کار میکند چیست؟ چه بلایی سر کمرم آمده، چون بعضیوقتها که بیدار میشوم میبینم بالاتنهام کمی به سمت راست خم شده.. اگر دریا چقدر بالا بیاید شهر کوچکی که در آن زندگی میکنم زیر آب میرود و چه زمانی ممکن است این اتفاق بیفتد؟ بهترین دوستِ کلاس دومم چه سرنوشتی پیدا کرد؟ به دلایلی که نیازی به گفتنشان نیست، این فهرست بدون هیچ حد و مرزی ادامه پیدا کرد. انگار صورتبندی این سؤالات به من کمی احساس آزادی میداد. داشتم کاری را میکردم که دنیکولا آن را «مشخصکردن مرزهای چیزهای شناختهشده» مینامد، و با این کار به خودم این فرصت را میدادم تا مرزهای آن را درنوردم.
مارکوس گابریل، فیلسوف آلمانی، در کتاب اخیرش به نام معنا، بیمعنایی و سوژه6 میگوید شخصیت ما تاحدی مبتنی بر جهل است -به این معنی که «اساساً کسیبودن و سوژهایبودن یعنی دربارۀ چیزهایی اشتباه کردن». شهوداً ما دیدگاهی خلاف این را داریم، یعنی وقتی به خودمان رجوع میکنیم، خود را مجموعهای از چیزهایی که میدانیم مییابیم. اما گابریل خاطرنشان میکند که حتی وقتی چیزی را میدانید، احتمالاً همزمان میدانید که جنبههایی از آن چیز وجود دارند که شما دربارهشان اشتباه میکنید. من اخیراً با این پدیده مواجه شدم وقتی پسرم از من خواست معنای معادلۀ «E=mc۲» را برایش توضیح دهم -همینطور وقتی داشتم سعی میکردم به او بگویم چطور با مادرش آشنا شدم. به او گفتم «ما داشتیم توی یه آسانسور بالا میرفتیم، و شروع کردیم به حرف زدن با هم. بعدش اون پیاده شد. بعداً، خیلی بعدتر، وقتی داشتم با آسانسور پایین میاومدم، اون دوباره سوار شد».
این داستان واقعیت دارد، اما قطعاً با کلی ابهامات آمیخته شده. دربارۀ چه چیزهایی حرف میزدیم؟ چه چیزی پوشیده بودیم، یا به چه چیزی فکر میکردیم؟ قبل و بعدش چه احساسی داشتیم؟ در هر لحظه، حد و مرزی برای بهیادآوردن و توجه وجود دارد. زندگی کوتاه است و نمیتوانید همهچیز را بدانید، حتی دربارۀ خودتان. اما میتوانید دستکم تا حدی بدانید که چه چیزهایی را انتخاب کردهاید که ندانید و چه چیزهایی را قبلاً آرزو میکردید که کشف کنید. میتوانید بفهمید که از چه چیزهایی روی برگرداندهاید و به چه چیزهایی نگریستهاید.