سریال داستان زندگی دوتا برادره که یکیشون اوتیسم داره . والدینشون چندسالی هست که مردن و هیروتو برادر بزرگتر که سالم هست ، از دانشگاه توکیو انصراف میده و کارمند شهرداری میشه و از برادرش مراقبت میکنه . میچیکو نقاشه و با سازمان ها یا انتشاراتی ها همکاری غیرمستقیم داره . اون تو یه مرکز مخصوص اوتیسمی ها ، از صب تا عصر نقاشی میکشه و نقاشی هاش هم شناخته شده هستن و برای پوسترها و نمایشگاه ها یا کتاب های بچه ها انتخاب میشه . میچیکو خیلی به حیوانات علاقمنده . حیون موردعلاقه ش شیره . اونا زندگی اروم و روتینی دارن . " که موردعلاقه ی منه مخصوصا اگه تو همچون شهر کوچیک و خوش اب و هوا و قشنگی زندگی میکردم ، کارمند شهرداری بودم و بعد عصرام می اومدم کتاب می خوندم خیلی زندگی هیروتو رو دوس داشتم " گرچه وجود میچیکو یک نوع بار برای زندگی هیروتو شده . اون نمیتونه با دوستاش بیرون بره و دایره ارتباط های کمی داره . نمیتونه به ازدواج فک کنه و تازه مرگ والدینشون و بعدم مراقبت از برادرش باعث شد که نتونه تو توکیو بمونه و فارغ التحصیل شه . زندگی براش خیلی تکراری شده با اینحال همچنان با مهربونی و محبت و صبر داره از برادرش نگه داری میکنه و مواظبشه . و اینجور نیست که اون نارضایتی تو رفتارش نمود باشه . فقط از این وضع خسته و ناراحتی داره . یه روز مث همه ی روزا موقع برگشت از سرکار دوتا برادر با یه پسر بچه ی 5.6 ساله جلوی در خونه شون مواجه میشن . پسر بچه به بهونه ی دستشویی میره تو خونه و بعدم میگه که میخاد اونجا بمونه ، این موضوع اولش باعث ناراحتی تو روتین میچیکو میشه چون اوتیسمی ها با ادمها و وضعیت های غیرعادی و غیرتکراری اولش مشکل دارن . هیروتو به سختی میچیکو رو اروم میکنه و بعدم تصمیم میگیره بره به پلیس خبر پیدا کردن یه بچه رو بده ولی بعدش با نشانه هایی متوجه میشه که این بچه که به گفته خودش اسمش لایونه ، پسر، خاهرناتنیشون که سالها پیش از خونه رفته بوده ، هست . و تو موبایلی که همراه لایون بود هم پیامی میاد مبنی بر اینکه لطفا مواظب بچه باش . هیروتو تصمیم میگیره از بچه نگه داری کنه و وجود یه بچه تو زندگی تکراری شون یه نوع شادی و هیجان و اتمسفر جدیدی  رو میاره ، همچنین میچیکو هم با لایون دوست میشه و رفتارش تغییر خاصی میکنه . رفته رفته هیروتو متوجه میشه که زمانی که تنها بودن اونجور که باید به خاسته ها و حرفای میچیکو گوش نکرده بوده و توجه نشون نداده بوده . فقط مواظب این بوده که اسیب نبینه یا از طرف کسی بهش اسیبی نرسه و شکمش سیر باشه و این جور چیزا . مثلا وقتی میچیکو نقاشی اش تو نمایشگاه قرار بود نصب بشه روش نمیشد اینو به هیروتو بگه . حس میکرد نکنه براش زحمتی ایجاد کنه . تو همین اثنا قضیه لایون و اینکه مورد ازار خشونت خانگی بودش و اینکه مادرش گم شده بوده  و معلوم نیست کجا هست هم موشکافی میشه . 

 سریال ژاپنی پناهنگاه لاین Lion’s Lair

بعد از کش و قوس نه چندان زیاد ، خیلی خسته کننده و عصاب خورد کن نی این پروسه ، بالاخره خاهرش میتونه از شوهرش که عوضی بوده طلاق بگیره و میاد با برادراش زندگی میکنه اینطوری هیروتو میتونه به خودش فک کنه و اینکه زندگی خودش دقیقا کجا قرار داره و چی میخاد از زندگی ، و یجورایی همه ی این ماجراها خسته ش کرده بود و میتونه نفس راحتی بکشه ، اون تصمیم میگیره دوباره کنکور بده و ادامه تحصیل بده . از طرفی حرفای تو قلبشو و اینکه به خاسته های میچیکو بی توجه بوده و به خاطر وضعیت میچیکو باهاش حرف نمیزده و اینکه اشتباه فک میکرده رو به میچیکو میگه و میچیکو هم درک میکنه و همچنین اون وابستگی به برادرش تو روند سریال کم و کمتر  میشه تا جایی که تصمیم میگیره به مشاوره ی مشاورش تو مرکز گوش کنه و  زندگی تو یه مرکز شبانه روزی رو برای مستقل شدن انتخاب کنه ، هیروتو وقتی میخاست به توکیو بره به میچیکو گفت اینکه ماداریم از هم جدا میشیم و من میخام جدا زندگی کنم به این معنا نیست که تو رو دوست ندارم یا ازت خسته شدم و اینکه همو فراموش میکنیم ، ما همچنان یه خانواده ایم و این فقط یه جدایی کوتاهه . 

سریال قشنگی بود و حسهای عمیقی رو  تو بطن ساده اش نشون میداد .