ینی چی که پشت صحنه مو کوتاه کردن کیهیون مونستا اکس بیاد و من نبینم ؟! و دیر ببینم؟ وای من وای من ، انقد سرم شلوغ بود یادم رفت ، خدا منو ببخشه . مستر ایم چن گیون imchangkyun 임창균 گوگولی همه ی هم گروهی هاش که مث برادرش می مونن رو راهی سربازی کرد ، همشونم موهاشو کوتاه کرد . متاسفانه هیون وون و شونو نبودن تا بتونن همگی کیهیون رو راهی سربازی کنن ، برای همین فقط چن گیون راهیش کرده بود. ارتباط بین پسرای مونستااکس و صمیمیت و حمایت شون از هم برای من خیلی باارزش و دوس داشتنی و اشک در ار و پروانه ایه . یکی از زیباترین ارتباط هاس .
طبیعتا اونی که نشسته کیهیون و اونی که میخاد کوتاه کنه چن گیون هستن . چانگ کیون هم میگن بهش به فارسی من دوس دارم کره ای بگمش علاوه بر اینکه حتی اخر چ.ن ، ن هم نداره . 😁💟
눈물 날 뻔했어요 💚😁
به نظر میاد که دوس دارین یه اهنگ خیلی قشنگ از یو کیهیون.شی که الان در سربازی به سر میبره گوش کنین : من اینجا براتون اماده گذاشتم و این شعر زیباشه :
یهویی حس میشه که یه چیزی تغییر کرده واقعا دارم بزرگ میشم از اینکه کاستی ها و ضعفم را ببینم دیگه اصلا متنفر نیستم با دیدن اینکه امروز حسم چطوره چندسال پیش را یادم میاد که اغلب مضطرب بودم اون موقع همه چی اونجوری بود من بعضی موقعها حس میکنم برای اون زمانهای احمقیم دلتنگ میشم برای همین روزای زیادی را دویدم و دویدم "ینی زیاد کار کرده " زمانی که جوون و خام بودم اون زمان قلبم هم از رقص و دویدن ، قرمز میشد "منظورش اینکه قلبش به خاطر اون هدف و اون کارا میتپیده " من این روزا اسمون به نظرم قشنگتره سئولی که خوب میشناختم تو نظرم جدیده بارون اگه بباره میخام همونجوری بمونم حتی اگه سخت تلاش نکنم هم میخام شاد باشم روزی که میخاستم همه چیزو بذارم و برم بدون تردید میخاستم همه چیو ترک کنم ولی کارایی که باید انجام بدم یادم میاد خیره به تقویمی که پر از قرار ملاقاتهایی که به اسم من نوشته شدن اخرهفته های هیجان انگیزمو پر کرده اما من اینکه کجا میخام برم را خوب میدونم برای همین بیشتر یادم افتاد....
بی پروایی زیادی و زمانهایی که احمق بودم
.. برای همین روزای زیادی را دویدم و دویدم "ینی زیاد کار کرده " زمانی که جوون و خام بودم اون زمان قلبم هم از رقص و دویدن ، قرمز میشد "منظورش اینکه قلبش به خاطر اون هدف و اون کارا میتپیده " من این روزا اسمون به نظرم قشنگتره سئولی که خوب میشناختم تو نظرم جدیده بارون اگه بباره میخام همونجوری بمونم حتی اگه سخت تلاش نکنم هم میخام شاد باشم .. جمله ی "دوستت دارم " را راحتتر میخام بگم قلب مضطرب جوونیم را یادم میاد شب های تاریکی که از بی خوابی هراسان پر شده بودن اگه میتونستم اون موقع اینو به خودم میگفتم تو الانشم به اندازه کافی داری خوب انجامش میدی
در مورد یه کاهن اعظم “قدرتهای خداگونه داشت “ اسمش هست “ رمبراری” تو یه دنیای خیالیه که وقتی داشته با شیطان میجنگیده ،یهو اتفاقی جاش با یه ایدل تو دنیای واقعی عوض میشه از قرار ایدله تو یه گروهی که بهش میگن ایدل شکست خورده ، ینی سالها فعالیت کرده ولی هنوز شناخته شده نشده و فنیم نداره . بعد متوجه میشه که شیطان زمانه ش این دنیاام اومده ، بعد اون شیطانه در صدده که رمبراری رو بکشه ، رمبراری با اون پسری که جاشون باهم عوض شده با قدرتهای الهیش ارتباط برقرار میکنه و پسره میگه باید جایزه ی ایدل سال رو بگیری تا موافقت کنم روحمون برگرده سرجاش ، اینم چاره ای جز این نداره .~
رمبراری که ایدل شده
حالا داستان اسپویلیش رو میگم :
تو اون دنیای خودش رمبراری یه کاهن اعظمه که قدرتهای خداگونه داره و میتونه زخمی ها و بیمارا رو شفا بده ، با شیطان میجنگه و اینا ، خداشون یه مجمسه ای که زنه و اونو می پرستن و قدرتهاشو از اون خداعه داره ، رمبراری که میاد دنیای واقعی و ایدل میشه کم کم به ایدل بودن عادت میکنه وقتی اهنگ میخونه با صداش دیگرانو شفا میده خلاصه کم کم طرفدارم جمع میکنن ، این وسط اون پسره که الان رمبراری جاشه یه فن داشته که فنه قبلا منیجره یه گروه خاننده ی دیگه بوده چون برای یکی از اعضای اون گروه اتفاقی افتاده از چشم این می بینن برای همین بیکارو ناراحت و افسرده س یه روز تو خیابون همون پسر ایدله که رمبراری تو بدنشه میاد بهش سی دی اهنگشونو میده و میگه “ من اسمم کسیه که دیگرانو شفا میده ، قوی باش “
این همون دختره س که گفتم منیجره
بعد دختره از اون موقع فن این پسره میشه و از افسردگی و اینا در میاد ، الان چون ایدلش تو وضعیت بحرانیه میاد به کمپانی اونا و میشه منیجر گروهشون ، اینجوری اینا بهم نزدیک میشن رمبراری بهش میگه که کیه ولی دختره باور نمیکنه بعد اتفاقی درحال استفاده از قدرتهاش می بینتشو باور میکنه ، خلاصه اینا کم کم عاشق هم میشن . شیطان از اینور درصدده رمبراری رو بکشه معلوم نی چه کینه ای ازش داره .
اقای شیطان
بعد اونور قضیه ام یه فرقه ای ایجاد شده که ایدلا میرن عضوش میشن تا عضو اون فرقه میشن یهو میترکونن و معروف میشن و اینا ، رمبراری میخاد تو این فرقه رسوخ کنه چون این فرقه هه داره از اسم خدای این استفاده میکنه ، درحالیکه طفلک از ایمان کورکورانه و صادقانه ی زیادیش حقیقت رو ندیده ، خداهه خودش عوضیه درجه یک و با شیطان دست به یکی ، چون قدرتهای خداگونه ش کم شده و چون قبلنا نیمی از روحشو که قدرتهای خدایی داره داده بوده به رمبراری ، حالا میخاد اونو توسط شیطان که اتفاقا اونم داره بازی میده ، بکشتش تا به قدرتهاش برسه ، رمبراری طفلی یه عمر سر قبرخالی گریه میکرده 🤣 و از سمت خداش خیانت می بینه و ناراحت میشه و اینا ولی خودشو نمیبازه و خدارو تحویل خدای مرگ میده و میره به عشقش میرسه .😄🌸💜
~
خدا ایکبیریه
راستش خیلی اب بود ... ولی خیلی کیوت و سافت و مهربون بود رمبراری ، طرز حرف زدن پسره خیلی قشنگ و ملایمه، یه داستانی میخوندم یه جمله ی قشنگ راجبه این حرف زدن معشوق ، داشت : “حرف زدنش اکنده ی از دلپذیری شکننده بود “ دقیقا همینجوری بود خیلی دلپذیره حرف زدنش مخصوصا وقتی تاریخی حرف میزد 😅 کیوت دلپذیر عشق بود خلاصه . خیلی نقششو دوس داشتم . این قضیه خدابودنشونم بامزه بود ، خدایی رو اینجوری معنی کرده بود که اون کسی خداعه که از حمایت بنده هاش برخوردار باشه اگه حمایت و عشق اونارو از دست بده دیگه خدا نی . 🤪😄
قسمت اخرشو خیلی اب بستن مخصوصا تیکه ی اخرش تماما سرهم بندی بود ، ولی اصلا برام مهم نبود ،روند و داستانشو دوس داشتم . بعضی موقعهاهم باید سریالای ساده دید .😄🌿🌸
برای یه بار دیدن می ارزه به نظرم مخصوصا که بازیگرشم خیلی خوب بود .
ولی خب از این لحاظ که وضعیت ایدلهای شکست خورده یا ناموفق یا وقتی که معروف میشن از اب خوردنشونم ایراد میگیرن رو خوب نشون داده بود ، از طرفی یه جمله ی خیلی حقیقت داشت که من خودم بهش ایمان داشتم خیلی دوس داشتم تو سریالاشونم بهش اشاره میکنن چون واقعا همینجوریه ،فک کنم قبلانم تو یه پستی نوشته بودمش بازم میگم اینجا :
دختره و رمبراری رفته بودن کلیسا دختره داشت دعا میکرد هرکی به خدای خودش ، بعد رمبراری نمیتوست از قدرتهاش استفاده بکنه و دیگرانو شفا بده برای همین ناررحت بود ، دقیق یادم نی قضیه چی بود ، بعد دختره بهش گفت اگه ایدل موفقی بشی و فنت بشن مردم ،میتونی دیگرانو شفا بدی ، یه عالم ادم هست که بعد از گذروندن یه روز سخت و ناراحت کننده فقط با نگاه کردن به عکس یا ویدعو ایدلی که دوس دارن ناراحتی و سختی روزشون ناپدید میشه ، اینجوری نیرو میگیرن و میتونن ادامه بدن . ~
به نظر منم دقیقا این حرف برای همه ی فنها صدق میکنه . من وقتی اهنگ یا سریال میبینم یا یه ویدعو کوتاه از اوپاهام کلی ذوق میکنم و حالم عوض میشه . سختی زندگی برام قابل تحمل میشه . اتفاقا این یه مساله ی ثابت شده ی علمیه که روش تحقیقاتم انجام شده . و اتفاقا تو کتابی که دارم این روزا میخونم یه جمله ی خفن بود که الان میگمش ، و بعد از خوندن اون با خودم گفتم اااا نگا من این همه مدت داشتم اینکارو میکردم پس ، و ینی من این مدت اینو به صورت غیرمستقیم میدونستم و اصلا این کار یه کار روانشناسه س . خدایا من چقد دانام 🤣
میگفت که :
چطور است صرفا دردهایی را که نمیتوانیم از دستشان خلاص شویم به چیز دیگری تبدیل کنیم !؟میتوانیم بنویسیم ، بازی کنیم ، مطالعهکنیم ، اشپزی کنیم ، شعر بنویسیم ، بداهه گویی کنیم ، درباره ی کسب و کاری جدید رویا بپردازیم . صدها کار میتوانیم انجام دهیم . واینکه خوب یا خاص انجامشان دهیم اهمیتی ندارد . حتی نیازی نیست خودمان هنر خلق کنیم . غرق کردن خود در خلاقیت ، از طریقکنسرت موزهای هنری و رسانه های دیگر با رضایت از زندگی و سلامت بیشتر و اضطراب و افسردگی کمتر همبستگی دارد . اقدامساده ی تماشای اثار هنری زیبا باعث افزایش فعالیت در مراکز پاداش لذت در مغز میشود . این حس تاحد زیادی مث عاشق شدن است. پس بیایید هردردی را که نمیتوانید از ان خلاص شوید به پیشکشی خلاقانه تبدیل کنید .~ کتاب “ تلخ و شیرین “
پس ما “خودم ینی ” مدتهاس داریم درد رو به چیز دیگه ای تبدیل میکنیم ! با سریال دیدن ، با اهنگ گوش دادن و دراخر با یادگرفتن زبان جدید قشنگم کره ای .زیبا نیست !؟
خلاصه که اگه از این دید نگا کنین همچینم بد نبود سریالش تامل برانگیزم بود . 😌☘️☀️🙂