ماجرای نیمروز ببینین . به ماجراهای این 12 روزه خیلی شبیهه . همچنین از خون جوانان وطن لاله دمیده با صدای علیرضا قربانی هم اخرش گوش بدین .
ماجرای نیمروز ببینین . به ماجراهای این 12 روزه خیلی شبیهه . همچنین از خون جوانان وطن لاله دمیده با صدای علیرضا قربانی هم اخرش گوش بدین .
برای سومین بار سریال کره ای روباه نه دم هر دو فصل رو نگاه کردم و درونم پر از شادی و شعف و هیجان شد . انقد این سریال همه چیش قشنگه . عشق روباه به جی آ ، عشق برادرانه شون . دوستی هاشون . شینجو . همه چی سریال 완벽해 .
پر از لذته این سریال . هی هم یادم می افته یه سری از صحنه هاش هی خود به خود می خندم . سریال این چنینی برام کم پیش میاد . یادم نمیاد قبلی یا بعدیش چی بوده . ولی شاید این اولیش بوده .
به نظرم بهترین بازی لی دونگ ووک تو این سریال بود . همه ی اکتاش جذاب بود .
کانگ چال ، ایموگیهه که بعد از هزارسال تهذیب بالاخره میخاسته تبدیل به اژدها بشه ولی چون یه انسان دیدتش اون سقوط میکنه ، به خاطر همین با انسان ها دشمن میشه و برای دهاتی که توش سقوط کرده بدشانسی و اینا میاره . یه شمن معروف و قدرتمند با نوه اش که اونم تو خونش دیدن روح و ایموگی و اینا ، تو اون دهاتن . اون معلوم نیست چرا همش با این دختره که می بینتش که اسمش یوری یا یاریه ، چپ می افته .سالها میگذره و مادربزرگ یاری تو یه جن گیری و اجرای ایینی مراسمی می افته تو دریا و میمیره . از اون به بعد یاری میره به کار عینک سازی مشغول میشه تا امرار معاش کنه . درواقع راستشو بخاین اولش نشون داد که ایموگی به چشم یاری وقتی که نوزاد بوده اومده و چون یاری اونو دیده ایموگی سقوط کرده و برا همین ایموگی باهاش دشمنه و هی خودشو اطرافیانشو اذیت میکنه . ولی بعدش داستان عوض شد . نمیدونم حالا من یادم نمیاد یا واقعا اینطور بوده که میگم . درهرحال .
حالا یه نیمه اشراف زاده ای هست به اسم یون گاپ که نقششو یوک سونگجه 💚سریال کره ای قاشق طلایی 💚بازی میکنه . اون امتحان دولتی داده و از دهات رفته پایتخت و الانم پیش چونا ارج و قربی داره .اون بچگیش از یاری خوشش می اومده . چندوقتی که تو قصر اتفاقای عجیبی می افته و یون گاپ به چونا گفته که دختری میشناسه که مادربزرگش شمن بوده و اون میتونه مشکل رو حل کنه . برا همین بعد سالها برمیگرده دهات و از یاری میخاد که باهاش بیاد قصر تا برای چونا عینک بسازه . انگار تو پایتخت دیگه عینک سازی نیستش 😬😄یاری هم که از یون گاپ ناری خوشش میاد قبول میکنه باهاش بره قصر . منتها یون گاپ به یاری نمیگه که داره یاری رو برای کار دیگه ای میبره قصر و اتفاقات عجیبی افتاده . یجورایی گولش میزنه . کانگ چال هم باهاشون همراه میشه تا نذاره که اینا برن پایتخت حالا دلیلش یادم نیست که چرا کانگ چال نمیخاست بره پایتخت . مدتی تو جنگل دور خودشون میچرخن و بعدش یه سری اشرار که دست نشانده ی یه وزیری که مخالف یون گاپ تو قصر هستش ، به یون گاپ حمله و میکشنش . کانگ چال هم از فرصت استفاده و میره تو بدن یون گاپ و بدنشو تسخیر میکنه . ولی بعدها که میخاد بیاد بیرون نمیتونه . بعدشم قضیه رو یاری متوجه میشه و خلاصه باهم به قصر میرن و به حضور چونا میرسن اینا . و کم کم متوجه این میشن که یه روح کینه ای قدرتمند تو قصر وجود داره که ولیعهد بچه رو تسخیر کرده . و مشغول این کارا میشن . از اونورم روح یون گاپ توسط اون روح قدرتمند بلعیده میشه و دیگه ازش اثری نی . بعدش یاری که فک میکرده مادربزرگشو کانگ چال کشته ، کینه اش نسبت به کانگ چال رو میذاره کنار و باهم متحد و بعدم علاقمند میشن و ته تهش هم ازدواج میکنن .
عرض کنم که تا قسمت ده رابطه ی کانگ چال و یاری و چونا خیلی باحال و بامزه و خنده دار و دیدنی بود . ولی قضیه روحه و این کینه ی مسخره ش رو خیلی طولش داده بودن و دیگه از حوصلم خارج شده بود . درواقع 16 تا برای سریال زیادی بود . مخصوصا اینکه ماجرای سریال فقط رو همین روحه معطوف بود . اخه مسخره نیست که یه سری ادم رعیت حالا به هردلیلی توسط یاغی های مهاجم کشته بشن بعد بیان از امپراطور کینه بگیرن که تقصیر توعه و هی بخان بیان بگن تو باید از ما عذرهاهی کنی راستش این مساله عذرخاهی تو همچین وضعیتی اولا خیلی کسخلیه و درثانی اخه کدوم امپراطور میاد برای اشتباه اجدادش جلوی اون همه رعیت زانو میزنه و عذرخاهی میکنه ؟ خیلی مسخره و غیرمنطقی بود . نویسنده ها مالیخوییا زدن . بابا ارج و قرب چونا رو نیارین پایین دیگه . چه وضعشه . تاریخی میسازین درست حسابی بسازین . اونم از اون سریال مسخره ی تاریخیشون که لی بانگ وون رو زن باز و سست عنصر و عقده ای نشون دادن . واقعا نمیدونم چی بگم .
سریال فقط تا قسمت 10 برام لذت بخش بود بعدش اب شد .
پراتون میریزه اگه بگم که شخصیت منفی و طرح ریز همه ی این قتلا و نقشه ها کی بوده . طولش نمیدم . کسی نیست جز : چو یانگ وو . معرف حضورتون در این سریالا :
💟سریال کره ای کد تروما 💟سریال کره ای بانو اوک The Tale of Lady Ok💟
چرا اینکارارو کردش و ملتو به جون هم انداخت ؟! چون باباش ازش نپرسیده بود تو میخای بیای کمپانی رو بچرخونی ؟ میخاست پسرش دادستان درستکار باشه . اینطوری شد که نقشه کشید تا همه چیو به نام خودش کنه و بشه رییس .
سو جی ساب در نقش نام گی جون ، یه گنگستره که برای یه سری ادمای کله کنده کار میکرده . سر یه حادثه ای ، اونو با بردین تاندون پاش مجازات میکنن و اون الان تو جنگلا زندگی میکنه . 😁😄🤦♀️ با کشته شدن برادرش که تو همون دم و دستگاه یه کاره ایه ، گی جون دوباره به دنیای بزن بزن و بکش بکش برمیگرده تا مصببین قتل برادرش رو مجازات کنه . این بین متوجه رازهای دیگه ای و همچنین اینکه قاتل واقعی و نقشه کش واقعی کی هست میشه ، ولی اینا هیچ کدوم براش اهمیت نداره . خون جلو چشماشو گرفته و تنها چیزی که براش مهمه اینکه قاتل برادرشو بکشه .
در کل سریال بدی نبود ولی یخورده هم داستان معمولی داشت . خشونش رو زیاد نشون میداد مثلا چمیدونم چاقو میزدن و اینا دست قطع میکردن اینارو همرو نشون میداد .
سریال 54 قسمتی خواهران زنده اند언니가 살아있다 این یه سریال بلند با سه چهارتا خانواده س که زندگیشون با یه تصادف در هم تنیده میشه .
...
اینجوری که ،
کیم تل هی دختریه که تو امریکا تو ارایشگاه کار میکنه ، اون تصادفا باعث مرگ یه دختر پولدار میشه که داشت بهش زور میگفت ، از قضا یکی این واقعه رو می بینه و ازش یه عالم پول میخاد . اون به ناپدریش زنگ میزنه تا پولو جور کنه . میاد کره و وقتی می بینه ناپدریه پول نداره ، میره ببینه اون پسری که این سلیطه رو دوس داره ازش بهش چیزی میرسه یا نه . پسره کیه ؟ اوپای ساده و بدبخت من ، لی جی هون معرف حضورتون در سریال های : 💚 سریال کره ای رودخانه ای که ماه در ان طلوع کرد 💚💟 سریال کره ای هتل بزرگ درخشان 💟🍀سریال کره ای اسپانسر sponsor2022 🍀 سریال کره ای شام دوستانه dinner mate 🍀
لی جی هون علاقمند به گل و گیاه و ایناس ، اون از وزارت کارافرینی وام گرفته تا یه گلی که تو کره نیست رو پرورش بده و داره 5 ساله که رو این پروژه کار میکنه . و کارش بالاخره داره ثمره میده که دوست دختر سلیطه اش از قضیه باخبر میشه و دست رنج اوپا که همانا تحقیقاتشه میبره می فروشه به یه کمپانی بزرگ لوازم ارایشی ، وقتی داشته اینارو می برده توی راه ترافیک و ماشین اتش نشانی و امبولانس و پلیس و اینا بودش ، به صورت موازی ، کانگ هاری دختری که با خاهرش زندگی میکرده و الان شانسا یه پسر خوب و وکیل اومده گرفتتش ، عروسیش بوده ، از قضا پسره دوست اوپاس ، و ماشین باربری اوپارو به عنوان ماشین عروس سوار شدن ، از اون طرف ، کمپانی بزرگه که گفتم از تحقیقات اوپا باخبر شدن و میخان تحقیقات اینو بدزدن ، چون اوپا بهشون نمی فروشه ، میان ماشین اوپا رو دست کاری میکنن ، اینطوری میشه که عروس و داماد که سوار ماشین بودن تصادف میکنن و داماد خوب الان تو ماشین امبولانسیه که تو ترافیک گیر کرده ، کیم تل هی که می بینه ناپدریش که اونم یه ادم بی دست و پاعه گاز نمیده از ماشین اتش نشانی بزنه جلو میره می شینه پشت فرمون و گاز میده و اینا ،خلاصه باعث تصادف با ماشین اتش نشانی میشه و یه عالم ماشین و ادم بهم برخورد میکنن . ماشین امبولانس هم واژگون میشه و دست اخر داماد بدبخت میمیره و کانگ هاری عروس زنده می مونه . سلیطه خانوم بی توجه به تصادف می دود 😁 میره تا دفتری که دزدیده رو بده به کمپانی کله گندهه ، اینطوری باهاشون قرارداد می بنده و زندگیش از این رو به اون رو میشه .
اوپا که بعد از عزاداری برای دوستش فارق میشه یاد دوست دختر شفته ی سلیطه ش می افته و میره خونه و می بینه ای داد جاتره و بچه نی . ولی انقد ساده س متوجه نمیشه که دوس دختره ممکنه دزد باشه ، میره تو جشن رونمایی از محصول جدید کمپانیه که با دست رنج این تولید شده بوده ، داد و بیداد ولی نمیتونه کار رو به جایی برسونه .
حالا اتش نشانی داشته کجا می رفته ؟ خونه زنی به اسم کیم اون هیون که اتیش گرفته بوده و بچه اش توش گیر کرده بود . چرا اتیش گرفته بوده بابای حروم زاده ش که با کونش بازی میکرد شمع روشن کرده و عروسک بچه افتاده رو شمع و اتیش و اینا ، بابای حروم زاده ش خبرنگاره و با دختر رییس کمپانی لوازم ارایشیه که گفتم ، رابطه داره . مردک عوضی . خلاصه اتش نشانی تو تصادف میمونه و نمیرسه واینجوری بچه ی کیم اون هیون میمیره بعدها متوجه میشه که شوهرش باعث اتیش سوزی شده بوده و همون موقع داشته با اون یکی زنه لاس میزده مردک کثافت اشغال .
پلیس هم داشته میرفته خونه ی یه بازیگری که یه استاکر مدتها مزاحمش بوده و دست اخر باعث مرگ مادر بازیگر میشه . اینا همگی تو ایستگاه پلیس باهم اشنا میشن و میخان دنبال مصبب حادثه بگردن . و کلی داستان دیگه این وسطا وجود داشتش .
عرض کنم که خییلی حرص در بیار بود کمی تا قسمتی اب بود و خانواده ی کمپانی بزرگه یجوری بودن عجیب بود اصن بی دلیل یه زنی رو نگه داشته بودن کنارشون که فتنه ی عالم بود و همه ی گوه ها زیر سرش بود تو خانواده و با اون سلیطه کیم تل هی هم همدست میشه و اصلا نمیدونین می ذاشتی این دوتا زن کل کره رو می خوردن بازم کمشون بود .
بد نبود برای سرگرمی .
چرا او سو جه ؟! Why Her 왜 오수재인가
سو جه از اموزشگاه وکالت فارغ التحصیل شده ، ینی دانشگاه نرفته . مث فنی حرفه ای ، اون وکیل تسخیری یه پسر 18 ساله میشه که به جرم تجاوز و کشتن خاهر ناتنی ش دستگیر شده . همه ی شواهد ساختگی هستن و دارن به کیم دونگ گو ی 18 ساله اشاره میکنن. هیچکس بهش اعتماد نداره و اون همه ی امیدشو از دست داده ، سوجه ی جوان که تازه وکیل شده تصمیم میگیره به عنوان وکیل ، به موکلش اعتماد کنه ، کلی دوندگی میکنه تا بتونه بی گناهی پسر رو ثابت کنه ولی در اخر به خاطر اینکه خانواده ی داغون خودش تو یه جرمی دستگیر شدن زیاد اصرار به شواهد دیگه که بررسی نشده نمیکنه و دادگاه رو می بازه . کیم دونگ گو به 10 سال زندان متهم میشه ولی یه سال بعد یهو میان میگن قاتل اصلی پرونده پیدا شده و اون ازاد میشه . میره اسمشو عوض میکنه و با کار و تلاش و با دوتا از دوستاش که تو زندان باهاشون اشنا شده رستوران میزنن ، با اینحال اون هنوز نتونسته بی عدالتی که در حقش شده رو فراموش کنه از طرفی میخاد قاتل واقعی خاهر ناتنی ش رو پیدا کنه . برای همین هنوز هم میترسه که فاش شه که اون قبلا کی بوده و از طرفی میخاد دنبال این قضیه رو هم بگیره و یجورایی تو گذشت هم گیر کرده . اون به سوجه هم علاقمنده .
سوجه با بستن این پرونده میتونه بره به شرکت بزرگ همسو و همسو بهش کمک میکنه تا رشد کنه و معروف شه . حالا با رشد و معروف شدنش باعث شده که رودر روی همسو در بیاد نه زیردستش ، برا همین همسو در تلاشه تا هر انگی بهش بزنه تا بتونه اونو پایین بکشه یا که رامش کنه .
یه سری داستان های زیادی پیش میاد بعد این وسط هم داستان عشقی سو جه و کیم دونگ گو هم هست که به نظرم اضافی بود .
شاید منظور از عنوان اینکه چرا او سو جه این کارارو کرد ؟ یا شاید منظورش چیز دیگه ای بود درهرحال سریال راجبه وکیل او سو جه اس ، با بازی سا هیو جین ، بازیش واقعا فوق العاده بود طرز صحبت کردنش طرز بیان کلمات و نگاه کردنش خیلی خاصو عالی بود . تلفظش محشر بود . خیلی قشنگ میگفت : 양아치 .
ولی خب داستان سریال به قول خودش 별로 بود زیاد باحال نبود . خیلی کند میگذشت . یهو تند میشد و ادم خوشش می اومد بعد باز کند میشد . لقمه رو دور سرش پیچونده بود . زیاد رو شخصیت سو جه و کارای شرکت زوم کرده بود . یخورده متراکم بود . پخش و پلا بود . ولی درکل بد نبود . قابل دیدن بود . چون بازیگرای خیلی خوبی داشت که این ضعفارو می پوشوند . بازیگری مث همسو " همسو ی جومونگ "که رییس یه شرکت وکالتی بزرگ و معروف بود و گندای کله گنده ها رو با دور زدن های کاملا قانونی می پوشوند . بازیش خیلی عالیه ولی کاراکتر به شدت کثافت و اشغالی داشت . 😄😬 و خیلیای دیگه از جمله سا هیو جین 🎄سریال کره ای صندوق گونگ یو 트렁크 🎄 . خلاصه هیچی دیگه همین .
سریال کره ای روزمرگی رزیدنت ها Resident Playbook
راجبه او یی یانگ هه که خانواده اش ورشسکت شدن و اون همچنان مث پولدارا خرج میکنه برای همین کلی قرض بالا اورده ، اون رزیدنت سال دوم ؟! بوده ولی به علتی استعفا داده و الان بیکاره . برادرشوهر خاهرشم رزیدنت سال 4عه و تو بیمارستانشون رزیدنت استخدام میکنن ، اون با زور خاهرش میره اون بیمارستان رزیدنت بخش زنان و زایمان میشه ، داستان در کل روی کارهای بخش زنان و زایمان سختی های رزیدنت ها و دکتر شدن و بی خوابی ها و این بین با تمام سختی همکاری و همدلی و دوستی بین رزیدنت های سال اول و سونبه شون کو دو وون که رزیدنت سال 4 هسته " همون برادر شوهره " . و همچنین استادا که هر کدوم خوبی و بدی های خودشون رو دارن و به هرشکلی میخان به دانشجوها درس یاد بدن حالا یکی با داد و بیداد یکی با خنده و درک بالا و یکی با سختگیری ولی همراه با دلسوزی .
او یی یانگ و خاهر و شوهر خاهر و برادر شوهره همگی تو یه خونه زندگی میکنن . فاصله سنی خاهرش با خودش تقریبا خیلی زیاده . باباشونو اصلا نشون نمیده مثلا بوسانه و مامانشون هم مرده . خاهرش بچه دار نمیشه ، راستش زیاد از شخصیت خاهرش خوشم نیومد همش به همه زور میگفت که برین کار کنین خب چرا خودت از کارت که خوب بوده اومدی بیرون ، حالا حامله نمیشی که نمیشی مگه نمیگی کلی قرض داری و اینا بچه رو میخای واسه کجات هی الکی میرفت ازمایش و اینا که بچه دار شه . قیافه ش مث روح بود اجومای شلخته . از این که بگذرم ، تقریبا خانواده ی متعادل و نرمالی بودن . او یی یانگ به برادر شوهره چشم داره و بهش علاقمند میشه و بعدش سونبه هم بالاخره وا میده و اینا شروع میکنن به قرار گذاشتن .
او یی یانگ درکل خیلی اویزون و همش خابالو و بی انگیزه بودش . تو بیمارستان قبلی وقتی دیده یکی از دکترا داشته پرستار رو دستمالی میکرده دست دکتر رو گاز گرفته و قبل اینکه بره کمیته انظباطی و اینا رفته استعفا داده . ولی کم کم به کارش علاقمند میشه ، همچنین اینکه استعداد دکتری رو داره از خون کم میترسه تو موقعیت های حساس خودشو می تونه جمع کنه و خوب بخیه میزنه و دستای سریعی داره همینا باعث میشه که استادا ازش خوششون بیاد . از قسمت های 7.8 به بعد کاراکترش بهتر میشه مخصوصا اینکه رابطه ی عشقیش که شروع شده بود خیلی گوگولی و قند بودن . کاش رابطه شونو بیشتر نشون میداد . حیف خیلی کم بود . خیلی عسل بود سونبه هه .
یکی از استاداشون خیلی خوب بود من به شخصه واسه همچین استادی حاضرم روزها و شبها شیفت برم . بقیه ی رزیدنت های سال یک هم هرکدوم بامزگی های خودشونو داشتن مخصوصا اوم جه ایل که اول خاننده بوده بعد اومده بود دکتر بشه . خیلی شخصیت خوبی داشت .
از قند بودن کو دو وون هرچقد بگم کم گفتم . خیلی اقا بود خیلی جیگر بود . بهمم می اومدن با او یی یانگ .
سریال تازه میخاست جون بگیره با شروع رابطه ی عاشقانه ی اینا که حیف تموم شد . فقط یه بدیش همین خاهر رو مخ یی یانگ بود و اصرار بیهوده ش برای بچه دار شدن .
اولش فک میکردم زیاد باحال نی ولی وقتی با سریال و اتفاقاش پیش میری جذاب میشه .
سریال قشنگی بود . از اینا که به یادش می افتی کلی میخندی . از هرکدوم یه خاطره دارم . همه ی بازیگرا خیلی خوبو طبیعی بودن رابطه هاشون خیلی قشنگ و دیدنی بود . واقعا لذت بردم . دیگه نمیدونم چجوری بگم که برین اینو ببینین . 😄
چی بگم والا 7 قسمتش که اب بود تا حدودی ، همش در حال ثابت کردن اینکه هونگ رانگ : هون نان ، هست یا نه اونم نه به پدر مادرش بلکه به خاهرش بود . سیریش بود
انقد خاهرشا . اصلا از نقش جو بو اه اینجا خوشم نیومد . داستان اصلی هم که دزدیدن بچه ها و نقاشی کردن رو بدنشون توسط شاهزاده بود که از همون اول تابلو بود . بعدش اون یارو که بچهارو می دزدید هم شبیه اون ادم خواره تو 🌺سریال ژاپنی گانیبال 🌺 بود . بعدش یهویی کانسپت عشق خاهر برادری و ثابت کردن اینکه من برادرتم یا نه عوض شد تبدیل شد به عشق ، یهویی کیس و اینا . اصلا نچسبید . داستان شکنجه بچها که غم انگیز بود . اینکه سالها شکنجه شده بوده رو بدنش نقاشی کردن و اینا به کنار اینکه این زخم ها هیچ وقت از یادش نمیره از اونم بدتره . همون بهتر که اخرش مرد . طفلک خیلی زجر کشیده بود . اینکه هونگ رانگ واقعی سالها تو همون خونه مرده و دفن شده بود در حالیکه مادره و خاهره این همه سال دنبالش بودن و منتظرش هم خیلی غم انگیز بود . مامانه هر عفریته ای بودش برده ها حقشون بوده که بلا سرشون می اومده . میگن نونو از گدا بگیر بده به شاه همینه دیگه تا به روشون میخندی سریع خودشونو گم میکنن . طفلک اخرش دیوونه شد . اینجاشم که اخرش همون شمن حروم زاده ای که بچه اشو انداخته بود تو چاه داشت ازش مراقبت میکرد هم مسخره بود . سریال هول هولکی بود احساس میکنم . حیف جانگ اوک 😭 هیچی 💚سریال کره ای کیمیاگر روح فصل یک 💚 نمیشه . واقعا تک بود گرچه فصل دو رو ریدن . 🤦♀️😫این همه منتظرش بودم ناامید کننده بود .
راستش احساس میکنم که در حق این سریال کم لطفی کردمو متن خوبی براش ننوشتم ولی فعلا چون حسش نی به همین بسنده میکنم که فیلمنامه کشش اینو داشت که یه سریال توپ بشه همچنین بازی بیست جانگ اوک ، ولی متاسفانه انقد درهم و گنگ و خسته کننده و کند میگذشت همه چی و حتی لاولاین یهویی شون مزه شو پروند .
راجبه یه پلیس به نام اگاواعه که با خانوادش به یه دهکده ی کوچیک انتقالی گرفته . اون پلیس توانایی تو توکیو بوده ولی سر یه پرونده ای که یه متجاوز کودکان ، دخترشو رو گروگان گرفته بوده ، متجاوز رو میکشه و دخترش یه سری بیماری هایی پیدا میکنه از اینا که لال مونی میگیرن فقط خیره میشن مدل ژاپنی طور 🙄😂 دخترش کسخل بود خدایی . خلاصه اگاوا به این خیال که برن دهکده حال دخترش تو طبیعت و اینا خوب میشه " حالا انگار توکیو کم طبیعت داره " میرن اونجا و از قضا اون دهکده از شهرم بدتر بودش . این دهکده یه دهکده ی عجیب و خلوت و مرموزه . همون ابتدای ورودش یه خیل ادم میان با اسلحه و اینا که یکی تو کوه مرده بیا بریم . میره اونجا متوجه میشه که کسی که مرده به گفته ی اهالی توسط خرس خورده شده ولی جای دندونای انسان رو بدن به جا مونده وجود داره . خلاصه کم کم موارد عجیب غریبی رخ میده . و اگاوا راجبه پلیس قبلی که اونجا بودش تحقیق میکنه و می فهمه که انگار خانواده ی بزرگ گوتو که ریشه دار هستن تو اون دهات ، ادم خوار هستن و از این فرقه ای کسخلان . تحقیق و بزن بزن و تهدید هایی صورت میگیره از سمت خانواده گوتو ، ولی اگاوا از اینایی نیست که عقب بکشه و بترسه همه رو می نشونه سر جاشون و به مقامات گزارش میده و خلاصه کم کم گره های داستان و ادم خوار بودن اینا از کجا نشات گرفته و چطور شده اینجور شده باز میشه و ادم خواره هم میمیره . و دهات روی ارامش به خودش می بینه .
ولی خدایی چه ادمای کسخلی بودن خب از اول قایمککی ادمخوار رو میکشتین خودتونو راحت میکردین دیگه . بعد تازه اخه ادم عاقل وقتی همچون اتفاقایی تو یه جا رخ میده بازم برمیگرده به اونجا ؟ همه چیز که تموم شده بود پلیسه برگشته بود به همون دهات زندگی کنه . عجیبه .
درکل بد نبود . اونقدرا ترسناک نبود بیشتر چندش بود . این سریالو به خاطر بازیگر نقش پلیسه دیدم که تو سریال 🌺سریال ژاپنی پناهنگاه لاین 🌺 بود . جذاب بود به نظرم الان که بیشتر دقت کردم جذابیتش برام فروکش کرد . 😆🤔
پارک جه یونگ یه حروم زاده ی شیبله که از بچگی یه روده ی راست تو شکمش نبوده . اون بخاطر قرض و قوله هاش کلی تو دردسره . یه روز باباش تصادف میکنه و میره بیمارستان ، بعدش میره خونه که به برا باباش لباس ببره ، متوجه میشه که باباش بیمه عمر داره و ضی نعفش این نکبته . نقشه میکشه که باباشو بکشه تا به بیمه دست پیدا کنه . این قتل باعث چندتا قتل زنجیره واره دیگه میشه که کشته شده هاش همگی حروم زاده ان . بد نبود ولی اونقدرام هیجانی نبود . شین مینا تازگی چقد قیافه ش اجومایی شده ها .
سریال داستان زندگی دوتا برادره که یکیشون اوتیسم داره . والدینشون چندسالی هست که مردن و هیروتو برادر بزرگتر که سالم هست ، از دانشگاه توکیو انصراف میده و کارمند شهرداری میشه و از برادرش مراقبت میکنه . میچیکو نقاشه و با سازمان ها یا انتشاراتی ها همکاری غیرمستقیم داره . اون تو یه مرکز مخصوص اوتیسمی ها ، از صب تا عصر نقاشی میکشه و نقاشی هاش هم شناخته شده هستن و برای پوسترها و نمایشگاه ها یا کتاب های بچه ها انتخاب میشه . میچیکو خیلی به حیوانات علاقمنده . حیون موردعلاقه ش شیره . اونا زندگی اروم و روتینی دارن . " که موردعلاقه ی منه مخصوصا اگه تو همچون شهر کوچیک و خوش اب و هوا و قشنگی زندگی میکردم ، کارمند شهرداری بودم و بعد عصرام می اومدم کتاب می خوندم خیلی زندگی هیروتو رو دوس داشتم " گرچه وجود میچیکو یک نوع بار برای زندگی هیروتو شده . اون نمیتونه با دوستاش بیرون بره و دایره ارتباط های کمی داره . نمیتونه به ازدواج فک کنه و تازه مرگ والدینشون و بعدم مراقبت از برادرش باعث شد که نتونه تو توکیو بمونه و فارغ التحصیل شه . زندگی براش خیلی تکراری شده با اینحال همچنان با مهربونی و محبت و صبر داره از برادرش نگه داری میکنه و مواظبشه . و اینجور نیست که اون نارضایتی تو رفتارش نمود باشه . فقط از این وضع خسته و ناراحتی داره . یه روز مث همه ی روزا موقع برگشت از سرکار دوتا برادر با یه پسر بچه ی 5.6 ساله جلوی در خونه شون مواجه میشن . پسر بچه به بهونه ی دستشویی میره تو خونه و بعدم میگه که میخاد اونجا بمونه ، این موضوع اولش باعث ناراحتی تو روتین میچیکو میشه چون اوتیسمی ها با ادمها و وضعیت های غیرعادی و غیرتکراری اولش مشکل دارن . هیروتو به سختی میچیکو رو اروم میکنه و بعدم تصمیم میگیره بره به پلیس خبر پیدا کردن یه بچه رو بده ولی بعدش با نشانه هایی متوجه میشه که این بچه که به گفته خودش اسمش لایونه ، پسر، خاهرناتنیشون که سالها پیش از خونه رفته بوده ، هست . و تو موبایلی که همراه لایون بود هم پیامی میاد مبنی بر اینکه لطفا مواظب بچه باش . هیروتو تصمیم میگیره از بچه نگه داری کنه و وجود یه بچه تو زندگی تکراری شون یه نوع شادی و هیجان و اتمسفر جدیدی رو میاره ، همچنین میچیکو هم با لایون دوست میشه و رفتارش تغییر خاصی میکنه . رفته رفته هیروتو متوجه میشه که زمانی که تنها بودن اونجور که باید به خاسته ها و حرفای میچیکو گوش نکرده بوده و توجه نشون نداده بوده . فقط مواظب این بوده که اسیب نبینه یا از طرف کسی بهش اسیبی نرسه و شکمش سیر باشه و این جور چیزا . مثلا وقتی میچیکو نقاشی اش تو نمایشگاه قرار بود نصب بشه روش نمیشد اینو به هیروتو بگه . حس میکرد نکنه براش زحمتی ایجاد کنه . تو همین اثنا قضیه لایون و اینکه مورد ازار خشونت خانگی بودش و اینکه مادرش گم شده بوده و معلوم نیست کجا هست هم موشکافی میشه .
بعد از کش و قوس نه چندان زیاد ، خیلی خسته کننده و عصاب خورد کن نی این پروسه ، بالاخره خاهرش میتونه از شوهرش که عوضی بوده طلاق بگیره و میاد با برادراش زندگی میکنه اینطوری هیروتو میتونه به خودش فک کنه و اینکه زندگی خودش دقیقا کجا قرار داره و چی میخاد از زندگی ، و یجورایی همه ی این ماجراها خسته ش کرده بود و میتونه نفس راحتی بکشه ، اون تصمیم میگیره دوباره کنکور بده و ادامه تحصیل بده . از طرفی حرفای تو قلبشو و اینکه به خاسته های میچیکو بی توجه بوده و به خاطر وضعیت میچیکو باهاش حرف نمیزده و اینکه اشتباه فک میکرده رو به میچیکو میگه و میچیکو هم درک میکنه و همچنین اون وابستگی به برادرش تو روند سریال کم و کمتر میشه تا جایی که تصمیم میگیره به مشاوره ی مشاورش تو مرکز گوش کنه و زندگی تو یه مرکز شبانه روزی رو برای مستقل شدن انتخاب کنه ، هیروتو وقتی میخاست به توکیو بره به میچیکو گفت اینکه ماداریم از هم جدا میشیم و من میخام جدا زندگی کنم به این معنا نیست که تو رو دوست ندارم یا ازت خسته شدم و اینکه همو فراموش میکنیم ، ما همچنان یه خانواده ایم و این فقط یه جدایی کوتاهه .
سریال قشنگی بود و حسهای عمیقی رو تو بطن ساده اش نشون میداد .
سریال کره ای همسر " زن " خوب
سریال راجبه دادستان لی ته جونه که زندگی خوبو مرفهی داره اون زن و دوتا بچه داره ،ولی یه روز زندگیش با لو رفتن ویدئو سکسش با یه زنی لو میره . با انتشار این ویدئو یه خبر رسوایی سیاسی هم بهش اضافه میشه و قرار حبس بهش بریده میشه تا دادگاه . زنش که خودش وکالت خونده با پارتی یکی از سونبه هاش تو یه دفتر وکالت کار پیدا میکنه و شروع به کار میکنه . اونا 15 سال پیش ازدواج کردن و زنه بعد از ازدواج خاسته خانه دار باشه . برای همین تجربه ی کار نداره .
داستان سریال حول پرونده های زنه و موفقیت روز افزون اون ، و پرونده ی پاپوش سیاسی شوهره اس . زنه با اینکه شوهرش بهش خیانت کرده احساساتی هنوز بهش داره و به خاطر بچه هاش نمیخاد که از شوهرش طلاق بگیره . با اینحال مث قبل هم هیچ وقت نمیشه رابطه شون چون بالاخره مرده خیانت رو کرده بوده هرچقدم فیلم گرفتن ازش و انتشارش کار ادمای کثیف بوده باشه .
با رضایت زنه که با خیانت شوهرش بازم حاضر بود باهاش زندگی کنه ، مرده ازاد میشه تا بتونه پاپوش سیاسی که براش دوختن رو ازادانه حل کنه ، اون موفق میشه تا کسی که با سیاست مدارا زد و بند داشت رو به دادگاه بکشونه و سیاست مدارای کثیف رو هم معرفی کنه ، اینجوری به کارش برمیگرده و بعد از اون هم میخاد وارد سیاست بشه ، تو تمام این مراحل زنه با اینکه دل چرکین بود باهاش همپا بود و تو کنفرانس های مطبوعاتی شرکت میکرد . دراخر هم که همه چی اوکی میشه میخاد طلاق بگیره که مرده میاد و میگه که بدون تو هرگز و اینا و باز باهم مچ میشن .
زنه زرنگ و از خودگذشته بود . اگه همون اول که این اتفاقا افتاد شوهررو ول میکرد شوهره نمی تونست دوباره سرپا شه . شوهره هم خیلی زرنگ و سیاستمدار بود . گرچه یخورده سو استفاده گر بود و از سادگی و مهربونی زنش سواستفاده کرده بود . با اینحال زبون نرم همیشه به کار میاد و اونم اینو خوب بلد بود . بچه هاشم با اینکه این اتفاقا افتاده بود به باباشون اعتماد کردن و دلشون نمیخاست بابا و مامانشون طلاق بگیرن . پسرشون هم خیلی زرنگ بود . وقتی مرده هنوز تو زندان بود نامه های تهدیدامیز بهشون می اومد که اون همرو جمع کرده بود و به مامانش نشون نداده بود بعدم جلوی خونه یه دوربین مخفی گذاشت تا ببینه کیه که داره این کارارو میکنه . اینکارش برای شناسایی دشمن به باباش خیلی کمک کرد .
درکل سریال خوبی بود .
کانگ هه سان ، پسر یه مامورمخفی اطلاعاته ، پدرش 22 ساله که بعد از رفتن به یه ماموریت ناپدید شده . کانگ هه سان رو یکی از همکارای باباش بزرگش کرده ، اون تو دبیرستان مورد ازار و اذیت بچه قلدرا قرار میگیره و دیگه طاقت نمیاره و اونم جوابشونو میده کتک مفصلی بهشون میزنه و همشون اش و لاش میشن ، قیمش که الان دوست باباشه رو صدا میکنن و عذرخاهی و اینا ، ولی کانگ هه سان میگه که کاری نکرده که بخاد عذرخاهی کنه ، واسه همین از دبیرستان اخراج میشه ، اجوشی " دوست باباش " بهش میگه که برای دیپلم گرفتن نیازی نی حتما بره مدرسه میتونه دیپلم معادل بگیره ، از این درس در خانه ها منظور ، بعدها ...، کانگ هه سان هم مث باباش مامور مخفی زبده ای میشه .
بعدشم بهش ماموریت پیدا کردن طلاهای امپراطور فلانی پیش میاد ، که در زمان انقلابشون برای ازادسازی کره به یه شخصی داده بوده و نگو اون شخص خودش وطن فروش و طرفدار ژاپن بوده ، حالا اون طلاها معلوم نی چی شدن ، و شایعه ای هست که میگه اون طلاها یه جاهایی تو مدرسه ای که اون شخص تاسیس کرده ، پنهان شدن . کانگ هه سان به عنوان بچه مدرسه ای وارد مدرسه میشه و ماموریت داره تا طلاها رو پیدا کنه . این ماموریت باعث میشه تا کانگ هه سان دوران مدرسه ی نرمالی که باید تو زمان بچگیش می گذروند رو بتونه تجربه کنه و دوست پیدا کنه و کمی هم بچگی . این بین عشق زندگیش رو هم پیدا میکنه .
کانگ هه سان و تیمشون و با کمک معلم لی سو آ که بعدها متوجه هویت واقعی هه سان میشه ، داستان های بامزه ای خلق میکنن و این بین هم جای مخفی که طلاها پنهان شده رو پیدا میکنن ، تو همون جا جسد تجزیه شده ی بابای کانگ هه سان هم پیدا میشه . با اینحال از طلا خبری نبود .
درواقع 22 سال پیش بابای کانگ هه سان که همین ماموریت رو داشته و به عنوان معلم رفته بوده تو مدرسه طلاها رو پیدا و بعدم میبره خونه ش و مخفی میکنتشون . رییس مدرسه که خودش هم دنبال طلاهایی که باباش " موسس مدرسه و وطن فروشه " پنهان کرده بوده ، بوده ، توسط یه جاسوس از سازمان امنیت ، متوجه هویت واقعی بابای کانگ هه سان میشه و ازش میخاد طلاها رو بهش بده ،ولی اون مقاومت میکنه و زنه هم با تفنگ همون جاسوسه ، بابای هه سان رو زخمی میکنه ، چون همه جا مامور بودش و باباش نمیتونسته فرار کنه میره تو همون مخفی گاه طلاها و همونجا هم میمیره و برا همین کسی از وجود اون بنده خدا تو زیرزمین اطلاعی نداشته .
درکل سریال قشنگ و باحال و بامزه ای بود . هم از لحاظ عشقی خیلی اندازه ی خوبی داشت هم از لحاظ کمدی هم از لحاظ معمایی . مدتها بود سریال درحال پخشی به این خوبی نداشت کره .
سریال کره ای وقتی زندگی بهت نارنگی میده When Life Gives You Tangerines
راجبه زندگی اِسون و کوانگ شیک ، که کوانگ شیک از بچگی عاشق و اویزون اِسون بود و بالاخره هم با مشقت های فراوان بهم میرسن . اِسون زندگی پرفراز و نشیب و بدبختی های زیادی داشت و از طرفی ذهنش پر از رویاهای زیاد و بلندی بود ، از جمله که دوست داشت دانشگاه بره دوست نداشت دست به سیاه سفید بزنه و از اینجور چیزا ولی خب موقعیت زندگی و همچنین تقریبا بی خانواده بودنش باعث شد که نتونه به رویاهاش برسه ، عوضش شانس بهش یه مرد عاشق و همه چی تموم که همه ی فکر و ذکرش اِسون بود ، داد که جای همه ی رویاها و پول و دانشگاه و زندگی اشرافی و غیره رو گرفت و صدبرابر از همه ی اینا همون مرد خوب بهتره . بچه دار میشن پیشرفت میکنن دخترشون رو دانشگاه سئول می فرستن ، پسرشون هم به راه میشه و خلاصه درمورد زندگی و سختی های زندگی و عشق و محبت خانوادگی بود . دخترشو رو زیاد دوس نداشتم ، بی لیاقت بود ، تو همچون خانواده ای با همچون بابا و مامان فوق العاده ای که همه چیشون رو همه چیشون رو علاوه بر محبت بی حد و حثر رو بهش داده بودن بعد مث کسخلا میخاست با یه پسری که مامانش عفریته بود ازدواج کنه چون عقده ی پول و خانواده ی پولدار داشت . حالا خوبه دست به سیاه سفید نزده بود و مث شاهزاده ها بزرگش کرده بودن .احمق . حیف اون بابا و مامان ، همون لیاقتش مادرشوهر عفریته بود تا یه مدت باهاش باشه زجر بکشه تا قدر عافیت بدونه . خلاصه . درکل سریال قشنگی بود . کمی تا قسمتی اب داشت که قابل اغماضه میتونین بزنین جلو .
خب اصن چرا اینا این کارو کردن ؟ اگه طلایی نبوده چرا بابای جانگ هه سانگ رو فرستادن اونجا ؟! چرا کشتنش ؟ کی کشتتش؟ رییس امنیت ملی ؟ ینی اون طلاهارو بالا کشیده ؟ خب پس چرا دوباره هه سانگ رو فرستاده اونجا دنبال طلا ؟ ینی میخاسته خود هه سانگ بره اونجا جنازه ی باباشو پیدا کنه ؟ خب که چی ؟ چرا ؟ اصن چرا طلا رو این همه سال باید نگه داشته باشه طرف خب زودتر اب میکرد دیگه . بعد اخه اگه طلایی هست که برای دولت بوده چرا با یه حکم پانشدن برن مدرسه رو تفتیش کنن طلا رو پیدا کنن به خزانه برگردونن ؟! ینی چی که مامورمخفی می فرستن طلا رو پیدا کنه خب کرد بعدش چی ؟ قایمکی میخان بکشن بیرون ؟ عجیبه ها .
پشت قبلی راجبه دبیرستان مخفی
سریال کره ای خانه ی کامل با بازی سونگ هه کیو و رین :
سونگ هه کیو یه خونه ی لوکس داره کنار دریا ، ولی درواقع فقیره و کار هم نداره . دلش میخاد نویسنده شه ولی استعداد نویسندگی هم نداره . چون زیاد معاشرت نداشته و تخیلش هم زیاد قوی نی . دوتا دوست عوضی و کلاش داره اونا براش یه بلیت چین میدن و می فرستنش چین بدون هیچ پولی . میگن که همه چی با هتله . درحالیکه حتی هتل هم براش رزرو نشده بودش . تو نبودش خونه ش و حساب بانکیشو خالی میکنن . خیلی اب طور و خیلی مسخره و غیرمنطقی . هه کیو تو هواپیما ، رین رو می بینه که یه بازیگر معروفه . توی هتل با دوست رین اشنا میشه و دوست رین براش اتاق میگیره تو هتل . هه کیو بارها زنگ میزنه به دوستاش ولی جواب نمیدن . گشنه و بی پول تو هتل مونده و چاره ای نداره . میره در اتاق رین و الکی میگه که قبلا با دوست رین رابطه ی عاشقانه ی نافرجام داشتن و الان وضعیتش اینه به این بهونه ازش پول میگیره و میتونه برگرده کره . خلاصه برمیگرده و می فهمه که خونه ش فروش رفته و دوستاش ناپدید شدن . بعدش می فهمه که صاحب جدید خونه ، رینه و رین به عنوان خدمتکار قبول میکنه که اون تو خونه بمونه . و دراخرم عاشق هم میشنو اینا . خیلی اب بود و مسخره .
سریال کره ای متل کالیفرنیا Motel California :
خیلی دوس داشتم این سریالو ببینم ولی داستانش و روندش و کاراکتر دختره خیلی غیرقابل تحمل بود و قسمت 4 دراپش کردم .خیلی داستان مزخرفی داشت و کاراکتر دختره اصلا یه ادم بلاتکلیفو کسخلی بود .
سریال منشی پرفکت من یا کشف عشق Love Scout :
راجبه یه پدر مجرده که یه دختره 6.7 ساله داره . اون تو یه شرکت بزرگ کار خوبی داره ، و دارن رو یه پروژه ی جدید کار میکنن ، اما یه روز از مدرسه بهش زنگ میزنن و میگن که دخترش افسردگی داره و اینا و اون پروژه ی جدید رو نصفه ول میکنه و میگه من باید مرخصی یک ساله بگیرم که به دخترم برسم . احمق ! نه به اون شوری شور نه اینکه اینجوری! حد وسط ندارن ! خلاصه این همه کار انجام میده و دخترش خبرش! خوب میشه ولی وقتی برمیگرده به کار ، اونو از اون پروژه میذارن کنار ، خب این یه چیز بدیهیه ! نیست ؟! بعدشم کم کم کرم می ریزنو میندازنش بیرون . یهویی بیکار میشه . اون ادم خیلی مرتب و منظم و خلاصه خییییییییلی پرفکته دیگه عن پرفکتی رو در اورده ، یه روز یکی از اشناهاش اونو به یه رییس سخت گیر که یه شرکت ؟ خصوصی داره معرفی میکنه تا به عنوان منشی اونجا کار کنه . رییسه شرکته هم که هان جی مین بازیش میکنه ، عکسش تو پوستره ، درسته تو کارش خیلی خوبه ولی شخصیت گیجی داره و یکی همش باید حواسش به همه چیش باشه .
خلاصه اینا کم کم عاشق هم میشن و اینا . من دقیقا نفهمیدم کار شرکت این زنه چی بود ، درهرحال چون دکتر یه " منشیه " خیلی پرفکت بود دیگه طاقت دیدنشو نداشتم ، بد نبودا ولی دیگه اخه یه مرد چقد میتونه فرشته باشه عنشو در اورده بود یخورده منفی باش یخورده کاریزمای مردونه یخورده اخمی چیزی چیه هی شل شل . نه دوس نداشتم . 🤣🤣🤣 برا همین حسش نشد ببینم بقیه شو .
هان جی مین ، واقعا بی اغراق یکی از بازیگرایی که همه ی سریالاش شخصیتهای متفاوتی داشته و تو نقش کیوت که تو سریال 🌺نظر پایانی درباره ی سریال کره ای لمس پشت تو 🌺 داشت واقعا خیلی خوشم می اومد ازش . ولی راستش تو نقشای جدی زیاد دوسش ندارم . مخصوصا تو سریال همسر اشنا که با جیسونگ داشت افتضاح وحشی و بیشعور و غیرمنطقی بود .
سریال کره ای ملکه تاجدار؟ ملکه ی تاج گذار هم که قبلا گفتم خیلی کس شر بود و خوشم نیومد ازش . تیزرای قسمتای جدیدشو دیدم ملکه یجوری وایساده انگار پادشاهه . خیلی به خودش غره اس کلا مرده رو حساب نمیکنه میخاد لی بانگ وون کبیر تو مشتش باشه . هه . جلل الخالق چطوری جرات کردن همچین کس شری راجبه لی بانگ وون بسازن ؟! واقعا خیلی بی غیرت شدن که به این سریال هیچی نگفتنا . عجیبه . خلاصه که چرت محضه . من از سریالای تاریخی که تاریخ رو برعکس کنه بدم میاد . و درکل از دیدگاه زن محور ذهلم میره .
سریال اقامت در هانیانگ Check in Hanyang رو هم بعدا یه پست جداگونه ازش میذارم . چون کامل نگاهش کردم . بامزه بود .
سریال کره ای متاسفم دوست دارم با بازی سو جی ساب I'm Sorry, I Love You
این یکی از سریالای معروف سو جی سابه ، این تیپش و همچنین این تیپ و لباس این دختره یه مدت خیلی معروف میشه . همچنین این عکس هم پوزیه که تو برنامه هاشون زیاد برای مسخره بازی انجامش میدن .
سریال راجبه موهیوک " سو جی ساب " که تو استرالیا زندگی میکنه . اون یه خیابون خابه . دزدی و کارای دیگه ی این چنینی میکنه . بچگی هاش به فرزندی قبولش کردن ولی چون از بچگی بچه ی ناسازگاری بوده می ندازش بیرون . اون یه دوس دختر کره ای داره که دوسش داره . دوس دختره میخاد با یه گنسگتر پولدار ازدواج کنه و موهیوک رو هم دعوت میکنه . تو روز عروسی رقیبای گنگستر میان عروسی رو بهم میریزن و شلیک میکنن و موهیوک میره تا از عروس محافظت کنه که یه تیر میخوره تو ملاجش و مدتی بیهوش میشه .میشه جانباز 😄 گلوله تو سرش می مونه و دکترا میگن که اخلاق و رفتارش تغییر میکنه به خاطر گلوله . ترکش دار میشه 🙄😁 .
از طرفی هم شوهر خارجیه بعد از اینکه موهیوک بهوش میاد میخاد بکشتش ، دوس دختره یه عالم پول بهش میده میگه برگرد کره حداقل اونجا بمیری .
تو همین اثنا یه دختری هست به اسم یون چه ، که استایلیست یه خاننده معروفه اون از بچگی با خانندهه بزرگ شده . خانوادگی برای خانواده ی خانندهه کار میکنن . باباش راننده و منیجر مامانه یونه ، یون خاننده اس ، و مامانشم بازیگر معروفی بوده و الانم تو برنامه های متفاوتی شرکت میکنه . یون چه عاشقه یونه و یه دختر افسرده ناراحت گیج اویزون ، اینطوریه . از طرفی یون عاشق یه بازیگر زنیه که اونم از اتفاق دوست یون چه اس . یون چه چشم نداره ببینه عشقش با یکی دیگه اس . اونا برای تور میرن به استرالیا و یون و دختره میخان یه روز بیشتر بمونن باهم قرار بذارن ، به یون چه برمیخوره میگه من زودتر برمیگردم کره ، میره تاکسی بگیره که تاکسیه دزد از اب در میاد ، تو خیابونا مث گیجا پرسه میزنه و اتفاقی با سو جی ساب که الکی خودشو به کره ای و ژاپنی ها و چینی ها اشناییت میده تا ازشون پول بچاپه ، برمیخوره . موهیوک اینبارم از همین در وارد میشه و متوجه میشه یون چه کره ایه . بعدش میبرتش بار و اونجا به یه خارجیه می فروشتش . بعدش پشیمون میشه میره می دزدتش . بعدشم باهم میرن تو خیابون تو کارتون میخابن . 😶
من نمیدونم دختره چرا پاشد رفت با موهیوک تو کارتون خابید ؟ خب میتونست برگرده هتل و به یون بگه که چه اتفاقی افتاده این بهتر از این نیست که با یه ادم عجیب هرچقد هم وطن ، بری یه جای عجیب و تو یه کشور غریب تو خیابون بخابی ؟ اصلا کارش خیلی غیرعقلانی بود . احمقانه بود .
موهیوک که برمیگرده کره ، میره تو این برنامه های پیدا کردن والدین واقعی ایش اون از اونا یه انگشتر داره ، و خاهرشو پیدا میکنه . خاهرش از لحاظ عقلی مشکل داره و یه بچه ام داره . فک میکنم بچهه پسر خودش نبود ، حالا درهرحال بعدش می فهمه که خاهرشو یه مرده بزرگ کرده و اون مرده از والدین واقعیش خبر داره . گویا یارو پیری قبلا خبرنگار بوده . یارو ادرس خونه ی مادرشو میده و اون میره در خونه ی مادرش ،و بعدشم میگه که مامانش اونو گذاشته یتیم خونه و خاهرشم چون میخاسته دنبال مادرش بگرده به این روز افتاده .
مادرش کیه ؟ مادرِ یون . و می بینه که مامانش به خوبی و خوشی و پول و نعمت داره با پسرش زندگی میکنه . یون چه رو هم اونجا می بینه . خلاصه هی میره میاد و رابطه برقرار میشه و متوجه میشه که مامانش اونو رها نکرده بوده ، مادرش با یه مرد متاهل رابطه داشته و حامله میشه و خانواده ی مادرش دوقلوهارو میدن دست راننده ببره بذاره یتیم خونه و میگن که این راز بین ما می مونه . بابای یونجه تا موهیوک و خاهرشو میبینه و انگشتر ها رو متوجه میشه که قضیه چیه و حقیقت رو به موهیوک میگه و میگه که مامانه اصلا از وجود شما خبر نداره فک میکنه شما مردین سر زایمان . یون هم پسر خودش نی به فرزندی قبول کرده . یه سری اتفاقا می افته و متوجه میشن که یون مشکل قلبی داره . مامانه یون هی کولی بازی در میاره دنبال قلب برای پسرشه . بعد موهیوک این جز و ولزای مامانه رو می بینه حسودی میکنه ناراحت میشه و در انتها هم چون خودشم یجورایی مردنی بوده این حقیقت که پسر مامانه هست رو با خودش به گور میبره و چیزی نمیگه بعدش میره موتور سوار میشه تا تصادف کنه و قلبشو بدن به یون تا مامانش خوشال شه . 🤨😐 اخرشم یون چه که عاشق موهیوک شده بود و دلش برای تنهایی و بدبختیش سوخته بود میره سر قبر موهیوک و اونجا سم میخوره خودکشی میکنه . انگار دوره ی چوسانه . 😂🤔
خیلی سریال ابی بود .
سریال ژاپنی ستاره ی من my star
راجبه یه ایدلیه که تو سن زیرسن قانونی بچه دار میشه و دوقلو به دنیا میاره ولی اینو از دنیا مخفی نگه میداره و بچه ها رو قایمکی بزرگ میکنه . بچهاش تناسخ دوتا از فن های همین ایدل هستن و زندگی قبلیشون رو یادشونه . وقتی 7 سالشون بود مادرشون به دست یه فن دیوونه کشته میشه . حالا پسره میخاد دنبال قاتل مامانش بگرده .اون حدس میزنه که قاتل مامانش باباشونه که تاحالا ندیدنش .
زیاد جذاب نبود در کل . من از روی داستانش فک میکردم باید باحال باشه ولی خیلی درهم بود . معلوم نبود پسره رو چه حسابی به اینو اون شک میکرد و میرفت زودی ازمایش دی ان ای میگرفت . اخرشم که فهمید باباهه مرده و دست اخرم رازی که مادره این همه مدت حفظش کرده بود و حتی خودشون و منیجر مامانه رو به راحتی فاش کرد . " همین که اینا بچه های مادره هستن رو " احمق بود درکل خیلی خودشاخ پندار بود فک میکرد خییلی می دونه . خلاصه چندقسمت نگا کردم بقیه شو رو دور تند دیدم .
سریال کره ای روزهای زیبا با بازی لی بیونگ هان
این سریال برا سال 2001عه .خانواده مین چال با بازی لی بیونگ هان ، باباش قبلا زیردست یه مرد دیگه ای از این کارای پرورش خاننده و اینا داشته و حالا مستقل شده . اون یکی مرده یه خاننده ی زن زیردستشه که خیلی معروفه و کلی ترکونده . بابای مین چال میره به عوامل جایزه ی خاننده ی سال رشوه میده تا جایزه ی خاننده ی سال رو بدن به خاننده ای که تو شرکت خودشه . اون مرده یه زن پابه ماه داره که از قضا بابای مین چال قدیم اینو میخاسته . مرده می فهمه که بابای مین چال اینکارو کرده میاد دعوا و اینا و تو دعوا کشته میشه . بابای مین چال هم به یکی از ادماش میگه که یارو رو ببره بذاره تو ماشین و ماشینم اتیش بزنه . اینجوری به راحتی میگن که طرف تصادف کرده و مرده . برای خاننده ی زیردست مرده هم پاپوش مواد درست میکنه و اونم از راه به در میکنه اینطوری تو این صنعت سری تو سرا در میاره و کله گنده میشه . خرج و مخارج زنه اون مرده و پسر تازه به دنیا اومده ش رو هم این به مدت 10 سال میده و وقتی زن خودش میمیره ، ازدواج میکنن و زنه و بچه رو میاره خونه خودش ولی بچه های خودش ینی مین چال و خاهرش از اون زنه و پسره خوششون نمیاد ، بیشتر به این دلیل که فک میکنن وقتی مامانشون مریض بوده باباشون با این زنه بوده و اینم پسر حروم زاده شه . خلاصه سالها با نفرت و کینه کنار هم زندگی میکنن . سون جه همون پسری که باباش کشته شده ، چیزی راجب بابای واقعیش نمیدونه فک میکنه باباش همین مرده اس . به خاست باباش میره دکتری میخونه ، سوگلی باباهه اس . از اون طرف دوتا دختر که تو یتیم خونه ای که بابای مین چال اونجا کمک میکنه هستن که به سن بزرگسالی رسیدن و باید اونجارو ترک کنن . مین چال عاشق یون سان میشه و دختر کوچیکه هم عاشق سون جه میشه . اینا همشون همو اتفاقی می بینن و داستانهای رابطه های اینا و همچنین خانواده ی مین چال و سون جه هم جریان داره . تا قسمت ده قابل تحمل بود ولی بعدش دیگه حوصلم رو سربرد . اتفاق خاصی نمی افتاد . بیشتر به خاطر لی بیونگ هان میخاستم نگاهش کنم. بازیگر نقش یون سان خیلی شیربرنج بود الکی هی فرت و فرت گریه میکرد و خودشو به مظلومی میزد . دقیقا کاراکتری که تو سریال زمستان سوناتا داشت رو هم اینجا داشت .
هیچی دیگه اینطوری .
سریال چینی شکوفایی عشق با بازی ژانگ بین بین
ژانگ بین بین جذاب و به شدت کاریزماتیکه . بهش وانگ دو که خیلی جذابه و پر از ری اکشن رو هم اضافه کنین . حتما سریال خوبیه ، بذا ببینم چیه ، که بله دیدم و انقد اب و بچگانه و مسخره بود که حد نداشت . راستش زیاد سریالای تخیلی این مدلی که جاودانه و اینجور چیزا توش هست خوشم نمیاد . این سریالو به اصرار خاهرم که خیلی غرقش شده بود نگا کردم یه سری صحنه هاش اینور اونور بود ادم فک میکنه با چه سریال جذاب و عاشقانه ی قشنگی طرفه ولی وقتی میبینی انقد خسته کننده و دیالوگ ها و فضا خیلی حوصلمو سر برد خلاصه .
سریال کلمه افتخار صدبرابر از این سریال بهتر بود .
سریال ایرانی ازازیل :
به من ایمان داشته باشین ، همه ی این سریال کره ای ها که بالا گفتم خوب نبودنا ، صدبرابر از این سریال ایرانی مسخره و اب و اشغال بهتر بودن . تمام .
춘화 연애담 سریال کره ای داستان عاشقانه ی چون هوا ، چون هوا یه نوع هنر نقاشی اروتیکه که تو دوره ی چوسان بوده ، در کلمه به معنای گل بهاری هم هست .
نقاش هایی مث کیم هونگ دو و شین یون بوک از نقاشای پیشتاز این ژانر بودن که مفصلا راجبشون تو پست سریال 💚 سریال کره ای نقاش باد ها💚 نوشته بودم .
سریال داستان عاشقانه ی چون هوا ، تو یه شهر تخیلی میگذره که شاهزاده خانومی به اسم هواری داستان های اروتیک و نقاشی های اروتیک مینویسه و میکشه که داستان ها درواقع طعنه ای هستن به وضع سیاسی کشور و رفتار یه سری مردا با زنا و بی عدالتی هایی که به خاطر قانون کشور تو روابط زن و مرد پیش میاد .
هواری سرزنده و کنجکاو و شلوغه . اون با دوستای خودش که همشون از اشراف زاده ها هستن دغدغه های مربوط به سن و موقعیت ازدواج و این جور مسائل رو دارن . دور هم جمع میشن و علاوه بر بحث پیرامون هرچیزی نقاشی و گلدوزی و این کارارو انجام میدن . سریال خیلی خوب به موضوع رابطه ی جنسی پرداخته بود . اون حس ارامش و خیال راحت و ناپدید شدن استرس ها بعد از ازدواج خوب و پیدا کردن یه شریک همفکر و همراه و خوب تو رابطه ها خیلی قشنگ نشون داده شده بود .
درکل سریال قشنگی بود که دیدنش برام لذت بخش بود . گرچه چانی sf9 🍀 سریال کره ای معجزه با بازی پسرای SF9 🍀
اینجا اونچنان نقش پررنگی نداشت ولی بقیه بازیگرا و داستانهایی که تو سریال اتفاق می افتاد خیلی جذاب و ارامش بخش بودن .
سریال کره ای مرد استوایی The Equator Man
سانو و جانگ ایل همکلاسی هستن ، هردو خانواده های نسبتا معمولی به پایین دارن . جانگ ایل باباش کلی قرض داره و نزول خورا دنبالشن ، یه روز میان مدرسه ی جانگ ایل و مزاحمت ایجاد میکنن ، سانو که شخصیت عدالت طلب و بی عدالتی و زورگویی رو نمیتونه تحمل کنه ، میره به کمک جانگ ایل و جای اون کتک میخوره تا اون بتونه بره به امتحانش برسه . اون میگه من که درهرحال زرنگ نیستم این که زرنگه بذا به امتحانش برسه . جانگ ایل هم در عوض این کار میگه من بهت درس یاد میدم تا تو هم خودتو بکشونی بالا و بری دانشگاه و یه چیزی بشی ، جانگ ایل برعکس سانو شخصیت خورده شیشه ای داره ، خودخواهه و مغروره .
بابای سانو سرطان میگیره و میره پیش بابای واقعی سانو و اونو از اینکه یه پسر داره خبردار میکنه ولیکن بابای واقعی سانو یه ادم عوضی و پارانویای دهاتی تازه به دوران رسیده ای و میگه که اون بچه ماله اون نی و ماله دوستشه که با نامزدش بهش خیانت کردن . بیخود و بیجهت با بابای سانو گلاویز میشن و دراخر بابای واقعی بابای ناواقعی رو میکشه . این اتفاق رو بابای جانگ ایل که کارگر بابا واقعیه اس می بینه . بابای واقعیه اسمش جیننو شیکه ،جین نو شیک پیشنهاد پول و امکانات و رفاه به بابای جانگ ایل میده و میگه که پسرشو ساپورت میکنه به شرط اینکه این موضوع بین خودشون دوتا بمونه و جسد رو هم ببره سربه نیست کنه ،بابای جانگ ایل که میبینه خودش پول نداره و تازه یه عالمه قرض داره و از طرفی پسرشم زرنگ و باهوشه تصمیم میگیره پیشنهاد رییس رو قبول کنه . شب که میره تا جسد رو دار بزنه تا خودکشی جلوه بده ، بابای سانو زنده میشه ، یارو میترسه و بعد وسوسه ی پول و مقام و اینا میزنه خودش بابای سانو رو میکشه . فردا سانو و جانگ ایل که دوست شدن میرن دنبال باباش بگردن و تو جنگل باباهرو پیدا میکنن . پلیس و اینا و داستان .
سانو باور نمیکنه که باباش خودکشی کرده باشه برا همین دنبال اینکه ببینه اون روز باباش کجا بوده با کی بوده و مدرک جمع کنه تا پلیس بیشتر تحقیق کنه . یه سری مدارک پیدا میکنه و میخاد بره تا به پلیس تحویل بده که جانگ ایل که متوجه شده که باباش و رییس جین کسایین که بابای سانو رو سربه نیست کردن ، با چوب میزنه تو سر سانو و بعدشم پرتش میکنه تو دریا و میره سئول دانشگاه .
سانو جسدش بالا میاد و یکی دوسال تو کما می مونه . بعدش که بهوش میاد می فهمن در اثر ضربه به سرش کور شده . اون همه چیزو به یاد داره ولی خودشو به فراموشی میزنه .
این بین یه خانواده ی دیگه ای هم هستن که چه سومی و باباشن ، بابای چه سومی از این شمن هاس و خودشم خیلی خوب نقاشی میکشه . این دوخانواده از قبل همو می شناختن . و سانو وقتی بچه های مدرسه سومی رو مسخره میکردن پشتش در اومده بوده .بابای چه سومی شبی که بابای جانگ ایل بابای سانو رو به درخت می بست ، پشت بته ها بوده و این واقعه رو دیده ولی هیچی نگفته . به خاطر پول که دست اخرم نمیتونه پولی به جیب بزنه . خود چه سومی هم روزی که کنار صخره ، جانگ ایل به سانو حمله میکنه و میندازتش تو دریا ، شاهد این ماجرا بوده ولی اونم چیزی نمیگه . چون از جانگ ایل خوشش میاد ولی جانگ ایل عنم حسابش نمیکنه . به قول سانو میگفت جانگ ایل حتی اگه به زمین گرمم بشینه بازم به تو نگاهم نمیندازه . کلا فاز چه سومی معلوم نبود خیلی ادم مزخرفی بود . دختره پتیاره . اون بعدها نقاش میشه و از اون واقعه حمله ی جانگ ایل به سانو نقاشی کشیده . تا به خیال خودش اینجوری جانگ ایل رو تهدید کنه و اونو به سمت خودش بکشونه . ولی این اتفاق نمی افته .
درهرحال زمانیکه سانو بیهوش بودش و به هوش میاد بابای چه سومی و خودش پیشش مونده بودن .
سانو به همراه چه سومی و یه دوست دیگه میرن سئول و سانو اونجا پیش یه دختری که اونم زخم خورده ی کارای رییس جین نوشیکه ، خط بریل یاد میگیره . بعدشم به عنوان ماساژور کاری دست و پا میکنه . بعدها دوست باباش ، همونی که جین نوشیک فک میکنه نامزدش با اون ریخته بوده روهم ، از طریق نامه ای که بابای سانو نوشته بوده متوجه سانو میشه و برمیگرده کره و متوجه اتفاقایی که به سانو گذشته میشه اونو باخودش میبره خارج ، سانو چشماشو عمل میکنه درسم میخونه و به عنوان یه تاجر معدن برمیگرده کره تا هم کار بکنه هم این وسطا انتقامشو از جانگ ایل و باباش و رییس جین نوشیک که نمیدونه کجای این ماجراس بگیره . کم کم تو تحقیقات متوجه حقیقت امر میشه و خلاصه انتقامشو میگیره ، یه زن خوبم پیدا میکنه و تمام .
درکل سریال قشنگی بود . یه سری جاهاش کند بود و یه سری جاهاش خیلی کش می اومد و نزدیک به اب بود ولی جذاب و قشنگ بود .
شخصیت جانگ ایل خیلی عوضی بود و تا لحظه ی اخر که سانو متوجه حقیقت شده بود و حتی وقتی با زبون بهش گفت من میدونم تو منو به کشت زدی و انداختی تو دریا هیچ پشیمونی و عذرخاهیی نشون نمیداد . شخصیت سانو هم پسر خوب و مهربونی بود که هرسری به هرکسی خوبی کرده بود جاش بدی بهش رسیده بود ولی خب احمق بود و خودشو به خاطر ادمای عوضی تو دردسر می نداخت .
اخرش مث همه ی سریالا یخورده اب بندی و مسخره تموم شد مخصوصا اینکه جانگ ایل اخرش دیوونه شده بود و سانو اورده بودش پیش خودش نگه داری میکرد کی دشمنشو میاره پیش خودش . 🤨🙄😂👀
منظور از عنوان سریال هم شخصیت سانو بود که یهو عوض میشد یا مهربون بود یا احمق یا دنبال انتقام بود .
بین سریالای درحال پخش این سریال از همشون باحالتر و قشنگتره .
کانگ هه سانگ ، مامور مخفی سرویس اطلاعاته که برای یه ماموریتی باید در قالب بچه دبیرستانی وارد یه دبیرستان خیلی معروف و قدیمی بشه . داستانش به نظر مسخره میاد ولی وقتی دیدمش نظرم کاملا عوض شد و باز هم به متفاوت سازی کره ای ها ایمان اوردم . کانسپت بچه دبیرستانی شدن خب تکراری و نخ نماس ولی چجوری همون کانسپت میتونه انقد جذاب و دیدنی بشه ؟ باید ببینین تا بفهمین .
سریال کره ای گگدوگی : مکعب های تربچه کیمچی Kimcheed Radish Cubes
حالا اینکه چرا اسمش اینه رو نمیدونم .
این یه سریال سفارشی برای ترویج فرهنگ خانواده و محبت بین خانواده ها و اینجور چیزا بوده .
راجبه سه تا خانواده س با طرز زندگی های متفاوت.
اولین خانواده ، خانواده جانگ هستن ،یه خانواده سنتی هستن،از این خانواده هایی که هرکی ازدواج کنه میاد تو همون خونه یه اتاق بهش میدن زندگی میکنه . اینا با مادروپدر بزرگ همگی باهم زندگی میکنن . پسر اول از زنش طلاق گرفته و دختر 4 ساله رو خودش از نوزادی بزرگ کرده . همه ی کارای خونه هم رو دوش مامانه خانواده س که میشه عروس خانواده . پسر اول تو رادیو کار میکنه ، پسر دوم کاری نداره و پسر سوم هم دبیرستانیه . پدر خانواده هم معلمه .
دومین خانواده ،خانواده لی هستن ، یه پسرشون مرده و عروسشون باهاشون زندگی میکنه و یه دختر هم دارن . پسر اولشون هم با یه دختر از خانواده پولداری ازدواج کرده و مدتیه رفته استرالیا . دختر اون خانواده پولداره ، خانواده ی پارک هستن که مامانش هتل داره و پسرش پارک جه وو هم همون جا مدیره . پسرشون هم وقتی از استرالیا میاد با اینکه وکیله میره منشی دفتر مادرزنش تو هتل میشه .
و سایا با بازی پارک شین هه که قراره خانواده جانگ و پارک رو بهم وصل کنه .
دختر خانواده لی هم با پسر وسطی خانواده جانگ باهم دوستن و بعدها باهم ازدواج میکنن .
تازگی عروس خانواده لی کار پیدا کرده و نویسنده ی رادیو شده . اون با پسر اول خانواده جانگ همکار میشه و اونا از هم خوششون میاد . پدرمادربزرگ پسره اصرار دارن که حالا که دختر خوبی پیدا شده که شرایطش با شرایط نوه شون میخوره هرچه زودتر با هم ازدواج کنن تا اینجوری هم بچه مادر دار بشه هم نوهه از تنهایی و عذب بودن در بیاد .
تو اثنای اشنایی و چراغ سبز نشون دادن بهم ، زن قبلی جانگ دونگ جین ، پیداش میشه و میاد گوینده ی رادیو همون بخش میشه و اینجوری کش مکش و اینجور داستانا به وجود میاد .
داستان اصلی ولی راجبه سایا و اینکه سایا کی هستشه . یه روز پارک جه وو میره کوه و تو کوه حادثه ای پیش میاد و این بیهوش میشه ، سایا که تو معبد قرار راهب بشه ، حدود 23سالشه ، پارک جه وو رو تو کوه می بینه و نجاتش میده . اینجوری جه وو با سایا اشنا میشه . مدتی میگذره و سایا تصمیم میگیره که معبد رو ترک کنه ، راهبه ای که بزرگش کرده بهش اسم پدرشو میگه و اونو راهی میکنه . سایا بدون هیچ اشنایی با شهر و ادمای جورواجور وارد شهر میشه و کار پیدا میکنه ولی پولاشو میدزدن و اون یاد اجوشی که نجاتش داده می افته . به هتلی که ادرسشو از قبل داشت ،میره و میتونه اونجا کار گیر بیاره تو رفت و امدا پاک جه وو کم کم به سایا علاقمند میشه و بعد سایا به اجوشی : پاک جه وو ، میگه که میخاد دنبال باباش بگرده . جه وو از خاهرش میخاد که از جاریش که تو رادیو کار میکنه بخاد که با گفتن اسم پدر سایا دنبال اون بگردن . مدتی میگذره و پدر سایا رو پیدا میکنن که لب گور تو بیمارستانه .
مامانه جانگ دونگ جین که همیشه به برنامه رادیویی پسرش گوش میده اسم پدر سایا رو میشنوه و اونو می شناسه از پسرش میخاد که بهش بگه اون یارو الان کجاست . بهش میگه که پسر کسیه که قدیم تو یه دهاتی بهش کمک کرده بود . مامانه میره به ملاقات بابای سایا و با سایا اونجا اشنا میشه .
بابای سایا میمیره و سایا رو مامانه جانگ دونگ جین میبره خونه خودشون ، تو همین اثنا مامانه می فهمه که سایا دختر خودشه که سالها پیش قبل اینکه ازدواج کنه به دنیا اورده بوده و بهش گفته بودن که سر یه اتفاقی دخترت مرده و اونم به حرف اون کسی که اینو گفته بوده اعتماد کرده و تاحالا فک میکرده که دخترش مرده . از اون طرف مامانه پاک جه وو ، با ازدواج جه وو و سایا و رابطه ی اینا مخالفه وقتیم می فهمه که سایا دختره این زنه س بیشتر مخالفت میکنه .
مامانه قدیم پیش یه زنی زندگی میکرده تو یه دهاتی که اون زنه تو اون دهات پولدار بوده و معروف ، پسر این زنه و مامانه باهم عاشق و معشوق بودن تا زمانی که مامانه پاک جه وون به اون دهات میاد ، خلاصه مامانه حامله میشه درحالیکه مرده با این زن جدیده ازدواج کرده بوده ، زنه چون این خانواده خانواده پولداری بود خودشو چسبونده بوده بهشون ، از اتفاق خود زنه هم حامله بوده ، خلاصه بعد از به دنیا اوردن بچه ، به مادرشوهرش میگه که من بچه ی اون زن رو هم بزرگ میکنم . اینجوری مادرشوهره به مامانه میگه که از اون دهات بره و خیالش راحت باشه خودش بالاسر بچه هست و اینا ، ولی وقتی یه مدتی اونجا رو ترک میکنه متوجه میشه که بچه ش مرده و اینجوری کلا اون دهات رو ترک میکنه و بعدها هم ازدواج میکنه و سرش به زندگی خودش گرم بوده . اون زنه هم مال و اموال اون مادر و پسر رو میکشه بالا و فرار میکنه و پیرزنه میمیره و پسرشم اواره میشه . بعدها جه وو حقیقت رو می فهمه و از مادرش بدش میاد . و یه عالم اتفاق دیگه می افته .
این راز سریال بود که کم کم تو طول 43 قسمت باز میشه .
مامانه سایا خیلی زن بدبخت و ساده ای بود . تو طول زندگیش هیچ وقت برای خودش چیزی نخاسته بود و فقط وقتشو برای بچه هاش که حتی بچه های خودشم نبوده و بچه های شوهرش بوده " اینو قسمت 40 می فهمیم 🙄😁 من همش میگفتم اگه جانگ دونگ جین پسر این زنه باشه که الان سایا باید از دونگ جین بزرگتر باشه و اینا 😄 تو طول سریال ذهنمو مشغول کرده بود " صرف کرده بود و از پدرشوهر مادرشوهرش مراقبت کرده بود ، واقعا زن بدبخت و طفلکی بود بعدش که قسمتای اخر باهاش اونجوری رفتار کردن واقعا خیلی ناراحت کننده بودش . طفلک انقد غرق در سنت و افکار املی بودش که اصلا نمیتونست چیزی رو پنهون کنه و اینو که قبل ازدواج با شوهرش بچه داشته رو گناه بزرگی می دونست و رفت خودش به مادرپدرشوهرش گفت و اوناام واقعا باهاش خیلی بدرفتار کردن . انگار نه اینگار این همه سال براشون چقد زحمت کشیده بود انگار که بعد از ازدواج این اتفاق افتاده بوده . راستش من از این جور خانواده هاشون خیلی ذهلم میره یه سری چیزاشون خوبه ولی یه سری چیزاشون دیگه عن در اره و اُملیه .
برعکس از اون طرف مامان پاک جه وو که همه ی گوه ها زیرسرش بود تا اخر جنس خراب بود و اون بود که رفت راز زنرو به شوهرش گفت و ابروشو برد و دست اخرم باعث شد که زنه رو از خونه بندازن بیرون . اخر عاقبتش واقعا مسخره بود باید فلج میشد می افتاد یه گوشه نه که مثلا مث بچه ها بشه و یکیم باید هی اینو تر و خشک کنه و مواظبش باشه. ادم وقتی یکی بهش بدی میکنه باید خیلی احمق باشه که ببخشتش و بعدشم بره انگار که چیزی نشده مواظبش باشه و تر و خشکشم بکنه . اینو نمیگن مهربونی و محبت اینو میگن احمقی . یا باید می مرد جه وو و سایا میرفتن سر خونه زندگی خودشون یا باید به فلاکت می افتاد نه که یجوری بشه که ادم دلش بهش بسوزه . خلاصه .
نرمالترین خانواده که نه سنتی عقب افتاده بود و نه زیاد مدرن خانواده ی لی بود که همه ی بچه هاشم عاقبت به خیر شدن حتی عروسشونم برای اینکه به یه مرد بچه دار بدن کلی دست دست کردن ، چون خوشبختی و اسایش عروسشون رو می خاستن . حالا دیگه عروسشون عقل نداشت و زیادی مهربون بود و رفت با دونگ جین ازدواج کرد اون دیگه یه مساله ی جداس و انتخاب خودش بود . 😐😁
دست اخر همه میرن سر زندگی خودشون و خوشبخت میشن . درکل سریال قشنگ و جذابی بود . یه سری جاهای مسخره و اب از نظر من داشت که میزدم جلو مثلا این رسمای مسخره یا افکار املیشون رو و یا مهربونی مسخره ی عروس خانواده ی پارک . ولی درکل داستان قشنگی داشت .از اینجور سریالا که حسهای متفاوتی رو باهاش میشه تجربه کرد و حس کرد . بازی پارک شین هه هم با اینکه اینجا سنش خیلی کم بودش واقعا خیلی خوب بود . گرچه با بازیگر پارک جه وو اختلاف سنی زیادی داشت و زیاد بهم نمی اومدن .
یه سریال خانوادگی که میشه تو شبکه سه پخش بشه و تازه استقبالم بشه چون خانواده های ایرانیم عاشق عروسا و دخترای کلفت طور هستن .🤬😫🤦♀️ ادمایی که موافق اینجور افکار و رفتارها هستن نبینن بهتره .