원래 이런 노래 안좋아하지만 좀 요란스러워서요 이번에는 분위기로 탔고 들었고 좋아하게 됐네요 .
그나저나 داشتم سریال جدید هیروکی هاسگاوا ، اوپایی که ده سال پیش عاشقش شدم و رفتم همه ی فیلم و سریالاشو دیدم و الان بعد سالها یه سریال جدید داره رو نگاه میکردم دوقسمت ساب داشت ولی بقیه ش ساب نخورده بود تصمیم گرفته بودم با ساب انگلیسی نگا کنم . گفتم بذا تیریه در تاریکی به این وبلاگ ژاپنیه درخواست بدم برای ساب که دیدم درخواستم رو دیدن و امروز ساب قسمت یکش اومده . بسی مشعوف شدم . برا همین باید وایسم وقتی سابش اومد ببینمش . سریال جذابیه . اسمش هست آنتی هیرو ، ضدقهرمان .
درمورد وکیلی به اسم ماساکی اکیزومیه که یه پرونده قتل دستش میاد و با اینکه میدونه طرف قاتله هرکاری میکنه تا بی گناهیشو ثابت کنه و طرف ازاد میشه . همکار زیردستش می فهمه که قضیه چیه و می ره تعقیب مضنون که ازاد شده می بینه داره مدرک جرم رو می سوزونه . هدف اکیزومی از این کار چیه ؟ و چرا اکیزومی میخاد با دادستانی بجنگه ؟! داستان هول این موضوع می چرخه که دادستانی که طرفدار مردم و بی گناها هستش ولی با اینحال داره حق خوری میکنه و مردمو تبدیل به بزهکار و یا قاتل میکنه تا زودتر پرونده ها رو ببنده . حالا باید دید که چرا اکیزومی تصمیم گرفته که دادستانی رو ابروشو ببره ؟!
دوتا و نیم ، فیلم سینمایی کره ای دیدم، اولیش The Roundup: Punishment مجازات بود که قشنگ بود . داستانشم راجبه ما دونگ سونگه که پلیسه و با قتل یه پسری تو فیلیپین دنبال پرونده شو میگیره و به یه باند کازینو و پول شویی و یه قاتل می رسه و اینا .
دومی اسمش تعقیب کننده بود برای سال 2017 ، راجبه پیرمردیه که چندین تا خونه داره و صاحب خونه س و معروفه که خسیسه و همش مستاجراشو اذیت میکنه و چون دنبال پول اجاره خونه هاشه مردم ازشون خوششون نمیاد . 🤔🤨مردم چقد قباحت دارن والا . پ نه بیاد مفت اجاره بده ؟ خلاصه دو تا از مستاجراش کشته می شن و یهو یه ادمی که قبلا کارگاه بوده پیداش میشه و میگه که من میدونم قاتل کیه و این یارو سی سال پیشم ادم می کشت باید پیداش کنیم و اینا ... دونفری می افتن دنبال قاتل .
قشنگ بود اینم .
فیلم شین مینا رو هم دیدم our season ولی نصفه زیاد باحال نبود .
Jang Jane - 환청 (Hallucinations) (Feat. NaShow) (OST Kill Me Heal Me Part.1)
레오 (LEO) - All Of Me
WAKE ME UP
VIXX KEN - Can't Avoid My Destiny (Mozart Musical)
TWICE - I GOT YOU
TVXQ-MIROTIC
بین اهنگای ویکس نمیدونستم کدومو انتخاب کنم واقعا خیلی سخته انتخاب بینشون . ولی برای مونستا اکس مشخصا میدونم که اینارو بیشتر از بقیه دوست دارم . یه چند تاام او اس تی سریاله که هرچقد گوش بدم سیر نمیشم . مثلا پارت 11 سریال کره ای عاشقان ماه . هروقت گوش بدم همون حساس .
فک میکنم جدیدا اهنگی نیومده که به اندازه ی اینا برام خاطره انگیز و قشنگ باشه و همش تو پلی لیتستم باشه . اخیرا فقط اهنگای the rose بودن . البوم اخیر هایلایت رو هم اونچنان دوس نداشتم . خلاصه که اینجوری . درواقع نمیدونم چیکار کنم گفتم بذا این پستو بذارم . میخام سریال جدید شروع کنم . ولی فعلا حسش نی سریال سنگین ببینم همیشه شروع سریالای خوب برام سخته . چون باید همه چیو بذارم کنار و فقط بچسبم به سریال . کتابم ندارم بخونم . کتاب تکراری هم ندوس . درسم حسش نی . نت هم سرعتش خوب نیست تا برم یوتیوب . مجله هم تا میام باز کنم یهو 50 تا کلمه جدید پیدا میشه و همش روهم تلنبار شده . جدیدا فقط ده تا کلمه جدید
حفظ کردم . واقعا 최악이네 . یک ساله که میخام سجونگ 5 رو شروع کنم به خوندن ولی قبلش باید گرامرای قبلی رو مرور کنم . اینجوریم که باید اول قبلیارو مرور کنم بعد چیز جدید شروع کنم وگرنه نمیتونم انگار یه چیزی کمه . 찝찝해 . امروز تا همینجا .
سریال کره ای اهنگ عاشقانه خیالی Love Song for Illusion رو بالاخره دیدم تموم کردم . از همون اولم که شروعش کردم میدونستم با یه سریال اب فانتزی طرفم برای همین خیلی ازش توقع نداشتم . همین گوگولی بودنشون و اینا بامزه بود . ولی دیگه خیلی اب بستن بهش نتونستن دوشخصیتی بودنه ساجوهیون رو خوب جمعش کنن . شخصیت دومش خیلی قوی و عقلمند تر بود . خودش خیلی سست و اویزون و شیربرنج بود . اصلا اولشم آک هی که شخصیت دوم بود عاشق دختره شد یهویی ، چجوری ساجوهیون شخصیت اصلیه عاشق دختره شد خیلی مسخره بود .
و دختره انقد بدم میاد دختترارو عقل کل نشون میدن . ینی تا این نیاد تو زندگیت تو شاه نبودی تو خودت عقل نداشتی ببینی کی دشمنته کی نیس و باید چیکار کنی باید این نقشه بریزه تا دشمنتاتو سربه نیست کنه . چقد بیشعوری بود کار اخرش که زد ساجو یونگ رو کشت .
من اصلا از قسمت 10 به بعد فقط به خاطر یونگ بود که داشتم سریالو میدیدم . اصلا خوشم نیومد که اونو حذفش کردن . میتونستن از قصر بندازنش بیرون حالا پادشاه قبلیرو که کشته بود که کشته بود همچین نه بابای درست حسابیی بود نه امپراطور درست حسابیی که به خاطر کشتن اون خاستن اعدامش کنن . کثافتا . نمیشه که این شیربرنج همه چی داشته باشه و یونگ هیچی و اخرشم بمیره . خیلی ناعادلانه بود .
4 قسمت اخر که رسما اقیانوس بود هی فراموشی میگرفت هی درتلاش بود آک هی رو نابود کنه چطور الان که حرف زن اومد وسط آکی هی شد هیولا ؟ قبلا باهاش داشتی سازگاری میکردی ؟
بعد اصلا از اولشم دختره به چشم دشمن به هیون نگاه میکرد چطوری یهو عاشق شد خیلی مسخره بود . انقد زود عاشق شدن واقعا دیگه خیلی زیاده رویه . تو تمام عمرت از بچگی تا بزرگی به چشم دشمن به این پسره نگاه میکردی بعد یهو اومدی زرتی عاشقش شدی ؟ غیرت نداری ؟ خاک تو سرت کنن ...پس انتقام و ننه بابامو کشتی و فلان پوچ بوده از اول دنبال شوهر امپراطور میگشتی سلیطه ...
اصلا از دختره خوشم نیومد فک میکرد خیلی شاخه . ایکبیری . اون همه آک هی کمکش کرد براش همه کار کرد نجاتش داد خیلی بیخودکی عاشق هیون شده بود . الکی زورکی میخاستن بگن این شخصیت واقعی پسررو دیده 🤢🤐...
بازی ساجو یونگ خیلی خوب بود تو سریال من خیلی نقششو دوس داشتم . هم صداش باحاله هم ری اکشناش خوب بود . قیافه شم خیلی خوب شده بود این مدلی با موهای بلند و لباس تاریخی . خیلی بهش می اومد . راستش از اولشم به خاطر اون سریالو شروع کردم . حیف اخرش کثافتا کشتنش . ایش .
اسمش kim ji soo 황희 یا هوانگ هی ، واو 😲 فک نمیکردم 35 سالش باشه کمتر بهش میخورد . از معدود کره ای هایی که سبیل بهشون میاد . تو سریال 💚 سریال کره ای تاریخ اسیدال یا ارتدال 💚 فصل اول خیلی نقش نکبتی داشت 😄 ولی تو روباه نه دم بامزه بود . امیدوارم بیشتر بدرخشه پتانسیلشو داره از نقش اصلی بازیش بهتر بود .
درکل سریال فانی بود ولی اونجوراام نیس که اگه نبینین چیزیو از دست بدین . با اینحال همونطور که قبلا گفتم از سریالای درحال پخش همزمان با خودش ، بهتر بود .
به طرز باورنکردنیی دوباره تهران برف اومد اونم بعد از یه پاییز بی بارون . دوبار برف خب تعجب برانگیز و عجیب و قشنگه . البته خب به اندازه ای نیست که من میخام 😄 من یه برفی مث برف تو ساپورو میخام ولی متاسفانه تهران همچون برفی ؟! حالا ما همینشم شکر میکنیمو و دوست داریمو براش ذوق میکنیم . در همین راستا از وقتی میبینم برف اومده از اونجایی که طرف خودمون برف نمی شینه مگه اینکه خیلی زیاد باشه مث پارسال ، پامیشیم میریم پارک ملت . نزدیکتر و سرراست و راحتتره .
و کلی عکس انداختم . یه اهنگ برفی هم میذارم کنارش تا ببینینو بشنوین و حال کنین .
من از طبیعت هرچیزی رو دوس دارم و براش ذوق میکنم ربطی نداره پول ندارم یا کار ندارم کلا ادم با ذوقی هستم . 🤭❄😄😎
و عکس هم خیلی دوس دارم بندازم از هرچیزی ، مثلا ممکنه موقع شکوفه دادن درختا هرروز برم پارک ولی هرروزم عکس میندازم 😄 خلاصه همچین ادمیم.
برف فقط افقی حرکت میکند تا بره جای دیگری ارام بنشیند .
من هروقت این اهنگ رو گوش میدم ناخوداگاه گریم میگیره انقد که قشنگ خونده شده . واقعا چقد قشنگه لیریکش . اتفاقا دیروز داشتم یه برنامه از گونگ یو میدیدم که هوس کردم دوباره بشینم گابلین نگاه کنم 😄 بعدا راجبه برنامه شاید یه پست جداگونه گذاشتم .
سریال کره ای هتل بزرگ درخشان 2024 Grand Shining Hotel رو دیدم . جمع و جور و باحال بود . اوپام حتی تو سریال 6 قسمتی هم می درخشه بس که بازیش خوبه . اصلا نگاهش و قیافه ش جون میده برای عاشقی .
درمورد یه شرکت انتشاراتی که این روزا کتاب یکی از نویسنده هاش ترکونده ، ولی نویسندهه هیچوقت خودشو نشون نداده ،بالاخره قرار شده برای امضا کتاب بیاد ، ولی اون روز نمیاد و تلفنشم جواب نمیده ، اوپام که یکی از کارمندای مسئول اون شرکته ، میره ببینه چی شده و اینا که ناپدید میشه .
اینجوریه که چندوقته مردم یهو ناپدید میشن . یکی از کارمندای زن که اتفاقا عاشق اوپا هم هست میره دنبال اوپا ، و به شرکتم خبر میده که چی شده ، یکی دیگه از همکارا که از این جور موضوع ها خوشش میاد ، به دختره میگه که میگن یه لپتاپی هست که خودش رمان می نویسه و مردمو ، اون داخل رمان می کشونه .
دختره میره خونه ی نویسنده و یه پیرزنی اونجا بوده ، یه سری اتفاقا می افته و دختره میره اتاق نویسنده ببینه همچون لپ تاپی اونجا هست یا نه که می بینه حقیقت داره و لپ تاپ داشته واسه خودش تایپ میکرده . و دختره ام میخاد بره تو داستان تا اوپا رو نجات بده برای همین خودشو به عنوان یکی از شخصیتای داستان وارد دنیای داستانی میکنه .
و اوپارو می بینه ، بعدش متوجه میشن که یه قاتلی وجود داره تو دنیای واقعی که مردارو موقع سکس میکشه ، اون قاتله هم تو داستانه ، و میخاد با اوپا بریزه رو هم و بعدم بکشتش . ولی دختره که نمیخاد اوپا بمیره هی جلوشو میگیره و اینا ، اخرسر با اون کارمنده که ارتباط داشتش همزمان متوجه میشن که اگه صاحب لپ تاپ شه میتونه لپ تاپ رو نابود و به دنیای واقعی برگردن همه ...اینجوری میشه که یه سری داستان درست میشه تا این اتفاق بیفته و تهشم دختره می فهمه که کسی که این لپ تاپ رو از اول به اون نویسنده معروفه داده بوده کسی نی جز اوپا ...ینی خودش عوضی بوده اوپام 😁 و اوپامم که زیردست یه گروهکی بودش میزنن نابود میکننش . اینجوری سر وتهشو هم میارن . 🤪🤭
بامزه بود درکل سریالش . این یه مینی سریال برای شبکه ی اینترنتی تی وی ان بودش . و فک میکنم از این فیلمنامه هایی بود که نویسنده اش مثلا برنده مسابقه ی فیلمنامه نویسی شده . فک میکنم .
داستانش جالب بود ولی خب خیلی ریزه کاری هایی نیاز داشت که نگنجونده بودن . ولی خب دیدن اوپام مهمتر از داستانه 😁😎
سریال کره ای تناقض یک قاتل رو نگاه کردم ، زیاد جالب نبود .
درمورد پسر دانشجویی که اتفاقی به یک قاتل تبدیل میشه و بعد می فهمه کسی که کشته خودش قاتل بوده .
سریال کره ای اهنگ عاشقانه خیالی هم رو به اب رفته و کلا 16 تا زیادیش بود از اول .
سریال کره ای هتل بزرگ درخشان 2024 Grand Shining Hotel رو قرار ببینم که یکی از بازیگرایی که دوس دارم توش هست ، اسمش نمیدونم چیه ، همون که تو سریال 💚سریال کره ای رودخانه ای که ماه در ان طلوع کرد 💚 ازش خوشم اومده بود . اینجا خیلی لاغر شده با اینحال هنوزم جذابه . یه سریال 6 قسمتیه .
چندروز پیش رفتم کتابخانه ی ملک تو ولنجک و دوتا کتاب قدیمی اوردم یکیش اسمش " جود گمنام " هه . که تا حدودی متوجه داستانش شدم .
جود تو یکی از دهاتای انگلیس با عمه ش زندگی میکنه ، خانواده ش مردن . اون خیلی به تحصیل و مطالعه علاقه داره ولی این واقعیت رو نمیدونه که تحصیل برای افراد طبقه ی پایین جامعه میسر نی " فک میکنم اینجوره چون یخورده که زدم جلو متوجه شدم که نتونسته به هدفش برسه . "
داستان با رفتن معلم اون دهات از اونجا شروع میشه ، معلم داره به یکی از شهرای همون اطراف که پر از دانشگاه و کلیسا هست میره تااونجا درس معلمی و فقهه ؟ 😄 بخونه میخاد کشیش بشه . و به جود ده دوازده ساله میگه که اونم کتاب زیاد بخونه .
جود هم دوس داره زمانی که بزرگ شد به اون شهر بره و معلمی کشیشی کسی بشه ، ولی چون اهی در بساط نداره مجبوره یه فنی یاد بگیره تا ازش پول در بیاره برای همین میره سنگ تراشی یاد میگیره . اون با پولی که بدست میاره کتاب میخره کتابای دینی عهد قدیم و اینا و تنهایی زبان یونانی یاد میگیره تا بتونه کتاب عهد قدیم یا جدید رو به زبان اصلی بخونه .
19 ساله ش که میشه اتفاقی با یه دختر اشنا میشه و مسیر زندگیش رو به گند میکشه . شهوت جلوداره مسیر و هدفش میشه و دختره اویزونش میشه و با گفتن این دروغ که حامله س ، مجبور میشه دختترو بگیره . زندگیشون خوب نمیشه و تازه متوجه ام میشه که دختره بهش دروغ گفته و گولش زده ؛ یه مدت بعد دختره بدون اینکه طلاق بگیره با خانواده ش میرن به استرالیا و جود هم بالاخره موفق میشه بره به اون شهر رویایی تا درس بخونه ولی همینجوری یلخی که نمیشه رفت درس خوند پولم نیازه . قبل اینکه بره به اون شهر عمه ی بهش میگه یه دختر عمه ی دور داره "منظور دختر عمه س ولی از این فامیلای دوره " که تو اون شهر زندگی میکنه و ادم خوبی نی و مواظب باشه باهاش برخوردی نداشته باشه . جود اتفاقی دختر عمه رو می بینه و ازش خوشش میاد ولی نمیره اشناییت نشون بده . من الان اینجاهاشم ....
از این کتاب یه فیلم هم هست .
خود کتاب سال 1895 نوشته شده تقریبا یک قرن پیش 😶😲 ولی این کتابیکه دست منه چاپ دوش برای سال 77عه . تقریبا سی سال پیش . خب کتاب ، داستانش چون یه داستان خیانتیه تقریبا برای همین تو زمان خودش نویسنده شو خیلی توبیخ کردن و اینا که البته از یه نظر درستم میگفتن . راستش منم از رفتار جود خوشم نیومد .
میرفت با دختره لاس میزد ولی تو دلش میگفت این دختر در سطح من نی ، آها واسه لاس زدن خوبه ؟! ولی برای گرفتن نه ؟! خیلی عوضی طوره ...حقش بود که دختره با کلک خودشو بهش اویزون میکنه . بعد از ازدواج متوجه میشه که دختره اصلا از این جنده ها بوده که تو میخانه ها کار میکرده و کلا خانواده ش نابسامانه ...که دیگه دیرشده بوده .
داستان بعدش اینجوری میخاد بشه که جود با دختر عمه هه عاشق هم میشن و با اینکه دختر عمهه شوهر داشته باهم فرار میکنن و باهم زندگی میکنن و بچه دارم میشن . از طرفی هردو متاهلن و از طرفی فامیلن که ازدواج فامیلی هم مجاز نی انگار تو دوره ی داستان . شوهرش از قضا همون معلم جود تو دهاتشون بوده . و اینکه قضیه رو جالب میکنه . برای همین میخام بدونم بعدش روابط چجوری میشه . وگرنه از اونایی نیستم که داستان رو بفهمم و ادامه بدم به خوندن .
از متن کتاب :
" جود فاولی ؛از افرادی بود که صرفا برای این متولد میشوند که پیش از انکه مرگ پایان زندگی بیهوده شان را اعلام کند ، رنج و مشقت بسیار میکشند ."
این جمله خیلی شبیه زندگی منه 🙄🥱😁
" جوانها این روزها زیاد خوش جنس نیستند . یک جرعه از این چشمه و یک جرعه از ان چشمه . دوران ما فرق داشت ."
" جود با احساسی از نفرت و اشمئزاز فکر کرد گرچه این ممکن است تا اندازه ای صحت داشته باشد اما تا جایی که می دانست هستند بسیاری از دختران معصوم و چشم و گوش بسته که به شهرها میروند و چند سال در آنجا می مانند، بدون اینکه سادگی و صفای زندگی خود را از دست بدهند. برخی افسوس، انگار یک غریزه و آمادگی ذاتی به تجمل و خود آرائی در خونشان هست و فقط یک نگاه گذرا ، کافی است که در آرایش و خود آرایی استاد و ماهر شوند."
اینو راس میگه غریب به اتفاق 90 درصد دخترا تو دسته ی دومن .
تا جایی که من از شخصیت جود متوجه شدم اون دوس داره خودشو از اون شهر و دهات رها کنه و زندگی خوبی بسازه به درس و مطالعه علاقه داره و فک میکنه اینجوری میتونه زندگی درست حسابی داشته باشه . رویایش از بچگی تا جوونی همین بود خب درسته که شاید نذارن درس بخونه ولی دیگه نمیتونن بگن که کتابم نخون . میتونست سنگ تراش شه درکنارشم به عنوان سرگرمی مطالعه داشته باشه . چون همش سرش تو کتاب بود از دخترا چیزی نمیدونست و اسیر شهوت میشه و مث دختر ندیده ها رفتار میکنه ، دخترای جلب هم متوجه میشن چه ببوییه برای همین تور میندازن . اون که انقد برای اینده ش برنامه ریخته بود نباید اینجوری زندگیشو خراب میکرد . تقصیر خودشه و درضمن عوضیم بود . همینکه وقتی داشت فکر میکرد دختره سطح پایین و احمقه ولی باهاش می لاسید ، همون فکر تو دام انداختش .
کارما ...! 😁
حالا باید بخونم ببنیم چجوری میشه . بعدا همین پستو اپدیت میکنم .
اپدیت 3 اسفند :
سلام ، کتاب رو خوندم ، از نیمه به بعدش کلا شخصیت جود تغییر کرد و یهویی نویسنده زوری میخاست جود و دختر عمه ی موردبحث رو بهم بچسبونه ، واقعا ازدواج دختر عمهه با اقای معلم بی مورد بود رابطه شون جوری نبود که انگار تیغ زیرگردش باشه برای ازدواج خودش یهو تصمیم به ازدواج با یه مرد حدود 50 ساله گرفت . احمقانه بود کارش . بعدم که ازدواج کرده بود شبا خودش سرگرم میکرد و یا میرفت تو یه اتاق دیگه میخابید . معلمه دیگه از دستش عاصی شده بود و احمقانه ترین کارش اونم از یه ادمی مث معلمه عمرا سر بزنه این بود که دختره برگشت به معلمه گفت من جودو دوس دارم و میخام باهاش فرار کنم اجازه بده من برم وا 😲 اصلا من همینجوری موندم .
تعجبم خیلی بیشتر شد وقتی که دیدم معلمه خودش گذاشته دختره با عشقش فرار کنه هاه ... 어이가 없네 어이가 없어
بعدشم یه جای داستان گفت که زنه جود با یه مرد استرالیایی رفته لندن ولی باز زن جود رو برگردوند و بازم اویزون جود کرد و همین بود که باعث شد دختر عمه بعد از اینکه بچه ام داشتن بذاره و دوباره برگرده پیش معلمه . خیلی قاراشمیش بود داستان .
اخرشم جود و زن اولیه برمیگردن همون شهری که اول بودن و جود هم مریض میشه و میمیره ، روز مرگش زنش با اینکه می فهمه مرده ولش میکنه و میره با یه مرد دیگه تا اتش بازی نگاه کنه وقتی دید مرده گفت مرده شورتو ببرن چرا الان مردی 🤣🤦♀️😲
داستان جالبی نبود . فک میکردم جذاب باشه . نمیدونم چرا به کتابای قدیمی علاقه دارم درحالیکه بعد از خوندن این کتاب به این نتیجه رسیدم که داستان اینجوری که گمنام هست و خیلی قدیمیه دیگه نیارم.
ویرگولمم همچنان از دسترس خارج شده اس .
اگه اینستا دارین یا پینترست منو فالو کنین . لینکش تو تب آشنایی هست .
سریال کره ای رشته ای حقیقت Maestra: Strings of Truth یا سریال کره ای رهبر ارکستر
درمورد چا سه اوم یه رهبر ارکستر کره ایه که خیلی تو کارش ماهر و معروفه . ولی اون رازی داره که اگه برملا شه دیگه نمیتونه به کارش ادامه بده . چا سه اوم از سمت مادری بیماری لاعلاج و ارثی دارن . این بیماری باعث توهم و الزایمر و فلجی و اینا میشه . اون همیشه از این می ترسه که یه روز به این بیماری دچار شه . برای همین نمیره دکتر ازمایش اینا بده .
چا سه اوم یه اوپای عاشق دلخسته داره "اوشون تو عکس " که از جوونی که تو امریکا درس میخونده عاشقشه ولی چون اخلاق نداره و خوددرگیر و معلوم چشه عشق این اوپارو پس میزنه و میره به یه سست عنصر شوهر میکنه .
اون بعد 20 سال به کره برگشته و میخاد رهبر ارکستر یه جایی که از معروفیت افتاده بشه . نیومده هم دشمن تراشی میکنه . عاشق دل خسته هنوزم عاشق این عن خانومه ...هی میره میاد عاشق بازی در میاره . اصلا کاراکتر اضافی بود کلا ...که چی خب چیکار کرد برای چی بود ...
شوهرشم در حال خیانت کردن بهشه اونم با کی با نوازنده ی ویولون که تو همون ارکستره مشغوله ...یهویی قضیه قتل و قاتلی میشه و یکی میخاد چا سه اوم رو بکشه ..کی؟ همون دختر زشتی که چا سه اوم نیومده کردش نوازنده اصلی ویلون و دشمن تراشی کرد ...
اینجاشو باید بگم ،این دختره کلا قاتله ، وقتی به فرزندی قبول میکننش پسش میدن تو دومین سرپرستی ، هروقت مامانه خوشحال بوده و
میرفته مسافرت برمیگشته یهو مریض میشده ،این ازش مواظبت میکرده ، مامانه دیابت داشته ، اینم هربار قند خونشو میگرفته رقم اشتباهی رو مینوشته تو دفتر ، خاهرش بهش میگه مگه قند خون فلان قد نبود این میگه نه تو اشتباه دیدی ، یه روز ننه از انسولین زیادی اوردوز میکنه می میمیره . سوال :
شما که فهمیدی یه چیزی مشکوکه این وسط چرا ننه تو نجات ندادی؟چرا نرفتی بگی مرگ مشکوکه ؟ چرا به دختره نپریدی ؟! ینی این همه مدت میدونستی این قاتله و باهاش زندگی میکردی؟ 어이가 없네 ...
همون روانی هم عاشق چا سه اوم شده بود و نسبت بهش وسواس پیدا کرده بوده برای همین دور و اطرافیان اونو میکشته خودشم مسموم کرده بود .
بعدش یهو چا سه اوم که همش خودشو چُسی میکرد برای عاشق دل خسته ، باهاش نرم میشه رفتارش ...شوهرشم که مورد حمله روانی قرار گرفته بوده می افته بیمارستان ...قاتلم که میگیرن و فیلم تموم میشه .
انقد مسخره و اب بود که حد ننداره . اصلا دلیل رفتارای چا سه اوم تو جوونیش معلوم نی . چا سه اوم که این همه موفقه چرا باید با همچون مردی ازدواج کنه ؟ خیلی اخلاقش گند بود ، مستقلی و وابسته به کسی نبودن رو با عن اخلاقی و تکرو بودن اشتباه گرفتن . خب نمیخای مث ادم بگو نمیخای حتی اگه ازانتخاب همچون شوهری پشیمون شدی . چرا انقد خودتو مییگیری ...حالا فک میکنی کی شدی رهبر ارکستری دیگه مهندس و دکتر که نیستی... اونم اخلاقته...مث برج زهرمار می مونی . خیلی شخصیت پردازیش افتضاح بود .
کسی که پراز ادعاس و اونم وضع زندگیشه . سریال بیخودی بود .
تازگی یه مقاله خوندم که نویسنده ی رمان که این سریالو از روش ساختن اعتراض کرده و گفته که نویسنده های این سریال ، یه داستان دیگه خلق کردن و این اون چیزی نیست که اون نوشته بوده .
به نظر میاد اینطور باشه ، گرچه من رمان رو نخوندم ولی واقعا از قسمت 15 به بعد یجوری دارن می رینن تو تاریخ که هیچکس تاحالا انجام نداده بوده . تو تمام سریالای تاریخی که من دیدم فرق نداره چه زمانی بوده باشه ، هروقت وزرا با تصمیم های پادشاه مخالف بودن مجبورش میکردن یجوری که با حرف اونا پیش بره یا اگه یکی خیانت کرده بود سریعا می کشتن خودشو خاندانشو مبادا فردا دردسری درست شه . چه خیالی بوده باشه چه تاریخ واقعی ... اینجا طرف خیانتکاره تازه اومد دخترشم به زنی گرفت ..مسخره ... بعد میخاد یجوری وانگ سو وار با اشراف قدرتمند مقابله کنه ، بابا تو هنوز تو جنگی ، جنگ تموم نشده اول جنگو تموم کن سازش کن بعد بیا حالا به وضعیت داخل کشور برس ... هیچی دیگه انقد از پادشاه این سریال ذهلم رفت که نگو...
من نمیدونم گونگ بوک " معرف حضورتون هست ؟تو عکس سمت راستی " تو این سریال چه نقش بیخودی داره . اصلا تاثیرگذارنی .خوشم نیومد زیاد از نقشش پررنگ نی . الکی بهش دسانگم دادن . چرا واقعا ؟! خودشم موقع گرفتن جایزه میگفت لایق نی . بدبخت راس میگفته . باید دسانگ رو میدادن به این یکی اجوشی تو عکس سمت چپی ...
درکل زیاد سریالش باحال نی . درمورد حمله ی خیتان همون مغولا به گوریو عه . و ایستادگی سربازا و اینا مقابل تهاجم دشمن . از لحاظ تاریخی و جنگی خوبه . ولی داستانش رو زیاد جذاب نتونستن ادامه بدن . این جاهاش واقعا خیلی عجیب غیرواقعیه . و باعث شد از چشمم بیفته .
همونجورکه انتظار میرفت این سریال هم تموم شد . صحنه مردن دمون با پودر شدن گابلین مو نمیزد . حتی کت یوجونگ هم شبیه کت جی اون تاک بود . درکل سریال ویترینی بود . برای لذت بردن از زیبایی ها بد نی . 🤭
سریال کره ای جاسوس ، ادمای مسحور شده یا پادشاه مسحور شده Captivating the King
خب امیدوارم این سریال حداقل از لحاظ داستانی یخورده بهتر پیش بره . گرچه دو قسمت اول که خسته کننده بود . هدف دختر اشراف زاده ای که استاد پادوکه برای ازاد کردن برده های جنگ قابل تحسینه ولی مسخره اس به نظرم ،چقد اخه زنی در لباس مرد ، میخاین بی رومنس بسازین؟ خب دارین می سازین که ...
سریال شکوفایی جوانی ما Our Blooming Youth ، هم داستانش یه چیز تو این مایه ها بود . دختره خودشو پسر میکنه میاد دربار انتقام بگیره بعد عاشق ولیعهد میشه و اینا. یه چیز جدید باحال یا تکراریم باشه باحال باشه . حس باحال بهم دست نمیده چرا . ای بابا .😶🤦♀️🙄
شین سه کیونگ دندونای جلوشو درست کرده فکش اومده جلو اصلا جالب نشده . دندوناشون که خیلی خوبه چرا میرن لمینت میکنن ؟!
اینم داستانش انتقامو عشقه ، جو جونگ سوک ، شاهزاده اس ، زمان چوسانه و جنگ باز با خیتان هاس ، کره ای ها امسال گیر دادن به جنگ خیتان ، شکست خوردن و باید شاهزاده به عنوان گروگان بره خیتان ،اونجا با شاهزاده ی خیتانی گرم میگیره و روابط رو بهتر میکنه ولی تو چوسان بهش انگ خیانتکار می بندنو از چشم پادشاه که برادرشه می ندازنش . " داستانش خیلی اشناس نه ؟ هاها بله همون داستان واقعی تاریخی که تو سریال معشوق بود اینجا به جای واقعیت که پدر و پسر بودن ، برادر کردن . 😄"پادشاهم دارن سم میدن داره می میره ، بعد سالها که برمیگرده کسی بهش خوش امد نمیگه و پادشاهم بهش شک داره بااینحال هنوزم پسرشو به عنوان ولیعهد انتخاب نکرده . و شاهزاده تو شهر برای خودش میگرده که پادوک باز ماهری رو می بینه که اسمشو فقط به کسایی میگه که پادوک رو ازش ببرن ولی تاحالا کسی پیدا نشده که پادوک رو ازش ببره . ارزوش اینکه با شاهزاده ام بازی کنه . و یهویی با شاهزاده اشنا میشه . از طرفی این دختره که خودشو مث مردا کرده اشراف زاده س و باباش محافظه کاره . مثلا خیلی زرنگ و مستقله . و این چیزا .
راستش فقط چون تاریخی دوس دارم نگاهش کنم وگرنه اونچنان طرفدار بازیگراش نیستم گرچه شین سه کیونگ خیییییییییلی خوشگله .
این بین از تنها سریال درحال پخش کره ای ، که خوشم اومده فقط سریال کره ای اهنگ عاشقانه ی خیال انگیز یا اهنگ عاشقانه برای خیال Love Song for Illusion عه .
سریال یه داستان خیالی با اسم شهر خیالی داره که کاملا تکلیف مخاطب معلومه باهاش .
ساجو هیون ، شاهزاده ای که پدرش با کشتن امپراطور قبلی به تخت نشسته ، و اصرار داره که ساجوهیون مرد بار بیاد ، قوی باشه خون بریزه و اینا . برعکس ساجوهیون به هنر و خیاطی علاقه داره و نازک نارنجیه . باباشم برمیداره بچه رو می بره تو خونه ی اون فرمانده قدرتمند جنگی که میخاسته بکشتش ، و جلوی اون خون خونریزی راه می ندازه . بچه از ترس ، شخصیت دومی برای خودش می سازه که قویه و می تونه جلوی بابای زورگوش بایسته . شخصیت دوم اسمش آک هی ، آک هی جسور و زبون باز و خیلی متفاوت تر از هیونه . هروقت که هیون میخابه اون بیدار میشه و کارایی میکنه که هیون نمیکنه ، تو این مدت همه می دونن که شاهزاده که حالا ولیعهده ، جنون داره و میخابه بیدار میشه شخصیتش تغییر میکنه . 🤣
از طرفی یه برادر ناتنی داره که درواقع برادرشم نی ولی دیگه اینجوری شده ، 어쩔수 없게 . اون به تاج و تخت طمع داره . و ارتش مخفی درست کرده که از پولدارا می دزدن میده به فقیرا الکی خودشو خوبه نشون بده. و ... یه دختری که دختر همون فرماندهه که باباشون کشته هم زیردست این شاهزاده اس و قرار بیاد امپراطور رو بکشه .
این پسررو شناختین ؟ اینجا خیلی خوب شده . مخصوصا تو کنفرانس مطبوعاتی سریال خیلی جذاب شده بود . مدل موه واقعا خیلی تاثیر داره .
یه روز اتفاقی دختر و ساجوهیون همو تو خیاطی ساجوهیون می بینن ، آک هی که شخصیت دوم شرور شاهزاده س از دختره خوشش میاد ، روزی که دختره به عنون رقاص سرگرم کننده ی امپراطور اومده قصر ، و قصدش کشتن امپراطور تو حمومه ، آک هی میاد و یه رایحه که باعث فراموشی میشه رو استفاده و بعدشم به باباش میگه که من از این دختری که تو میخای باهاش باشی خوشم اومده ، باباشم میگه بالاخره مرد شدی پسرم 🤣🙄🙄🤣 و اینجوری میشه که دختره به عنوان صیغه ولیعهد تو قصر موندگار میشه و باقی قضایا ... بامزه س سریالش .
بازیگر نقش ساجوهیون ،خیلی بامزه س . خاننده س . پارک جی هون ، اسمشه . من شخصیت هیون رو زیاد دوس ندارم . یخورده شیربرنجه . ولی وقتی آک هی میشه خیلی خوب میشه . گرچه تو قسمتای جدید هیون هم داره جذاب میشه . و هردوی شخصیت ها عاشق دختره شدن . 😄 به نظر من دختره عاشق آک هی شده . حالا باید دید بعدا چی پیش میاد .
اینم از پست جمع بندی سریالای در حال پخش که مدتها بود میخاستم بذارم .
همین الان که قسمت 3 سونات زمستان رو میدیدم ، داشتم فک میکردم چقد این سان هیوک بدبخت بود ، به نظرم تو سریالای عشقی درسته واسه سوزناک کردن و نشون دادن عمق عشق و فلانه ولی خیلی نامردیه که مرد خوبی مث سان هیوک به خاطر عشق یه طرفه انقد تنها بمونه ، هرچی میشد میگفت اشکال نداره همش به حرف یوجین بود ، چقد براش مریض شده بود افتاد حتی بیمارستان ، چرا همچین مرد نازنینی باید به خاطر یه زن که کسی دیگه ای رو دوس داره انقد عذاب بکشه کاش یه سرنوشت دیگه جلوش میذاشتن من خیالم راحت میشد 😄
یخورده غیرواقعی نی ؟! شاید اینطور روابط تو ایران نی اینجوری فک میکنم یا واقعا همینطوره ، چطور ممکنه سالها با یه پسر دوست باشی فقط دوست باشی و به عنوان مرد نبینیش ؟! مگه میشه ؟! به نظر من یه دختر حتی یه بارم شده باشه به اون پسره به عنوان مرد نگاه کرده ، حالا خب نگاها فرق داره یکی به عنوان شوهر یکی به عنوان دوس پسر یکی به عنوان هم خواب شاید ...! یوجین این همه سال با سان هیوک دوس بود ، کل مدرسه میدونستن سان هیوک یوجینو دوس داره اصلا مگه میشه کسی به یه دختر چشم داشته باشه بعد دختره نفهمه باید ابله باشه اون دختر ...البته که یجورایی ابله بود یوجین مرد به اون نازنینی رو جلوی دستش ول کرد بعد چسبیده بود به خاطره هاش با جون سان ، بعدم که عین ابله ها انقد زجرش داد ، خب اگه نمیخاستی از اول کلا رابطه شو باهاش قطع میکردی چرا تا ازدواج قضیه رو پیش بردی ، بعد فک کن این همه کش مکش برای رسیدن جون سان و یوجینه یهو سریال با خارج رفتن جون سان و کور شدنش و یه خارج دیگه رفتنه یوجین تموم میشه اصلا امکان نداره اصلا دهنم باز موند ینی ...انقد میتونه ته یه سریال عشقی مسخره باشه ؟! اخه اینجوری تموم میکنن خدایی نویسنده ها چی میزنن می نویسن این داستانارو ؟!
داشتم اینو تعریف میکردم یه چیزی یادم افتاد ، قدیما یه وبلاگ میخوندم ، یه دختری بود با یه پسری دوس بود ، بعد همش باهم دعوا میکردن بحث میکردن ، من نمیدونم این چه دوستیه؟! بعد باهاشم میخابید ، میگفت تو سکس باهم خوبیم فلان ولی اخلاقامون بهم نمیخوره ، بعد چندین وقت بعدش با یکی دیگه ازدواج کرده بود . توروخدا میبینین کیا ازدواج موفق دارن ؟! اخه انصافه ؟
بعد الان تو سریالم ، یوجین اصلا لیاقت عشق سان هیوک رو نداشت باید یه زن خیلی خوب به سان هیوک میدادن که لیاقتشو داشته باشه ، یوجین خودخواه و خودرای بود احمقم که بود .
حتی اون دختره چه ری که انقد خودشو برای جون سان جر میداد و خودشیفته بود ، اونم طفلکی بود ، این همه دختر خوبی بود فقط یخورده خودشیفته بود چی میشد با یه مرد خوب اشنا میشد ؟! مگه میشه اخه یه دختر 18 ساله دبیرستانی تا 30 سالگی به یاد عشقی که فقط 2ماه دیدتش بمونه ؟!
چه سریالا میسازن مغز منو مشغول میکنن . برم اهنگ i want that از G IDLE رو گوش کنم .
گوشم هنوزم زنگ میزنه . ولی خب . بهتر از اینکه زانوی غم بغل بگیرم . به سریال فک کنم بهتر از بیماریه .
خب میرسیم به معرفی این سریال زیبا و خاطره انگیز برای من به دلایلی که بعدا میگم :
قبلا تو پست «سونات زمستان ۱» راجبه قسمتای اول سریال نظرامو گفتم ،حتما اون پستارو هم نگا کنین .
اول بذارین معرفی کنم :
از راست یوجین .کانگ جونگ سانگ یا لی مین هیوک ،سانگ هیوک .دوست دوران دبیرستان که خودشو چسبونده به لی مین هیوک
سریال سونات زمستان یا اهنگ عاشقانه ی زمستان :
این سریال دومین سریال از سری "تترالوژی عشق بی پایان" ساخته ی یه تهیه کننده ای "اسمش مهم نی " که از سال 2002 شروع شده تا 2006 . درواقع من اولین سری رو هم دیدم بدون اینکه بدونم
سریال راجبه "کانگ جونگ سانگ " دانش اموز دبیرستانیه که از سئول به یه شهر دیگه انتقالی میگیره و هدف پنهانی پشت این انتقالیشه اونجا با یوجین و سانگ هیوک که دوست دوران بچگین اشنا میشه و از همون اول با سانگ هیوک چپ می افته به خاطر همون دلیل که پایینتر میگم ، و چون میبینه سانگ هیوک چسبیده به یوجین میره با یوجین طرح دوستی میریزه ولی درواقع ازش خوششم اومده . خلاصه اینا چندوقت باهم دوست میشن و بهم علاقمند میشن ولی یه روز خبر میاد که کانگ جونگ سانگ مرده ،ده سال از اون قضیه میگذره و یوجین یه روز تو خیابون مردی رو میبینه که خیلی شبیهه کانگ جونگ سانگه و قصه از اینجا شروع میشه ...
بقیه خلاصه با اسپویل :
درواقع کانگ جونگ سانگ انتقالی گرفته به اون شهر چون باباش تو دانشگاه اون شهر استاده ، میخاد بره که باباشو ببینه ،اون یه عکس از فردی که فک میکنه باباشه داره ،و اون فرد بابای سانگ هیوک بودش 😄 برا همین با سانگ هیوک چپ بود ، ولی وقتی کپی عکسی که دستش بود را تو البوم خانوادگی یوجین میبینه فک میکنه ممکنه باباش ،بابای یوجین باشه و در اینصورت اونا خاهر برادر میشن ، برای همین دچار سوتفاهم میشه و میخاد با یوجین کات کنه ...
"اینجا یه چیزی بگم سوتی سریال مامان جونگ سانگ یه زمانی عاشق بابای یوجین بوده حالا به دلایلی بهم نرسیدن و طبیعتا مامانه یوجین باید از اون زن خوشش نیاد چرا عکسی که توش زنه بازوی شوهرشو گرفته رو این همه سال تو البوم خانوادگی نگه داشته ؟" "
و بعد سر قراری که باهم گذاشته بودن نمیره و تصمیم میگیره با مامانه برن امریکا ولی نصفه راه پشیمون میشه که دختترو اونجا کاشته ، میدوه میره که ازش خدافظی کنه ولی تصادف میکنه ، فرداش که یوجین میره مدرسه میفهمه که کانگ جونگ سانگ مرده و شوک بهش وارد میشه و اینجوری میشه که ده سال به یاد جونگ سانگ میمونه و البته تو این ده سال قرار شده با سانگ هیوک ازدواج کنه ولی بعدا یهو یه نفرو تو خیابون میبینه که عینهو کانگ جونگ سانگه ، دوباره مجنون میشه ، چندروز بعدش دوست دوران مدرسه شون که از فرانسه اومده دوس پسرشو میاره به اینا معرفی میکنه همه دهناشون باز میمونه از شباهت دوس پسره که اسمش لی مین هیوکه با جونگ سانگه فقید ، خلاصه اینجوری میشه که بازم دفتر عشق این دو شروع میشه و یوجین دوباره عاشق لی مین هیوک که خیلی شبیه کانگ جونگ سانگه فقیده میشه ،درحالیکه نمیدونه که این طفلک خود جونگ سانگه و حتی خود مین هیوک هم خبر نداره که همونیه که یوجین عاشقشه . خیلی قشنگه نه ؟ و سریال 20 قسمت طول میده تا اینارو بهم برسونه .
سونات زمستان
یخورده راجب کاراکتر کانگ جونگ سانگ یا لی مین هیوک :
قسمت 14 : یوجین شی ،من جونگ سانگم ! همون کانگ جونگ سانگی که ده ساله عاشقشی !
کانگ جونگ سانگ :
شماها همگی تو کلوپ پخش بودین ،درسته ؟! شنیدم یکی دیگه ام بوده ، آ.. کانگ جونگ سانگ ، به نظر میاد با اون دوست "منظور کانگ جونگ سانگ " صمیمی نبودین ، حتی اسمشم نمیارین ... ادم مرده ؟! شما که حتی به مراسم خ
اکسپاریشم نرفتین ،چطوری مطمئنین مرده ؟ هیچ وقت به این فک نکردین که اون ادم ممکنه تصادف کرده باشه و حافظشو از دست داده باشه و بعد اسمشو عوض کرده باشه ؟ بعد از اینکه منو دیدین حتی یه بارم همچین فکری به ذهنتون خطور نکرد ؟! اینکه من کانگ جونگ سانگ باشم حتی یه بارم بهش فک نکردین ؟
به نظر میاد واقعنم اینطور به نظر میاد که هیشکی با کانگ جونگ سانگ صمیمی نبوده ، اون تنهای تنها بوده و تنها کسی که این مدت به فکرش بوده فقط یوجین بوده اونم به این واسطه که دوسش داشته . چه حسی داره وقتی حافظتو از دست داده باشی بعد خود گذشته ت رو بشناسی و بفهمی یه نفر ده سال فکر و ذهنش تو بودی ؟! تو در حال زندگی خودت بودی و اصلا نمیدونستی اون ادم وجود داره و اون ادم مدام با خاطرات تو زندگی میکرده . غم انگیزه .
علاوه بر اینکه چهره ی مردونه و مصمم و اقایی داره یه چهره ی معصوم و بچگونه و کیوتی هم داره . فتبارکا....
یه داستان کوتاه بود که جونگ سانگ اولین بار که یوجین رو دید بهش گفت خیلی قشنگ بود کره ایشو مینویسم قشنگه . معنیش این میشه که یه نفر میره به کشور سایه ها و مردم اونجا به این ادم عادت نمیکنن چون نااشنا بوده ، برای همین طرف همیشه تنها میمونه .
그림자 나라에 간 사람이 있었어요 , 그런데 거기에서는 아무도 이 사람한테는 익숙하지 않았어요 . 그래서 외로웠어요 .
جونگ سانگ چون تنها بود و دوست خاصی نداشت برای همین این داستان رو به یوجین تعریف کرد ینی داشت بهش میگفت که تو نظر دیگران من ادم عجیبیم و در واقع خودش را اون ادمه که تو کشور سایه ها داره زندگی میکنه معرفی میکنه . اوپام ☹ برای همین کسی بهم نزدیک نمیشه و تو اولین نفری هستی که باهام در دوستی را باز کردی و این خیلی برای هردوشون ارزشمند بود . برای یوجین که با اینکه سالها یه دوست مذکر داشت که همیشه هواشو داشت و دوسش داشت قایمکی ،ولی اون منتظر عشق و شاهزاده اسب سفید خودش بود ،منتظر قسمت خودش ،هیچ وقت به سانگ هیوک به چشم مرد نگاه نکرده بود ،حتی وقتی اون همه سال باهم قرار میذاشتن و میخاستن ازدواجم کنن . انقد که بهم چسبیده بودن و از اون طرف انقد که یوجین تو گذشته و خاطراتش با جونگ سانگ و اینکه عشقی که تازه پیدا کرده یهویی ناپدید شد غرق بود نتونسته بودن زندگی جدید با ادم جدید رو شروع کنن . برای همین یجورایی بای دیفالت باهم مونده بودن .
سونات زمستان
کانگ جونگ سانگ به خاطر شرایطی که داشته تو بچگی و نوجوانی مداوم افسرده و تنها و بلاتکلیف و اینکه نمیدونست کیه و چیه و باید چیکار کنه ،همچین شخصیتی داشت ،انگار کل زندگیش بند این بود که بدونه پدرش کیه وقتی بفهمه پدرش کیه میتونه به خودش فک کنه . نمیدونم این حسو تجربه کردین یا نه ولی من خیلی جونگ سانگ رو درک میکردم . 🙁😓 ولی بعد تصادف و اون کاری که مادرش کرده بود یه ادم سرراست و تکلیف روشن و مطمئن و شوخ و شنگ و به شدت جذاب و پر از شور و شوق زندگی شده بود . بعد از اینکه فهمید کی بوده و چی به سرش اومده شخصیت هاش قاطی هم شد یخورده کانگ جونگ سانگ بود یخورده لی مین هیوک . مخصوصا وقتی عاشق یوجین شد کلا زندگیش تغییر کرد . کلا عشق همینجوریه مخصوصا با ادمایی با زندگی های پیچیده .
سونات زمستان
برای من سریال تا قسمت 14 خیلی هیجان داشت و خیلی دوسش داشتم جوری که چندین بار بعضی از صحنه هاشو دیدم . جونگ سانگ چه وقتی جونگ سانگ بود چه وقتی مین هیوک فوق العاده مرد عالیی بود ، دوتا از صحنه هاشو خیلی دوس داشتم که تو اینستا میخام بذارمش ،اینکه با دیدن یوجین که انقد غرق در عشق گذشته شه سعی داشت اونو به زندگی برگردونه و دوباره سرزنده ش کنه وقتی که فهمیده بود شبیه عشق گذشته ی یوجینه اونو برده بود همون جایی که یه زمانی یوجین با جونگ سانگ اولین قرارشونو گذرانده بودن بهش میگفت : نگاه کن ،اطرافتو نگاه کن ،اینجا انقد زیبا و دلپذیره ولی چیزی که تو داری میبینی چیه ؟! جز خاطرات چیزی نی درسته ؟ جز خاطرات غم انگیز هیچی نمیبینی . تا کی میخای اینجوری با خاطرات یه ادم مرده زندگیتو بگذرونی ،اینجارو نگاه کن ببین چقد زیباست ،اون میخاست به یوجین بفهمونه زندگی همچنان جریان داره . طفلک نمیدونست اونی که یوجین انقد شیفته و عاشقش بوده خودش بوده 😭😢 من خیلی اون حرفاشو دوس داشتم .
یه صحنه ی دیگه ایم بود که وقتی تو تله کابین بالای کوه گیر افتاده بودن باز یوجین ذل زده بود بهش که خاب بود بلند شد دوباره قیافه کلافه هارو گرفت بهش گفت اونی که انقد عاشقشی اگه الانم زنده بود همینجوری عاشق هم می موندین ؟! یوجین شی چون اون ادم مرده انقد عاشقش موندی ؟! چون دیگه تو این دنیا نی ، یخورده فک کن و ببین این عشقه یا وسواس ؟! تو بهم گفتی که من نمیدونم عشق چیه ولی اینی که من دارم از رفتار تو میبینم هم عشق نی . اینکه به یه ادم مرده فک کنی عشق نی .
خیلی این دیالوگاشو دوس داشتم .
مجسمه ی کانگ جونگ سانگ و یوجین هنوزم تو شهری که توش این سریال فیلمبرداری شده هست .
به نظر من دختره فقط تو گذشته گیر کرده بود حتی وقتی که مثلا بهم رسیدن و مشکل خانواده ها و اقای نامزده ینی سانگ هیوک حل شده ،"به نظر میاد دردشون برای مخالفت فقط این بوده که این پسریه که شبیه عشق گذشته بوده ،حالا که طرف عشق گذشته هه اس پس مشکل حله حالا میتونین باهم برین .هه خنده داره ." با اینحال مداوم باهم درمورد همون چندصباحی که تو گذشته بودن حرف میزدن فلان موقع یادته رفتیم کوه فلان موقع یادته معلم تنبیه مون کرد ، تاکی قرار راجبه گذشته حرف بزنین . الان چی دوس دارین کی هستین چه خصوصیاتی دارین . دختره که صددرصد هیچ تغییری نکرده . فقط تو گذشته و خاطرات مونده . پسره این همه تغییرات کرده و حالا حافظشو به دست اورده نصفه نیمه و کنجکاوه قبول ولی تا کی ....من نمیدونم چه احتیاجیه هی راجبه ده سال پیش حرف بزنن خب یادش نمیاد بنده خدا اوپام .انقد این یاداوری و عشق و عاشقی بعدشو کش دادن ،بعد حالا همه ی اینا هیچی ،با اینکه بهم رسیده بودن بازم غمگین بود دختره . من واقعا درکش نمیکردم . انقد این کش مکش و مادر دختره قبول نمیکرد . مادر جونگ سانگ هم اخه معلوم نبود مرگش چیه 🙄😄طفلک پسره 30 سالشه خب بهش بگو باباش کیه دیگه چرا انقد قایم میکنی . حالا تو به عشقت نرسیدی این بدبختم نباید برسه . الکی گفتش شما خاهر برادرین باز ازهم جداشون کردن . یه مدت این مامانش موش دوونی کرد بعدشم که خود باباهه فهمید این پسرشه و رفت بهش گفت تو پسر منی این همه مدته منتظر این بود که بشنوه باباش کیه اصلا ذوق نکرد بیشتر دچار سردرگمی و ناراحتی شد که پس چرا مامانم دروغ گفته و منو یوجین را جدا کرد اینهمه دقمون داد .طفلکی ها .
نظرم راجبه پایان سریال : به نظرم تو اینجور سریالا پایان بندی خیلی مهمه :
درکل بخشای رسیدن این دونفر بهم رو انقد کش دادن که موضوعات فرعی که پایه ی سریال بود مثلا اینکه باید می فهمید باباش کیه و خب یه ذوقی چیزی برای بابا دار شدنش ،یا بهم رسیدن این دونفر رو انقد هول هولکی و بد تموم کردن که واقعا نگم تمام لذت چون بی انصافیه ولی حالم خیلی گرفته شد . اخرش معلوم میشه جونگ سانگ تومور داره بعد اینکه میفهمه یوجین خاهرشه میخاد بره امریکا که دیگه یوجین رو نبینه یوجینم قرار شد دوباره با سانگ هیوک ازدواج کنن برن فرانسه ،رفتن با هم خدافظی اخر رو هم کردن به یوجین گفت دیگه همونبینیم بیا فقط همون دیدار اخر برامون خاطره بمونه . بعدش سانگ هیوک فهمید این تومور داره رفت به یوجین گفت قضیه را رفتن فرودگا دنبالش ولی هواپیما پریده بوده بعدش به یوجین بلیت نیویورک خرید داد گفت برو دنبال جونگ سانگ ولی چرا یوجین نرفت پیش جونگ سانگ ؟اینا این همه عاشق هم بودن تو بدی و خوبی ،از اون طرف جونشون برای هم در میرفت چرا وقتی فهمید جونگ سانگ احتمال مرگش هست نرفت دنبالش خب این چه عشقیه ؟ده سال خودتو اون سانگ هیوک بدبخت رو دق دادی حالا که راها همه بازه و همه راضی نرفتی دنبال عشقت ؟! اونم درحالیکه مریضه . واقعا اینجاشو دوس نداشتم . اصلا منطقی نبود و با روال سریال و کاراکترایی که از این دو بهمون نشون دادن جور در نمی اومد . اخر اخرش بهم رسیدن ولی این موضوع واقعا رو دلم مونده . حتی من ترجیح میدادم واقعا خاهر برادر در بیان یا جونگ سانگ بمیره ولی اینجوری تمومش نکنن . به نظرم همه ی اینا به این دلیله که به خاطر ریت و پر کردن هر قسمت یک ساعته و خب طرفدارای سریالای این مدلی که هی سنگ اندازی بین دو عاشقه ، زیاده ، انقد این موضوع را کش میدن تا بیننده رو دنبال خودشون بکشونن در حالیکه به اندازه ی کافی بازیگر و داستانش جذابیت داشت که بتونن با موضوعات دیگه ای 20 قسمت رو پر کنن . ولی همش با قهر و اشتی و غم و گریه و فلان هی کشش دادن و دقیقا جایی که باید این دوتا بهم برسن نابودش میکنن داستان و شخصیت ها رو . واقعا نمیدونم چرا همیشه یجوری باید برینن تو ته سریال . ولی خب میگم با همه ی اینا واقعا سریال قشنگی بود . با اینکه برای 20 سال پیشه و خب ابهای مرسوم رو هم نادیده نمیگیرم ولی درکل دوسش داشتم حال و هواشو . و مخصوصا بازیگر نقش کانگ جونگ سانگ فوق العاده جذاب و نفسگیر بود .
سونات زمستان
حواشی سریال :
حالا بذارین از جستجوهام راجبه حواشی سریال بگم که اوه تمومی نداره از این سریال گفتن 😁
همونجور که گفتم سریال سال 2002 پخش میشده ، و همون موقع از همون قسمتای اول کلی طرفدار پیدا کرده جوری که حتی پلیس های گشت اطراف یا کسایی کهتو بیمارستان و هتل بودن همه دور بازیگرای این سریال جمع میشدن تا ازشون امضا بگیرن . این سریال یجورایی نقطه عطف زندگی بازیگر نقش کانگ جونگ سانگ هم حساب میشه ، معروفیت ایشون انقد زیاد شده در طی پخش و حتی بعد از پخش و سالهای بعدش که بزرگوار تبدیل به ثروتمندترین سلبریتی کره در سال 2006 شناخته میشده . و تا جایی که سهامش تو کمپانی انقد زیاد میشه که الان شده رییس کمپانی و داره کمپانی را اون میگردونه .در طول فیلمبرداری و بعد از اون فنها می اومدن پیش بازیگرا و امضا و بغل میگرفتن و بازیگرا با روی باز بهشون خوش امد میگفتن . فک کن تو اون سرما و برف بازی کنی و خسته و بعد فن سرویسم بدی واقعا اینا انسان نیستن فرشته ان . نه تنها توی کره خیلی ترکونده بلکه تو ژاپن حتی از کره هم بیشتر ترکونده سریال ، این سریال برای اولین بار تو شبکه ی ملی ژاپن پخش شده به زبان کره ای ،ممکنه بدونین کره و ژاپن باهم اختلاف داره ولی همچین اتفاقی تا اون زمان اصلا سابقه نداشته ،نخست وزیره وقت اون موقع ژاپن تو مصاحبه ای گفته بود کانگ جونگ سانگ حتی از اونم معروفتر و محبوبتره تو ژاپن ، طرفدارای کانگ جونگ سانگ زنای 40 به بالا بودن ،بیشتر کسایی که خانه دار هستن و سریال رو دنبال میکردن ، به کانگ جونگ سانگ لقب پادشاه لبخند دادن ، خدا خدا ین و وون ، برای هر قسمت پخش و تبلیغ های سونی و عینک پول از ژاپن عزیز پول به جیب اوپای بزرگوار رفته .
اثر دست کانگ جونگ سانگ و یوجین تو خیابونی که شب کریسمس قرار داشتن
تو سال 2004 که اوپا برای اولین بار به ژاپن سفر کرده میلیون ها طرفدار توی فرودگاه و بیرون و حتی توی هتلی که قرار بوده بره منتظر ورود اوپا بوده ،حدود 200 خبرنگار از به زمین نشستن هواپیماش "فیلمشو که میدیدم یاد امام خمینی می افتادم 🤣🤣🤣🤣" تا زمانی که میره هتل و بعد برنامه غیره فیلم گرفتن بیش از 300 پلیس اومده بود فرودگاه برای اینکه جمعیت رو کنترل کنن ، اوپا خودش از این همه جمعیت دهنش باز مونده وای فیلمش خداس لینکشو میذارم فقط باید ببینین . زمانی که میخاسته بره برای برنامه ای که دعوت بوده و فنا هم اونجا بودن ، بیرون هتل یه عالم فن بودن و بعضی هاشون وحشی بازی در اوردن اومدن جلوی ماشین اوپا و حدود 10 .20 نفر زخمی شدن ،ساعتها ایستاده بودن تا روی ماه اوپا را ببینن ، خوش به سعادتشون . اوپا انقد از اینکه این تعداد ادم به خاطرش زخمی شده بودن ناراحت شده بوده که توی برنامه میگه که شاید اون مغرور شده که این اتفاق افتاده ادم چقد فروتن اخه ، عذرخاهی میکنه و ابراز نگرانی برای کسایی که زخمی شدن ، و حتی اشکم میریزه و تو طول برنامه نمیتونه لبخند زیبای بهشتیش رو به ملت نشون بده انقد ناراحت بوده . رسانه های ژاپن میگن اون خود خوده کانگ جونگ سانگه انقد اقاس .
تابلوی کنار خیابون : محل فیلمبرداری سریال سونات زمستانسونات زمستان
مکانهایی که این سریال فیلمبرداری شده اون شهر کنار دریاچه ،مدرسه و جنگله و خیابونه که محل قرار جونگ سانگ و یوجین بوده ، خونه های این دونفر همشون محل های توریستی شدن برای اولین بار همچین اتفاقی افتاده بوده ،سیل جمعیت از ژاپن می اومده کره فقط به خاطر این سریال و محل های فیلمبرداری و تا اون مدرسه ههرو نمیرفتن ول کن نبودن . همین الانشم تو اون مکان مجسمه ی سریال هست و هنوزم سریال و اون بازیگر تو دل همه ی فنهاش جا داره . خلاصه که شاید از نظر من یه جاهاییش ایراد داشت ولی فن 20 سال پیش ایراداشو ندیده مجون و شیفته ی اوپا و سریال شده بود و این همه سر و صدا کرده بود .
مجسمه ی یوجین و کانگ جونگ سانگ تو خیابونه که قرار گذاشته بودن .
شما میتونین تو این لینک قضایعی که گفتم رو هم ببینین خیلی باحاله :
اها راستی یه موضوع مهم یادم رفت بگم که نقطه ی اغاز جدید برای سریال دیدن هام حساب میشه و ازش خیلی خوشحالم . این سریال زیرنویساش زیاد باحال نبود و علاوه بر اون سینکم نبود من یکی دو قسمت اولو دستی با بدبختی سینک کردم ولی بازم اونجوری که باید نبود . قسمتای بعدی زیرنویس مشکل داشت و تو اون برنامه ای که میشد سینک کنمش باز نمیشد برای همین کلا از خیر زیرنویس گذشتم و بی زیرنویس نگاهش کردم و بعد فهمیدم من همش متکی به زیرنویس بودم و دقیق به جملات توجه نمیکردم ، میتونم به ضرص قاطع بگم 70 .80 درصد سریال رو کامل متوجه شدم با اینکه خیلی تند تند حرف میزدن مخصوصا اوپا اصلا واضح صحبت نمیکرد و یه سری کلمات را نمی فهمیدم و خب کلا یجوری که وقتی نمیفهمی کلمه چیه نمیتونی بنویسیش تا معنیشم پیدا کنی ولی تو بقیه جمله متوجه فحوای کلام میشدم ، به نظرم واقعا خیلی کمک کننده س دیدن بی زیرنویس باعث میشه گوشت تیز بشه نسبت به دیالوگ ها و حداقل اونایی که تا حالا خوندین و بلدین را کاربردشو بیشتر یاد بگیرین و تکرار کردنش طبیعتا خیلی تاثیرش بیشتره من حتی بعضی جاهاشو مینوشتم همون دوجایی که تعریف کردم خیلی دوس داشتم رو نوشتمش . 😄🥰 من همیشه دوس داشتم زبان کره ای رو یاد بگیرم تا بتونم سریال رو بی زیرنویس ببینم و اهنگارو بفهمم و باهاشون تکرار کنم کلا از طرز صحبت کردنشون لحنشون و اون حالت ملایم و مودبی که این زبان داره خیلی لذت میبرم و برای همیناش بود که خیلی دوس داشتم بتونم اونجوری حرف بزنم . واقعا یکی از کارایی که تو تمام عمرم کردم و دارم ازش لذت میبرم همین یادگیری زبان کره ایه . اگه زودتر خیلی زوتر مثلا 15 سال پیش مث دخترای الانی فن کره میشدم و میرفتم سمت یادگیری زبان شاید الان خیلی موفقتر بودم . حداقل چیزیکه دوس داشتمو خونده بودم و براش تلاش میکردم و بعد بیکار می بودم نه که یه عمر مهندسی بخونم و بیکار باشم . خلاصه که حتی اگه سنتون بالاس ولی چیزیو دوس دارین حتما برین دنبالش حداقل تو این همه سختی و بدو بدو و ناعدالتی و غیره ادم باید یه چیزی داشته باشه که پناهگاه امنش باشه و ازش لذت ببره . اگه میتونین البته ، برای منم این فرصت طلایی به لطف یکی از دوستام که بهم گفت همچین امکانی رایگان هست پیش اومد . وگرنه اگه به پول بود که طبیعتا خب زودتر میرفتم ولی پول نداشتم . بعد به کلاس زبانای بیرون هم علاقه ای نداشتم . 😁 خلاصه اینجوری .
یادگیری زبانی جدید شباهت زیادی به شروع یک رابطۀ جدید دارد. بعضیها خیلی سریع دوست میشوند. برخی دیگر با فرمولهای جبر و در روزهای امتحانات پایان ترم، دست در گردنتان میاندازند و بلافاصله پس از آخرین روز امتحانات، قدمزنان از حافظهتان خارج میشوند. ولی گاهی مواقع، صرفاً از روی تصادف، یا در نتیجۀ یک عمر زندگی ادیسهوار، برخی زبانها شما را به لبۀ پرتگاه عشق میبرند.
اینها همان زبانهایی هستند که شما را میبلعند.همۀ وجودتان را در خود فرو میبرند. هر کاری میکنید آنها را از آن خود کنید، فایدهای ندارد. ساختارهای ترکیبی را تجزیه و تحلیل میکنید. ترکیبها را بلند بلند میخوانید. دفتر تمرینتان را با دریایی از حروف جدید پر میکنید. بارها و بارها خودکارتان را روی برآمدگیها و فرورفتگیهای حروف حرکت میدهید، انگار دارید در تاریکی با انگشتهایتان خطوط صورت عشقتان را دنبال میکنید. واژهها روی کاغذ شکوفه میکنند. آواها به ملودی تبدیل میشوند. جملات عطرآگین میشوند، حتی وقتی مثل خشتهای ساخته شده از نمادهای خارجی با زمختی از دهان شما بیرون میافتند. شعرها، ترانهها و تیتر روزنامهها را حفظ میکنید تا در غروب خورشید و بار دیگر در سپیدهدم، آنها را بر زبانتان جاری کنید.
فعلها به دنبال قیدها، اسمها به دنبال ضمیرها، کم کم رابطهتان عمیق میشود. با این همه، هر چه نزدیکتر میشوید، بیشتر از خلأ سرابگون بین خودتان و آن زبان آگاه میشوید. این خلأ دانش بسیار گسترده است و یک عمر طول میکشد تا آن را پشت سر بگذارید. اما ترسی ندارید زیرا راه وصال معشوق با کنجکاوی و شوقی روشن شده که کاملاً ضروری است. در میان این صامتها و مصوتهای جدید از کدام حقیقت پرده برمیدارید؟ حقایقی دربارۀ جهان؟ یا دربارۀ خودتان؟
مانند هر رابطۀ دیگری خوشی بالاخره رخت برمیبندد. وقتی دوباره حواستان جمع میشود، به تجزیه و تحلیل و حفظ کردن و گوشدادن و حرفزدن ادامه میدهید. ولی لهجهتان درست نخواهد شد. اشتباهاتتان اجتنابناپذیرند. قواعد تمام نمیشوند، استثناها هم تمامی ندارند. واژهها -ممنون، مبارک باشه، یکی بود یکی نبود- دیگر جادوی قبل را ندارند. اما تعهد شما به آنها و نیازتان به آنها شدیدتر از هر زمان دیگری است. مدتها از خانه دور بودید و حالا دوباره بازگشتهاید. متعهد و مستعد هستید و به نیکخواهی آنها اطمینان دارید. به مناسبت اعجابهای جدید شما، زبان با تحفههایی از الهام و ارتباط، نهتنها به سراغ دیگران جدید، بلکه به سراغ شمای جدید میآید.
وقتی هاروکی موراکامی سر میز غذاخوری آشپزخانهاش نشست تا اولین رمانش را بنویسد، حس کرد زبان مادریاش یعنی ژاپنی، مانعی بر سر راهش است. آنطور که خودش در ۲۰۱۵ توضیح میدهد، افکارش طوری از ذهنش بیرون میریختند که انگار از «طویلهای پر از احشام مختلف». بعد کوشید به زبان انگلیسی بنویسد، با همان واژگان محدود و ساختارهای سادهای که بلد بود. وقتی جملات پیوستۀ انگلیسی خود را که «فاقد چربی اضافۀ» زبان ژاپنی بودند، ترجمه کرد (او این کار را «نشاء زدن» مینامد)، سبکی بدون آرایه و متمایز خلق شد که در دهههای بعد برای او موفقیتی جهانی به همراه آورد.
واقعیت این است که ورود به رابطهای صمیمی با زبان جدید اغلب رنگ همه چیز را عوض میکند. چشمانمان انتظار دارند واژگانی جدید ببینند. گوشهایمان به صداهای جدید عادت میکنند. قلمهایمان حروف جدید را به خاطر میسپارند. وقتی شیفتگی همۀ حواسمان را میگیرد، آناتومی آن زبان در ذهنمان حک میشود. راههای عصبی طراحی میشوند، ارتباطات شکل میگیرند. شبکههای مغز در هم تلفیق میشوند. قشر خاکستری عمیقتر میشود، قشر سفید تقویت میشود.
زبانشناسان این پدیده را «دخالت زبان دوم» مینامند، وقتی زبان جدید با زبان قدیمی مواجه میشود، مانند معشوق جدیدی در حال تغییر دکوراسیون اتاق خواب عمل میکند، انگار بخواهد بگوید از این به بعد کارها اینطور انجام خواهند شد. نوشتن، به نوعی این دخالت را (که مامانبزرگ خیانت مینامد) بیش از صحبتکردن پدیدار میکند. شاید از آن جهت که به گفتۀ گی دو موپاسان وقتی صحبت میکنیم، واژههایمان در سیطرۀ حالات چهره و کیفیت صوتمان هستند؛ «اما سیاهی واژهها روی سفیدی صفحه روحی هستند که بدون کالبد رها شده است».
درست مانند عشقهای اول، زبانهای مادری را هم نمیتوان فراموش کرد. آنها وفادار و بخشندهاند. حتی وقتی صحبت کردنمان روز به روز کمتر و نوشتارمان پر از غلط میشود. حتی وقتی حروف زبان مادری غریبه و صداهای آن متروک میشوند. هر چه باشد زبان مادری ما را بزرگ کرده است. وقتی هنوز خودمان را نمیشناختیم، زبان مادری ما را میشناخت. زبانهای مادری وقتی میآموختیم حرف بزنیم، بنویسیم و استدلال کنیم، به تماشای ما نشسته بودند. به ما یاد دادند که عشق بورزیم و افسوس بخوریم. آنها قواعد و انتظارات را به ما آموختند. میدانند تا مدتها پس از اینکه در خانۀ خود مهمان میشویم، صدایشان در چهاردیواریهای ما طنینانداز خواهد بود: از سبک ترکیب واژههایمان گرفته تا روش نجواکردن دعاهای قدیمی. پس وقتی به آغوش دیگری میرویم، در سکوت و بدون ناخرسندی هوای ما را دارند. آنگاه، در تلاقی غفلت و شگفتی، محدودیت و آزادی، احترام و تحسین، خستگی و لذت، میبینند نویسندگانشان از چیزی که موراکامی حق ذاتی مینامد، بهرهمند میشوند، آنها «امکانات زبان را میآزمایند». آنگاه، در گیرودار تعلق و بیتعلقی، میبینند که دختران و پسرانشان بالیدهاند.
این مطلب انقد قشنگ بود که دوس داشتم اینجا داشته باشمش . پر از زیبایی شاعرانه و رومانتیک در مورد یادگیری زبان جدیده . واقعا چقد باید روحت زیبا و رومانتیک باشه که یادگیری یک زبان جدید رو انقد زیبا تشبیه کنی و درموردش بنویسی .
من با تمام گفته های این مطلب موافقم وقتی داری زبان جدیدی رو یاد میگیری و به اون زبان حرف میزنی و فکر میکنی ،انگار که داری احساسات درونیت رو روشنتر می بینی انگار که برای حس هایی که تا حالا داشتی بالاخره کلمه ی مناسبش رو پیدا کردی کلمه ای که نشان دهنده و بیانگر اون حسی بوده که نمیدونستی چه حسیه چه اسمی داره . انگار یکی دیگه هستی . یجور دیگه فک میکنی . خیلی شگفت انگیزه .
درمورد دکتری به اسم " تاکانو" عه که الان دکتری رو رها کرده و وکیل شده ، داستان اینکه دوس دختر تاکانو که وکیل بوده توسط مضنون پرونده مجروح شده و الان مدتیه که تو کماس ، تاکانو چون تقریبا در جریان پرونده بوده ، بعد اینکه این اتفاق برای دوس دخترش می افته میره وکیل میشه تا سر از کار این پرونده در بیاره و ضارب دوس دخترشو پیدا کنه .
اینجور مواقع سوال یکه برای من پیش میاد اینکه چندسال مگه طول میکشه دکتر شن که بعدش میرن وکالتم میخونن همه عمرش در حال درس خوندن بوده که ...!بدون وکیل شدنم میشد بری انتقام بگیری 🙄!
فصل دوم این سریال هم اومده ولی من پیداش نکردم برای دانلود . درکل بد نبود ولی یخورده کند میگذشت و به نسبت دوتای قبلی که دیدم اونقدرا جذاب نبود . بیشتر به خاطر بازیگرش نگاش کردم .
سریال ژاپنی عدالت
طفلی این اوپام تو هر سه سریالی که ازش دیدم دوس دختراش یا کشته شده بود یا مجروح و بیهوش بود یا مجبوری از هم جدا شده بودن . یه بار نذاشتن این به عشقش برسه . خیلی اوپای جذابیه . به لیست بازیگرای موردعلاقم از خطه ی ژاپن اضافه شدش .😁😍🥰
اسمش هست " کازوئو کامناشی" 37 ساله از ژاپن . به به جذابیت چکه میکنه ازش . خدا حفظش کنه .
اکثر پژوهشهای روانشناختی بر آسیبشناسی متمرکزند و کسی به مفهوم لذت در زندگی توجه نمیکند. ازاینرو، دربارۀ بازی، کار، اوقات فراغت و معنا در زندگی مطالعه کرد و نظریۀ «غرقگی» او شهرت جهانی یافت.
حس شگفتانگیز غرقگی زمانی اتفاق میافتد که آنقدر گرم کاری میشویم که دیگر متوجه اطرافمان نیستیم و یادمان میرود ساعت چند است و کجاییم. من این حس را میشناختم و شدیداً به آن نیاز داشتم. رها از زمان و مکان، بیتوجه به کارهای روزمره و ضربالاجلها، میتوانستم فکر کنم، نفس بکشم و خیالپردازی کنم. البته، این ناهشیاریها اطرافیانم را کلافه میکرد. من گیج و حیرتزده دوباره به این دنیا برمیگشتم و باید بهزحمت سراغ کارهایم میرفتم، بااینحال بسیار شاد و سرحال بودم.
در حالت غرقگی، خودآگاهی از میان میرود. زمان از حرکت بازمیایستد. فرد از روال روزمره خارج میشود و احساس میکند جزئی از چیزی بزرگتر از خودش است. اگر فرد حالت غرقگی تمامعیاری را تجربه کند، به چیزی نزدیک میشود که چیکسنتمیهای به آن میگوید «خلسه»
کلید تجربۀ چنین احساسی این است که انگیزۀ فرد درونی باشد: فرد باید بهخاطر خود آن فعالیت غرق در بهانجامرساندن آن شود، نه به خاطر اینکه کسی او را تحت نظر دارد، نه بهخاطر اینکه بهازای انجامدادن آن ده دلار نصیبش میشود. پس از این، فرد باید سخت تلاش کند، البته در چنین حالتی سخت تلاش کردن راحت و آسان میشود. چیکسنتمیهای میگوید «خودْ از بین میرود. هر کاری، هر حرکتی، هر فکری ناگزیر به دنبال قبلی میآید، مثل وقتی که موسیقی جاز مینوازید. تمام وجود فرد درگیر میشود و از همۀ مهارتهایش به منتها درجۀ خود استفاده میکند».
اگر نظمی به اهداف بدهیم و مشخص کنیم چه چیزی زندگی انسان را سرشار از شادی میکند، افراد احساس نمیکنند که زندگیشان هدر رفته است
این سریال دوفصلیه و به دلیل پخش بازی های المپیک قرار فصل دوش معلوم نی کی پخش بشه .
من تا قسمت 6 دوسش داشتم ولی بعدش به شدت اب شد .فک نمیکنم فصل دو رو ببینم چون دوقسمت اخرم همشو جلو زدم . من واقعا نمیدونم چرا چندوقته سریالا رو به زوال رفتن و عشقا توخالی و بی احساس شدن . هرچقد زور میزنم درک نمیکنم هیچ کدوم از کاراکترا رو . عشق ینی چی ؟! و چرا کل جهان رو به ساخت سریالایی که توش زنا هرچقد هرزه تر و ول تر باشن رفته که بهش اسم ازادی دادن . من فک میکردم این معضل جامعه ما شده ولی انگار جهانیه این بند و باریه . به نظرم همچین کاراکتری اسم زنای دوران چوسان کره رو به گند میکشه . چرا یه دختر چوسانی روستایی باید همچین شخصیتی داشته باشه ؟! از نظر من این استقلال و توانایی نی . اتفاقا به نظرم کاراکتر مقابل این نقش خیلی بهتر تونسته نماینده ی یه زن چوسانی باشه که عاشق شوهرشه و وقار یه زن رو هم حفظ کرده .
تازگی اصلا نمیتونم با این جور کاراکترا ارتباط برقرار کنم ، گاهی فک میکنم اشکال از منه ولی بعدش متوجه میشم که اینطور نی . چون مثلا از فلان سریال با فلان کاراکتر خوشم میاد .
سریال راجبه "گیل چه "است که دختر یه اشراف زاده ای تو روستاس و عاشق یه پسر اشراف زاده ای به نام "یون جه" اس که مثلا بین پسرا اون پسر خوبی از هر لحاظ ... از طرفی اون پسره یه دختر دیگه ای رو میخاد . که البته مث چی ؟! دروغ میگه درواقع پسره هم از گیل چه خوشش میاد ولی چون نمیتونه از پس زنی مث گیل چه بر بیاد " دقیقا همونجور که جانگ هیون تو قسمت ده به یون جه گفت " برای همین زنی سربه زیر تر و با وقار تری مث " عین هه " رو که اتفاقا اونم عاشق یون جه اس رو انتخاب کرده . اتفاقا تو متانت و ارامشی که دارن بهم میان ولی خب پسره خییلی سست عنصره . حالا ...
" گیل چه " از این دخترایی که میخاد پسرای همه روستا عاشق این باشن . از اینا که هرکی بهش نگا میکنه توهم اینکه طرف از این خوشش میاد برش میداره . بعدشم مث طاووس همش میره این پسر اون پسر رو اغوا میکنه . که مثلا حسودی یون جه رو دربیاره . که یون جه هم به هیج جاش نی . خودشیفته و مغروره و فک میکنه پسرا همش باید عاشق این باشن و همش بیان التماس که گیل چه توروخدا یه نگا به ما کن ..سرتو بالا کن ... از این تیپ شخصیتاس .
یه روزی از روزها یه پسری به اون روستا میاد که اسمش جانگ هیونه ، جانگ هیون به اشراف زاده های محقق روستا برنج و اینا رشوه میده تا اونو تو مدرسه شون که توش درس میخونن و فلان ، قبول کنن . جانگ هیون درواقع معلوم نیست کیه و چه اصل و نسبی داره ولی به نظر میاد از اونجایی که تو خاطراتش نشون میدن یا ادم معمولی بوده یا برده بوده . ولی تو تجارت و اینا تبحر داره و یه گیسانگ خونه تو پایتخت داره و از طرفی با چینی ها و مغولی ها هم حشر و نشر داره . خلاصه خیلی خرش میره . از وقتی میاد به روستا شایعه میشه که این پسره با زنای زیادی بوده و اصلا قصد ازدواجی نی ، بهش چشم نداشته باشین ...
عین هه / راجبه عین هه هیچی نمیگم حسش نی ....دختر خوبی بود
ولی جانگ هیون مرموز زرتی عاشق گیل چه میشه ...همینجوری چون سرتقه و پرچونه س لابد ...البته چهار قسمت اول دختره بامزه بود ولی بعدش هی همین رفتار رو داشتن خسته کننده و عصاب خورد کن میشه . ما گفتیم این درست میشه بعد از جنگ ولی انگار نه اینگار ...
عاشق گیل چه میشه و هی از اون اصرار و از گیل چه با دست پس زدن با پا پیش کشیدن ...گیل چه مدام چسبیده به یون جه درحالی که یون جه قرار مدار ازدواج با عین هه رو گذاشته ، حتی عین هه طفلی اصلا به روی خودش نمیاره که این سلیطه به شوهر اون چشم داره و با مهربونی میخاد به راه راست که همانا عشق جانگ هیونه هدایتش کنه ولی گیل چه چشم سفیده ...تصمیم داره زن دوم یون جه بشه ، " این تو سریال نیستا من خودم میگم 😁 انقد سیریش بود و مسخره میگفتم خب برو زن دومش شو "
میزنه و جنگ میشه ، گیل چه میره به یکی از پسرای روستا اویزون میشه و میگه من از تو خوشم میاد و این حرفا پسره ام طفلی از اینکه همچین دختری از این خوشش اومده بال در میاره ، گیل چه میگه رفتین جنگ مواظب یون جه باش اگه بمیره دوستم عین هه ناراحت میشه ! " اره جون خودت تو یا عین هه ؟!" پسره ام طفلی تو جنگ میاد جلوی شمشیر مغولی ها تا یون جه اسیب نبینه و میمیره ... رسما یه نفرو امیدوار کرد و بعدشم به خاطر خاسته ی خودش یجورایی کشتش ...طفلی پسره ...
جانگ هیون اولش نمیخاد بره جنگ ولی دیگه راهش می افته و یهو حمله شروع میشه و میبینه اینا بی دست الاتن بهشون کمک میکنه و تو جنگ کلی دستاورد داشتش ...ولی کسی خبردار نمیشه و اسمی ازش برده نمیشه ...بعد اینکه جنگ تموم میشه هم جای اینکه به این عنوان بدن به اون سست عنصر یون جه عنوان میدن ...خلاصه ...
سریال کره ای معشوق
جنگ تاجایی ادامه پیدا میکنه که چوسان شکست میخوره و پادشاه میره نه بار به پادشاه مغول تعظیم میکنه . سجده / و ولیعهد تبعید میشه جانگ هیونم میخاد با ولیعهد که داره تبعید میشه مغلولستان ،همراهش بره ، گیل چه میاد تو راه بهش یه حرفایی که یادم نی میزنه و جانگ هیون میگه اگه تو بگی نرو من نمیرم فقط بهم بگو که یه ذره دوستم داری یا از من خوشت میاد ...گیل چه هم میگه من نمیتونم اونو فراموش کنم ...و تو نه به ازدواجی و دختربازی و فلان ...جانگ هیونم بهش میگه تو هم همچین پاک نیستی مدتهاس به شوهر دوست صمیمی ت چشم داری با اینکه داری می بینی اونا همو میخان و دارن ازدواج میکنن بازم خودتو میچسبونی به یون جه و این حرفا و میرینه به دختره لپ کلام ...دختره ام پامیشه میره ...
اینجوری میشه که یه مدت بینشون فاصله می افته ... جانگ هیون همش تو فکر گیل چه و گیل چه هم میرن پایتخت با یون جه و زنش ،و بعدشم یون جه تو دربار یکی از اوامر امپراطور رو رد میکنه و می افته زندان و اموالش پس گرفته میشه . اینجوری گدا میشن ... گیل چه مثلا خیلی زرنگه میره یه کارایی میکنه و پولدار میشن ...این وسطا یه فرمانده ای بود که وقتی گیل چه اینا تو جزیره گرفتار مغولی ها شده بودن باهم اشنا میشن ، "درحالیکه وقتی تو جزیره بودن این جانگ هیون بود که همه ی مغولی ها رو کشت که گیل چه تو خطر نباشه ولی عین ابله ها به گیل چه نگفت ..." تو این قضیه پولدار شدن گیل چه هم این فرماندهه دخیل بودش ...چون همش باهم بودن حرف درست میشه و دست اخر میخان ازدواج کنن که جانگ هیون از خارج برمیگرده و به گیل چه میگه بیا فرار کنیم ...گیل چه هم فرار میکنه ولی بعدش یاد باباش می افته و برمیگرده و ازدواج میکنن ...ازدواجشونو نشون نداد مسخره ...
چقد مسخره بود اینجاهاش همرو زدم جلو ...دختره رسما همه ی مردا رو اغوا میکنه بعدم ولشون میکنه . چرا اصلا باید اگه میخاین کاراکتر مستقل و ازاد بسازین همچین رفتارای زشتی داشته باشه ...چیزایی که جانگ هیون به دختره گفته بود که توام پاک نیستی حق بود . از طرفی از رفتار جانگ هیون هم خوشم نیومد خودش اینجوری به دختره گفته بود خودش داشت هی مزاحم ازدواج اینا میشد ...وقتی دختررو دید بهش گفت انقد مرد دوس داری که هرروز با یکی هستی و نتونستی تحمل کنی ...اگه انقد مرد دوس بودی چرا به من یه فرصت ندادی ... دختره همش میخاست این التماسش کنه ولی جانگ هیون ادمی نبود که التماس کنه ،کسی که دنبال شوهره خب وقتی هی کیس خوب پیش میاد همونو میچسبه دیگه ...درحالیکه پسره واقعا دختترو دوس داشت و براش هرکاری کرد ... کلا دوتا شخصیت به شدت مغرور هستن که تو جواب نمی مونن و هیچ کدوم کوتاه نمیاد این دوتا اصلا نمیتونن باهم کنار بیان ...فوقش یه سکس بینشون اتفاق بیفته زندگی مشترک با همچین دختر قهرقهرو پرتوقع و وِلی اصلا میسر نی . کسی که اونجوری میگه خودش که نمیره مزاحم دختره شه که داره ازدواج میکنه اگه خودشو نشون نمیداد عین ادم ازدواج کرده بود دوقسمت اخر زود زود جمع شد ...خیلی اب بود ...
سریال کره ای معشوق
یه دختر دوره چوسان چطور میتونه انقد وقیح و چشم سفید و هرزه باشه ...؟!هرسری با یه مرد ...خب اگه میخای مث ادم بگو میخام چرا هی سلیطه بازی در میاری ...به قول جانگ هیون مگه مرد نمیخاستی خب من بودم دیگه ... به قول شوهره ، ما هدیه رد و بدل کردیم و الان دیگه رسما اون زن منه ، ینی چی پاشده فرار کرده ...باید کشته شن ... مخاطبی که چیزی نمیدونه از فرهنگ کره شاید فک کنه همچین رفتاری طبیعیه ...از طرفی اول سریال مینویسه سریال با تاریخ واقعی ساخته نشده بعد تو زمان جنگ وقایع واقعی رو میگه .. از طرفی تبعید ولیعهد به مغولستان حدود 8 سال طول میکشه چطوری بعد دوسال زرتی برگشت چوسان ...؟!
به نظرم عشقای اینجوری مسخره اس و اصلا عشق نی ...مدتها التماس کسی رو کنی و اون هی نه بگه و با چشم سفیدی بگه کس دیگهه ای تو قلبشه ولی هی با تو لاس خشکه بزنه ینی چی ؟! جانگ هیون میتونست بره با دختر دیگه ای اصرارش برای اینکه با گیل چه باشه بیشتر از عشق، وسواسه ...اون میخاد هرجور شده این دختر وحشی رو رام کنه و بدستش بیاره برای همین همش اصرار میکرد . اصرارش برای فرار هم خیلی غیرمنطقی بود .
خلاصه که کاراکتر پردازی های زنا افتضاح شده . و چقدم این کاراکتر طرفدار داره . 🤢