فیلم با صحنه اتیش سوزی یه متل عشق ، شروع میشه ، در مورد پسر بچه ای به اسم میناتو عه که در اوایل فیلم نشون داده میشه گوشش زخم شده و به نظر تو مدرسه یا درمعرض قلدری توسط همکلاسی ها قرار گرفته یا معلم ، پدرش مرده و با مامانش زندگی میکنه ، مامانش ازش می پرسه قضیه چیه و میناتو میگه معلممون اقای هوری به من گفته من مغز خوک دارم . 🙄
یک سوم فیلم تو رفت و امد مامانه به مدرسه و شکایت از معلم میگذره ، بعدش یهو دوباره صحنه ی اتیش سوزی میاد و حالا میخاد از دید معلم اقای هوری قضیه رو نشون بده . بعد دوباره از دید میناتو ...
داستانش خیلی درهم و تو لفافه بود درمورد دوجنسه بودن بچه ها و خانواده هایی که این موضوع رو مسکوت میذارن ، سنت و زشت بودن و این چیزا ...خیلی سکوت بود ...مث بیشتر فیلمای ژاپنی ...فک نمیکنم بیشتر از دویست تا دیالوگ بین تمام بازیگرا وجود داشته باشه و خیلی ابهامات داشت .
مثلا صحنه ای که مامان میناتو میره خونه ی یوری و متوجه سوختگی روی دست یوری میشه ، میپرسه اینجارو اقای هوری کرده یوری جوابی نمیده و کات میشه صحنه ... چرا یوری کلمات رو برعکس می نوشت ؟ خانواده و وضعیت خانوادگی یوری نشون داده نمیشه ، یوری دوجنسه بودش ، باباش به خاطر این موضوع همیشه کتکش میزده حتی اخرش نشون میده کتکش زده و بدنش کبوده و اون حالا تو وان دراز کشیده ، میناتو میره نجاتش میده ...یوری به خاطر مست بودن همیشگی باباش ناراحت بوده و اون بوده که متل عشق رو اتیش زده بوده ، از طرفی چون اتفاقا اون روز اقای هوری تو متل عشق با یه زنی بوده پس بک گراند والدین و بقیه و بیننده این میشه که اقای هوری ادم بیخودیه ...
بعد یه صحنه بود اقای هوری میره تو پشت بوم انگار میخاد خودکشی کنه ، به خاطر اینکه اخراج شده بوده ، بعد صحنه باز کات میشه ، چرا اقای هوری میره پشت بوم ؟
میناتو قبل اینکه با یوری اشنا شه هم یجوری بود ، به شدت کم حرف و یبس بود . نشون داده نمیشه که چرا میناتو اینجوری ینی چون فهمیده به پسرا تمایل داره اینجوریه ؟!
زخم روی گوش میناتو وقتی اتفاق می افته که تو خلال زورگویی و مسخره کردن یوری ، میاد ازش دفاع میکنه ، بچه ها اونم مسخره میکنن ، به نشونه ی اینکه با یوری دوست نی میاد کتکش میزنه و یوری گوش میناتو رو گاز میگیره . اقای هوری اینجا قضیه رو گزارش نمیده . پس قضیه زخم گوش که اول فیلم نشون داد همینجا اتفاق افتاده ،.
اصلا اقای هوری به بچها قلدری نمیکرد . اون حتی برای اینکه به یوری قلدری میکردن رفت خونه یوری تا این موضوع رو به والدینش بگه باباشو می بینه که مسته و برمیگرده به معلم میگه یوری مغزش خوکیه من به زودی میخام ادمش کنم ...معلم خودش کپ میکنه و صحنه کات میشه ...
میناتو و یوری باهم دوست میشن میرن مخفی گاه یوری که تو جنگله ، اونجا یه اتفاقی می افته و میناتو فرار میکنه ، بعدش میناتو هم متوجه همچین حسی تو خودش میشه .
یوری و میناتو درمورد اینکه اگه بمیرن دوباره به دنیا میان و این سری مغزشون خوکی نی حرف میزنن .
یه روز که رفته بود مخفی گاه ، مامانه نگران میشه و میره دنبال میناتو ، و میناتو رو تو تونل دورافتاده ای که مخفی گاه میناتو و یوری هست ، می بینه خلاصه باهم برمیگردن ، داشتن تو ماشین می رفتن که یهو میناتو خودشو از ماشین پرت میکنه پایین ! 🙄 ینی چون فهمیده دوجنسه اینکارو میکنه که بمیره ؟ یا چون میخاد بره سی تی اسکن تا مطمئن شه که مغزش خوکی نی اینکارو میکنه ؟
همه چیز خیلی یهویی و بدون مقدمه اتفاق می افته ...
فقط من نمیدونم میناتو با اقای هوری چه پدرکشتگی داشت که اسم اونو تو مدرسه خراب کرد ؟
بعد دوباره نشون میده میناتو و یوری باهم رفته بودن تو اون مخفی گاه شون و فک میکنن اگه برن اونجا میمیرن ...بعدش که طوفان تموم میشه میان بیرون و میرن سمت خورشید و تموم میشه فیلم . :|
خب چی شد الان ؟ فیلم چی میخاست نشون بده ؟ اینکه باید سنت رو کنار گذاشت و بچه های دوجنسه رو پذیرفت ؟ هیولا کی بود ؟ بچه هایی که دوجنسه هستن ؟ یا بچه هاییی که باعث میشن والدین تا مرز جنون برن مث اقای هوری !که باعث ایجاد سوتفاهم و یجورایی معلم رو مقصر جلوه دادن با کاراشون .
چرا این فیلم جایزه گرفته ؟! 😄 اینکه فیلمو از چندزاویه نشون بده جالبه ولی به شرطی که ابهامات رو برطرف کنه . نه که به ابهامات اضافه کنه . بعد اخه بچها هنوز خیلی بچه بودن چجوری 9.10 سالشه فهمیده دوجنسه س ...! اخه مگه بچه از 10 سالگی تمایل جنسی پیدا میکنه ؟ مثلا اگه بچهارو 15.16 ساله نشون میداد باز قابل توجیه تر بود ...
راستش من فیلمای ژاپنی رو زیاد دوس ندارم تو اون سکوت و مشکوک بودن روابط ، همیشه یه بازی روانی وجود داره که تاثیر عمیقی می ذاره . یادمه چندسال پیش یه فیلم دیدم که الان حتی نمیخام اسمشم بیارم انقد وحشتناک بود .
کلا همیشه گفتم ، اکثر فیلمایی که تو جشنواره ها جایزه میگیرن فیلمای بیخودین .
اگر امروز روز آخر عمرتون باشه میخاین با تلفنتون با کی تماس بگیرین !؟میخاین برای آخرین بار چه فیلمی ببینین ؟ اگر بهتون فرصت اینکه یک روز دیگه زنده باشید رو بدن در قبال ناپدید کردن یکی از این چیزایی که نام بردم یا هرچیز دیگه ای که ممکنه باهاش خاطره داشته باشین ،حاضرین این کارو بکنین ؟به یاد داشته باشین که ناپدید شدن هر کدوم از چیزایی که انتخاب میکنین به معنای اینکه انگار اصلا هیچوقت همچین چیزی نبوده در جهان ،پس خاطراتی که ممکنه با اون داشته باشین و یا اون وسیله باعث ایجاد رابطه یا خاطره خوبی بوده همش ناپدید می شه .
آیا این کارو می کنین در ازای یه روز زنده موندن بیشتر !؟
فیلم ژاپنی “اگر گربه ها از جهان ناپدید بشن …”درمورد همین موضوعه ،پستچی تو یه روز معمولی متوجه می شه که یه روز از عمرش باقیه و داره می میره ،یه شیطان جلو روش ظاهر میشه و بهش میگه که در ازای ناپدید کردن یه چیز از دنیا یه روز بیشتر می تونی زنده بمونی،برای اولین شی ،تلفن رو انتخاب میکنه بهش میگه که خیله خب حالا یه روز فرصت داری آخرین استفاده رو از تلفنت بکنی ،پسر به دوس دختر قبلیش زنگ میزنه و بعد از این متوجه میشه که چه خاطرات خوبی رو با هم داشتن و تلفن بوده که باعث شده اونا باهم آشنا بشن و لحظات شادی رو با هم داشته باشن ،از ناپدید شدن تلفنا پشیمون میشه چون تمام خاطراتی که تو زندگیش بوده هم ناپدید میشه ،زندگی بدون خاطرات چه ارزشی داره مخصوصا اگر خاطرات خوب باشه ،می ره پیش دختره و می بینه که اون دیگه نمی شناستش .
بعد فیلم ها ناپدید می شن ارتباطی که با یکی از دوستان دوران دانشگاهش داشته و از طریق رد و بدل کردن فیلم و دیدگاهاشون باهم دوست شده بود ،همه چیز از بین می ره ،همکلاسی دانشگاهی دیگه نمی شناستش و اون به جای فیلم فروشی کتاب فروشی داره ،بعد برای سومین دفعه تصمیم بر این می شه که گربه ها ناپدید بشن ،خاطره ی پسره از گربه خیلی عمیق بوده و مربوط به مادرش بوده ،اون دلش نمیخاد که گربه ها ناپدید بشن چون تمام خاطرات خوبی که با مادرش داشته هم ناپدید میشه ،اینطور نه که خاطرات با گربه بوده ها ولی چون گربه تو زندگیشون و تو اون برحه از زندگیش نقش پر رنگی داشته و مادرش گربه رو خیلی دوس داشته برای همین نمیخاد این اتفاق بیفته ،بعد شیطان از کارش دست بر می داره ،پستچی بهش مگه تو همون منی هستی که درونمی ! میخاستی چیزای با ارزشم رو بهم یاد آوری کنی و اینکه زندگیم انقدرا هم پوچ نبوده …و بعد همه چیز مثل قبل می شه پسر بعد سالها پیش پدرش بر می گرده تا روز آخر عمرش رو با اون بگذرونه .در کل فیلم خوبی بود .
یه داستان قدیمی ایرانی تو کتاب همشهری داستان اذر 96 پیدا کردم که طبیعتا همون موقع هم خونده بودمش ولی یادم نبودش . که خیلی خوشم اومد و خیلی مایه ی تعجب و خوشحالیم شد . داستان دنباله داره و تو چندین شماره چاپ شده ، هرکدوم از داستان ها ، داستان های توهم توهم داره و وقتی میخونین گاهی قاطی میکنین چی به چی شد ، بالاخره کی داشت این قصه رو تعریف میکرد .
اولین شماره ی این داستان های دنباله دار تو کتاب همشهری ویژه نامه نوروز 96 چاپ شد و فک میکنم تا اخر سال 96 ادامه داشت .
نویسنده ی این داستان ها یا قصه ها ، فردی به اسم " مخلص " که درویشی اصفهانی بوده ، مخلص دست نویس داستان های خودش را به نویسنده دلاکروا 1653-1713 که شخصی فرانسوی بوده و اون موقع تو اصفهان بوده میده و فرانسویه از روی دست نویس های مخلص یه کپی به فرانسوی تهیه میکنه و بعدم اونو با عنوان هزار و یک روز چاپ میکنه .
هزار و یک روز داستان شاهزاده خانم زیبایی که یه شب خواب غریبی می بینه و با تعبیر اون تصمیم میگیره هیچ وقت ازدواج نکنه ، پدرش که نگران اینده ی دخترش بوده این ماجرا رو به دایه دختر تعریف میکنه ، دایه ش به پدرش که پادشاه بوده میگه که نگران نباشه و میگه من انقد قصه های زیادی از وفا و وفاداری مردان به شاهزاده تعریف میکنم که نظر او را تغییر میدم . تک تک قصه های هزار و یک روز با همین محوریت نوشته شدن .
حالا این قسمت دایه داره عشق شاهزاده ی موصلی به همسرش رو تعریف میکنه . که این تیکه ش واقعا جالبو هیجان انگیز بود ، شاهزاده که بعدها پادشاه میشه با یک درویش اشنا میشه و اونو مشاور و وزیر خودش میکنه چون خیلی خوش زبان بوده و اینا ، یه روز که با این درویش میرن به جنگل درویش به پادشاه میگه که من رازی دارم و پادشاه اصرار میکنه راز رو بهش بگه ، وقتی هم راز گفته میشه طبیعتا بعدش میخاد که راز رو بهش یاد بده که اتفاقی که نباید ؛ می افته که در زیر میخونین :
{ درویش گفت: 'من معاهده کردم' . گفتم: "ای درویش آیا کیمیا است آن سر مخفی؟" گفت 'خیر این سری است بسی عظیم و نادر.' این مرده را جان دادن و زنده کردن است. بعد گفت 'نه امکان ندارد که مرده را بتوان زنده کرد و غیر از خدا کسی قادر نتواند بود ولی میتوانم روح خود را داخل کنم در جسدی بی روح و درحضور اعلی حضرت شاه این کار را خواهم کرد .'
در همان حال میشی از جلوی ما بیرون آمد من تیری به میش انداختم و میش جان بداد گفتم موقع به دست آمد. حالا صنعت شما معلوم خواهد شد. "بسم الله این میش را زنده کن " درویش گفت ' الان مطمئن خواهید شد که در دعوی خود صادقم'. این کلمات را بگفت. دیدم جسد درویش بیفتاد و میش در غایت چالاکی برخاست و به جست و خیز درآمد شما ملاحظه کنید که من به چه درجه ی حیرت باید افتاده باشم اگر چه مطلقا از برای من شبهه ای نماند ولی گفتم باید چشم بندی باشد و در نظر من این طور جلوه داده و من بر خطا میبینم . خلاصه میش پس از گردش زیاد نزد من آمد و پس از چند جست و خیز جسد میش بیفتاد و جسد درویش فورا برخاست از درویش خواهش کردم به من بیاموزد این صنعت شریف خود را .درویش گفت: 'ای شاه بسی خجلم که نمیتوانم این سر را به شما بیاموزم زیرا که در وقت مردن برهمن با او عهدکردم که این رمز مکتوم دارم . '
هر قدر درویش ابا و امتناع میکرد بر حرص و اصرار من افزوده میشد. به او گفتم: "به جان من این حاجت مرا قبول کن من نیز وعده کنم که مانند تو این سر را مخفی دارم و قسم یاد کنم "درویش لحظه ای تفکر کرد و گفت ' نه مخالفت امر شاه توانم کرد و نه خلاف عهد با برهمن ناچار اجابت فرمان شاه میکنم و این افسون که دو کلمه بیش نیست با شما گویم و چون خواهی که این صنعت را به جای آری این دو کلمه را محفوظ خاطر فرما و بگو فلان و فلان ' و دو کلمه را تعلیم کرد چون آن دو کلمه را آموختم در صدد امتحان شدم و کلمات را گفته از جسد خود در جسد میش حلول کردم و بسی شاد و مسرور شدم و افسوس که شادیم به غم ابدی بدل شد . چون در جسد میش اندر شدم درویش فورا در جسد من حلول کرده ، تیر و کمان مرا کشید و به صید من مصمم گشت ...}
برنامه تلویزیونی کره ای برادری و تاس 2023 Bro & Marble
با مجری گری لی سونگی 💚 سریال کره ای بی خانمان 💚، و حضور کیوهیون سوپرجونیور Super Junior 💚 اهنگ کره ای شستشوی قلب کیوهیون سوپرجونیور 💚، بازیگر یو یئون سوک ، هوشی و جاشوا ی سونتین Seventeen ، بازیگر لی دونگ هی و کمدین جی سوک جین به عنوان شرکت کننده های بازی .
برنامه تلویزیونی کره ای برادری و تاس 2023 Bro & Marble
این برنامه توی دبی فیلمبرداری شده و هدفش نشون دادن دبی و مکان های گردشگری و زیبایی و هنر و فرهنگ دبی است . بازی تقریبا همون بازی مونوپولی یا روپولی هست ، روالش به این شکله که :
شرکت کننده ها باید پول داشته باشن ، لی سونگی بانکره ، شرکت کننده ها میرن پیش لی سونگی و هرچی وسیله باارزش دارن مث کت ساعت اینجور چیزا رو به لی سونگی می فروشن و در قبالش لی سونگی بهشون مبلغی رو پرداخت و با اون پوله میتونن بازی کنن ، خب یه میز هست دورش مکان های تفریحی و گردشگری دبی هست ، تاس رو میندازن و اگه خاستن اون مکان رو برن برای بازدید ، پول عوارضش رو میدن ، یه جایی هم هست که بهش میگن زمین بی که اونجا واسه بانکره و سکرته ، مثلا اگه اونجا براشون بیفته ، میرن به اون مکان مثلا کویر و اونجا بانکر هست و بهشون میگه که برای بیرون رفتن از اینجا باید یه سری مراحل رو انجام بدن .
بازی یجوری طراحی شده که با فرهنگ و هنر دبی در امیخته باشه ، مثلا تو یه مرحله از بازی لی سونگی به شرکت کننده ها چراغ جادو میده و هرکی چراغ جادوش واقعی باشه به یه سری امتیاز ها دست پیدا میکنه .
یا تو یه مرحله از بازی هرکدوم باید لباسی رو می پوشیدن و نقش بازی میکردن ، شتر که یک حیوانی که تو دبی زیاده و میگن حیوان دبی یا همچین چیزی ، یا شاهزاده خانوم و ببر که نماد دبیه ، میمون و دزد ، اینجوری .
خب این جور برنامه ها علاوه بر اینکه میتونی با شخصیت های واقعی طبیعتا اینا ریالتی شو هستن دیگه ، بازیگرا یا خواننده ها اشنا بشی ، میتونی اون شهری که دارن معرفی میکنن رو هم ببینی و با فکت هاش اشنا بشی و از مناظر لذت ببری و اینا .
کیوهیون و جی سوک جین و لی سونگی که تکلیفشون معلومه ، انقد تو برنامه ها دیدمشون که قشنگ می شناسمشون ، ینی هرجا باشن برنامه قطعا فان و سرگرم کننده و باحال و خنده داره . کیوهیون که دیگه استاد شده خیلی خوبه تو برنامه ها و خیلیم خرشانسه ، هروقت تاس مینداخت 6 می اورد ، سر همین شانسش مجبور شد یه خوشه زرشک و پرتقال کوچیک ها که اندازه پسته هس؟ از اونا بخوره که خیلی ترشن . کره ای ها با مزه ی ترشی زیاد میونه ای ندارن . 🤭😄
لی دونگ هی که تو سریال ریپلای 1988 باهاش اشنا شدم خیلی بامزه و راحت بود ، پسرای سونتین هم خیلی خوب بودن فک میکنم اولین بارشون بود که تو اینجور برنامه ها بودن برای همین هم روشون کم بود هم خیلی مودب بودن . من زیاد سونتین رو نمی شناسم ، کنجکاو شدم با این برنامه برم موزیک ویدئوهاشونو ببینم .
ولی اینجا فهمیدم که لی سونگی واقعا خییییییییییییلی خیییییییییییلی ساده و خنگه ، ینی قشنگ میشه فهمید که چجوری کمپانیش 20 سال پولشو بالا کشیده بس که ساده و زودباوره ، الهی بمیرم ، سر یه ماموریت که باید روی لی سونگی انجام میدادن تا امتیاز بگیرن هم خیلی خنده دار شده بود هم خیلی سونگی طفلی شده بود خیلی دلم براش سوخت حالا ایشالا تو زندگی خصوصیش موفق بشه و اینجوری دوباره سرش کلاه نذارن . تازگی هم خبر اومده که قراره پدر بشه . خیلی خوشالم براش .
یو یئون سوک هم تو گروه کیوهیونه و خیلی زرنگه و خیلی باهم مچن و حتی جنس خرابتر از کیوهیون خیلی جفتشون تو بازی جدی و نامردن 🤣🤣🤣 اگه برنامه رو ببینین می فهمین .
برنامه اش خیلی باحالو قشنگ و خنده داره . برای اینکه حالم عوض کنه موفق بوده .
مث همه ی ازدواج های دروغین این ازدواج هم به واقعیت تبدیل شد چون در هرحال دو جوون نوگل که برن زیر یه سقف بالاخره محبت و صمیمیت و کارای دیگه هم اتفاق می افته . گرچه تو سریالا به کارای دیگه نمی پردازن که به عشق و محبت می پردازن .
داستان اینکه یائه دختر کودنیه که همش حق خودشو به دیگران میده مثلا جاشو تو اتوبوس به دیگری میخاد بده الکی میگه من دارم پیاده میشم ، بادکنک تو بچگی و به همین ترتیب تا برسه به دوست پسر و شوهر ، احمقه خلاصه . تو سریالم بهش میگن احمق دروغگو ، اینکه بخای به دیگران لطف کنی با اینکه حس و خاسته ی خودتو رو نادیده بگیری و دروغ بگی متفاوته .
دوتا دوست از بچگی داره که یکیش این شوهر نمونه ای که بالا عکساشو گذاشتم ،اون یکی دوست مهم نی . اسم این شوهر نمونه هست تاکومی ، تاکومی معماره و شرکت خودشو یک ساله که تاسیس کرده " میگن تاسیس کرده ؟" بعد با یه سرمایه گذار بزرگ قرارداد بستن ولی این سرمایه گذار که خیلیم معروفه فقط با ادمایی که متاهل هستن کار میکنه ، میگه کسی که متاهل باشه به کسی وابستگی و تعلق داره برای همین درست کار میکنه . راستم میگه ، ببینین ژاپنی ها هم اینو میگن بعد این ایرانی ها تازه به دوران رسیده خاک تو سر غرب پرست ، خجالت اوره . بذارین واردش نشم .
برای همین تاکومی به دروغ میگه که متاهله ، حالا یه مهمونی هست که شرکا هستن و سرمایه گذاره میگه باید همسرتم بیاری ... اتفاقی خییلی اتفاقی تو خیابون یائه را می بینه و می فهمه که کار پاره وقت میکنه بهش پیشنهاد میده بیاد 6 ماه ازدواج قلابی بکنن ، یائه هم چون نه کار داره نه پول نه خونه ، حالا اینا داستان دارن ، قبول میکنه . از قضا تاکومی از بچگی یائه رو دوست داشته و به یادش بوده برای همین تا می بینتش این پیشنهادو بهش میده خلاصه ازدواج میکنن و عاشق میشن و اینا ...
سریال قشنگ و جمع و جور و مفرحی بود . تاکومی هم خیلی جنتلمن بود . کلی خندیدم . با اینکه دختره کودن بود ولی زیاد حرص در بیار نبود . دوقسمت اخرشم یخورده مسخره بود ولی به جذابیت تاکومی می بخشم .
ایزیموتو شینجی طراح و نویسنده ی مانگاعه ، به تازگی مانگایی به اسم " اونلی فور یو " نوشته که خیلی محبوب شده و خودش هم داره معروف میشه ، اون صب تا شب کار میکنه . به تازگی گاهی تو چشماش حس کم بینایی و تاری رو حس میکنه قرص هم مصرف میکنه ولی این تاری به تازگی زیاد شده ، تا جایی که یهو غش میکنه . اونو به بیمارستان می برن و اونجا متوجه میشه که داره نابینا میشه . زندگی برای ایزیموتو تیره و تار میشه ، اون به تازگی تونسته معروف شه و اسمی در کنه و مانگا هنوز ناتموم مونده ، همکاری که باهاش کار میکنه رو دک میکنه و خودشو تو خونه حبس میکنه . مادربزرگیم داره که فلجه اونم به بیمارستان می سپاره چون دیگه نمیتونه ازش نگه داری کنه . خونه بهم ریخته و نامرتب شده یک ماهه که حمام نرفته و اصلاح نکرده و وضعیتش خیلی مشوش و نابهنجاره . اون مدام از خودش و خدا می پرسه چرا من چرا من ...!
هیبیکی ایدا دختریه که ناشنواس اون تو یه مرکز خیریه کار میکنه و سرگرمیش خوندن مانگاس ، اون فن مانگای اونلی فور یو عه و گاهی برای نویسنده ش پیام میده که چقد مانگایی که اون نوشته برای امیدبخشه و چقد زندگیرو براش شاد کرده و چقد براش انگیزه س . یک ماهه که چپتر بعدی مانگا منتشر نشده و اون نگرانه که چی ممکنه باعث همچین تاخیری شده باشه . اون از عکسایی که نویسنده تو حساب توییترش گذاشته استفاده میکنه و یجوری خونه ی نویسنده رو پیدا میکنه ، به خونه ش میره و روی دفتر می نویسه که کیه و چرا اونجا اومده ، ایزیموتو که الان کاملا نابینا شده می پرسه که کیه و چرا حرف نمیزنه . هیبیکی فک میکنه شاید اون ادم مغروریه و اصلا اونو حساب نمیکنه برای همین راهشو میگیره و میره .
ایزیموتو درو می بنده ولی در بسته نشده میاد تو و بعدش می افته زمین ، عصبانی می شه و همه چیزو خراب میکنه راهو نمی شناسه و تو اتاق خاب پاش گیر میکنه به تخت پرت میشه تو شیشه و بالکن ، بالکن رو پیدا کرده و تصمیم داره خودشو بکشه . هیبیکی از بیرون این صحنه رو می بینه و بدو میاد تا از پرت کردن ایزیموتو جلوگیری کنه ، باهم گلاویز میشن و بعد هیبیکی موضوع رو می فهمه . اون خودخاسته از فردا میاد به خونه ی نویسنده ، خونه رو مرتب میکنه و نویسنده رو اصلاح کم کم باهم اشنا میشن و بهم علاقمند . اونا تکیه گاه و انگیزه جدید برای زنده موندن هم میشن .
بیشتر از این تعریف نمیکنم که اسپویل نشه اینو مخصوصا انجام میدم تا حتما برین نگاهش کنین . واقعا پشیمون نمیشین .
از این لینک میتونین دانلود کنین : سایت گذارنده : کره فن :
فوق العاده بود اصلا هرچقد از زیبایی و قشنگی و ملایم بودن و سافت بودن این فیلم بگم کم گفتم اصلا نمیتونم با جمله و کلمه بیانش کنم . فقط باید ببینین چقد زیباست ارتباطشون . جوری که هیبیکی میشه انگیزه جدید برای ایزیموتو و درسته که حالا نابیناس ولی دنیای روشن و جدیدی رو براش به ارمغان میاره . اون هیبیکی رو نمی بینه ولی عاشق مهربانی و قلب پاک و نرم هیبیکی میشه ، صداشو نمی شنوه ولی انگار می شنوه تو قلبش می شنوه ... هیبیکی فرشته بود . خیلی خییلی قشنگ بود . کل فیلم و روندش خیلی خوب بود . مث فیلمای ژاپنی دیگه یهو یه اتفاق بی منطق نمی افته بعد یهو یه توجیه بیاره .البته این به معنی نیست که فیلمای دیگه اینجوری نبودن و بد بودن نمیدونم چطور بگم ولی فیلمای دیگه اغلب از روی مانگاهای خیلی طولانی ساخته میشه و یهو از یه جا میپره یه جای دیگه . ولی این اونجوری نبود . درهرحال .
بازیگر ایزیموتو فوق العاده جذاب بود . کیه این بازیگر عجیبه که از چشم من به دور مونده بود . 😄
حالا شگفت اورتر زمانی شد که فهمیدم نویسنده و کارگردان فیلم و حتی مانگایی که فیلمو ازش ساختن کره ای بوده . من : همونه انقد جذاب و دوست داشتنیه و بااحساس . اصلا وقتی نگاهش میکردم رد کره رو توش حس میکردم .با خودم میگفتم شبیه فیلمای کره ایه . شبیه دیالوگای کره ایه . واو پس کره ای ها ساختنش . و حالا برای اولین بار در هیج جایی نی باور کنین مصاحبه ی این دوبازیگر از تجربه شون با همکاری با کارگردان و تیم کره ای رو اینجا میتونین بخونین ، بامن همراه باشین و این پست رو همه جا شیر کنین . 💗
مصاحبه بازیگران فیلم ژاپنی عشق را ببین و بشنو : توموهیسا یاماشیتا در نقش نویسنده ایزیموتو و یوکی اراکی در نقش هیبیکی :
س : شما از طریق این فیلم با یک تیم سازنده کره ای همکاری کردید. چه احساسی نسبت به این موضوع داشتید و آیا تفاوت هایی با تیم سازنده ژاپنی وجود داشت؟
توموهیسا یاماشیتا : ایزیموتو : فیلمبرداری سختی بود که هر روز زمانی برای خواب نداشتیم، اما کارکنان کره ای با حفظ کردن هر روزه ی کلمات ژاپنی ،انجام فیلمبرداری رو سرگرم کننده و جالب کردن و ، تشویق و حمایت زیادی به من دادند. آنها پرشور بودند و تمام تلاش خود را با هم برای خلق یک اثر خوب انجام دادند.از اینکه توانستم با کادر تولید کره ای ها ، اثری رو انجام بدم افتخار میکنم .
یوکو اراکی : هیبیکی : ممکن است تفاوت های جزئی زیادی مانند زبان یا نحوه استفاده از لنز وجود داشته باشد، اما من می گویم این روح است که وارد کار می شود. من در خلق اثر خوب احساس وحدت داشتم و توانستم روی خلق اثر تمرکز کنم و از آن لذت ببرم. تفاوت این بود کارکنان کره ای خیلی خوب غذا می خوردند .
س: به نظر میرسه که بازی شخصیتی که نابینا است یا ناشنوا اسون نباید باشه، کنجکاوم بدونم چه تلاشی برای اینکه بتونین همچین شخصیتی رو خلق کنین انجام دادین ؟
یاماشیتا : در حین ساختن نقش در واقعیت با افراد کم بینا دیدار کردم و با آنها مصاحبه کردم. من توانستم از آنها در مورد نحوه استفاده از عصا (عصا) برای افراد کم بینا راهنمایی دریافت کنم و همچنین مستقیماً در مورد چگونگی غلبه بر یک موقعیت ناامیدکننده بشنوم. حتی زمانی که در خانه بودم ، در واقع یک بار چشمانم را پوشاندم و سعی کردم نابینا بودن را احساس کنم و از حواس دیگر خود استفاده کنم .
یوکو: تجربه ناشنوا بودن سخت بود. حتی اگر گوش هایم را می پوشاندم، می توانستم صدای خودم را بشنوم یا صدایی را احساس کنم. زیر آب رفتم و ناشنوا بودن را تجربه کردم و با صحبت با یک معلم زبان اشاره توانستم بررسی کنم که اگر ناشنوا باشم چه نوع حرکاتی انجام می دهم. حرکات چشم افراد ناشنوا با افراد غیرمعلول متفاوت است. ثبت نحوه انتقال و دریافت اطلاعات از طریق چشم بسیار مهم بود و در حین بازیگری باید توجه زیادی به نگاهم میکردم .
س:ما در تور اسیا هستیم ، در مورد برداشت شما از ملاقات با مخاطبان کره ای کنجکاو هستم.
یاماشیتا: این چیزی است که هر بار که به کره می آیم احساس می کنم: فکر می کنم چیزهای زیادی برای یادگیری وجود دارد، از جمله مد، فرهنگ و موسیقی. الهامات زیادی دریافت کردم و به من خوش گذشت. من توانستم با دوستی که در کره زندگی میکنه بعد از مدتها ملاقات کنم . صبح که گالری رفته بودم فن ها به گرمی از من استقبال کردن و من خیلی خوشحال بودم و همه ی اینها خاطره انگیز بود .
یوکو : من هم خوشحال شدم که بعد از مدت ها به کره سفر کردم. از آنجایی که تفاوت زمانی وجود نداشت و آب و هوا، آب و هوا مشابه بود، زمان سرگرم کننده ای بود که می توانستم گرما و اشتیاق را احساس کنم.
س:اقای یاماشیتا بعد از مدتها دوباره به ژانر رومنس برگشتین ، دلیلی برای انتخاب این فیلم وجود دارد؟
یاماشیتا : من همیشه از طرفداران کارگردان لی جائههان بودهام و فکر میکردم این کار برای من نیز یک کار چالشبرانگیز و پر ارزش باشد. من از طریق این کار چیزهای زیادی یاد گرفتم و حتی قبل از فیلمبرداری هم منتظر بودم تا بتونم با یوکو اراکی اثری مشترک رو خلق کنم .
س:شما با کارگردان لی جائه هان در این فیلم کار کردید. آیا فیلم مطرح کارگردان ،" پاک کن درون مغز من " را تماشا کردین یا چیزی بوده که شمارا به ایشان علاقمند کند ؟!
یاماشیتا : فیلم مذکور را زمانی که دبیرستانی بودم تماشا کردم . و در ان زمان خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و از طرفداران کارگردان شدم. وقتی قرار شد با ایشان کار کنم دوباره ان فیلم رو تماشا کردم . با گذشت زمان متوجه چیزهایی شدم که قبلا نشده بودم و باز هم روی من تاثیر گذاشت . سعی کردم هنگام فیلمبرداری سر صحنه با کارگردان، آگاهی زیادی از "لایه ها" داشته باشم. سعی کردم با این حس فیلمبرداری کنم که چند لایه پشت دیالوگ وجود دارد.
س: کنجکاوم بدونم کارگردان به شما برای ایفای نقش هایتان جهت هم می دادن ؟!
یوکو: هیبیکی زنی قوی است که تنها و غمگینه ، اما آن را با عمل و کارهایی که میکنه بیان نمی کند. برای بیان این موضوع، کارگردان اغلب به من توصیه می کرد که پرانرژی و فعال عمل کنم. با ثبت حتی کوچکترین تغییرات در حالات چهره، بازی توانست جزئیات بیشتری پیدا کند. آنها بازیهای من را با جزئیات زیرنظر داشتند و من میتوانستم احساس کنم که آنها به من اعتماد دارند و دارن تماشا میکنند .
یاماشیتا : در حین بازی شینجی، نگران حرکات دست و غیره بودم. از آنجایی که شینجی نابینا است، کارگردان گفت که عمل دراز کردن دست خود به جلو نشان دهنده توانایی و قدرت شینجی است. همانطور که یوکو گفتند، کارگردان سبکی داشت که در آن به جزئیات چهره و لحن صدا دقت می کرد، بنابراین با اعتماد زیادی توانستم فیلمبرداری را به پایان برسانم . س: لطفا برای پایان یک جمله بگویید .
یوکو: کاری بود با چالش های جدید زیادی که در انتظارم بود. این اثری است که با همکاری کارگردان، آقای توموهیسا یاماشیتا و عوامل تولید خلق شده است. فکر میکنم این فیلم به ما می فهمونه که ، افکار و احساسات دیگران را متوجه شویم ، احساسات دیگران رو ملاحظه کنیم و اینکه متوجه شویم چقد نیازه که خودمان رو قوی کنیم و از اون به عنوان نیرویی برای حمایت از دیگران استفاده کنیم .
یاماشیتا : این اثر مملو از شور و اشتیاق همه کارکنان و مقامات کره ای و ژاپنی است. من این اثر را برای بیان هسته درونی انسانیت، عشق، فراتر از زبان ها و فرهنگ های دو کشور ساختم . خوشحال می شوم اگر بتوان آن را نه تنها در کره بلکه در سراسر جهان به طرفداران برسانم .
نشستم سریال ایرانی جدال با سرنوشت رو نگاه کردم . سریال قشنگی بود . من اون موقعی که این سریال پخش میشد حدود 6 .7 سالم بود . فقط یه صحنه ای یادمه که این بدبخت مهران نشسته بود تو راهن . میگفتم این چرا اینجوری شده . عنوان سریال هم بامعنی و ادمو به فکر وا میداره . برای همین محض کنجکاوی گفتم من که بیکارم و سریال میبینم بذا اینم ببینم . اینجوری شد که نشستم به دیدنش .
داستان سریال رو احتمالا همه بدونین ، مهران مظاهر از یه خانواده متمول و باکلاس و با فرهنگه که از خارج برگشته و دکترای زبان داره ، حالا متوجه نشدم چه زبانی ، ولی 7 . 8 تا زبان بلده و خیلی باهوش و تیزهوش بوده و برای همین پدر مادرش اونو برای تحصیل از 13 سالگی فرستادن انگلیس ، متاسفانه تو انگلیس که پیش خالش می مونده ، خانواده خالش وضعیت اسفناکی داشتن و معتاد و الکلی بودن ، از طرفی مهران که تو سن نوجوونی و حساسی از اغوش خانواده که این همه قربون صدقه اش می رفتن جدا میشه و تو یه کشور دیگه با همچون ادمایی زندگی میکرده ، خب طبیعیه که دچار بحران هویت و فرهنگی و در نهایت افسردگی بشه ، همه ی اینا دست به دست هم میده تا به مواد رو بیاره .
مهران غیر از اینکه معتاد بود ، هیچ خلل دیگه ای نداشت ، از نظر من میشد اعتیادش رو به عنوان بیماری حساب کنی و با هر دختری که روشون دست میذاشت ازدواج کنه و حتی بچه دارم بشه . اصرار بیهوده و بی دلیلش برای ازدواج با مینا واقعا کش دار و مسخره بود .
از طرفی مینا که خانواده ش همیشه دستشون جلوی خانواده مظاهر دراز بوده و اصرارشون برای ازدواج دخترشون با مهران فقط به خاطر ثروت هنگفت بابای مهران بود ، یه دختر احمق کودن خودخواه لجباز و حال بهم زن بود ، کسی که حتی به مردی که ازش خوشش میاد هم دقیقا همونجوری رفتار میکنه که با مهران که نمیخاد باهاش ازدواج کنه .
نه تنها مهران با وجود معتاد و مردنی بودنش براش زیادی بود بلکه عباس هم براش زیادی بود .دختره ایکبیری .
از طرفی خانواده ی مهران که اوایل هی اصرار میکردن که مینا عروسشون شه و با وعده و وعید پول و زمین و خونه همش سعی داشتن راضیش کنن ولی دست اخر یهو سرد شدن ، متوجه اعتیاد پسری که این همه میگفتن براشون عزیزه میشن ولی اصلا کلمه راجبش بهش صحبت نمیکنن ، چون میدونن این گند رو خودشون بالا اوردن ، درواقع اونا نگران تنهایی خودشون و مال و اموالشون بودن که بعد از مرگ دست نااهل نیفته ، نه نگران پسرشون .
حتی یک بارم به بیمارستانی که پسرشون توش بستری بود نرفتن ، دست اخرم تا اخرین لحظه کسی که پیش مهران موند عباس بود . تو طول سریال همش برای مهران ناراحت بودم که چرا با وجود اینکه میدونست داره با خودش چیکار میکنه رفت سمت مواد و اینکه همچین پسر خوب و پرفکتی چرا باید موادی باشه .
طبیعتا سریال برای 20 سال پیشه و عقب افتاده بازی های 20 سال پیش هم توش زیاد بود ، مثلا اینکه هرکی از خارج میاد رو بد نشون میدن و هرکی پولدار هست رو طاغوتی ...خانواده ی مهران هم غیر از اینکه با پسرشون همچون رفتاری داشتن واقعا خانواده خوبو با فرهنگی بودن ، پدر مادری که خیلیا خواهانشن ، و تو سریالای ایرانی کم پیدا میشه . تنها اشتباهشون فرستادن پسر بچه 13 ساله پیش کساییه که شناختی از طرز زندگیشون نداشتن ، هرچقدم فامیل بوده باشه . متاسفانه اینده و سلامت تنها پسرشون رو به خطر انداختن . اخرشم پولای عزیزشون رو غیر مستقیم دادن عباس .
سریال قشنگ و غم انگیزی بود . من اگه جای مینا بودم همون اول جواب بله رو میدادم . مهران پسر خوبی بود .
با اینکه سریال قدیمیه ولی از نظر من بازی ها و داستان سریال خیلی جذابتر از سریالای الانیه .
فیلم ژاپنی ازدواج فرخنده ی من یا ازدواج شاد من یا تا وقتی هر دومون زندگی کنیم
در مورد یه دنیای خیالیه که توش همه ی ادما قدرت های فوق العاده دارن ،بهش میگن استعداد دارن ، بعد تو این دنیا روح ها سرگردان هستن و به انسان ها اسیب می رسونن ، یه سری ها هم هستن که با این روحها میجنگن ، زمونه تغییر کرده و جنگنده ها اومدن همه ی روح ها رو تو یه معبدی به شکل حشره حبس کردن ، امپراطور داره میمیره و به پسرش که ولیعهد میگه که به جنگنده ها بها بده که اونان که باعث بقای امپراطوری هستن .
کودو کیاکا از یه خانواده ی برجسته و قدرتمنده که توانایی جنگیدن با روح ها رو از خاندانش به ارث برده و خیلی تو این کار خبره اس ، تا حالا چندین بار با دخترای خانواده های اشرافی و قدرتمند نامزد کرده ولی همرو پس زده . ازدواج کلا تو این دنیای خیالی سیاسیه و همه میخان با دادن دخترشون به یه خانواده برجسته و قدرتمند ، قدرتمندترتر بشن .
اون به بی رحمی و سردی معروفه . کلا بای دیفالت بدونین مرد بی رحم و سرد ، جذاب و کشنده س .
موهاشم خیلی خوشگل بود هوس کردم برم موهامو اون رنگی و کراتینه کنم . 🤭
میو دختریه که تو یه خانواده اشرافی و قدرتمند به دنیا اومده ولی تو سه چهارسالگی مادرش میمیره و پدرش با عشق قدیمیش ازدواج میکنه و اون چون هیچ استعدادی نداره " ینی قدرت نداره " الان به عنوان خدمتکار تو خونه داره کار میکنه . تناردیه و سیندرلا ن مثلا .
زن باباش از تناردیه ام بدتر بود خیلی فش رکیک بود خیلی . اون چون هیچ استعدادی نداره توسط زن بابا و دختر ایکبیری تر از خودش هی اذیت میشه و کتک میخوره و هی تو گوشش خوندن که تو استعدادی نداری تو هیچی نیستی اینم خودکم بینی پیدا کرده . خلاصه میخان از سرشون بازش کنن میدنش به کودو که معروفه به بی رحمی و اینا .
کودو دستای پینه بسته ی میو رو میبینه و میگه چجوری یه دختر اشراف زاده اینجوری دستاش تحقیق میکنه متوجه میشه مادر میو که مرده ، از خانواده ی قدرتمندی هستن که قدرت کنترل ذهن رو دارن . همینجوری داشته تحقیق میکرده و کم کم به میو هم علاقمند میشه که خاهر ایکبیری میو ، کودو رو میبینه و عاشق اون میشه و میگه من اینو به عنوان شوهر میخام ، اینجوری میشه که تناردیه ها میو رو میدزدن و زورش میخان بکنن که از ازدواج با کودو منصرف شه . کتک و فلان . تا میان به کودو خبر میدن که چه نشسته ای زنتو بردن !
کودو که خیلی دیگه عاشق میو شده بدو میاد و اونی که خبر داده میگه اینا درو که بهت باز نمیکنن ، اینم خونه رو به اتیش میکشه ، خیییییییییییییییلی جذاب بود این تیکه ش خیییییییییییییییلیا . اصلا قدرت های کودو خیلی قشنگ و جذاب بودن . کاش سریال میشد این فیلم .
میگذره از این قضیه و یهو اون روح هایی که گفتم یکی میره اونارو ازاد میکنه و به مردم با استعداد حمله میکنن .
تو همین اثنا هم میو همش کابوس میبینه ، یهو یه پسری میاد بهش میگه به زودی کابوسات تموم میشن . پسره از قضا پسردایی میو میشه و از خاندان کنترل ذهنیا فقط این مونده . پسرداییه میاد به کودو میگه که کابوسای میو تموم نمیشه تا وقتی که بیاد خونه ی من اونجا بمونه ، رسما میگه زنتو بده من ، کودو برای رفاه حال عشقش و از اونجایی که شهر روحا ریختن و باید بره جنگ ، قبول میکنه و دختره اونجا می مونه .
یکی این ویروسو میاد میندازه تو مقری که کودو و هم رزماش هستن ، هم رزماش همه ویروس میگیرن و زامبی مانند میشن حالا نه به اون شدت .
میو صحبت های پدربزرگشو پسر داییشو که داشتن حرف میزدن رو می شنوه و میفهمه کودو تو خطره میخاد بره نجاتش بده . پسر داییه میگه نه اینا همش دستور امپراطوره . میو میگه چرا چی شده ، میگن امپراطور از قدرت های کودو میترسیده از طرفیم بهش وحی شده که یه رویابین که این قدرت خطرناکیه ، میخاد ظاهر بشه که اون تو هستی ، مادرت بچه که بودی قدرت های تورو مهر و موم کرده تا ازت سو استفاده نکنن " چقدم نکردن " امپراطور نمیخاد تو و کودو ازدواج کنین و کودو رو هم میخاد بکشه . میو قبول نمیکنه و میره که کودو رو نجات بده بعد قدرتهاش ظاهر میشه و روح ها رو همه رو نابود میکنه . یهویی .
بعدشم به خوبی و خوشی میرن سر خونه زندگیشون .
فیلم قشنگی بود . اشاره ش به اینکه ادمای بی استعداد بی ارزش نیستن و همه ی ادما هرجور که هستن با ارزشن و لزوما همه نباید با استعداد و خاص باشن و از طرفی اینکه روحا با ادمای بی استعداد کاری نداشتن و با با استعدادها کار داشتن ، به نظرم جالب بود . و اینکه پایان شب سیه سپید رو هم قشنگ نشون داده بودن ، دختره با اینکه تو خونه باباش سختی کشیده بود ولی ازدواجش خوب شد چون خودش قلب مهربون و پاکی داشت . البته اینم بگم دختره یخورده کودن و شیربرنج بود که اینم میذارم رو اینکه تو خونه باهاش بدرفتاری میکردن و اعتماد به نفسش و شخصیتشو خورد کرده بود . جمله ی قشنگ فیلم هم این بود که :
دوست داشته شدن توسط کسی ادمو با اعتماد به نفس میکنه .
امیدوارم همگی بیشتر بی استعداد ها ، توسط کسی صادقانه و از صمیم قلب دوست داشته بشین .
خب میخایم امروز با اسم جدید و قالب جدید صدمین پست جدید رو بذارم :
در مضمون مثلث عشقی :
مثلث عشقی اصلا یه پایه ثابت تو سریال سازیه کره اس . اصلا تو رومنس مثلث عشقی نباشه نمیشه . البته خب مثلث داریم تا مثلث ، بعضی موقعها مثلث وایدتر میشه و تبدیل به ذوزنقه میشه ولیکن ما با ذوزنقه هاش کاری نداریم . طبیعتا قرارم نی هرچی سریال مثلثی کره ای بوده رو بیام معرفی بکنم ، چون اونجوری تا عمر دارم تموم نمیشه نوشتنشون . 😁
کره بین سالهای 2000 تا 2006 ، 4 تا سریال خیلی معروف داشته ، که هرچهارتاشم مثلث عشقی داشت ، که یکی از یکی ریت زیادتر و باعث معروفتر شدن بازیگراش شده .
من دوتا از این لیست رو دیدم و اگه علاقمند بودین میتونین رو اسمش کلیک کنین به صفحه ش برین و درموردش بخونین . هر 4 تاش عشق مثلثی و سوزناکه . تقریبا هر 4 تاش با توجه به داستانی که ازشون خوندم تمش یجوره .
دقیقا تو همون سالا ما هم سریالای مثلثی داشتیم ، کدوما ؟!
اصلا کسی هست که سریال ایرانی در قلب من ، سریال ایرانی در پناه تو و سریال جدال با سرنوشت رو ندیده باشه ؟!
نه نیست ، من خودم هربار تی وی پخشش کرده دیدمش اصلا امکان نداره هرسری درپناه تو رو ببینم و به بی عقلی مریم و دست دست کردن محمد منصوری فش ندم ...اخه کدوم دختری محمد رو ول میکنه میره با اون سست عنصر رامین ازدواج میکنه ؟!" فقط من یادم نی پارسال پیروزفر تو سریال در پناه تو چه نقشی داشت ؟"
در قلب من هم تقریبا همچین داستانی داشت با این تفاوت که این مثلثش رو برداشتن ، ینی قرار بوده پارسا پیروزفر هم یه ضلع مثلث بشه که گفتن بیخیال و شده برادر مریم ...
یه سریال دیگه هم بود اسمش بود تصویر یک رویا ، بین سالای 75 تا 77 پخش میشده ، من اونم خیلی دوس داشتم ، علی دهکردی جوونی هاش واقعا خیلی اوپا بوده ، البته تو این سریال اوپا که چه عرض کنم شوهری بود ...🤭
سریال جدال با سرنوشتم که چندوقت پیش یهو یادش افتادم و بعد یاد اون 4 تا سریال کره ای ، که بعد گفتم ازش یه متن بنویسم حتما ، مثلثی بود ، مهران اومده بود مینا رو بگیره ، مینا مهرانو نمیخاست ، و عباس رو میخاست ...
همونجور که قدیم کره سریالای عشقی داشت ، ماام به اندازه بضاعتمون سریالای قشنگی داشتیم که بارها میشه نگاهش کرد ، داستانش دقیقا مث زندگیه ، بازی ها زنده هستن ، روابط تمیز و نگاه ها تمیز و اصلا فک نمیکنی اینا تو یه دنیای دیگه ای از دنیای تو هستن ، ایناام همینجا زندگی میکنن ایناام این دغدغه هارو دارن ...واقعا ماام سریال قشنگ تا 10.15 سال پیش کم نداشتیم . به غیر از ستایش البته 🤦♀️😁.
متاسفانه بعد از اون موقعها نه تنها صدا و سیما بلکه جامعه مون هم به قهقرا رفته ، با اینکه اون موقع ها سنتی تر و مذهبی تر بود کشور ولی سریالای قشنگی ساخته میشد ، ولی الان با اینکه مثلا بازتر شده کشور نسبت به اون موقع همش چیزای عقب افتادگی نشون میده . درواقع تی وی الان هییییییییییچی نداره . ینی اگه سریالای قدیمی رو نشون نده رسما صفره صفره . سریالای نمایش خانگی هم که همش از فیلم پورن هم بدتره . حتی همین پارسا پیروزفر تو سریال نمایش خانگی یاغی که نگاه کردم بازیش اصلا مث قدیم نبود . خدا شاهده من اون سریالو فقط به خاطر پارسا پیروزفر دیدم و بس . وگرنه محتوا صفر . بازی صفر داستان صفر اصلا چرت ...
سریالای کره ای قدیمی که بالا معرفی کردم هم دیدنش داستان داره ، پارسال این موقع ها من کلاس سجونگ 4 تو مدرسه سجونگ تهران می رفتم ، استادمون سریال پاییز در قلب من رو معرفی کرد و گفت این خیلی قشنگه کل کره این سریالو دیدن و فلان گفتم بذا برم ببینم چیه ...بعدش موقع جستجو اون سریال به سریال سونات زمستان برخوردم ، بعد فک کردم اوپای توی اون سریال اوپای من لی دونگ گانه ، نگو اون نبوده ، خلاصه به خیال اینکه اون لی دونگ گانه ، سریالو شروع کردم و واقعا هم قشنگ بود . بعدش هم که پاییز در قلب من رو نگاه کردم ولی زیاد دوسش نداشتم .
حالا نمیدونم بشینم جدال با سرنوشت نگاه کنم یا بشینم کره ای نگا کنم ؟!😁💚
اینم از صدمین پست . پایین لینک های همه ی پستایی که تا حالا گذاشتم در دسترسه . لطفا بهشون عشق بورزین .
سریال ژآپنی اوردم براتون ، اسمش هست " اولین عشق ، منظور همون عشق اول " با بازی تاکرو ساتوه اوپای ژاپن در تمام ادوار " البته هاسگاوا دوپله ازش اوپاتره ولی خب اوشونم کم محبوب دلها نیستن "
اولین عشق
داستان اینکه این دو نو گل تو مدرسه عاشق هم میشن بعد همینجور رابطه شون ادامه پیدا میکنه تا دیگه وقت دانشگاه رفتن میرسه و از هم جدا میشن . دختره چون هواپیما دوس داره پسره به عشق دختره میره خلبان بشه پس میره ارتش ،فقط من متوجه نشدم مگه هرکی بره ارتش میتونه خلبان بشه تو ژاپن؟ خلاصه دختره هم دانشگاه زبان انگلیسی توکیو قبول میشه . بعد مدتها پسره میاد توکیو که دختترو ببینه منتها یه اتفاقی می افته و پسره قهر میکنه میره ، دختره هم داشته میرفته خونش که تصادف میکنه پسره میرسه جمعش میکنه میبرتش بیمارستان . بهوش میاد حافظشو از دست میده چجوری از دست میده ؟! اینجور یکه فقط پسررو یادش نمیاد ،مامانشو یادشه . 🙄😐 مامانشم بهش نمیگه که دوس پسر داشتی فلان پسره هم ول میکنه میره ولی همچنان به یاد دختره س سالها میگذره ،دختره ازدواج میکنه با یه خانواده مرفه که همه دکترن ، ولی به خاطر اختلاف طبقاتی طلاق گرفته ، خلاصه یه پسر 14 ساله داره . پسره ام از ارتش اومده بیرون و یه دوس دختر داره که بعد از دوسال تازه بهش گفته بیا دوس دخترم شو 🙄 ژاپنی ها عجیبن . فک کن اونهمه مدت بیرون برو خونه برو تا سکس ... بعد تازه میگه بیا دوس دخترم شو پس الان چی بود ؟! بعد تصادفی دختترو دوباره میبینه و عشقش دوباره فوران میکنه خلاصه چندبار همینجوری به واسطه ی پسر دختره میرن بیرون و اینا ولی به نتیجه ای نمیرسه . دست اخرم پسره میره خارج ، بعد یهو دختره تو خونش یه اهنگ قدیمی میشنوه یهو یادش میاد گذشته رو میره شهرشون و اونجا خاطرات گذشته همش تداعی میشه و میفهمه که ای بابا بنده خدا عشقم بوده قبلا . اونم میره خارج دنبال پسره و بهم میرسن .
دونوگل کاملا مشهوده دیگه ؟
خب نظرم : اولا اصلا خوشم نیومد حافظشو از دست داد باگ داشت احساس میکنم میگن حافظه ی قبل از تصادف را از یاد برده ، خب قبل تصادف شامل مامانشم میشه دیگه . پس چجوری کسی که ده سال باهاش دوست بودو از یادش میره ؟! این هیچی . همشون تو یه شهر کوچیک زندگی میکردن چه بعد از ازدواج دختره چه بعد از استعفای پسره یه شهر کوچیک مث ساپورو ، درحالیکه که خونه ننه باباهاشون همونجای قبلیه ، چجوری این همه مدت همو ندیدن ، دقیقا زمانی که پسر دختره میره تو ساختمونی که تاکرو کار میکنه ، یهو میفهمه که عه این پسرِ عشق قدیمیشه ؟! ینی تاکرو هیچوقت تاکسی نگرفته ؟! " دختره تاکسی رون بود "
یه سری جاهای دیگه شم مشکل داشت که همش به نظر من به خاطر ضعف فیلمنامه س . کلا ژاپنی ها درسته زیاد حاشیه نمیپردازن و شخصیتای زیاد نمیارن تو سریال با اینحال همون کمشم زیادیه . چون دیالوگ و رابطه قوی بین دو کاراکتر اصلی خیلی کمه خیلی ناپدیده . دیالوگای بی معنی بیخودکی خالی از عمق و مفهوم . بازیگر زنش که اصلا به دلم نشست . خود تاکرو هم بازی خاصی نداشت . تنها چیزی که سریال داشت مناظر کم ولی زیبای ساپورو بود . مثلا اگه همین موضوع را کره میساخت خیلی جذابتر خیلی اب و تابتر خیلی عمیقتر خیلی پزشکی تر و قابل باورتر خیلی جزییات دیگه که سریال را دیدنی و جذاب و غم انگیز کنه ،اینجوری میساخت ولی این خیلی ابکی و ساده بود و نمیدونم چجوری نتفلیکس داشت نشونش میداد . تنها چیزی که میشه گفت برای پخش در نتفلیکس درونش لحاظ شده منظره و بعدشم صحنه و بعدشم حرف از اسرائیله . شاید ندونین ولی ژاپنی ها خیلی کم صحنه تو سریالاشون دارن . ولی این دوتا صحنه داشت . خلاصه که زیاد خوشم نیومد . حتی غم و سرگشتگی دختره که خب حافظشو از دست داده و عشقشو فراموش کرده ولی حس میکنه یه چیزی کم داره رو خوب نتونستن روش مانور بدن و نشون بدن تا تاثیرگذار باشه برای بیننده .
بعد از مدتهای خیلی زیادی رفتم سینما فیلم " غریب " را دیدم ، دیشب یهو تو مطالعه هایی که یهویی تو نت به سمتشون کشیده میشم ، به این فیلم برخوردم ، به نظر جالب اومد اتفاقا امروزم سه شنبه بود و نیم بها 😄
فیلم راجبه شهید محمد بروجردی ، که نقش به سزایی تو خابوندن قائله ی "اشوب " کردها " ضدانقلاب " تو سنندج داشتن ، این تیکه از مصاحبه برادر دکتر چمران که چگونگی اغاز اشوب تو کردستان را توضیح دادن :
در کردستان کسانی که تفکرات چپ داشتند حزب دموکرات، حزب کومله و عده ای هم که جنبه های مذهبی به خود می دادند همچون حزب دین حسینی این گروه ها در زمان طاغوت یک عده به عنوان مخالف رژیم شاه بودند و عده ای هم حقوق بگیر ساواک بودند.این گروه ها در جریان پیروزی انقلاب اسلامی هیچ کاری نکردند؛ اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی همچون منافقین از شرایط سوء استفاده کردند؛ یک روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی حزب دموکرات به پادگان مهاباد حمله می کند. حدود 10 روز از پیروزی انقلاب می گذرد که این گروه ها به پایگاهی در سنندج حمله می کنند و شهید قرنی در برابر آن ها ایستادگی می کند.این گروه ها در کردستان پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ارتش، نیروهای مردمی و به سپاه پاسداران که از نیروهای مردمی و متدین شکل گرفته بود حمله کردند. اصل این است زمانی که این گروه ها باید حمله و قیام می کردند علیه رژیم شاهنشایی سکوت کردند و پس از پیروزی انقلاب اسلام این گروه ها به نیروهای مسلح ایران حمله کردند. گروه های حزب کومله و دموکرات با حمله به پادگان های مریوان و سنندج حمله کردند و باعث شد، ارتش محاصره شود.
خلاصه به این دلایل کردها انقلاب میخاستن بکنن ، جالبیش اینجاس هم تو این فیلم هم تو " چ " سردسته ی این انقلابشون یه فردی بوده که تحصیل کرده ی فرانسه بوده . یادمه توی فیلم چ اون شخصی که سردسته بود دوست و همدانشگاهی شهید چمران بودش .
راستش راجبه توالی تاریخی این واقعه چیز درست حسابی نتونستم بخونم ، تا جایی که یادمه خابوندن قاعله ضدانقلاب تو کردستان کار شهید کاوه بود ،
محمود کاوه ناجی کردستان است او طی کمتر از هشت سال شبانهروز برای خدا جنگیده و تمامی محورها و قلهها و سلسله جبال زاگرس و بیش از ۳۰۰۰ پارچه آبادی و روستا را پاکسازی کرده و طلسم شبهای نا آرام کردستان را برای همیشه به لطف خدا و همت رزمندگان اسلام و رشادت و تدبیر الهی که به وی عطا گشته شکسته و امن کرده بود ...
کلا شروع این وقایع از اواخر ؟ سال 58 بوده ، و اوجش 59 و 60 ، طی تحقیقاتی که کردم متوجه شدم شهید کاوه تو پاوه بوده سال 59 ، شهید بروجردی سنندج 59 ، شهید چمران هم نوشته شده تو پاوه بوده سال 59 ، همه باهم اونجا بودن ؟ هرکی تو یه شهری بوده ؟ خب چون کل منطقه کردستان تحت تاثیر این اشوبها بوده .
شخصیت و منش شهید مصطفی چمران تأثیر بسزایی در ختم غائله کردستان داشت. حسین شاهحسینی از همرزمان شهید چمران، درباره وقایع کردستان و پاوه میگوید: «...پاوه زمانی آزاد شد که حضرت امام در رادیو پیام داد که هیچ کس حق ندارد بند پوتینش را باز کند مگر محاصره پاوه شکسته شود. همین پیام که پخش شد خود به خود کوملهها که روی کوهها پنهان بودند همه فرار کردند.
خوب متوجه نشدم ولی چیزی که معلومه اینکه این سه نفر باعث شدن کردستان امن شه . دقت کردین هر اشوبی که تو کشور بوده اول تو کردستان بوده ؟ همیشه ساز مخالف میزنن این عزیزان . اشوب پارسالم زیرسر همینا بود .
در مورد فیلم میتونم بهش نمره ی 6 بدم بد نبود خوب بود ، ولی یخورده درهم بود . تهیه کننده کارگردانش گفتن که فیلمو از روی کتاب " محمد مسیح کردستان " ساختن چون تنها منبع موجود راجبه شهید این کتاب بوده که نویسنده ش 15 سال راجبش تحقیق کرده . کتاب خوندنی به نظر میاد چون یه جا خوندم که راجبه شهید کاوه و چمران هم داخلش نوشته شده ." اتفاقا جدیدا کتاب محمد مسیح کردستان رو خریدم و قرار بخونمش "
عکس شهید کاوه و بروجردی ،اینجور که به عکس نگا میکنم این بزرگواری که کنار شهید بروجردیه یجوریه تو عکس که انگار داره به ادم نگا میکنه
من کلا فیلمای اینجوری دوس دارم به نظرم باید بیشتر ساخته بشه . و هی نمایش داده بشه یه سری کور و کرا " مسئولین مخصوصا " ببینن که چه جوونای دسته گل و هندسامی رفتن جنگیدن و زندگیشونو گذاشتن و اینطوری ایران ایران شده .
فیلم شورشیرین
فیلم شورشیرین که سالها پیش اینم تو سینما دیدم " فرهیختگی ازم میچکه 🤣💖" درمورد شهید کاوه اس که اونم فیلم بسی قشنگ و غم انگیزی بود البته ، سر این خیلی گریه کردم . 😄🤧
شهید وصالی در فیلم چ
بابک حمیدیان کلا چهره ش یجوریه که هر گریمی بهش میاد . خداروشکر میکنم که تو اشوبهای پارسال نطقی در نکرده بود . تو فیلم غریب هم کپی برابر اصل شهید بروجردی شده بود . یه جا خوندم زده بود بابک حمیدیان تو اکران فیلم " ایستاده در غبار " گفته بوده شیفته ی شخصیت شهید بروجردی شده و بعد سالها قسمت شده تونسته نقش شهید رو بازی کنه . خوب بازی کرده بود و کلا بازیگر خوبیه .
توی فیلم راستش تیکه و اینا نسبت به حوادث اخیر هم بود که زیاد بولد نبود ینی یجوری بود که هم معلوم بود حرفای یه ضدانقلاب تو سال 59عه و هم تداعی کننده ی وضع اخیر کشور بود . یه سری نقدا دیدم میگفتن همش سفارشیه فلان من که سفارشی ندیدم البته که بهتر میتونست ساخته بشه ولی خب بضاعتشون همین بوده .
ایستاده در غبار
یادم اومد دیشب چرا به شهید بروجردی کشیده شدم ، داشتم درمورد خبری که میگن میخان شهید؟ متوسلیان را به عنوان شهید رد کنن و دیگه براش تشییع جنازه نمادین بگیرن میخوندم که تو اثنای خوندن اسم شهید بروجردی و فیلم غریب رسیدم . که البته شواهد زیادی هست که میگن ایشون شهید شدن خیلی وقته ولی خب گفتن که خبر صحت نداره . میگن دارن پیگیری میکنن 41 ساله ؟! ولی چشمم اب نمیخوره . این فیلمم که بیشتر مستند گونه بود فیلم قشنگی بود . من دوبار دیدمش خیلی غم انگیزه . اینکه بدونی پسرت برادرت یا از دید مردم فردی مورداحترام که انقد ادم خوبی بوده شهید شده یا مفقودالاثره بحثش خیلی فرق داره با اینکه بدزدنش و خبری ازش نیاد . ادم هزاران فکر و نگرانی داره که اگه زنده س الان کجاس چطوری زندس اگه کشته شده چطوری کشته شده جسدش کجاس نکنه به جسدشم بی احترامی شده . نکنه هنوزم زیر شکنجه اس . از این فکرای جیگرسوز . کاش زودتر خبرش بیاد .
این سریالو به خاطر تاکرو ساتوه نگاه کردم ، بازیگر خوبیه ولی من بیشتر از همه جا تو فیلم “ دروغگپ و معشوقه ش “ و “ اگه گربه ها از جهان ناپدید شن “ دوسش داشتم ~
تاکرو ساتوه
سریال درمورد تاکرو ساتوه و دوس دخترشه که سه ساله باهم دوستن ، از بچگی هم همو میشناختن ولی بعد بیست سال همو اتفاقی می بینن و باهم دوست میشن ، تاکرو ساتوه رستوران داره و اشپزه ، دختره ارایشگر ، یه روز دقیقا تو روز تولد دختره ، تاکرو ساتوه ناپدید میشه ، این ناپدیدی سه چهارروز طول میکشه ، دختره میره اداره پلیس و گزارش میده ، تو اداره یه پلیسی هست که میتونه روحارو ببینه بعد اینکه اعلام مفقودی تاکرو رو میبینه اتفاقی تو خیابون روح تاکرو رو میبینه ، روح تاکرو می فهمه این پسره می بینتش ، میره میگه کمکم کن و فلان ،
پلیسه کت ابیه س
بعدش پلیسه با روحه میرن خونه روحه که دختره ام اونجا بود ، به دختره میگه من روح میبینم روح دوس پسرتم الان اینجاس ،دختر اول باور نمیکنه ولی بعدش تاکرو نشونی میده و باور میکنه ، خلاصه اینجوری میشه که کارگاه بازی که چطور شده تاکرو مرده شروع میشه ، تو همین حین یه یه پرونده ی قتل پیش میاد که یه دختری رو تو خونه ش کشتن ، از بین افرادی که به اون خونه رفت و امد میکرده تاکرو هم جزوشون بوده ، برای همین اینجوری میشه که پلیس دنبال اونم میگرده ، و اینجوری ده قسمت طول میکشه ، همه ی سریال فقط این داستان نبود فرعیاتم داشت~ سریال جذابی بود فقط یخورده روندش کنده که این مورد تو اکثر سریالای ژاپنی هست 😅 .
سریال ایرانی راز بقا : اشغال محض . به قدری سخیف بود که موندم چرا دانلودش کردم .
2. سریال ایرانی خاتون :
بابک حمیدیان واقعا حیف بود تو این سریال ولی خیلی بازیگر خوبیه اینجام باحال بود نقشش هر گریمی هم بهش میاد
برای سه چهارقسمت اول بد نبود ولی بعدش به قدری افت کرد که حد نداره . میخاستن مثلا سریالی باشه که تو زمان اشغال ایران توسط روسها و انگلیس ها رو نشون بدن ولی انقد شعاری و مسخره و غیرمنطقی بود که حالم رو بهم زد . اولا اینکه محوریت اصلی داستان یه زن هست رو به شدت بدم اومد . ینی چی که یه زن میذارین بعد همه بهش چشم دارن . مثلا میخان بگن زنا هم تو مبارزات نقش داشتن ؟! باشه اصلا داشتن خیلیا بودن . ولی نه زنی که با خوشگلی و بی حجابی دوران شاهنشاهی دوره بیفته تو خیابونای شهر و موقعیت رو درک نکنه . یه زن خودخواه یه زن بی درک و شعور . کسی که حرف حرف خودشه و از عشق همسرش سواستفاده میکنه . اونم وضع بچه داریش بود . بدون اینکه لحظه ای از گذشته مادرشوهرش خبر داشته باشه سرخود داشت به هووی مادرشوهرش کمک میکرد تا بهش سوزش بده . اسمشم گذاشتن دلسوزی به رعیت . از بابای بی غیرتی که برای اسودگی دل خودش دخترشو یجورایی به شیرزاد فروخته بود همچین دختریم میشه انتظار داشت . خوبه که پدرا یجوری باشن که همیشه پشت بچه هاشون مخصوصا دختراشون باشن ولی ایرانیا این پشت و پناه بودن رو با ول گذاشتن دختر اشتباه گرفتن . بهشم اسم ازادی میدن .
اونم از دیالوگای شعارزده شون که همش به یه ارتشی میگفتن تو تو ارتش ایرانی باید با ایرانیا باشی فلان اونم تو زمانیکه ارتش ایران فقط مترسک بوده و وضع واقعا خفقان اور بود و هرکسی تمرد میکرده بالافاصله کشته میشد . انقد شعار زده بود که حالم رو بهم زد . اونم از عیارشون که چشم چرون بود و چشمش دنبال زنه مردم بود . انقد مصنوعی انقد هیز هی هم جمله ی مقدس عاشقم رو تکرار میکرد . اه اه . عق . باز اشکان خطیبی تو سه چهارقسمت اول اگه نقش عاشق رو بازی میکرد بهش می اومد . گرچه نقشش یه مرد سست عنصر و بی غیرت و بی عرضه بود . مردایی مث شیرزاد نباید زنای سرکش و مستقل بگیرن ، زنی مث خاتون اصلا نباید شوهر داشته باشه ، خاتون زن اون هیز هم میشد بازم به مشکل بر میخوردن . از همون قسمت اول معلوم بود با چه تیپ زنی طرفم یه زن خودخواه ، زنی که موقعیت شوهرشو درک نمیکنه ، شوهره ارتشیه همیشه باید اماده به خدمت باشه بعد این توقع داشت کاررو ول کنه خانومو ببره شکار ! هی هم قهر و پیف می اومد . انقد خودخواه و لجباز و بیشعور که جلوی یه غریبه که قشنگ معلومه بهش چشم داره ، داره انگار چراغ سبز نشون میده برگشته میگه منو شوهرم فقط رو کاغذ زن و شوهریم خب این ینی تو داری نخ میدی دیگه . ادم چرا باید دعوای زن و شوهریشو ببره تو یه موقعیت خطرناک جلوی یه مرد دیگه باز کنه ؟! بعد با اعتماد به نفس میگفت منو ببرین اردوگاه کار اجباری راضیترم تا برگردم خونه شیرزاد :| حالا بدبخت شیرزاد انگار سیخ داغ کرده بود تو استینش 😐بعد مث سگ ترسیده بود و دل دل میکرد شوهرش بیاد نجاتش بده اون رفتارات چیه اینکه منتظری طرف موقعیت خودشو بندازه تو خطر باید تورو نجات بده چیه ؟! بعد اون فیس هات بعد اینکه می فهمی نیومده چیه ؟! درسته که شیرزاد اگه زنشو واقعا دوس داشت می تونست از ارتش در بیاد ولی موقعیتش پیش نیومده بود فقط دوتا گزینه داشت : بله یا اره . بعدشم زیرسلطه ی روسه که بابک حمیدیان بود نمیتونست استعفا بده نمیتونستم به هموطن کمک کنه چون مردم بهش اعتماد نداشتن . شیرزاد واقعا انتخابای زیادی نداشت ولی بعدش که خاتون دیگه زیادی ول شده تازه یه شوهرم برای خودش پیدا کرده بود بارها موقعیت داشت تا بکشتش .
بابک حمیدیان تو این سریال چه نقشی داشت من موندم نمیدونم چرا هر وقت این ظاهر میشد پس زمینه صدای اسب می اومد :| خب که چی ؟ چرا ؟ مگه چیکار کرده بود ؟! خب یه خیانتکاری بود که تو جبهه ی روس ها بود حداقل مث اون عیاره با جانماز اب کشی به ناموس دیگری چشم نداشت . اگرم داشت به اون چشم نبود میخاست فقط اون زن رام نشده رو رامش کنه . اصلا نتونستن وضع اون موقع رو خوب نشون بده . خیلی شعاری و حال بهم بزن بود . به قول یه بازیگری یه تیکه انداخته بود به طرفدارای یه فیلمی ، گفته بود : هرکی سلیقه ش اینه ریدم به سلیقه ش . دقیقا منم ریدم به سلیقه و دیدگاه هایی که از این سریال و از زنای مث خاتون خوششون می یاد .
3. سریال کره ای ایلجیما :
ایشون لی جونگیه در نقش ایلجیما
این سریال رو یه سری شبکه 5 داشت میداد منتها قسمت سه چهار یکی از بازیگرا یه صحنه داره لباسشو در میاره میخاد با یکی دیگه بجنگه از وقتی اون صحنه پخش ، از فرداش پخش سریال هم قطع شد . چون نصفه دیده بودمش و لی جونگی عزیز توش بازی کرده بود گفتم بذا دانلود کنم ببینم . بدنبود ولی خیلی اب بود با اینحال شرف داره به سریال ایرانیا . درمورد لی جونگی ، که تو بچگی خانوادش به اتهام خیانت کشته میشه و اونو یه خانواده ی دیگه ای که معمولی بود از تو خیابون پیدا میکنن بزرگ میکنن ، تا جوونیش چیزی از گذشته یادش نمی اومده ولی یهو یه ضربه به سرش خورده میشه و باعث میشه خاطرات گذشته و این که کی هست یادش بیاد از اون موقع میگرده دنبال کساییکه خانوادشو اونجوری کردن و به اسم ایلجیما از پولدارا می دزده و میده به فقیرا . اینم موضوعش یجورایی همون عیاری و از پولدار به فقیر گشنه دادن بود ولی خدایی یه ذره شعار یه ذره حال بهم زنی واقعا چون طرفدار سریالای کره ای م اینو نمیگما واقعا میگم . اب ترین سریالشونم حتی.
یادمه یه سریالی بود چندسال پیش خیلی معروف شده بود اسمش "اقای افتاب " بود و اون اقای افتاب واقعا وجود داشته همین چند وقت پیشا باقی مونده های جنازه شو از امریکا برگردوندن کره و واقعا وطن پرست بود و کلی جنگیده بود قایمکی برای کشورش ولی اونم اصلا شعاری نبود اتفاقا توی اون سریالم یه دختر نقش اول بود و اتفاقا از اشراف هم بود و تبدیل به مبارز سیاسی شد ولی اصلا چرا دارم این مقایسه رو میکنم قیاس مع الفارقه واقعا . بیخیال . سریال قشنگی بود اونم نگاه کنین و اگه بی جبهه گیری نگاه کنین متوجه میشین چقد تفاوت بین سریال سازی سیاسی بین ما و اونا س .
سریال اقای افتاب
4.سریال کره ای نارکوی مقدس :
سریال خیلی باحالی بود ، در مورد یه مرد زحمتکش و به فکر خانواده س که میخاد یه کاری راه بندازه تا بتونه پول بیشتری به دست بیاره تا فردا روز بچهاش مث خودش نشن که از بی پولی رنج بکشن . همه کاریم بلده تعمیرکاری داره ، کلاب داره خیلیم سیاستمدار و زرنگ و بیزینس من قهاریه . یه روز یکی از دوستای دوران دبیرستانش میاد بهش میگه یه کشوری هست به نام سورینام که توش سفره ماهی نمیخورن وقتی ماهیگیری میکنن سفره ماهی که بگیرن میریزن دور بیا بریم اونجا تجارت سفره ماهی راه بندازیم وارد کره کنیم کلی سود میکنیم . چون تو کره ام سفره ماهی هم گرون داره میشه هم خیلی طرفدار داره . این یخورده سبک سنگین میکنه و بالاخره قبول میکنه و میرن اونجا ، اونجا رفتن همانا و افتادن تو دردسرایی که فکرشم نمیکنه همانا ، توی سورینام یه کره ای دیگه هست که اونجا پدرروحانی خودشو جا زده ، کار اصلیش قاچاق مواده ، حالا چرا رفته اونجا چون اونجا اولا قرارداد استرداد با کره رو امضا نکرده دوما از اونجا خیلی راحت میتونه به هرجایی تو اروپا و امریکای ؟! برزیل و این جاها منظور نمیدونم کدوم ور امریکا میشه ، قاچاق بکنه ولی تا حالا نتونسته به کره قاچاقشو انجام بده ، خلاصه اون اقایی که اول گفتم چون دینداره میره کلیسا و اونجا با این پدرروحانی قلابی اشنا میشه ، از اونورم به کارخونه ی اینا چینیا حمله کردن و یه عالم پول ماهانه ازشون میخان ، تو دردسر افتادن ف پدرروحانی خب خیلی وقته اونجاس و خودش سردسته ای این کارا چون میدونه ممکنه چینیا به اینا هم حمله کرده باشن بهشون میگه اومدین اینجا تجارت راه انداختین خدا پشت پناهتون کاری چیزی ندارین بگین من براتون انجام بدم فلان اینا میگن چرا چینیا و خلاصه تعریف میکنن پدرروحانی میگه اوکی من براتون اون قضیه رو حل میکنم خلاصه اینجوری اینجور مساعل رو پدره براشون حل میکنه ولی درواقع داره قایمکی تو سفره ماهی های اینا کوکایین قاچاق میکنه که یه سری موقع رد شدن از مرز یه کشوری باراشونو میگیرن و اینجوری میشه که اقاهه می افته زندان تو برزیل . اش نخورده و دهن سوخته . یه روز پلیس امنیت ملی کره میاد دیدنش تو زندان و میگه کجای کاری این پدر روحانی کهمیگفتی خودش این کارو باهات کرده و بار مواد گذاشته تو ماهی های تو ، خلاصه اقاهه پراش می ریزه و میگه چطور میگه اینطوری ، این کلی قاچاقچی زرنگی بوده ما دنبالش بودیم ولی فرار کرد اومده اینجا ، با همکاری تو باید بگیریمش ، اقاهه هم میگه مفتی که نمیشه من کلی سرمایه زندگیم از بین رفته دولت سرمایه منو بده زن و بچه ام تو کره گشنه موندن و اینا ، من اوکی با شما همکاری میکنم این عوضی رو بگیریم . دولتم میگه چشم و خلاصه داستان اصلی از اینجا شروع میشه .
سریال 6 قسمت نفسگیره و مث فیلم سینمایی ساخته شده اصلا فک نمیکنی که این سریاله یجوری که وایب فیلم میده . خیلی قشنگ و خوش ساخت بود با بازیگرای عالی . واقعا از دیدنش لذت بردم .
فیلم بریده ای کوتاه از زندگی شهید مهدی باکری و برادرش و جنگ و نقش اونها تو جنگه . در کل بد نبود . ولی به خوبی غریب یا ایستاده در غبار نبود . میتونست بهتر ساخته بشه ، یه جاهاییش اضافی بود یه کسایی رو نشون میداد که اصلا ربطی به داستان نداشت .
ولی با اینحال چیزایی داشت که منو دوباره به این فکر واداشت که چقد اون زمان ارتباطا قشنگ بوده چقد خالصانه بوده چقد همه درست بودن ، چقد پاک و بی الایش بودن . واقعا حیف این جوونا که بدون برنامه بدون نقشه رفتن و شهید شدن . چقد از اون موقع تا حالا ادما تغییر کردن . دیگه فک نمیکنم مردی مث باکری ها و رستگاری ها پیدا شن . نه فقط برای اینکه به کشور خدمت کنن بلکه برای اینکه شوهر و برادر و پسر خوبی برای زندگی هم باشن . اون ارتباطای پاک و صادقانه بدون فکرای کثیف بدون دروغ بدون برنامه ریزی که اگه اینو گفت اونو بگم بدون اینجور ارتباطای دو دوتا چهارتایی . واقعا پر از سادگی و زیبایی بوده اون موقعها . الان انقد ارتباطالات انسانی پیچیده شده و هرکسی فقط به فکر نفع خودشه که نمیشه راست و دروغ رو تشخیص داد . همش باید تجزیه تحلیل کنی . چقد خسته کننده و طاقت فرساس واقعا زندگی الان . به نظرم یکی از چیزهایی که تو جمله ی " ازدواج اسان " نهفته هست اینکه انقد صاف و صادقانه طرفین خودشون رو بهم نشون بدن که شناخت اسونتر شه و به طبع اون تصمیم گیری و بعدشم زندگی زیباتر شه .
خلاصه این چیزا بعد دیدن فیلم به یادم اومد که گفتم اینجا بنویسم . اینجور فیلما باعث میشه کسایی که کنجکاو هستن برن درمورد شهدا تحقیق کنن و یا کتابشونو بخرن و بخونن تا بیشتر با زندگی اونها و شخصیت اونها اشنا بشن . مث من که دوماهه کتاب " محمد مسیح کردستان " رو خریدم ولی وقت نشده بخونمش . 😄
سوران
اتفاقا تازگی تی وی یه سریال جدید داره پخش میکنه به نام " سوران" که اونم درمورد یکی از شهدای کرد ، هستش و از روی کتاب خود شهید " عصرهای کریسکان " ساخته شده . و اونم سریال خوبی به نظر میاد .
اینجور سریالا رو که میبینم بیشتر دلم برای شهدا میسوزه ، طفلکی ها همشون اسیر بودن تو کردستان و کوه هاش که این زبون نفهمای ناسازگار رو ساکت کنن . همین نفهما باعث شدن که پارسال اون همه کشته دوباره داده بشه و ممکلت ناارام شه . بر باعث و بانیش لعنت .
سریال ژاپنی " روزها " براساس "واقعه ی زمین لرزه و سونامی توهوکو" و به طبع اون "حادثه اتمی فوکوشیما "در سال 2011 ساخته شده .
حادثه اتمی فوکوشیما ۱ به مجموعه حوادثی گفته میشود که از تاریخ ۱۱ مارس ۲۰۱۱، در پی زلزلهٔ ۹ ریشتری و سونامی، و در اثر از کار افتادن ماشینآلات نیروگاه هستهای شماره ۱ فوکوشیما متعلق به شرکت نیروی برق توکیو، یکی پس از دیگری، و نشت مواد رادیواکتیو به وقوع پیوست. متخصصان این حادثه را بعد از حادثه چرنوبیل بزرگترین فاجعهٔ اتمی میدانند و از نظر پیچیدگی آن را در مقام نخست فجایع اتمی جهان قرار میدهند چرا که تمام رآکتورهای نیروگاه فوکوشیما در نتیجهٔ این رویداد با مشکل مواجه شد.
بعد از اینکه زمین لرزه 7 و بعد 9 ریشتری 7 استان اصلی و کل شبه جزیره ی ژاپن رو تحت تاثیر قرار میده ، ژاپن و کشورهای کنار اقیانوس ارام هشدار سونامی رو میدن ، اونا احتمال یه سونامی 5 تا 10 متری رو میدن ولی سونامی 15 متر ارتفاع داشته و کلی شهر رو نابود میکنه .
در پی زمین لرزه یکی از شهرایی که بیشترین خسارت رو میبینه و بیشتر مهمتر بوده فوکوشیما بوده ، چون اونجا نیروگاه اتمی قرار داشته ، بعد از زلزله برق ها قطع میشه و ژنراتورهای اضطراری شروع به کار میکنن ولی یه ساعت بعد از زلزله سونامی میاد و همه چی زیر اب میره برای همین برق کاملا قطع میشه ، نیروگاه اتمی زیر مجموعه شرکت برق توکیو هست ، و برق بیشتر ژاپن و همچنین توکیو از اونجا نشات میگرفته ، کارکنان شرکت برق و نیروگاه دست به دست هم میدن تا بحران پیش اومده رو پشت سر بذارن . از طرفی زلزله نصف کشور رو نابود کرده و از طرفی هم سونامی که حتی از زلزله هم بدتره . تمام اینا یه طرف مشکل بزرگتر نیروگاه ها هستن که با نبود برق شروع کردن به گرم شدن و این حتی از اون دوتای دیگه هم خانمان سوزتره .
سریال درباره تلاش های شبانه روزی کارکنان نیروگاه هسته ای و برق و بقیه رییس روسا هستش تا علاوه بر بدبختی طبیعی که بهشون وارد شده نذارن بدبختی دست ساز انسان هم بهشون وارد بشه . همشون مستاصل نگران و هول بودن و گیج .
در راس اونها رییس نیروگاه اتمی " ماسائو یوشیدا " بود که تونست با سرپیچی از دستورات دفترمرکزی از وقوع فاجعه بزرگتری جلوگیری کنه .
"او با سرپیچی از دستورات دفتر مرکزی شرکت مبنی بر توقف استفاده از آب دریا برای خنک کردن راکتورها، نقش مهمی ایفا کرد. به گفته فیزیکدان هسته ای دکتر میچیو کاکو، تصمیم به استفاده از آب دریا مسلماً از یک فاجعه بسیار بزرگتر جلوگیری کرد.بدون آخرین تلاش برای استفاده از آب دریا برای خنک کردن راکتور، فاجعه بسیار بزرگتری که میتوانست بخش زیادی از شمال ژاپن را آلوده کند ممکن است رخ داده باشد. در 12 مارس 2011، حدود 28 ساعت پس از وقوع سونامی، یوشیدا و سایر مدیران TEPCO به کارگران دستور داده بودند که شروع به تزریق آب دریا به راکتور شماره 1 کنند تا از گرم شدن بیش از حد و ذوب شدن راکتور جلوگیری کنند. اما 21 دقیقه بعد به یوشیدا دستور دادند که عملیات را متوقف کند. یوشیدا تصمیم گرفت که این دستور را نادیده بگیرد و به کارگران کارخانه دستور داد که ادامه دهند. در ساعت 20:05 همان شب، دولت ژاپن دوباره دستور داد تا آب دریا به واحد 1 تزریق شود."
رییس نیروگاه
در پی این حادثه سه نیروگاه بزرگ منفجر میشن و نشت رادیو اکتیو در شهرا اتفاق می افته . تو سریال میگفت که نزدیک نیروگاه 400 اصله درخت ساکورا کاشته بودن که همشو قطع میکنن چون همشون الوده به مواد رادیو اکتیو بودن . اگه چهارمین ساختمون هم به این وضع دچار میشد و منفجر میشد نه تنها چرنوبیل بلکه از حادثه ی بمب اتم هیروشیما ناکازاکی هم 100 برابر بدتر میشد . که خداروشکر تونستن اونو خنک کنن و منفجر نشده ولی ذوب شده گیش به حدی بوده که هیچ بنی بشری نمیتونسته بره تو اون ساختمون و اینجوری میشه که اونجارو به امون خدا ول کردن . تو خبرها اومده که این زمین لرزه شبه جزیره ی ژاپن رو 10 سانتی متر جابه جا کرده .
رآکتور شماره 1، که در آن تعلیق تزریق آب برای خنک کردن هسته نادیده گرفته شد، اولین رآکتوری بود که در بعدازظهر 12 مارس 2011، یک روز پس از زلزله و سونامی تسلیم انفجار هیدروژن شد. تلاشهای تزریق آب متعاقباً در راکتور شماره 3 شکست خورد، که در صبح روز 14 مارس منفجر شد. این امر باعث میشود که فشار در مخزن مهار راکتور شماره 2 که مواد رادیواکتیو را در 15 مارس به مناطق خشکی در سطوح بالاتر پرتاب میکند، غیرممکن کند. راکتور شماره 4 نیز در 15 مارس منفجر شد و نگرانیها را در مورد از دست دادن احتمالی آب از استخر ذخیره سوخت هستهای آن افزایش داد. از دست دادن آب می توانست حتی مواد رادیواکتیو بیشتری را به بیرون پرتاب کند.
رییس نیروگاه اتمی /
سریال خوب و باحالی بود ولی ...
ولی خیلی باحال نشون ندادن ،در برابر کار تیمی و دقت و دستورایی که هاسگاوا تو فیلم" گودزیلا " میداد رییس نیروگاه اتمی تو این سریال خیلی کند بود و اروم بود انگار هیچی نشده بود ، "یه زلزله اومده و رفته خیله خب برق نی خب زنگ بزن ببین تو نیروگاه چه خبره" . میدونی تو همچین ژانری که خب هیجان و نگرانی موج میزنه ، به عنوان بیننده منتظر ری اکشن های ناراحت تر و هیجانی تر و تند عمل کردن و بدو اینور بدو اونور مث کره ای ها که برنامه ریزی میکنن زود تند سریع ، اینا اروم اروم نگرانی تو قیافش بودا ولی یجوری بود میدونین ؟! قشنگ ژاپنی بود درواقع ، دقیقا مث اون داستانی که میخوندم " باران سیاه " تو داستان بمب انداخته بودن هیروشیما بعد شخصیت اول داستان یه کارخونه ای کار میکرد باید میرفت نمیدونم یه چیزی بخره برای کارخونه ، بمب رو انداختن این گفت عه این سری بمب بزرگتر بوده انگار با اینکه کلی زخم شده بود اومد بیرون رفت سرکارش . 😶 اصلا من همینجوری مونده بودم ، بمب انداختن ! تو میخای بری سرکار ؟؟ریلی ؟ ، تو این سریالم ادما این حسو بهم میدادن .
بعد رییس انرژی اتمیشون اقتصاد خونده بود نخست وزیر ازش سوال میپرسید الان چی میشه باید چیکار کرد چقد وقت داریم مثلا سوالای علمی راجبه همین رادیو اکتیو ، بعد رییس دست و پاش می لرزید عینهو این دانش اموزایی که درس بلد نیستن معلم ازشون میپرسه .راستش اولش خوشم نیومد برام خنده دار بود ،ولی بعدش متوجه اوج نگرانی و استصال و استرسی که داشتن شدم ، این بلاتکلیفی این سردرگمی رو خوب نشون داده بودن . برای ادمایی مث ژاپنی ها این حد از نشون دادن احساسات هم برام قابل درک شد . برای همین میگم خوب بود .
یه چیز دیگه ای اینکه این جزییات از کارایی که اون موقع تو اون هفت روز تو نیروگاه انجام دادن تا باعث نشن وضع وخیم تر از این بشه ، همش به دست همین اقای رییس ظبط و نوشته شده به صورت کتاب ،اسم کتاب هست "شهادت یوشیدا " و از همون کتاب هست که تونستن بفهمن اونجا چه خبر بوده و این سریال رو ساختن . این لینک کتابه .
오래만에 중국 드라마를 봤는데요 . 제목은 “ 소년 가행 “ 이었어요 . 육번쩨 왕자는 셔오새로 부르는데 그의 삼촌은 반역죄로 죽었기 때문에 왕자리과 세자자리를 버리고 궁을 떠난 바람에 어떤 아주 힘이 강한 사람 손으로 죽이려고 할 뻔했어요. 왕자는 살아 남아 내는 있지만 가지고 있었던 모든 힘과 능력을 잃어버리게 됐어요 . 왕자는 지금은 사람이 가기 힘든 곳에서 호텔같은 곳을 관리하고 있는데 . 어느날 어떤 싸움이 잘하는 남자가 그 곳에 손님으로 왔어요 . 그 다음에 도독놈들도 왔는데요 . 그 남자가 싸움을 잘 할 수 있기 때문에 도독들하고 싸우고 그들을 내더버렸어요 . 그는 싸움이 아주 심하게 한 때문에 호텔이 망가젔을테니까 셔오새는 “지금 제 호텔을 이렇게 됐더니 값을 내 놓아야지” 라고 했는데 그 남자는 ” 저는 돈이 없지만 지금은 x도시에 가고 있는 길인데 너도 함께 가면 그 곳에 돈이 얻고 네 돈 줄텐데요 “ 라고 했어요 .
그렇게 둘이 친구 됐기도 하고 아주 흥분하고 신비롭고 쾌감이 있는 여행을 시작했네요 .
알고 보니까 셔오새는 힘이 강하고 생각이 넓고 정이 많다는 사람이였지만 궁에서 삼촌에게 어떤 억울한 일을 버려서 지금은 냉철하고 담담하지만 아직도 영리하고 상량하고 경이로운 점들을 가지고 있는 모양이에요 .
줄거리는 너무 흥미롬이 없어서 볼때 조금 심심한 기분이 들을 수 도 있으며 그래도 드디어 셔오새는 뭘 할지는 궁금해서 끝까지 보자” 라고 했어요 .
사실은 로맨스 없었으면 좋겠는데요 . 여주인과 남주인은 어울리지 않아서 계속 마음에 걸리기도 했어요. 그냥 친구 사이는 뭐가 뭐 문제가 있는지를 알수가 없네요 . 이런 줄거리가 있는 드라마들에 로맨스는 없더라도 볼수 있는만큼 있지 않을까 싶어요.
그래서 저는 솔직히 재미있게 보지 못했고 해서 그냥 셔오새는 드디어 복수할 수 있게 될까 않을까 궁금했고 지루하게 봤고요.
셔오새는 뭐 조금 우유부단해 보여서 먼저 무슨 일을 할지를 모르겠다는 성격이 있는 모양이였어요 .
잘생기는 게 다 아니라는 말이 있잖아요 . 그건 이 드라마 덕분에 맞는 말인지 깨달었어요 .
셔오새는 이보다 더 재미있어지고 더 눈 부시게 된다면 스토리는 더 흥미로워젔을텐데요 .
그런데 셔오새는 냉철하게 쳐다보고 입이 열지 않게 말하더니 매력적인 있기는 있기한데 딱 20 에피소드까지였는데요. 그 이상이 지루하고 시청자는 셔오새는 어떤 훌륭한 일을 하는 것을 기라리고 기대하고 있는 바람에 그는 아무것도 안하고 가슴에 손을 얹고 줄을 서 있었네요 . 대단한 힘도 없고 해서 조금 실망했더라고요 .
오늘은 여기까지 .
سریال چینی " خون جوانی "
درمورد شاهزاده ششمه که به این خاطر که عموش با بی عدالتی و با انگ خیانت کشته میشه از قصر میاد بیرون و عنوان شاهزاده گی ازش گرفته میشه . تو راه رفتن به شهر دیگه ای یه نفر که خیلی قدرتمند بود اونو مجروح و باعث میشه هنرهای رزمی اش از بین بره " چینی دیده باشین میفهمین منظورم از هنرهای رزمی از بین رفتن چیه . چون پیچیده س توضیحش سخته . " الان تو یه شهر دور افتاده مسافرخونه داره . یه روز یه پسری که تازه داره هنرهای رزمی یاد میگیره به اونجا میاد ، پشت بندش یه سری دزدم وارد میشن ، پسره با اونا می جنگه و مسافرخونه وسایلش خراب میشه . شاهزاده که اسمش " شیائو سه " هست میگه باید خسارت بدی فلان قد خسارته ، پسره میگه ندارم ولی دارم میرم فلان شهر اونجا ممکنه پول دستم بیاد . بیا باهم بریم . شاهزاده هم پامیشه باهاش میره . و اینجوری سفر شگفت انگیز و پر از خطر اونها شروع میشه . تو راه همینجوری جوون های دیگه ای بهشون اضافه میشه و خود به خود به سمت شیائو سه کشیده میشن مث پروانه . بالاخره اشراف زاده ای که شاهزاده س دورش ادم جمع میشه دیگه .
راستش زیاد سریال جذابی نبود . هی نگا کردم ببینم چی میشه به قول دوستم خاستم بهش فرصت بدم چون چینی ها یجورین که از قسمت 20 به بعد یهو داستان اصلی شروع میشه . که از نظر من مسخره س این مورد . خاستم بعد مدتها سریال چینی ببینم ولی غیر از پسر نقش اصلیه که یخورده جذاب بود چیز خاصی نداشت . حتی نقش پسره ام بیخودی بود . الکی دست به سینه می ایستاد نگا میکرد . هیچ کاریم نکرد . خیلی سریال ابی بود .
گفتم بذا یخورده تنوع بدم برای همین سریال ژاپنی نگاه کردم .
چشم های قرمز ، اشاره به ادمایی داره که درد از دست دادن عزیزی رو کشیدن و یا بی عدالتی در حقشون صورت گرفته ، و چشمهاشون از غم و خشم و انتقام قرمز شده .
درمورد پلیسی به نام " فوشیمی " که تو سومین سالگرد دوستیش با دوس دخترش زمانیکه میخاد ازش خاستگاری کنه یه قاتل از خدا بی خبر دوس دختررو تعقیب و بعدم میکشتش . از قضا دوس دختره حامله بوده و میخاسته اون روز فوشیمی رو سوپرایز کنه .وقتی تعقیب میشه به فوشیمی زنگ میزنه یکی داره تعقیبم میکنه فوشیمی فک میکنه شوخیه ولی دختره تماس تصویری میگیره و فوشیمی سریع میره دنبال دوست دخترش ولی پیداش نمیکنه و وقتی همچنان تماس برقرار بود قاتل میاد و دختترو میکشه . فوشیمی هم داشت میدید ، قاتل یه علامت بریدگی از بالای مچ تا روی ارنج داره ... وقتی دختره میمیره تازه می فهمه که حامله بوده و درد دوچندان میشه ... . خلاصه ...
طبیعتا این فوشیمیه .
فوشیمی بعدش عدم کنترل خشم میگیره و با یه کارگاهی گلاویز میشه و از پلیس اخراج میشه . اون الان یه گروه درست کرده که اوناام قبلا ناخاسته و با جبرروزگار دچار جرم شدن و کارگاه خصوصی شدن .
حالا بعد سه سال پلیس اومده یه بخش جدید برای جرایم خشونت امیز مث گروگانگیری و قتل و اینا زده و گفته میخاد از دوربین های سطح شهر برای این کار استفاده کنه تا سرعت ببخشه به کارا . گویا مثلا همچین چیزی باب نی و مردم اعتراض میکنن که چرا میخان از دوربینا اونارو دید بزنن و این نقض حقوق پرایوسی ! و این حرفاس .
خلاصه با هر اعتراضی بود این بخش زده میشه . و پلیسی که رییس این بخشه برای افرادی که میخاد برای تیم انتخاب کنه فوشیمی رو در نظر داره . فوشیمی شرط میذاره که اگه منو میخای این تیم منم باید بیان اینجا . خلاصه قبول میکنن و تیم تشکیل میشه و شروع به کار میکنن .
اولین پرونده ، پرونده ی قتله و قاتل همون علامتی رو روی دستش داره که دوس دختر فوشیمی رو کشت ، تحقیقات شروع میشه و در ادامه می فهمن که قتلها و قاتل ها همه اجیر شده کسین به اسم " سنسه : استاد" و همشون جمله ای رو تکرار میکنن " با احساساتت صادق باش " !
از این جا به بعد اسپویل اینکه قاتل کیه :
قاتل رو افراد این تیم تمرکز کرده و میخاد انتقام کشته شدن زنشو بگیره . 4سال پیش زنش که معلم بود توسط یکی از دانش اموزا مورد ازار و اذیت قرار گرفته و به شدت کتک زده ، دانش اموزه پسر وزیره و وزیر با رییس پلیس قضیه رو ماست مالی میکنن و بعدشم یه مقاله منتشر میکنن که معلم خودش مرض داشته و تازه داشته دانش اموزا رو به خودکشی تشویق میکرده . معلم هم طاقت این همه حرف پشت سرش رو نمیاره و خودکشی میکنه . شوهره روانشناسه که با بدبختی به اینجا رسیده بوده و زندگی خوبی داشتن ، اینجوری میشه که تصمیم میگیره انتقام بگیره . اولم میره کسیو میکشه که مقاله رو نوشته . سوال من اینه خب میرفتی از منشا این مشکلات انتقام میگرفتی این زیردست ها که کاره ای نیستن .
مقاله رو کی نوشته ؟ دوس دختر فوشیمی ... دوس دختر فوشیمی اولش قبول نمیکنه این مقاله رو بنویسه ولی تهدیدش میکنن که اگه تو ننویسی دوس پسرت که پلیسه تو دردسر می افته . برای همین اجبارا این کارو میکنه .
حالا قاتل گیر داده به فوشیمی و همش هرکاری میکنه تا اونو خشمگین کنه و اون دنبال انتقام بره . مثلا یکی از قاتل هایی که اجیر شدن وقتی دستگیر میشه به فوشیمی میگه سوپرایز شدی و کلمه سوپرایز رو منظور دار ،جوری میگه که فوشیمی رو یاد دوس دخترش می ندازه و از اونجا بود که فوشیمی متوجه ارتباط قتل ها میشه ...هدفش اینکه فوشیمی رو قاتل کنه . حالا میگم چرا .
خلاصه به همین ترتیب افرادی که مربوط بودن کشته میشن . تا اینکه شوهر رییس بخش هم کشته میشه و بهش میگن برو پیش روانشناس مشاوره بگیری اینجوری نمیشه برگردی سر کار . پلیسه میره روانشناس و روانشناسه کسی نیست جز همین قاتله . قاتله کلا ادمیه که بیماراشو سریع مغزشویی میکنه و اونارو تحت تاثیر قرار میده . این رییسه هم وقتی میرفت پیشش خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود و حس ترس نسبت به دکتره داشت .الحق خیلیم ترسناک و روعصاب بود دکتره …
بالاخره می فهمن که این قاتله ولی چون فعلا مدرکی ندارن دنبال مدرک بودن که یه سری داستان ایجاد میشه و بعدش قاتل دوتا از همکارای فوشیمی که باهاش همکاری میکردن و پسر وزیر و رییس پلیسو میدزده و لایو میذاره و اونجا میگه که چرا این کارارو کرده و تو لایو پسر وزیر و بعدشم رییس پلیسه میکشه ، میخاست همکارای فوشیمی رو هم بکشه .
بهش میگن گیری دادی به فوشیمی اون چیکارت کرده ، انتقامتو که گرفتی ، میگه وقتی دوس دخترشو کشتم به جای اینکه دنبال انتقام باشه داشت زندگیشو میکرد ، من میخاستم اونو به خودش بیارم تا با احساساتش صادق باشه و دنبال انتقام بره . بعدشم طرز کشتن دوس دخترشو به فوشیمی میگه تا اونو بیشتر خشمگین کنه ، فوشیمی میخاست دیگه بکشتش که همون همکاره که گروگان بود ، تو لایو ادرس یه فایلی رو میده تا پخشش کنن و فیلم رکورد شده دوس دخترشو که داشت خبر حاملگیشو میداد رو پخش میکنن که داشت میگفت میخاد از این به بعدم فوشیمی مرد مهربون و قویی باشه ... که فوشیمی قاتلو نمیکشه و خلاصه پلیسا بعد شش ساعت که فوشیمی بدبخت کلی کتک میخوره میان قاتلو دستگیر میکنن .
درکل سریال قشنگی بود . بازیگرشم خیلی خوشم اومد . بازی داشتش . داستان سریالشم جدید بود به نسبت سریالای ژاپنی دیگه ای که دیده بودم نو بود . هیجان هم داشت ولیکن ...اهنگش خیلی زیاد بود ، ینی از وقتی سریال شروع میشد اهنگ داشت تا اخرش ...اصولا اهنگو زمانی میذارن که صحنه ی مثلا تعقیب و گریزه و میخان هیجان رو بیشتر کنن ولی این از اول تا اخر اهنگ داشت بعضی موقعها میوتش میکردم . خیلی رو مخ بود . به غیر این در کل ژاپنی ها یخورده چجور بگم زرق و برق که هیچ صفر ….یخورده هم کندن . ولی همونجور که گفتم بدون در نظر گرفتن این جزییات جزیی نگر سریال خوبی بود .
یه جمله ای هم داشت خوشم اومد حق بود جایی بود که یکی از قاتلا میخاست یکیو بکشه رییس پلیسه میگفت این انتقامه تو باید اگه از کسی صدمه ای دیدی بدیش دست قانون و عدالت که قاتله گفت :
کابوراگی به جرم کشتن یه زوج به زندان افتاده سه ساله که تو زندانه و تو این مدت مدام گفته که اون قاتل نی ولی به خاطر وجود اثرانگشتش رو چاقو و مهمتر از اون شاهد که مامانه مقتوله ، براش حکم اعدام بریدن ، وقتی حکم نهایی میشه و قراره چند وقت بعد اعدام شه ، بیمار میشه و تو راه بیمارستان فرار میکنه ...
قضیه این بوده که کابوراگی همسایه خانواده مقتول بودش و هروقت از جلو در خونه اونا رد میشد می ایستاد و چنددیقه تو رو نگا میکرد ، هرکسی که این منظره رو ببینه شاید به نظرش بیاد مرده داره خونه مردم رو دید میزنه ، ولی چون مامان مقتول پیانو میزد اون می ایستاد صدای پیانو زدن مامانه رو بشنوه . خلاصه یه روز که داشت رد میشد از خونه اونا صدای داد و فریاد می شنوه میره تو و میبینه زن و شوهره مردن و فقط مامانه زنده س ، و سعی داره چاقو رو از شکم پسرش بکشه بیرون ، کابوراگی به زنه میگه زنگ بزن امبولانس و خودش چاقو رو میکشه بیرون و جای زخم رو داشته فشار میداده که پلیسا میرسن و چون چاقو دستش بوده فک میکنن اون قاتله .
سه سال تو زندان بود و دوسال تو فرار ، تو اون دوسال جاهای مختلف با اسمای مختلف زندگی میکردش ،
کابوراگی
اوایل فرار به عنوان کارگر ساختمون میره کار میکنه و به کارگرای دیگه کمک میکنه که حقشونو از شرکت پیمانکاری که حقوقشون رو بهشون نمیده رو بگیرن . یکی از کارگرا بهش نزدیک میشه و میخاد باهاش طرح دوستی بریزه چون اون واقعا ادم خوبیه ، بعدش اتفاقی می فهمه که این همون قاتل فراریه ، چون جایزه ای که براش گذاشتن وسوسه انگیزه ،تو حالت مستی ، با پلیس تماس میگیره ولی بعدش پشیمون میشه ولی فایده ای نداره ...
سریال ژاپنی هویت
کابوراگی فرار میکنه و این سری قیافشو تغییر میده و به عنوان یه فری لنسر که مقاله درباره ی مد می نویسه کار پیدا میکنه چون جایی برای موندن نداره همیشه چمدون همراهشه ، روزی که میخاد برای تحویل کار و پولش به سایت خبری مد ، بره با یکی از کارمندای اونجا اشنا میشه و کارمنده از کابوراگی خوشش میاد میگه اگه جا نداری بیا خونه ی من ...
سریال ژاپنی هویت
یه مدت باهم هم خونه بودن ، ژاپنی ها از کره ای هام چشم پاک ترن فقط همخونه بودن ، 😁 تو این مدت از هم خوششون میاد ، یه روز دوس پسر قبلی دختره میاد مزاحمش میشه کابوراگی میرسه و میندازتش بیرون مردک فلان فلان شده رو ... یارو هم میره زنگ میزنه پلیس میگه که قاتلو فلان جا دیدم ، پلیسم میاد جلوی در ، دختره که از قبل متوجه شده بود کابوراگی کیه بهش میگه که پلیس اومده و من میدونم تو کیی و بهت اعتماد دارم و گذشته ات برام مهم نی ، کابوراگی میگه من بیگناهم خلاصه تو کمد پنهان میشه ولی پلیس می فهمه و کابوراگی فرار میکنه .
سریال ژاپنی هویت
تو مدتی که تو خونه دختره بود ، برای خرید میرفت بیرون تو راه یه مردی رو میبینه که مشکوک یهو میبینه مرده میخاد خودشو از پل پرت کنه میره نجاتش میده ، بعدش میفهمه مرده وکیله و اتفاقی ناعادلانه براش افتاده که اونو مظن اتهام قرار داده ولی رد شده ولی چون ازش فیلم گرفتن مردم تو نت پخش کردن زندگیش مختل شده ، کابوراگی از دختره میخاد راجبه این موضوع مقاله بنویسه و خلاصه این کار انجام میشه و مرده میتونه به زندگی عادیش برگرده به کابوراگی میگه که تو هم نجاتم دادی هم زندگیمو بهم برگردوندی ، چندوقت بعد که متوجه میشه کابوراگی کی بوده میخاد در صدد کمکش بربیاد که میفهمه از اونجا فرار کرده ...
سریال ژاپنی هویت
این سری کابوراگی رفته شهری که خاهر ، مادر مقتول اونجا کار و زندگی میکنه ، میخاد بدونه مامانه الان کجاس ، تو اون مدتی که اونجاس بازم تغییر قیافه داده و به اون اهالی اونجا هم کمک میکنه ، ولی یکی از ادمایی که اونجا بودش هویت واقعیشو می فهمه و لوش میده ، این سری کابوراگی میره به اسایشگاهی که مامان مقتول اونجاس و به عنوان مددکار استخدام میشه ، به مادر مقتول نزدیک میشه ، میفهمه که مادر مقتول بعد از حادثه حافظش دچار اشکال شده ، ولی با حرف زدن باهاش متوجه میشه که دادستان به مادر مقتول تلقین کرده که حافظش دچار اشکاله و بهش گفته که تو دادگاه بگه که کابوراگی قاتله ...این مامانه خیلی رو مخ بود زنیکه ابله ...
سریال ژاپنی هویت
تو همین اثنا یه قاتلی رو گرفتن که یه خانواده رو کشته بوده ، قاتل گفته قتلای دیگه ایم انجام داده ، حالا ...
کابوراگی رو باز این سری هم یکی از کارکنا لوش میده ، پلیس ها میان و میخاد فرار کنه که پاش تیر میخوره و از ساختمون پرت میشه، مدتی تو کما بودش ، تو اون مدت کسایی که تو این دوسال باهاشون اشنا شد و به شکلی بهشون کمک کرده بود و اونها فهمیده بودن کابوراگی چه ادم خوبیه ، و همچنین وکیله جمع میشن و کمکش میکن تا بی گناهیشو ثابت کنه ، دختره که باهم تو یه خونه زندگی میکردن و وکیله اسنادی پیدا میکنن که ثابت میکنه ممکنه قاتل واقعی اون حادثه همین قاتلی باشه که دستگیر شده ، از طرفی مامانه کودنه مقتول هم بالاخره مث ادم به حرف میاد که کابوراگی قاتل نی بلکه کسی بوده که کمکش کرده ... اینجوری میشه که بیگناهیش ثابت میشه . و تبرئه میشه .
وقتی تبرئه میشه . طفلی باور نمیکرد ...
خیییییییییییلی قشنگ بود واقعا خوشم اومد . استصال کابوراگی ، تلاش برای زنده موندنش و اثبات بی گناهیش مدتی که با دختره تو یه خونه زندگی میکردن ، یه سریال جمع و جور 4 قسمتی و پر از هیجان واقعا خیلی خوشم اومد .
اینم قاضی های ژاپن
بازیگرشم همون بازیگر سریال " چشم های قرمز " بود ، چون از بازیگره تو اون سریال خوشم اومد این سریالشم دانلود کردم . خیلی قسمتاش کم بود تعجب کردم گفتم نکنه نصفه ش . ولی واقعا خیلی خوب بود . بازی بازیگر و داستان و هیجان سریال واقعا قشنگ بود . یه حس غم انگیزی خاصی هم داشت که نمیدونم چجوری توصیفش کنم .
در واقع پیام سریال این بود که اگه ادمی واقعا انسانیت و صداقت داشته باشه در هر مرحله ای از زندگیش هم باشه بازم با دیگران با انسانیت و صداقت رفتار میکنه ، شاید به نظر بیاد که کارایی که کابوراگی داشت میکرد برای نفع خودش بود ولی اینطور نبود اون خودشو خوب نشون نمیداد و برای نفع خودش وکیله رو نجات نداد یا به پیرزنایی که با خاهر مادر مقتول دوس بودن و درگیر کلاه برداری شده بوده به نفع خودش کمک نکرد ، اگه به خاهره نزدیک شده بود فقط به خاطر این بود که میخاست بفهمه مامانه مقتول کجاست تا بره ازش کمک بخاد که شهادتش نسبت به قاتل بودنش رو پس بگیره . با اینکه خودش داشت به سختی قایمکی زندگی میکرد و اواره بود ولی بازم داشت به دیگران کمک میکرد . واقعا فک میکنم سریالی بود که 4 قسمت براش کم بود ولی همینم خیلی جذاب بود .
اپدیت در 14 فروردین 1402 :
دیروز بازیگر این سریال کامناشی خبر داد که این سریال تو نتفلیکس قرار گرفته شده و امروز این سریال جزو تاپ 10 نتفلیکس جهانی قرار گرفت .
درمورد دکتری به اسم " تاکانو" عه که الان دکتری رو رها کرده و وکیل شده ، داستان اینکه دوس دختر تاکانو که وکیل بوده توسط مضنون پرونده مجروح شده و الان مدتیه که تو کماس ، تاکانو چون تقریبا در جریان پرونده بوده ، بعد اینکه این اتفاق برای دوس دخترش می افته میره وکیل میشه تا سر از کار این پرونده در بیاره و ضارب دوس دخترشو پیدا کنه .
اینجور مواقع سوال یکه برای من پیش میاد اینکه چندسال مگه طول میکشه دکتر شن که بعدش میرن وکالتم میخونن همه عمرش در حال درس خوندن بوده که ...!بدون وکیل شدنم میشد بری انتقام بگیری 🙄!
فصل دوم این سریال هم اومده ولی من پیداش نکردم برای دانلود . درکل بد نبود ولی یخورده کند میگذشت و به نسبت دوتای قبلی که دیدم اونقدرا جذاب نبود . بیشتر به خاطر بازیگرش نگاش کردم .
سریال ژاپنی عدالت
طفلی این اوپام تو هر سه سریالی که ازش دیدم دوس دختراش یا کشته شده بود یا مجروح و بیهوش بود یا مجبوری از هم جدا شده بودن . یه بار نذاشتن این به عشقش برسه . خیلی اوپای جذابیه . به لیست بازیگرای موردعلاقم از خطه ی ژاپن اضافه شدش .😁😍🥰
اسمش هست " کازوئو کامناشی" 37 ساله از ژاپن . به به جذابیت چکه میکنه ازش . خدا حفظش کنه .