قالب

•بیشه زاری غرق در شکوفه •

سریال کره ای صندوق ، چمدان 트렁크

 

سریال کره ای صندوق ، چمدان 트렁크 

 

سریال کره ای صندوق 트렁크

واقعا سریال پیچیده و غم انگیز و قشنگی بود . 

داستان راجبه یه زوجه که سی ساله از بچگی دوست بودن و دوساله ازدواج کردن ، ولی تو هشت ماهگی زنه تصادف میکنه و بچه میمیره . از اون موقع زنه تصمیم میگیره که از مرده طلاق بگیره . و به مرده هم میگه که بیا جدا زندگی کنیم یه مدت تو برو ازدواج کن منم همینطور . حالا کسخله دیگه معلوم نی هدفش چی بود . احمقانه بود درهرحال . میره یه سازمانی که ازدواج های قراردادی ترتیب میده و یه زنی رو برای شوهرش انتخاب میکنه . اینجوری ازدواج قراردادی هان جانگ وون : گونگ یو ، شروع میشه . 

سریال کره ای صندوق 트렁크

زن جدید ، نو این جی ، 5 ساله که تو این کاره . اون 5 سال پیش ده روز قبل از ازدواجش ، فیلم رابطه ی جنسی داماد و پارتنر داماد ، لو میره . داماد از قضا همجنسگرا بوده .این جی با علم به این موضوع میخاسته با مرده ازدواج کنه . حالا زیاد به اینجور دلایل نپرداخته درکل داستان . از اون موقع افسردگی گرفته و خیلی ناراحت  و داغونه و اینا و اتفاقی با این سازمانه اشنا و تصمیم میگیره این کار رو انجام بده . اون تو این 5 سال 5 تا ازدواج قراردادی موفق داشته و کارمند خیلی خوبی بوده . 

 

این جی و جانگ وون یجورایی اینه هم بودن . هردوشون خیلی زخم خورده بودن از اطرافیان  و از زندگی . هرکدوم به یه طریقی . شاید این جی از فقر و جانگ وون از پولداری خیلی زیاد  . شاید اگه جانگ وون یه مرد معمولی و کارمند بود اتفاقای پیش اومده تو زندگیش انقد روش تاثیر نمیذاشت و درش نهادینه و انباشته نمیشد و انقد متلاشیش نمیکرد از لحاظ روحی . چون ادم وقتی سرش با بی پولی و پول در اوردن و بدبختی گشنگی و این چیزا گرم باشه زیاد به زخم ها و اسیب های روحیش توجه نمیکنه و کار کردن اونهارو یجورایی حل میکنه . باعث میشه بیشتر حواسش جمع باشه و حتی حسابگرتر میشه و راجبه کسایی که بهش نزدیک میشن بیشتر توجه نشون میده و اینجور وابستگی شدید به کسی که رو سرش دست میکشه پیدا نمیکرد . درهرحال من اینجوری فک میکنم .ممکنه که اینطورم نباشه . 

خیلی شخصیت شکننده و زجر دیده ای داشت به قول خود گونگ یو که راجبه کاراکتر جانگ وون حرف میزد ، واقعا ادم بدبخت و طفلکیی بود . و متاسفانه باز هم اسیب ها از کسی جز خانواده به ادم نمیرسه و برای جانگ وون هم اینجوری بود . یه پدر عوضی و خبیث و کثافت و یه مادر بدبخت و افسرده که تهش خودکشی میکنه زخمهای جبران ناپذیری و طولانی مدتی رو به جانگ وون زده بود . حساسیت بیش از حدش به لوستر خونه و شی.شی. تی وی ها تو هرجایی اسانسور و یا هرجای دیگه ای نشان دهنده ی زخم های شدید دوران بچگیش بود . "باباش یه کنترل گر عوضی بوده و توی خونه تو لوستر و هرجایی در خانه دوربین گذاشته بوده تا مامانشو بپاعه ." جالبه که اصلا به این فکر نکرده بوده که از اون خونه بیاد بیرون یا خونه شو عوض کنه انگار یه چیزی همش اونجا نگه ش داشته بوده . نمیتونسته یجوری وسواس گونه بود . نمیدونم چجوری بگمش . 

 

سریال کره ای صندوق 트렁크

درهرحال از بابای کنترل گر به این شخصیت تبدیل شده بود و از شانس بدش به یه زن کنترل گر و کثافت و هرزه چسبیده بود . 

یکی از دلایلی که نمی فهمید که این زن داره کنترلش میکنه و رو مغزش کار میکنه و به جای اینکه حمایتش کنه و باهاش خوب باشه و کسی باشه که بتونه از دردهاش بکاهه بیشتر اونو به قعر افسردهگی و خوردن انواع قرص های روانگردان ترغیب کرده بوده . زنش واقعا خیلی انگل و حروم زاده و پتیاره بود . با اینکه میدونست جانگ وون چقد از دوربین بدش میاد و چقد از این کارای باباش صدمه دیده  بازم برداشته بود تو خونه ش دوربین گذاشته بود . واقعا چقد میتونه حروم زاده باشه و تازه بهش قرص هم می اورد و میگفت اگه نمیتونی بدون من دووم بیاری قرص بخور ...😑🤬😐 

جانگ وون به خاطر این شخصیتش وابستگی شدید داشت به نظرم به خاطر همین نمیتونست از اون خونه از اون زن هرزه دل بکنه . 

پدر مادرها غریب به اتفاق همگی ظالمن یه موجودات خودخواه و حروم زاده هستن . خبیث و کثافت . باعث میشن بچه هایی که خودشون به وجود اوردن صدمه های خیلی شدیدی ببینن . اصولا این جور ادما و درکل 90 درصد ادمای افسرده ی حاد اسیب های جدی رو از خانواده هاشون دیدن . اسیب هایی که همیشه باهاشون می مونه ، اونا تلاش میکنن اونارو تو خودشون حل کنن پیش روانکاو میرن قرص میخورن حتی مواد ولی نمیتونن . ناخوداگاه رفتارهایی ازوالدین بهشون میرسه و اونارو نشون میدن . اینجوری بیشتر از خودشون حالشون بهم میخوره از خود متنفر بودن ، پیدا میکنن . هیچ چیزی راضیشون نمیکنه . هیچ چیزی تسلی شون نمیده با هیچ چی التیام پیدا نمیکنن . غیر از عشق . اگه خوش شانس باشه و زن و مرد خوبی جلوشون قرار بگیره شاید بتونن با عشق همه ی اونا رو پاک کنن و بتونن زندگی نرمالی رو پیش بگیرن . 

سریال کره ای صندوق 트렁크

سریال درکل حلقه ای از ادمای بدبخت بود . و ادمای انگل . چقد ادم میتونه از خودش دور بشه و چقد میتونه به خاطر اون اسیب هایی که دیده عقل و فکرش از کار افتاده باشه که باز هم با یه ادمی مث همونایی که بهش صدمه زدن ازدواج کنه ؟! و اختیار خودشو بده دست اونا . ینی واقعا چجوری اینجوری میشه ؟! 

جانگ وون اخرش خودشم اعتراف کرد که سبک مغز بوده که اویزون زنش بوده . 

جانگ وون فقط به یکی که طرفش باشه و همونجوری که هست بدون هیچ پیش داوری و بدون هیچ معلم بازی پیشش باشه به همچون ادمی احتیاج داشت . 

خیلی شخصیت پیچیده ای بود . به نظرم میشد خیلی روی شخصیت و ارتباط بین جانگ وون و این جی مانور داد . همچنین وجود استاکری که مزاحم این جی بود فک میکنم زیاد نیاز نبود . ینی اگه اون استاکره کاری میکرد که زنه قبلی گونگ یو دیوونه بشه خیلی دلم خنک میشد . ولی الکی بود فقط . ادم بدبخت همیشه بدبخته همینه دیگه اون از ازدواجش اونم از شانسش ادم درست حسابی دنبالش نمی افته که انگل افتاده بود دنبالش هی مزاحمش میشد . 

خلاصه که سریال قشنگی بود . گرچه کم بود و یه جاهاییش خیلی سکوت بود . ولی درکل بد نبود . بازی ها فیلمبرداری رنگ سریال اهنگا عالی بودن . داستانش یخورده جذابتر میشد باحالتر میشد فقط . 

سریال کره ای صندوق 트렁크

یه مقاله راجبه این سریال اومده که خوندنش خالی از لطف نیست : 

 

 این تصور که ثمره عشق لزوماً ازدواج است خیلی وقته که از بین رفته است. با این وجود، نیمی از مردم هنوز فکر می کنند که باید ازدواج کنند و امیدوارند که هنگام ازدواج خوشحال شوند. با این حال، نرخ طلاق در کره به حدی است که بالاترین میزان طلاق در آسیا است. ازدواج چیست و چرا ما حتی بعد از ازدواج هم خوشحال نیستیم؟ به نظر می رسد درام های اخیر در حال بررسی علل و راه حل های این سوال هستند. 

 

 مجموعه نتفلیکس "Trunk" که در 29th منتشر خواهد شد، یک درام اقتباس شده از رمانی به همین نام است. داستان، که بر موضوع ازدواج یک ساله متمرکز است، روند بهبودی هان جونگ وون (گونگ یو) و نو جی (سو هیون جین) را به تصویر می کشد که ناراحتی و درد یکدیگر را از طریق ازدواج قراردادی بهبود میدهند .

با این حال، این بدان معنا نیست که "چمدان" ازدواج را به شیوه ای عاشقانه یا مثبت به تصویر می کشد. در عوض، نشان می دهد که وقتی دو نفر بدون رشد کامل به عنوان یک موجود تنها ،ازدواج می کنند، وقتی سعی می کنند طرف مقابل را تصاحب کنند، یا به دلیل دیدگاه های اجتماعی، ازدواج می تواند به جای شروع خوشبختی، نقطه شروع  ناراحتی باشد.

در پایان، داستانی که این نوع درام ها سعی در بیان آن دارد این نیست که "لازم نیست  ازدواج کنید " بلکه ازدواج محدود نکردن یکدیگر و یکدیگر روهمانطور که هست پذیرفتن و همانطور که هست صحبت کردن با یکدیگر است . درام ها در تلاش هستند که به این موضوع تاکید کنند . فقدان و نبود ارتباط " مکالمه " در سراسر جامعه مدرن از طریق نزدیکترین رابطه زناشویی به تصویر کشیده شده است. منتقد میگه که یک رابطه خوب رابطه ای است که در آن فرد قربانی اون  رابطه نشود.  چارچوب ازدواج رابطه شخصی بین دو نفر است. اگر در رابطه ای هستید که در آن عناصری را قربانی می کنید، آن را قطع کنید و رابطه را از نو بسازید.

 

عکسای کاپلی گونگ یو و ساهیو جین . 

 

سریال کره ای صندوق 트렁크

 

سریال کره ای صندوق 트렁크

سریال کره ای صندوق 트렁크

 

سریال کره ای صندوق 트렁크

 

سریال کره ای صندوق 트렁크

سریال کره ای صندوق 트렁크

سریال کره ای صندوق 트렁크

سریال کره ای صندوق 트렁크

 

🥰 مطالب پیشنهادی 🥰 " گابلین " 

سریال کره ای صندوق 트렁크

🥰سریال کره ای نگهبان خدای بزرگ و تنها 🥰 سریال کره ای گابلین خدای تنها و درخشان  🥰عکس از سریال کره ای گابلین  🥰سریال کره ای گوبلین خدای تنها و درخشان  🥰 سریال کره ای گابلین  🥰😎کتاب و سریال و مصاحبه گونگ یو 😎✨مصاحبه ی گونگ یو 

  • نظرات [ ۱۰ ]
    • دوشنبه ۱۲ آذر ۰۳

    سریال کره ای صدای قلبت The Sound of Your Heart

    یه مینی سریال 5 قسمتی کره ای نگاه کردم . 

    سریال کره ای صدای قلبت The Sound of Your Heart با بازی کوانگ سو . راجبه کوانگ سو و خانوادشه . کوانگ سو میخاد وبتون نویس بشه و چندین تا وبتون هم نوشته ولی هیچ کدوم به مرحله چاپ نرسیدن . دوستش بهش میگه که بهتره جای اینکه از خودش یه چیزی در کنه همون بهتر خاطره بنویسه چاپ کنه خواننده ش بیشتر میشه . به شوخی میگه ولی کوانگ سو جدی میگیره و راجبه اتفاقاتی که تو خونه می افته با پدر و مادرش و برادرش چیز می نویسه و معروف میشه . 

    به شدت خنده دار بود . خنده دار واقعی خنده دار ریسه ای از اینایی که غش غش میخندی و فکت درد میگیره از خنده . هر صحنه ش خنده دار بود . ینی بی اغراق یکی از خنده دارترین سریال کره ای هایی بود که دیدم . قشنگ میشد بیشتر از 5 قسمت باشه ولی حیف خیلی کم بود . خیلی باحال بود .     

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۹ آذر ۰۳

    سریال کره ای عشق قراردادی

    سریال کره ای عشق قراردادی یا شنبه یکشنبه ...جمعه ، عنوان کره ایش روزهای هفته بود . 

    راجبه دختری به نام چه سانگ اونه که 20 سال تو امریکا توسط یه زن خیلی کاربلد تربیت و بزرگ شده برای اینکه بیاد عروس یه خانواده ی پولدار بشه . چه سانگ اون به فرزندی قبول شده تا بزرگ شه و عروس خانواده پولداره شه تا اینجوری رابطه ی فامیلی و بیزینسی شکل بگیره . چه سانگ اون نیومده کره میره به مراسم دیدار با خانواده داماد و درواقع مادر و پدرشم اونجا می بینه برای اولین بار بعد از 20 سال . همونجا عروسی از پیش تایین شده رو بهم میزنه و میره برای خودش زندگی شو شروع میکنه . 

    منتها چون نمیتونه جایی استخدام شه ، چون اون خانواده ای که به فرزندی قبولش کردن کله گنده ان و نمیذارن ، برای همین میره کاری که براش تربیت شده رو انجام میده : عروس و زن خوبی بودن . 

    اون ازدواج های قراردادی میکنه و هربارم ازدواج رو ثبت میکنه و در ازاش مبلغ هنگفتی پول میگیره و اینجوری زندگیشو می گردونه . تو این ازدواج ها یه دوست خوب مرد که گی بود رو پیدا کرده و باهاش هم خونه س . این بین با یه قاضی 5 ساله تو ازدواجه و روزهای چهارشنبه پنجشنبه جمعه میره خونه این قاضیه باهم شام میخورن اصلا باهم حرف نمیزنن . تو ازدواج ها رابطه جنسی و حرفای خصوصی و اینا نیست . سانگ اون به این مرد علاقه مند میشه که به مانند شیربرنجی وا رفته س . ینی بدترین بازی قرن برمیگرده به بازی این پسره تو این سریال . افتضاح . من موندم چجوری عاشق این شده بود . مث گاو بود . یه روز اتفاقی با بازیگر کانگ هه جین که بازیگر معروفی هست و تو همون ساختمون اسباب کشی کرده برخورد میکنن و کانگ هه جین متوجه رابطه ی عجیب بین این زوج میشه . کانگ هه جین همون هان دائون تو سریال 😎سریال کره ای قاضیی که از جهنم امد : پارک شین هه 😎  عه . ذاتا سریال رو به خاطر این گل پسر شروع کردم 😁💕. بعدها کانگ هه جین هم میخاد که روزهای دوشنبه سه شنبه یکشنبه فک کنم ، با این دختره ازدواج قراردادی بکنه تا خانواده ی پولدارش دست از سرش بردارن . خانواده ش کین !؟ همونا که سانگ اون برای عروس اونا شدن تربیت شده بوده . کانگ هه جین هم تو اون دورهمی بوده و از اینکه سانگ اون حال برادرشو اون شب میگیره و راه زندگی خودشو انتخاب میکنه شگفت زده و خوشال میشه و برای همین اونم از اون درس میگیره و میخاد مث سانگ اون راه زندگیشو خودش بره ، برای همین رفته بازیگر شده و از خانواده ی پولدار جدا شده . ولی مامانه جنده ش که زن دوم حساب میشه همش مزاحمش میشه .

    مشکل خانواده ها کلا در همه جای جهان اینکه میخان بچه هاشونو مث سگ قلاده بندازن تو گردنشون و هر راه کوفتی که اونا رفتن رو بچهاشونم بکشونن دنبالشون . اصلا به بچه به عنوان یک انسان جداگانه که افکار و احساسات و علایق جداگانه داره فک نمیکنن . برای همین خانواده فقط خانواده ی اروپا و امریکایی . اسیاییها همشون کسخل به تمام معنا هستن . 

    خلاصه داستان همینجوری پیش میره و کانگ هه جین عاشق سانگ اون میشه ، قاضیه بالاخره متوجه میشه که عاشق سانگ اونه ، اون دایه ای که سانگ اون رو بزرگ کرده بود همچنان دست بردار این نبود که اونو عروس بکنه و خلاصه این داستانا بود . 

    تا فهمیده میشه که دایه درواقع مامان واقعی سانگ اونه . درواقع بچه ، بچه ی خود اون مرد پولداره بوده ولی سنبلش کردن . زنه بچه رو میره یه جا دیگه به دنیا میاره بعد میذاره پرورشگاه بعد با این نقشه که تو بچه نداری بیا یه بچه بیار بزرگ کن بعدها بشه عروس خانواده کانگ ، بجه خودشون رو میاره بزرگ میکنه . به بهترین و ثروتمندترین حالت ممکن . مشکل فقط این بود که میخاست بجه رو مث کالا بفروشه به اون خانوادهه . درهرحال .

    درکل سریال خوبی بود ولی خیلی اب ها داشت  و روندش هم اروم بود . پارک مین یانگ خیلی اینجا خوشگل بود . تو سریال با شوهرم ازدواج کن انقد خوشگل نبود . درکل خوشگله ولی اینجا خیلی خوشگل بود . به کانگ هه جین هم می اومد حیف عاشق اون نشد عاشق اون شیربرنج شده بود .اگه یخورده جذابتر ساخته میشد یا حداقل بازیگر مرد جذابتر و داستان باحالتری براش می نوشتن با همین کانسپت خوب میشد ولی داستانش یجوری بود . یکی از جنبه ها منفی سریال  و خسته کننده شدنش ،همین بازی شیربرنجی نقش یک مرد بود . ینی یه سنگ میذاشتن اونجا بهتر حرکت میکرد تا این پسره . یخورده داستانش مسخره بود ولی خب درواقعیت پولدارها همینجورین دیگه . سرمایه گذاری های بلند مدت میکنن برای تجارتشون . و هیچ کاری فروگذار نیستن . خدا لعنتشون کنه و اونارم مثث ما فقیر و بدبخت کنه . الهی امین .

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۲ آذر ۰۳

    یک خط داستان

    کجا باید میرفتم؟ چکار باید می کردم؟ نه پولی داشتم و نه جایی که در آن زندگی کنم. در این شهر بزرگ تنها و غریب دستی نبود که دست مرا بگیرد. قلبم پر از ناامیدی و اندوه بود. 

    داستان همشهری . عنوان و نویسنده یادم نی . 

  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۲۸ آبان ۰۳

    برشی از داستانی


    با مشت گره کرده حرص میخورد و دندان قروچه میکرد ، با هستی سر جنگ داشت . از زور خشم، بلند بلند فریاد می زد - هیچ وقت هیچ کس را آن جوری که که باید دوست نداشته بود به فرمان میکوبید و به خودش می گفت نمی تواند کسی را دوست داشته باشد ذاتش بد، روحش معیوب و جنسش خراب بود . آن وقت کفری میشد و از کفری شدنش خجالت می کشید، تنها کور از اشک ولی حتی همین هم نمایش بود نه زندگی صرفا ادایی ترسناک بود، اشکها بند می امد ولی طوفان همچنان ادامه داشت .
  • نظرات [ ۱ ]
    • جمعه ۲۵ آبان ۰۳

    برشی از یک روایت راجبه خودکشی

    ایتتسو نموتو راهبی ژاپنی که وبسایتی برای کسانی که قصد خودکشی دارند راه میندازه ، اون میخاد با انها حرف بزنه و سعی کنه اونهارو پشیمون کنه . متنی که اینجا گذاشتم تو یکی از شماره های همشهری داستان چاپ شده بود . راجبه کسایی که به راهب نامه نوشتن و گاهی حرفای راهب و بعد هم عارضه ای که برای راهب پیش میاد .  یکی از تاثیرگذارترین متن هایی که این مدت خوندم و مدتها تو یادم مونده و هست . 

    یکی از کارهایی که راهب کرده اینکه به اونهایی که میخان خودکشی کنن میگه که فرض کنن که سرطان دارن و 3 ماه بعد قراره که بمیرن . کارهایی که میخان درعرض 3 ماه انجام بدن رو تو کاغذ بنویسن . یکی از شرکت کننده ها میشینه گریه میکنه و میگه که جوابی برای سوال نداره . چون هیچ وقت فک نکرده که میخاد با زندگیش چی کار کنه . همیضه فقط به این فکر کرده که میخاد بمیره . هرگز واقعا نزیسته پس چطور میخاد بمیره؟! 

    ایمیل به راهب : 

    مدتهاست دنبال کار گشتم اما همه درخاست هایم برای کار رد شد . کم کم احساس کردم دلم میخاد بمیرم . حتی یه بار سعی کردم خودمو بکشم ولی عملی نشد . واقعیت اینه که واقعا نمیخاهم بمیرم . دلم میخاد جایی کاری پیدا کنم . خلاصه واقعا بلاتکلیفم و نمیتوانم تنهایی راه خلاصی پیدا کنم . 

    این جمله رو با تمام وجودم درک میکنمش . 

    ایمیل به راهب : 

    بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه پیش پدر و مادرم بودم و برای امتحان وکالت میخوندم اما با اینکه 6 بار امتحان دادم قبول نشدم . من متوجه محدودیت توانایی و استعدادهایم شدم و تصمیم گرفتم وکیل شدن رو فراموش کنم و دنبال کار بگردم ولی چون سنم از سی گذشته و قبلا فقط کارهای نیمه وقت کردم پیدا کردن شغل ثابت برایم دشوار شده . خودم رو گم کرده ام و حتی نمیدانم میخاهم چه کار کنم یا با در چه جهتی پیش بروم ...از مدتی قبل هیکی کوموری شدم ... میدانم که این وضعیت لاعلاج تقصیر خودم است و خودم باید مساله را حل کنم اما من ادم ضعیف و وابسته ای هستم و ضعیف تر از انم که خودم راه نجاتی پیدا کنم ...احساس میکنم به بن بست رسیده ام و هیچ چاره ای برایم نمانده . توصیه به من بکنین . 

    ایمیل به راهب

    احساس میکنم زیربار حسرت های بزرگم له میشوم ...رنج بسیاری میکشم و دیگه نمیتونم تحمل کنم ...

    ...

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۲۵ آبان ۰۳

    سریال کره ای آقای پلانکتون Mr. Plankton 2024

    سریال کره ای آقای پلانکتون ، پلانکتون یه نوع موجود در دریاس که غذای خیلی از ماهی های دیگه س . حالا اینکه چرا اسم سریال اینه راستش متوجه نشدم . 

    فکرم نمیکنه کسی فهمیده باشه راجبه این نوع ماهی هم تحقیق کردم ربطی بین ماهیه و پسره پیدا نکردم. 

    درهرحال ...! 

    راجبه پسری به اسم هه جو که از سمت خانواده ش ترک شده ، خانواده ش هه جو رو با لقاح مصنوعی ؟ به دنیا اورده بودن ، ینی اسپرم باباهرو فریز کرده بودن و اونجوری زنه باردار شده بود خلاصه ، بعد 7 سال می فهمن که این بچه از اسپرم کس دیگه ایه که معلوم نی کیه و خب ینی درواقع این بچه ، مال مرده نی . اینجوری میشه  که مرده با بچه سرد میشه و میگه که تو پسر من نیستی و اینا ، خب درواقع درسته که باباهه بابای بچه نی ولی مامانش که دیگه مامانشه ، زنیکه کسخل افسرده میشه تهشم میره با ماشین ته دره . ابله . خوبه حالا فرت فرت طلاق ورد زبونشونه خب بچه مال شوهرت نی ولی واسه خودت که هست طلاق میگرفتی میرفتی با بچه زندگی جدیدی رو شروع میکردی اونم خبر مرگش میرفت از اسپرم فریز شده واقعیش با یه زن دیگه توله سگ شاهکارشو به دنیا می اورد . خلاصه خیلی احمقانه بود اینجاش . 

    بچه تا دیپلم پیش بابای عنش می مونه ولی بعدش از خونه فرار میکنه و بعدشم از اینکارایی که مث پیک می مونه رو در پیش میگیره . ولی همچنان عقده و ترومای رها شدگی توسط باباش و مامانش باهاشه . می گذره یه روز یهو غش میکنه ، میره بیمارستان می فهمه که تومور مغزی داره و ارثیه . اخه نگا کنین چقد ظالمانه س معلوم نی تخم ترکه ی کیه ، هیچ وقت طرفو ندیده دنبالش نگشته اونیم که فک میکرد باباشه ولش کرده ، حالا فک کن تومور مغزی ارثی هم بگیری اخه این چه نوع عدالتیه ؟ ریدم به این دنیا . 

    اینجوری میشه که یهو هوس میکنه که بره دنبال باباش بگرده ، میگه من حتی طرفو نمیدونم کیه بعد شیبل واسه من ارثم گذاشته اونم بیماری ؟! باید ببینمش و ازش انتقام بگیرم . برای این کار یهو هوس میکنه تو این چندصباحی که زنده اس بازم به دوس دختر قبلیش برگرده ، از قضا دوس دختر قبلی با یکی قرار ازدواج گذاشته که طرف از این ریشه دارای کره س و الکی گفتن که دختره حامله س تا خانوادهه اوکی بده ، ولی مشکل اینجاس که دختره تو 28 سالگی یائسگی زودرس گرفته و برای همچین خانواده ای بچه و ادامه نسل خیلی مهمه ، خلاصه قوزبالا قوز شده . روز عروسی هه جو میاد دختترو میدزده و با خودش شهر به شهر میبره اینور اونور دنبال باباهای احتمالی که قبلا ردشونو گرفته  . 

    طفلک اخرم باباشو پیدا نمیکنه و میمیره . 

    سریال ابی بود ولی خنده دار بود  و توامان غم انگیز . حیف وودوهوان . خیلی جذاب بود اینجا . 

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۲۵ آبان ۰۳

    مقاله ای وزین در باب چت جی بی تی که دو سه ساله که ورد زبون هر بی سواد و پرمدعایی افتاده .

    هوش مصنوعی احمق است، اما به‌شکلی قانع‌کننده . این مطلب رو از اینجا میتونین بخونین . طولانیه ولی حق ازش می بارید . 

    هوش مصنوعی احمق است، اما به‌شکلی قانع‌کننده 

    فحواشم اینکه هوش مصنوعیم یک امکان از چندین و چند امکانیه که در اختیار انسان گذاشته شده تا ازش استفاده ی دیجیتال بشه و هرگز مث انسان نیست . و چیز مزخرفی بیش نیست . 

    The stupidity of AI | Artificial intelligence (AI) | The Guardian 

  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۲۱ آبان ۰۳

    کتاب خرمگس

    خرمگس ، با چشمانی شرربار فریاد بر اورد:دروغ است !در مورد مقام اسقفی چه طور؟
    -مقام اسقفی؟
    -آه!آن را فراموش کرده اید؟از یاد بردنش بسیار سهل است!آرتور!اگر مایل باشی ،خواهم گفت که نمی توانم بروم.من باید برای زندگی شما تصمیم می گرفتم ،من در نوزده سالگی.اگر تا این اندازه وحشتناک نبود،مضحک می شد.
    -بس کن!
    مونتانلی با فریادی یاس اور دو دست را بر سر نهاد .سپس انها را انداخت و اهسته به طرف پنجره رفت.انجا بر روی درگاه پنجره نشست ،بازویی را بر میله ها تکیه داد و پیشانی اش را بر ان فشرد.خرمگس لرزان بود و او را می پایید.
    مونتانلی بلافاصله از جا برخاست و با لبهایی بی رنگ بسان خاکستر ،بازگشت.
    در حالی که به نجو رقت انگیزی تلاش می کرد تا لحن ارام همیشگی خود را حفظ کند ،گفت :بسیار متاستفم،ولی باید به خانه بروم .حالم اصلا خوب نیست.
    گویی از تب می لرزید .همه ی خشم خرمگس فرونشست:پدر!متوجه نمی شوید…
    مونتانلی یکه خورد و بی حرکت ایستاد .
    عاقبت به نجوا گفت:کاش آن نباشد!خدای من ،هر چیز بچز آن!نزدیک است دیوانه شوم…
    خر مگس خود را روی یک بازو بلند کرد و آن دو دست متشنج را در دست گرفت:پدر!آیا هرگز نمی خواهید قبول کنید که من واقعا غرق نشده ام؟


    خرمگس-اتل لیلیان.

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۲۰ آبان ۰۳

    اهنگ کره ای

    تازگی یه اهنگ شنیدم اتفاقی از اینایی که وقتی اولین بار میشنوی خوشم میاد و دوس دارم شونصدبار دیگه ام گوش بدم تا زمانیکه خسته شم . اشتباه برداشت نشه اهنگ عشقم مون جونگ اپ به نام twist ya رو نمیگم  « متوجه شدین که تو لفافه راجب اهنگ جدید عشقم مون جونگ اپ حرف زدم ؟! یا یه پست جداگونه واسش بذارم » خلاصه هاها …
    ولی بعد از دوبار گوش دادن به اهنگ متوجه شدم ریتم اهنگ و ماهیت ریتمیک بودن اون به صدای این دخترا نمیاد ، ینی حتی اگه بیادم واقعا چطور تونستن مث ربات باهاش برقصن ؟! رقصش واقعا یکی از مزخرفترین رقصاس ینی دقیقا تو برقص ترین تیکه ی اهنگ مث کسخلا وایمیستن و شونه هاشون رو تکون میدن ! ینی چی ؟! ینی اون زنای کنار داوود بهبودی تو شوبدبد شودبدو از اینا بهتر با اهنگ می رقصن . افتضاح . بعد اصن دارن از سوتغذیه می میرن چرا باید انقد لاغر بود ؟! ام وی شون یجوری بود که من فک کردک نکنه اهنگ واسه چندین سال پیشه و من اشتباه کردم ، انقد زاقارت بود ینی !.
    من فک میکنم قرار بوده این اهنگ رو بدن اکسو بخونه ولی دادن اسپا  ینی اکسو میخوند صدبرابر بهتر میخوند . خلاصه که اهنگ قشنگیه ولی به صدای خواننده شون نمیاد .
  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۱۸ آبان ۰۳

    سریال کره ای دالی و شاهزاده ی خودسر Dali and the Cocky Prince 달리와 감자탕

     

     سریال کره ای دالی و شاهزاده ی خودسر Dali and the Cocky Prince یا عنوان کره ایش 달리와 감자탕 : دالی و کام جاتانگ 감자탕 : کام جاتانگ یه نوع غذاس . پسره رستوران این غذاهرو داشت که خیلی معروف بود . 

     

    دالی یه دختر خیلی مرفه بی درد که تو عمرش فقط درس خونده اونم هنر ، نقاش نیست ولی هنرشناسه ، گالری داره باباش ، نه از این گالری زپرتی های زاقارات ایرانی با نقاشی های بی هنر و مسخره . درواقع  미술관 موزه داره موزه هنر . فارسیش میشه .  دکترای این رشته رو داره توی هلند میگیره و تو هلند یه خونه ی اشرافی داره .

    یه روز قرار میشه که بره از فرودگاه یه استاد ژاپنی که خیلی هنردوست هست و کلکسیون دار هست رو بیاره به یه پارتی ، اتفاقا همون موقع جین موهاک که رستوارن گام جا تانگ داره برای خرید خوک هلندی و نشست خوک دار ها اومده هلند ، از اونجا که اسم اون ژاپنیه هم جینه ، دالی و جین موهاک دچار اشتباه میشن ، از طرفی هردو مسافرا قرار بوده به پارتی برن پس شک نمیکنن که میزبان اشتباهی رو انتخاب کردن .

     

     سریال کره ای دالی و شاهزاده خودسر

    خلاصه این اولین دیدار دالی و جین موهاک میشه . دو روز کنار هم می مونن و عاشق هم میشن . بعدش خبر میاد که بابای دالی مرده . دالی فوری میره سئول و متوجه میشه که بعد از مرگ باباش همه چی قاراشمیش 😁🙄 بهم ریخته شده . بانک میخاد وامشو زودتر وصول کنه ، طبکارا میریزن و اینا . از طرفی یکی از طلبکارا هم جین موهاکه که به یه دلیلی به بابای دالی 20 میلیون وام داده بوده . اینجوری میشه که اینا تو کره هم سرنوشت وار برخورد میکنن . 

    تهشم عروسی میکنن . 😎😁 زوجش بامزه بودن ، صحنه های خیلی خنده دار داشت . همه دالی رو دوس داشتن و عاشقش بودن . البته که دالی هم یخورده گیج بود ولی دختر خوبی بود . خیلی اروم حرف میزد و خب کسی که یه عمر تو اسایش و پول و هنر بوده باشه چیزی کمتر از این نباید بشه قاعدتا . گرچه به قیافه ی کیم مین جه ی عزیز خوشتیپ نمیاد که از بچگی کار کرده باشه و رستوران گام جاتانگ داشته باشه ولی خب اونم خیلی کیوت و جیگر بود . 

    مثلا باید اون پسر پلیسه که بامزه هم بود رو میذاشتن برای نقش اول 🤣به اون میخوره از بچگی کار کرده باشه و رستوران دار باشه . 😅 داستانشم خوب بود . یخورده اب ها داشت که میشد ازش اغماض کرد با زدن جلو . درکل سریال قشنگی بود . 

     

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۱۷ آبان ۰۳

    بریده ای از یک داستان

    متنفرم از این که غریبه ها سعی کنند به من بگویند که مشکلی دارم. دلیل این که چرا با قطار میروم، چیز دیگری است از این که زمان بدون مکانی در اختیار دارم بیشتر و جور دیگری لذت میبرم نه این جا هستی و نه آنجا با وجود این وقت داری؛ بی خیال میافتی و هیچ کاری نداری کسی هم مراقبت نیست هر وقت هم دلت بخواهد میتوانی این ور و آنور بروی قطار را به این جای تنگ و ناراحت ترجیح میدهم. ساختمانها را میبینم و بالکن ها را گلدانها و بچه ها را و مراتعی را که وقتی از جلویشان میگذری در آن انتها با آسمان یکی می شوند. اگر بخواهم دقیق تر بگویم یک دلیل دیگر هم هست که تا حالا زحمت گفتنش را به خودم نداده ام آشنا شدن با کسی در طول سفر که در هر مسافرتی ته دلم امیدش را دارم. در هواپیما فقط دو نفر کنارت نشسته اند و آن قدر چسبیده به هم که نمی توانی نگاهشان کنی در قطار آدم ها بیش ترند و حداقل در نگاه اول به اندازه ی کافی فضا داری زمانی اوضاع ناجور میشود که من در تمام طول سفر تنها در کوپه باشم؛ وقتی سفر تمام می شود این احساس به ام دست می دهد که انگار چیزی کم بوده انگار این قطار سواری بی خود بوده. بعد دوباره یادم می آید که چقدر میتوانستم کار کنم...

     

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۱۵ آبان ۰۳

    کاری صورت میگیرد یک قصه پرحادثه : داستان المانی

    کاری صورت میگیرد یک قصه پرحادثه

    هاینریش بل 

    شک ندارم یکی از مراحل عجیب زندگی ام زمانی است که در کارخانه ی آلفرد و ونزیدل کار میکردم من ذاتا آدمی هستم که بیشتر تمایل دارم در بحر افکارم فرو بروم و هیچ کاری نکنم ولی گاهی مشکلات مالی پی در پی وادارم میکنند به اصطلاح یک جایی تن به کار بدهم چون فکر کردن هم عین هیچ کاری نکردن عایدی ندارد.

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۱۵ آبان ۰۳

    فضیلتهای ناچیز : بریده ای از کتاب

     

     

     

    ناتالیا گینزبورگ نوشته ای دارد به اسم «فضیلتهای ناچیز»؛ یکی از بهترین ترکیبهایی که زبان بشر توانسته بسازد. خود ایتالیایی اش هم خوب است : Le Piccolo Virtu. گینزبورگ می گوید: «تا آنجا که به تربیت بچه ها مربوط می شود فکر میکنم به آنها نباید فضیلتهای ناچیز بلکه باید فضیلت های بزرگ را آموخت نه صرفه جویی را که سخاوت را و بی تفاوتی نسبت به پول را نه احتیاط را که شهامت و حقیر شمردن خطر را نه زیرکی را که صراحت و عشق به واقعیت را نه سیاست بازی که
    عشق به هم نوع و فداکاری را نه آرزوی توفیق که آرزوی بودن و دانستن را اما معمولا بیشتر ما برعکس عمل می کنیم.»

     

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۱۵ آبان ۰۳

    انچه بعد از عشق میاد : سریال ژاپنی  사랑 후에 온 것들

    انچه بعد از عشق میاد : سریال ژاپنی  사랑 후에 온 것들 

     اونقدی که ازش انتظار داشتم باحال نبود . گرچه خیلی جمع و جور بود ولی همین جمع و جوریشم باحال نبود . کنتارو پسر ژاپنیه که رسما عین بت بود و دیالوگ خاصی نداشت . خیلی سرد بود اصلا به درد شخصیت گرم و شلوغ و پر از امید هونگ : دختره ، نمی خورد . الکی واسه چی عاشق هم بودن ؟ بعد اصلا کنتارو تو ژاپن واسه چی اون همه کار میکرد ؟ هی پاره وقت اینجا اونجا باباش که پولدار بود :| خسیسن ؟ دختره هم کلا شخصیتی بود که نمیخاست تنها باشه چرا پاشده بود رفته مملکت غریب ؟ اصلا ادم برا چی باید وقتی باباش نشریه داره بره دنبال کار بگرده ؟ خب میرفتی همونجا کار پیدا میکردی دیگه  . جالبه دختر دومی اصلا کار نمیکرد . مامانه فقط گیر داده بود به اولیه . تازه اوناام پولدار بودن . خونه زندگیشون از در خونه شون معلوم بود چقد اشرافیه . کسخل بودن در کل . 

    سریال زیاد باحالی نبود . الکی هی تو بوق کردن . سریال ژاپنی های دیگه ای که دیدم از اینا بهتر بودن . تازه کنتارو بدبخت تو فیلم و سریالای خودش خیلی بهتره ری اکشنا و بازیش اینجا اصلا مث یه تیکه یخ بود . 

     

  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۱۴ آبان ۰۳

    지옥에서 온 판사 قاضیی که از جهنم امده : سریال کره ای

     

    지옥에서 온 판사 قاضیی که از جهنم امده : سریال کره ای 

     

    کانگ بیت نا کشته میشه و به اشتباها میره به برزخ جهنمی ،و اونجا بانوی عدالت یوستیتیا اونو به جهنم میفرسته . حالا یوستیتیا  کیه ؟

    ایزدبانو یا الهه عدالت که مشابهت با ایزد ایرانی و در مزدیسنا با نام رشن فرشته عدالت دارد که بر سر پل چینوت، مردمان را قضاوت می‌کند و در کتاب اوستا بارها ستایش شده است،همچنین در اساطیر روم زنی را ایزدبانوی (الهه) دادگستر گرفته‌اند که بهش میگن  یوستیتیا معمولاً چنین ترسیم شده است که شمشیری و ترازویی در دستان و چشم‌بندی بر چشم دارد. به این معنی که اون بدون هیچ طرف گیری قضاوت میکنه .

    بائل دمون یا شیطانیه که بر 66 تا شیطان:دمون 💙سریال کره ای اهریمن من  💙 دیگه حکومت میکنه . درواقع پادشاه شیاطینه و از ویژگی هاش اینکه صدای خشنی داره . 

    بائل با بازی شین سونگ روک ، به یوستیتیا ظاهر میشه و میگه که اون به اشتباه قضاوت کرده و به خاصر این قضاوت اشتباهش تنبیه میشه و تنبیه ش اینکه بره به بدن کانگ بیت نای انسان و تو اون بدن ، 10 تا انسان عوضی رو بکشه و به جهنم بفرسته همراهش هم دستیارشو می فرسته . اون تو بدن کانگ بیت نا حلول میکنه و میره سرکار اون . از قضا کانگ بیت نا هم قاضیه و اینجوری با پرونده هایی سرو کار پیدا میکنه و میتونه ادم عوضی هارو به سزای اعمالشون برسونه . تو این اثنا هم با پلیسی به اسم هان دائون اشنا میشه که خدای عدالته و اعتقاد داره که ادم عوضی ها باید بر طبق قانون مزخرف شون 😁🙄 مجازات بشن نه اینکه کشته شن . اون اتفاقی به کانگ بیت نا مشکوک میشه و پرونده هایی پیش میاد که اینا همش باهم برخورد میکنن و جرقه های عشق یک شیطان با انسان زده میشه . 

     

    지옥에서 온 판사 قاضیی که از جهنم امده : سریال کره ای

     

    هان دائون تو بچگی خانواده ش کشته شدن و فقط اون زنده مونده ، کانگ بیت نا تو خلال صحبت هاش با دائون که میگه که من باعث مرگ خانوادم شدم ، تصور میکنه که دائون هم قاتله به خاطر همین اونو میکشتش ، و باز هم قضاوت اشتباه میکنه ، بائل دوباره ظاهر میشه و دائون رو زنده میکنه چون اشتباها کشته شده بوده توسط یه شیطان ، و این سری تنبیه کانگ بیت نا یا یوستیتیا رو بیشتر میکنه و این سری میگه که باید 20 نفرو بکشه . 

    داستان دیگه سریال راجبه ساختمونیه که کانگ بیت نای انسان اونجا با چندهمسایه دیگه زندگی میکنه ، اون ساختمون یکی از ساختمونایی که یه شرکت ساختمون سازی میخاد اونجارو بساز بفروشی بکنه ، از قضا صاحب اون دم و دستگاه یه کله گنده ایه که پسرش قرار بوده با کانگ بیت نا ازدواج کنه ولی روز قبل کشته شدن کانگ بیت نا ، بیت نا ازدواجش با پسررو بهم زده بوده . یارو کله گندهه تو دادگستری از بیت نا حمایت میکنه و پارتیش کلفته . 

    بعدها معلوم میشه که پشت این کله گنده ی پیری هم یک شیطانیه که از جهنم با یک شی مهم جهنمی فرار کرده بوده . 

    خلاصه همچین داستان هایی داشت سریال . 

     

    지옥에서 온 판사 قاضیی که از جهنم امده : سریال کره ای

     

    بازی پارک شین هه واقعا واقعا عالی بود خیلی نقش منفی بهش می اومد و خیلی خوب بازی کرده بود . دائون هم با اینکه بالاخره بعد از چندین نقش فرعی این نقش اصلیش بود فک میکنم دومین سریالی که نقش اصلی داشته بود و بعد مدتها داشت بازی میکرد ، خیلی نقش کیوت و مهربون و معصومی داشت و عالی بود انقد گوگولی بود که حد نداشت . کاپلشون خیلی بهم می اومد خیلی قشنگ بودن . داستانشم جذاب بود مخصوصا وقتایی که قاضی کانگ بیت نا میرفت ادم عوضی هارو مث خودشون باهاشون رفتار میکرد و به حسابشون میرسید دل ادم خنک میشد . از اول تا اخرش واقعا سریال جذابی بود . خیلی دوسش داشتم این مدت . زوج خیلی خوبیم بودن ینی همینطور قند و عسل و اکلیل و پروانه ازشون می ریخت انقد خوب بودن . 

    خوشبختانه سریال ریت خیلی خوبی هم میگرفت هرهفته . امسال دسانگ شبکه اس بی اس واسه شین هه و بهترین زوج هم حتما دائون و شین هه خواهند بود . 

     

    بله بالاخره اخر سال شد و به شین هه و کانگ جی یانگ " اسمش یادم رفت بنده خدارو 🙄😄" یه جایزه بست کاپل دادن و جایزه ی تکی بهترین بازیگر . به شین هه اما جایزه ی انتخاب کارگردانها برای بهترین بازی دادن . واقعا حقش دسانگ بودا ولی خب به اینم راضیم  . 

    سریال کره ای دکتر اسلامپ  Doctor Slump

    سریال کره ای دکتر اسلامپ  Doctor Slump

    ✨ مطالب پیشنهادی ✨

    سریال کره ای خانم روز و شب 

    سریال کره ای عمو سام شیک 

    سریال کره ای شب بهاری 

    سریال کره ای بدون سود بدون عشق و سریالهای دیگر ✨

    ✨ سریال کره ای چونکه از ضرر کردن بدم میاد  ✨

     ✨فیلم ایرانی دختران انتظار ✨

     ✨ سریال کره ای جنگل مخفی ✨

    مصاحبه ی گونگ یو 

    مقاله 

    سریال چینی داستان گل رز ✨

  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۱۴ آبان ۰۳

    گذران روز : داستان المانی


    گذران روز 
    اینگو شولتسه


    هنری جاناتان اینگریم حدود ساعت یازده وارد رستورانی در خیابان نفسکی شد تا چیز مختصری بخورد و از احساس گرسنگی که کم کم داشت به سراغش می آمد جلوگیری کند بهترین راه این است که آدم فوراً تکلیف این حالت را معلوم کند و آن وقت تکلیفش با روزی که پیش رو دارد، معلوم است نیم ساعت بعد خودش را تقویت کرده بود و از رستوران آمد بیرون به چند فروشگاه سر زد و چیزهایی هم پیدا کرد که ارزش خریدن داشت ساعت که دوازده و نیم شد، رفت به رستورانی در خیابان نفسکی چون خدا میداند که آدم بتواند به این سرعت ایــن دور و برها یک رستوران پیدا کند خودش هم تعجب می کند که فقط کناره های شنیتسل را بریده بود و گفت که صورت حساب را بیاورند. بعد دوباره یاد رستوران اولی افتاد. هنوز یک عالم از روز را پیش رو داشت.

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۱۳ آبان ۰۳

    سریال کره ای صدای سگ یا سگ همه چیزو میدونه . 개소리

     سریال کره ای صدای سگ یا سگ همه چیزو میدونه . 개소리  

     سریال کره ای صدای سگ یا سگ همه چیزو میدونه . 개소리

    راجبه بازیگر لی سونجه " عکسش رو پوستر هست و اسمش تو سریال اسم خودشه " و چندتا دوست همسن خودشه که به علتی میرن یه شهر خوش اب و هوا تا هم استراحت کنن هم باهم معاشرت کنن ، اتفاقی یکی از اونا با یه سگی روبه رو میشه که اون سگ متعلق به یه پلیسه دختره که اتفاقا سگ هم سگ پلیس بوده یه روزی . اون سگ میتونه با لی سونجه حرف بزنه و اتفاقاتی مث دزدی و قتل رو با کمک اون حل کنه . بعدها معلوم میشه که دختره نوه ی لی سونجه اس .

    ارتباطشون خیلی بامزه بود و کلا خیلی سریال باحالی بود . سگه هم خیلی باحال بود . سریال قشنگ و خاصی بود . همین . 😁⚡

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۱۲ آبان ۰۳

    سریال کره ای جاسوس spy

    یادم افتاد که چندوقت پیش سریال کره ای جاسوس رو نگاه کرده بودم و یادم رفته بود راجبش پستی بذارم . از اونجا که این وبلاگ شده مرجعی برای خودم تا سریالایی که دیدیم رو لیست کنم و خلاصه ای ازشون وقتی یادم میره بهشون رجوع کنم هرچی گشتم راجب این چیزی نبود . عجیب بود که راجب این سریال چیزی ننوشتم . شاید اون موقع تو حال روحی مناسبی نبودم برا همین . یادمه که اینجور بودم . 

    سریال کره ای جاسوس spy با بازی کیم جه جونگ حنجره طلایی . 

    سریال راجبه جه جونگه " اسمش یادم نی تو سریال چی بود " که مامور مخفی امنیته ، اون برای مامور عملیاتیه و برای عملیات ها میره این کشور اون کشور . تو یکی از عملیات ها مجروح میشه و عملیات هم شکست میخوره . برا همین اونو به بخش داخلی و غیرعملیاتی می فرستن . خانواده ش از اینکه اون مامور مخفیه اطلاعی ندارن . فک میکنن تو یه شرکت دولتی داره کار میکنه و حالا به هر دلیلی زخمی شده و اینا . 

    طی یه عملیاتی متوجه میشن که از کره شمالی یکیو فرستادن تا ادمای خودشون ینی کره شمالی ها رو حذف کنن . این وسط یکی از این جاسوس های زپرتی که زیادم مهم نیستش رو گیر میندازن . جه جونگ تو بازجویی ها متوجه میشه که کسی که داره این حذفیات رو انجام میده همون کسی که تو تایوان ؟! اونو زخمی کرد ولی نکشتش . خلاصه تو خلال این عملیات رازهای خانوادگی جه جونگ فاش میشه  . 

    بنده خدا کل خانواده ش جاسوس کره شمالی بودن . مامانش یکی از جاسوس های زبده بوده که میخاسته یه دانشمند کره جنوبی رو ترور کنه که از قضا اون دانشمنده باباش بوده . اونا عاشق هم میشن و مامانش بالا دستی خودش که همون یارویی که الان اومده داره مردم خودشونو میکشه ، رو ترور ناموفق میکنه و بعد با همون دانشمنده فرار میکنه کره جنوبی و زندگی جدیدی رو شروع میکنه . الان اون یارو میدونه که این زنه کجاست و چه میکنه و اینا و میدونه که پسر زنه ماموره ، میخاد مامانرو بذاره تحت فشار تا پسرش ینی جه جونگ بیاد با اونا ینی کره شمالی ها همکاری کنه . همکاری چجوری ؟! اینجوری که یکی از کله گنده های شمالی با یه هارد فرار کرده جنوب ، اون رمز هارد رو نمیدونه ولی میدونه که اون هارد حاوی حساب های ماکائو شمالیاس که تیریلیون تا توش دلاره . تو بازجویی اون اتفاقی کشته میشه و دست رییس مستقیم جه جونگ می مونه تو پوست گردو . اینجوری میشه که رییس جه جونگ میخاد رمز اون هارد رو هرجور شده باز کنه . 

    از طرفی شمالی ها هم دنبال این هاردن و میخان که جه جونگ اونو براشون بدزده  . خلاصه قضیه بیخ پیدا میکنه و پیچیده میشه همه چی . بعدش معلوم میشه که دختری که جه جونگ باهاش دوسته و عاشق هم هستن هم جاسوس کره شمالیه و از قبل با برنامه ریزی بهش نزدیک شده بوده . مامانت جاسوس بوده ، دوست دخترتم جاسوسه . خودتم که مامور امنیت هستی . اصولا باید همگی کشته شن ولی چون قضیه تیریلیون ها دلار پوله همه چیز ماس مالی میشه .

    در کل سریال قشنگی بود . 

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۱۱ آبان ۰۳

    چیزهایی که نمی‌دانیم

    تهیه‌کردن فهرستی از «چیزهایی که نمی‌دانیم» می‌تواند رهایی‌بخش باشد...

    نیویورکر . ترجمان . 

    ...البته واقعیت ماجرا این است که ما از آینده بی‌خبریم. چه کسی در انتخابات ماه نوامبر پیروز می‌شود؟ آیا قرار است به‌خاطر هوش‌ مصنوعی شغل‌هایمان را از دست بدهیم؟ آیا سیارۀ ما قرار است از گرما به جوش بیاید یا فقط کمی گرم‌تر خواهد شد؟ آسمان‌خراش‌ها، گوشی‌های هوشمند و مدارس در سی سال آینده چگونه خواهند بود؟ ما نسبت به این سؤال‌ها در تاریکی مطلق نیستیم؛ می‌توانیم حدس و گمان‌هایی علمی راجع‌به این موضوعات داشته باشیم. اما نکتۀ عجیبی که وجود دارد این است که هرچه گمانه‌زنی‌های ما آگاهانه‌تر باشند، به همان میزان برای ما روشن می‌شود که چه چیزهایی را نمی‌دانیم. دنیل دنیکولای فیلسوف در کتاب درک نادانسته‌ها2می‌نویسد «دانشی که در اختیار داریم تعیین می‌کند که چه مقدار از جهل خودمان را تشخیص داده‌ایم». هر چه بیشتر بدانید، با دقت بیشتری می‌توانید بگویید که چه چیزهایی را نمی‌دانید.

    کتاب دنیکولا مدخلی است بر زیرشاخه‌ای در فلسفه به نام «جهل‌شناسی»3، یعنی مطالعۀ نادانسته‌ها. مطابق با دیگر زیرشاخه‌های فلسفه، جهل‌شناسی به نظر انتزاعی می‌آید و شاید حتی کمی متناقض به نظر برسد: اساساً چه معنایی می‌تواند داشته باشد که بگوییم می‌خواهیم چیزی را که نمی‌توانیم بشناسیم مطالعه کنیم؟ و ازآنجایی‌که جهل و نادانی حالتی است که در زندگی روزمره همواره به آن دچاریم، مطالعۀ آن قاعدتاً امری انضمامی و ملموس است، نه انتزاعی. تا حالا شده در کتاب‌فروشی کتابی قطور را به دست بگیرید و، بعد از تورقی کوتاه، آن را به قفسه برگردانید؟ به نظر دنیکولا این کار شما همان «جهل معقول» است، یعنی «تصمیمی آگاهانه یا نیمه‌آگاهانه می‌گیرید که فلان چیز ارزش دانستن ندارد -حداقل برای من، و یا حداقل الان» (او می‌نویسد در جامعه‌ای مملو از اطلاعات، مهارت بسیار مهمی است که بدانید چه موقع باید چنین جهلی را نسبت به موضوعی حفظ کنید). یا تابه‌حال برایتان پیش آمده به دوست خاله‌زنکتان بی‌توجهی بکنید به این خاطر که نمی‌خواستید بدانید فلان کس پشت سر فلان کس چه چیزهایی گفته؟ وقتی تصمیم می‌گیرید خودتان را درگیر این داستان‌ها نکنید، عملاً دارید از «جهل راهبردی» استفاده می‌کند. انتخاب می‌کنید که برخی چیزها را ندانید، چون فکر می‌کنید با این کار حال‌وروزتان بهتر می‌شود. برای مثال، تصمیم می‌گیرید نظرات زیر یک فیلم را قبل از دیدنش نخوانید؛ یا فرایند استخدام‌کردن را طوری پیش ببرید که نام متقاضیان را نبینید. تفاوت بزرگی است بین جهل راهبردی و آنچه دنیکولا آن را جهل «ناخواسته» می‌نامد: «در تصویر نمادین بانوی عدالت، [باید گفت] عدالت کور نیست، چشمانش بسته است»4.

    پدر و مادر همسرم جعبه‌ای دارند پر از نامه‌هایی که در طول جنگ جهانی دوم بین پدربزرگ و مادربزرگ همسرم ردوبدل شده، زمانی که پدربزرگ همسرم در نیروی دریایی خدمت می‌کرده است. این جعبه در زیرزمین است و نامه‌های آن را تابه‌حال کسی نخوانده و هیچ‌کس هم قصد خواندش را ندارد. این نشان‌دهندۀ نوعی اهمیت بجا برای حریم خصوصی افراد است. اما به قول دنیکولا، متضمن نوعی «جهل تعمدی» هم هست، یعنی حفظ مداوم و بلندمدتِ یک خلأ معرفتی که می‌توانسته به‌سادگی برطرف شود. جهل تعمدی لزوماً چیز بدی نیست. شاید کار عاقلانه‌ای باشد که، برای پیش‌گیری از زنده‌نگه‌داشتن یک حادثۀ تروماتیک، به‌دنبال فهمیدن جزئیات آزاردهندۀ نیمۀ مجهول آن نباشید. اما دنیکولا نشان می‌دهد که باید نسبت به جهل تعمدی هشیار باشیم، چون در بسیاری از موارد این جهل ناشی از ترس است. «مادری را در نظر بگیرید که آن‌قدر به‌خاطر خدمت سربازی پسرش در عذاب است که تا وقتی خدمت او تمام نشده، از هر صحبتی دربارۀ او حذر می‌کند». یا رأی‌دهنده‌ای را تصور کنید که از خواندن اخبار رسوایی نامزد موردحمایتش خودداری می‌کند. «کسانی که از جهل تعمدی استفاده می‌کنند معمولاً دربارۀ مزایای آن اغراق می‌کنند»، چون در بسیاری از مواقع، دانش راهی برای غلبه بر ترس است.

    دنیکولا می‌گوید حتی وقتی جهل و ندانستن انتخاب ما نیست، فارغ از اینکه چه می‌خواهیم و چه می‌کنیم، راهی نداریم جز اینکه با این جهل‌ها و ندانستن‌ها خو بگیریم. ما نسبت به بیشترِ اتفاقاتی که در گذشته رخ داده بی‌خبریم، زیرا علی‌رغم تمام تلاش‌هایی که برای بازسازی آن کرده‌ایم، در جریان سیالِ زمان «جهان‌ها ناپدید می‌شوند». ما نسبت به آینده بی‌خبریم، نه به این خاطر که نمی‌دانیم چه چیزی قرار است رخ بدهد، بلکه به این خاطر که تصورات و ایده‌های لازم را برای درک دانشِ آینده نداریم: «برای مثال، گالیله نمی‌توانست بداند که شراره‌های خورشیدی باعث انفجار تشعشعات می‌شوند»، چون درک مفهوم تشعشع منوط به درک «چهارچوب نظریِ مفاهیمی» است که صدها سال پس از زمانۀ او به وجود آمدند. کلمه‌ای خاص وجود دارد به نام «جهل مرکب» که برای بیان وضعیتی است که آدم‌ها «حتی ندانند که نمی‌دانند». به‌طور کلی، از نظر اگزیستانسیال، همۀ ما در همۀ زمان‌ها در جهل مرکب به سر می‌بریم. فهمیدن این موضوع باعث می‌شود دانستنِ چیزهایی که نمی‌دانی مثلِ گامی به پیش باشد -حتی فرصتی باشد برای فهم چیزها.

    دنیکولا می‌گوید یکی از مزایای مطالعۀ جهل این است که می‌توانید آن را تنظیم کنید. شاید بخواهید دربارۀ شغل مادرتان کمتر جهل داشته باشید یا دربارۀ روابط عاطفیِ هم‌خانه‌تان بیشتر جهل داشته باشید. دنیکولا از ما می‌خواهد که مردی را تصور کنیم که به رستورانی جدید رفته و سفارش سوپ داده. سوپ‌های آن رستوران به خوشمزگی معروف‌اند. اما این رستوران دستور پخت عجیبی دارد که متعلق به کشوری است که او هرگز به آنجا نرفته است. این مرد نسبت به غذا حساس است و برای همین شاید دلش نخواهد بداند چه چیزهایی در این سوپ ریخته شده. نکته‌ای که وجود دارد این است که قابل‌قبول‌بودنِ جهل ما به هویت و اهداف ما بستگی دارد. اگر او گیاه‌خوار باشد چه؟ در آن صورت، ممکن است با ندانستن مواد اولیۀ سوپ اصول اولیۀ خودش را زیر پا بگذارد. یا اگر او به برخی غذاها آلرژی داشته باشد چه؟ در این صورت ممکن است جانش به خطر بیفتد. در رمان هِنری جیمز به نام پرترۀ یک بانو5، وارثی به نام ایزابل آرچر از آمریکا به اروپا مهاجرت می‌کند و سپس عاشق مهاجری دیگر به نام گیلبرت اسموند می‌شود و با او ازدواج می‌کند. گیلبرت به نظر آدمی بسیار بانزاکت و حساس است. ایزابل که اعتمادبه‌نفسش تعریفی ندارد و بسیار محافظه‌کار است، کندوکاو چندانی در گذشتۀ اسموند نمی‌کند، مثلاً اصرار نمی‌کند که اسموند نام مادرِ دختر پانزده‌ساله‌اش را به او بگوید. همان‌طور که انتظارش را داریم، کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است و سرانجام معلوم می‌شود اسموند، به تشویق شهبانویی که ازقضا مادر همان بچه است، با او ازدواج کرده تا مال و منال او را بالا بکشد. جهلِ تعمدیِ ایزابل به‌درستی تنظیم نشده بود. هرچند از طرفی هم نمی‌شود همیشه به‌دنبال این باشیم که ببینیم داخل سوپ چه چیزهایی ریخته‌اند.

    بعد از اینکه کتاب دنیکولا را خواندم، شروع کردم به نوعی غربالگری چیزهایی که در زندگی نمی‌دانم. فهرستی از سؤالاتِ بی‌پاسخ تهیه کردم -یک فهرست «چیزهایی‌ برای ‌دانستن» مشابه فهرست «کارهایی برای ‌انجام‌دادن». اسم پرستاری که شب‌های پنج‌شنبه و جمعه در خانۀ سالمندانِ مادرم کار می‌کند چیست؟ چه بلایی سر کمرم آمده، چون بعضی‌وقت‌ها که بیدار می‌شوم می‌بینم بالاتنه‌ام کمی به سمت راست خم شده.. اگر دریا چقدر بالا بیاید شهر کوچکی که در آن زندگی می‌کنم زیر آب می‌رود و چه زمانی ممکن است این اتفاق بیفتد؟ بهترین دوستِ کلاس دومم چه سرنوشتی پیدا کرد؟ به دلایلی که نیازی به گفتنشان نیست، این فهرست بدون هیچ حد و مرزی ادامه پیدا کرد. انگار صورت‌بندی این سؤالات به من کمی احساس آزادی می‌داد. داشتم کاری را می‌کردم که دنیکولا آن را «مشخص‌کردن مرزهای چیزهای شناخته‌شده» می‌نامد، و با این کار به خودم این فرصت را می‌دادم تا مرزهای آن را درنوردم.

    مارکوس گابریل، فیلسوف آلمانی، در کتاب اخیرش به نام معنا، بی‌معنایی و سوژه6 می‌گوید شخصیت ما تاحدی مبتنی بر جهل است -به این معنی که «اساساً کسی‌بودن و سوژه‌ای‌بودن یعنی دربارۀ چیزهایی اشتباه کردن». شهوداً ما دیدگاهی خلاف این را داریم، یعنی وقتی به خودمان رجوع می‌کنیم، خود را مجموعه‌ای از چیزهایی که می‌دانیم می‌یابیم. اما گابریل خاطرنشان می‌کند که حتی وقتی چیزی را می‌دانید، احتمالاً هم‌زمان می‌دانید که جنبه‌هایی از آن چیز وجود دارند که شما درباره‌شان اشتباه می‌کنید. من اخیراً با این پدیده مواجه شدم وقتی پسرم از من خواست معنای معادلۀ «E=mc۲» را برایش توضیح دهم -همین‌طور وقتی داشتم سعی می‌کردم به او بگویم چطور با مادرش آشنا شدم. به او گفتم «ما داشتیم توی یه آسانسور بالا می‌رفتیم، و شروع کردیم به حرف زدن با هم. بعدش اون پیاده شد. بعداً، خیلی بعدتر، وقتی داشتم با آسانسور پایین می‌اومدم، اون دوباره سوار شد».

    این داستان واقعیت دارد، اما قطعاً با کلی ابهامات آمیخته شده. دربارۀ چه چیزهایی حرف می‌زدیم؟ چه چیزی پوشیده بودیم، یا به چه چیزی فکر می‌کردیم؟ قبل و بعدش چه احساسی داشتیم؟ در هر لحظه، حد و مرزی برای به‌یادآوردن و توجه وجود دارد. زندگی کوتاه است و نمی‌توانید همه‌چیز را بدانید، حتی دربارۀ خودتان. اما می‌توانید دست‌کم تا حدی بدانید که چه چیزهایی را انتخاب کرده‌اید که ندانید و چه چیزهایی را قبلاً آرزو می‌کردید که کشف کنید. می‌توانید بفهمید که از چه چیزهایی روی برگردانده‌اید و به چه چیزهایی نگریسته‌اید.

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۸ آبان ۰۳