روز 1 نوامبر ( 10 آبان ) | سریال کره ای MOON IN THE DAY ماهی که در روز طلوع کرد
این سریال هم داستانش باحال به نظر میاد هم از این بازیگره خوشم میاد . امیدوارم طنز نباشه یهو خنگ بازی در بیاره . دوس ندارم . 😁
این داستان سریال کره ای طلوع ماه در روز است :
مردی که زمانش متوقف شده و زنی که مانند رودخانه جاری است. این یک داستان عاشقانه ساده نیست بلکه یک “هیجان انگیز عاشقانه” است. داستانی درباره نزاع هایی که در گذشته و حال می آید و می رود. کانگ یونگ هوا تناسخ هان ری تا است. او یک دانشجوی 24 ساله دانشگاه است. این دختر از دوران دبیرستان عشق یک طرفه به هان مین اوه داشت. او 5 سال است که هان جون اوه را می شناسد، اما شخصیت های آنها هرگز واقعاً مطابقت نداشتند. حتی نمی دانست که او مشکلات قلبی دارد. وقتی در بیمارستان از خواب بیدار شد متوجه شد که عجیب و متفاوت است. در سیلا، در سن 14 سالگی، دو ها هوارنگ شد، در 16 سالگی ازدواج کرد و همسرش ری تا را در 19 سالگی از دست داد. هان جون اوه دانش آموز دبیرستانی و برادر کوچکتر هان مین اوه است. پسری که قلبش مشکل دارد. او “مرد” و روح دو ها بدن او را می گیرد. هان مین اوه برادر بزرگتر هان جون اوه است و او عشق یک طرفه به کانگ یونگ هوا دارد. او به همان دپارتمان دانشگاهی می رود. بنظر بی تفاوت و خونسرد است، اما خیلی به خانواده اش اهمیت میدهد.
روز 11 نوامبر ( 20 آبان ) | جنگ گوگوریو و خیتان اینو خیلی منتظرشم
روز 24 نوامبر ( 3 آذر ) | the story of park's marriage contract داستان قرارداد ازدواج بیوه پارک
سریال کره ای خواننده ی جزیره ی خالی از سکنه یا سریال کره ای خواننده دور افتاده 2023 Castaway Diva
무인도 ینی جزیره ی خالی از سکنه ، داستان از این قراره که موک ها باباش روانیه عوضیه ، خودش فن یه خواننده ای و دوس داره مث اون بره خواننده شه ، خواننده هه از این تک خوان های اپرایی ،یه همکلاسی پسر داره که خیلی خرخونه ، اونم باباش با اینکه پلیسه روانیو عوضیه ، پسره هم با انجام تکالیف اینو اون و کار کردن کنار دریا پول جمع میکنه که فرار کنه ولی وقتی می بینه موک ها خیلی میخاد خواننده شه و باباشم عوضیه بهش کمک میکنه و اونو سوار کشتی میکنه و خودشم جلوی بابای موک ها رو میگیره ولی موفق نمیشه . بابای موک هوا می ره داخل کشتی و هی داد و فریاد که بیا بریم و فلان ، دختره خودشو پرت میکنه تو دریا باباهه هم همراهش ، اب می برتش تو یه جزیره ی دورافتاده ی خالی از سکنه ، 15 سال اونجا می مونه . باباشم ، اب همونجا تفش میکنه میمیره . خداروشکر .چون جزیره هه خالی از سکنه س برای همین وقتی میگشتن دنبال دختره تو اب ، اونجارو نگشتن .
ولی خب هرچقدم بگیم 15 سال اونجا موندی هیچی ندیدی تکنولوژی زندگی فلان ، سنت که بالا رفته یخورده باید عقل دار بشی دیگه ینی چی که هنوزم مث 16 ساله هاس ؟! تو کما که نبوده ، مسخره . اولا چجوری موهات دقیقا همون مدلی انگار که رفتی ارایشگاه کوتاه کردی هست ؟ دوما تو جزیره کرم ضدافتاب اینا بوده که تو پوستت انقد خوب مونده ؟ اصلا شوری اب دریا پوست صورت رو خشک میکنه . حالا اونش هیچی دغدغه من اینکه دوران پریودی رو چجوری گذروندی ؟! اون هیچی چجوری سالم موندی حداقل دندونات که باید خراب و زرد شده باشه . خیلی مصنوعی بود .
به نظر میاد اِن ، چاهاک یون اوپای عزیزدلم اینجا هم نقش فداکار و خودشو برای ارزوی دیگران جر دادن رو داره ، حالا ایشالا این سریالش خوب باشه حرصمو در نیاره ، اِن نقش اون پسره که به موک ها کمک کرد فرار کنه رو داره ، حالا معلوم نی چی شده که اسمش عوض شده و پیش یه خانواده ی دیگه زندگی میکنه ، از برادرش که خوشم نیومد فک میکنه خیلی می دونه ، خودشم مث همیشه کاراکتر پرحرف و شلوغ و کیوت و جنتلمن و فداکار و هی گوگولی رو داره .
فعلا دوقسمت دیدم ولی برای دوقسمت یخورده اب بود . پسر نقش اولرو دوس ندارم راستش دختترم دوس ندارم ولی به خاطر معروفیتش میگم خداکنه مث اون یکی سریالش که مسخره بود موندم چجوری ترکونده ریت بگیره بلکه اِن هم دیده شه اینجوری .
راستی خبر جدید اینکه ویکس که سالها فعالیت گروهی نداشتن بالاخره قراره منت سر ما بذارن و یه اهنگ بدن و گفته شده قراره تو موزیک شوها هم اجرا داشته باشن ، گفتم لئو بیخودی موهاشو رنگ نکرده ، حتی هیوک هم رنگ کرده ، از طرفی تازگی تو یوتیوبشون برنامه دورهمی گذاشتن . بازی میکنن و اینا و هنوزم اِن رو اذیت میکنن . ایش .
اتفاقا دقیقا همین امروزم دادگاه جدید راوی بوده . معلوم نی چی میشه ولی فعلا که سربازیه . امیدوارم سلامت برگرده و با چشم سفیدی تمام دوباره اهنگ بخونه نه که صدسال بگذره بعد .
جمله ی قشنگ سریال :
💜 اگه از صمیم قلب ارزو کنی ؛ مهم نیست چجوری و کی ، جوریکه فکرشو هم نمیکنی بر اورده میشه 💜
تانیا : چرا این همون ارسدالیه که عاشق بودی و می خواستیش تاگون : اینا همه به خاطر اینه که برام ارزشمند بود و می خواستمش تانیا : ولی چراااا…. این طوری مردم عادی بی گناه این سرزمین میمیرن تاگون : مردم عادی بی گناه ؟ من ایگوتو ها رو کشتم و نئانتال ها ، مردم عادی می خواستن اون ها رو از بین ببرن ، به خاطر همین نابودشون کردم من نردبان های آسمان رو ساختم من یه عالمه برده از إی آرک آوردم به خاطر کارهای من از همه چیز لذت بردن و پیشرفت کردن ولی الان بهم میگن جعلی ! میگن که ظالمم آره ضعیف ترها رو زیر پا گذاشتم ولی تمام ثروتی که مردم عادی ازش برخوردار بودن به خاطر این بود . ظالم های واقعی مردم عادی هستن...
تاگون واقعا مظلوم بود من همیشه طرف تاگون بودم . حتی اون موقعی که تانیا برای نفع خودش رفت اعلام کرد که ارامون هسولا ایگوتی بوده ، تاگون هنوزم پر از ترس و استرس بود از برملا شدن این موضوع .
فصل دو سریال تاریخ ارتادال یا تاریخ اسی دال به نام شمشیر ارامون :
شمشیر ارامون چی بود ؟ عصر اهن که توش میتونن با اهن شمشیر بسازن و اینا ، بابای تانیا به این فن دست پیدا میکنه و یه شمشیر میسازه اونو به اون سام که الان اینایشینگیه ،میگه برو دیگه نیا جون مادرت 😁🤦♀️ ما نمیخایم تو نجاتمون بدی ما اصلا تو وضعیتی نیستیم که تو بخای نجاتمون بدی ، از اونور یانگچا که همیشه دهنشو می بست ؟! اون میاد میخاد اون سام رو بکشه یهو رعد و برق میاد میخوره به شمشیر و دست اون سام رعد و برقی میشه جاش می مونه . اینجوری میشه که پیشگویی اون گوربه گور شده 😁ارامون هسولا که 200 سال پیش کشته شده بود درست از اب در میاد و اون سوم ارامون هسولای واقعی میشه .چقد مسخره ... شمشیرم خودش با دستای خودش فرو میکنه تو درختی که اون جا بود در اثر رعد و برق شکسته بود ، بعد تانیا درختی که توش شمشیر بود رو به عنوان نشانه ی ظهور ارامون هسولا بر میدارن تو شهر می گردونن مردم احمق هم که دین عقلشون رو به باد داده باور میکنن .
تانیا که واسه خودش شاخی شده تو اسی دال قدرت خوندن ذهن دیگران رو پیدا کرده و از این طریق بهشون تلقین میکنه که چیکار کنن و نکنن و مردم رو کنترل میکنه ، اینجوری مردم رو بر علیه تاگون می شورونه تا مقدمات اومدن اون سام رو بچینه .درواقع تانیا خودش طمعکاره و به خودش حرص خودش که میخاد خودشو اون سوم رو اون سرزمین مالک بشن اونم به خاطر 4 نفر دهاتی که بدبخت تاگون از بیابون جمع کرد اورد ادم کرد ...
شین سه کیونگ به شدت خوشگل حتی با روسریم خوشگله .ولی حیف که بازیش ...هی ...عوضش خوشگله .
الخلاصه ، سایا که بالاخره با اون سام دیدار میکنه و یه مدتم جاهاشون اتفاقی عوض میشه یه مدت که تو قبیله ی اگو ها می مونه یهو تحت تاثیر محبت و حمایت اگوها از خودش که فک میکنن اون سامه ،قرار میگیره و یهو همه ی زندگیش در نظرش پوچ به نظر میرسه ،یهو ... تلاشی برای اینکه برگرده اسی دال و نقشه هایی که براش کشیده بود رو پیش بگیره نمیکنه ، اواره تو جنگل بود که یهو از ناکجا اباد ایگوتی های دیگه ای پیداشون میشه و میگن تو برادری قولی ما هستی " مثلا به هم قول میدن که برادر بمونن و از هم حمایت کنن همچین چیزی " تو باید بیای با هم بریم با کشتی یه سرزمین دیگه ای و نمیگن میریم اونجا چیکار فقط میگن بیا بریم که دیگه تو نباشی تو سریال ...خیلی اضافی بود اینجای داستان ینی اگه نبود و اگه می زدن سایا رو میکشتن سنگیتر بودن .
تنها کسایی که شخصیتشون بدون تغییر مونده بود تو سریال و قابل باور بود که این ادما همون ادمای 18 قسمت قبلی هستن ، تاگون و ته الا و تانیا بودن ، تانیا همچنان ذهنش بسته و ابله و تو هپروت سیر میکنه ، باباش به مقام وزیری رسیده و حتی فرستاده های اون سام رو کشته و پیغام داده که ما نیازی به نجات تو نداریم . ولی تانیا همچنان همونجوری مخالف برده داری و کشت و کشتاره و صلحه . ارمانی بود درکل حرفاش ولی خودش دورو بود و داشت با نیرنگ و تجاوز به حریم خصوصی مردم بهشون دیکته میکرد کاری که اون میگه رو بکنن . خدای خودخواهی بود . چقدم سریع هی داستان سرایی میکرد که آیروجی " خداشون " بهم وحی کرد گفت این کارو کن اون کارو کن .
ته الا و تاگون با اینکه رقیب سیاسی بودن ولی تا اخر به پای هم وایسادن . واقعا زوج خیلی خوبی بودن خیلی دوس داشتم نقشاشون رو . با اینکه عوضی بازی داشتن ولی ادم حرصش نمیگرفت . همش برای هم نقشه میکشیدن ولی دست اخر باهم متحد میشدن . درثانی واقعا حقشون بود که تو اون جایگاه باشن . راستش خب سایا هم رقیب سیاسی محسوب میشد و اینکه تاگون میخاست حذفش کنه طبیعی بود . ولی خیلی نامردی هم بود تو از اول چرا این بچه رو برداشتی اوردی یا باید میذاشتی میمرد یا میکشتیش نه اینکه بیاری انقد تو عذاب بزرگش کنی بعدم که رسیده به عرصه و میخاد از اون سفره سهمی برداره بخای حذفش کنی .
سایا واقعا مظلوم بود . و سایا خیییییییییییییییلی تغییر کرده بود این تغییر در حرف زدن در چهره و حتی در شخصیتش رو اصلا دوس نداشتم . سایا همونی نبود که تو فصل قبلی بود . اون زیرکی و تیز و باهوش بودن سایا رو اصلا نشون ندادن . گریم فوق العاده افتضاح بود . اگه بازیگرو تغییر دادین خب چرا گریم رو ازش حذف کردین دقیقا نمی فهمم با سایا چه پدرکشتگی داشتن که این کارو باهاش کرد . اصلا کاراکتر پردازی درستی براش نشده بود فقط چون داستان رو دوقلو بودن اون ذلیل مرده اون سام بود گفتن بذا بذاریمش فعلا ببینم چی میشه ...
سایا و اون سام تو فصل قبلی انگار دو تا ادم متفاوت بودن ولی اینجا اون سام موهاش بسته بود سایا موهاش باز . خدایا چقد تغییر ...مردم از این همه تغییر ... واقعا دارم سعی میکنم که خیلی به سریال توهین نکنم ...
اون سام هم مث فصل پیش بود تقریبا با این تفاوت که یخورده عقلشو به کار انداخته بود و می جنگید و میکشت و اینا . اسی دال حق اون سام نبود . اسی دال رو ته الا و تاگون اونجوری کرده بود این حق نبود که اون زرتی بیاد حاضر اماده بشینه اونجا ، بدون اینکه هیچ هزینه ای بده . تانیا باید می مرد . خیلی مسخره بود که نمرد . مسخره تر از همش تغییر ناگهانی سایا بود که به خاطر عشقش به تانیا تا دم مرگ رفت . این سایا نبود . این بیشتر به اون سام می اومد . سایا این همه جنگید و حقش بود که اون بشه ارامون هسولا نه اون سام چرا اون سام باید هم اینایشینگی باشه هم ارامون هسولا ؟! خیلی مسخره و زورکی بود .
یکی دیگه از چیزایی که دوس نداشتم زمانی بود که این دو برادر غریب همو می بینن و واکنششون نسبت بهم زیاد روش زوم نشده بود و در اخر هم اصلا از هم حمایت نکردن درسته افکار متفاوتی داشتن و اهداف متفاوت ولی حتی یه ذره ام نشون ندادن که یه حس خونی بودن بینشون وجود داره مخصوصا از سمت اون سام . اون سام حتی زمانی که جای سایا تو اسی دال بود رفت کمک دشمنش تاگون...بعد با سایا که بود انگار با یه غریبه داشت دیدار میکرد ، رابطه ش با قبیله ی واهان خیلی صمیمیتر از برادری بود که هم خونش بود .
خودشو برای اون قبلیه جر داد و اصلا شروع این همه تغییر و دشمنی اون با اسی دال به خاطر قبیله بود . وگرنه اونم می تونست بیاد تو اسی دال و مث ادم زندگی جدیدی رو شروع کنه . چون اونم ادمی بود که به تکنولوژی و پیشرفت علاقه داشت و حتی تو جنگلم افکارش با واهانی ها فرق داشت . ولی ازش یه شخصیت عقده ای و کینه ای و کسی که معلوم نی چرا داره این کارارو میکنه ساختن . هدفش گم شد درواقع . بعد که دید واهانی ها و مخصوصا بابای تانیا اونجوری گفت اصلا انگار نه اینگار ...
کلا از سریالایی که زورکی میخان همه ی حق رو بدن به نقش اول که از همه ذهلم گتمیش تر ، بدم میاد .
فصل دو اصولا باید بگم ادامه ی سریال رو خیلی الکی شاخ و برگ داده بود و کش دادن .تو فصل اول میگه که سرزمین اینجوری بود و ما بودیم اسی دال تمام ، بعد هی قبیله اضافه میکردن هی ادم می اوردن ، گفتن ما همه ی نئونتال ها رو کشتیم ولی باز سه تا نئونتال هنوز بودن که همش تو جنگلا راه می رفتن خب اینا کجای جنگل راه می رفتن که اون قبیله ها اینارو نمی دیدن ؟! مگه همه مردم از این موجودات نمی ترسیدن پس ایگوتی های بیشتر از کجا یهو پیداشون شد ؟ اصلا به هیچ سوالی که تو فصل یک پاسخ داده نشده بود ، جواب ندادن .
تو بازی لی جونگی واقعا حرفی نی ولی کاراکترها خیلی متفاوت از اونچه که فصل قبلی بود نوشته شده بود و به نظرم منطقی نبود این همه تغییر .به نظرم خیلی سرسری بود . فصل یک واقعا یک شاهکار بود و من هنوزم خیلی دوسش داشتم ولی پایانش واقعا خراب کرد تمام حسامو .
از اولش برام مستعجل بود که اون سام قراره همه کار بشه تو سریال ولی چون سریال جوری بود که همش اتفاقای غیرقابل پیش بینی می افتاد گفتم شاید اخرشو اونجوری که تصور میکنم نکنن ولی متاسفانه همونجوری بود . اصلا راضی نبودم راستش . متاسفم که بازم فصل دو ، یک سریال باعث شد فصل یکش زیرسوال بره و از چشمم بیفته . مث کیمیاگر روح . 💚سریال کره ای کیمیاگر روح 💚 جانگ اوک عزیزم 😭
شاید براتون جالب باشه که بدونین نمادهای هر سه تانیا و اون سام و سایا به چه معنی بودن ، این متن رو یکی از تحلیلگرای خوب این سریال نوشته بود تو جایی دیدم گفتم اینجا بذارمش :
نماد گرایی ظریف شخصیتهای سریال: همونطور که توی پیشگویی آسا ساکان مادربزرگ قبیله کوه سفید شنیدیم
سایا (( آینه )) : آینه نماد فرزانگی و آگاهی است بازتاب خرد خلاق است سایا شخصیتی خلاق و آگاه ترسیم شده
آینه بازتاب چیست؟ حقیقت ، صمیمیت آگاهی و درون قلب و بازتاب آنچه در دل داری، سایا شخصیتی است که همه ویژگیهای مردم آسدال یکجا درش جمع شده و اون نمونه کاملی از تربیت و فرهنگ مرد آسدال با خردی فراتر از خرد مرد آسدال، بازتابی از نگرش مردم آسدال به دنیا و دیگر انسانها
مشهورترین آینه خورشیدی آینه اسطوره ای ژاپنی ، آینه آماتراسو است که نور الهی را از غار خارج می کند و آن را بر برجهان می تاباند ، سایا کسی بود که با حرفهاش تانیا رو برای بدست آوردن قدرت بیدار کرد و اونو وادار به بیرون اومدن از دنیای پاک و بی آلایشش از زندگی واهانی کرد و نواده اصلی آساشین بنیانگذار آسدال رو به مردم معرفی کرد تا مردم رو از انحرافات وارده در باورهای دینی مردم بخاطر تعبیرات خودمحور آسارون نجات بده
اونسوم (( شمشیر )) نشانه عدالت خواهی ، حق طلبی ، سلاحی سرد با تیغه ای بلند و یک لبه تیز ، در اساتیر باستانی شمشیر را ناخن شیر هم می نامیدند
خب ما در فصل اول اونسوم رو از دید موبک ظهور دوباره آرامون هسولا میبینیم که سوار بر کانمورو در حال فرار از نیروهای دکانی متجاوز به سرزمینهای ای آرک و در چند قسمت بعدی میبینیم که سانونگ به موبک میگه میخوام مثل آرامون باشی مردی آزاده و در اختیار عدالت و در فصل 3 میبینیم که در چشم مردم قبیله آگو اونسوم همون اینایشینگی که تونست از آزمون آبشار زنده بیرون بیاد و دلیل اتحاد قبیله بزرگ آگو میشه قبیله ای که با حربه کثیف تاگون که تخم عدم اعتماد به همدیگه رو بینشون پاشید و باعث شد به هم فروشی و برده گرفتن هم قبیله ایهاشون روی بیارن
همه و همه این اتفاقات شخصیت اونسوم رو تعریف میکنه شخصیتی آزاد و عدالت خواه و در عین حال باهوش و ساده، کسی که بهای درسهایی که میگیره رنج و سختی زیاد و نتیجش تصمیمیه که جنگی عظیم رو برای آینده آسدال رغم میزنه
تانیا (( زنگ )) : زنگ نماد هشدار ، نماد آگاه شدن مطلع شدنه
تانیا شخصیتیه که با رجز خونیهاش باعث آگاهی میشه آگاه باش که آینده تلخت اینگونه است
مردم مطلع باشید بهای انتخابتون چه خواهد بود
و در نهایت ظهور این س شی یعنی زنگ و آینه و شمشیر در کنار هم در آسمان آسدال یعنی نابودی این سرزمین .
تاریخ اسیدال رو فصل دو رو شروع کردم . برای دوقسمت فیلمبرداریش خیلی مسخره اس . تصویر همش محوه نمیدونم چرا یجوریه . لی جونگی در نقش سایا و اون سام ، خب اگه بخام سالهایی که گذشته رو حساب کنم اون سام خیلی تغییر کرده و برای کشتن اینو اون تعلل نمیکنه . ولی تفاوتی در دونقش نداره نه در گریم نه در مدل موه فقط اون موهاشو بسته این باز کرده ،🙄 چقدم “باز کرده “بهش نمیاد . کاش حداقل گریم رو همون گریم سایا میذاشتن . یا حداقل مدل موهشو . تو حرف زدن هیچ تفاوتی وجود نداره . خب سایا هم از اون مارمولکی و یواش یواش نقشه کشیدن ممکنه تغیر کنه و ولی اصولا همچون ادمی با اون کاراکتر وقتی میبینه این همه دشمن داره علاوه بر بی رحم شدنش تیزترتر میشه ، و اون حالتی که سایا داشت اون یواش حرف زدنش اون همش با خودش حرف زدنش اینکه همش دیگران رو زیرنظر داشت ، اون زیادتر میشه نه کمتر . چون تنهاتر میشه در این صورت ، مثلا با موبک و تانیا نقشه کشیده که تاگون رو بکشن و خودشون بشن همه کاره ، البته این هم نقششه ، ارزش هاشون شاید از نظر انسانی قشنگ باشه ولی برای فرمانروایی کردن کس شره و ارمانیه . اگه قرار باشه همه ازاد باشن و همه دارا هیشکی به حرف بالا دستیش یا امپراطور گوش نمیده که . تانیا هنوزم با همون افکار پوسیده ی جنگلیشه .باباش بهش میگه اون حرفای مسخره رو تموم کن ،فرستاده های اون سوم رو کشته و گفته بهش بگن ما نیازی به نجات دادن تو نداریم . خوب کرده . اسکلن جفتشون اون سوم و تانیا هنوز بعد از گذشت این همه وقت و این تغییر تو روش زندگی و دیدن ادمای مختلف افکارشون تغییر نکرده . مسخره س . الانم که اون پتیاره ی ته الا میخاست سایا رو بکشه که بیهوش شدن با اون سوم تو یه جا بودن ، موبک سایا رو اورد بیرون ، نعانتالا اومدن سایا رو نجات دادن ، اون سوم موند ، موبک کشته شده ش دم اخری اون سومو نجات داد ، ادماش اومدن فک کردن این سایاعه . جاهاشون عوض شد . از اولم فک کنم نقشه ی سایا این بود ها ؟!
تو بازی لی جونگی حرفی نیست اصلاها ولی من خوشم نیومد . بازیش ایراد نداره ولی اصلا واسه این نقش مناسب نبود . حالا اون سوم نه ، ولی سایا رو اصلا خوب در نیورده حتی تفاوت لحن و چهره هم وجود نداره . اینجوری نبود که نتونه دربیاره نخاسته نخاستن انگار از قصد سایا رو کمرنگ کردن تا اون سوم کسخل تو چشم بیاد . برای همین ریدن تو سریال . سایایی که سونگ جونگی ساخت واقعا انگار یه ادم متفاوت بود . از طرز حرف زدنش بگیر تا بازی چهره ش . سریالو حیف کردن .کلا همیشه گفتم سریالای دوفصلی فصل دوشون ریدمونه و میرینه به تمام حسا و قشنگی هایی که فصل یک داشت برام . شاید اگه با سونگ جونگی می ساختنش اینجوری نمیشد . حالا بذا ببینم چی میشه .
راستش زیاد از پایانش راضی نبودم . تو 9 قسمت خیلی طولش داد و بعد یهو همه به جون مو شک کردن و یهو همه به گی چول خیانت کردن ، البته اینکه میذاشتین گی چول به خوبی و خوشی می رفت زندگی دیگه ای رو شروع میکرد مسخره میشد انصاف نیست درواقع بالاخره خلافکار بود . از طرف دیگه گی چول واقعا نمیتونست جور دیگه ای زندگی کنه . اون از نوجوونی بزهکار بوده بعدشم افتاده تو خط گنگستری ، چندنفرم که زد کشت ، همیشه هم دست و بالاش پر از پول بود ، یه همچین کسی به کم راضی نمیشه . نمیتونه درواقع دوباره میره سمت یه خلاف دیگه ای . ولی همین که نشون دادن همه ی دوستاش بهش پشت کردن شاید بشه گفت سزای اعمالش بود . از طرفی دوستاش همشون یه مشت عوضی کفتار بودن ، هیچ وقت دوست واقعی نبودن وگرنه بهش پشت نمیکردن . از طرفی خودش این مدت جنس اونارو شناخته بود که بهشون زیادی رو نمیداد . یه مشت عوضی بودن . گی چول ولی خودش بی فرهنگ و ب یمعرفت نبود . جون مو رو دوست واقعی خودش دونست و باهاش رفتار کرد . کاش رابطه دوستی بینشون رو ملموستر نشون میداد . مخصوصا از جانب جون مو به گی چول ، دست اخر هم زندگی جون مو تغییر کرد و از زنش جدا شد که واقعا دلم خنک شد . کاش نشون میدادن جون مو می رفت با هه ریون . هه ریون دختر خوبی بود به نظرم لیاقت اینکه فرصت داشته باشه زندگی جدیدی رو تو کره با کسی که بهش دل بسته شروع کنه رو داشت .
زنه جون مو یه خیانتکار دورو بود . دقیقا زمانی که کیس رفتن با گی چول و دقیقا زمانی که جلوی جون مو دست گذاشت رو دست گی چول ، جون مو فاتحه ی رابطه شون رو خوند. خیلی با خودش کلنجار رفت که خیانت نکنه . واقعا هیچ مردی نمیتونه در مقابل همچون زنی مقاومت کنه . جون مو واقعا خیلی خوب مقاومت کرد 🤦♀️😁
در اخرم حرف گی چول درست از اب در اومد : در اخر هیچ کدوم از شما نمیتونین شاد زندگی کنین .
واقعا فش به پلیسای سست عنصرشون . فش . انقد حالم بهم میخوره که همش میخان یکیو در حین ارتکاب جرم بگیرن تا بگن خب اینم مدرک داشتی این کارو میکردی ...خیلی قانون مسخره ای دارن . وای وای انقد دلم خنک شد این پلیسه لاشی عوضی رو کشتش اون دختره ینی من نمیدونم شما نمیتونین یه پلیس رو بهش یه چیزی ببندین بندازینش تو زندانی بازداشگاهی تا پرونده به خوبیو خوشی پیش بره ؟! خیلی مسخره بود خییییییییلیا .
اون رییس سا جونگ ریول که من قسمت اخر اسمشو فهمیدم حیف شد فقط کاش میذاشتن اون جونگ به ی حروم زاده ی نامرد رو میکشتش .
واقعا نمیدونم باید چی بگم راجبه سریال بگم خوب بود اخرشو دوس نداشتم بگم بد بود اون همه هیجانی که براش داشتم حیف میشه .
راستش بخام خیلی رک بگم در واقع مسخره بود و چیز خاصی نداشت همش در حال سیگار کشیدن و بزن بزن و دورباطل بودن . ماموریت شون خیلی کشکی بود . حتی اگه زمان قدیم هم باشه خیلی غیرمنطقیه که فقط با سه نفر یه همچون ماموریتی انجام بدی . باید همه ی موانع رو از سر راه کسی که به عنوان نفوذی فرستادیش برداری . کاش اینجوری سرسری جمعش نمیکردن . تا قسمت 9 خیلی طولش داد بعد یهو تو 3 قسمت همه چیو جمع جور کردن .
فک میکنم جی چانگ ووک تا حالا تو عمرش انقد شیبل نگفته بود . تو قسمتای اخر دیگه داشت دیوونه میشد از دست اون پلیس سیریشه ، شی بّل را با تشدید گفت .
فیلم تموم شد من نفهمیدم یانکیزی کی بود که پلیس سیریشه دنبالش بود 🤣🤦♀️
در مورد لی دونا خواننده و ایدلیه که خیلی معروفن ولی یه مدته که افسردگی گرفته و احساس خفگی میکنه تو کنسرتشون تو ژاپن خودشو از سن پرت میکنه و بعدم از گروه برای یه مدت کنار گذاشته میشه .مدتیه که تو یه خونه معمولی تنها زندگی میکنه ،خونه از این خونه ای اشتراکیه . اونجا با یه پسری اشنا میشه و هی پاپیچ پسره میشه تا بالاخره اغواش میکنه . بعدشم دوباره دلش برای اجرا کردن تنگ میشه کمپانی هم راضین این برگرده ، دوباره برمیگرده به گروه و کار و مجبور میشه با پسره کات کنه .
اینجور سریالا کلا مشکلات ایدل ها و سختی کارشون و هیت هایی که میگیرن و رفتارهایی زننده ای که یه سری فن بیشعور باهاشون می کنن و اونا مجبورن تحمل کنن و قانون هایی که تو طول کار باید رعایت کنن مث قرار نذاشتن و اینا را نشون میده . زیاد جالب نبود .
من به خاطر سوزی گفتم ببینم که اینجا زشت شده بود . از نقششم خوشم نیومد . چه لباسای بی ریختیم می پوشید . خلاصه که باحال نبود .
مث همه ی ازدواج های دروغین این ازدواج هم به واقعیت تبدیل شد چون در هرحال دو جوون نوگل که برن زیر یه سقف بالاخره محبت و صمیمیت و کارای دیگه هم اتفاق می افته . گرچه تو سریالا به کارای دیگه نمی پردازن که به عشق و محبت می پردازن .
داستان اینکه یائه دختر کودنیه که همش حق خودشو به دیگران میده مثلا جاشو تو اتوبوس به دیگری میخاد بده الکی میگه من دارم پیاده میشم ، بادکنک تو بچگی و به همین ترتیب تا برسه به دوست پسر و شوهر ، احمقه خلاصه . تو سریالم بهش میگن احمق دروغگو ، اینکه بخای به دیگران لطف کنی با اینکه حس و خاسته ی خودتو رو نادیده بگیری و دروغ بگی متفاوته .
دوتا دوست از بچگی داره که یکیش این شوهر نمونه ای که بالا عکساشو گذاشتم ،اون یکی دوست مهم نی . اسم این شوهر نمونه هست تاکومی ، تاکومی معماره و شرکت خودشو یک ساله که تاسیس کرده " میگن تاسیس کرده ؟" بعد با یه سرمایه گذار بزرگ قرارداد بستن ولی این سرمایه گذار که خیلیم معروفه فقط با ادمایی که متاهل هستن کار میکنه ، میگه کسی که متاهل باشه به کسی وابستگی و تعلق داره برای همین درست کار میکنه . راستم میگه ، ببینین ژاپنی ها هم اینو میگن بعد این ایرانی ها تازه به دوران رسیده خاک تو سر غرب پرست ، خجالت اوره . بذارین واردش نشم .
برای همین تاکومی به دروغ میگه که متاهله ، حالا یه مهمونی هست که شرکا هستن و سرمایه گذاره میگه باید همسرتم بیاری ... اتفاقی خییلی اتفاقی تو خیابون یائه را می بینه و می فهمه که کار پاره وقت میکنه بهش پیشنهاد میده بیاد 6 ماه ازدواج قلابی بکنن ، یائه هم چون نه کار داره نه پول نه خونه ، حالا اینا داستان دارن ، قبول میکنه . از قضا تاکومی از بچگی یائه رو دوست داشته و به یادش بوده برای همین تا می بینتش این پیشنهادو بهش میده خلاصه ازدواج میکنن و عاشق میشن و اینا ...
سریال قشنگ و جمع و جور و مفرحی بود . تاکومی هم خیلی جنتلمن بود . کلی خندیدم . با اینکه دختره کودن بود ولی زیاد حرص در بیار نبود . دوقسمت اخرشم یخورده مسخره بود ولی به جذابیت تاکومی می بخشم .
ایزیموتو شینجی طراح و نویسنده ی مانگاعه ، به تازگی مانگایی به اسم " اونلی فور یو " نوشته که خیلی محبوب شده و خودش هم داره معروف میشه ، اون صب تا شب کار میکنه . به تازگی گاهی تو چشماش حس کم بینایی و تاری رو حس میکنه قرص هم مصرف میکنه ولی این تاری به تازگی زیاد شده ، تا جایی که یهو غش میکنه . اونو به بیمارستان می برن و اونجا متوجه میشه که داره نابینا میشه . زندگی برای ایزیموتو تیره و تار میشه ، اون به تازگی تونسته معروف شه و اسمی در کنه و مانگا هنوز ناتموم مونده ، همکاری که باهاش کار میکنه رو دک میکنه و خودشو تو خونه حبس میکنه . مادربزرگیم داره که فلجه اونم به بیمارستان می سپاره چون دیگه نمیتونه ازش نگه داری کنه . خونه بهم ریخته و نامرتب شده یک ماهه که حمام نرفته و اصلاح نکرده و وضعیتش خیلی مشوش و نابهنجاره . اون مدام از خودش و خدا می پرسه چرا من چرا من ...!
هیبیکی ایدا دختریه که ناشنواس اون تو یه مرکز خیریه کار میکنه و سرگرمیش خوندن مانگاس ، اون فن مانگای اونلی فور یو عه و گاهی برای نویسنده ش پیام میده که چقد مانگایی که اون نوشته برای امیدبخشه و چقد زندگیرو براش شاد کرده و چقد براش انگیزه س . یک ماهه که چپتر بعدی مانگا منتشر نشده و اون نگرانه که چی ممکنه باعث همچین تاخیری شده باشه . اون از عکسایی که نویسنده تو حساب توییترش گذاشته استفاده میکنه و یجوری خونه ی نویسنده رو پیدا میکنه ، به خونه ش میره و روی دفتر می نویسه که کیه و چرا اونجا اومده ، ایزیموتو که الان کاملا نابینا شده می پرسه که کیه و چرا حرف نمیزنه . هیبیکی فک میکنه شاید اون ادم مغروریه و اصلا اونو حساب نمیکنه برای همین راهشو میگیره و میره .
ایزیموتو درو می بنده ولی در بسته نشده میاد تو و بعدش می افته زمین ، عصبانی می شه و همه چیزو خراب میکنه راهو نمی شناسه و تو اتاق خاب پاش گیر میکنه به تخت پرت میشه تو شیشه و بالکن ، بالکن رو پیدا کرده و تصمیم داره خودشو بکشه . هیبیکی از بیرون این صحنه رو می بینه و بدو میاد تا از پرت کردن ایزیموتو جلوگیری کنه ، باهم گلاویز میشن و بعد هیبیکی موضوع رو می فهمه . اون خودخاسته از فردا میاد به خونه ی نویسنده ، خونه رو مرتب میکنه و نویسنده رو اصلاح کم کم باهم اشنا میشن و بهم علاقمند . اونا تکیه گاه و انگیزه جدید برای زنده موندن هم میشن .
بیشتر از این تعریف نمیکنم که اسپویل نشه اینو مخصوصا انجام میدم تا حتما برین نگاهش کنین . واقعا پشیمون نمیشین .
از این لینک میتونین دانلود کنین : سایت گذارنده : کره فن :
فوق العاده بود اصلا هرچقد از زیبایی و قشنگی و ملایم بودن و سافت بودن این فیلم بگم کم گفتم اصلا نمیتونم با جمله و کلمه بیانش کنم . فقط باید ببینین چقد زیباست ارتباطشون . جوری که هیبیکی میشه انگیزه جدید برای ایزیموتو و درسته که حالا نابیناس ولی دنیای روشن و جدیدی رو براش به ارمغان میاره . اون هیبیکی رو نمی بینه ولی عاشق مهربانی و قلب پاک و نرم هیبیکی میشه ، صداشو نمی شنوه ولی انگار می شنوه تو قلبش می شنوه ... هیبیکی فرشته بود . خیلی خییلی قشنگ بود . کل فیلم و روندش خیلی خوب بود . مث فیلمای ژاپنی دیگه یهو یه اتفاق بی منطق نمی افته بعد یهو یه توجیه بیاره .البته این به معنی نیست که فیلمای دیگه اینجوری نبودن و بد بودن نمیدونم چطور بگم ولی فیلمای دیگه اغلب از روی مانگاهای خیلی طولانی ساخته میشه و یهو از یه جا میپره یه جای دیگه . ولی این اونجوری نبود . درهرحال .
بازیگر ایزیموتو فوق العاده جذاب بود . کیه این بازیگر عجیبه که از چشم من به دور مونده بود . 😄
حالا شگفت اورتر زمانی شد که فهمیدم نویسنده و کارگردان فیلم و حتی مانگایی که فیلمو ازش ساختن کره ای بوده . من : همونه انقد جذاب و دوست داشتنیه و بااحساس . اصلا وقتی نگاهش میکردم رد کره رو توش حس میکردم .با خودم میگفتم شبیه فیلمای کره ایه . شبیه دیالوگای کره ایه . واو پس کره ای ها ساختنش . و حالا برای اولین بار در هیج جایی نی باور کنین مصاحبه ی این دوبازیگر از تجربه شون با همکاری با کارگردان و تیم کره ای رو اینجا میتونین بخونین ، بامن همراه باشین و این پست رو همه جا شیر کنین . 💗
مصاحبه بازیگران فیلم ژاپنی عشق را ببین و بشنو : توموهیسا یاماشیتا در نقش نویسنده ایزیموتو و یوکی اراکی در نقش هیبیکی :
س : شما از طریق این فیلم با یک تیم سازنده کره ای همکاری کردید. چه احساسی نسبت به این موضوع داشتید و آیا تفاوت هایی با تیم سازنده ژاپنی وجود داشت؟
توموهیسا یاماشیتا : ایزیموتو : فیلمبرداری سختی بود که هر روز زمانی برای خواب نداشتیم، اما کارکنان کره ای با حفظ کردن هر روزه ی کلمات ژاپنی ،انجام فیلمبرداری رو سرگرم کننده و جالب کردن و ، تشویق و حمایت زیادی به من دادند. آنها پرشور بودند و تمام تلاش خود را با هم برای خلق یک اثر خوب انجام دادند.از اینکه توانستم با کادر تولید کره ای ها ، اثری رو انجام بدم افتخار میکنم .
یوکو اراکی : هیبیکی : ممکن است تفاوت های جزئی زیادی مانند زبان یا نحوه استفاده از لنز وجود داشته باشد، اما من می گویم این روح است که وارد کار می شود. من در خلق اثر خوب احساس وحدت داشتم و توانستم روی خلق اثر تمرکز کنم و از آن لذت ببرم. تفاوت این بود کارکنان کره ای خیلی خوب غذا می خوردند .
س: به نظر میرسه که بازی شخصیتی که نابینا است یا ناشنوا اسون نباید باشه، کنجکاوم بدونم چه تلاشی برای اینکه بتونین همچین شخصیتی رو خلق کنین انجام دادین ؟
یاماشیتا : در حین ساختن نقش در واقعیت با افراد کم بینا دیدار کردم و با آنها مصاحبه کردم. من توانستم از آنها در مورد نحوه استفاده از عصا (عصا) برای افراد کم بینا راهنمایی دریافت کنم و همچنین مستقیماً در مورد چگونگی غلبه بر یک موقعیت ناامیدکننده بشنوم. حتی زمانی که در خانه بودم ، در واقع یک بار چشمانم را پوشاندم و سعی کردم نابینا بودن را احساس کنم و از حواس دیگر خود استفاده کنم .
یوکو: تجربه ناشنوا بودن سخت بود. حتی اگر گوش هایم را می پوشاندم، می توانستم صدای خودم را بشنوم یا صدایی را احساس کنم. زیر آب رفتم و ناشنوا بودن را تجربه کردم و با صحبت با یک معلم زبان اشاره توانستم بررسی کنم که اگر ناشنوا باشم چه نوع حرکاتی انجام می دهم. حرکات چشم افراد ناشنوا با افراد غیرمعلول متفاوت است. ثبت نحوه انتقال و دریافت اطلاعات از طریق چشم بسیار مهم بود و در حین بازیگری باید توجه زیادی به نگاهم میکردم .
س:ما در تور اسیا هستیم ، در مورد برداشت شما از ملاقات با مخاطبان کره ای کنجکاو هستم.
یاماشیتا: این چیزی است که هر بار که به کره می آیم احساس می کنم: فکر می کنم چیزهای زیادی برای یادگیری وجود دارد، از جمله مد، فرهنگ و موسیقی. الهامات زیادی دریافت کردم و به من خوش گذشت. من توانستم با دوستی که در کره زندگی میکنه بعد از مدتها ملاقات کنم . صبح که گالری رفته بودم فن ها به گرمی از من استقبال کردن و من خیلی خوشحال بودم و همه ی اینها خاطره انگیز بود .
یوکو : من هم خوشحال شدم که بعد از مدت ها به کره سفر کردم. از آنجایی که تفاوت زمانی وجود نداشت و آب و هوا، آب و هوا مشابه بود، زمان سرگرم کننده ای بود که می توانستم گرما و اشتیاق را احساس کنم.
س:اقای یاماشیتا بعد از مدتها دوباره به ژانر رومنس برگشتین ، دلیلی برای انتخاب این فیلم وجود دارد؟
یاماشیتا : من همیشه از طرفداران کارگردان لی جائههان بودهام و فکر میکردم این کار برای من نیز یک کار چالشبرانگیز و پر ارزش باشد. من از طریق این کار چیزهای زیادی یاد گرفتم و حتی قبل از فیلمبرداری هم منتظر بودم تا بتونم با یوکو اراکی اثری مشترک رو خلق کنم .
س:شما با کارگردان لی جائه هان در این فیلم کار کردید. آیا فیلم مطرح کارگردان ،" پاک کن درون مغز من " را تماشا کردین یا چیزی بوده که شمارا به ایشان علاقمند کند ؟!
یاماشیتا : فیلم مذکور را زمانی که دبیرستانی بودم تماشا کردم . و در ان زمان خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و از طرفداران کارگردان شدم. وقتی قرار شد با ایشان کار کنم دوباره ان فیلم رو تماشا کردم . با گذشت زمان متوجه چیزهایی شدم که قبلا نشده بودم و باز هم روی من تاثیر گذاشت . سعی کردم هنگام فیلمبرداری سر صحنه با کارگردان، آگاهی زیادی از "لایه ها" داشته باشم. سعی کردم با این حس فیلمبرداری کنم که چند لایه پشت دیالوگ وجود دارد.
س: کنجکاوم بدونم کارگردان به شما برای ایفای نقش هایتان جهت هم می دادن ؟!
یوکو: هیبیکی زنی قوی است که تنها و غمگینه ، اما آن را با عمل و کارهایی که میکنه بیان نمی کند. برای بیان این موضوع، کارگردان اغلب به من توصیه می کرد که پرانرژی و فعال عمل کنم. با ثبت حتی کوچکترین تغییرات در حالات چهره، بازی توانست جزئیات بیشتری پیدا کند. آنها بازیهای من را با جزئیات زیرنظر داشتند و من میتوانستم احساس کنم که آنها به من اعتماد دارند و دارن تماشا میکنند .
یاماشیتا : در حین بازی شینجی، نگران حرکات دست و غیره بودم. از آنجایی که شینجی نابینا است، کارگردان گفت که عمل دراز کردن دست خود به جلو نشان دهنده توانایی و قدرت شینجی است. همانطور که یوکو گفتند، کارگردان سبکی داشت که در آن به جزئیات چهره و لحن صدا دقت می کرد، بنابراین با اعتماد زیادی توانستم فیلمبرداری را به پایان برسانم . س: لطفا برای پایان یک جمله بگویید .
یوکو: کاری بود با چالش های جدید زیادی که در انتظارم بود. این اثری است که با همکاری کارگردان، آقای توموهیسا یاماشیتا و عوامل تولید خلق شده است. فکر میکنم این فیلم به ما می فهمونه که ، افکار و احساسات دیگران را متوجه شویم ، احساسات دیگران رو ملاحظه کنیم و اینکه متوجه شویم چقد نیازه که خودمان رو قوی کنیم و از اون به عنوان نیرویی برای حمایت از دیگران استفاده کنیم .
یاماشیتا : این اثر مملو از شور و اشتیاق همه کارکنان و مقامات کره ای و ژاپنی است. من این اثر را برای بیان هسته درونی انسانیت، عشق، فراتر از زبان ها و فرهنگ های دو کشور ساختم . خوشحال می شوم اگر بتوان آن را نه تنها در کره بلکه در سراسر جهان به طرفداران برسانم .
واو این دوقسمت سریال بدترین شرور واقعا دهنم باز موند ، خون و خون ریزی تو سریال خیلی زیاده ، رسما کثافت کاریه ، بالاخره باند مواد مخدر این چیزا توش نباشه انگار سریال سریال نمیشه . من بین اینکه کی بدترین شروره دودل بودم و نمیتونستم بین گی چول و جون مو تصمیم بگیرم ، اخه به غیر اینکه تو این کار این چیزا اجتناب ناپذیره و باید زنده بمونن کاری که نشون دهنده ی شیطان صفتی و عوضی بودنشون باشه رو نشون نداده ، غیر از سیگار کشیدن و مواد فروختن ، از نظر من اینا شیطان صفتی نیست ، ولی تو این سه قسمت داستان به سمتی رفت که داره اون روی جون مو بالا میاد ، دلیل مهم و تاثیرگذارشم وجود زنشه که تو پرونده خودشو دخیل داده ، و همش با گی چول رفت و امد میکنه که اونم دلایل خودشو داره، جون موی ساده و مهربون که سالها با وجود پدر معتادش خودشو سالم نگه داشته و میخاد زندگی خوبی داشته باشه ، حالا به خاطر طمع هم نه ، به خاطر اینکه خودشو تو چشم خانواده ی زنش بیاره ، با این پرونده داره تبدیل به یه شیطان میشه .
بدترین و تراژدی و غم انگیزترین صحنه ی سریال یا صحنه های سریال ، به نظرم جایی بود که تو قسمت هشت ، جون مو باید به زور با دختر موادفروش چینیه کیس میرفت ولی همش روزای خوشش با زنش تو ذهنش تداعی میشد ، جون مویی که زنشو انقد دوس داره که نمیخاد با زن دیگه ای باشه ، و یه صحنه ی حساس سریال جایی که زنش می بینه جون مو غرق خونه و داره اینو اونو میکشه و باهم چشم تو چشم میشن . واقعا فک نمیکنم این زوج بازم مث قبل بشن . خیلی صحنه ی باحالی بود . و در عین حال غم انگیز . جون مو با کشتن اون یارو که اطلاعاتشو گیر اورده بود دیگه تبدیل به هیولا شدنش تموم شده .
صحنه های این سه قسمت هم خیلی خوب فیلمبرداری شده بود . جایی که گی چول به خاطر شکش به یی جونگ و جون مو مشوش بود و صحنه از جایی گرفته شده بود که ماهی ها داشتن اینور اونور می رفتن ، ورجه ووجه ی ماهی ها استعاره از قلب و ذهن متلاطم و مشوش گی چول بود .
و جایی که با یی جونگ رفته بود کنار دریا و یی جونگ می ترسید نکنه گی چول فهمیده باشه اونو جون مو باهم چه نسبتی دارن ، نشون دادن موجهای دریا نشون دهنده ی حس یی جونگ بود . ولی از همه ی اینا که بگذریم جون مو با اینکه دل نمیداد به کیس رفتن با دختره ولی وااااه همچین کیسی تاحالا تو سریالای کره ای ندیده بودم . خیلی کیس هاتی بود .
ولی واقعا جون مو چرا داره تا این حد خودشو تو خطر می ندازه ؟! اگه به خاطر ترفیعه که میتونه ازش دست بکشه بالاخره از جونش و زندگیش که مهمتر نیست ، اگه به خاطر اینکه زنش اومده تو این پرونده ی قاطی شده خب باز هم میتونه خودشو یجوری از باند خارج کنه . واقعا چرا تا این حد داره خودشو میکشه ؟!
این دیالوگش با اون دختر چینی اس :
دختر چینی میگفت : دلیل اینکه داری تا این حد پیش میری چیه ؟!
نشستم سریال ایرانی جدال با سرنوشت رو نگاه کردم . سریال قشنگی بود . من اون موقعی که این سریال پخش میشد حدود 6 .7 سالم بود . فقط یه صحنه ای یادمه که این بدبخت مهران نشسته بود تو راهن . میگفتم این چرا اینجوری شده . عنوان سریال هم بامعنی و ادمو به فکر وا میداره . برای همین محض کنجکاوی گفتم من که بیکارم و سریال میبینم بذا اینم ببینم . اینجوری شد که نشستم به دیدنش .
داستان سریال رو احتمالا همه بدونین ، مهران مظاهر از یه خانواده متمول و باکلاس و با فرهنگه که از خارج برگشته و دکترای زبان داره ، حالا متوجه نشدم چه زبانی ، ولی 7 . 8 تا زبان بلده و خیلی باهوش و تیزهوش بوده و برای همین پدر مادرش اونو برای تحصیل از 13 سالگی فرستادن انگلیس ، متاسفانه تو انگلیس که پیش خالش می مونده ، خانواده خالش وضعیت اسفناکی داشتن و معتاد و الکلی بودن ، از طرفی مهران که تو سن نوجوونی و حساسی از اغوش خانواده که این همه قربون صدقه اش می رفتن جدا میشه و تو یه کشور دیگه با همچون ادمایی زندگی میکرده ، خب طبیعیه که دچار بحران هویت و فرهنگی و در نهایت افسردگی بشه ، همه ی اینا دست به دست هم میده تا به مواد رو بیاره .
مهران غیر از اینکه معتاد بود ، هیچ خلل دیگه ای نداشت ، از نظر من میشد اعتیادش رو به عنوان بیماری حساب کنی و با هر دختری که روشون دست میذاشت ازدواج کنه و حتی بچه دارم بشه . اصرار بیهوده و بی دلیلش برای ازدواج با مینا واقعا کش دار و مسخره بود .
از طرفی مینا که خانواده ش همیشه دستشون جلوی خانواده مظاهر دراز بوده و اصرارشون برای ازدواج دخترشون با مهران فقط به خاطر ثروت هنگفت بابای مهران بود ، یه دختر احمق کودن خودخواه لجباز و حال بهم زن بود ، کسی که حتی به مردی که ازش خوشش میاد هم دقیقا همونجوری رفتار میکنه که با مهران که نمیخاد باهاش ازدواج کنه .
نه تنها مهران با وجود معتاد و مردنی بودنش براش زیادی بود بلکه عباس هم براش زیادی بود .دختره ایکبیری .
از طرفی خانواده ی مهران که اوایل هی اصرار میکردن که مینا عروسشون شه و با وعده و وعید پول و زمین و خونه همش سعی داشتن راضیش کنن ولی دست اخر یهو سرد شدن ، متوجه اعتیاد پسری که این همه میگفتن براشون عزیزه میشن ولی اصلا کلمه راجبش بهش صحبت نمیکنن ، چون میدونن این گند رو خودشون بالا اوردن ، درواقع اونا نگران تنهایی خودشون و مال و اموالشون بودن که بعد از مرگ دست نااهل نیفته ، نه نگران پسرشون .
حتی یک بارم به بیمارستانی که پسرشون توش بستری بود نرفتن ، دست اخرم تا اخرین لحظه کسی که پیش مهران موند عباس بود . تو طول سریال همش برای مهران ناراحت بودم که چرا با وجود اینکه میدونست داره با خودش چیکار میکنه رفت سمت مواد و اینکه همچین پسر خوب و پرفکتی چرا باید موادی باشه .
طبیعتا سریال برای 20 سال پیشه و عقب افتاده بازی های 20 سال پیش هم توش زیاد بود ، مثلا اینکه هرکی از خارج میاد رو بد نشون میدن و هرکی پولدار هست رو طاغوتی ...خانواده ی مهران هم غیر از اینکه با پسرشون همچون رفتاری داشتن واقعا خانواده خوبو با فرهنگی بودن ، پدر مادری که خیلیا خواهانشن ، و تو سریالای ایرانی کم پیدا میشه . تنها اشتباهشون فرستادن پسر بچه 13 ساله پیش کساییه که شناختی از طرز زندگیشون نداشتن ، هرچقدم فامیل بوده باشه . متاسفانه اینده و سلامت تنها پسرشون رو به خطر انداختن . اخرشم پولای عزیزشون رو غیر مستقیم دادن عباس .
سریال قشنگ و غم انگیزی بود . من اگه جای مینا بودم همون اول جواب بله رو میدادم . مهران پسر خوبی بود .
با اینکه سریال قدیمیه ولی از نظر من بازی ها و داستان سریال خیلی جذابتر از سریالای الانیه .
جی چانگ ووک به نام جون مو ، پلیسه و از خانواده سطح پایینیه ، باباشم معتاده ، زنش خانوادگی پلیسن و درست حسابی ، موندم اینا چجوری دختررو به جون مو دادن ، جانگ گی چول گنگستره و با زد و بند و حذف رییس های بالادستی خودشو به کله گنده ی باند مواد مخدر وصل کرده و با دایر کردن چندین تا کلاب تو گنگنام ، داره پادشاهی میکنه ، باند مواد سه شعبه داره کره ژاپن و چین ، پلیس ژاپن مطلع شده از قضیه و فهمیده یه شاخه اش تو کره اس ، پلیسای کره هم فهمیدن قضیه از کجا نشات میگیره مث همیشه دنبال مدرک معتبر و سر انجام جرم گرفتن مجرم هستن ، نقشه میکشن میگن یکیو بفرستیم تو باند اینا ، طبیعتا جی چانگ ووک که الکی تو سریال نی ، پس اونو می فرستن ، نقشه و اینا بالاخره جون مو میشه دست راست جانگ گی چول ، و تو این راه همه ی دست راستی های گی چول رو که از دبیرستان باهم ددوست بودن رو از راه به در میکنه .
سریال درواقع داستان زندگی گی چوله که از قضا باباشم عوضی بوده و مامانش باباشو میکشه و اینجوری اونم کم کم به بذهکار تبدیل میشه و اینجوری راهش به خلاف و گنگستری و اینا باز میشه و دوستاشو حالا داره تو پرونده ای که خودش سر شاخه ی اونه از دست میده ، و حسهایی از ناراحتی و افسوس هم داره .
حالا این وسط زنه جون مو چیکاره س ؟! اینجا که قضیه گره به گره اضافه میشه ، زن جون مو همکلاسی دوران دبیرستان گی چوله و اینا باهم قرار میذاشتن یه روز که جون مو تو یه رستوران داشت به زنش توضیح میداد که داره چیکار میکنه ، یهو گیچولم میاد اونجا و اونجوری میشه که پای زنشم به پرونده باز میشه ، گی چول فک میکنه عشق قدیمش با یه مرد لاابالی ازدواج کرده و طلاق گرفته و برای اینا هم پرونده میسازن که گی چول تحقیق کرد سه نشه ، برای همین حالا که دوباره عشق قدیمشو دیده میخاد باز باهاش بریزه رو هم ...بنده خدا نمیدونه شوهره عشق قدیمش الان دوست و دست راستش شده ...
داستان سر گرفتن اعضای باند و ترفیع گرفتن جون موعه که تو این راه کلی خودشو تو خطر انداخته فقط به این دلیل که رتبه ی پایینی تو اداره پلیس داره و زنش و خانوادش همه درجه دارن و میخاد خودشو اینجوری بالا بکشه .
سریال تا اینجا جذاب و هیجان انگیز بوده ، بوده ها ولی یه جاش می لنگه ، پلیس ها هیچ کاری نمیکنن ، فقط جون مو یه تنه داره همه کارارو میکنه ، اصولا وقتی یکیو می فرستن تو باند به این بزرگی و خلافکاری ، پس زمینه طرف رو درست حسابی ترتیب میدن ، از طرفی یکیو میذارن که به پای جاسوس باشه تا گندی بالا اومد سریع جمع و جور کنن ، اینجا همه ی کارارو جون مو خودش تکی میکنه ، مثلا الان اون کسی که ته و توی گذشته افراد رو در می اورد برای گی چول متوجه شد که جون مو کیه ، بعد خود جون مو اومد بگیرتش ، اینجوری که نمیشه ، کتک از پلیس کتک از گنگستر ، تازه تو قسمت 6 که جای حساسی بود یه پلیس اومد نقشه ها رو بهم ریخت ، اصلا نرفتن دنباله پلیسه تا بهش بفهمونن خودشون دارن رو پرونده کار میکنن و دخالت نکنه ، خیلی مسخره اس اینجوری .
البته که اگه بخان دخالتی کنن کارای اکشن بیهوده جی چانگ ووک و اون پسره بازیگر گی چول اصلا دیده نمیشه . درواقع همه ی بازیگرا چلغوزن تا این دو تو چشم بیان . انقدم بدم میاد از این شیپ مسخره ی این دوتا هی تو بوق میکنن . حالمو بهم میزنن ، خداروشکر جی چی اینجا زن داره وگرنه میگفتن اینا رو هم کراش دارن ، گرچه دارن میگن 🤢
این تیکه ش خیلی رفت روعصابم گفتم زودتر بنویسمش . میخاستم سریال تموم شد پستش رو بذارم دیگه اینجوری شد .
حتما به لینکی که زیر گذاشتم سر بزنین . میتونین همه ی پست هایی که گذاشتم رو تو یه نگاه ببینین و انتخاب کنین که چی دوست دارین بخونین .
سریال کره ای این رابطه مقاومت ناپذیره ،درمورد هونگ جو و شین یو عه که سرنوشت جدایی ناپذیر دارن ، تو زندگی قبلی که تو چوسان بوده ، شین یو اشراف زاده بوده و هونگ جو دختری که روح ها رو میبینه و میگن نحسه و اونو به یه دعانویس میدن تا بزرگش کنه ،هونگ جو درجه ی پستی داره و امکان اینکه بتونه با شین یو اشراف زاده که تو قصر امپراطوری کار میکنه رو نداره . امپراطور و زن دوم نمیخان پسر اول امپراطور ولیعهد باشه و نیاز دارن زن دوم حتما یه پسر به دنیا بیاره ، هونگ جوی دعا نویس رو میبرن تو قصر ، برای دعا کردن و اینا ، وقتی خواسته ی اول براورده میشه دنبال کشتن ولیعهد با دعا هستن که هونگ جو قبول نمیکنه و زن دوم با همدستی یه دعا نویس دیگه اینکارو میکنه و میندازن گردن هونگ جو ، هونگ جو رو خودش طلسم گذاشته که هرکی کشتتش ،تا نسل ها نسلش عذاب بکشن و نفرین بشن . از قضا ضربه ی اخر برای کشتن هونگ جو رو شین یو میزنه و شین یو نسلش نفرین میشن .
اون دعا نویسه که تو دوره ی چوسان بود بدون هیچ نشون دادن پیش زمینه ای خود به خود عاشق هونگ جو ی زمان حاله ، مزاحمت اینجاد میکنه و کلا روانیه ، به قصد کشتن هونگ جو میاد ولی عوضش به شین یو چاقو میزنه ، شین یو چون یه بار میمیره و زنده میشه چون زخمی میشه تا دم مرگ میره ، نفرین از روش برداشته میشه .
اینجوری میشه که هونگ جو و شین یو بهم میرسن .
سریالش قشنگ و مفرح بود ، والدین شین یو خیلی بامزه بودن ، هونگ جو کمی تا قسمتی کودن بود ولی قابل تحمل بود . شین یو خیلی جذاب بود . داستانشم درکل بد نبود ولی خیلی ریز بهش اب بستن . خیلی جاها برش میخورد و احساس میکردم داستان رو سرراست کردن و نخاستن زیاد کشش بدن قضیا رو ، وجود روانیی که دنبال هونگ جو بود و زندگی همکارای هونگ جو تو شهرداری و وجود دوست وکیل ، شین یو اضافی بود .
یکی از بیخودترین شخصیت های سریال و اضافی ترینشون کوانگ جو همکار هونگ جو تو شهرداری بود که مثلا خوشتیپ شهرداری بود و همه ی دخترا روش کراش داشتن ، خیلی ماست بود . بی تفاوت ، معلوم نبود با خودش چندچنده و چشه . فقط مثلا نشون دادن که یه بابای الکی داشت . خب که چی ؟ الان وجود باباش برای چی بود ؟! چه کمکی به داستان کرد ؟!
دختر شهردارم که پتیاره ی سریال بود که به اینو اون زور میگفت و فک میکرد خیلی خوشگله بیریخت عملی .
باباشم که شهردار بود چقد سست عنصر و سست اراده بود که پروژه های شهرداری رو با عوض شدن خلق و خو بهم زدن دخترش با دوس پسراش از این میگرفت میداد به اون یکی .
زوج اصلی و مامان بابای شین یو خیلی خوب بود در کل و قضیه فانتزی سریال هم خیلی بولد نبود در کل ، اخرسرم هیچ کدوم از طلسم های عشق و اینا اثر نکردن . با همه ی اینایی که گفتم ممکنه بگین خب اصلا چرا دیدی ؟! خب از اولش که هفته به هفته میدیدم تو چشمم نیومد که ابه از طرفی رابطه شون قشنگ و کیوت بود . و از جذابیت های رو وون هم نمیشد گذشت . گرچه تو پست اول گفته بودم که این نقش برای رو وون خوب نی ولی وقتی سریال جلوتر رفت نظرم عوض شد . من تا قسمت های 10 دیگه ته تهش منتظر یه طلسم پرقدرتی یه حرکتی یه اتفاق فوق العاده ای بودم هیچی نشد ولی . با اینحال سریال خوبی بود برای یه بار دیدن .
فیلم ژاپنی ازدواج فرخنده ی من یا ازدواج شاد من یا تا وقتی هر دومون زندگی کنیم
در مورد یه دنیای خیالیه که توش همه ی ادما قدرت های فوق العاده دارن ،بهش میگن استعداد دارن ، بعد تو این دنیا روح ها سرگردان هستن و به انسان ها اسیب می رسونن ، یه سری ها هم هستن که با این روحها میجنگن ، زمونه تغییر کرده و جنگنده ها اومدن همه ی روح ها رو تو یه معبدی به شکل حشره حبس کردن ، امپراطور داره میمیره و به پسرش که ولیعهد میگه که به جنگنده ها بها بده که اونان که باعث بقای امپراطوری هستن .
کودو کیاکا از یه خانواده ی برجسته و قدرتمنده که توانایی جنگیدن با روح ها رو از خاندانش به ارث برده و خیلی تو این کار خبره اس ، تا حالا چندین بار با دخترای خانواده های اشرافی و قدرتمند نامزد کرده ولی همرو پس زده . ازدواج کلا تو این دنیای خیالی سیاسیه و همه میخان با دادن دخترشون به یه خانواده برجسته و قدرتمند ، قدرتمندترتر بشن .
اون به بی رحمی و سردی معروفه . کلا بای دیفالت بدونین مرد بی رحم و سرد ، جذاب و کشنده س .
موهاشم خیلی خوشگل بود هوس کردم برم موهامو اون رنگی و کراتینه کنم . 🤭
میو دختریه که تو یه خانواده اشرافی و قدرتمند به دنیا اومده ولی تو سه چهارسالگی مادرش میمیره و پدرش با عشق قدیمیش ازدواج میکنه و اون چون هیچ استعدادی نداره " ینی قدرت نداره " الان به عنوان خدمتکار تو خونه داره کار میکنه . تناردیه و سیندرلا ن مثلا .
زن باباش از تناردیه ام بدتر بود خیلی فش رکیک بود خیلی . اون چون هیچ استعدادی نداره توسط زن بابا و دختر ایکبیری تر از خودش هی اذیت میشه و کتک میخوره و هی تو گوشش خوندن که تو استعدادی نداری تو هیچی نیستی اینم خودکم بینی پیدا کرده . خلاصه میخان از سرشون بازش کنن میدنش به کودو که معروفه به بی رحمی و اینا .
کودو دستای پینه بسته ی میو رو میبینه و میگه چجوری یه دختر اشراف زاده اینجوری دستاش تحقیق میکنه متوجه میشه مادر میو که مرده ، از خانواده ی قدرتمندی هستن که قدرت کنترل ذهن رو دارن . همینجوری داشته تحقیق میکرده و کم کم به میو هم علاقمند میشه که خاهر ایکبیری میو ، کودو رو میبینه و عاشق اون میشه و میگه من اینو به عنوان شوهر میخام ، اینجوری میشه که تناردیه ها میو رو میدزدن و زورش میخان بکنن که از ازدواج با کودو منصرف شه . کتک و فلان . تا میان به کودو خبر میدن که چه نشسته ای زنتو بردن !
کودو که خیلی دیگه عاشق میو شده بدو میاد و اونی که خبر داده میگه اینا درو که بهت باز نمیکنن ، اینم خونه رو به اتیش میکشه ، خیییییییییییییییلی جذاب بود این تیکه ش خیییییییییییییییلیا . اصلا قدرت های کودو خیلی قشنگ و جذاب بودن . کاش سریال میشد این فیلم .
میگذره از این قضیه و یهو اون روح هایی که گفتم یکی میره اونارو ازاد میکنه و به مردم با استعداد حمله میکنن .
تو همین اثنا هم میو همش کابوس میبینه ، یهو یه پسری میاد بهش میگه به زودی کابوسات تموم میشن . پسره از قضا پسردایی میو میشه و از خاندان کنترل ذهنیا فقط این مونده . پسرداییه میاد به کودو میگه که کابوسای میو تموم نمیشه تا وقتی که بیاد خونه ی من اونجا بمونه ، رسما میگه زنتو بده من ، کودو برای رفاه حال عشقش و از اونجایی که شهر روحا ریختن و باید بره جنگ ، قبول میکنه و دختره اونجا می مونه .
یکی این ویروسو میاد میندازه تو مقری که کودو و هم رزماش هستن ، هم رزماش همه ویروس میگیرن و زامبی مانند میشن حالا نه به اون شدت .
میو صحبت های پدربزرگشو پسر داییشو که داشتن حرف میزدن رو می شنوه و میفهمه کودو تو خطره میخاد بره نجاتش بده . پسر داییه میگه نه اینا همش دستور امپراطوره . میو میگه چرا چی شده ، میگن امپراطور از قدرت های کودو میترسیده از طرفیم بهش وحی شده که یه رویابین که این قدرت خطرناکیه ، میخاد ظاهر بشه که اون تو هستی ، مادرت بچه که بودی قدرت های تورو مهر و موم کرده تا ازت سو استفاده نکنن " چقدم نکردن " امپراطور نمیخاد تو و کودو ازدواج کنین و کودو رو هم میخاد بکشه . میو قبول نمیکنه و میره که کودو رو نجات بده بعد قدرتهاش ظاهر میشه و روح ها رو همه رو نابود میکنه . یهویی .
بعدشم به خوبی و خوشی میرن سر خونه زندگیشون .
فیلم قشنگی بود . اشاره ش به اینکه ادمای بی استعداد بی ارزش نیستن و همه ی ادما هرجور که هستن با ارزشن و لزوما همه نباید با استعداد و خاص باشن و از طرفی اینکه روحا با ادمای بی استعداد کاری نداشتن و با با استعدادها کار داشتن ، به نظرم جالب بود . و اینکه پایان شب سیه سپید رو هم قشنگ نشون داده بودن ، دختره با اینکه تو خونه باباش سختی کشیده بود ولی ازدواجش خوب شد چون خودش قلب مهربون و پاکی داشت . البته اینم بگم دختره یخورده کودن و شیربرنج بود که اینم میذارم رو اینکه تو خونه باهاش بدرفتاری میکردن و اعتماد به نفسش و شخصیتشو خورد کرده بود . جمله ی قشنگ فیلم هم این بود که :
دوست داشته شدن توسط کسی ادمو با اعتماد به نفس میکنه .
امیدوارم همگی بیشتر بی استعداد ها ، توسط کسی صادقانه و از صمیم قلب دوست داشته بشین .
همین الان که قسمت 3 سونات زمستان رو میدیدم ، داشتم فک میکردم چقد این سان هیوک بدبخت بود ، به نظرم تو سریالای عشقی درسته واسه سوزناک کردن و نشون دادن عمق عشق و فلانه ولی خیلی نامردیه که مرد خوبی مث سان هیوک به خاطر عشق یه طرفه انقد تنها بمونه ، هرچی میشد میگفت اشکال نداره همش به حرف یوجین بود ، چقد براش مریض شده بود افتاد حتی بیمارستان ، چرا همچین مرد نازنینی باید به خاطر یه زن که کسی دیگه ای رو دوس داره انقد عذاب بکشه کاش یه سرنوشت دیگه جلوش میذاشتن من خیالم راحت میشد 😄
یخورده غیرواقعی نی ؟! شاید اینطور روابط تو ایران نی اینجوری فک میکنم یا واقعا همینطوره ، چطور ممکنه سالها با یه پسر دوست باشی فقط دوست باشی و به عنوان مرد نبینیش ؟! مگه میشه ؟! به نظر من یه دختر حتی یه بارم شده باشه به اون پسره به عنوان مرد نگاه کرده ، حالا خب نگاها فرق داره یکی به عنوان شوهر یکی به عنوان دوس پسر یکی به عنوان هم خواب شاید ...! یوجین این همه سال با سان هیوک دوس بود ، کل مدرسه میدونستن سان هیوک یوجینو دوس داره اصلا مگه میشه کسی به یه دختر چشم داشته باشه بعد دختره نفهمه باید ابله باشه اون دختر ...البته که یجورایی ابله بود یوجین مرد به اون نازنینی رو جلوی دستش ول کرد بعد چسبیده بود به خاطره هاش با جون سان ، بعدم که عین ابله ها انقد زجرش داد ، خب اگه نمیخاستی از اول کلا رابطه شو باهاش قطع میکردی چرا تا ازدواج قضیه رو پیش بردی ، بعد فک کن این همه کش مکش برای رسیدن جون سان و یوجینه یهو سریال با خارج رفتن جون سان و کور شدنش و یه خارج دیگه رفتنه یوجین تموم میشه اصلا امکان نداره اصلا دهنم باز موند ینی ...انقد میتونه ته یه سریال عشقی مسخره باشه ؟! اخه اینجوری تموم میکنن خدایی نویسنده ها چی میزنن می نویسن این داستانارو ؟!
داشتم اینو تعریف میکردم یه چیزی یادم افتاد ، قدیما یه وبلاگ میخوندم ، یه دختری بود با یه پسری دوس بود ، بعد همش باهم دعوا میکردن بحث میکردن ، من نمیدونم این چه دوستیه؟! بعد باهاشم میخابید ، میگفت تو سکس باهم خوبیم فلان ولی اخلاقامون بهم نمیخوره ، بعد چندین وقت بعدش با یکی دیگه ازدواج کرده بود . توروخدا میبینین کیا ازدواج موفق دارن ؟! اخه انصافه ؟
بعد الان تو سریالم ، یوجین اصلا لیاقت عشق سان هیوک رو نداشت باید یه زن خیلی خوب به سان هیوک میدادن که لیاقتشو داشته باشه ، یوجین خودخواه و خودرای بود احمقم که بود .
حتی اون دختره چه ری که انقد خودشو برای جون سان جر میداد و خودشیفته بود ، اونم طفلکی بود ، این همه دختر خوبی بود فقط یخورده خودشیفته بود چی میشد با یه مرد خوب اشنا میشد ؟! مگه میشه اخه یه دختر 18 ساله دبیرستانی تا 30 سالگی به یاد عشقی که فقط 2ماه دیدتش بمونه ؟!
چه سریالا میسازن مغز منو مشغول میکنن . برم اهنگ i want that از G IDLE رو گوش کنم .
گوشم هنوزم زنگ میزنه . ولی خب . بهتر از اینکه زانوی غم بغل بگیرم . به سریال فک کنم بهتر از بیماریه .
بالاخره سریال کره ای گوبلین یا گابلین یا خدای تنها و درخشان گابلین رو برای 4 مین بار دیدم تموم کردم .
خیلی قشنگ بود هر لحظه ای لذت بخش بود ، کمدیش فوق العاده اس . مناظر توی سریال حرف ندارن . دیالوگا عالین . داستان جذاب . هرچقدم تو پست قبلی گفتم که اگه اینجوری اونجوری ولی با اینحال خیلی خوبه . عاشقانه ش عالی کیوت . ینی یه سریالی که میشه بارها نگاهش کرد و لذت برد .
فک نمیکنم کسی داستان گابلین رو ندونه ، من به طور خلاصه میگم :
گابلین ، اسمش کیم شین ، فرمانده ی ارتش گوریو " گوریو و گوگوریو فرق دارن " که بعد از جنگهای طولانی وقتی به کشور برمیگرده به جای افتخار ، توسط امپراطور حسود و عقده ای و معلم عوضیش متهم به خیانت میشه و کشته میشه ، کیم شین شمشیرش تو زمین جا مونده ، خدمتکارش و نوه ش میان براش سالگرد بگیرنو و دعا بخونن یهو کیم شین به فرمان خدا زنده میشه و تبدیل به گابلین میشه ، خداهه میگه به خاطر دعاهای ادمایی که تورو دوست داشتن و خون کسایی که روی دستاته این هم مجازاته هم پاداش .تنها کسی که میتونه به عمرت خاتمه بده عروس گابلینه که با بیرون کشیدن شمشیر از بدنت تورو به خاکستر تبدیل میکنه . گابلین قرن ها زنده می مونه و تو نهمین قرنی که زنده اس یه زن حامله رو نجات میده ، دختر اون زن میشه عروس گابلین .
از اونجا که بچه باید میمرده ولی نمرده تبدیل به روح گمشده میشه و فرشته ی مرگ همیشه دنبالشه . بعد چون عروس گابلینه توانایی دیدن روح هارو پیدا میکنه . همینجوری زندگی میکنه تا مادرش باز تصادف میکنه و این سری میمیره ، بچه میره پیش خاله ی تناردیه ش زندگی میکنه تو همین اثنا تو تولد 19 سالگیش با فوت کردن شمع ، گابلین رو فرامیخونه . گابلین میاد و خلاصه اینا اشنا میشن و تو این دیدار ها بالاخره 🌺 شکوفه های عشق شکفته میشه 🌺 و اینا ...
کیم شین قلب مهربونی داره و همیشه سرباز وفاداری بود و هیچ وقت از اینکه توسط صاحبش ینی امپراطور کشته شده گله و شکایتی که به نظر بیاد از کینه س ، نکرده . اون سرنوشتشو قبول کرده ولی بیشتر از اینکه این زنده موندن طولانی رو یه پاداش بدونه ، یه مجازات میدونه و میخاد بمیره ، از طرفی وقتی با عروسش اشنا میشه و عاشق میشه میخاد زنده بمونه ، این تقابل بین زنده موندن و باید مردن ، حسایی بود که گونگ یو اونو فوق العاده در اورده بود . از طرفی این واقعا بی انصافی بود که بعد از دیدار با اولین عشق تو این 900 ساله ، بمیره .
واقعا پایانش منو زیاد راضی نکرد با اینکه بارها دیدمش ، نمیدونم چه نیازی بود جی اون تاک رو بکشن دوباره تناسخ بشه . میتونستن یه کاری کنن دوباره خداهه بیاد بگه این پاداش تمام کارای خوبیو که تو این 9 قرن کردی و یه عالم بنده ی منو دستشونو گرفتی و نجاتشون دادی . خداشون خیلی خوددرگیر بود انگار با گابلین دشمنی داشت . نامرد .
ولی اینکه بعد از 9 قرن این سه نفر که سرنوشتشون بهم متصل بود باهم روبه رو شدن ، حتی هم خونه شدن ، فرشته مرگ و گابلین که متضاد هم بودن و از طرفی تو گذشته هم فرشته ی مرگ امپراطور بود و کسی که کیم شین رو کشته بود ، و خاهر کیم شین ، و یه طرف دیگه جی اون تاک . کاش نشون میدادن که جی اون تاک تو گذشته کی بوده . و دوک هوا هم شیرینی و کیوتی خاصی خودشو داشت .
عکسهایی از محل فیلمبرداری گابلین ، واقعا خیلی قشنگه . اینجا همونجایی که گابلین با جی اون تاک اولین بار کیس رفت ، و عروسی کردن .
گابلین همش تو گذشته مونده بود . اصلا از جهات دیگه به اتفاقی که براش افتاده بود نگاه نمیکرد خودشو از این بابت که باید اول پاک جونگ وان رو میکشتم اون بود که باعث شده بود په های جوان چشم و گوشش بسته شه ، پادشاه قبلی اونو به من سپرده چرا باید بدمش زیردست پاک جونگ وون عوضی ...اصلا اینارو نمیگفت ...به خاطر وفاداری کورکوارنه ش و برده وارانه ش بود که به این مصیبت دچار شده بود . سوال نمیکرد کنکاش نمیکرد ...همون جوری که بود قبول کرده بود ... په های جوون کسی دورش نبود تا نجاتش بده میدونست دارن بهش سم میخورونن ولی جرات نداشت به کسی بگه که بیاین منو از دست از شیطان نجات بدین . تو بزرگ بود باید کمکش میکردی . نمیشه په ها رو مقصر دونست .
از طرفی خدایی که تو سریال نشون داد راستش به نظر مسخره و غیرواقعی بود ولی فک کنی خدا واقعا همینجوری مسخره و غیرواقعی کاراشو میکنه و معلوم نی با خودش چندچنده ...خب گابلین تو قسمت 13 شمشیر رو اورد بیرون پارک جونگ وون رو کشت و تمام و مرد باید می مرد کاملا و دوباره تناسخ میکرد که چی خب مرد همه یادشون رفت که اون کی بوده بعد که ابا از اسیاب افتاده دوباره اومده ، دوباره همه یادشون میاد که این کی بوده و اینا ...بعد که دوباره داشتن باهم عشق میکردن و تازه بهم رسیده بودن یه سال نشده بازم دختره مرد ... رسما بی انصافیه . دور باطله رسما ...در ضمن چرا خدا همیشه طرف ظالمه ؟! پارک جونگ وون چرا تاحالا پرسه میزده؟ و اگه دلیل 900 سال زنده بودن گالبین دوباره کشتن پارک جونگ وون بوده چرا مثلا یه کاری نکردن با کشته شدن اونو شمشیرشو بیرون اوردن همه ی روح های بد و شیطان ناپدید شن ؟ میدونین حس میکنم همچین اتفاق مهمی رو تو 20 دیقه کمتر نشون دادن واقعا بی انصافی بود در حق گابلین ...باید اتفاق مهیج تر اتفاق بزرگتر نه که فقط 12 قسمت سر در اوردن شمشیر باشه بعدشم برای کشتن اون عوضی که مرده بودش مصرف شه . خدا خودش خبرمرگش اون عوضی رو میکشت دیگه . از اینورم که باز اومده با عشقش زندگی جدیدی رو شروع کنه ، زد عشقشو کشت ...واقعا به قول خودشون 억울하네요 😖 بعد مگه نگفت خداهه که اسم و خاطرش از ذهن همه ی ادمایی که می شناخته پاک میشه ؟! خب طبیعتا اسمش باید از وصیت نامه های خاندان یو که این همه سال میگفتن کیم شین ناعری ، یه روز با بارون و شعله ی ابی میاد ، باید حذف میشد دیگه ...
قیافه ی گابلین وقتی میبینه من دارم میگم سریالش افسانه ای و قشنگه ولی باز دارم میگم مسخره و غیرمنطقیه :
ولی اخه با همه ی اینا چرا انقد قشنگه ؟! آه !
مخاطبین موبایل فرشته ی مرگ : گابلین ، عروس گابلین ، سانهی نه سانی
제비꽃같이 조그마한 그 계집애가 꽃잎같이 하늘거리는 그 계집애가 지구보다 더 큰 질량으로 나를 끌어당긴다 순간, 나는
뉴턴의 사과처럼 사정없이 그녀에게로 굴러 떨어졌다 쿵 소리를 내며, 쿵쿵 소리를 내며 심장이 하늘에서 땅까지 아찔한 진자운동을 계속하였다 첫사랑이었다
اندازه جرم متناسب با حجم نیست ...
ان دختر که به کوچکی گل بنفشه اس
ان دختری که مث گلبرک های گل در اسمون پرواز میکند
با جرمی بیشتر از زمین منو به سمت خودش می کشه ...
اون لحظه ، من
مث سیب نیوتون
بدون دلیل به سمت اون می غلتمو می افتم
با صدای کونگ کونگ
قلبم از اسمون تا زمین مث اونگ مداوم بالا و پایین میشد
اون اولین عشقم بود
این شعرو یادتونه ؟!
شعری بود که قسمت 4 گابلین میخونه و به این درک می رسه که عاشق شده . از طرفی عاشق شده از طرفی باید بمیره ...چقد خداشون بی رحم بود ...از طرفی با بی انصافی کشته میشه ، از طرفی زنده میشه ، این همه کار خوب انجام میده به این کمک کن به اون کمک کن ، بعد که بعد از یه قرن میخاد عاشق شه باید بمیره 😭خیلی غم انگیزه . چقد گونگ یو جذابه ...ذوب شدم در جذابیتش . چجوری زشته ولی جذابه ؟! چجوری نگاهاشم قشنگو جذابه ؟! در حالت پروانگی قرار دارم ..
هر شروعی یه پایانی داره ، بالاخره 4 قسمت اخر سریال کره ای لمس پشت تو رو دیدم .
اصلا حسم وصف ناپذیره . انقد این سریال کمدیش قشنگ و لطیف و خاص بود ، انقد نگاه های لی مینکی قشنگ و رومانتیک بود ، انقد بازی هان جین مین اینجا کیوت و باحال بود و انقد سوهو مشکوک بود که حتی اگه به روانسنجی های بون یه بون هم نبود همینجوریم شک برانگیز بود . برای اینکه جون میکند حرف بزنه . 😁
و انقد اجوشی قاتل بامزه و کودن به نظر می اومد که من اصلا شک نکردم که اون قاتله . در واقع من ظنم رفته بود به اون اقاهه که زیردست نماینده مجلسه کار میکرد ، بود . به نظرم خیلی خوب و کسی نفهمه ، 😁 جمعش کردن ، اخرم که این دو جوون بالاخره بهم رسیدن . خداروشکر .
من اعتراف شونو دوس داشتم هر دوشون به یه تایم برک نیاز داشتن و هردوشون یجوری بود شخصیتشون که اینجوری که اعتراف کرد بهشون می اومد . فقط این وسط سوهو شهید شد و جسد مادرشم پیدا نشد . نماینده مجلسم کشتن که دیگه به کش و مکش محکوم کردن و ایناش نپردازن .
کارگاه مون جانگ یول با اینکه کاراکترش خیلی باحال بود ولی خدایی اگه روانسنجی بون یه بون نبود هیچ کاری رو پیش نمی برد . خیلی به بون یه بون وابسطه شده بود ، درسته سوهو هم مشکوک بود ولی وسواس گونه چسبیده بود به این نظریه که اون قاتله . درکل خیلییییییییی قشنگ بود سریالش حال خوب کن و باحال .