کانگ چال ، ایموگیهه که بعد از هزارسال تهذیب بالاخره میخاسته تبدیل به اژدها بشه ولی چون یه انسان دیدتش اون سقوط میکنه ، به خاطر همین با انسان ها دشمن میشه و برای دهاتی که توش سقوط کرده بدشانسی و اینا میاره . یه شمن معروف و قدرتمند با نوه اش که اونم تو خونش دیدن روح و ایموگی و اینا ، تو اون دهاتن . اون معلوم نیست چرا همش با این دختره که می بینتش که اسمش یوری یا یاریه ، چپ می افته .سالها میگذره و مادربزرگ یاری تو یه جن گیری و اجرای ایینی مراسمی می افته تو دریا و میمیره . از اون به بعد یاری میره به کار عینک سازی مشغول میشه تا امرار معاش کنه . درواقع راستشو بخاین اولش نشون داد که ایموگی به چشم یاری وقتی که نوزاد بوده اومده و چون یاری اونو دیده ایموگی سقوط کرده و برا همین ایموگی باهاش دشمنه و هی خودشو اطرافیانشو اذیت میکنه . ولی بعدش داستان عوض شد . نمیدونم حالا من یادم نمیاد یا واقعا اینطور بوده که میگم . درهرحال .
حالا یه نیمه اشراف زاده ای هست به اسم یون گاپ که نقششو یوک سونگجه 💚سریال کره ای قاشق طلایی 💚بازی میکنه . اون امتحان دولتی داده و از دهات رفته پایتخت و الانم پیش چونا ارج و قربی داره .اون بچگیش از یاری خوشش می اومده . چندوقتی که تو قصر اتفاقای عجیبی می افته و یون گاپ به چونا گفته که دختری میشناسه که مادربزرگش شمن بوده و اون میتونه مشکل رو حل کنه . برا همین بعد سالها برمیگرده دهات و از یاری میخاد که باهاش بیاد قصر تا برای چونا عینک بسازه . انگار تو پایتخت دیگه عینک سازی نیستش 😬😄یاری هم که از یون گاپ ناری خوشش میاد قبول میکنه باهاش بره قصر . منتها یون گاپ به یاری نمیگه که داره یاری رو برای کار دیگه ای میبره قصر و اتفاقات عجیبی افتاده . یجورایی گولش میزنه . کانگ چال هم باهاشون همراه میشه تا نذاره که اینا برن پایتخت حالا دلیلش یادم نیست که چرا کانگ چال نمیخاست بره پایتخت . مدتی تو جنگل دور خودشون میچرخن و بعدش یه سری اشرار که دست نشانده ی یه وزیری که مخالف یون گاپ تو قصر هستش ، به یون گاپ حمله و میکشنش . کانگ چال هم از فرصت استفاده و میره تو بدن یون گاپ و بدنشو تسخیر میکنه . ولی بعدها که میخاد بیاد بیرون نمیتونه . بعدشم قضیه رو یاری متوجه میشه و خلاصه باهم به قصر میرن و به حضور چونا میرسن اینا . و کم کم متوجه این میشن که یه روح کینه ای قدرتمند تو قصر وجود داره که ولیعهد بچه رو تسخیر کرده . و مشغول این کارا میشن . از اونورم روح یون گاپ توسط اون روح قدرتمند بلعیده میشه و دیگه ازش اثری نی . بعدش یاری که فک میکرده مادربزرگشو کانگ چال کشته ، کینه اش نسبت به کانگ چال رو میذاره کنار و باهم متحد و بعدم علاقمند میشن و ته تهش هم ازدواج میکنن .
عرض کنم که تا قسمت ده رابطه ی کانگ چال و یاری و چونا خیلی باحال و بامزه و خنده دار و دیدنی بود . ولی قضیه روحه و این کینه ی مسخره ش رو خیلی طولش داده بودن و دیگه از حوصلم خارج شده بود . درواقع 16 تا برای سریال زیادی بود . مخصوصا اینکه ماجرای سریال فقط رو همین روحه معطوف بود . اخه مسخره نیست که یه سری ادم رعیت حالا به هردلیلی توسط یاغی های مهاجم کشته بشن بعد بیان از امپراطور کینه بگیرن که تقصیر توعه و هی بخان بیان بگن تو باید از ما عذرهاهی کنی راستش این مساله عذرخاهی تو همچین وضعیتی اولا خیلی کسخلیه و درثانی اخه کدوم امپراطور میاد برای اشتباه اجدادش جلوی اون همه رعیت زانو میزنه و عذرخاهی میکنه ؟ خیلی مسخره و غیرمنطقی بود . نویسنده ها مالیخوییا زدن . بابا ارج و قرب چونا رو نیارین پایین دیگه . چه وضعشه . تاریخی میسازین درست حسابی بسازین . اونم از اون سریال مسخره ی تاریخیشون که لی بانگ وون رو زن باز و سست عنصر و عقده ای نشون دادن . واقعا نمیدونم چی بگم .
سریال فقط تا قسمت 10 برام لذت بخش بود بعدش اب شد .