هشتمین سالگرد پخش سریال کره ای گوبلین ، گابلین مبارک .
🥰 مطالب پیشنهادی 🥰 " گابلین "
هشتمین سالگرد پخش سریال کره ای گوبلین ، گابلین مبارک .
🥰 مطالب پیشنهادی 🥰 " گابلین "
سریال کره ای کد تروما The Trauma Code: Heroes on Call
کد تروما ، یه بخشی تو اوژانسه . وزیر بهداشت ، شعارش برای وزیر شدن این بوده که هیچ انسانی تو سوانح تصادف یا هرچی نمیره و همگی تا جایی که ممکنه تو بیمارستان ها درمان بشن . از طرفی اومده ده میلیارد هم به بیمارستان هنگوگ ، تخصیص داده . با اینحال این بیمارستان بخش اوژانس و بخش تروماش خوب عمل نکرده و درکل امار مرگ و میر زیاد شده . برای همینم وزیر یه دکتر از بیرون که تو دانشگاه سطح پایینی درس خونده رو میاره به بیمارستان تا بخش تروما رو سازمان بده .
و دیگه بقیه ش درمورد این دکتره و توانایی منحصر به فردش در جراحی هاس . دو سه نفرم انتخاب میکنه زیردستش و داستان رو اونا و اتاق عمل ها می گذره .
درکل بد نبود .
سریال کره ای هم اتاقی من گومیهو عه My Roommate Is a Gumiho
تقریبا همون داستان سریال کره ای روباه نه دم بود ولی این کجا و آن کجا .
راجبه یه روباه نم دمیه که میخاد انسان بشه برای همین باید با دخترا کیس بره و از اون طریق انرژی انسانیشون رو تغذیه کنه بعد این انرژی یک مهره ای که اینو میدن داخل طرف مقابل ،کیس بعدی اینو ازش میگیرن . 🙄🙄🤢🤣حال بهم زن .
این روباه نه دم 999 ساله که تلاش کرده که ادم بشه ولی مدتهاس که با کسی رابطه نداشته تا اون پروسه رو انجام بده . الانم اخرای عمرشه که یهو هِری رو میبینه ، هِری دانشجوی تاریخ و ادبیاته و اتفاقی با این روباهه اشنا میشه . هیری داشت می افتاد که روباه دستشو میگیره و اینجوری طی یه پروسه ی غیر عقلانیی مهره ی روباهه میره تو دختره . برای همین همون قسمت اول نه میذارن نه برمیدارن یهویی هم خونه می شن .
بقیه ی داستان همش همینه مثلا دختره نباید با مردا ی سال ببر تماس داشته باشه . مرغ نباید بخوره و اینجور چیزا . بعد کم کم اینا عاشق هم میشنو . خیلی بی مزه و بازی ها هم تعریفی نداشتن ،اصلا باحال نبود . اب خالص .
بابای دونگ جین ارتشیه و عملیاتی هست که باید بره مرز چون اونجا مورد مشکوکی رخ داده . با هم تیمی هاش میره اونجا ولی دیگه برنمیگرده . در حین عملیات هم گروهیش که دوستشم بوده بهش خیانت میکنه و زیردستا و همچنین خودشو میکشه . اتفاقی در حین عملیان یه زوج محقق از کره شمالی درحال فرار هستن که گروه ارسالی اینارو می بینن، مرده راهو گم کرده و با خودش مورد تحقیقاتی جدیدشون رو به یه پناهگاه تو همون مرز میبره . تو راه جنازه ی بابای دونگ جین رو می بینه که هنوز نمرده بوده ، با خودش میبره پناهگاه ازش راجبه زن و دخترش می پرسه در همین حین زمین ریزش میکنه ،مرده می میره و مورد تحقیقاتی که تو شیشه بود میشکنه و میریزه رو بابای دونگ جین و باباش زنده میشه . اون سالها اونجا می مونه .
20 سال بعد دونگ جین که سربازه بهش عملیاتی محول میشه تا بره به همون قسمتی که باباش 20 سال پیش رفته بوده . اونجا چیزای عجیبی رخ میده و دست اخر دونگ جین باباشو بعد 20 سال می بینه . که برای نجات دونگ جین میمیره دست اخر .
درکل سریال بدی نبود .
«رفته بودم تشییع جنازه؛
توی مراسم به یه چیزی فکر کردم
هیچوقت نمیدونیم یه آدم کی میمیره
تجملاتی ترین رفتاری که میتونم تا زنده هستم انجام بدم چیه؟!
کار نکردن با آدم هاییه که دوستشون ندارم
این تجمل گرایی منه. »
🎪 سریال کره ای مُتل کالیفرنیا 🎪
نهمین سالگرد سریال پنیر در تله cheese in trap مبارک . یکی از بهترین سریال کره ای .
سریال کره ای شکارچی شهر city hunter
سریال راجبه 21 مامور مخفی اطلاعاته که میرن به کره شمالی تا کله گنده های اونجا رو در یک عملیات در یک شب ترور کنن . به این دلیل که میگن کره شمالی رییس جمهور اونارو ترور کرده . قرار میشه شبونه برن و بعدش جنوب براشون زیردریایی بفرسته و اونارو برگردونه . اونا میرن و ماموریت رو انجام میدن ولی تو سازمان 5 تا کله گنده ها که از اول توافق کرده بودن سر این قضایا ، منصرف میشن و میگن که اینجوری بین شمال و جنوب و امریکا و چین جنگ میشه . برا همین تصمیم میگیرن که نفر بفرستن و اون 21 نفر رو انگار که وجود نداشتن بکشن و همه ی مدارک موجودیت اونها رو پاک میکنن . از این 21 نفر دونفر بودن که باهم دوست صمیمی بودن زن یکیشون همون روز زایمان میکنه و یه پسر به دنیا میاره . تو دریا که ترور میشن اونی که تازگی بابا شده جلوی دوستش رو میگیره تا بهش تیر نخوره اینجوری اونو نجاتش میده . مرده برمیگرده کره و قسم میخوره که انتقام همه ی اون 20 نفری که بهشون خیانت شد و اسمی ازشون برده نشده رو بگیره . اون میره خونه ی دوستش و بچه شو می دزده و میره یه جزیره ای تو تایلند و اونجا کارهای خلاف انجام میده . اسم بچه رو میذاره یون سانگ و اونو اموزشهای نظامی و غیره میده تا قوی بار بیاد . ولی خب بچه به خونش میکشه و روحیه لطیفی داره اون نمیخاد قاتل باشه و از طرفی نمیدونه چرا باید اینجوری و در خفا تو جنگل و بیابون و در حال قاچاق بزرگ بشه . سالها میگذره و وقتی 18 .19 سالش بود یه سری وحشی مخالف اون یارو که الان بابای یون سانگ حساب میشه ، بهشون حمله میکنن و زنی که یون سانگ رو بزرگ کرده رو میکشن اونم میره تا انتقام بگیره ولی پاش رو مین میره . باباش میاد نجاتش بده که پاش قطع میشه نزدیک مرگش بوده که به یون سانگ حقیقت رو میگه . یون سانگ میره امریکا با یه هویت جعلی و میره دانشگاه و مدرک میگیره و بعدشم میره کره تا مقدمات انتقام رو انجام بده .
یون سانگ کیه ؟ لی مینهو . اون وقتی به کره میره ،تو کاخ ابی قسمت امنیت ، استخدام میشه . اونجا با پارک مین یانگ که اینم داستان خودشو داره اشنا میشه و رفته رفته عاشق هم میشن . یون سانگ میخاد که طبق روش خودش از قاتلین باباش انتقام بگیره اون میخاد اونارو رسوا کنه نه که بکشتشون . اون نمیخاد قاتل بشه میخاد بعد از این قضایا زندگی ارومی رو با خانوادش داشته باشه . سر همین تفاوت با بابا قلابیه دعواش میشه و هرکدوم به روش خودشون میرن تا انتقام بگیرن از اون 5 تا سیاستمدار .
داستان های پیچیده و جذابی به وجود میاد . اون مرده بابا قلابیه خیلی سیریش و کینه ای بود و خیلی عوضی بود . اون درواقع میدونست که یون سانگ پسر اون دوستش که مرده ، نیست . پسر یکی از همون 5 نفر سیاستمدار عوضیه . اینکارو کرده بود تا یون سانگ بیاد و دشمن باباش بشه و با دست خودش باباشو بکشه که دست اخر یون سانگ متوجه حقیقت تولدش میشه و مخصوصا اینکه می فهمه که بابای واقعیش ادم عوضیی نیستش و اون موقع این اشتباه رو انجام داده بوده و حالا میخاسته تلافی کنه . از طرفی نمیخاست که مردی که بزرگش کرده و انقد باهاش بی رحمانه برخورد میکرد کشته بشه . داستان انتقام مرده رو خیلی کشش میدن و خیلی دیگه داشت شورشو در می اورد مرده . یجوری که خب حالا 30 سال پیش مردن دیگه حالاام همه رو رسوا کردین و چندنفرم کشتین . بس کن دیگه . و به قول یون سانگ انتقام چیو و کیو و برای چه کسی داری میگیری . اگه برای من و بابای منه که خب خودم انتقام میگیرن نیازی به این همه سیریش بازی تو نیست . خلاصه مرده خیلی عوضی بود و بیشتر وسواس گونه چسبیده بود به انتقام . چون هیچ هدف دیگه ای از زنده بودنش نداشت و این همه سال انتقام و کینه چشاشو کور کرده بود . ادم مزخرفی بود که میخاست یه بچه ی بی گناه رو که از هیچی خبر نداره رو به ورطه ی نابودی بکشونه . انقد این مساله رو تو سریال کش میدن که قسمت اخر انقد یهویی تموم میشه که انگار سریال نصفه می مونه . یون سانگ اخرش تیر میخوره و مدتی میگذره . نه بابای پارک مین یانگو نشون میدن که داستانش نصفه موند تا بابای یون سانگ رو و نه خود یون سانگ که تیر خورده بود و بقیه داستان نصفه می مونه یهو اخرش نشون میدن اینا تو فرودگاه بهم میرسن . جا داشت برای جمع بندی یه قسمت دیگه داشته باشه . حیف شد . با اینحال سریال قشنگی بود . و لی مینهو مث همیشه خیلی جذاب بود .
سریال کره ای تو زیبایی . اسمش به کره ای میشه چه خوش قیافه این !
راجبه پارک شین هه در نقش گو می نیو ، و گو می نام ،عه که دوقلوهای خیلی شبیه به همن . نقش برادر رو اصلا بازی نمیکنه الکی فقط یه دیقه میاد رخ نشون میده میره . می نام برادره س . اسمش به معنی خوش قیافه ، خوشگله .
می نام میخاد خاننده شه و قرار که با یه کمپانی معروف قرارداد ببنده و به یه گروه که مدتی فعالیت داشته به عنوان ووکال اضافه بشه . اون گروه هم اسمش فرشته اس : انجل . که سوکی لیدرشه . منتها قرار میشه یه عمل انجام بده که تو اون عمل مشکل پیش میاد و این سری میره امریکا تا یه عمل دیگه انجام بده . خالی بندی دیگه . خلاصه . اینجوری میشه که منیجره میره دنبال خاهر همسانه می نام ینی پارک شین هه ، تا اون لباس پسرونه بپوشه بیاد قرارداد رو امضا کنه فعلا تا پسره برگرده . خاهره تو کلیسا میخاد راهبه بشه که با این اتفاق کلا راهبگی رو فراموش میکنه و می افته بین 3 تا پسر خوشتیپو هی لاو می ترکونه .
می نام به عنوان پسر وارد گروه میشه و عاشق سوکی میشه . سوکی همون قسمت دو متوجه دختر بودن می نام میشه .تا اینجاش جای شکر داشت که فهمید عاشق دختر میخاد بشه . همچنین یونگ هوا که یکی دیگر از عضوهای گروهه همون اولین برخورد متوجه دختر بودن می نام میشه . این دوتا عاشق می نام میشن و هی ازش محافظت میکنن تا لو نره که دختره .
و اتفاقات این مدلی . تا قسمت 6 قابل تحمل بود رفتارای پارک شین هه ولی بعدش خیلی افتضاح شد ،من نمیدونم چرا نقش دخترایی که میرن بین پسرا و میخان نقش پسر بازی کنن یا اصلا خودشون هستن انقد بچگانه و مسخره و حال بهم زن نوشته میشن . انگار دختره 10 سالشه که هی خودشو به کسخلی و گیجی و دست و پا چلفتی میزنه یکی دیگه باید حتی بیاد کونشو بشوره . خیلی عن در اره اینجور نقشا . دیگه از قسمت 8 به بعد شورشو در اورده بود تو کسخلی . همرو زدم جلو .
اخرشم مسخره بود .
تا حدودی میشه گفت فیلمنامه از سریال تازه این روزا تلفن زنگ میزنه بهتر بود ولی نقش دختر قضیه بازم همونجوری کسخل بود . ینی من فک نمیکنم حتی اگه این سریالو تو زمان خودش می دیدم به خاطرش ذوقی چیزی میکردم . خیلی غیرمنطقی و حال بهم زنه رفتاراشون . ینی خب چرا ؟! ینی نمیشه به صورت نرمال یه دختر ساده و چشم و گوش بسته باشه ولی دیگران عاشقش شن ینی باید حتما مث هلن کلر کر و کور لال و فلج ؟! باشه تا دیگران هی مواظبش باشنو هی بخان تر و خشکش کنن ؟اینجوری دختر دوست داشتنی میشه ؟ و اصلا چرا کاراکتری مث سوکی باید بیاد عاشق یه همچین دختر کسخلی بشه ؟! یا حتی یونگ هوا . واقعا دارم فک میکنم کی دراما چجوری کی دراما شده . انقد که بعضی سریالا اب بوده و شده الان که دیگه نمیتونم ببینم . 😭🙄😶😬⚡ ولی همه اینا راجبه سریال به کنار پارک شین هه چقد خوشگل بوده از اول چه بدون ارایش چه الان که با ارایشه . خیلی خوشگله . 👍🌺
سریال کره ای هوا خوب باشه میام می بینمت .
با بازی پارک مین یانگ و ساکانگ جون .
راجبه پارک مین یانگ معلم موسیقیه که تو مدرسه جلوی زورگیری یه سلیطه رو میگیره ولی از مدرسه اخراجش میکنن . اونم برمیگرده دهات پیش خاله ش . اونجا جایی که دبیرستان رو گذرونده و همکلاسی هاش اونجان . یکی یکی پیداشون میشه و باهم دوره کتابخونی شبانه تو کتاب فروشی یکی از همون همکلاسی ها که به مین یانگ چشم داشته " سا کانگ جون رو میگم " شرکت میکنن و وقت میگذرونن . اون بین هم خاطراتشون مرور میشه .
بابای مین یانگ حروم زاده بوده مامانشو کتک میزده ، یه روز خاله ش میاد خونه اونا و این صحنه رو میبینه و میخاد از خاهرش دفاع کنه یارو میاد خاله رو هم کتک بزنه ، مامانه یارو رو هل میده ، بعدشم میرن سوار ماشین شن فرار کنن که یارو میاد جلو در جلوشونو میگیره ، زنه هم گاز میده میزنه به مرده ، شوهررو میکشه . خالهه رو سریع می فرسته بره و بعدشم که می افته زندان و اینا .
مین یانگ میره دهات پیش مادربزرگش و خاله ش می مونه . اخرشم به همون سئو کانگ جون میره و خودش همونجا یه موسسه موسیقی میزنه و همین .
خیلی سریال ارومی بود . حوصلمو سر برد زدم جلو ببنیم چی میشه .
سریال کره ای وقتی تلفن زنگ میزنه . When the Phone Rings 2024
ینی من نمیدونم باید این سریال را چجوری تعریفش کنم انقد که از نظرم بچگانه و مسخره و غیرمنطقیه .
احتمالا دو خانواده باهم دوست بودن و رو این حساب مامانه خانواده پولدارتره دختر خانواده یخورده کم پولداره رو با بچه های خودش می بره شهربازی تو راه برگشت تصادف میکنن . پسر و مادر خانواده کشته و دختر خانواده کر میشه . اون یکی بچه که بچه ی اون خانواده نی چون وسط نشسته بوده چیز خاصیش نمیشه اون هی جوعه . ولی مامانش میاد بهش میگه پسر خانواده رییس و دخترش هم کر بعد تو سالم ، اگه میخای مارو اینجا نگه دارن تو باید لال باشی .و مگه همین دیروز خانواده ی رییس نمرده تو چجوری زن رییس شدی ؟ خب چیزی که هست اینکه سریاله دیگه ممکنه اینجور باشه که عمل گوش تو بچگی میسر نشه و وقتی مث خرس گنده شدی یهو عمل روت جواب بده . اوکی . ولی اخه لال بازی تا کی ؟ تا یه مدتی دیگه ...تو خوب نمیشی نمیخای بری دکتر ؟! بابای جدید چرا اینو به دختری که داره خرجشو میده نمیگه ؟ خب اگه در راه تجاری و ازدواج های قراردادی و بیزینسی و خانواده های پولدار باهمه خب رو اینم میتونه سرمایه گذاری کنه . هرکی ببینه میتونه بفهمه که این خوشگلتر از دختر واقعیه رییسه . از اینم میگذریم .
تو یه کشور ازاد با اموزش هایی از الف تا ی زندگی تا جایی که تو محل کار چجوری کار کنی با دیگران چجوری تعامل داشته باشی هرچی که فکرشو ممکنه نتونیم بکنیم ما چون نداشتیم و ندیدیم و فک میکنیم بدیهی نی . خب تو اصلا لالم بزرگ بشی دلیل نمیشه چون لالی پس از خودت دفاع نکنی همچنان دیگران بهت زور بگن برای زندگیت تصمیم بگیرن اونم تو اون جامعه و عقل که داری ینی چون لالی عقلتم همچنان مث بچه ی دو ساله س ؟ ادم خنده ش میگیره از رفتارا و اداهای دختره . چجوری میتونن یه همچین شخصیت احمق و کسخلی رو بازی کنن و همچین سریالی رو انقد جذاب بسازن تا بیننده های کسخل در سرتاسر جهان جذبش بشن ؟
من بعضی موقعها از سریالای این مدلی خوشم میاد ولی بعضی موقعهاام مث الان خوشم نمیاد . سریالای تخیلی رو هضم میکنم اوکی مشکلی نی . همینجاام چندین تا سریال تخیلی غیرمنطقی که دوس داشتمو پست گذاشتم . اذعانم دارم که غیرمنطقیه . و میدونمم نباید تو سریال ابکی عشقی ، دنبال منطقی که تو زندگی هست بود ولی اخه نه در این حد که به شعور و فهم بیننده توهین بشه . خیلی خنده داره .
رفتارای هی جو خیلی احمقانه و بچگانه س . قیافه ش طرز جمع کردن لباش ، دختر 15 ساله هم انقد کسخل نی . انگار به جای لال بودن عقل نداره عقب افتاده س .
و در مقابل بک سان ، فرد باهوش و زرنگ از یه خانواده درست حسابی با اصالت که شده سخنگوی رییس جمهور چجوری میتونه انقد گیچ باشه ؟! دیگه تو قسمت 4 قشنگ معلوم شد که بک سان متوجه شده که هی جو لال نی حرف میزنه با چشمش دید داره با تلفن حرف میزنه کسی که لاله چرا باید تلفنو بذاره کنار گوشش ؟! اونم تلفنی که تاحالا دست زنش ندیده . اصلا اینا به کنار فیلم داد زدن هی جو رو پلیس بهش نشون داد . جلل الخالق . بعد دیگه رسما فهمیده بود که مزاحم تلفنی درواقع هی جوعه بازم باهاش سوم شخص حرف میزد . من نفهمیدم این تویی . خب شاید اینجور بخایم اینم تعریف کنیم که نخاسته به روش بیاره تا خودش اعتراف کنه ، هی جو هم متوجه شده که بک سان فهمیده . وسط خیابون رسما صداش کرد اسم بک سان رو باز یجور رفتار میکنه انگار بک سان توهم زده . تو کوه رسما طرز حرف زدنش اینجور بود که داره با هی جو حرف میزنه بعد اون همه داستان و تابلو بازی تو برج نامسان تازه باز میگه یینی تو میدونستی ؟! وا . همه ی دنیا فهمیدن دختره لال نی این همچنان لال بازی در میاره . اصلا دیگه نمیدونم چی بگم .
قضیه اینکه بک سان کی هست هم معلوم شد . دیگه چی از سریال می مونه . اگه میخاین سریال عشقی ابکی بسازین دیگه معما طرح کردنتون واسه چیه ؟
بعضیا توجیه میارن که بک سان این مدت هی جو رو میخاست ولی جلوی خودشو گرفته بود خب چرا ؟! به چه علت از بچگی هی جو رو دوس داشت بهش کمک میکرد . الزایمر که ندارین دیگه همو از بچگی می شناختین دیگه وقتی همش تو مهمانی و اینور اونور همو می بینین یه محبتی ایجاد میشه یه اعتمادی ایجاد میشه . خب اگه از اول با نقشه با دختر اولیه تبانی کردی که عروس عوض بشه ، ینی اینو میخاستی خب بهش میگفتی ، سادیسم داری مگه که عشقتو عذاب بدی و سه سال مداوم خودتو براش چسی کنی بعد یهو ادای عاشقای سینه چاکو در میاری ؟! اصلا تو کتم نمیره . من اگه جای هی جو بودم میریدم تو هیکلش و اصلا از چشمم می افتاد نه اینکه بگم باشه چه خوب منم تورو دوس دارم فلان . هی جو از اولش میخاست از در دوستی و محبت وارد بشه ریدی بهش اگه هدفت محافظت معلوم نیست از چه دشمن بیرونی بود و میخاستی هی جو رو از خونه ای که توش در عذاب بود نجات بدی و به یه ارامش نسبی برسونی اولین کاری که باید میکردی این بود که حقیقت رو بهش میگفتی . هی جوی لال و بی عقل شبیه کسایی بود که بخاد نقشه بریزه و تورو ضایع بکنه ؟ چجوری رفتی شدی سخنگوی دولت ؟ تو اصلا ادم شناس نیستی . دقیقا از وقتی که سونبه ای که به نظر به هی جو علاقه داشت پیداش شد یهو این رگ غیرتش گل کرد و یادش افتاد عه اصلا هی جو زنه منه ها ...
بعد این همه دوندگی و کسخل بازی و اب خالص ، رود هان رو ریختن تو سریال . به اندازه ای اب و مسخره و کس شر بود که فک نمیکنم تاحالا همچین سریال ابی رو دیده باشم .
فیلم راجبه فوجیساوا دختریه که پی ام اس خیلی شدیدی داره و به همین دلیل تو محل کار مدام دچار مشکل میشه . اخیرا اون به زادگاه مادرش برگشته و اونجا تو یه تولیدی میکروسکوپ مشغول شده درواقع داره کار دستی انجام میده . این کار اونو خیلی از لحاظ روحی بهتر کرده . گرچه هنوزم حملات پی ام اس وجود داره و یهو به کسی پرخاش میکنه و پاچه میگیره درواقع 😅
چیزی که تو فیلم خیلی دوس داشتم این نگاه و درک و ملاحظه ی همکارای دختره بود . چه تو شرکت قبلی چه تو شرکت جدید تولیدی . غرق در درک زیبایی اصلا الله اکبر از دست ژاپنی ها و تمام .
تو اون شرکت یه پسره هست که گوشه گیره اونم به خاطر حملات پانیک و اختلال هراس 2 ساله که از کار دفتری به این شرکت اومده . یه روز فوجیساوا بهش گیر میده که چقد اب گازدار میخوری اب گازدارت صداش رو عصابمه . و همکارای دیگه میان سریع وسط و اونارو از اون محل دور میکنن . با ذکر اینکه اره تو راس میگی تو حرف اشتباهی نمیزنی .اشکال نداره و ممکنه پیش بیاد و این جور حرفا . میدونین خیلی باملاحظه هستن . جوری رفتار نمیکنن که تو مشکل داری یا عجیبی و حس بدی بهت بدن . وضعیت همو درک میکنن بدون تحلیل بدون فشار فقط می پذیرن . به ارامی انگار که مثل دریای مواج یا مث زلزله ای که همیشه تو کشورشون هست . زلزله میاد و خیلی بدیهی و ریلکس نشستن سرجاشون . آه زلزله اس . و همین . سکوت و پذیرش . زیبا نیست ؟!
من خیلی فیلم رو دوس داشتم . از هر لحاظ . خیلی درکشون میکردم .
و دوس دارم که همچون رفتاری داشته باشم منم به نوبه ی خودم خیییییییییییلی پرخاشگر هستم خیلی عصبانی و زودجوش هستم و خیلی خودخوری میکنم . توقع درک از کسی ندارم ولی میخام همه چیز در سکوت باشه . حوصله توضیح دادن ندارم . نمی فهمم چرا باید همش یه چیز بدیهی رو توضیح بدم ؟! برای نفهمیدن حرفم توسط کس دیگه عصابم بهم میریزه . و حوصله توضیح اینکه چرا عصابم بهم ریخت رو ندارم . عوضش مدام تو ذهنم صحنه سازی میکنم توضیح میدم و خسته کننده س این وضعیت و دوس ندارم این وضعیت رو . نگران بودن رو استرس داشتن رو . نگران ری اکشن های دیگران بودن . از نگاه و رفتار دیگران حالاتشون رو درک کردن . و چرا فقط من باید درک کنم ؟
چرا دیگران به اینکه من از این اهنگ که توسط یه ادم مزخرف بی هنر بدترکیب با اون شعر مزخرفش خونده شده متنفرم توجه نمیکنن ؟! چرا اونا به خاطر من اون اهنگ مزخرف رو قطع نمیکنن ؟! بعد من اهنگ کیوهیون با اون صدای افسانه ای زیبا بهشتی رو باید قطع کنم چون میترسم یکی از این نوع اهنگ خوشش نیاد و یا چون یه اهنگ خارجیه غیر انگلیسیه شاید بره رو عصابش چرا من باید همش به قول کره ای ها 눈치 챘어야 돼 ?! 왜 나만 알아차렸어야지 ?!
و اینجور مسائل خلاصه . و اها داشتم میگفتم منم دوس دارم ولی این رفتار در حالتی امکان پذیره که محیط پذیراش باشه . فک کن تو یه محیط متشنج و از صب پامیشی دعوا فش عصاب خورد کنی تحمیل عقاید و رفتارها به همدیگه حتی تا جایی که به اینکه چرا دوتا پتو میکشی روت هم میخان تسلط داشته باشن . چجوری میشه تو همچین محیطی مث ادم رفتار کرد . نمیشه . نمیذارن بشه . فقط باید بمیری درحالیکه دوس نداری بمیری .
فیلم درکل راجبه این نوع مشکلات بدیهی انسانیه . و اینکه چطور میشه اونها رو پذیرفت و باهم کنار اومد و درموردش حرف زد . این فیلم رو دوسال پیش فک میکنم یا شایدم پارسال تو یه مجله ی کره ای دیدم مقاله ش رو و الان بالاخره بعد مدتها برای دانلود اومده بود .
بعد از مدتها سریال ژاپنی .
سریال ژاپنی که نتفلیکس پخش شده ، به نام فراتر از خداحافظی با بازی ساکاگوچی کنتارو .
سایکو "دختر" و یوسوکه " پسر" باهم دوستن و خیلی همو دوست دارنو خیلی ارتباط قشنگی دارن از اینا که وقتی میبینی حسرت به دل می مونه و عشق میکنی از عشق بینشون مکالمه ی بینشون . خلاصه همه چیشون . یوسوکه تو روز تولد سایکو میخاد ازش خاستگاری کنه تو راه یه کوهستانی هستن و به دوستاشم سپرده که از یه جای دیگه ای نزدیک اون کوه ، از این فش فشه ها در کنن ، چون اتش بازی دوس دارن . اتش بازی همانا و بهمن همانا . بهمن میاد و اتوبوسشون سقوط میکنه و خلاصه دنبالشون میگردن و یوسوکه میمیمره و دختره زنده می مونه . به شکل موازی ، ناروسه و زنش تو بیمارستان هستن ، ناروسه " کنتارو" بیماری قلبی داره و منتظر عمل پیونده . از شانس یوسوکه مرگ مغزی شده و قلب اونو میدن به ناروسه . بعد از پیوند ناروسه از یه شخص ساکت و کم حرف تبدیل میشه به یه شوخ و شلوغ و پرانرژی . بعد محل کار و خونه شون با یه قطار رفت و امد میکنن ، تو اون قطار به شکل اتفاقی ناروسه و سایکو باهم اشنا میشن و ناروسه از سایکو خوشش میاد و اینا ...
انتظار نداشتم اخرش ناروسه بمیره و پیوند رو پس بزنه . به نظرم به خاطر این بود که نتونست به عشقش برسه . حالا خبرش از اون زن اجوماعه زشتش که چسب بود جدا میشد نمیشد ؟!
درکل بد نبود . مناظرش خیلی قشنگ بود . ینی فکرشو بکن هررزو از همچین منظره ای رد شی بری سرکار خونه پیاده روی ...باید چقد خوش شانس باشی که به شکل ادم یا گیاه و درخت و حتی سوسک به دنیا بیای اونم در همچین جایی . واقعا خارق العاده س. اصلا طرز مکالمه و ارتباط هاشون باهم خیلی قشنگه . پر از احترام و زیبایی و همه چیز شفاف همه چیز کادو شده همه چیز ملایم مودب . خیلی دوس دارمشون . انگار رابطه هاشون بویی از اون مناظر بردن و اینجوری قشنگ شدن . خوش بحالشون . اوناام ادمن . ایرانی هام ادمن . 😫🥱
سریال کره ای آلیس alice
این سریال با موضوع سفر در زمان ، در این ژانر میشه گفت تقریبا سریال قشنگی بود . با ارفاق . خب میدونین درکل موضوعات سفر در زمان همیشه اخرش می لنگه و اگه موضوع عشقی هم باشه یجورایی میخان اون دو رو زوری بهم برسونن . به نظرم اگه اخرش این دو زندگی جداگونه ای رو طی میکردن خیلی بهتر میشد . درهرحال .
داستانش در عین پیچیده گی ساده اس . پروفسور یون ته هی با چندتا محقق دیگه راهی برای سفر در زمان می سازه . بعد از مدتی شایعه میشه که کتابی هست که توش راهکار بستن در زمان و اینجوری قطع سفر در زمان ، درش نوشته شده . و پیشگویی هایی رو کرده . سازمان الیس که یه سازمانیه که سفر در زمان رو ارائه میده ، به پروفسور یون ته هی و یو مین هیوک ، که این دو رابطه ی عشقی باهم دارن ماموریت میده تا برن یه سال 1992 و اون کتاب رو که دست پروفسوری به نام جانگ هست رو بردارن بیارن نابود کنن . اونا زمانی به سال 1992 میرسن که پروفسور جانگ توسط فرد دیگه ای که یه مسافر زمان غیرقانونی هست کشته شده . اونا اون فرد رو میکشن و دختر 6.7 ساله ی پروفسور رو هم میذارن زنده می مونه تا پلیسای اون زمان بهش رسیدگی کنن . همچنین اونها نمیدونن اون کسی که غیرقانونی سفر کرده به این سال و دنبال کتاب بوده چه کسیه .
روز بعد که میخان برگردن به سال 2050 ، و به آلیس ، یون ته هی حالش بد میشه و میره دکتر متوجه میشه حامله س . و در حین حاملگی از زمان عبور کرده و این ممکنه رو بچه تاثیرات بدی بذاره ، مین هیوک بهش میگه که باید سقطش کنه ولی یون ته هی بعد از فکر مین هیوک رو ترک میکنه و میره یه گوشه تو همون سال 1992 زندگی جدیدی رو شروع میکنه . بچه پسره .
جین گیوم پسریه که تو مغزش بخش احساسات مشکل داره . یون ته هی اینو هم مجازات کاری که کرده و هم به خاطر رد شدنش از در زمان میدونه .
زمانی که تو سال 1992 کسانی اومدن تا پروفسور جانگ رو بکشن ، پروفسور صفحه ی اخر کتاب رو پاره کرد و اونو داد دست دختر کوچیکش . اون صفحه صفحه ی مهم و حیاتیه و هم سازمان الیس و هم اون شخص دیگه دنبال اون صفحه ی گم شدس .
19 سال بعد یون ته هی وقتی ماه کامله به دست کسی کشته میشه و جین گیوم تصمیم میگیره پلیس بشه تا قاتل مادرشو پیدا کنه . اون تقریبا 30 سالشه و حالا داره یه سری وقایع عجیب اتفاق می افته . اون دنبال پرونده های عجیب رو میگیره و متوجه میشه که به نظر این وقایع مث زمانیکه مادرش کشته شدس .
اون اتفاقی کارت زمان یکی از مسافران زمان رو پیدا میکنه و می فهمه که اون کارت شبیه کارتی که تو وسایل مادر مرحومش بوده برای اینکه بفهمه این چه کارتی پرس و جو میکنه و میگن شاید پروفسور یون ته هی که تو دانشگاه کره اس ، بتونه بهش کمک کنه . اون به دانشگاه کره ، میره و اونجا با مامانش مواجه میشه .درواقع با کسی که عینا مث مامانشه .
پروفسور یون ته هی جوان از سوال جواب و نگاهای عجیب جین گیوم خوشش نمیاد و بهش میگه منحرف . برای جین گیوم عجیبه که یک نفر چطور میتونه انقد تشابه با مامانش داشته باشه .
خلاصه ... بعد از حدس و گمان های زیاد و تحلیل ها و تحقیق هایی درباره ی گربه و بعد زمانی و غیره ... همون حرف خودم که بعد زمانی کس شری بیش نیست در سریال تحقق پیدا میکنه . و این پروفسور یون ته هی جوان که سعی داشتن با جین گیوم لاو لاین درست کنن ، درواقع مامانه جین گیوم در این زمان بودش .
وقتی هردو یون ته هی ها در زمان 2010 همو می بینن " جوونه طی اتفاقاتی سفر میکنه به 2010 که هنوز یون ته هی پیر زنده بوده ، " یون ته هی پیر ،گره از معما باز میکنه و میگه که تو درواقع منی در اون بعد زمانی و هراتفاقی که برا من افتاد واسه توام می افته برای همینم همه چیزو فراموش کن و دنباله این قضیه رو نگیر و برو به زمان خودت و زندگیتو بکن .
در سریال های سفر در زمانی خیلی اصرار دارن که بگن جهان های موازی هست از نظر من غیرمنطقیه . چرا مثلا باید زمان و مکان های متفاوت وجود داشته باشه و من نوعی در هر زمانی باشم و دقیقا هم همین اتفاقات رو تجربه کنم . اصلا غیرمنطقیه .
درواقع کانسپت به این شکله که یون ته هی که مامانه جین گیوم میشه با یون ته هی در سال 2020 که درواقع همون دختربچه ای که تو سال 1992 ، یو مینهیوک و یون ته هی اومده بودن باباشو بکشن ، دو شخص مجزا هستن . با اخلاقایات و احساسات جدا و متفاوت . و میخاستن بگن پس چون این دو ، دوتا ادم متفاوت هستن پس اشکالی نداره که جین گیوم با یون ته هی جوان بریزه رو هم . ولی خب نمیشه که خیلی عجیبه تو با زنی بریزی روهم که عین مامانته ضایع نی ؟ مگه امریکاس ؟ یا دارکه ؟
سر همین مسائل ، وقتی یون ته هی به 2010 سفردر زمان میکنه ، خود پیرش که در اون زمان بوده بهش میگه که قضیه چیه و اینجوری قضیه عشقی و لاولاین این دو نقض میشه .
خب حالا چرا میگم بعد زمانی نی ، خب دقیقا به همین دلیل هردوی این زنه ها ممکنه تو زمان های مختلف سفر کردن و زندگی کردن ولی هردوشون یک نفر بودن ، پس اون قضیه اینکه از هر شخص دوتا بوده هم منتفی میشه . از طرفی وقتی یون ته هی سفردرزمان میکرد به شکل عجیبی همه می شناختنش این چجور سفر در زمان و بعد متفاوته که تورو همه جا میشناسن و حتی بابا ننه تم همون ادمان وانگار که مثلا هفته پیش ندیدت میگن عه کجا بوده فلان ... خلاصه اینجوری .
قضیه پیشگویی کتاب که معلوم نی اصلا کتابو کی نوشته ، داستانش این بوده که زنی در زمان رو باز میکنه و در حین سفر در زمان حامله میشه اون پسری به دنیا میاره که اون وقتی بتونه در زمان سفر کنه میتونه کنترل سفردر زمان رو به دست بگیره و خدای این قضیه بشه . دقیقا همینجورم بود جین گیوم بدون هیچ اگاهی و هیچ وسیله ای هروقت در خطر بود در زمان سفر میکرد . اون 6 بار مرگ مامانشو به چشم دید و نتونست جلوی کشته شدنشو بگیره . صفحه اخرم به این اشاره کرده که اگه بخای سفردر زمان رو درشو ببندی و به این موضوع خاتمه بدی اولا همه ی کسایی که مسافر زمان هستن ناپدید میشن و دوما دو راه حل داره یکی اینکه مادره پسرشو بکشه در اینصورت همه چیز تموم میشه . دو اینکه اگه پسر مامانشو بکشه پس کنترل زمان رو بدست میگیره . یون ته هی مادر ، این رو میدونست چون صفحه ی اخر رو حالا به یه دلیلی تونسته بود بخونه ، اون چون میدونست همه ی زحماتش برای درست کردن سفر در زمان و مهمتر از همه پسرش ناپدید میشه از صفحه روزگار و نمیتونه پسرشو بکشه به خاطر همین اون کاغذ رو پنهان میکنه .
دست اخر اینجوری میشه که جین گیوم پیر که بارها در زمان سفر کرده و دنبال صفحه ی اخر کتاب بودش میاد به سال 2010 و اونجا با جین گیوم جوان روبه رو میشه و جین گیوم می فهمه که خودش کسی بوده که مامانشو میکشته . چون هرسری مامانه از اینکه پسرشو بکشه شونه خالی میکرده و نمیخاسته این اتفاق بیفته درحالی که می دونست پسرش در پیری چقد سختی کشیده و هرسری این زندگی رو تکرار کرده و کل زندگیش بسته به این بوده که قاتل مامانشو پیدا کنه و اینا . اخرسر مامانه خودش خودشو میکشه و خط بطلان میکشه به پیشگویی ها و اینجوری همه چیز ریست میشه و جین گیوم هم دیگه به عنوان یه انسان معمولی از یه خانواده دیگه به دنیا میاد . اینجوری میشه که یون ته هی جوان که همچنان بعد از تموم شدن همه چی همه چیز یادش بود میتونه دوباره جین گیوم رو ببینه و برن لاو بترکونن .
واقعا خیلی خلاصه گفتم . چندقسمت اخرش یخورده اب شد ولی در کل داستانش جذاب بود و قشنگ و حالت معما گونه ایش رو تا قسمت اخر حفظ کرد . همونطور که گفتم اینکه این دو همو هیچ وقت نشناسن به نظرم باحالتر بود ولی خب دیگه خاستن اون قضیه عشقیه باشه تو سریال . با همه ی باگایی که این نوع ژانر ممکنه داشته باشه من دوس داشتم سریالو . خیلی بهتراز دارک بود طبیعتا چون کره ای بود و توش پر از احساس و همدلی و غیر بود .
مثل اسمش که عجیبه ، خود سریال هم چنگی به دل نمیزد . واقعا حیف لی مینکی تو این سریال . بازیش در نقش کسی که سالهاست به یاد عشقشه و مث ربات رفتار میکنه خوب بود ولی درکل سریالش خیلی اب بود . از قسمتای 5.6 به بعد معلوم بود که قاتل دوس دخترش ، کس دیگه ایه . الکی کشش دادن . ینی قسمتای 7 به بعد اب خالص بود . یکی از اولین سریالای لی مینکی بود که اب بود و خوشم نیومد .
داستانش راجبه دکتر چا جونگ وو ، دکتر زیباییه که به علتی با پلیس همکاری میکنه تا اون قربانیانی که صورتشون یا هرجاییشون نیاز به جراحی زیبایی داره رو درمان کنه . تو این اثنا به صورت اتفاقی به پلیس زنی اشنا میشه که از قضا اون پلیسه خاهر قاتل دوس دختر چانگ جونگ وو عه . اینا باهم هی دیدار میکنن برای پرونده هایی و برادر قاتل ، هم از زندان ازاد میشه و در سدد تا بی گناهی خودشو ثابت کنه و اسم خودشو پاک کنه . از طرفی شب قتل دوس دختره ، چانگ جونگ وو هم تو محل حادثه بوده و قاتله میگه که اونو دیده که از خونه ی مقتول به دو اومده بیرون . برای همین شک مخاطب به این میره که نکنه دکتر چا خودش قاتله دوس دخترشه و خبر نداره . خلاصه همچین داستانی داره .
درکل زیاد جالب نبود .
💜 مطالب پیشنهادی 💜 " لی مینکی "
سریال کره ای صندوق ، چمدان 트렁크
واقعا سریال پیچیده و غم انگیز و قشنگی بود .
داستان راجبه یه زوجه که سی ساله از بچگی دوست بودن و دوساله ازدواج کردن ، ولی تو هشت ماهگی زنه تصادف میکنه و بچه میمیره . از اون موقع زنه تصمیم میگیره که از مرده طلاق بگیره . و به مرده هم میگه که بیا جدا زندگی کنیم یه مدت تو برو ازدواج کن منم همینطور . حالا کسخله دیگه معلوم نی هدفش چی بود . احمقانه بود درهرحال . میره یه سازمانی که ازدواج های قراردادی ترتیب میده و یه زنی رو برای شوهرش انتخاب میکنه . اینجوری ازدواج قراردادی هان جانگ وون : گونگ یو ، شروع میشه .
زن جدید ، نو این جی ، 5 ساله که تو این کاره . اون 5 سال پیش ده روز قبل از ازدواجش ، فیلم رابطه ی جنسی داماد و پارتنر داماد ، لو میره . داماد از قضا همجنسگرا بوده .این جی با علم به این موضوع میخاسته با مرده ازدواج کنه . حالا زیاد به اینجور دلایل نپرداخته درکل داستان . از اون موقع افسردگی گرفته و خیلی ناراحت و داغونه و اینا و اتفاقی با این سازمانه اشنا و تصمیم میگیره این کار رو انجام بده . اون تو این 5 سال 5 تا ازدواج قراردادی موفق داشته و کارمند خیلی خوبی بوده .
این جی و جانگ وون یجورایی اینه هم بودن . هردوشون خیلی زخم خورده بودن از اطرافیان و از زندگی . هرکدوم به یه طریقی . شاید این جی از فقر و جانگ وون از پولداری خیلی زیاد . شاید اگه جانگ وون یه مرد معمولی و کارمند بود اتفاقای پیش اومده تو زندگیش انقد روش تاثیر نمیذاشت و درش نهادینه و انباشته نمیشد و انقد متلاشیش نمیکرد از لحاظ روحی . چون ادم وقتی سرش با بی پولی و پول در اوردن و بدبختی گشنگی و این چیزا گرم باشه زیاد به زخم ها و اسیب های روحیش توجه نمیکنه و کار کردن اونهارو یجورایی حل میکنه . باعث میشه بیشتر حواسش جمع باشه و حتی حسابگرتر میشه و راجبه کسایی که بهش نزدیک میشن بیشتر توجه نشون میده و اینجور وابستگی شدید به کسی که رو سرش دست میکشه پیدا نمیکرد . درهرحال من اینجوری فک میکنم .ممکنه که اینطورم نباشه .
خیلی شخصیت شکننده و زجر دیده ای داشت به قول خود گونگ یو که راجبه کاراکتر جانگ وون حرف میزد ، واقعا ادم بدبخت و طفلکیی بود . و متاسفانه باز هم اسیب ها از کسی جز خانواده به ادم نمیرسه و برای جانگ وون هم اینجوری بود . یه پدر عوضی و خبیث و کثافت و یه مادر بدبخت و افسرده که تهش خودکشی میکنه زخمهای جبران ناپذیری و طولانی مدتی رو به جانگ وون زده بود . حساسیت بیش از حدش به لوستر خونه و شی.شی. تی وی ها تو هرجایی اسانسور و یا هرجای دیگه ای نشان دهنده ی زخم های شدید دوران بچگیش بود . "باباش یه کنترل گر عوضی بوده و توی خونه تو لوستر و هرجایی در خانه دوربین گذاشته بوده تا مامانشو بپاعه ." جالبه که اصلا به این فکر نکرده بوده که از اون خونه بیاد بیرون یا خونه شو عوض کنه انگار یه چیزی همش اونجا نگه ش داشته بوده . نمیتونسته یجوری وسواس گونه بود . نمیدونم چجوری بگمش .
درهرحال از بابای کنترل گر به این شخصیت تبدیل شده بود و از شانس بدش به یه زن کنترل گر و کثافت و هرزه چسبیده بود .
یکی از دلایلی که نمی فهمید که این زن داره کنترلش میکنه و رو مغزش کار میکنه و به جای اینکه حمایتش کنه و باهاش خوب باشه و کسی باشه که بتونه از دردهاش بکاهه بیشتر اونو به قعر افسردهگی و خوردن انواع قرص های روانگردان ترغیب کرده بوده . زنش واقعا خیلی انگل و حروم زاده و پتیاره بود . با اینکه میدونست جانگ وون چقد از دوربین بدش میاد و چقد از این کارای باباش صدمه دیده بازم برداشته بود تو خونه ش دوربین گذاشته بود . واقعا چقد میتونه حروم زاده باشه و تازه بهش قرص هم می اورد و میگفت اگه نمیتونی بدون من دووم بیاری قرص بخور ...😑🤬😐
جانگ وون به خاطر این شخصیتش وابستگی شدید داشت به نظرم به خاطر همین نمیتونست از اون خونه از اون زن هرزه دل بکنه .
پدر مادرها غریب به اتفاق همگی ظالمن یه موجودات خودخواه و حروم زاده هستن . خبیث و کثافت . باعث میشن بچه هایی که خودشون به وجود اوردن صدمه های خیلی شدیدی ببینن . اصولا این جور ادما و درکل 90 درصد ادمای افسرده ی حاد اسیب های جدی رو از خانواده هاشون دیدن . اسیب هایی که همیشه باهاشون می مونه ، اونا تلاش میکنن اونارو تو خودشون حل کنن پیش روانکاو میرن قرص میخورن حتی مواد ولی نمیتونن . ناخوداگاه رفتارهایی ازوالدین بهشون میرسه و اونارو نشون میدن . اینجوری بیشتر از خودشون حالشون بهم میخوره از خود متنفر بودن ، پیدا میکنن . هیچ چیزی راضیشون نمیکنه . هیچ چیزی تسلی شون نمیده با هیچ چی التیام پیدا نمیکنن . غیر از عشق . اگه خوش شانس باشه و زن و مرد خوبی جلوشون قرار بگیره شاید بتونن با عشق همه ی اونا رو پاک کنن و بتونن زندگی نرمالی رو پیش بگیرن .
سریال درکل حلقه ای از ادمای بدبخت بود . و ادمای انگل . چقد ادم میتونه از خودش دور بشه و چقد میتونه به خاطر اون اسیب هایی که دیده عقل و فکرش از کار افتاده باشه که باز هم با یه ادمی مث همونایی که بهش صدمه زدن ازدواج کنه ؟! و اختیار خودشو بده دست اونا . ینی واقعا چجوری اینجوری میشه ؟!
جانگ وون اخرش خودشم اعتراف کرد که سبک مغز بوده که اویزون زنش بوده .
جانگ وون فقط به یکی که طرفش باشه و همونجوری که هست بدون هیچ پیش داوری و بدون هیچ معلم بازی پیشش باشه به همچون ادمی احتیاج داشت .
خیلی شخصیت پیچیده ای بود . به نظرم میشد خیلی روی شخصیت و ارتباط بین جانگ وون و این جی مانور داد . همچنین وجود استاکری که مزاحم این جی بود فک میکنم زیاد نیاز نبود . ینی اگه اون استاکره کاری میکرد که زنه قبلی گونگ یو دیوونه بشه خیلی دلم خنک میشد . ولی الکی بود فقط . ادم بدبخت همیشه بدبخته همینه دیگه اون از ازدواجش اونم از شانسش ادم درست حسابی دنبالش نمی افته که انگل افتاده بود دنبالش هی مزاحمش میشد .
خلاصه که سریال قشنگی بود . گرچه کم بود و یه جاهاییش خیلی سکوت بود . ولی درکل بد نبود . بازی ها فیلمبرداری رنگ سریال اهنگا عالی بودن . داستانش یخورده جذابتر میشد باحالتر میشد فقط .
یه مقاله راجبه این سریال اومده که خوندنش خالی از لطف نیست :
این تصور که ثمره عشق لزوماً ازدواج است خیلی وقته که از بین رفته است. با این وجود، نیمی از مردم هنوز فکر می کنند که باید ازدواج کنند و امیدوارند که هنگام ازدواج خوشحال شوند. با این حال، نرخ طلاق در کره به حدی است که بالاترین میزان طلاق در آسیا است. ازدواج چیست و چرا ما حتی بعد از ازدواج هم خوشحال نیستیم؟ به نظر می رسد درام های اخیر در حال بررسی علل و راه حل های این سوال هستند.
مجموعه نتفلیکس "Trunk" که در 29th منتشر خواهد شد، یک درام اقتباس شده از رمانی به همین نام است. داستان، که بر موضوع ازدواج یک ساله متمرکز است، روند بهبودی هان جونگ وون (گونگ یو) و نو جی (سو هیون جین) را به تصویر می کشد که ناراحتی و درد یکدیگر را از طریق ازدواج قراردادی بهبود میدهند .
با این حال، این بدان معنا نیست که "چمدان" ازدواج را به شیوه ای عاشقانه یا مثبت به تصویر می کشد. در عوض، نشان می دهد که وقتی دو نفر بدون رشد کامل به عنوان یک موجود تنها ،ازدواج می کنند، وقتی سعی می کنند طرف مقابل را تصاحب کنند، یا به دلیل دیدگاه های اجتماعی، ازدواج می تواند به جای شروع خوشبختی، نقطه شروع ناراحتی باشد.
در پایان، داستانی که این نوع درام ها سعی در بیان آن دارد این نیست که "لازم نیست ازدواج کنید " بلکه ازدواج محدود نکردن یکدیگر و یکدیگر روهمانطور که هست پذیرفتن و همانطور که هست صحبت کردن با یکدیگر است . درام ها در تلاش هستند که به این موضوع تاکید کنند . فقدان و نبود ارتباط " مکالمه " در سراسر جامعه مدرن از طریق نزدیکترین رابطه زناشویی به تصویر کشیده شده است. منتقد میگه که یک رابطه خوب رابطه ای است که در آن فرد قربانی اون رابطه نشود. چارچوب ازدواج رابطه شخصی بین دو نفر است. اگر در رابطه ای هستید که در آن عناصری را قربانی می کنید، آن را قطع کنید و رابطه را از نو بسازید.
عکسای کاپلی گونگ یو و ساهیو جین .
🥰 مطالب پیشنهادی 🥰 " گابلین "
🥰سریال کره ای نگهبان خدای بزرگ و تنها 🥰 سریال کره ای گابلین خدای تنها و درخشان 🥰عکس از سریال کره ای گابلین 🥰سریال کره ای گوبلین خدای تنها و درخشان 🥰 سریال کره ای گابلین 🥰😎کتاب و سریال و مصاحبه گونگ یو 😎✨مصاحبه ی گونگ یو ✨
یه مینی سریال 5 قسمتی کره ای نگاه کردم .
سریال کره ای صدای قلبت The Sound of Your Heart با بازی کوانگ سو . راجبه کوانگ سو و خانوادشه . کوانگ سو میخاد وبتون نویس بشه و چندین تا وبتون هم نوشته ولی هیچ کدوم به مرحله چاپ نرسیدن . دوستش بهش میگه که بهتره جای اینکه از خودش یه چیزی در کنه همون بهتر خاطره بنویسه چاپ کنه خواننده ش بیشتر میشه . به شوخی میگه ولی کوانگ سو جدی میگیره و راجبه اتفاقاتی که تو خونه می افته با پدر و مادرش و برادرش چیز می نویسه و معروف میشه .
به شدت خنده دار بود . خنده دار واقعی خنده دار ریسه ای از اینایی که غش غش میخندی و فکت درد میگیره از خنده . هر صحنه ش خنده دار بود . ینی بی اغراق یکی از خنده دارترین سریال کره ای هایی بود که دیدم . قشنگ میشد بیشتر از 5 قسمت باشه ولی حیف خیلی کم بود . خیلی باحال بود .
سریال کره ای عشق قراردادی یا شنبه یکشنبه ...جمعه ، عنوان کره ایش روزهای هفته بود .
راجبه دختری به نام چه سانگ اونه که 20 سال تو امریکا توسط یه زن خیلی کاربلد تربیت و بزرگ شده برای اینکه بیاد عروس یه خانواده ی پولدار بشه . چه سانگ اون به فرزندی قبول شده تا بزرگ شه و عروس خانواده پولداره شه تا اینجوری رابطه ی فامیلی و بیزینسی شکل بگیره . چه سانگ اون نیومده کره میره به مراسم دیدار با خانواده داماد و درواقع مادر و پدرشم اونجا می بینه برای اولین بار بعد از 20 سال . همونجا عروسی از پیش تایین شده رو بهم میزنه و میره برای خودش زندگی شو شروع میکنه .
منتها چون نمیتونه جایی استخدام شه ، چون اون خانواده ای که به فرزندی قبولش کردن کله گنده ان و نمیذارن ، برای همین میره کاری که براش تربیت شده رو انجام میده : عروس و زن خوبی بودن .
اون ازدواج های قراردادی میکنه و هربارم ازدواج رو ثبت میکنه و در ازاش مبلغ هنگفتی پول میگیره و اینجوری زندگیشو می گردونه . تو این ازدواج ها یه دوست خوب مرد که گی بود رو پیدا کرده و باهاش هم خونه س . این بین با یه قاضی 5 ساله تو ازدواجه و روزهای چهارشنبه پنجشنبه جمعه میره خونه این قاضیه باهم شام میخورن اصلا باهم حرف نمیزنن . تو ازدواج ها رابطه جنسی و حرفای خصوصی و اینا نیست . سانگ اون به این مرد علاقه مند میشه که به مانند شیربرنجی وا رفته س . ینی بدترین بازی قرن برمیگرده به بازی این پسره تو این سریال . افتضاح . من موندم چجوری عاشق این شده بود . مث گاو بود . یه روز اتفاقی با بازیگر کانگ هه جین که بازیگر معروفی هست و تو همون ساختمون اسباب کشی کرده برخورد میکنن و کانگ هه جین متوجه رابطه ی عجیب بین این زوج میشه . کانگ هه جین همون هان دائون تو سریال 😎سریال کره ای قاضیی که از جهنم امد : پارک شین هه 😎 عه . ذاتا سریال رو به خاطر این گل پسر شروع کردم 😁💕. بعدها کانگ هه جین هم میخاد که روزهای دوشنبه سه شنبه یکشنبه فک کنم ، با این دختره ازدواج قراردادی بکنه تا خانواده ی پولدارش دست از سرش بردارن . خانواده ش کین !؟ همونا که سانگ اون برای عروس اونا شدن تربیت شده بوده . کانگ هه جین هم تو اون دورهمی بوده و از اینکه سانگ اون حال برادرشو اون شب میگیره و راه زندگی خودشو انتخاب میکنه شگفت زده و خوشال میشه و برای همین اونم از اون درس میگیره و میخاد مث سانگ اون راه زندگیشو خودش بره ، برای همین رفته بازیگر شده و از خانواده ی پولدار جدا شده . ولی مامانه جنده ش که زن دوم حساب میشه همش مزاحمش میشه .
مشکل خانواده ها کلا در همه جای جهان اینکه میخان بچه هاشونو مث سگ قلاده بندازن تو گردنشون و هر راه کوفتی که اونا رفتن رو بچهاشونم بکشونن دنبالشون . اصلا به بچه به عنوان یک انسان جداگانه که افکار و احساسات و علایق جداگانه داره فک نمیکنن . برای همین خانواده فقط خانواده ی اروپا و امریکایی . اسیاییها همشون کسخل به تمام معنا هستن .
خلاصه داستان همینجوری پیش میره و کانگ هه جین عاشق سانگ اون میشه ، قاضیه بالاخره متوجه میشه که عاشق سانگ اونه ، اون دایه ای که سانگ اون رو بزرگ کرده بود همچنان دست بردار این نبود که اونو عروس بکنه و خلاصه این داستانا بود .
تا فهمیده میشه که دایه درواقع مامان واقعی سانگ اونه . درواقع بچه ، بچه ی خود اون مرد پولداره بوده ولی سنبلش کردن . زنه بچه رو میره یه جا دیگه به دنیا میاره بعد میذاره پرورشگاه بعد با این نقشه که تو بچه نداری بیا یه بچه بیار بزرگ کن بعدها بشه عروس خانواده کانگ ، بجه خودشون رو میاره بزرگ میکنه . به بهترین و ثروتمندترین حالت ممکن . مشکل فقط این بود که میخاست بجه رو مث کالا بفروشه به اون خانوادهه . درهرحال .
درکل سریال خوبی بود ولی خیلی اب ها داشت و روندش هم اروم بود . پارک مین یانگ خیلی اینجا خوشگل بود . تو سریال با شوهرم ازدواج کن انقد خوشگل نبود . درکل خوشگله ولی اینجا خیلی خوشگل بود . به کانگ هه جین هم می اومد حیف عاشق اون نشد عاشق اون شیربرنج شده بود .اگه یخورده جذابتر ساخته میشد یا حداقل بازیگر مرد جذابتر و داستان باحالتری براش می نوشتن با همین کانسپت خوب میشد ولی داستانش یجوری بود . یکی از جنبه ها منفی سریال و خسته کننده شدنش ،همین بازی شیربرنجی نقش یک مرد بود . ینی یه سنگ میذاشتن اونجا بهتر حرکت میکرد تا این پسره . یخورده داستانش مسخره بود ولی خب درواقعیت پولدارها همینجورین دیگه . سرمایه گذاری های بلند مدت میکنن برای تجارتشون . و هیچ کاری فروگذار نیستن . خدا لعنتشون کنه و اونارم مثث ما فقیر و بدبخت کنه . الهی امین .
ایتتسو نموتو راهبی ژاپنی که وبسایتی برای کسانی که قصد خودکشی دارند راه میندازه ، اون میخاد با انها حرف بزنه و سعی کنه اونهارو پشیمون کنه . متنی که اینجا گذاشتم تو یکی از شماره های همشهری داستان چاپ شده بود . راجبه کسایی که به راهب نامه نوشتن و گاهی حرفای راهب و بعد هم عارضه ای که برای راهب پیش میاد . یکی از تاثیرگذارترین متن هایی که این مدت خوندم و مدتها تو یادم مونده و هست .
یکی از کارهایی که راهب کرده اینکه به اونهایی که میخان خودکشی کنن میگه که فرض کنن که سرطان دارن و 3 ماه بعد قراره که بمیرن . کارهایی که میخان درعرض 3 ماه انجام بدن رو تو کاغذ بنویسن . یکی از شرکت کننده ها میشینه گریه میکنه و میگه که جوابی برای سوال نداره . چون هیچ وقت فک نکرده که میخاد با زندگیش چی کار کنه . همیضه فقط به این فکر کرده که میخاد بمیره . هرگز واقعا نزیسته پس چطور میخاد بمیره؟!
ایمیل به راهب :
مدتهاست دنبال کار گشتم اما همه درخاست هایم برای کار رد شد . کم کم احساس کردم دلم میخاد بمیرم . حتی یه بار سعی کردم خودمو بکشم ولی عملی نشد . واقعیت اینه که واقعا نمیخاهم بمیرم . دلم میخاد جایی کاری پیدا کنم . خلاصه واقعا بلاتکلیفم و نمیتوانم تنهایی راه خلاصی پیدا کنم .
این جمله رو با تمام وجودم درک میکنمش .
ایمیل به راهب :
بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه پیش پدر و مادرم بودم و برای امتحان وکالت میخوندم اما با اینکه 6 بار امتحان دادم قبول نشدم . من متوجه محدودیت توانایی و استعدادهایم شدم و تصمیم گرفتم وکیل شدن رو فراموش کنم و دنبال کار بگردم ولی چون سنم از سی گذشته و قبلا فقط کارهای نیمه وقت کردم پیدا کردن شغل ثابت برایم دشوار شده . خودم رو گم کرده ام و حتی نمیدانم میخاهم چه کار کنم یا با در چه جهتی پیش بروم ...از مدتی قبل هیکی کوموری شدم ... میدانم که این وضعیت لاعلاج تقصیر خودم است و خودم باید مساله را حل کنم اما من ادم ضعیف و وابسته ای هستم و ضعیف تر از انم که خودم راه نجاتی پیدا کنم ...احساس میکنم به بن بست رسیده ام و هیچ چاره ای برایم نمانده . توصیه به من بکنین .
ایمیل به راهب :
احساس میکنم زیربار حسرت های بزرگم له میشوم ...رنج بسیاری میکشم و دیگه نمیتونم تحمل کنم ...
...
سریال کره ای آقای پلانکتون ، پلانکتون یه نوع موجود در دریاس که غذای خیلی از ماهی های دیگه س . حالا اینکه چرا اسم سریال اینه راستش متوجه نشدم .
فکرم نمیکنه کسی فهمیده باشه راجبه این نوع ماهی هم تحقیق کردم ربطی بین ماهیه و پسره پیدا نکردم.
درهرحال ...!
راجبه پسری به اسم هه جو که از سمت خانواده ش ترک شده ، خانواده ش هه جو رو با لقاح مصنوعی ؟ به دنیا اورده بودن ، ینی اسپرم باباهرو فریز کرده بودن و اونجوری زنه باردار شده بود خلاصه ، بعد 7 سال می فهمن که این بچه از اسپرم کس دیگه ایه که معلوم نی کیه و خب ینی درواقع این بچه ، مال مرده نی . اینجوری میشه که مرده با بچه سرد میشه و میگه که تو پسر من نیستی و اینا ، خب درواقع درسته که باباهه بابای بچه نی ولی مامانش که دیگه مامانشه ، زنیکه کسخل افسرده میشه تهشم میره با ماشین ته دره . ابله . خوبه حالا فرت فرت طلاق ورد زبونشونه خب بچه مال شوهرت نی ولی واسه خودت که هست طلاق میگرفتی میرفتی با بچه زندگی جدیدی رو شروع میکردی اونم خبر مرگش میرفت از اسپرم فریز شده واقعیش با یه زن دیگه توله سگ شاهکارشو به دنیا می اورد . خلاصه خیلی احمقانه بود اینجاش .
بچه تا دیپلم پیش بابای عنش می مونه ولی بعدش از خونه فرار میکنه و بعدشم از اینکارایی که مث پیک می مونه رو در پیش میگیره . ولی همچنان عقده و ترومای رها شدگی توسط باباش و مامانش باهاشه . می گذره یه روز یهو غش میکنه ، میره بیمارستان می فهمه که تومور مغزی داره و ارثیه . اخه نگا کنین چقد ظالمانه س معلوم نی تخم ترکه ی کیه ، هیچ وقت طرفو ندیده دنبالش نگشته اونیم که فک میکرد باباشه ولش کرده ، حالا فک کن تومور مغزی ارثی هم بگیری اخه این چه نوع عدالتیه ؟ ریدم به این دنیا .
اینجوری میشه که یهو هوس میکنه که بره دنبال باباش بگرده ، میگه من حتی طرفو نمیدونم کیه بعد شیبل واسه من ارثم گذاشته اونم بیماری ؟! باید ببینمش و ازش انتقام بگیرم . برای این کار یهو هوس میکنه تو این چندصباحی که زنده اس بازم به دوس دختر قبلیش برگرده ، از قضا دوس دختر قبلی با یکی قرار ازدواج گذاشته که طرف از این ریشه دارای کره س و الکی گفتن که دختره حامله س تا خانوادهه اوکی بده ، ولی مشکل اینجاس که دختره تو 28 سالگی یائسگی زودرس گرفته و برای همچین خانواده ای بچه و ادامه نسل خیلی مهمه ، خلاصه قوزبالا قوز شده . روز عروسی هه جو میاد دختترو میدزده و با خودش شهر به شهر میبره اینور اونور دنبال باباهای احتمالی که قبلا ردشونو گرفته .
طفلک اخرم باباشو پیدا نمیکنه و میمیره .
سریال ابی بود ولی خنده دار بود و توامان غم انگیز . حیف وودوهوان . خیلی جذاب بود اینجا .
هوش مصنوعی احمق است، اما بهشکلی قانعکننده . این مطلب رو از اینجا میتونین بخونین . طولانیه ولی حق ازش می بارید .
هوش مصنوعی احمق است، اما بهشکلی قانعکننده
فحواشم اینکه هوش مصنوعیم یک امکان از چندین و چند امکانیه که در اختیار انسان گذاشته شده تا ازش استفاده ی دیجیتال بشه و هرگز مث انسان نیست . و چیز مزخرفی بیش نیست .
The stupidity of AI | Artificial intelligence (AI) | The Guardian