سریال " میتونم کمکتون کنم ؟!" یا کارِ خونه فقط صد وون .
سریال میتونم کمکتون کنم
" لی جون یان یا به اختصار : جون :اسم بازیگره " دکتر بوده ، یه شب که قرار بوده با برادرش برن ستاره ها را ببین ،براش تو بیمارستان کار پیش میاد و دیر میره خونه به برادره زنگ میزنه میگه بیا بیمارستان از اینجا باهم بریم . برادره تو راه تصادف میکنه میمیره . سوال اینجاست چرا برادره تو خونه تنها کنار جون که رزیدنته و همش باید بیمارستان باشه زندگی میکنه ؟! و ایا برادره شعور نداره بدونه اقای دکتر جذاب سرش شلوغه ؟!و چرا جون بهش گفت تو شب بارونی که تصادف زیاده بیا بریم ستاره ببینیم ؟! خب تو شب بارونی ستاره رو چجوری میخای ببینی ؟! خلاصه از اون موقع جون از دکتر بودن استفعا داده و الان کار دیگه ای میکنه که بعدا میگم .
"جون " هستن
از اونور این دختره که اسمش تو سریال یادم رفت "هِیری: اسم بازیگره " قبلا بازیکن تنیس روی میز بوده پاش میشکنه همچین چیزی اون کارو میذاره کنار چون دیگه نمیتونه با اون پا تنیس بازی کنه . میره یه جا که استخدام دولتی شه . تو اداره ی مرده شور خونه که همه ی کارای مرده ها را انجام میدن ، کار پیدا میکنه .اینم مرده شوره مثلا .
هیری هستن
وقتی میخاد اولین مرده رو کار شستشو و اینارو انجام بده " شستشو که با دستمال تمیز میکرد بعد لباس مرگ بهشون می پوشوند لباسای مخصوص مرده هاشونو . " طرف زنده میشه . مردهه کیه ؟ همون برادرِ جون . این کپ میکنه میترسه فرار میکنه این مرده ی سیریش "زنده ام بود سیریش بود توله سگ 😒" مدتها میاد دنبالش . هیری عموش راهبه تو کلیسا میره پیش اون ،اون میگه این تقدیره تو باید 15 تا ؟! انقد وقفه افتاد بین دیدن سریال جزییات یادم نمونده خلاصه کمتر از 20 بود فک کنم ، بشوری تا دیگه روح متوفی رو نبینی . هیری هم تصمیم میگیره به دور از چشم باباش که قدغن کرده بود نره سمت اون کار و بره بشینه برای ازمون خدمات دولتی درس بخونه .میره اون کارو میکنه و یه سری خاسته های اخر این مرده ها که دست از دنیا نمی شورن "نیست من میشورم 🤗🙄" را انجام بده . این بین یهو با جون اشنا میشه چجوری اینجوری :
جون و داییش یه شرکت تاسیس کردن سایت و اپ و اینا همه دارن خورده کارای مردمو انجام میدن خدمات منزل همچین چیزی . مثلا یکی زورش میاد اشغال تفکیک کنه بندازه اشغالی میرن انجام میدن یا بچه میبرن مدرسه یا به جای بابای بچه میرن مدرسه یا به جای فامیل مرده میرن مجلس ختم . از این کارای پاره وقت تو کره زیاده . خلاصه هیشکی بیکار نمیمونه مث ایران 😤 دزدم ندارن مث یه سری کارای کاذب که تو ایران باب شده نگم الکی عصابم خورد میشه . خیر نبینن فقط .
خلاصه . یه روز یکی میمیره و طرف دنبال پسرش بوده میخاسته برای اخرین بار ببیننتش سالها بوده ندیده بوده ، هیری میره دنبال اون پسره بگرده یارو مردهه خاسته ش این بوده ، یهو میبینه جون اومده مراسم ختم همین مردهه فک میکنه این پسره س . خلاصه اینا اینجوری اشنا میشن اولش یخورده نفهم بازی و چسب بازی هیری عصابمو خورد کرد ولی بعدش ادم شد خداروشکر . 😁
یکی از کارایی که تو شرکته میکردن
خلاصه جونم براتون بگه هیری مرده میشست و ارزو براورده میکرد و "جون" کار نیمه وقت ، بعد یهو یه روز جون اتفاقی می فهمه که هیری روح میبینه بعد دیگه اینا رابطه شون عمیقتر میشه و کار به قرار مدار میرسه . همین ریتم را پیش گرفته بود که سریالای جذابتر دیگه اومدن و نذاشتن من بقیه سریال را ببینم 😁 فقط یه تیکه هایی تو اینستا دیدم که بابای هیری طفلی مرد و اونم ترتیب شستنشو خودش داد و فرستادش بهشت . طبیعتا باید از اون کار می اومد بیرون چون جوونم بود و خوبیت نداشت بعد مردم دید خوبی نداشتن نمیتونست قرار بذاره پسرا چندششون میشد نکبتا . ولی خب معلوم بود که قرار نی از اونجا باید بیرون چون سریال پیامش این بود که مرده شور بودن شغل بدی نی . دست اخرم با جون قرار میذارنو طبیعتا بعدشم ازدواج میکنن .
سریال اروم و یکنواختی بود . این بین ماجراهای خیلی ریزی هم بود ولی اونقدرا جذاب نبود . من بیشتر به خاطر بازیگراش تا همونجاام دیدم . چندتا سریال قبلی که از جون دیده بودم جذاب و باحال بود سریالشم قشنگ بود خدایی ولی این زیاد تعریفی نداشت . جالبه هیری برای این سریال جایزه هم گرفته 😆🙄 . خلاصه گفتم هدر نشه یه پست ازش بذارم .
باید میذاشتن این سریال همینجا تموم میشد . میخاستم پستو بذارم اینستاگرامم ولی هرکاری کردم اصلا وصل نمیشه .ینی قشنگ قشنگی های فصل یک هیجان و اون کنجکاوی و خنده و حال خوبی که فصل یک میداد بهم فصل دو رید بهش قشنگ . قسمت هفت رسما اب بود قسمتای قبلیم . ینی همش داره یجوری پیش میره که هیچی هیجانی برام نداره . حوصله سر بر و عصاب خورد کن . همش بهونه جور میکنن که جینمو رو زنده نگه دارن حالا انگار چه خری هست و چه کاراکتر تاثیر گذاریه . و اون خاهر عفریته ش که از فصل اول از دماغ فیل افتاده بود و معلوم بود دخترشو فقط برای نیروهای خارق العاده ای که داره میخاد و نه چون بچشه . پارک جین که فازش با خودش معلوم نی از فصل اول هم همینجوری بود میدونست دوستش ینی بابای جانگ اوک ، چه گوهی خورده ولی همش خودشو به ندونستن میزد . حالام تو فصل دو جانگ اوک اون همه نیرو داره ولی رییس اون بخش اسمش چی بود ؟! اونجا نشده عجیب نی ؟ چرا چون با نیروی سنگ یخ زنده س .انگار مجرمه . خب مگه دست خودش بوده که سنگ یخ رفته توش ؟! یا مگه خودش خاسته با ستاره پادشاهی به دنیا بیاد . بازم بعد از زنده شدنش سرزنشش کردش و اشکش در اورد که خفه شو همینجوری زندگی کن. چرا ؟ چرا باید وقتی حقشو خوردن اینجوری زندگی کنه ؟! چرا نباید حقشو بگیره و نباید حرفشو بزنه ؟!چرا نباید انتقام بگیره ؟! به خاطر اون جهان مسخره قلابی که ساختین . خودتونم میدونین چقد هرج و مرج بازم نمیذارین اون کسی که به قول خودتون اومده تا نجات دهنده باشه کاری انجام بده .تا خونی ریخته نشه و جنگی صورت نگیره هییچی درست نمیشه . جانگ اوک رسما شده بود قسمتهای اول سگ شکارچی قصر و جینمو . ولیعهد شیربرنج که رسما عروسک جینموعه . اون فصل اونجوری باعث شد ناکسو کشته شه این فصل بازم میخاد پشت جینمو رو بگیره تا جانگ اوک رو بکشه . مسخره . درواقع نقش اصلی این سریال مث سریالای اب 10 سال پیشی یه نقش منفی عوضیه که هیچ جوره نمیمیره و مدام داره عصاب بیننده رو خراب میکنه اسمشم شده هیجان سریال .وقتی نمیتونی سریال را نه با نقش منفی و زورگویی پیش ببری ینی سریال ارزش دوفصلی شدن و سی قسمتی شدن را نداره عزیزم 16 تایی بساز بره . وقتی طمع میکنی همین میشه . یا اون یارو اقای لی کنفی که یهویی هرجایی از ناکجا اباد ظاهر میشه از قسمت دو تا 6 داشت میگفت روح بویون مرده و روح ناکسو زنده س و اگه قدرتش بیاد حافظشم میاد و میفهمه که ناکسوعه حالا قسمت هفت میگه روح بویونم هست خابه "خنده داره اصلا " روح بویون بیدار شه ناکسو ناپدید میشه . خب الان این ینی چی ؟ینی یهو دیدن اگه بازم ناکسو رو بیارن درهرحال نقشش را با مرگ نوشتن باید بمیره تو داستانم منطقیش اینکه بمیره . قبول پس چرا بازیگرو عوض کردین ؟هدفتون از تغییر بازیگر چی بود ؟ و اگه قرار نی اینا بهم برسن فصل دو چه ارزشی داره میذاشتین با همون خاطرات خوش فصل یک و مرگ هر دو نقش اصلی تو یادمون می موندش نه که فصل دو بسازی دریا رو بریزی توش . برینی تو خاطرات فصل یکمون . کاش فصل دورو شروع نمیکردم از اولم وقتی فهمیدم فصل دو دار شده حس شوم اینکه میرینن به اخرش بهم مستولی شده بود که به یقین رسیدم .واقعا انقد قسمت هفت الکی پیچیده و با لج ولجبازی اون عفریته خاندان جین عصابمو ریخت که کیس اخر قسمت هفت هم برام اصلا مزه نداشت .
قدرت بازیگری مث جونگ سومین رو توی فصل یک سریال کیمیاگر روح ، اوایل پخش نادیده گرفته بودم ولی خیلی زود فهمیدم اشتباه میکردم .
جونگ سومین هستن ایشون در نقش مودوک
با اینحال توی فصل دو ایمان اوردم قدرت بازیگری و توانایی جونگ سومین بود که تونسته بود همزمان هم ناکسو باشه هم جین بویون با نام مودوک . ناکسو یا جین بویون بدون جونگ سومین بدون کالبد بود . شاید از لحاظ صدا دوبازیگر شبیه هم بودن ولی صلابت و کاریزمایی که جونگ سومین داشت بازیگر جدید نتونست درش بیاره . بالاخره جونگ سومین سونبه س و بازیگر جدید یه تازه کار که معلوم نی چجوری نقش یک گرفته .
کیمیاگر روح
حتی خود بازیگر جانگ اوک هم بعد بازی تو نقشای فرعی زیادی تونسته اینجا نقش یک بگیره و نشون بده که لیاقت و توانایی بازی تو نقش یک را داره . فصل دو یک عالم اب داشت . اصلا گفتنی نیستن . قسمت نه و ده فوق العاده دریا بود . داشت غرق میشد سریال که تموم شد . 😅🤦🏼♀️😒 قسمت یک و دو فصل دو قابل قبول بود ولی انتظار نداشتم به سمت اب بره . احساساتی که جانگ اوک تو دوقسمت اول داشت فوق العاده قشنگ بودن تصور کنین عشقش اومده یهویی کشتنش و اون نمیدونه دلیلش چیه بعد گفتن عشقت وحشی و بعد سنگ شده و مرده بدون اینکه جسدش رو ببینه این واقعیت که مودوک مرده رو باور نکرده و هنوز براش عذاداری نکرده و به شدت ناراحت و ناامیده و بی انگیزه اس و میخاد بمیره .
کیمیاگر روح
بعد قسمت نه می فهمه اونی که عشقش بوده با قیافه جدید رو به روش بوده ، باید چه ری اکشنی داشته باشه؟! باید خوشال و ناراحتی توامان داشته باشه که چطور عشقشو جلوی چشمش نشناخته و بدوه بره بگه سانسنیم “استاد” و بغلش کنه و گریه و اینا که چرا منو کشتی چی شد اینجوری شد یا هر دیالوگ دیگه ای . ولی عوضش چیکار میکنه؟! مث بت وایمیسه جلوی عشقشو میگه برای ابد دوتامون بمونیم تو این جنگل ارواح یا بریم !؟ بیا خودمونو به اون راه بزنیم که تو همون عشق منی که سه سال برات عذادار بودم و فلان . اخه چرا!؟ بعد با اون بازی افتضاح . فک کنین جانگ اوک با اون کاراکتر عجول و طفلکیی که داشت چطوری میتون اینجوری بگه!؟ افتضاح ینی ریدن توی کاراکتر . انقد فصل دو بد بود با خودم گفتم بهتر جونگ سومین نبود . چرا باید تو یه اثر بی ارزش باشه همین که باعث شد تو فصل یک باشه و فصل یک را عالی کنه کافی بود . اب دیگه ی سریال باعث زندگی و خانواده ی ناکسو جینمو بود بعد ناکسو انقد راحت میکشتش . افتضاح . بعد باز زنده میکننش بعد قسمت نه نشون میدن پارک جین و کیم دوجو مردن تابوت هست همه گریان بعد قسمت ده اصلا خبری از تابوت نی . و همه زنده ان . وای ولیعهد که زوری پادشاهش کردن اصلا یه کاراکتر اضافی . ینی همه ی صحنه های ولیعهد اضافی بود . الکی که لاکپشت انداخته بودن تو سریال که یک ساعت اپیزود جمع شه بس که داستانی نداشتن بگن . ینی داشتن میشد بشه ولی نکردن. موضوع جدید پرنده اتشین مسخره که برای جذابتر شدن اصلا جذاب نبود و اب خالص بود همچین پرنده ای که میگن دنیا رو نابود میکنه زرتی با یه تیر کشته میشه . وای کاراکتر اضافی جین بویون و اون دختره ی کور فوق العاده عصاب خورد کن و اضافی . حالم از اون دختره کاراکتره که هی می اومد امر و نهی میکرد و ادای باعقل و درایتا رو در می اورد بهم میخورد از فصل یک حتی . نکبت سو استفاده گر .با چی تونستن مخاطب جمع کنن !؟ با کیس های عمیق بین جانگ اوک و بازیگر شیربرنج جدید . 🤦🏼♀️😩
فصل یک عالی بود واقعا داشتم فک میکردم میتونه جای گابلین رو بگیره ولی طمع و کاستی های نویسنده ها باعث شد ریده شه توی سریال . میذارم فصل یک با قشنگی هاش برام بمونه خاطره با اون او اسی تی زیبای فراموش نشدنیش . هنوزم هیچی نتونسته جای گابلین رو بگیره .
چه اسم قشنگ و شاعرانه ای واقعا داره کتاب . توجه کنین اسمهای کتاب های میشیما همشون دارای بعدهای شاعرانه و قشنگین . ادم وقتی اسم رو میبینه حس خوبی بهش دست میده .
جزیره ه که تو اوای موجها ازش نامبرده شده
داستانش تو یه جزیره ی زیبایی در ژاپن رخ میده که کار اکثر مردمش ماهیگیری و این چیزاس . شخصیت اصلی داستان یه پسریه که پدرش مرده و با مادر و برادر کوچیکش زندگی میکنه . از طرفی به زور دیپلم گرفته چون همش در حال کار کردن بوده . و الانم به عنوان دستیار ماهیگیر مث بقیه همسن و سالاش داره کار میکنه . یه روز دختر یکی از پولدارا و درست حسابی های جزیره که یه جا دیگه زندگی میکرده به جزیره میاد و زندگی پسر از اینجا دچار تغییر میشه .
اینجا دیگه نود درصد اون زیارتگاهه که تو کتاب ازش یاد شدهزیارتگاه
جای جای کتاب با توصیف های زیبا و چشمنواز از مناظر زیبای اون جزیره پر شده ، که من هرچی گششتم تو نقشه نتونستم پیداش کنم ولی جای تقریبیش رو پیدا کردم چون جزیره های دیگه ای که ازشون یاد شده رو تو نقشه پیدا کردم متاسفانه عکسهای خیلی کمی تونستم از جزیره ای که به زیبایی شهره هست رو پیدا کنم . انقد این توصیفات زیبا هستن که بهم حس خوب و ارامش بخشی میدادن برای همین بارها جملات رو میخوندم . کتاب قشنگی بود . کم حجمه و زود تموم میشه چون داستانشم یجوریه که باید یه سره خونده شه .
کتاب دیگه ای که خوندم اسمش هست " موقرمز " که از اورهان پاموک نویسنده ی ترکیه ای است . من کلا ترکیه رو خیلی دوس دارم حتی قبلتر از اینکه عاشق کره بشم عاشق ترکیه بودم و هستم . خیلی مردم باحالی دارن و زبانشونم دوس دارم . اگه یه وقتی خاستم برم مسافرت خارج یا برم خارج زندگی کنم ترکیه رو برای این کار انتخاب میکنم گرچه همچنان تو پول دندون پزشکیم موندم 😑و حتی همچنان جویای شغلم 😥😪ولی کار خدا حساب کتاب نداره 🤔 خلاصه داشتم کتاب رو معرفی میکردم . قبلا از اورهان پاموک کتاب " خانه ی خاموش " را خونده بودم که دوسش داشتم ولی از این کتابش اصلا خوشم نیومد خیلی درهم برهم بود و داستانشم زیاد جذاب نبود برای همین نصفه ولش کردم .
کتابی که الان در حال خوندنش هستم اسمش هست : " تلخ و شیرین : اندوه و تمنا چگونه باعث کامل شدن شخصیت ما می شوند " رمان نیست از این کتابای نمیدونم بهشون چی میگن پشتش نوشته خودیاری ولی از این روانشناسی مسخره ها که نفسشون از جای گرم بلند میشه ، از این استایلا نی . کتاب جالبیه که فحوای کلامش اینکه ادما مزاج های مختلفی دارن و مزاج سودایی رو بهش میگن غمگین ینی ادمی که خصیصه هاش به سمت غم بیشتره نه که همش غمگین باشه یا دنبال غم و ناامیدی باشه . اینکه مثلا وقتی یه موسیقی غمگین میشنوی یا وقتی یکی رو میبینی که تو بدبختی و دلت براش میسوزه و ناراحت میشی همه ی اینا نشون دهنده اینکه اون ادم مزاجش غمگینه و به اون سمت گرایش داره . همچین محتواهایی داره و کتابیه که فک میکنم باید چندین بار بخونمش تا قشنگ متوجه شم و توم رسوخ کنه . این کتاب را اولین بار تو کتاب فروشی دیدم و صفحه اولشو که خوندم بهش جذب شدم و خیلی از حرفایی که زده بود خوشم اومد ولی چون اون موقع هم کتاب نخونده داشتم هم پول کافی نداشتم ، نخریدمش تا عطشش درم باقی بمونه . چندوقت پیش که خریدمش تا الان تونستم یه فصلش رو بخونم و جاهایی که ازش خیلی به دلم نشسته را زیرشو خط کشیدم تا بعدا بیام و بنویسم تو یه پست جداگونه .
سریال راجبه “مون سوهو : اوپام“ و “جانگ هه را” عه ، که هه را تو ی خانواده پولداره و سوهو پدرش دانشمند بوده و به طریقی کشته میشه بابای هه را ،سوهو رو میاره خونه خودش تا هم به دخترش ریاضی یاد بده هم از پسر دوستش نگه داری کنه از سر دلسوزی هماینکه ازمایشات پدررو ازش بگیره و استفاده کنه به نام خودش . خلاصه اینا شکوفه های عشق بینشون شکفته داشته میشده که یه روزسوهو میشنوه که پدر هه را داره بهش میگه این پسر فلان و اینا خلاصه حرفای بدی میزنه راجبه خودشو پدرش . اینم فرار میکنه میگه برمهمون یتیم خونه بهتره . میره یه جا ناامید و گریان ایستادبوده که یه خانوم اسرارامیزی میاد و دلداریش میده براش دعا میکنه که هیچوقت هیشکی سرراهش قرار نگیره و همیشه موفق باشه و شانس داشته باشه .
سوهو و هه را
همینطورم میشه سوهو میره خارج اونجا پزشک میشه خلاصه یه طرحی میده تو خارج اون طرح موفق میشه و پولدار میشه و میفته تو کار تجارت . هرکیم باهاش چپ می افتاده یه اتفاقی براش میافتاده . از اینور هه را ، پدر و مادرشو از دست میده و بدبخت میشه و الانم داره تو یه اژانس مسافرتی کار میکنه . سوهو هدفش اینکه بیاد کره و هه را رو پیدا کنه و دوباره باهم باشن چون با اینکه باباش اونجوری بهش بدی کرده بودش ولی گناه والد را چه به بچه . 🙂 درواقع اصلشم همینه ! هرچقدم والد به دنیا اوردنده ی فرزند باشه مگه نه اینکه همشون انسانهای متفاوتی هستن!؟و گناهاشون گردن خودشونه . خلاصه اینجا نمیخام وارد بحث دینی خودمون بشم 🥱.
راستی مامانه که ادم خوبی شده بود .چپی زن عفریته هه . 👿
از اون طرف دوتا زن هستن که نامیرا هستن ، اینا از دوره چوسان یه گناهایی کردن که نفرینشون اینکه زنده بمونن و جبران مافات کنن . و ارتباط مستقیمی با هه را و سوهو دارن . که الان میگم قضیه شون چیه .
مامانه ، زن دومی موردبحث که برای سوهو دعای خیر میکنه
یکیشون که خیلی جادوگر عفریته ای بودش تو دوران چوسان زنه سوهو بوده و هه را خدمتکارش بوده .نفر دوم زن اصلی بابای هرا بوده و چون بچه دار نمیشده باباهه یه زن دیگه میگیره ، زنه اصلی چون کینه به دل میگیره موقع تولد بچه اصلی را با یه برده تعویض میکنه . اینجوری میشه که هه را که اشراف زاده بوده میشه برده و بردهه میشه اشراف زاده . اینجاس که " مبادا گدا معتبر شود " نمود پیدا میکنه .
عفریته ی مورد بحث
این عفریته انقد حسود و عقده ای و بدبخت بود میخاست همه نگاها توجه ها همه چی از جمله شوهره و قلب شوهره ماله این باشه . درواقع به پسره هم به عنوان وسیله ای نگاه میکرد که چون من اشراف زاده ام پس اینم باید ماله من باشه . و اصلنم از موضع خودش تو این دویست سال زندگی پایین نیومده بود هنوز تو عهد چوسان مونده بود و همچنان داشت تو دوره جدید به هه را دستور میداد و مث برده باهاش رفتار میکرد که خوشبختانه هه را اینجا خوب حالشو جا اورد . تو دوران چوسان هه را خیلی کودن بود عین این ادمای بی اراده ،برده های دیگه بهش میگفتن فرار کن این ارباب باهات مشکل داره فلان ولی فرار نمیکرد . 🙄
نقاشی سوهو در دوران چوسانسوهو و هه را در دوران چوسان تو تبعیدگاه سوهو
خلاصه سوهو تو دوران چوسان عاشق هه را که خدمتکار زنشه ، میشه ، درواقع از اولم اونو میخاسته مجبوری با زنه ازدواج کرده . از اونطرفم تازه دین مسیحیت اومده چوسان ، و سوهو هم مسیحی شده . یجورایی میشه که زنه بچه دار نمیشه . مادرشوهره فالگیر مییاره میگن بخت پسرت با این خدمتکاره س با این بخابه سه تا پسر میاره. ولی اوپام ، انقد اقا انقد مرد انقد اصلا فوق العاده س به خدمتکاره میگه بچه بیاری ازت میگیرن میدن به اون عفریته بزرگش کنه تورم میندازن بیرون منم اینو نمیخام . خلاصه باهم نمیخابن . زنه از حسودی که داشته میمرده ،میره شوهرشو لو میده که مسیحی شده ، لباسای خودشم میپوشونه به خدمتکاره جای خودش جا میزنه ، خلاصه شوهره رو تبعید میکنن دختره رو هم شکنجه .دختره بعد چندصباحی برمیگرده به تبعیدگاه عشقش درواقع همون اوپا ، اونجا چندوقت زندگی میکنن ، بعد اوپا یه حلقه درست میکنه برای هه را ، هه را میگه دعا میکنم هیچوقت نمیری “منظورش این بوده نکشنت بهت اسیب نزنن“ مرده هم میگه هیچوقت نمیمیرم اینا زندگی ارومشونو داشتن ،از اونور حسود عفریته میاد میبینه اینا دارن باهم خوب زندگی میکنن ، خونه رو اتیش میزنه اینارو میکشه . دختره هم دم مرگ نفرین میکنه عفریته رو که تبدیل به روح بشی هیچوقت نمیری . اخه این نفرینه؟مسخره .
سوهو و هه را در چوسان
کسی که این مدت متنبه نشده بعد 200 سالم همچنان کور و کر و نادان میمونه فرقی نداره چقد عمر کنه . برای همینه که الان عفریته 200 ساله زندس . از اونور مادره که اونم 200 سالشه متنبه شده و همش کارای خیر انجام داده و میخاد با رسوندن این دونوگل بهم گناهشو پاک کنه تا بتونه پیر بشه و این دور باطل تموم شه و به مرگ برسه . برای همین مث یه مادر خیرخواه از اول مواظب سوهو و هه را بوده . حالا که باز سرنوشت این دو نوگل را بهم رسونده بود این عفریته اومده بود موش دوونی . هرکاری کرد هر ورد و دعایی کرد تا بالاخره زهرشو ریخت خیر ندیده . اون انگشتری که سوهو برای هه را درست کرده بود را دزدید و رفت باهاش چاقو ساخت و بعد با چاقو به قصد کشت سوهو را زد ولی دعایی که تو انگشتر بود باعث شد سوهو زنده بمونه و نه تنها زنده بلکه اونم نامیرا شد چون دعای دختره این بود که سوهو هیچوقت نمیره . درواقع یه جورایی دعاهه تبدیل به نفرین شد براشون 😭 .
این وسطا یه جنگی بینشون درمیگیره و بالاخره مادره اونجا جان به جان افرین تسلیم میکنه . حیف واقعا . کاش نمیمرد سوهو را با این وضع تنها گذاشت 😭با اینحال باهم ازدواج میکنن و میرن یه گوشه ای بدور از دوست اشنا زندگی میکنن . ولی خب خیلی سخت بوده براشون دختره هی پیر میشده بعد پسره جوون . خیلی عذاب بود براشون . حتی نمیتونستن همو ترک کنن لحظه ای که هه را متوجه شد چجوری میشه طلسم را از روی سوهو بردارن میخاست ترکش کنه تا طلسم از روش برداشته شه ولی سوهو نذاشت گفت بدون تو هرگز 😭 اخرشم دختره میمیره بعد سوهو زنده می مونه و منتظر تا دختره دوباره تناسخ کنه .حیف شد واقعا کاش اینجوری نمیکردن ، الان که فک میکنم میبینم چقد غم انگیز تموم شد .
اوپام این همه مدت منتظر هه را بود از خارج بیا با اون همه پول دختترو راضی کن باهم دوست شین عاشق شین ازدواج بعد نتونین باهم پیر شین . هر دوشون ناچار شدن برن یه دهاتی که نشناسنشون زندگی کنن . مخصوصا دختره بدون هیچ دوستی اشنایی . بعد به خاطر این وضعیت همش ته دلشون ناراحت بودن . خیلی غم انگیز بود .
عروسی شون
راستش من اول نگاه کردنی فک کردم پسره از اول نامیراس و منتظر تناسخ عشقشه ولی از اول ادم بود بعدنامیرا شدش. خیلی ناراحت شدم ولی . عشقشون خیلی قشنگ بود دختره با اینکه بازیش زیاد خوب نی و الکی مث کسخلا هی میخنده😆 ولی دختر خوبی بود تو سریال و عاشق اوپا بود و هرچی میگفت گوش میکرد . و به خاطر اوپا خیلی کارا کرد . اوپا واقعا شوالیه ای با اسب سفید بود . یه مردتمام عیار که لیاقت اسم مرد رو داره که ازشون یک در صد پیدا میشه که خدا قسمت خودمم کنه اون یه. دونه رو 😁🤧 . هرچی بگم ازقشنگی رابطشون کم گفتم واقعا لذت بخش بود بخشای رابطه زوج اصلی .
چه خنده های خوشگلی داره اوپام
و اینکه خیلی به عفریته سریال اهمیت نمیدادم و باعث میشد اروم شم قشنگی این دوتا بود . حرصامم به خاطر این بود که این دوتا طفلک از اول همو میخاستن ، اصلا پسره دختترو نمیخاست خودشو هی داشت به زور میچسبوند. الکیم میگفت عاشقشم الکی اسم عشقو انداخته وسط جادوگر چرا اسم عشقو کثیف میکنی چیزی که تو میخای از روی حسادت و عقده س ، چون به دختره حسودی میکرد میخاست هرکی به اون توجه میکنه مال خودش باشه بعد دویست سال ادم نشده بود همچنان رو حرف خودش بود و اصلا هیچ تغییری نکرده بود . ولی درکل سریال قشنگی بود . کیم ره وون فوق العاده س اصلا خیلی جذاب و مردونه س ، نه که اوپاهای دیگه ام این صفاتو نداشته باشنا ،ابدا 🤗 منتها این اصلا چجور بگم 🤩🤪 یه مدل شوهرگونه اس🤩🥰😍😄😭💜😎👌😜خیلی خیلی شوهره .
راستش سریالو خیلی کش دادن و 20 قسمت براش زیاد بود به نظرم میتونستن زودتر قضیه زن عوضی رو تموم کنن و یخورده به اینکه زندگی اینا بعد نامیرا شدن چجوری میشه یا تلاش برای برداشتن طلسم سوهو کار کنن ولی انقد این مساله زن عوضیرو کش دادن که دیگه تو نیم ساعت زندگی مشترک این دو رو تموم کردن . و یجورایی باز تموم شد سوهو زنده موند و همچنان منتظر برای به دنیا اومدن دوباره ی هه را . اینجوری واقعا خیلی بده . در حق همچین مرد فوق العاده ای ظلمه طفلک هیچی کاری نکرده بود ولی با اون دعای مسخره نامیرا شدش 🤧 و درواقع زندگی مشترکشون گل و بلبل نبود . که خب تقصیر خداعه دختره موقع دعا منظورش این نبود که تا ابد زنده بمونه منظورش این بود از شر هر اسیب و فتنه ای دور بمونه و با مرگ طبیعی بمیره ولی خدا با زندگی ابدی اشتباهش گرفته 😁 و کلا با زمانه پیش نمیبره دعاها رو . 🙄🥴 . ولی ارزش نگاه کردن رو داره و تا اینجا به نظرم کیم ره وون پروژه های تکی برداشته . بازیگر کم کاریه که نقشای اول قشنگی بازی میکنه بازیش واقعا خوبه . خیلی دوسش داشته شدم .